اسلام ناب بدون خرافات شیعه

فهرست کتاب

امام به معنى جاده و راه

امام به معنى جاده و راه

در قرآن مجید، «امام» به معنى جاده و راه نیز به کار برده شده است و خداوند در آیات ۵٩ تا ٧۸ سوره حجر، داستان قوم لوط و اصحاب «ایکه» را نقل مى نماید و در آیه ٧٩ مى فرماید:

﴿فَٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٖ مُّبِينٖ ٧٩[الحجر: ٧٩].

یعنى: «پس ما از آنها انتقام گرفتیم و این دو (قوم لوط و اصحاب ایکه)، (شهرهاى ویران شده شان) بر سر راه نمایان است».

و در تفاسیر شیعه و اهل سنت نیز به این مطلب اشاره نموده-اند.

در جلد ۱۱ تفسیر نمونه که از تفاسیر شیعى است در صفحه ۱۲۱ در این باره مى نویسند: در تفسیر جمله ى (انهما لبامام مبین)، مشهور و معروف همین است که اشاره به شهر لوط و شهر اصحاب «ایکه» مى باشد و کلمه «امام» به معنى راه و جاده است (زیرا از ماده «ام» به معنى قصد کردن گرفته شده؛ چون انسان براى رسیدن به مقصد از راه ها عبور می کند).

خواننده گرامى این بود امامت در قرآن.

زیبنده است در پایان این مبحث خلاصه اى از مطالب قبل را ارائه دهیم:

از آیات قرآن به دست مى آید که پیامبران امام «پیشوا» بوده اند و چون پیامبر بوده اند و خداوند به آنان وحى مى نموده است و مورد تأیید و یارى خداوند بوده اند در کارهایشان من جمله در امامتشان دچار خطا نمى شده اند و لذا امامتشان با ارزش بوده است. افراد صالح نیز مى توانند با دعا و کوشش به مقام امامت متقیان برسند و همان رسیدن به امامت متقیان اجابت شدن دعاى ایشان مى باشد، ولى اینگونه افراد مصون از خطا نمى باشند و امامتشان برعکس مقام پیامبرى، مقامى است که مى-توان با دعا وکوشش به دست آورد و در مقایسه با مقام پیامبران، مقام کم ارزشى است و اصلاً قابل مقایسه نمى باشد.

در قرآن به امامت کفار نیز اشاره شده است و فرعون و لشکریانش مصادیقى از امامان کفر مى باشند.

در قرآن به امامت تورات و امامت قرآن اشاره شده است و در حقیقت قرآن امامى براى هر زمان می باشد.

در قرآن، راه و جاده نیز امام گفته شده است.

این بود خلاصه اى از مبحث امامت در قرآن و با دقت در آیات قرآن درمى یابیم که اثرى از امامت افراد خاص در زمان حضرت محمّد و بعد از آن وجود ندارد و خداوند تبارک و تعالی افراد معینى را براى امامت مسلمین تعیین ننموده است در قرآن نام انبیاء بزرگ آمده است، نام ابراهیم و محمّد و موسى و عیسى و یوسف و یعقوب و هود و یونس و نوح و اسماعیل و الیاس وجود دارد، حتى نام لقمان که حکیمى بوده است و قرن ها قبل از زمان محمّد(ج) مى زیسته است، ولى نام هیچ یک از کسانى که برخى آنان را امامان از جانب خدای متعال بعد از حضرت محمّد مى-دانند در قرآن وجود ندارد.

در قرآن سوره اى به نام «انبیاء» وجود دارد، ولى سوره اى به نام «ائمه» وجود ندارد و یا سوره اى به نام «ولایت» وجود ندارد و اگر خداوند متعال افرادى را از جانب خود بعد از حضرت محمد براى امامت مسلمین قرار مى داد آیا نباید نامشان را در قرآن ذکر می نمود؟ و یا سوره اى را به نام سوره ائمه قرار مى داد؟ نه تنها اثرى از اینها در قرآن نیست بلکه در قرآن ایمان به خدا و ملائکه و کتب آسمانى و روز قیامت و انبیاء واجب شده است و اثرى از ایمان به امامان شیعه در قرآن وجود ندارد.

برخى مى گویند رکعات نماز نیز در قرآن نیامده است، در جواب باید گفت نماز جزء فروع دین است و با این وصف که جزء فروع دین است مقدمه آن که وضو است در قرآن آمده است و شرح داده شده است و اوقات نماز در قرآن آمده است و نماز جمعه و نماز شب در قرآن ذکرگردیده است و از آیه ۱۰۲ سوره نساء به دست مى آید که پیامبر نماز را با مؤمنان به صورت جماعت در سفر جنگى برپا نموده-است و پیش نماز آنان نیز در آن نماز بوده است و همچنین به دست مى آید که براى هر گروه از مسلمانان یک رکعت نماز به جا آورده و به دست مى آید که رکعت نماز کامل بیش از یک رکعت در هر نمازى است و ده ها آیه در قرآن وجود دارد که مؤمنان را امر نموده است که نماز بخوانند و... .

ولى امامت که به قول طرفدارانش از اصول مذهب است چیزى از آن در قرآن وجود ندارد و امامت افراد خاصى در قرآن نیامده است و امامتى که خداوند در قرآن مطرح نموده است و آیات آن را در این فصل مشاهده نمودید با امامت افراد خاصى از جانب خدا از زمین تا آسمان تفاوت دارد و اصلاً اشاره اى به امامت افراد معینى از جانب خدا در قرآن نشده است على نیز در نامه اى که به معاویه نوشته امام بعد از رسول گرامى اسلام را کسى دانسته که مهاجرین و انصار او را انتخاب نموده باشند و امام را منتخب از سوى مردم دانسته نه منتصب از سوى خدای متعال.

در مکتوب ششم نهج البلاغه مى فرماید:

«إنه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان، على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما كان ذلك لله رضا...». یعنى: «همان مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من هم با همان شرايطي كه با آنان بيعت كردند بيعت نمودند، بنابراين نمى توان گفت هركس حاضر بوده انتخاب كرده و هركس خارج از مدينه بوده مى تواند مخالفت كند. شورى، مخصوص مهاجرين و انصار است و اگر آنان روى فردى توافق كردند و او را به امامت برگزيدند خدا هم مى-پذيرد...».

