خاطرات رضا زنگنه و چگونگی گرويدن ايشان به اهل سنت و جماعت

اما چگونه از این دام نجات یافتم؟

اما چگونه از این دام نجات یافتم؟

شرحی را باید به عرض برادرانم برسانم:

یک روز جمعه در خدمت شیخ بودیم، وی گفت: برویم به دهی چند فرسخی شهر رضا به نام «پیکان جرقویه». به اتفاق شیخ و آقای س ـ ن و شیخ ن ـ م چهار نفری حرکت کردیم تا رسیدیم به محل؛ وارد منزل یک آقایی شدیم، شیخ لیستی از فقرای آن محل را خواست؛ لیستی نوشته شد، مقداری هم پول به فقرا دادیم، ما همگی معتقد بودیم که هر چه شیخ بدهد درست است، مثلاً اگر به یکی ده تومان بدهد همان مبلغ احتیاج اوست و اگر مثلاً یک هزار تومان بدهد، درست داده است؛ ما برگشتیم شیخ را در شهر رضا گذاشتیم و به اصفهان مراجعت کردیم.

من روایتی مطالعه کردم که یادم نیست در چه کتابی خوانده‌ام: شخصی وصیت کرد که بعد از مُردَنم پیغمبر ج مقدار زیادی خرما به فقرا بدهد، پیامبر ج به وصیت آن شخص عمل فرمودند؛ یک روز پیامبر ج در حالی که یک خرمای خرابی در دست‌شان بود؛ فرمودند: چنان‌که آن شخص این خرمای خراب را به دست خودش داده بود، بهتر از این است که من این همه خرما را دادم. (او کما قال رسول الله ج).

این روایت را که خواندم با خودم گفتم: این چکاری است که پول به شیخ بدهم و شیخ به فقرا بدهد؛ چرا خودم ندهم؟ قصد کردم جمعۀ آینده خودم به «پیکان جرقویه» بروم؛ به حاجیه خانم گفتم: مقداری یخ را در فلاکس بگذارید و مقداری نان و ماست برای من تهیه کنید، می‌خواهم به فلان محله بروم؛ به همان منزلی که هفتۀ قبل وارد شده بودیم، رفتم ومقداری پول به فقرا دادم؛ بعداً آقایی آمد و گفت: هفتۀ گذشته آمدید، شیخ به یک نفر بیست تومان داد اما شخص مستحق نبود و آن پول را به کسی دیگر داد، من با خودم گفتم چطور شیخ اشتباه کرده؟ بعداً تصمیم گرفتم آن چهار هزار تومان که قبلاً داده بودم که شیخ برای بنده حج مستحب برود و برای کسی دیگر رفت و تا اندازه‌ای هم نگران شدم، خواستم که آن پول را از شیخ پس بگیرم. خیلی مودبانه به شیخ گفتم: جناب شیخ، اگر شما آن پول را به فقرا مرحمت فرموده‌اید که هیچ، چنان‌که مرحمت نکرده‌اید، شما لطف فرمایید بنده خودم به فقرا بدهم، من تا این حرف را زدم خیلی ناراحت شد. و بنده شدم کافر کسی که تا دیروز بنا بود اولیاء الله شود امروز شد کافر، من دیگر در جلسات آن‌ها شرکت نکردم و از کارهایی که به خیال خودم عبادت بود، توبه کردم.

حضرت سلطان السالکین شیخ ابو سعید ابوالخیر می‌فرماید:

یارب ز کرم دری به رویم بگشا
راهی که در او نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن بکرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما

خدایا، من زحمات و محبت‌های برادران اهل جنوب را فراموش نمی‌کنم علی الخصوص اهل جزیرۀ قشم و بندر پل و بندر خمیر و بندر لنگه و... در زمینۀ فکری و اخلاقی؛ هیچ‌گاه منزل ما از وجود این عزیزان خالی نمی‌شد.

اجر آخرت و پاداش خیر را از ذات احدیت برای‌شان خواهانم.

