خوشبختی از خیال تا حقیقت

اسباب خوشبختی و صفات و خصوصیات سعادتمندان

اسباب خوشبختی و صفات و خصوصیات سعادتمندان

به راستی کسی که می‌خواهد به خوشبختی برسد و اسباب آن را اتخاذ نکند، گفتۀ شاعر بر او صدق می‌کند: «نجات و رهایی را می‌طلبی امّا راه‌های نجات را به کار نمی‌گیری. همانا کشتی بر روی خشکی حرکت نمی‌کند».

اینک با هم اسباب خوشبختی و صفات و ویژگیهای افراد خوشبخت را با هم بررسی می‌کنیم شاید خداوند توفیق به کارگیری اسباب خوشبختی و متصف‌شدن به صفات سعادتمندان را نصیب ما کند، به راستی که او بخشاینده، سخی و بزرگوار است.

۱- ایمان به خدا و عمل صالح: خداوند متعال می‌فرماید:

﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ[النحل: ۹۷].

«هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، به او (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی می‌بخشیم».

هر یک از ما زندگی پاکیزه و خوشایند را می‌خواهیم، پس باید همراه ایمان، عمل شایسته انجام دهیم:

﴿مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ[المائدة: ۶۹].

«هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و کار شایسته انجام دهد، خوف و هراسی (ازعذاب دوزخ در جهان جاویدان) و غم و اندوهی (بر عمر سپری شده در جهان گذران) ندارند».

و در حدیث ابویحیی صهیب بن سنانسآمده که پیامبرجفرمودند: «عَجَبًا لأَمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ خَيْرٌ وَلَيْسَ ذَاكَ لأَحَدٍ إِلاَّ لِلْمُؤْمِنِ إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْرًا لَهُ وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خَيْرًا لَهُ» [۷]. «شگفتا از امور انسان مؤمن! همانا همۀ امورش برایش خیر است، و این بجز مؤمن برای هیچ کس نیست: اگر نیکوئی و خوشبختی به او برسد، شکر خدای را به جا می‌آورد و این برایش خیر است، و اگر فلاکت و سختی به او برسد، صبر پیشه می‌کند و این هم برایش خیر است».

پیامبر جلذت و راحتی و خوش‌اش را در نماز و طاعت خدا می‌یابد. می‌فرمود: «أقم يَا بِلاَلُ أَرِحْنَا بِالصَّلاَةِ» [۸]. «ای بلال، اقامۀ نماز بگو و به وسیلۀ نماز ما را آسوده گردان».

در حالی که بسیاری از مردم می‌گویند: ما را از نماز راحت گردان، ما در غم و اندوه هستیم، ما مشغله و گرفتاری زیادی داریم و وقت آن را نداریم که نماز بخوانیم. اینان چنین می‌گویند در حالی که پیامبرجمی‌فرماید: «وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِىَ فِى الصَّلاَةِ» [۹]. «روشنی چشم من در نماز قرار داده شده است».

باید مثال زندۀ واقعی را بزنیم تا ببینیم ایمان به اصحابش چه کار می‌کند، چگونه احساس خوشبختی در تمامی حالات را در آنان ایجاد می‌کند. ابن تیمیه رحمه‌الله شکنجه و زندانی و دربه‌در شد و با این وجود او را می‌بینیم که چه می‌گوید. او در حالی که در قلعۀ دمشق است در آخرین مرحله از مراحل اذیت و آزار و جهادش می گوید: «دشمنان با من چه می‌کنند، باغ و بستان من در سینه‌ام است، هرگاه کوچ کنم، این باغ و بستان با من است و از من جدا نمی‌شود. زندانم خلوت است، کشته‌شدنم شهادت است، و بیرون‌کردنم از شهرم، سیاحت و گردش است».

این چنین می‌بینیم که شیخ‌الاسلام ابن تیمیه با این گفته جاوید راه‌ها را بر روی دشمنانش می‌بندد، گفته‌ای که به چراغی می‌ماند که راه مؤمنان را روشن می‌گرداند. و جز مردان بزرگ و بلندهمتان کسی نمی‌تواند چنین گفتۀ نیکی را بر زبان آورد.

