حدیث نهم
عَن أبي هُريرةَ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ صَخْرٍ س قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ص يقولُ:
«مَا نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَاجْتَنِبُوهُ، وَمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ، فَإِنَّمَا أَهْلَكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كَثْرَةُ مَسَائِلِهِمْ واخْتِلاَفُهُمْ عَلَى أَنْبِيَائِهِمْ» رواه البخاريُّ ومسلِمٌ.
ترجمه حديث:
از ابی هریره: عبدالرحمن بن صخر – خدا از او خوشنود باد – روایت شده که گفت: از پیغمبر خدا شنیدم که میفرمود: آنچه شما را از آن باز داشتم، از آن دوری جویید، و آنچه شما را به آن فرمان دادم پس از آن تا آنجا که توانایی دارید انجام دهید؛ زیرا به حقیقت مردمی را که پیش از شما بودند بسیاری سؤال و پرسششان و مخالفتشان بر پیغمبرانشان به هلاکت کشانید. این حدیث صحیح را بخاری و مسلم روایت کردهاند .
شرح حديث:
ابوهریره ساز یاران پیغمبر صاز افرادی است که حدیث بسیار از پیغمبر روایت نموده است، و در شرح حال او به اختصار یاد شد. در مسجد نبوی در مدینه منوره سکویی است که در عهد حضرت دارای سقف بوده و به نام «صفه» معروف بوده است، روی آن سکو یعنی در آن صفَّه در حدود سی صد تن از یاران پیغمبر که از جمله آنان ابوهریره است نشیمن داشتهاند، این افراد که در نهایت زهد زندگی میکردهاند، از جهتی شاگردان حریصی بر فراگرفتن علم دین و حفظ قرآن و سنت بودهاند، زیرا در مدینه هیچگونه علاقهای از زن و فرزند و غیره نداشتهاند، و از این حیث همیشه ملازم پیغمبر بودهاند، و معیشت آنها از طریق کمکرسانی مسلمانان انجام میگرفته است. گاه میشده است که یکی دو روز میگذشته بدون این که غذایی بیابند.
ابوهریره که یکی از آنهاست میگوید: دو روز گذشته بود که غذایی نیافته بودم، روز سوم از گرسنگی بیتاب شدم، در راهی که ابوبکر عبور مینمود نشستم، موقعی که عبور میکرد، مسألهای از او پرسیدم: او جواب گفت و رفت. قصد من این بود که شاید متوجه حال من بشود، ولی متوجه نشد. پس از آن عمر عبور نمود، از او هم سؤالی کردم: جواب مرا گفت و رفت، و هیچ یک از آن دو مطلب مرا نگرفتند. پس از ایشان حضرت رسول الله آمد و همین که مرا دید فرمود: اثر گرسنگی را در تو میبینم ای أبا هریره! گفتم: بلی، یا رسول الله! امروز سومین روزی است که غذا نیافته ام. حضرت فرمود: بیا با من برویم منزل. من همراه حضرت به منزل رفتم، در این اثناء کاسهای شیر از منزل یکی از انصار آوردند، در دل گفتم اگر حضرت رسول این کاسه شیر را به من بدهند، سیر خواهم شد. ولی حضرت رسول دستور دادند بروم و اصحاب صفه را دعوت کنم، من در پاسخ به فرمان ایشان رفتم و اصحاب صفه را دعوت کردم تا ده نفر ده نفر بیایند، اهل صفه ده نفر ده نفر میآمدند و از آن کاسه شیر میآشامیدند و میرفتند، نوبت آنان که تمام شد، حضرت فرمود: حالا تو بیاشام، من که از گرسنگی بیتاب بودم، فکر میکردم که آن شیر مرا سیر نمیکند، ولی هرچه میخوردم تمام نمیشد و حضرت رسول تکرار میفرمود: بیاشام. گفتم: یا رسول الله! این قدر آشامیدم که احساس میکنم شیر میخواهد از زیر ناخنهایم بیرون آید. آنگاه حضرت رسول صخود کاسه را به دست گرفت و نام خدا یاد کرد و بقیه آن شیر را سرکشید.
