دومً: عمر بن خطابس
او عمر بن خطاب بن نفیل بن عبدالعزى بن رباح بن عبدالله بن قرط بن رزاح بن عدی بن کعب بن لؤی بن غالب، و در جدش کعب بن لؤی به رسول الله جمیپیوندد.
ایشان چهل سال قبل از هجرت، در مکه مکرمه، دیده به جهان گشودند.
و احادیث بسیاری در فضیلت او وارد آمده است از جمله:
۱- بخاری ومسلم از ابوهریره سروایت میکنند که گفت:
«بَيْنَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج، إِذْ قَالَ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُنِي فِي الجَنَّةِ، فَإِذَا امْرَأَةٌ تَتَوَضَّأُ إِلَى جَانِبِ قَصْرٍ فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا القَصْرُ؟ فَقَالُوا: لِعُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ فَذَكَرْتُ غَيْرَتَهُ فَوَلَّيْتُ مُدْبِرًا»، فَبَكَى عُمَرُ وَقَالَ: أَعَلَيْكَ أَغَارُ يَا رَسُولَ اللَّهِ».
«ما نزد رسول الله جبودیم آنحضرت فرمود: در حالیکه من در خواب بودم، خود را در بهشت دیدم، در این اثنا زنی را دیدم که در کنار قصری وضو میگرفت، گفتم: این کاخ به چه کسی تعلق دارد؟ گفت: از آن عمر است، پس غیرت و شهامت او را به یاد آوردم و پشت کرده و رفتم، پس عمرسبه گریه نشست و گفت: در برابر تو اى رسول خدا، شهامت مىکنم؟».
۲- سعد بن أبی وقاصسروایت میکند که رسول الله جفرمود:
«إِيهٍ يَا ابْنَ الخَطَّابِ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ سَالِكًا فَجًّا إِلَّا سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ». [رواه البخاري ومسلم].
«اى فرزند خطاب، سوگند به کسی که جانم در دست اوست شیطان تو را در هیچ راهی ندیده مگر اینکه آن راه را ترک کرده و راه دیگری را درپیش گرفته».
۳- یکی دیگر از فضائل عمر بن الخطاب این است که رسول اکرم جشهید شدنش را خبر داده، و خبر پیامبر جتحقق یافت و عمرسبه دست پلید أبولؤلؤ مجوسی ظالم به شهادت رسید.
انس بن مالکسروایت میکند که: «صَعِدَ النَّبِيُّ جإِلَى أُحُدٍ وَمَعَهُ أَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ، فَرَجَفَ بِهِمْ، فَضَرَبَهُ بِرِجْلِهِ، قَالَ: «اثْبُتْ أُحُدُ فَمَا عَلَيْكَ إِلَّا نَبِيٌّ، أَوْ صِدِّيقٌ، أَوْ شَهِيدَانِ».[البخاري].
«روزی رسول الله جو ابوبکر و عمر و عثمان بر کوه أُحُد بالا میرفتند، در این اثنا، کوه به لرزه در آمد، پیامبر جبا پای مبارکش به آن کوبید و فرمود: «ای اُحد! آرام باش چرا که صرفا روی تو یک نبی، یک صدیق و دو شهید، قرار دارد».
۴- بعضی دیگر از فضایل عمرس، رضایت وخشنودی تمام اصحاب از او، و ستایشهایی است که بزرگان صحابه در مورد او بیان داشتهاند. از جمله: آنچه بخاری از مسور بن مخرمه روایت کرده که گفت:
«لـَمَّا طُعِنَ عُمَرُ جَعَلَ يَأْلَمُ، فَقَالَ لَهُ اِبْنُ عَبَّاسَ وَكَأَنَّهُ يُجَزِّعُهُ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ! وَلَئِنْ كَانَ ذَاكَ لَقَدْ صَحِبْتَ رَسُولَ اللهِ فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُ، ثُمَّ فَارَقْتَهُ وَهُوَ عَنْكَ رَاضٍ، ثُمَّ صَحِبْتَ أَبَابَكْرٍ فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتُهُ، ثُمَّ فَارَقَتْهُ وَهُوَ عَنْكَ رَاضٍ، ثُمَّ صَحِبْتَ صُحْبَتَهُمْ، وَلَئِنْ فَارَقْتَهُمْ لَتُفَارِقَهُمْ وَهُمْ عَنْكَ رَاضُونَ».
«وقتی عمر ضربت خورد و از شدت درد مینالید، ابن عباس میخواست با او همدردی کند لذا به او گفت: اى امیر مؤمنان ! درست است که با تو چنین کاری شده، اما تو بهترین رفیق و یاور پیامبرجبودی و ایشان رحلت فرمودند در حالیکه از تو راضی بود، سپس با ابوبکر رفاقت و دوستی نمودی و دوستیت با او خوب بود، او هم از دنیا رفت در حالیکه از تو راضی و خشنود بود، سپس با دوستان و یاران آنها، همدم و رفیق شدی حالا هم اگر تو از دنیا بروی، همه اصحاب از تو راضی هستند».
ابن عباس لمیگوید: «وُضِعَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَلَى سَرِيرِهِ، فَتَكَنَّفَهُ النَّاسُ يَدْعُونَ وَيُثْنُونَ وَيُصَلُّونَ عَلَيْهِ، قَبْلَ أَنْ يُرْفَعَ، وَأَنَا فِيهِمْ، قَالَ فَلَمْ يَرُعْنِي إِلَّا بِرَجُلٍ قَدْ أَخَذَ بِمَنْكِبِي مِنْ وَرَائِي، فَالْتَفَتُّ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ عَلِيٌّ، فَتَرَحَّمَ عَلَى عُمَرَ، وَقَالَ: مَا خَلَّفْتَ أَحَدًا أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ أَلْقَى اللهَ بِمِثْلِ عَمَلِهِ مِنْكَ، وَايْمُ اللهِ إِنْ كُنْتُ لَأَظُنُّ أَنْ يَجْعَلَكَ اللهُ مَعَ صَاحِبَيْكَ، وَذَاكَ أَنِّي كُنْتُ أُكَثِّرُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللهِ جيَقُولُ: «جِئْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، فَإِنْ كُنْتُ لَأَرْجُو، أَوْ لَأَظُنُّ، أَنْ يَجْعَلَكَ اللهُ مَعَهُمَا».[متفق عليه].
«در حالی که جنازۀ عمر بر تختاش گذاشته شده بود و مردم او را احاطه کرده بودند و دعا و نمازش میخواندند و مدح و ثنایش میکردند، قبل از اینکه به قبرستان ببرند، و من در میان آنها بودم و چیزى مرا نترساند جز اینکه مردی ناگهان، از پشت سر، شانهام را گرفت، رو برگرداندم، دیدم که علی است، بر عمر رحمت فرستاد و گفت: بعد از تو (عمر) کسی وجود ندارد که به عمل او غبطه داشته باشم، آرزو میکردم که خدا تو را در کنار دو دوستات، قرار دهد. زیرا بسیار میشنیدم که رسول الله جمیفرمود: «من و ابوبکر و عمر آمدیم. من و ابوبکر و عمر وارد شدیم، من و ابوبکر و عمر رفتیم». لذا آرزو میکردم - یا بر این باورم - که خداوند تو را در کنار آنها قرار دهد».