من شیعه چرا سنی شدم؟
الحمد لله حمداً کثیراً والصلاة والسلام علی رسوله محمد وعلی آله وأصحابه وأزواجه أمهات الـمؤمنین وأولاده الطاهرین وسائر من آمن به وأتباعه إلى یوم الدین وسلم تسلیمـاً أبداً کثیراً کبیراً.
صلوات فراوان و تحیات بیپایان بر روح منور و کالبد مطهر سید سادات عالمین و أفضل و أکمل اولین و آخرین محمد المصطفی ج و سلام بر یاران او که متابعت ایشان سبب صلاح دارَین و فلاح منزلَین است و سلم تسلیماً کثیراً.
اما بعد:
مدت زمانی بود که گاه و بیگاه در فکر بودم، شرح حال خود را که چرا مذهب اهل سنت و جماعت را اختیار کردم، مختصری بنویسم تا اینکه سروران عزیزم جناب مولوی شهداد و جناب صوفی دوست محمد، بنده را امر فرمودند، شرح حال خود را به رشتۀ تحریر در آورم؛ با اینکه به آقایان تذکر دادم من نویسنده نیستم، آقایان تأکید فرمودند، شرح حال خود را بنویس، بنده هم برای اینکه امتثال فرمایش آنها را کرده باشم، مختصر شرح حال خود را برای آنهاییکه درد دین دارند و علاقهمند هستند که حقایقی را بدانند به آنها تقدیم میدارم.
مرشد رومی چه خوش فرموده است:
گفتمش پوشیده خوشتر سِرّ یار
خود تو در ضمن حکایت گوش دار
خوشتر آن باشد سِرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
من به جهاتی نمیخواهم خود را معرفی نمایم، اسم مستعار من «عبدالله» است؛ بنده در یک خانوادۀ روحانی در اصفهان به دنیا آمدهام، از دوران کودکی خیلی علاقه به دین داشتم؛ پدرم شخصی روحانی بود که چندین سال در نجف و کربلا مشغول تدریس بود؛ من هم چندین مرتبه به نجف و کربلا مسافرت کرده بودم، پدرم خیلی علاقه داشت که من طلبۀ دینی باشم، اما علاقهای به درس خواندن نداشتم، فقط از بچگی علاقه به نقاشی داشتم؛ از این رو بعد از مقداری تحصیلات، پیش یک استاد نقاش منیاتوریست، مشغول به کار شدم؛ از همان روز اول استاد از کارم تعجب کرد. ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١﴾ «و اما به نعمت پروردگار خویش سخن بگوی» از برای شکر گذاری خداوند متعال، عرض میکنم که بچهای با استعداد بودم؛ به حدی در کارم علاقه و پیشرفت داشتم که استادم ناراحت شد و حال نمیخواهم در این مقوله چیزی بنویسم.
در عبادات خیلی مقید بودم، از سی سال قبل از انقلاب ایران، در نماز جمعه شرکت میکردم، در آن زمان آقایی بود به نام حاج آقا رحیم ارباب خدایش بیامرزد.
ایشان نماز جمعه را فرض میدانست؛ ابتدا در محلهای به نام «بید آباد» بعداً چندین سال در «گورتان» واقع در چند کیلومتری اصفهان، اقامۀ نماز میکرد؛ من هم شرکت میکردم.
در آن ایام با آقایی به نام شهاب الدین صفوی قمی که روحانی بود، برخورد کردم؛ او هم در نماز جمعه شرکت میکرد؛ وی در نماز جمعه به من گفت: «پیغمبر ج نماز را پنج نوبت میخواند»؛ فرمایش ایشان در من اثر کرد. از جوانی نماز را پنج نوبت به جا میآوردم. در عنفوان جوانی و در سال ۱۳۳۳ قسمت شد تا به مکۀ معظمه مشرف شوم. ابتدا برای دیدن پدرم و زیارت عتبات مقدس، به عراق مسافرت کردم و از بغداد به جده و از جده به مدینۀ منوره؛ بعد از زیارت پیغمبر ج مشرف به مکه شدم، یادم است اولین مرتبه چشمم که به خانۀ خدا افتاد، سجدۀ شکر بجا آوردم و به قدری گریه کردم که خودم هم نمیدانم آنقدر گریه برای چه بود؛ حالت خوشی بود. بعد از اعمال حج از جده به دمشق و از آنجا به بغداد و بعداً به کربلا بازگشتم.