از جهت دیگر اهل صفه قشون آماده به خدمت بودند که اگر پیشآمدی رخ میداد، تا موقعی که مهاجرین و انصار باخبر میشدند، اهل صفه دفاع مقدماتی را تهیه دیده بودند؛ زیرا مهاجرین و انصار غیر از اهل صفه – همه در مدینه کار و شغل داشتند و مشغول تجارت و فلاحت و کارهای زندگی بودند، و در موقع جهاد که حضرت دستور میداد همگی متفقاً آماده میشدند، از جهت دیگر اهل صفه معلمین آماده برای تبلیغ بودند، و هرگاه فرستادن معلمین مورد نیاز میشد، اکثر از این طبقه فرستاده میشدند.
این فداکاران هم در میدان کارزار قربانی میدادند و هم در موقع تعلیم، چنانکه بعضی از قبایل به خدمت حضرت رسول آمدند و عرض کردند که قبایل ما آماده پذیرفتن اسلام هستند، افرادی را با ما بفرست تا امور دین را به مردم بیاموزند. حضرت رسول هفتاد تن از اهل صفه که به «القراء» یعنی خوانندگان قرآن معروف بودند با آنان همراه فرمود، این هفتاد تن که با دست برهنه و قصد تبلیغ همراه آن تبهکاران روانه شدند، نمیدانستند که سرنوشت برایشان شهادت در راه تبلیغ دین را ثبت کرده است، موقعی که به محل قبایل رسیدند، آن نابخردان قبایل خود را صدا زدند تا آن هفتاد تن را از دم تیغ بگذرانند، همه این هفتاد تن به شهادت رسیدند و خبر کشتار آنان طوری حضرت رسول را متأثر کرد تا یک ماه در هر پنج نماز به آن قبایل نفرین میفرمود تا این که آیه ۱۲۸ سوره آل عمران ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾[آل عمران: ۱۲۸]. نازل شد.
ابوهریره از بین رفقایش از اهل صفه جان به سلامت برده و چهل سل بعد از حضرت رسول به روایت حدیث اشتغال داشته است، نظر به این که احادیث بسیاری را روایت نموده کسانی که آشنا به حال اصحاب پیغمبر صنیستند، بر او اعتراض گرفتهاند که چرا این همه حدیث روایت نموده است، و البته این مطالب مفصلاً در کتابهای مخصوص تراجم و علماء حدیث که رجال إسناد را تعریف کردهاند مشروح است.
در حدیث بالا ابوهریره سگفت: از پیغمبر خدا شنیدم که میفرمود: «مَا نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَاجْتَنِبُوهُ» آنچه شما را از آن منع کردم، از آن دوری بجویید. در این جا طرف خطاب پیغمبر صصحابه و یاران او هستند، و البته این حکم شامل همه امت میباشد، زیرا خطاب بر دو قسم است: خطاب عام که طرف گفتگو عموم افراد هستند، مانند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[البقرة: ۱۰۴]. ای مردم با ایمان که شامل همه مؤمنان است، این خطاب و همه خطابهای عمومی دیگر که در قرآن وارد است، همیشه مورد خطاب آن یاران پیغمبر هستند، ولی حکم آن شامل همه امت است، زیرا خطاب همیشه به حاضران میشود، و همچنین ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[البقرة: ۲۱]. ای مردم که اینگونه خطاب را خطاب عام مینامند.
قسمت دوم خطاب خاص است که مقصود از آن عموم میباشد، مانند: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[التوبة: ۱۰۳]. «از مال مسلمانان زکاتی را بگیر که با آن صاحبان مال را پاکیزه میسازی و مایه برکتشان را با آن فراهم میآوری» که در این جا خطاب به حضرت رسول و مقصود شامل همه امت است که زکات را بدهند، و به کسی مأمورگرفتن و جمعآوری آن برای رسانیدن به مستحقین است؛ از حضرت تا جانشینان او.
البته مقصود این نیست که فقط زکات به حضرت بدهند و بعد از حضرت رسول زکات ندهند؛ مثل این که و ﴿وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾[النور: ۵۶]. «زکات را بدهید» شامل صحابه و همه امت است، ﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ﴾الخ [الإسراء: ٧۸]. «نماز را برپا بدار از زوال آفتاب» تا آخر آیه که خطاب به خود حضرت است، ولی مأمور برپاداشتن نماز همه امت هستند، چنانکه ﴿أَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾خواندن نماز خطاب به صحابه و شامل همه امت است.
