خاطرات رضا زنگنه و چگونگی گرويدن ايشان به اهل سنت و جماعت

برگردیم به قبل از مشرف شدنم به اهل سنت و جماعت:

برگردیم به قبل از مشرف شدنم به اهل سنت و جماعت:

داستان شنیدنی‌ای دارم: قبلاً عرض کردم من یک شیعۀ متعصب بودم و خیلی علاقه داشتم خدمت امام زمان برسم تا این‌که خبر دار شدم در شهر رضای اصفهان، شخصی است بنام الف – الف، از اولیاء خداست دائم در خدمت امام زمان می‌باشد، من چقدر خوشحال شدم، رفتم خدمت ایشان.

مولانا جلال الدین رومی می‌فرماید:

خاک شو در پیش شیخ باصفا
تا ز خاک تو بروید کیمیا
گر تو خواهی ایمنی از اژدها
دستش از دامن مکن یک‌دم رها

**************

هر خسی دَعوِی داودی کند
هر که بی تمییز کف در وی زند
چون ز صیادی شنید آواز طیر
مرغ ابله می‌کند آن سوی سیر
نقد را از قلب نشناسد غویست
هین ازو بگریز اگر چه معنویست
هین از او بگریز چون آهو ز شیر
سوی او مشتاب ای دانا دلیر

به قدری شیفتۀ او شده بودم و محبت می‌کردم که حد ندارد.

از مشخصات شیخ این بود که سواد نداشت، روزنامه را وارانه می‌گرفت! من مریدی شدم که اگر می‌گفت حالا خود را بکش، می‌گفتم چشم.

شرح آن زیاد است؛ اگر یک‌ صد صفحه در مورد آن بنویسم باز هم چیزهای خواندنی دارم.

به ما تلقین کرده بودند که جناب شیخ، طی الارض می‌کند. با امام زمان در رابطه است. به ما گفتند پولی که به دست شیخ برسد چقدر ثواب دارد، من می‌رفتم دسته‌ی پول نو از بانک تهیه می‌کردم و می‌دادم به شیخ که ایشان بدهد به فقراء، ایشان هم مقداری می‌داد.

ضمناً کارهایی می‌کرد که من نمی‌توانستم توجیهی برای آن پیدا کنم. به زنان شوهردار و دخترها دست می‌مالید و با آنان دست می‌داد.

آقایی بود بنام حاج الف ـ س، که آن هم از مریدها بود، مردی وارسته و باسواد، اما اغفال شده بود؛ من به ایشان می‌گفتم: چرا شیخ این کارها می‌کند؟ شرعاً که درست نیست، چشمش را روی هم می‌گذاشت و می‌گفت: جان من، اولیاء خدا به همه محرم هستند. بله، این موضوع برای من بغرنج شده بود.

از علاقۀ خود عرض کنم: شیخ نماز اول وقت می‌خواند.

فاصلۀ بین اصفهان تا شهر رضا تقریبا ۱۴ فرسخ ـ ۸۰ کیلومتر می‌باشد.

من بارها برای این‌که به نماز اول وقت برسم یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح حرکت می‌کردم که نماز را با شیخ بخوانم؛ بین راه اصفهان و شهر رضا، گردنه‌ای است به نام «الاشتر» روز وحشت دارد چه رسد به نیمه شب.

من تنها برای رسیدن به نماز اول وقت می‌رفتم، شما خودت علاقۀ به دین و شیخ و استعداد رفتن به شهر رضا آن هم در آن موقع شب را حساب کن.

مرشد رومی چه خوش فرموده است:

ای بسا حاجی به حج رفته به عشق
وقت باز آمد شده او یار فسق

به ما گفتند: چنانچه شیخ برای کسی حج برود؛ چه سعادتی و چقدر ثواب دارد.

من با این‌که در سال ۱۳۳۳ شمسی به مکه مشرف شده بودم، اما برای این‌که ثواب زیادی برده باشم و بتوانم خدمت امام زمان برسم! به جناب شیخ پول دادم که به نیابت من به مکه بروند، آن موقع نیابت، چهار هزار تومان بود.

شیخ قبول کرد و به نیابت من به حج رفت. مریدها به من تبریک می‌گفتند: چه سعادتی داری، تو موفقی. و همه حسرت مرا می‌خوردند.

زمانی که شیخ از مکه معظمه بازگشت، من چهار هزار تومان دیگر به ایشان دادم که برای سال آینده باز به نیابت من، به مکه بروند، نزدیکی‌های حج که شد، نیابتی برای شیخ از طرف یکی از فامیل‌های کیانی که در رژیم سابق وکیل شهر رضا شد، پیدا شد، آن هم به مبلغ شش هزار تومان؛ من یک سال قبل پول داده بودم ولی چون پول آقای کیانی بیشتر بود، از رفتن حج به نیابت از من، منصرف شده و اظهار داشت: تو به ثواب می‌رسی، آن پول به فقرا می‌دهم؛ گفتم: هر طور صلاح بدانید.

از کرامات شیخ بگویم که با خانوادۀ خود هیچ علاقه‌ای نداشت؛ بیشتر می‌خواست به اصفهان بیاید و برای مریدها که چند نفر محدود مرد و زن و دخترها بودند، صحبت کند.

بیشتر مواقع که اصفهان می‌آمد، منزل آقایی بنام حاج م ـ ح می‌رفت؛ بعداً مقرش منزل من قرار گرفت ما هم همیشه مشغول پذیرایی و از ارادتمندان شیخ بودیم.

و چقدر از خانمم شرمنده‌ام که خیلی صدمه برای ایشان درست کرده بودم.

و اما شرح از دام جستن خودم را هم به موقع می‌نویسم.

باز هم از کرامات شیخ بگویم: آقایی بود به نام سید م ـ ن که چندین سال در نجف تحصیل کرده بود، افتخار می‌کرد که الاغ شیخ را تیمار کند. باز آقایی بود به نام شیخ ن ـ م آن هم چند سالی در نجف درس خوانده بود و حرف‌های او تعجب آور بود و مرا اغفال کرد، می‌گفت: شیخ بهترین خط را می‌تواند بنویسد، هواپیما را در هوا تعمیر می‌کند، همه چیز می‌داند، بدن او بوی عطر می‌دهد، عطر او هم ذاتی است، حرف‌هایی می‌زد که نوشتن آن لطفی ندارد.

اشخاصی هم از راه دور به دیدن شیخ می‌آمدند از آن‌جمله استاد گ ـ و آقای دکتر م که از خود شهر رضا بودند و آقایی بنام ن بود که تألیفاتی هم دارد. کتاب «ترانه عشق» که روی جلد کتاب شعری نوشته است:

شنو مرغ سحر ناظمی ترانه عشق
که مدعی نکند درک این معانی را

بعضی کتاب‌های دانشگاه هم می‌نوشت؛ او نیز از ارادتمندان شیخ بود. و شخص دیگری بود به نام ع ـ ز که از بغداد به ایران آمد، چه کارهایی که می‌کرد: دست می‌بوسید، پا می‌بوسید و گریه می‌کرد و اشخاص دیگری هم از اصفهان برای استفادۀ معنوی، می‌آمدند اما آن‌ها زود فهمیدند که چه دامی است.