بعد از مشرف شدنم به مذهب اهل سنت، برای دیدار قصد کرمانشاه نمودم و کتابی در دست داشتم به نام «شناخت امام» که نوشته‌ی مهدی فقهی ایمانی بود و بد جوری به اهل سنت حمله کرده بود؛ من آن را به خانۀ دوستم بردم و اتفاقاً مراسم عروسی بود و بعد از شرکت در آن عروسی، گفتم: تکلیف این کتاب چه می‌شود؟ به دوستم گفتم: اگر برای رد این کتاب کاری نکنید، همین الآن به اصفهان بر می‌گردم؛ ایشان فوراً مرا به خانۀ یکی از شیوخ متدین و مخلص آن شهر برد به نام شیخ محمد سعید نقش‌بندی که از طریقۀ نقشبندیه بود؛ وی کتاب را مروری نمود؛ بی قفه شروع کرد به جواب در رد این کتاب و من آن‌ را بردم و برایش فرستادم و سفری به پاوه و دوریسان داشتم، عزیزانی در نهایت محبت به من اکرام نمودند.

و نیز جلال الدین رومی فرموده است:

شکر آن نعمت که تان آزاد کرد
نعمت حق را بباید یاد کرد
چند اندر رنجها و در بلا
گفتی از دامم رها کن ای خدا
تا چنین خدمت کنم احسان کنم
خاک اندر دیدۀ شیطان کنم
چون خلاصی داد حَقّت ز امتحان
هم چنان ستی که بودی هم چنان
چون رها کردت فرامُش کردیش
جان خود را مست و بیهُش کردیش

خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید و از خواب غفلت بیدار کند و از شر شیطان‌های آدم نما حفظ کند.

در بارگه جلالت ای عذر پذیر
دریاب که من آمده‌ام زار و حقیر
از تو همه رحمتت و از من تقصیر
من هیچ نیم همه تویی دستم بگیر

مرشد رومی چه خوش فرموده است:

چون بسی ابلیس آدم‌روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
زانکه صیاد آورد بانگ صفیر
تا فریبد مرغ را آن مرغ‌گیر
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
از هوا آید بیابد دام و نیش

*********

حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بی‌شرمی است

حالا برگردیم به سال‌هایی که تازه به اهل سنت و جماعت گرایش پیدا کرده بودم پس از مطالعۀ «کیمیای سعادت» و «احیاء العلوم» غزالی / و کتاب کوچکی هم به وسیلۀ یکی از دوستان به نام آقای م ـ م، به دستم رسید؛ چند صفحۀ اول و چند صفحۀ آخر آن نبود، آن کتاب در من انقلابی ایجاد کرد؛ چندین مرتبه آن را خواندم و لذت بردم اسم کتاب معلوم نبود چون چند صفحۀ اول آن نبود؛ برای آقای دکتر سید صادق تقوی که مقیم تهران هستند، نوشتم که چنین کتابی است از کجا می‌توانم تهیه کنم؟ ایشان برایم نوشت که باید به کردستان بروی. من به کتاب فروشی‌های کردستان مراجعه کردم، معلوم شد کتاب «حل اختلاف» مرحوم مردوخ می‌باشد. به قدری تحت تأثیر کتاب مزبور واقع شدم که حد ندارد.

بیشتر به کتاب‌های اهل سنت و جماعت مراجعه کردم مثل «تحفه اثنی عشریه» و «پاسخ به پاسخ» و «باقیات الصالحات» و کتاب‌هایی هم از جناب مولانا د ـ د از سراوان خواستم که ایشان مرحمت کردند.

ضمناً یک نامۀ ۱۵ صفحه‌ای از کردستان توسط آقایی به نام محمد امین، برایم آمد جزاه الله خیرا، آن هم خیلی روی من اثر گذاشت.