یادم است زمانی که به کربلا رسیدم، نزدیکیهای مغرب بود؛ پدرم را در راه دیدم که برای اقامۀ نماز میرفت؛ ایشان در مسجدی به نام «مسجد نجارها» اقامۀ نماز میکرد؛ چشمش که به من افتاد، سجدۀ شکر بجا آورد که من از مکه مراجعت کردم؛ زیرا پدرم خیلی به من علاقه داشتند. در آن سال، هوا خیلی گرم بود و ذی الحجه در قلب الاسد واقع شده بود و از شدت گرمی هوا، خیلیها تلف شده بودند، اما من الحمدلله به سلامتی ادای فرائض نمودم و به شهر خود، اصفهان مراجعت نمودم.
اولین روشنی که در من درخشید و مرا راهنمایی کرد، در اثر مطالعۀ تفسیر «کشف الحقایق عن نکت الآیات والدقایق» تصنیف «محمد کریم نجل الحاج میر جعفر العلوی حسینی موسوی» ترجمۀ «عبدالحمید صادق نوبری» بود.
مطالب بسیاری را درک کردم که در دیگر تفسیرهای فارسی چنان مطالبی نوشته نشده بود. این تفسیر فعلاً در ایران نیست، در آن موقع بعضی از آقایان خواندن و خرید و فروش آن را حرام کرده بودند.
دومین روشنی در من، در اثر مطالعۀ «کیمیای سعادت» امام غزالی / بود.
سومین روشنی در اثر مطالعۀ کتاب «مثنوی» جلال الدین رومی و عرفای دیگر مثل سنایی غزنوی، شیخ فریدالدین عطار و اقبال لاهوری و کلیات شاه نعمت الله ولی ایجاد شد.
پس از مطالعه فهمیدم تمام آن بزرگواران سنی مذهب بودهاند. ناگفته نماند که من یک شیعۀ متعصب بودم. به کلمهای برخورد کردم که امام غزالی نوشته بود: عمر س؛ خیلی تعجب کردم، مگر عمر خوب بود؟ تا این سن که رسیده بودم، عمر س را یک فرد غاصب و متجاوز به ما معرفی کرده بودند؛ من بارها از آخوندهایی شنیده بودم که در روی منبر میگفتند: عمر پهلوی دختر پیامبر ج را شکست و در اثر ضربت عمر، محسن فرزندش، سقط شد، اما حالا امام غزالی میفرماید: عمر س!!.