از جمله ى اخیر در این نامه به دست مى آید که جانشین حضرت محمد باید توسط شوراى مهاجرین و انصار انتخاب شود و جانشینى پیامبر، انتصابى از جانب خداوند متعال نیست و همچنین به دست مى آید که على انتخاب ابوبکر و عمر و عثمان را از سوى مهاجرین و انصار مورد رضایت خداوند متعال دانسته است.

درباره ى جانشینى بعد از رسول گرامى اسلام آن گونه که در تواریخ من جمله سیره ابن هشام ترجمه رسولى محلاتى جلد دوم صفحه۴۳۰ آمده است: «... پس از رحلت رسول خدا ، مردم به چند دسته شدند: گروهى از انصار خود را به سعد بن عباده رسانده ودر سقیفه بنى ساعده اجتماع کردند. على بن ابى طالب و زبیر و طلحه به خانه فاطمه رفتند، مابقی مهاجرین نیز با اسید بن حضیر و قبیله بنى عبدالاشهل به نزد ابوبکر رفتند. در این حال شخصى به نزد ابوبکر و عمر آمده و گفت: گروه انصار به نزد سعد بن عباده رفته و در سقیفه بنى ساعده اجتماع کرده-اند. اگر شما خواهان خلافت هستید پیش از آن که کارشان سر بگیرد خود را به آنها برسانید...».

خلاصه این که ابوبکر و عمر همراه مهاجرینى که به نزد ابوبکر آمده بودند تا او را جانشین پیامبر کنند به سقیفه بنى ساعده مى روند، در آنجا گفت وگو انجام مى-شود و به این نتیجه مى رسند که ابوبکر را جانشین پیامبر کنند.

اگر خداوند تبارک و تعالی، على را جانشین پیامبر قرار داده بود، یقیناً بعد از رحلت پیامبر ، مهاجرین و انصارى که خداوند از آنان تعریف نموده و آنان را در قرآن به خوبى یاد نموده و وعده بهشت به آنان داده، على را به جانشینى پیامبر بر مى گزیدند، ولى از تاریخ به دست مى آید که بعد از رحلت حضرت محمّد معلوم نبوده است که جانشین پیامبر چه کسى است.

همچنین مجاهدان که در زمان ابوبکر با مرتدان جنگ نمودند و با جهاد فى سبیل الله از جان و مال خود گذشتند اگر على جانشین پیامبر بود یقیناً راضى نمى-شدند که دیگرى جاى او بنشیند و چند دستگى و اختلاف بزرگى پیش مى آمد، ولى در عمل مشاهده مى نماییم که مردم با رضایت با ابوبکر بیعت کردند و مشکلى پیش نیامده است.

در کتاب «وقعه صفین» صفحه ۴۱۵ از منشورات کتابخانه آقاى مرعشى نجفى در نامه ابن عباس به معاویه آمده است:

«... وإنما الخلافة لـمن كانت له فى الـمشورة وما أنت يا معاوية والخلافة وأنت طليق وابن طليق والخلافة للمهاجرين الأولين وليس الطلقاء منها في شيء. والسلام». یعنى: «... خلافت بى گمان از براى كسى است كه بر سر او مشورت شده باشد. اى معاويه، تو كجا وخلافت كجا؟ كه تو آزاد شده هستى پسر آزاد شده، و خلافت از آنِ مهاجرانِ نخستين است و اسيران آزاد شده را در آن هيچ حقى نباشد. والسلام».

از این نامه ابن عباس به معاویه به دست مى آید که انتخاب خلیفه در اسلام شورایى مى باشد و پس از حضرت محمّد، جانشین او باید از میان مهاجرین نخستین انتخاب شود.

دیگر این که در صفحه ۲٩ کتاب «وقعه صفین» در نامه على به معاویه آمده است: «... واعلم أنك من الطلقاء الذين لا تحل لهم الخلافة...». یعنى: «...(اى معاويه) بدان تو از اسيران آزاد شده هستى؛ آن كساني كه خلافت براى آنان روا نباشد...».

از این نامه نیز به دست مى آید که خلافت براى مهاجرین اولیه که خداوند متعال در قرآن از آنان تعریف نموده و اسیر آزاد شده نیز نبودند سزاوار و بلامانع بوده است. با مطالعه تاریخ اسلام به دست مى آید که پیامبر کسى را جانشین خود نساخته است؛ من جمله درکتاب «فرق الشیعه نوبختى» که از کتب شیعى است در صفحه ۴ و ۵ ترجمه محمّدجواد مشکور آمده است: «گروهى به بیعت ابوبکر بن ابى قحافه گراییدند و گفتند که پیغمبر هرگز کسى را به جانشینى خود نامزد نفرموده و انتخاب امام را به اختیار امت واگذار کرد تا هر که را خواهند و از وى خوشنود باشند برگزینند. گروهى از ایشان گفتند که چون پیامبر در شب وفات خود ابوبکر را به جاى خویش با اصحاب امر به نماز فرمود، آن را دلیل شایستگى و استحقاق وى به خلافت دانستند وگفتند پیغمبر او را براى امر دین ما اختیار کرد و ما او را براى کار دنیاى خود انتخاب مى کنیم و او را در خور خلافت شمردند...».

از این متن تاریخى که در کتاب «فرق الشيعة نوبختى» آمده است به دست مى آید که بعد از حضرت محمّد معلوم نبوده که چه کسى امام مسلمین است و همچنین به دست مى آید که پیغمبر در شب وفاتش ابوبکر را به جاى خود پیش نماز نموده است و به این موضوع در تواریخ معتبر من جمله تاریخ طبرى نیز اشاره شده است.

دیگر این که مى دانیم که مهاجرین و انصار با ابوبکر بیعت نمودند و همچنین مى دانیم که ابوبکر از مهاجرین نخستین بوده است که در قرآن از آنان تعریف شده است. خداوند در آیه ۱۰۰ سوره توبه مى فرماید:

﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠[التوبة: ۱۰۰].