همچنین ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ﴾[الطلاق: ۱].«ای پیغمبر! هرگاه زنان را طلاق دادید» که اگرچه خطاب به پیغمبر است، حکم آن شامل همه امت است، نه این که طلاق فقط به پیغمبر اختصاص دارد، از این لحاظ که خطاب فقط به اوست، و مانند این موضوع، بسیار است.
سوم خصایص است، یعنی آنچه به شخص پیغمبر تعلق دارد و در خصوص خود ایشان است، مثل نماز تهجد که بر خود پیغمبر واجب بوده است که در دل شب به عبادت خدا و راز و نیاز با پروردگار بپردازد، و این هم در موارد کمی است.
در حدیث بالا حضرت فرمود: آنچه شما را از آن منع کردم، پس همیشه بر دوری از آن بکوشید، آنچه حضرت منع فرموده بر دو قسم است: حرام که اجتناب از آن فرض است، و در شرح حدیث بیان کردیم که حرام چیست و انواع آن را یاد نمودیم. دوم مکروه است و اجتناب از آن سنت است و فرمانبری از حضرت وقتی فراهم میآید که از حرام و مکروه هردو اجتناب شود؛ زیرا مرتکب حرام، عاصی و گناهکار است و مرتکب مکروه مخالف سنت است، مکروه به معنی ناپسند و برخلاف سنت است.
مثلاً: در حال نماز رو را به این سو و آن سو گردانیدن مکروه است؛ زیرا برخلاف سنت است که در نماز سر را به زیر اندازد و خشوع و فروتنی نماید؛ زیرا خلاف سنت است. سنت نگهداشتن ادب و به خاطرآوردن عظمت پروردگار در حال نماز است. حضرت رسول الله صاز بسیاری پرسیدن منع فرمود، مخصوصاً موقعی که ملاحظه فرمود سئوالات فقط جنبه عناد دارد، مثلاً: وقتی که حضرت فرمود: خداوند بر شما حج را فرض فرمود، پس به حج بروید. مردی گفت: یا رسول الله! هرساله حج برویم؟ حضرت فرمود: اگر بگوییم بله، واجب میشود و شما از آن عاجز میمانید، هروقتی من چیزی گفتم، مرا به حال خود بگذارید؛ زیرا مردم پیش از شما هم از همین راه اختلاف بر انبیاءشان و بسیاری سئوالاتشان نابود شدند، و از این جهت بزرگان صحابه هرگاه سئوالی از آنان میشد، میپرسیدند آیا این مسأله واقع شده است؟ اگر میدیدند واقع شده است فتوی میدادند، و اگر میگفتند واقع نشده میگفتند پس باشد تا وقتی که واقع شد، حکم آن به میان میآید.
از امام اوزاعی نقل شده است که میگفت: هرگاه خدا بخواهد برکت علم را از بندهای بگیرد، مغالطات علمی بر زبانش جاری میسازد، اوزاعی میگوید: مغالطهکنندگان را کمترین مردم در دانش یافتم.
امام احمد روایت نموده است که پیغمبر صاز اغلوطات نهی فرمود که مسألههای سخت و دشوار و غیر مورد احتیاج است، و در این باب بر سه قسم شدهاند: قسمتی که باب مسایل را یک مرتبه مسدود کرده و در حقیقت در فهم مسایل را به روی خود بستهاند، و به جایی کشیدهاند که به حدود ما أنزل الله نیز جاهل آمدهاند، و قسمتی به یکباره در مسایل را به روی خود گشوده، و در این زمینه بحث خود را به جایی رسانیدهاند که مسایل واقع نشده را ساخته و تکلف جواب آن را متحمل شدهاند. و نظر به این که توسعه این حد و تصویر مسایل غیر واقعی باعث اختلاف و خصومت و مستلزم مجادله و کشمکش میگردد، و بدیهی است که مجادله هم به تیرگی و نفرت میکشد و سبب میگردد که هرکدام برای رأی خود دلیل بیاورد، در نتیجه محبت پیروزی بر خسم و جلب نظر مردم برابر با از دستدادن اخلاص و پیروی هوای نفس میگردد، و این عینا چیزی است که شریعت آن را تقبیح کرده و به دوری از آن دستور داده است. قسم سوم که در حدیث پیغمبر مطلع و در فقه و فهم قرآن و حدیث و استنباط از این دو استاد شدهاند، همت خود را متوجه بحث در معانی قرآن و سنت پیغمبر و گفتار صحابه و تابعین و مسایل حلال و حرام و اصول سنت و زهد و آنچه باعث صفای قلوب و جمع کلمه و وحدت مسلمانان میگردد ساختهاند، تا مردم را به اخلاص برای پروردگار متعال بکشانند، خداوند ما و شما را از جمله این دسته فرماید.