۲- ایمان به قضا و قدر خیر و شر خداوند: هر آنچه که برای انسان پیش می‌آید، همه‌اش از جانب خداوند متعال است. پس بدان هر آنچه که برایت پیش آید، امکان ندارد که برایت پیش آید، امکان ندارد که برایت مقدر نشده باشد و هر آنچه که برایت مقدر نشده، امکان ندارد که برایت پیش آید.

ایمان به قضا و قدر خدا از مهمترین صفات سعادتمندان است، چون دستیابی به خوشبختی ممکن نیست مگر برای کسی که به خداوند ایمان دارد و ایمان به قضا و قدر خداوند جزو ایمان به خداست، زیرا انسان در این دنیا ناچار باید مصیبتها و نگرانی‌هایی برایش پیش آید، پس کسی که به قضا و قدر ایمان ندارد، نابود می‌شود. اینک برای ایمان به قضا و قدر و تأثیر آن در خوشبختی انسان، مثالی را ذکر می‌کنیم:

«عروه بن زبیر رحمه‌الله خواستند پایش را قطع کنند، زیرا در آن نوعی سرطان بود. به او گفتند: باید شراب را به تو بدهیم تا بتوانیم پایت را قطع کنیم بدون آنکه احساس درد کنی. - به ویژه آنکه آنان بعد از قطع پا آن را در روغن داغ قرار می‌دهند تا خونریزی نکند - موضع‌گیری‌اش چگونه بود؟ این پیشنهاد را قبول نکرد و گفت: نه، آیا می‌خواهید قلبم از یاد خدا غافل شود؟! گفتند: پس چه کار کنیم؟ گفت: راه دیگری را به شما نشان می‌دهم. هرگاه برای نماز برخاستم هر کاری که می‌خواهید، انجام دهید، زیرا قلبش در چنین حالتی به خدا تعلق دارد و به یاد اوست، پس هر کاری که با او می‌کنند، آن را احساس نمی‌‌کند.

در واقع هنگامی که برای نماز تکبیر تحریمه گفت، پایش را از بالای زانو قطع کردند و عروه بن زبیر هیچ تکانی نخورد، اما هنگامی که پایش را در روغن داغ قرا دادند با حالت بیهوشی بر روی زمین افتاد و در شب به هوش آمد. هنگامی که در میان مردم بود به او گفتند: خداوند درمورد پایت و پسرت عزایت را نیکو گرداند! پسرش در همین اثنا فوت کرد. اما او چه گفت؟ با نهایت تسلیم و ایمان به قضا گفت: «شکر خدا. پروردگارا، اگر مرا به دردی مبتلا ساخته‌ای، همانا سلامتی و عافیت را نصیبم می‌کنی و اگر پسرم را گرفته‌ای، فرزندی دیگر را به من عطا می‌کنی و او را نگه می‌داری».

این است ایمان راستین به قضا و قدر. اما کجایند امثال این پرهیزگاران و مطیعان خداوند و تسلیم‌شدگان مشیت و خواست الهی:

﴿وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٖ ٣٥[فصلت: ۳۵].

«به این خوی (و خلق عظیم) نمی‌رسند مگر کسانی که دارای صبر و استقامت باشند، و بدان نمی‌رسند مگر کسانی که بهرۀ بزرگی (از ایمان و تقوی و اخلاق ستوده) داشته باشند».

۳- علم شرعی: همانا علمای راستین و عارف خدا، همان سعادتمندان هستند. ای برادر گرامی، اینک داستانی که برای اینجا مناسب است، مطرح می‌کنیم. این داستان یکی از علمای زاهد به نام ابوالحسن است. جریان این داستان هیجان‌‌انگیز از چه قرار است؟