یعنى: «و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که با نیکوکارى از آنان پیروى کردند خدا از ایشان خشنود وآنان نیز از خدا خشنودند و براى آنها بهشت هایى آماده نموده که زیر آن نهرها روان است، همیشه در آن جاودانه اند. این است همان کامیابى بزرگ».

مهاجرین و انصار نخستین، کسانى بودند که خداوند در قرآن از آنان تعریف نموده است و رضایت خود را از آنان اعلام داشته است و وعده بهشت به آنان داده است اگر بعد از این آیه گناهکار مى شدند و گناهشان آن حدى بود که لایق جهنم می شدند، آیا خداوندى که به گذشته و حال و آینده آگاه است از آنان تعریف مى نمود؟

و همچنین در آیات ٩ و ۱۰ سوره حشر، درباره مهاجرین و انصار مى-فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠[الحشر: ٩-۱۰].

یعنى: «و آن کسانى که قبل از مهاجرین (در مدینه) جاى گرفتند و ایمان آوردند (انصار)، هرکس را به سوى آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دل هایشان حسدى نمى یابند و هرچند خودشان احتیاج مبرمى به آن داشته باشند آنها را بر خودشان مقدم مى دارند و هرکس از خست نفس خود مصون ماند اینانند که رستگارند (٩) وکسانى که بعد از ایشان (مهاجرین و انصار) بیایند می گویند (باید بگویند) پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان بر ما پیشى گرفتند ببخشاى و در دل هایمان نسبت به کسانی که ایمان آوردند هیچ گونه کینه اى مگذار. پروردگارا، همانا تو رئوف و مهربانی (۱۰)».

مى دانیم که ابوبکر و عمر و عثمان و على، از مهاجرین نخستین بودند که در قرآن از مهاجرین نخستین تعریف شده و از مؤمنین خواسته شده که آنان را برادران دینى خود دانسته و براى آنان دعا کنند و هیچ گونه کینه اى نسبت به آنان نداشته باشند.

و همچنین از آیه ٩ و ۱۰ سوره حشر به دست مى آید که مسلمانان باید براى مهاجربن و انصار دعا کنند و مى دانیم که مهاجرین و انصار با ابوبکر بیعت نمودند.

در کتاب «حلية الاولياء» جزء ثالث، صفحه ۱۳٧ طبع بیروت از حافظ ابونعیم بسند خود از محمّدبن حاطب از على بن الحسین (امام چهارم شیعیان) نقل کرده است که فرموده است:

«گروهى از اهل عراق به نزد من آمدند و درباره ابوبکر و عمر و عثمان سخنانى ناپسند گفتند. چون سخنان آنها پایان مى پذیرد، آن گاه امام به ایشان مى فرماید: ممکن است شما مرا خبر دهید؟ آیا شما از زمره مهاجران نخستین هستید که خدا درباره آنها فرموده: آنان را از خانه ها و اموالشان بیرون راندند در حالى که فضل و خشنودى خدا را مى جویند و خدا و رسول او را یارى می کنند و آنها در ایمان راستگو هستند.

اهل عراق گفتند: نه، ما از آن گروه نیستیم.

دوباره امام پرسید: پس آیا شما از زمره انصار هستید که خدا در حقشان گفته پیش از مهاجران در سراى هجرت جاى گرفتند و در ایمان استوار شدند و کسانی را که سوى آنها مهاجرت کردند دوست مى دارند و هیچ گونه حسدى از آنچه به مهاجرین داده شده در دل خود نمى یابند و هر چند به آن نیاز داشته باشند آنها را بر خودشان مقدم مى دارند.

اهل عراق گفتند: نه، ما از انصار هم نیستیم.

سپس امام فرمود: شما خود انکار کردید که در زمره یکى از این دو دسته باشید. من نیز گواهى مى دهم که شما از دسته (سوم) هم نیستید که خدای عزّوجل درباره ایشان (در آیه ۱۰ سوره حشر) فرموده است: و کسانی که پس از (مهاجرین و انصار) آیند مى گویند پروردگارا، ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز و در دل ما نسبت به آنان کینه اى قرار مده. پروردگارا، تو رئوف و مهربانی.

بیرون روید که خدا هرچه سزاوار آن هستید با شما بکند».

در این روایت مشاهده مى نماییم که على بن الحسین (امام چهارم شیعیان) با استناد به آیات ۸ و ٩ و ۱۰ سوره حشر از ابوبکر و عمر و عثمان تعریف نموده و کسانى را که از آنان بدگویى مى کردند سرزنش مى-نماید.

زیبنده است متن عربى روایت فوق را نیز نقل نماییم:

«روى أبونعيم الحافظ بسنده عن محمّد بن حاطب عن علي بن الحسين قال: أتاني نفر من أهل العراق فقالوا في أبي بكر وعمر وعثمان شفلما فرغوا قال لهم علي بن الحسين: ألا تخبرونني أنتم الـمهاجرون الأولون الذين أخرجوا من ديارهم وأموالهم يبتغون فضلا من الله ورضوانا وينصرون الله ورسوله أولئك هم الصادقون؟ قالوا: لا، قال: فأنتم الذين تبوؤا الدار والإيمان من قبلهم يحبون من هاجر إليهم ولا يجدون في صدورهم حاجة مما أوتوا ويؤثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة ومن يوق شح نفسه فأولئك هم الـمفلحون؟ قالوا: لا، قال: أما أنتم فقد تبرأتم أن تكونوا من أحد هذين الفريقين.

ثم قال: أشهد أنكم لستم من الذين قال الله : والذين جاؤا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا ولإخواننا الذين سبقونا بالإيمان ولا تجعل في قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤوف رحيم. اخرجوا فعل الله بكم».

زید، نیز که پسر على بن الحسین (امام چهارم شیعیان) است در سئوالى که درباره ابوبکر و عمر از ایشان شده و در کتاب «الملل و النحل» اثر شهرستانى جلد اول صفحه ۱۵۵ آمده، فرموده است:

«رحمهما وغفر لهما ماسمعت أحداً من أهل بيتي يتبرأ منهما ولا يقول إلا خيراً». یعنى: «خداوند آن دو را رحمت کند و بيامرزد نشنيدم كه هيچ يک از افراد خانواده ام از آنها بيزارى بجويد و جز نيكى درباره آن دو چيزى بگويد».