مطالعاتم را ادامه دادم که ببینم واقعاً ابوبکر و عمر ب ظلم کردهاند. برخورد کردم به تفسیر «قطب السالکین وامام العارفین قدس سره العزیز مولانا صفی علیشاه» با اینکه میگویند ایشان شیعه مذهب بودهاند اما در خصوص اصحاب ش در غصب فدک، جزء پانزده، سورۀ بنی اسرائیل، صفحه: ۴۱۱ سطر: ۲۶ چنین فرموده است:
نیست بر صدیق و فاروق امین
از خردمند احتمال ظلم وکین
بعد احمد بودهاند ایشان امیر
بر امور خلق و حکم حق بصیر
راست کرداری چو صدیق شفیق
عادلی یا همچو فاروق دقیق
این کنند از عقل دور آمد یقین
وآنگهی با اجتماع مسلمین
خیلی تعجب کردم که مگر میشود یک شیعه اینقدر معرفت داشته باشد که اصحاب رسول را اینطوری معرفی کند. مطالعاتم را ادامه دادم به دیوان «قطب الموحدین» شاه نعمت الله ولی برخورد کردم، دیدم ایشان هم در مورد مذهب، در صفحۀ: ۶۸۴ چنین فرمودهاند:
ای که هستی محب آل علی
مومن کاملی ولی بدلی
ره سنی گزین که مذهب ماست
ورنه گم گشتهای و در خللی
رافضی کیست؟ دشمن بوبکر
خارجی کیست؟ دشمنان علی
هر که او هر چهار را دارد دوست
امت پاک مذهب است و ولی
دوستدار اصحابم به تمام
یار سنی و خصم معتزلی
مذهب جامع از خدا دارم
این هدایت بود مرا ازلی
نعمتاللهم وز آل رسول
چاکر خواجهام خفی و جلی
فهمیدم مطالب غیر از آن است که سالها به گوش ما خواندهاند. یادم است با چند روحانی رفیق بودم؛ با یک دیگر به «خونسار» رفتیم که تقریباً در ۲۵ فرسخی اصفهان میباشد ز آن که هر جنسی بیابد جنس خود، من آخوند زاده بودم علاقه به آخوندها داشتم.
اولین شبی که به خونسار رسیدیم، رفقا گفتند: امشب شب «رفع القلم» میباشد. به آنها گفتم: یعنی چه؟! گفتند: امشب شب قتل عمر میباشد (تاریخ شهادت عمرس را هم نمیدانند) هر کسی هر گناهی بکند، نوشته نمیشود.
توضیح: این مسئله برای آخوندها و روحانیون میباشد نه عوام.
من با مختصر مطالعاتی که داشتم برای اولین مرتبه، سورۀ فاتحة الکتاب را برای روح حضرت فاروق اعظم س خواندم.
خداوند ﻷ در سورۀ: انعام، جزء: ۸، آیۀ: ۱۲۵ میفرماید: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ﴾ [الأنعام: ۱۲۵] [۱].
استادی داشتم که یک مقداری عربی پیش ایشان خوانده بودم به نام جناب آقای م - الف، به ایشان خیلی علاقه داشتم. ایشان قبلا با رژیم سابق مبارزه میکرد، در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی هم وکیل شد و نمایندۀ منتخب اصفهان گردید؛ من به آیۀ مبارکه برخورد کردم که میفرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ۱۸] [۲].
در همان تفسیر که ذکر کردم، بیعت الرضوان را شرح داده بود که ابوبکر و عمر و علی ش و سایر مسلمین که تقریباً به روایتی ۱۴۰۰ نفر بودند (با رسول خدا بیعت کردند).
حضرت عثمان در مکه بودند؛ آنگاه رسول الله ج از تمام مومنین بیعت گرفتند و دست راست مبارکشان را به نیابت از عثمان س بر روی دست دیگرشان قرار دادند.
و این بیعت را بیعت الرضوان نامیدند.
با خود گفتم که آیۀ قرآن داریم که خداوند از آنهایی که ما آنها را غاصب و ظالم میدانیم و بر آنها لعنت میفرستیم، راضی میباشد.
مولانا صفی علیشاه میفرماید:
چونکه کفار از دخول اندر حرم
منع پیغمبر نمودند از ستم
یافت حرف قتل عثمان انتشار
کاو به مکه رفت بر تفتیش کار
شرحش آید عنقریب اندر کلام
آن زمان اصحاب را خیر الأنام
مجتمع فرمود در زیر شجر
خواست پیمانی مجدد هم دگر
جملگی کردند بر دست رسول
بیعت الرضوان در ایمان و اصول
آمد آیت کان کسان کاینجا کنند
با تو بیعت با حق آن اجزا کنند
از ید الله فوق أیدیهم بجاست
این که دست مصطفی دست خداست
دست احمد بودشان بالای دست
حاصل آنکه دست او دست من است
ز اهل این بیعت نبی گفتا بس
مینخواهد رفت در دوزخ کس
بیعت الرضوان را هشتند نام
گفت چون در حقشان رب الانام
گشت زحق مومنان خوشنود سخت
گاه بیعت با تو زیر درخت
داد ایشان را بپاداش از نصیب
ز آن چنان بیعت مگر فتحی قریب
و خداوند در آیۀ دیگر سورۀ فتح میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾ [الفتح: ۱۰].