«احمد بن طولون» (یکی از والیان مصر) از بزرگترین ظالمان و ستمگران بوده تا جایی که گفته شده وی هیجده هزار نفر را از راه منع‌کردن خوراک و نوشیدنی به قتل رسانده است، (یعنی غذا و آب را از آنان منع کرده تا اینکه مرده‌اند) و این شدیدترین انواع قتل است. ابوالحسن نزد احمد بن طولون رفت تا این فرمودۀ پیامبرجرا عملی سازد که می‌فرماید: «أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ» [۱۰]. «برترین جهاد، گفتن کلمۀ حق نزد پادشاه ظالم است». از این رو ابوالحسن به وی گفت: «همانا تو به زیردستان ظلم کرده‌ای» و او را از خداوند متعال ترساند. ابن طولون خیلی عصبانی شد و دستور داد که شیری را گرسنه نگه دارند و سپس به جان ابوالحسن بیندازند. چه موضع‌گیری وحشتناکی باید داشته باشد!! اما وجود ابوالحسن سرشار از ایمان و اعتماد به خداوند است، از این رو موضع‌گیری بسیار عجیبی است. هنگامی که شیر را به جانش انداختند، شیر می‌غرید و پس و پیش می‌رفت، و ابوالحسن هم نشسته بود و تکان نمی‌خورد و اصلاً هیچ اهمیتی نمی‌داد. مردم همگی آمده بودند و این صحنه را نظاره می‌کردند و بر حال این عالم پارسا، پریشان و هراسناک بودند.

شیر گرسنه را در جلوش قرار دادند! به راستی آن جنگی نابرابر بود. اما بعداً چه اتفاقی افتاد؟ شیر پس و پیش می‌رفت و می‌غرید. سپس ساکت شد. آنگاه سرش را فرو افکند و به ابوالحسن نزدیک شد و او را بوئید. سپس به آرامی از او دست کشید و کمترین ضرر به او نرسید.

آنگاه مردم تعجب کردند و صدای («الله اکبر» و «لا إله ‌إلا ‌الله» سردادند. اما در این داستان چیز عجیب‌تری از آن وجود دارد. ابن طولون ابوالحسن را صدا زد و به وی گفت: به من بگو به چه چیز فکر می‌کردی هنگامی که آن شیر در کنارت بود ولی تو هیچ توجهی به آن نکردی و هیچ باکی از آن نداشتی؟ ابوالحسن در جواب گفت: در مورد آب دهان آن شیر فکر می‌کردم که اگر به من برخورد کند آیا آن پاک است یا نجس؟ ابن طولون گفت: ایا از آن شیر نترسیدی؟ گفت: نه، زیرا خداوند در آن مورد برایم بس بود.

این، همان خوشبختی حقیقی است که ایمان و علم سودمند آن را به وجود می‌آورند. این همان خوشحالی و کامیابی‌ای است که تمام مردم از آن صحبت می‌کنند.

این موضع‌گیری استوار و محکم از ابوالحسن ما را به یاد موضع‌گیری صحابی بزرگوار، خبیب بن عدیسمی‌اندازد که وقتی مشرکان اسیرش کردند و پیش از آنکه او را بکُشند، از وی پرسیدند: آیا نیازی داری پیش از آنکه بمیری؟ بعضی از مشرکان درخواست کردند که به او مهلت دهند تا دو رکعت نماز بخواند. پس به او مهلت دادند و دو رکعت نماز خواند. [او اولین کسی بود که قبل از به قتل‌رسیدن، دو رکعت نماز خواند.] پس از نماز گفت: به خدا سوگند، اگر ترس این را نمی‌داشتم که گمان کنید از کشتن بی‌تابی و بی‌قراری می‌کنم، هر آینه نماز را طولانی می‌کردم.

هنگامی که او را بلند کردند تا به دار بیاوزیند و بدنش را قطعه‌قطعه کنند، از او پرسیدند: آیا دوست داری که محمدجبه جای تو باشد و تو در میان خانواده‌ات باشی؟ گفت: «به خدا سوگند دوست ندارم که حتی خاری به محمدجکه در میان خانواده‌اش است، اصابت کند و حال آنکه من در این مکان باشم».

ای برادر، نگاه کن به قوت یقین و صلابت و استواری مؤمنان. سپس خبیبسگفت: «پروردگارا، تک‌تک آنان را بر شمار و نابودشان کن و هیچ یک از آنان را فرومگذار» و این ابیات را سرود:

«به شرطی که با حالت مسلمانی کشته شوم، هیچ برایم مهم نیست که به چه شیوه‌ای باشد، زیرا از بین‌رفتنم به خاطر خدا است».