به مطالعه ادامه دادم؛ مطلبی که برای من بغرنج شده بود؛ یعنی خیلی پیچیده و مشکل، آن بود که مطالعه می‌کردم و می‌دیدم که تمام عرفا و شعرای ایران، تماماً اهل سنت و جماعت بوده‌اند.

ما ایرانی‌ها مخصوصاً اصفهانی‌ها به عرفا مثل جلال‌الدین رومی و شیخ عطار و سنائی غزنوی، عشق می‌ورزیم اما فکر نمی‌کنیم آن‌ها چه مذهبی داشته‌اند؟

آن‌ها در گمراهی بوده‌اند مذهب آن‌ها باطل بوده؟

حال ببینید فردوسی دربارۀ اصحاب ش چه فرموده است:

بگفتار پیغمبرت راه‌جوی
دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که خورشید بعد از رسولان مِه
نتابید بر کس زبوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار
بیا راست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دو آن بود عثمان گزین
خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول
که او را بخوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیم دَرَست
درست این سخن گفت پیغمبر است

کسی که بخواهد حقیقتی را بفهمد و کمی فکر کند، جای شک و تردیدی باقی نمی‌ماند.

آیا این عرفا و شعراء در گمراهی بوده اند؟ مذهب آنها باطل بوده؟

در تفسیر قرآن زین العابدین رهنما قضیۀ غار ثور جلد و صفحه را مفصلاً نوشته، مولف و مترجم با این‌که شیعه می‌باشند، چقدر احترام به حضرت ابوبکر س گذاشته‌اند.

حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی در صفحه: ۵۵۲ فرموده است: آری بزخم ماری ابوبکر صبر کرد تا لاجرم وزیر نبی گشت و یار غار من و حاجیه خانم با خواندن قضیۀ افک و شرح حال ام المومنین عایشهل، خیلی گریه کردیم و نمی‌دانستیم که خداوند متعال ۱۷ آیه در طهارت و پاکی ام المومنین نازل فرموده است؛ خداوند متعال در سورۀ نور می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ١١[النور: ۱۱].

«براستی کسانی که مسئلۀ افک را پیش آوردند، گروه و دسته‌ای از میان شما بودند، آن را برای خود بد مپندارید بلکه بر عکس آن خیر و خوبی است برای شما، برای هر فرد که این مسئله را آورده به مقدار گناه‌شان عقاب داده می‌شود و کسی که مقدار بیشتری از شایعه بر عهده‌اش بود (عبدالله بن اُبی سر دسته منافقین) بر اوست شکنجۀ بزرگ».

(افک داستانی است که منافقین خود شایع کردند و خواستند از آن بهره‌ برداری بکنند؛ نسبت به ام المومنین عایشه صدیقه ل که قرآن با این آیات آن‌ها را رسوا کرد و ام المومنین را برای همۀ جهانیان و تا قیامت تبرئه نمود).

﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ[الأحزاب: ۶].

«پیامبر ج شایسته‌تر است به مسلمانان حتی از خودشان و همسران حضرت ـ مادران مومنین‌اند».

(از این ‌جاست که زنان پیامبر به ام المؤمنین مشهور شدند).

امام العارفین صفی علیشاه قدس الله سره العزیز در تفسیر قطب السالکین جزء ۱۸ در بیان افک ام المومنین عایشه ل صفحۀ: ۴۹۹ چنین می‌فرماید:

آنکه آوردند از سستی دین
کذبی اندر شأن ام المومنین
لغو گفتند از شما جمعی فضول
در مقام عایشه جفت رسول
شرح آن در نظم ما ناید بکار
بد دلان گفتند حرفی زشت و خوار
آمد این آیت که جمعی از شما
بر وی آوردند حرفی ناروا
هر گروهی ز اهل بُهتان را جزا
هست زآنچه کرده کسب او از خطا
آن‌زمان که بر گرفتند آن سخن
بر زبان و گفتشان بُد بر دهن
آنچه نی علمی بر آن می‌داشتند
و آن سخن را سهل می‌پنداشتند
و آن‌ به‌ نزد حق‌ بسی‌ باشد عظیم
که شما گفتید بی تشویش و بیم
کاین تکلم نیست از ما بر سزا
حق بود پاک و منزه زین خطا
یعنی از این‌که کند کس از ستم
قدح [۷] بر جفت رسول محترم
حق شما را می‌نماید وعظ پس
تا به مثل او نگوید باز کس
رنجشان سختست اندر دو سرا
و آنچه حق داند ندانید آن شما
بر شما از حق عقوبت می‌رسید
بس عیوب مختفی گشتی پدید
گر نبودی فضل و رحمت از خدا
کس نگشتی پاک هرگز از شما