و مى دانیم زید مورد تأیید علماى شیعه است.

روایاتى از رسول گرامى اسلام نقل شده که در آن روایات از ابوبکر و عمر تعریف نموده است، من جمله در صحیح البخاری «كتاب الصلوة» درباره ابوبکر آمده است: «...خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ جفِى مَرَضِهِ الَّذِى مَاتَ فِيهِ عَاصِبٌ رَأْسَهُ بِخِرْقَةٍ ، فَقَعَدَ عَلَى الْمِنْبَرِ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ لَيْسَ مِنَ النَّاسِ أَحَدٌ أَمَنَّ عَلَىَّ فِى نَفْسِهِ وَمَالِهِ مِنْ أَبِى بَكْرِ بْنِ أَبِى قُحَافَةَ ، وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا مِنَ النَّاسِ خَلِيلاً لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلاً...». یعنى: «از ابن عباس روایت شده که رسول خدا در بیماری که منجر به فوت او شد خارج شد و با پارچه سرش را بسته بود پس بر منبر نشست و خدا را ستایش کرد و ثنا گفت، سپس گفت: بى دریغ تر از ابوبکر در جان ومالش نسبت به من از مردم کسى نیست و اگر مى خواستم خلیلى براى خود بگیرم ابوبکر را خلیل مى گرفتم ...».

و در صفحات قبل نیز مشاهده نمودیم که حضرت محمّد در بیمارى که منجر به مرگ او شد ابوبکر را جانشین خود براى پیش نمازى قرار داد.

على نیز نه تنها از ابوبکر و عمر تعریف مى نمود بلکه نام دو تن از اولادش را ابوبکر و عمر نهاد که درکتاب «منتهى الامال» شیخ عباس قمى در فصل ذکر اولاد امیرالمؤمنین مسطور است، حتى على دخترش ام کلثوم را که مادر او فاطمه-زهرا بود به نکاح عمر درآورده است و زید بن عمر نتیجه این ازدواج است و درکتاب «منتهى الامال» که ازکتب شیعى است در ذکر اولاد على مى نویسد:

«حضرت امیرالمؤمنین را ذکور و اناث به قول شیخ مفید بیست و هفت تن فرزند بود چهار نفر از ایشان حسن و حسین و زینب کبرى ملقب به عقیله و زینب-صغرى است که مکناه به ام کلثوم مادر ایشان حضرت فاطمه زهرا است.

حکایت تزویج او با عمر در کتب مسطور است و بعد ضجیع (زوجه) عون بن-جعفر و پس از او زوجه محمّد بن جعفر گشت و در دیگرکتب شیعه مانند «تهذيب الاحكام» شیخ طوسى و «وسائل الشيعة» حر عاملى نیز وقوع این تزویج تصریح شده است.

چنان که در «وسائل الشيعة» (کتاب الـميراث) مى خوانیم «محمّد بن الحسن (الطوسى) باسناده... عن جعفر عن أبيه: قا ل ماتت أم كلثوم بنت على وابنها زيد بن عمر بن الخطاب فى ساعة واحدة لا يدرى أيهما هلک قبل فلم يورث أحدهما من الآخر وصلى عليهما جميعاً». یعنى: «شيخ محمّد بن حسن طوسى به اسناد خود از جعفر از پدرش نقل كرده است كه فرموده: ام كلثوم دختر على و پسرش زيد بن عمر بن خطاب در يک لحظه مردند ومعلوم نشد كدام يک قبل از ديگرى وفات يافتند، ناچار هيچ كدام از ديگرى ميراث نبردند و بر هر دو نماز ميت گزارده شد».

در جامعه شیعى ما این قدر که برخى نسبت به عمر بدبین هستند نسبت به یزید نیستند در صورتى که اجداد آتش پرست ما را عمر مسلمان نموده است و داستانى ساخته اند که عمر براى این که على را براى بیعت ببرد به درب خانه على مى رود و فاطمه درب را باز مى کند درب به شکم فاطمه مى خورد و محسن بچه اى سقط مى شود و غافل از این هستندکه اگر واقعاً چنین بود على هیچ گاه نام دو تن از اولادش را عمر اکبر و عمر اصغر نمى گذاشت و دخترش ام کلثوم را که مادرش فاطمه الزهرا است به نکاح عمر در نمى آورد و از ابوبکر و عمر در هر مناسبتى تعریف نمى نمود، نه تنها على، بلکه فرزند او حسن نیز نام دو تن از فرزندانش را ابوبکر و عمر نهاد که در کتاب منتهى الامال، جلد اول صفحه ۲۴۰ و ۲۴۳ مسطور است و مى دانیم که کتاب «منتهى الامال» از کتب شیعى است.

و همچنین امام چهارم شیعیان یعنی على بن الحسین، نام یکى از فرزندانتش را عمر نهاد که این عمر به عمر اشرف ملقب است و درکتاب «منتهى الامال» جلد ۲ صفحه ۴۵ به آن اشاره شده است و عمر اشرف جد مادرى سید رضى و سید مرتضى علم الهدى مى باشد و در کتب اهل سنت نیز نام هاى فرزندان على، ابوبکر و عمر ذکر گردیده است.

در تأیید مهاجرین و انصار روایات بیشترى در کتب شیعه و همچنین در کتب اهل سنت وجود دارد که براى رعایت اختصار از ذکر آنها خوددارى مى-نماییم.

سؤال: حقیقت داستان غدیر چیست؟

جواب: برخى معتقدند که مسئله ى غدیر خم اصلاً اتفاق نیفتاده و ساختگى است و اگر به سیره ابن اسحاق که قدیمى ترین سیره اى است که نوشته شده است و نزدیک ترین سیره به زمان پیامبر مى باشد مراجعه نماییم مى بینیم که اثرى از غدیر خم در آن وجود ندارد. همچنین در سیره ابن هشام که از قدیمی ترین کتب سیره است ذکرى از غدیر خم وجود ندارد و همچنین در برخى دیگر از کتب تاریخ اسلام اثرى از غدیر خم وجود ندارد.

در کتاب «سیرة النبویة» تألیف ابن هشام و تاریخ طبرى و برخى دیگر از کتب، داستانى را درباره نزاع بین على بن ابى طالب و خالد بن ولید آورده اند که زیبنده است آن را مورد توجه قرار دهیم:

در کتاب «سيرة النبوية» تألیف ابن هشام ترجمه رسولى محلاتى جلد ۲ صفحه ۳٧۳، در این باره آمده است:

«چنان که پیش از این گفتیم رسول خدا على بن ابى طالب را به نجران (یکى از شهرهاى یمن) فرستاده بود تا صدقات آنجا را جمع آورى کرده و جزیه نصارى آن شهر را نیز گرفته به نزد رسول خدا آورد و هنگامى که على بن ابى طالب از آنجا باز مى گشت مصادف با آمدن آن حضرت به مکه بود از این رو على نیز احرام بسته و براى دیدار رسول خدا پیش از همراهان خود به مکه آمد و آن حضرت را در حالى که احرام داشت ملاقات کرد ولى هنگامى که به نزد همسرش فاطمه دختر رسول خدا رفت دید فاطمه از احرام بیرون آمده از این رو پرسید: اى دختر رسول خدا، چه شده که از احرام بیرون آمده اى؟

پاسخ داد: براى آن که رسول خدا به ما دستور داد نیت عمره کنیم و از احرام خارج شویم.

على بن ابى طالب به سوی رسول خدا بازگشت و پس از فراغت از گزارش اخبار سفر خویش، رسول خدا به او فرمود: اکنون برخیز و به مسجد برو طواف کن و سپس مانند دیگران از احرام خارج شو.

عرض کرد: یا رسول الله، من مانند شما احرام بسته-ام.

فرمود: اکنون مانند دیگران از احرام بیرون آى.

عرض کرد: یا رسول الله، هنگامى که من مى خواستم احرام ببندم گفتم بار خدایا، به همان نحو که پیغمبر و بنده و رسولت محمّد احرام بسته من هم به همان نحو احرام می بندم. رسول خدا از او پرسید: آیا قربانی با خودت آورده-اى؟

گفت: نه.

پس رسول خدا او را در قربانى خود شریک ساخت ومانند آنحضرت تا هنگام فراغت از حج بر احرام خویش باقى ماند و رسول خدا شتران قربانی را براى خود و على بن ابى طالب هر دو تن قربانی کرد.

هنگامى که على بن ابى طالب از همراهان خود جدا شد و براى دیدار رسول خدا جلوتر ازآنها به مکه آمد، مردى را به جاى خود بر آنها امیر ساخت و آن مرد نیز پس از رفتن على بن ابى طالب حله هایى راکه از نجران آورده بودند میان همراهان خود تقسیم کرد و چون به نزدیکى مکه رسیدند على براى دیدار آنها از مکه بیرون آمد و مشاهده کرد حله ها را پوشیده اند، گفت: واى بر تو، این چه کارى بود کردى؟

پاسخ داد: خواستم تا با پوشاندن این حله ها بر ایشان، آنها هنگام ورود به مکه لباس نو و زیبایى به تن داشته باشند.

على گفت: آنها را پیش از آن که به نزد رسول خدا برویم از تنشان بیرون آر و بدین ترتیب على بن ابى طالب حله ها را از تن آنها بیرون آورد و در بارها گذاشت. این جریان سبب شد که لشکر از على بن ابى طالب بر رسول خدا شکایت کنند.

ابن اسحاق از ابى سعید خدرى حدیث کند که چون مردم شکایت على بن ابى-طالب را به رسول خدا کردند آن حضرت در میان ما برخاسته خطبه اى خواند و فرمود: اى مردم، از على شکایت نکنید که او در خدا، یا فرمود: در راه خدا سخت-تر از آن است که کسى بتواند از او شکایت کند».

این بود داستان طرفداری رسول خدا از على بن ابى طالب.

به نظر مى رسد اگر این داستان صحیح باشد و در محل غدیر خم نیز پیامبر از على تعریف کرده باشد مسئله غدیر خم مربوط به ابن داستان است. همان گونه که گفته شد در سیره ابن اسحاق و ابن هشام که از قدیمى ترین و معتبرترین سیره هایى است که نوشته شده اثرى از غدیرخم نیست بلکه در سیره ابن هشام این داستان را که مشاهده نمودید ذکر نموده است.

اگر پیامبر مى خواست على را جانشین خود گرداند در حجة الوداع و یا در مدینه این عمل را انجام مى داد. دیگر این که امروزه ثابت شده که بدترین طریق نقل اطلاعات از طریق شفاهى است.

این جانب بارها مشاهده نموده ام که در ناحیه اى از تهران حادثه اى رخ داده و افرادى آن حادثه را مشاهده نموده اند ولى پس از گذشت چند ساعت از آن حادثه در همان روز گزارشات ضد و نقیضى از آن حادثه داده اند حال شما در نظر بگیرید در زمان رسول خدا که نه روزنامه بوده نه مجله و نه دستگاه هاى خبرگزارى، چگونه مى توانستند سینه به سینه جانشینى على را به نسل هاى بعد منتقل نمایند؟

خداوند داناى حکیم اگر مى خواست على را جانشین رسول گرامى اسلام بنماید، در قرآن این مهم را به صراحت بیان مى فرمود تا این که بدین طریق مسلمانان تا قیامت بدانند که پس از رسول خدا على جانشین او بوده است و خداوند قادر است قرآن را از تحریف مصون بدارد کما این که از تحریف مصون داشته و در قرآن به عدم تحریف قرآن اشاره نموده است.

و در روایات بسیارى مشاهده مى نماییم که على از ابوبکر و عمر تعریف نموده است؟ من جمله در کتاب «الغارات ثقفى شيعى» چاپ «مؤسسه دارالکتب اسلامى» صفحه ۱۲۸ و ۱۲٩ آمده است: «... فلما قضى من ذلك ما عليه قبضه الله صلوات الله و سلامه و رحمته... ثم إن الـمسلمين من بعده استخلفوا امرأين منهم صالحين عملا بالكتاب وأحسنا السيرة ولم يعتديا السنة ثم توفاهما الله فرحمهما الله...». یعنى: «... چون رسول خدا انجام داد از فرايض آنچه بر عهده او بود خداى عزوجل او را وفات داد صلوات خدا و رحمت و بركات او بر او باد. سپس مسلمين دو نفر امير بايسته از خودشان را جانشين او نمودند و آن دو امير به كتاب و سنت عمل كرده و سيره خود را نيكو نموده و از سنت و روش رسول خدا تجاوز نكردند سپس خداى آندو را قبض روح نمود. خداوند آندو را مورد مرحمت قرار دهد...».

و همچنین على نام دو تن از فرزندانش را عمر اصغر و عمر اکبر نهاده است و نام یک تن از فرزندانش را ابوبکر نهاده است که درکتب اهل سنت و همچنین «منتهى الامالشیخ عباس قمى» که از کتب شیعى است آمده است.

همچنین مشاهده نمودیم که حسن بن على نام دو تن از فرزندانش را ابوبکر و عمر نهاده است و على بن الحسین (امام چهارم شیعیان) نام یکى از فرزندانش را عمر نهاده است که به عمراشرف ملقب است. حال اگر على از جانب خدا جانشین پیامبر شده بود و ابوبکر و عمر خلافت او را غصب نموده بودند آیا نامشان را بر روى فرزندانش مى گذاشت؟

و از مسلمات تاریخى است که على دخترش «ام کلثوم» را که از فاطمه داشت به ازدواج عمر درآورده است که در سیره ابن اسحاق و «منتهى الامال» و برخى دیگر ازکتب معتبر آمده است.

و همچنین در مکتوب ششم نهج البلاغه مشاهده نمودید که على در نامه اى به معاویه انتخاب ابوبکر و عمر و عثمان را از سوى شوراى مهاجرین و انصار مورد رضایت خداوند دانسته است. و بسیارى دلایل وجود دارد که على جانشین پیامبر از سوى خداوند نبوده است. و در زمان خودش مردم و حتى شیعیانش که با او در جنگ جمل و صفین و نهروان همراه بودند او را جانشین پیامبر از سوى خدا و رسول او نمى دانستند. در تواریخ نمونه هاى زیادى است که نشان می دهد حتى شیعیان على نیز او را جانشین پیامبر از جانب خدا نمى دانستند و ما از کتاب «وقعه صفین» که ازکتب معتبر شیعى است و درباره جنگ هاى على با معاویه است دلیل مى آوریم.

در کتاب «وقعه صفین» از منشورات کتابخانه آقاى شهاب الدین مرعشى نجفى، صفحه ۱٧ در خطبه زحر بن قیس که از شیعیان على بوده است آمده است: «... إن الناس بايعوا عليا بالـمدينة من غير محاباة له بيعتهم لعلمه بكتاب الله وسنن الحق...». یعنى: «... مردم در مدينه با على به خاطر دانش او به كتاب خدا و سنت هاى حق بيعت كردند بى آنكه او خود خواستار بيعت ايشان باشد...».

در این خطبه که زحربن قیس مردم را تشویق به جنگ با اهل شام نموده مشاهده مى نماییم که یادى از غدیر خم و یا صحبتى از جانشینى على وجود ندارد و اگر على جانشین پیامبر بود زحر بن قیس که از شیعیان او بود حتماً در این خطبه ذکر مى نمود.

دیگر این که در صفحه ۸۵ کتاب «وقعه صفین» مشاهده مى نماییم که ابومسلم خولانى که از زاهدان شام بود با مردمى از روستاهاى شام پیش از حرکت على به صفین نزد معاویه مى رود و به او مى گوید: «يا معاوية! علام تقاتل عليا وليس لك مثل صحبته ولا هجرته ولا قرابته ولا سابقته».

یعنى: «اى معاويه، بر چه پايه اى با على پيكار مى كنى كه نه تو را صحبت و نه خويشاوندى (با پيامبر) و نه هجرت و نه سابقه اى چون او باشد؟».

دیگر اینکه در صفحه ۱۱۲ کتاب «وقعه صفین» مشاهده مى نماییم که هاشم بن عتبه که از شیعیان و پرچم داران جنگ صفین است در سخنرانى که ایراد مى‌کند مى گوید:

«... وأنت يا أميرالـمؤمنين أقرب الناس من رسول اللهجرحما وأفضل الناس سابقة وقدما وهم يا أميرالـمؤمنين منك مثل الذي علمنا ولكن كتب عليهم الشقاء ومالت بهم الأهواء وكانوا ضالين...». یعنى: «... و تو اى امير مؤمنان، نزديک ترين مردم از نظر خويشاوندى به پيامبرخدا و برترين مردم از نظر سابقه وتقدم در اسلام هستى وآنان نيز درحق تو همين را كه دانسته ايم مى‌دانند وليكن شقاوت گريبانگيرشان شده و هواى نفس ايشان را از راه حق منحرف كرده و ستمكار شده اند...».

از سخنان «ابومسلم خولانى» و «هاشم بن عتبه» نیز به دست مى آید که آنان به سبب خویشاوندى که على با پیامبر داشته است و به سبب مجاهد بودن و مهاجر بودنش و به سبب این که در کودکى به پیا مبر ایمان آورده بوده است از او تبعیت مى نمودند و او را امام از سوى خداوند براى مردم بعد از رسول گرامى اسلام نمى-دانستند.

دیگر این که در صفحه ۱٧۱ کتاب «وقعه صفین» آمده است:

«قال: حدثنى من سمع الأشعث يوم الفرات وقد كان له غناء عظيم من أهل العراق وقتل رجالا من أهل الشام بيده وهو يقول: والله إن كنت لكارها قتال أهل الصلاة ولكن معي من هو أقدم مني في الإسلام وأعلم بالكتاب والسنة وهو الذي يسخى بنفسه». یعنى: «روز فرات، نيروى بزرگى از عراقيان همراه اشعث بودند و او به دست خود چند تن از مردان شامى را بكشت و مى گفت: به خدا سوگند، از كشتن نمازگزاران سخت كراهت داشتم ولى همراه من كسى است (على) كه سابقه اش در اسلام بيش ازمن و علمش به قرآن و سنت بيش ازمن است و هموست كه خود جانبازى مى-كند».

دیگر این که در صفحه ۲۳۸ کتاب «وقعه صفین» آمده است که مالک اشتر در قناصرین خطبه اى خوانده است و مردم را به جنگ با معاویه تشویق نموده است و در بخشى از این خطبه مى گوید:

«... معنا ابن عم نبينا وسيف الله على ابن ابى طالب صلى مع رسول الله جولم يسبقه بالصلاة ذكر حتى كان شيخا لم يكن له صبوة ولا نبوة ولا هفوة فقيه فى دين الله عالم بحدود الله ذو رأى أصيل وصبر جميل وعفاف قديم». یعنى: «... همراه ما، پسر عموى پيامبر است. شمشيرى است از شمشيرهاى الهى على بن ابي طالب كه با پيامبرخدا نماز كرد پيش از او هيچكس از مردان نماز نكرده بود و آن گاه كه بزرگسال شد هرگز عملى كودكانه وكوتاهى و لغزشى از او سر نزد. دانا به دين خدا و دانا به حدود الهى و صاحب انديشه اى استوار و صبرى زيبا و پاكدامنى ديرينه».

از این خطبه مالک اشترکه در تشویق مردم به جنگ با معاویه ایراد نموده است به دست مى آید که در آن زمان ها سخنى از جانشینى على مطرح نبوده است و اگر على از جانب خدا جانشین پیامبر بود و پیامبر اعلام نموده بود کسانى که به نفع على مردم را تشویق به جنگ با معاویه مى نمودند جانشینى او را ذکر مى-نمودند.

دیگر این که در جنگ هاى جمل و صفین برخى از شیعیان در حق بودن جهادشان شک داشتند و جنگ نمى نمودند تا اینکه اتفاقى مى افتاده و حدیثى از پیغمبر را که شنیده بودند به وقوع مى پیوسته و در نتیجه حق بر آنها روشن مى گشته و درکارزار وارد مى شدند. مثلاً بعد از قتل عمار ولوله اى در سپاه شام و در سپاه على مى افتد و معاویه از این جریان نگران مى شود [۱] زیرا مردم این حدیث را به خاطر داشتند که پیغمبر فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغية» یعنى: «(اى عمار)، تو را مردمان ستم پيشه مى-كشند».

و در کتب تاریخ مشاهده مى نماییم که برخى از افراد همچون خزیمه بن ثابت که در لشکر على بوده و براى جنگ نمودن تردید داشته به محض کشته شدن عمار وارد معرکه مى شود و مى جنگد تا کشته مى شود [۲].

و همچنین خزیمه کسى بود که در جنگ جمل نیز حضور داشت ولى دست به شمشیر نمى برد و همچنین ابوالهیثم بن التیهان تا در صفین عمار کشته نشده بود دست به شمشیر نبرد ولى به محض کشته شدن عمار وارد معرکه مى شود و بالاخره کشته مى شود [۳]. زیرا این حدیث را شنیده بود که پیغمبر فرموده بود: «عمار را گروه ستم پیشه مى کشند».

از این مطلب به دست مى آید که در آن زمان ها حدیث کشته شدن عمار در ذهن شیعیان بیش تر از جانشینى على جاى داشته است و یا به عبارتى على اصلاً از سوى خداوند جانشین پیامبر نبوده است. و روایات و دلایل بیشترى وجود دارد که براى رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری مى نماییم.

وقتى على بن ابى طالب از جانب خدا جانشین پیامبر نشده است معلوم است که فرزندان او نیز از جانب خداوند جانشین او نمى باشند و لذا در کتاب مروج الذهب مسعودى که از تواریخ شیعه است مشاهده مى نماییم که بعد از ضربت خوردن على، شیعیان نزد وى مى روند و مى گویند: «اى امیرمؤمنان، اگر تو را از دست دهیم و امید است ازدست ندهیم، با حسن بیعت کنیم؟

گفت: نه دستور مى دهم و نه منع می کنم. شما بهتر مى-دانید».

و این نشان مى دهدکه در آن زمان ها، ۱۲ امامى براى شیعیان مشخص نبوده است.

و همچنین در اصول کافى «كتاب الحجة» «باب الاشاره والنص على ابى الحسن الرضا» آمده است.

«احمد بن مهران عن محمّد بن على عن ابي على الخزار عن داود بن سليمان قال: قلت لابى ابراهيم: اني اخاف ان يحدث حدث ولا القاك فاخبرني من الامام بعدك؟ فقا ل: ابنى فلان يعنى ابا الحسن». یعنى: «داود بن سليمان گويد: به موسى بن جعفر عرض كردم: مى ترسم پيش آمدى کند و من شما را نبينم. بفرماييد: امام بعد از شما كيست؟ فرمود: فلان پسرم يعنى ابوالحسن».

و در مورد حضرت صادق - حتى اصحاب خاص آن حضرت نیز امام بعد از او را نمى شناختند من جمله «ابوحمزه ثمالى» که از اصحاب خاص آن حضرت بوده امام بعد از حضرت صادق را نمى شناخته است چنان که در کتاب [خرائج راوندى: صفحه ۳۲۸ و کتاب بحارالانوار: چاپ اسلامیه جلد ۴٧ صفحه ۲۵۱] آمده: چون وفات حضرت صادق را از اعرابى شنید صیحه زد و دست بر زمین کوبید وآن گاه از اعرابى پرسید شنیدى وصیتى کرده باشد؟ اعرابى گفت او به فرزندش عبدالله و فرزند دیگرش موسى و به منصور دوانیقی وصیت کرده و آن گاه ابوحمزه گفت: «الحمدلله الذى لم يضلنا».

دیگر از اصحاب خاص آن حضرت «محمّد بن على الاحول» معروف به مؤمن الطاق است و او با همه ارادتى که به حضرت صادق داشته امام بعد از او را نمى-شناخته است چنان که درکتاب «خرائج راوندى» صفحه ۳۳۰ و کتاب «بحار الانوار» جلد ۴٧ صفحه ۲۶۲ از هشام بن سالم روایت مى کند که گفت:

«پس از وفات حضرت صادق، من و ابو جعفر احول (مؤمن الطاق) در مدینه بودیم و مردم پیرامون عبدالله بن جعفر (پسر حضرت صادق) اجتماع کرده بودند بدین عنوان که وى امام بعد ازپدرش مى باشد پس من و مؤمن الطاق بر او وارد شدیم و از آن جهت که مردم در روایت آورده اند که امر امامت با پسر بزرگ تر است مادامى که در او عیبى نباشد ما از او مسائلى پرسیدیم که از پدرش مى پرسیدم پس از او سؤال کردیم که زکات در چقدر واجب مى شود؟

عبدالله گفت: در هر دویست درهم پنج درهم.

گفتیم: در صد درهم چقدر؟

گفت: دو درهم و نیم.

گفتیم: به خدا سوگند، مرجئه هم چنین چیزى نمى گویند (عبدالله متهم بود که در مذهب مرجئه است) پس عبدالله دست خود را به سوى آسمان بلند کرد و گفت به خدا سوگند من نمى دانم مرجئه چه می گویند.

پس از نزد او بیرون آمدیم در حالى که سرگردان بودیم و نمى دانستیم به کجا روى آوریم؟ من و ابوجعفر احول در گوشه اى ازکوچه ها نشستیم و نمى دانستیم که چه کسى را قصد کنیم و به کجا روى آوریم؟ و می گفتیم «الى الـمرجئه؟ الي القدريه؟ الى الزيديه؟ الى الخوارج....».

پس شخصى چون مؤمن الطاق و هشام بن سالم که ندانند امام بعد از حضرت صادق کیست یکى از دلایلى است که مى رساند خداوند ۱۲ امامى را از جانب خود معین ننموده است و لذا درکتاب «فرق الشيعة» که از کتب معتبر شیعه است در صفحه ٩٩ و بعد ترجمه «محمّدجواد مشکور» مشاهده مى نماییم که بعد از فوت حضرت صادق، شیعیانش شش دسته شده اند:

گروهى از ایشان گفتند که جعفر بن محمّد زنده است و نمرده و نمیرد.

گروهى گفتند که پس از جعفر بن محمّد، پسرش اسماعیل بن جعفر امام بود.

و مرگ اسماعیل را در زمان پدرش انکار کرده گفتند این سیاستى بود که پدرش ساخته و از بیم مردمان او را پنهان کرده است.

گروه سوم گفتند که پس از جعفر بن محمّد، نوه او محمّد بن اسماعیل که مادرش کنیز بود امام است، زیرا در روزگار جعفر بن محمّد، پسرش اسماعیل بدان کار نامزد بود و چون درگذشت، جعفر، پسر او محمّد را جانشین خود ساخت، امامت حق محمّد است و به جز او دیگرى را شایسته نیست.

گروه چهارم از یاران جعفر بن محمّد گفتند: پس از وى پسرش محمّد بن جعفر که مادرش کنیز بود و حمیده نام داشت امام است باید دانست که موسى و اسحاق دو پسر دیگر جعفر با محمّد از یک مادر بودند.

آورده اند که محمّد بن جعفر در هنگام کودکى روزى به نزد پدر آمد همچنان که به سوى او مى دوید دامن جامه اش پاى گیر او شد و با روى به زمین خورد پدر او را از زمین بلند کرده بوسه بر سر و روى او داد و خاک از چهره بزدود و گفت: از پدرم شنیدم که گفت اگر تو را فرزندى باشد که مرا مانند، نام من به روى او بگذارید زیرا او به مانند من و پیغمبر است و بر سنت او مى باشد. این دسته امامت را در محمّد بن جعفر (ملقب به دیباج) و فرزندانش دانند و به نام پیشواى خود یحیى بن ابى سمیط، سمیطیه نامیده شده اند.

گروه پنجم گفتند که پس از جعفر بن محمّد، پسرش عبدالله بن جعفر (ملقب به افطح) امام است چون وى در هنگام مرگ پدر مهترین فرزند او بود و در مجلس آن حضرت مى نشست دعوى امامت و جانشینى پدر کرد. پیروان او حدیثى از ابوعبدالله جعفر بن محمّد روایت کرده اند که گفته است امامت در بزرگترین فرزند امام است. از این رو بسیاری از کسانی که پیش از این به امامت جعفر بن محمّد قائل بودند به پسرش عبدالله گراییدند.

گروه ششم از ایشان گفتند که (پس از جعفر بن محمّد) پسرش موسى بن جعفر امام است. بارى، گروهى که به موسى بن جعفر گرویده بودند با وى خلاف نجسته و تا بار دوم که به زندان افتاد به امامت او استوار ماندند، اما از آنگاه که به زندان افتاد در کار او اختلاف کرده درباره امامت او درگمان شدند؛ چون در زندان هارون الرشید درگذشت، بر پنج دسته گردیدند...

در این فصل از کتاب، بیشتر از کتب شیعه دلیل آوردیم و از کتب اهل سنت نیز به دست مى آید که در آن زمان ها، ۱۲ امامى معین نبوده است. در فرق الشيعة نوبختى و برخى دیگر از کتب شیعه نشان داده شده است که بعد از فوت هر امامى از امامان شیعیان، شیعیان سرگردان شده و به دنبال یافتن جانشینى براى آن امامشان بوده اند.

علاوه بر این روایات و دلایلى که ما، در این فصل از کتاب براى اثبات مدعاى خود آوردیم، روایات و دلایل دیگرى نیز در تأیید ادعاى ما وجود دارد که براى رعایت اختصار از ذکر آنها خوددارى مى نماییم. و در فصل پرسش و پاسخ در این کتاب، سؤالاتى را درباره امامت مطرح نموده ایم و به آنها پاسخ گفته ایم که خوانندگان گرامى مى توانند به آن فصل مراجعه نمایند.

[۱] وقعه صفین،‌ صفحه ۳۴۵. [۲] انساب الاشراف بلاذری: جلد ۲، صفحه ۳۱۳. [۳] انساب الاشراف بلاذری، جلد ۲، صفحه ۳۱٩.