«هیچ گاه در برابر دشمن اظهار فروتنی و بی‌قراری نمی‌کنم، چون بازگشتم به سوی خداست».

«کشته‌شدن به خاطر ذات پروردگار است و اگر خدا خواست در استخوانهای پاره‌پارۀ تنم برکت قرار دهد تا بیشتر در راه او شکنجه و اذیت و آزار شوم».

عجب از این شجاعت، دلیری، قوت یقین و رسوخ ایمان در قلب! با استواری نماز می‌خواند، با استواری و بی‌باکانه جواب آنها را می‌دهد، با استواری نفرینشان می‌کند، و این ابیات را با استواری می‌سراید. این همان خوشبختی حقیقی است برای کسی که آن را می‌خواهد.

۴- فراوانی ذکر و یاد خدا و قرائت قرآن: همان طور که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ[الرعد: ۲۸].

«هان! دلها با یاد خدا آرام می‌گیرد (و از تذکر عظمت و قدرت خدا و انجام عبادت و کسب رضای یزدان اطمینان پیدا می‌کنند)».

همانا کسی که بر ذکر و یاد خدا مداومت کند، با خوشبختی و قلبی آرام، زندگی می‌کند. اما کسی که از یاد خدا روی گرداند، از بدبختان و بیچارگان است:

﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ ٣٦[الزخرف: ۳۶].

«هر کس از یاد خدا غافل و روگردان شود، شیطانی را مأمور او می‌سازیم و چنین شیطانی همواره همدم وی می‌گردد (و گمراه و سرگشته‌اش می‌سازد)».

در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا وَنَحۡشُرُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَعۡمَىٰ ١٢٤[طه: ۱۲۴].

«و هر که از یاد من روی بگرداند (و از احکام کتابهای آسمای دوری گزیند)، زندگی تنگ (و سخت و گرفته‌ای) خواهد داشت، (چون نه به قسمت و نصیب خدادادی قانع خواهد شد، و نه تسلیم قضا و قدر الهی خواهد گشت) و روز رستاخیز او را نابینا (به عرصۀ قیامت گسیل و با دیگران در آنجا) گرد می‌آوریم».

باز می‌فرماید:

﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡقَٰسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ[الزمر: ۲۲].

«وای بر کسانی که دلهای سنگینی دارند و یاد خدا بدانها راه نمی‌یابد (و قرآن خدا در آنها اثر نمی‌گذارد) آنان واقعاً به گمراهی و سرگشتگی آشکاری دچارند».

۵- سعۀ صدر و سالم‌بودن آن از تباهیها و فسادها: در قرآن کریم آیات متعدی دربارۀ سعۀ صدر وجود دارند. مثلاً خداوند متعال به نقل از حضرت موسی÷می‌فرماید:

﴿رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِي صَدۡرِي[طه: ۲۵].

«پروردگارا، سینه‌ام را فراخ و گشاده‌ دار (تا در پرتو شرح صدر، خشم و کین از دل برخیزد و با آرامش تمام، رسالت آسمانی را به جای آورم)».

در جای دیگری در حال یادآوری نعماتی که به پیامبرجداده، می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَكَ صَدۡرَكَ ١[الشرح: ۱].

«آیا ما سینۀ تو را نگشودیم (و دلت را از بند غم حیرت رها نساختیم، و تاب تحمل نابسامانیهای محیط جاهلیت و سختیهای مسئولیت بزرگ نبوت را به تو عطا نکردیم؟)».

باز می‌فرماید:

﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ[الأنعام: ۱۲۵].

«آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را (با پرتو نور ایمان باز و) گشاده برای (پذیرش) اسلام می‌سازد».

همچنین در جای دیگری می‌فرماید:

﴿أَفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٖ مِّن رَّبِّهِۦ[الزمر: ۲۲].

«آیا کسی که خداوند سینه‌اش را برای پذیرش اسلام گشاده و فراخ ساخته است و دارای (بینشی روشن از) نور پروردگارش می‌باشد (و درپرتو آن، راه را از چاه تشخیص می‌دهد، همچون کسی که هدایت الهی در سایۀ اسلام پرتوی به دل او نیفکنده است و درونش با ایمان تابان نشده است؟!».