«هر آینه آنانکه بیعت کردند با تو ای محمد، جز این نیست که بیعت میکنند با خدا، دست خدا بالای دست ایشان است».
باز خداوند ﻷ در سورۀ: انعام، آیۀ: ۱۰۸ میفرماید:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٠٨﴾ [الأنعام: ۱۰۸] [۳].
به آنهاییکه خدا را نمیپرستند و به غیر از خدا عبادت میکنند، بد و لعن و فحش ندهید، پس چه رسد به اشخاصی که خداوند از آنها راضی است.
مولانا صفی علیشاه میفرماید:
مر شما دشنام ندهید از ملا
آنچه را دانند از غیر خدا
ناسزا تا هم نگوید از عناد
بر خدا و ز جهل و طغیان و فساد
در نهج الفصاحه، صفحۀ: ۵۱۷ از پیغمبر ج روایت شده: «لا تسبوا الأموات فإنهم أفضوا إلی ما قدموا»: «مردگان را سب و دشنام و بد مگویید که آنها به آنچه از پیش فرستادهاند، رسیدهاند».
در «تاریخ اعثم کوفی»، صفحۀ: ۲۰۸ نقل شده که حجر بن عدی و عمرو بن الحمر الخزاعی و عدهای بر پا خواستند و از اهل شام بیزاری جستند و بر ایشان سب و لعن کردند. امیرالمومنین علی س ایشان را از لعن کردن منع فرمودند، گفتند: یا امیرالمومنین، ما بر حقیم و ایشان بر باطلاند. امیرالمومنین س فرمودند: بله، حق با ماست و لیکن من نمیخواهم بر زبان شما کلمۀ سب و لعن جاری شود.
حالا ما چطور لعن به اصحاب رسول الله ج را عبادت میدانیم و خود را از پیروان حضرت علی س میدانیم که در هیچ یک از مذاهب عالم بد گفتن و لعن کردن را جایز نمیدانند.
خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید.
باز در سورۀ البقره میفرماید: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤﴾ [البقرة: ۱۳۴].
«ایشان گروهیاند که رفتند و ایشان را است آنچه کردند و شما را است آنچه کنید و شما را نپرسند که ایشان چه کردند».
صفی علیشاه میفرماید:
هست مر اعمال ما از بهر ما
هم عملهای شما بهر شما
مرشد رومی چه خوش فرموده است:
چون خدا خواهد که پرده کس درد
میلش اندر طعنۀ پاکان برد
هر که را افعال دام و دد بود
بر کریمانش گمان بد بود
و شیخ سعدی علیه الرحمه میفرماید:
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد
خلاصه ما با این آیات و احادیث شریفه، در روز قیامت چه جواب خداوند بدهیم.
خلاصه آنکه با استاد در خصوص این آیه پرسیدم چه کسانی بودند؟ که خداوند از آنها راضی میباشد؟
میگفت: حضرت علی س بوده، میگفتم علی س با پیغمبر ج تنها بود؟ گفت: بلی.
خیلی با ایشان بحث میکردیم تا اینکه یک روز تلفن کردم: استادم امروز بیا نهار در خدمت شما باشم. گفت: میآیم به شرط آنکه دربارهی آیۀ ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ...﴾ بحث نکنی. به ایشان گفتم: اشکال ندارم شما بیایید من در مورد این آیه بحث نمیکنم.
زمانی که آمدند، بنده این آیۀ مبارکه را برایشان خواندم:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰] [۴].
پرسیدم مهاجرین چه کسانی هستند که هجرت کردند و خداوند از آنان راضی است و بهشت را برای آنان آماده کرده؟
استاد اظهار داشت: بله، این آیه مربوط به آنها است (منظورش خلفای راشدین ش بود) و لیکن آنها بعداً منحرف شدند.
مولانا صفی علیشاه میفرماید:
سابقون الاولون اندر نشان
کان بود انصار و هجرت کردگان
وانکسان کز سابقین تابع شدند
ور قبول امر حق ساعی بُدند
حق از ایشان راضی و ایشان زحق
نامشان باشد به نیکی بر ورق
بهرشان آماده باشد از خدا
جنتی جاری ز زیرش نهرها
اندر آن باشند جاویدان مقیم
این بود فیروزی و فوزی عظیم
نیست چندان حاصلی در ذکر آن
خود تو باش از سابقین در عقل وجان
آنکه بر ادراک معنی لایق است
اندر اسلام از حقیقت سابقاست
من اولین کاری که در خانوادهام کردم این بود: از خانمم که هم فامیل هستیم یعنی من پسر عمهیشان و ایشان دختر دایی من میباشند، شروع کردم.
به ایشان اظهار داشتم تو حق لعن نمودن به اصحاب رسول الله ج را نداری و روز قیامت خداوند أ از تو مطالبه خواهد کرد که چرا لعن کردی؟ جواب خداوند را من بدهم؟ ایشان هم قبول کردند و لیکن در اوایل اختلافات جزیی پیش میآمد؛ یک روز میگفت تو چه مذهبی داری؟ چرا برای نماز خواندن مهر نمیگذاری؟ میگفتم: من که برای تو نماز نمیخوانم تو چکار به نماز خواندن من داری. بعداً هر چه مطالعه میکردم میدادم تا ایشان هم مطالعه کنند.
و خیلی مطالب برای ایشان هم روشن شد و از همان موقع تعصب را کنار گذاشت. و الحمدلله الان یک مومن واقعی میباشد.
﴿مَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَا هَادِيَ لَهُۥۚ وَيَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١٨٦﴾ [الأعراف: ۱۸۶] [۵].
اشعاری در ذم تعصب از شیخ عطار در کتاب: «منطق الطیر» صفحه: ۳۲
ای گرفتار تعصب مانده
دایما در بغض و در حب مانده
گر تو لاف از عقل و از لب میزنی
پس چرا دم در تعصب میزنی
در خلافت میل نیست ای بیخبر
میل کی آید ز بوبکر و عمر
میل اگر بودی در آن دو مقتدا
هر دو کردندی پسر را پیشوا
هر دو گر بودند حق از حق وران
منع واجب آمدی بر دیگران
منع را گر ناپدیدار آمدند
ترک واجب را روادار آمدند
گر نمیآمد کسی در منع یار
جمله راتکذیب کن یا اختیار
گر کنی تکذیب اصحاب رسول
قول پیغامبر نکردستی قبول
گفت هر یاریم نجمی روشن است
بهترین قرنها قرن منست
بهترین خلق یاران من اند
آفرین با دوست داران مناند
بهترین چون نزد تو باشد بتر
کی توان گفتن ترا صاحب نظر
کی روا داری که اصحاب رسول
مرد ناحق را کنند از جان قبول
یا نشانندش به جای مصطفا
بر صحابه نیست این باطل روا
اختیار جملهشان گر نیست راست
اختیار جمع قرآن پس خطاست
بل که هرچ اصحاب پیغامبر کنند
حق کنند و لایق حق ور کنند
تا کنی معزول یک تن را ز کار
میکنی تکذیب سی و سه هزار
آنک کار او جز به حق یک دم نکرد
تا به زانو بند اشتر، کم نکرد
او چو چندینی در آویزد به کار
حق ز حق ور کی برد این ظن مدار
میل در صدیق اگر جایز بدی
در اقیلونی کجا هرگز بدی
در عمر گر میل بودی ذرهای
کی پسر، کشتی به زخم درهای
دایما صدیق مرد راه بود
فارغ از کل لازم درگاه بود
مال و دختر کرد بر سر جان نثار