حالا من و خانمم در یک شهری که چند میلیون جمعیت دارد سنی هستیم اما تعداد اهل سنت در آن شهر، زیاد نیست؟ از فامیل گرفته تا دوستان همه با ما قطع رابطه کردهاند؛ خوشحال هم بودیم. برادری دارم در تهران مشغول تجارت است، دو سال از من هم کوچک‌تر است، می‌گفت: برادر تو آبروی خانوادگی ما را بردی، می‌خواستی لااقل نگذاری کسی بفهمد که تو سنی شده ای به او گفتم: برادر جان، چطورمی‌شود کسی نفهمد؟

فامیل چون فهمیدند که ما سنی شده‌ایم، ما را طرد کردند و بی‌محبتی می‌کردند.

تا آن‌جا که مادر حاجیه خانم به او گفت: من از تو راضی نیستم، شیر من به تو حرام است؛ ایشان هم می‌خندید و می‌گفت: شیری که من خورده‌ام مال پدر شما نبوده؛ اما بعدها کم کم برای آن‌ها عادی شد.

شیخ ابو سعید ابوالخیر می‌فرماید:

آسان گل باغ مدعا نتوان چید
بی سرزنش خار جفا نتوان چید
بشکفته گل مراد بر شاخ امید
تا سر ننهی به زیر پا نتوان چید

باید این مطالب را هم به عرض برادران برسانم که از طفولیت خیلی علاقه به شعرا و عرفا داشتم، مراجعه می‌کردم که آن‌ها چه مذهبی داشته اند؛ می‌فهمیدم که تماماً اهل سنت و جماعت بوده‌اند.

با خود می‌گفتم: عبدالله تو بهتر می‌فهمی یا جلال الدین رومی؟

تو بهتر می‌فهمی یا شیخ سعدی؟ تو بهتر می‌فهمی یا فرید‌الدین عطار؟ که تماماً مذهب‌شان اهل سنت و جماعت بوده است.

حال ببینیم شیخ سعدی / در مورد اصحاب چه می‌فرماید:

تریاق در دهان رسول آفریده حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا؟
ای یار غار و سید و صدیق و راهبر
مجموعه فضایل و گنجینه صفا
مردان قدم به صحبت یاران نهاده‌اند
لیکن نه همچنان که تو درکام اژدها
یار آن بود که جان و تن ومال فدا
کند تا در سبیل دوست بپایان برد وقا
دیگر عمر که لایق پیغمبری بدی
گر خواجۀ رسل نبدی ختم انبیاء
سالار خیل‌خانۀ [۸] دین حاجب رسول
سر دفتر خدای پرستان بی‌ریا
این شرط مهربانی و تحقیق دوستیست
کز بهر دوستان بری از دشمنان جفا
خاصان حق همیشه بلیت کشیده‌اند
هم بیشتر عنایت هم بیشتر عناء [۹]
کس را چه زور زهره که وصف علی
کند جبار در مناقب او گفته هل اتی
زور آزمای قلعۀ خیبر که بند او
در یکدیگر شکست ببازوی لافتا

[۷] قدح: به فتح قاف و سکون دال ـ عیب کردن، عیب‌جویی، سر زنش. [۸] خلیخانه: خاندان، دودمان، طایفه. [۹] عناء : بفتح عین، سختی و تعب.