بنابراین، سعۀ صدر و طلب آن یکی از نشانه‌های خوشبختی و صفات و ویژگیهای سعادتمندان است.

۶- نیکی‌کردن به مردم: این مورد، امری تجربه‌شده و نمایان و در مقابل دید همگان است، زیرا ما می‌بینیم کسی که به مردم نیکی می‌کند، از خوشبخت‌ترین انسانهاست و از کسانی است که مردم بیشتر از همه او را در این دنیا قبول دارند.

۷- در امور مادی نگاه‌کردن به کسی که پایین‌تر از توست، و در امور معنوی نگاه‌کردن به کسی که بالاتر از توست: همچنان که در حدیث نبوی آمده که پیامبرجفرمودند: «انْظُرُوا إِلَى مَنْ هُوَ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَا تَنْظُرُوا إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَكُمْ فَهو أَجْدَرُ أَنْ لَا تَزْدَرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ» [۱۱]. «نگاه کنید به کسی که پایین‌تر از شماست، و نگاه نکنید به کسی که بالاتر از شماست. پس این سزاوارتر از آن است که نعمت خدا را بازنگردانید».

این کار در مورد امور دنیوی و مادی است، زیرا وقتی تو کسی را که پایین‌تر از توست به یاد آوردی، فضل و بخششی را که خداوند به تو ارزانی فرموده، می‌دانی. اما در امور معنوی و اخروی به کسی نگاه کن که بالاتر از توست تا به کوتاهیها و تقصیراتت پی ببری. به کسی که هلاک شده نگاه نکن که چگونه هلاک شده است، بلکه به کسی که نجات یافته‌ نگاه کن که چگونه نجات یافته است.

۸- کم ‌کردن امید و آرزو و عدم وابستگی به دنیا، و آماد ه‌شدن برای مرگ: شیخ عبدالرحمان سعدی در عبارتی جامع و کوتاه می‌گوید: «زندگی خود کوتاه است، پس به وسیلۀ نگرانیها و دلتنگیها و پریشانیها آن را کوتاهتر مکن».

اینک ای برادر، به این گفتگوی با ارزش دقت کن که میان چند نفر از کسانی که از دنیا دست کشیده و خود را برای مرگ آماده کرده‌اند، انجام شده است:

چند نفر از انسانهای صالح نشسته بودند و با هم گفتگو می‌کردند و پیرامون کم‌کردن امیدو آرزو و از همدیگر پرس‌وجو می‌کردند. به یکی از ایشان گفته شد: کم‌کردن امید و آرزوی تو به کجا رسیده است؟ گفت: تا آنجا رسیده که هرگاه لقمۀ غذا را برمی‌دارم، نمی‌دانم که آیا می‌توانم آن را بخورم یا نه!!.

او همین سؤال را از شخص سؤال‌کننده پرسید و او هم در جواب چنین گفت.

وقتی که این سؤال را از نفر سوم پرسیدند، در جواب گفت: کم‌شدن امید و آرزوی من تا آنجا رسیده که هرگاه نفسم خارج شود، نمی‌دانم که آیا برمی‌گردد یا نه!!.

ای برادر، همانا زندگی خود کوتاه است، پس به وسیلۀ نگرانیها و دلتنگی‌ها و غم و غصه‌ها، به کوتاهی و نابودی آن میفزای.

۹- یقین به اینکه خوشبختی حقیقی انسان مؤمن در آخرت است نه در دنیا: خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَۖ عَطَآءً غَيۡرَ مَجۡذُوذٖ ١٠٨[هود: ۱۰۸].

«و اما کسانی که (به سبب انجام کارهای نیکو) خوشبخت شده‌اند (وارد بهشت گشته و) در بهشت جاودانه می‌مانند، مادام که آسمانها و زمین برپاست، تا هر وقت خدا بخواهد. (خداوند به افراد خوشبخت) عطیۀ عظیمی می‌دهد که گسیختنی (و کاستی‌پذیرفتی) نیست».

پیامبرجهم می‌فرماید: «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْكَافِر». «این دنیا، زندان مؤمن، و بهشت کافر است».

در این زمینه داستان عجیبی از ابن حجر عسقلانی نقل شده است: او روزی با ابهت خاص خود بیرون رفت. [در آن موقع رئیس قضات در مصر بود] ناگهان با مردی یهودی در حالت فقیری و بی‌چیزی برخورد کرد. شخص یهودی گفت: بایست. پس ابن حجر ایستاد. شخص یهودی به او گفت: این فرمودۀ پیامبرتان (دنیا، زندان مؤمن، و بهشت کافر است) را چگونه تفسیر و توجیه می‌کنی، در حالی که اینک مرا می‌بینی که در حالت فقیری و بی‌چیزی هستم با وجودی که کافرم، و تو در ناز و نعمت هستی با وجودی که مؤمنی؟ ابن حجر جواب داد: تو با این بدبختی و بینوائی ات در این دنیا در مقایسه با عذاب دردناک آخرت که در انتظارت است - اگر با حالت کافری بمیری - مانند آن است که در بهشت باشی. و من با این ابهت و نعمتی که خداوند به من داده - اگر خداوند مرا داخل بهشت گرداند - این نعمت دنیوی در مقایسه با نعمتهای بهشتی که در انتظارم است، زندان محسوب می‌شود. ابن حجر گفت: آیا چنین نیست؟ آن مرد گفت: چرا، چنین است. آنگاه کلمۀ شهادتین «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله» را بر زبان آورد و مسلمان شد.

۱۰- همنشینی با نیکان و رفیقان صالح: کسی نمی‌تواند تأثیر رفیق بر رفیقش را انکار کند. این امری تجربه‌شده و در مقابل دید همگان است و در بررسی واقعیت کنونی و تاریخ گذشتگان، چنین امری آشکار است. به همین خاطر پیامبرجفرمودند: «مَثَلُ الْجَلِيسِ الصَّالِحِ وَالْجَلِيسِ السَّوْءِ كَحَامِلِ الْمِسْكِ وَنَافِخِ الْكِيرِ...» [۱۲]. «مثل همنشین صالح و همنشین بد همانند حمل‌کنندۀ مُشک و دمندۀ دمۀ آهنگران است».

۱۱- بدانی که اذیت و آزار مردم برای تو، مایۀ خیر و برای آنان، مایۀ زیان و ضرر است: ابراهیم تیمی می گوید: «همانا کسی که به من ظلم نماید، به او رحم و مهربانی می‌کنم». و نقل شده که تعدادی از علما و تعدادی از عوام‌الناس به ابن تیمیه بدی کردند و در اسکندریه زندانی شد. زمانی که از زندان آزاد شد، به وی گفتند: آیا می‌خواهی از کسی که در حق تو بدی کرده، انتقام بگیری؟ گفت: همۀ کسانی که به من ظلم نموده‌اند، می‌بخشم و از آنان گذشت می‌کنم. ابن تیمیه همه‌شان را بخشید، زیرا می‌دانست که چنین امری، مایۀ خوشبختی دنیا و آخرت برایش است.

فضیل بن عیاض رحمه‌الله نقل می‌کند که وی در حرم مکه بود. مردی خراسانی با حالت گریان نزدش آمد. فضیل به او گفت: چرا گریه می‌کنی؟ آن مرد جواب داد: چند دینار را گم کرده‌ام و دانستم که از من به سرقت رفته، و به همین خاطر گریه کردم. فضیل گفت: آیا به خاطر این چند دینار گریه می‌کنی؟ گفت: نه، بدین خاطر گریه کردم که می‌دانم روز قیامت من و این دزد در پیشگاه خداوند قرار می‌گیریم و آن وقت به این دزد رحم کنم. از این رو گریه کردم.

به یک نفر از سلف صالح خبر رسید که مردی او را غیبت کرده است. او به دنبال هدیه‌ای زیبا و مناسب گشت و سپس به نزد کسی که غیبت او را کرده بود، رفت و هدیه را به وی تقدیم نمود. آن مرد از علت هدیه‌آوردن از او پرسید. در جواب گفت: همانا پیامبرجفرموده است: «مَنْ صَنَعَ إِلَيْكُمْ مَعْرُوفًا فَكَافِئُوهُ». «هرکس برای شما کار پسندیده‌ای انجام داد، کارش را جبران کنید». تو نیکیهایت را به من هدیه نمودی و پاداشی برایت پیش من نیست مگر از متاع و کالای دنیوی.