ظلم نکند این چنین کس، شرم دار
پاک از قشر روایت بود او
زانک در معجز درایت بود او
آنک بر منبر ادب دارد نگاه
خواجه را ننشیند او بر جایگاه
چون ببیند این همه از پیش و پس
ناحق او را کی تواند گفت کس
باز فاروقی که عدلش بود کار
گاه میزد خشت و گه میکند خار
با در منه شهر را برخاستی
میشدی در شهر وره میخواستی
بود هر روزی درین حبس هوس
هفت لقمه نان طعام او و بس
سرکه بودی با نمک بر خوان او
نه ز بیت المال بودی نان او
ریگ بودی گر بخفتی بسترش
دره بودی بالشی زیر سرش
برگرفتی همچو سقا مشک آب
بیوه زن را آب بردی وقت خواب
شب برفتی دل ز خود برداشتی
جملهی شب پاس لشگر داشتی
با حذیفه گفت ای صاحب نظر
هیچ میبینی نفاقی در عمر
کو کسی کو عیب من در روی من
میل نکند تحفه آرد سوی من
گر خلافت بر خطا میداشت او
هفده من دلقی چرا برداشت او
چون نه جامه دست دادش نه گلیم
بر مرقع دوخت ده پاره ادیم
آنک زین سان شاهی خیلی کند
نیست ممکن کو به کس میلی کند
آنک گاهی خشت و گاهی گل کشید
این همه سختی نه بر باطل کشید
گر خلافت از هوا میراندی
خویش را در سلطنت بنشاندی
شهر هاء منکر از حسام او
شد تهی از کفر در ایام او
گر تعصب میکنی از بهر این
نیست انصافت بمیر از قهر این
او نمرد از زهر و تو از قهر او
چند میری گر نخوردی زهر او
می نگر ای جاهل ناحق شناس
از خلافت خواجگی خود قیاس
بر تو گر این خواجگی آید به سر
زین غمت صد آتش افتد در جگر
گر کسی ز ایشان خلافت بستدی
عهدهی صد گونه آفت بستدی
نیست آسان تا که جان در تن بود
عهدهی خلقی که در گردن بود
**************
مرشد رومی چه خوش فرموده است:
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
هر زمان دل را دگر رایی بُود
آن نه از وی لیک از جایی بود
این هم از تأثیر حکم ست و قدر
چاه میبینی و نتوانی حذر
این عجب که دام بیند هم وتَد
گر بخواهد ور نخواهد میفتد
چشم باز و گوش باز و دام پیش
سوی دامی میپرد با پَرّ خویش
[۱] آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را (با پرتو نور ایمان باز و) گشاده برای (پذیرش) اسلام میسازد. [۲] خداوند از مومنانی که در زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی شد. و آنچه را در دل داشتند دانست. پس بر آنها آرامش نازل نمود و فتحی نزدیک پاداششان داد. [۳] دشنام به آنان که غیر خدا را میخوانند ندهید تا مبادا آنها نیز از روی جهل و دشمنی خدا را دشنام دهند ما عمل هر قومی را در نظرشان زینت میدهیم. پس بازگشت آنها بهسوی خداست و خدا آنان را به کردارشان آگاه میگرداند. [۴] خداوند از پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار و آنهایى که به نیکى از آنان پیروى کردند، خشنود شده است و آنها نیز از او خشنود شدهاند و (خداوند) براى آنان باغهایى از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جریان دارند و اینان در آنجا، جاودانه خواهند ماند و این پیروزى بزرگ است. [۵] خدا هرکه را گمراه سازد، هیچ راهنمایی نخواهد داشت و خداوند آنان (یعنی چنین کسی و افرادی چون او گمراه) را رها میسازد تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند.