امام زمان
سؤال: لطفاً درباره امام زمان توضیح دهید.
جواب: مطالعه کنندگان این کتاب بهتر است اگر فصل امامت را در این کتاب مطالعه ننموده اند ابتدا آن فصل را مطالعه نمایند. در هر صورت مجلسى در کتاب «بحارالانوار» جلد ۱۳، روایاتى را درباره مهدى جمع آورى نموده است که تحت عنوان «مهدى موعود» ترجمه على دوانى به چاپ رسیده است. در بخشى از آن کتاب روایاتى را درباره مادر امام آورده است که به صورت مجمل به ذکر آن روایات مىپردازیم:
مجلسى از صدوق نقل مى کند که در اکمال الدین از استادش ابن ولید قمى و او از محمّد بن عطار از حسین بن رزق الله و او از محمّد بن القاسم بن حمزه بن الامام موسى بن جعفر و او از حکیمه خاتون دختر امام محمّد تقى روایت نموده که گفت: «امام حسن عسکرى مرا خواست و فرمود عمه امشب نیمه شعبان است نزد ما افطار کن که خداوند در این شب فرخنده کسى را به وجود مى آورد که حجت او در روى زمین مى باشد. عرض کردم مادر این نوزاد کیست؟ فرمود: نرجس خاتون. گفتم: فدایت گردم اثرى از حاملگى در نرجس خاتون نیست. فرمود: همین است که مى گویم. سپس به خانه حضرت درآمدم و سلام کرده و نشستم ... سپس نماز شام را گزاردم و افطار کردم و خوابیدم. سحرگاه براى اداى نماز شب برخاستم بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبرى نیست ...».
توضیح: این روایت نشان مى دهد که نام مادر امام، نرجس بوده و در آن وقت که حکیمه خاتون او را معاینه نموده اثرى از وضع حمل در او نیافته است.
روایت دیگر:
در صفحه ۲۱۰ کتاب مهدى موعود آمده است:
«... و هم در آن کتاب از حکیمه خاتون نقل مى کند که در نیمه شعبان سال ۲۵۵، امام حسن عسکرى براى من پیغام فرستاد که افطار را نزد ما صرف کن تا خداوند تو را به میلاد مسعود ولى و حجت خود و جانشین من مسرورگرداند.
من بسى شادمان گشتم و همان وقت لباس پوشیده به خدمتش رسیدم. دیدم آقا در صحن خانه نشسته و کنیزان اطرافش را گرفته اند گفتم قربانت گردم فرزند شما از چه زنى خواهد بود؟ فرمود: از سوسن. من کنیزان را نگریستم و در هیچکدام جز سوسن اثر آبستنى ندیدم».
توضیح: این روایت نیز که از حکیمه خاتون نقل شده بر خلاف روایت قبل است زیرا اولاً نام مادر امام را سوسن ذکر مى کند و ثانیاً مى گوید اثر آبستنى در او مى باشد در صورتى که مشاهده نمودیم که در روایت قبلى گفته شده بود نام مادر امام نرجس است و اثرى از آبستنى در او مشاهده ننموده است.
روایت دیگر:
در صفحه ۱۸۸ از غیبت شیخ طوسى از بشر بن سلیمان برده فروش روایت کرده که گفت: روزى کافور، غلام امام على النقى نزد من آمد و مرا احضارکرد چون خدمت حضرت رسیدم فرمود: اى بشر، تو از اولاد انصار هستى، دوستى شما نسبت به ما اهل بیت پیوسته میان شما برقرار است به طورى که فرزندان شما آن را به ارث مى برند و شما مورد وثوق ما مى باشید.
مى خواهم تو را فضیلتى دهم که در مقام دوستى با ما است و با این رازى که با تو در میان مى گذارم بر سایر شیعیان پیشى گیرى سپس نامه پاکیزه اى به خط و زبان رومى مرقوم فرمود و مهرآن را با خاتم مبارک مهر نمود و کیسه زردى که دویست و بیست اشرفى در آن بود بیرون آورد و فرمود: این را گرفته به بغداد مى روى و صبح فلان روز در سر پل فرات حضور مى یابى چون کشتى حامل اسیران نزدیک شد و اسیران را دیدى، مى بینى بیشتر مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس و قلیلى از جوانان عرب مى باشند. در این موقع مواظب شخصى به نام (عمر بن زید) برده فروشى باش که کنیزى را به اوصافى مخصوص که از جمله دو لباس حریر پوشیده و خود را از معرض فروش و دسترس مشتریان حفظ مى کند به مشتریان عرضه مىدارد. در این وقت صدای ناله او را به زبان رومى از پس پرده رقیقى مى شنوى که بر اسارت و هتک احترام خود می نالد. یکى ازمشتریان به عمر بن زید خواهد گفت عفت این کنیز رغبت مرا به وى جلب نموده او را به سیصد دینار به من بفروش. کنیزک به زبان عربى مى گوید: اگر تو حضرت سلیمان و داراى حشمت او باشى به تو رغبت ندارم بیهوده مال خود را تلف مکن.
فروشنده مى گوید: پس چاره چیست؟ من ناگزیرم تو را بفروشم. کنیزک مى گوید: چرا شتاب مى کنى؟ بگذار خریدارى پیدا شود که قلب من به او، و وفا و امانت وى آرام گیرد. در این هنگام نزد فروشنده برو بگو حامل نامه لطیفى هستم که یکى از اشراف با خط و زبان رومى نوشته و کَرَم و وفا و شرافت و امانت خود را در آن نامه شرح داده، نامه را به کنیزک نشان بده تا درباره نویسنده آن بیندیشد. اگر به وى مایل بود و تو نیز راضى شدى من به وکالت او کنیز را می خرم.
بشر بن سلیمان مى گوید: آنچه امام على النقى فرمود امتثال نمودم. چون نگاه کنیزک به نامه حضرت افتاد سخت بگریست. سپس رو به عمر بن زید کرد و گفت مرا به صاحب این نامه بفروش و سوگند یاد نمود که اگر از فروش او به صاحب وى امتناع کند خود را هلاک خواهد کرد و من در تعیین قیمت با فروشنده گفت وگوى بسیار کردم تا به همان مبلغ که امام به من داده بود راضى شد. من هم پول را به وى تسلیم نمودم و با کنیزک که خندان و شادان بود به محلى که در بغداد اجاره کرده بودم آمدیم. در آن حال از بى قرارى زیاد نامه را از جیب درآورده و مى-بوسید و روى دیدگان و مژگان خود مى نهاد و بر بدن و صورت مى کشید... من ملیکه دختر یشوعا هستم...
چون او را به سامره خدمت امام على النقى آوردم حضرت از وى پرسید: عزت اسلام و ذلت نصارى و شرف خانواده پیغمبر را چگونه دیدى؟ گفت: درباره چیزى که شما از من داناتر مى باشید چه عرض کنم؟...
در این وقت امام دهم به کافور خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید. چون آن بانوى محترمه آمد فرمود: خواهر، این زن همان است که گفته بودم. حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش گرفت و از دیدارش شادمان گردید. آن گاه امام على النقى فرمود عمه او را به خانه شوهر خود ببر و فرایض دینى و اعمال مستحبه را به او بیاموز که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمّد است.
توضیح: در این روایت اولاً نام کنیز ملیکه گفته شده که با روایت قبلى مغایر است ثانیاً در دو روایت قبل حکیمه از امام حسن عسکرى مى پرسد که مادر قائم کیست؟ و او در یکى می گوید نرجس و در دیگرى مى گوید سوسن.
ولى در این روایت حکیمه خاتون مى دانسته که قبل از ازدواج کنیز با امام حسن عسکرى مادر قائم کیست و همین کنیز است که ملیکه نام دارد.
روایتى دیگر:
مجلسى در بحار به روایت کتاب (مهدى موعود) از کتاب اکمال الدین از ابوعلى خیزرانى و او از خادمه امام حسن عسکرى روایت نموده که گفت: «من موقع ولادت امام زمان حاضر بودم مادر آقا نامش صیقل بود...».