۱۲- سخن پاک، و دفع بدی به وسیلۀ نیکی: خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَسۡتَوِي ٱلۡحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّيِّئَةُۚ ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ فَإِذَا ٱلَّذِي بَيۡنَكَ وَبَيۡنَهُۥ عَدَٰوَةٞ كَأَنَّهُۥ وَلِيٌّ حَمِيمٞ ٣٤[فصلت: ۳۴].

«نیکی و بدی یکسان نیست. (هرگز بدی را با بدی، و زشتی را با زشتی پاسخ مگوی، بلکه بدی و زشتی دیگران را) با زیباترین طریق و بهترین شیوه پاسخ بده. نتیجۀ این کار، آن خواهد شد که کسی که میان تو و او دشمنی بوده است، به ناگاه همچون دوست صمیمی گردد».

پس ای برادر، به این رهنمود بزرگ الهی دقت و تأمل کن.

خداوند متعال درجای دیگری در وصف بندگان مؤمنش می‌فرماید:

﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ كِرَامٗا[الفرقان: ۷۲].

«و هنگامی که کارهای یاوه و سخنان پوچی را ببینند و بشنوند، بزرگوارانه (از شرکت در بیهوده‌کاری و یاوه‌سرائی کناره‌گیری می‌کنند و از آنها) می‌گذرند».

۱۳- پناه‌بردن به خدا و کثرت و فراوانی دعا: این سیرت و روش پیامبرجاست. ایشان می‌فرمودند: «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِى دِينِىَ الَّذِى هُوَ عِصْمَةُ أَمْرِى وَأَصْلِحْ لِى دُنْيَاىَ الَّتِى فِيهَا مَعَاشِى وَأَصْلِحْ لِى آخِرَتِى الَّتِى فِيهَا مَعَادِى وَاجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِى فِى كُلِّ خَيْرٍ وَاجْعَلِ الْمَوْتَ رَاحَةً لِى مِنْ كُلِّ شَرٍّ» [۱۳]. «پروردگارا، امور دینی‌ام را اصلاح کن، دینی که حافظ و نگه‌دارندۀ تمامی امورم است. و امور دنیوی‌ام را اصلاح کن، دنیایی که زندگانی ام در آن است. و امور اخروی‌ام را اصلاح کن، آخرتی که بازگشتم به سوی آن است. همۀ خیرات و خوبی‌ها را در این دنیا برایم افزون گردان، و مرگ را مایۀ آسایش و راحتی از هر شرّی قرار ده».

همچنین می‌فرمودند: «اللَّهُمَّ رَحْمَتَكَ أَرْجُو فَلَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ وَأَصْلِحْ لِي شَأْنِي كُلَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ». «خدایا، من امید به رحمت تو دارم، پس مرا به خودم وانگذار اگرچه به اندازۀ یک چشم برهم زدن باشد. همۀ کارهایم را خودت اصلاح کن. هیچ معبود به حقّی غیر از تو نیست».

باز در جای دیگری - آن طور که از ایشان مأثور است - فرموده‌اند: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْهَمِّ وَالْحَزَنِ وَمِن الْجُبْنِ وَمِن غَلَبَةِ الدَّيْنِ وقهر الرِّجَالِ» «پروردگارا، پنا می‌برم به تو از غم و اندوه، و پناه می‌برم به تو از ترس و بخل، و پناه می‌برم به تو از غلبۀ قرض و قهر مردمان».

[۷] مسلم آن را روایت کرده است؛ ۱۸/۱۲۵. [۸] احمد و ابوداود آن را روایت کرده‌اند. [۹] احمد و نسائی آن را روایت کرده‌اند. [۱۰] احمد و نسائی و ابن ماجه آن را روایت کرده‌اند. [۱۱] مسلم آن را روایت کرده است. [۱۲] متفق علیه. [۱۳] مسلم آن را روایت کرده است؛ ۱۷/۴۰.