این حدیث که از سئوالات بیجا برحذر داشت، یکی از اصول مطالب و یکی از پایههای بزرگ دین است، و فهم و از برکردنش و عمل به آن شایسته است، سئوالکننده که در حدیث بالا ذکر شد، در جواب آن فرمود: پرسنده أقرع بن حابس بوده است، و آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۱].«ای مردم که ایمان آورده اید! از چیزهایی که اگر آشکار شود، بدتان میآید مپرسید».
این آیه چنانکه در صحیح بخاری مذکور است، هنگامی که سؤالهای بیهوده مطرح شد نازل گردید، و در روایتهای بسیاری سبب نزول را همان سؤال تکرار حج دانستهاند که ذکر شد، و در روایتی آمده است که حضرت رسول برون آمد در حالی که خیلی خشمگین بود و بر منبر رفت، مردی برخاست و سؤال کرد و پرسید: پدرم کجاست؟ حضرت فرمود: پدرت در دوزخ است. دیگری برخاست که پدرم کیست؟ حضرت فرمود: پدرت حذافه است، در این موقع عمر جلو حضرت زانو زد و گفت: «رضينا بالله ربا وبالإسلام دينا وبمحمد رسولا»و از نادانی آن مردم معذرت آورد تا خشم حضرت فرو نشست و آن آیه نازل شد.
معروف است که مادر آن مردی که پرسید پدرم کیست؟ به او گفت: ای فرزند من! از تو ناخلفتر ندیدهام و نشنیدهام، تو جلو مردم از حضرت میپرسی پدرم کیست؟ یعنی اگر خدایناخواسته لغزشی داشتم، میخواستی جلو همه مرا رسوا کنی.
حاصل این که تعدد سبب نزول مانعی ندارد، و این که از جمله اسباب نزول آن آیه این است که از مسایلی که فهم آن برای پرسنده بد میآید نباید سؤال شود، مثل این که پدرش که فوت کرده کجاست؟ و یا این که پدرش کیست؟ و همچنین سؤالی که مبنی بر استهزاء باشد و یا این که از راه عناد باشد، چنانکه منافقان از روی استهزاء میپرسیدند: مثلا: گمشدۀ من کجاست؟ و مشرکان و اهل کتاب از روی عناد میپرسیدند که قیامت کی به پا میشود و روح چیست؟ و همچنین سؤالهایی که ممکن بود باعث تشدید شود.
در حدیث است که بزرگترین مسلمان گناهکار کسی است که در باره چیزی که حرام نیست بپرسد، و بر اثر پرسش او حرام شود. وقتی که شخصی در خصوص «لعان» از حضرت پرسید، حضرت آن سؤال را ناپسند دانست و از آن انتقاد فرمود و اتفاقاً همان پرسنده مبتلی به همان مسأله شد که در باره آن قبل از وقوعش پرسیده بود و آیه لعان نازل شد، در باره کسی که پرسیده بود اگر کسی مرد بیگانه را با زوجه خود ببیند که تفصیل مسأله لعان در کتب فقه مذکور است.
اما اگر اضطرار باشد، مانند خوردن گوشت مردار وقتی که بر اثر قحط و گرسنگی به هلاکت میافتد که در اینجا به قدر سد رمق اجازه داده شده؛ زیرا در حال اضطرار و ناچاری شریعت اجازه داده است که مضطر از مرده تناول نماید و در این حال معصیت نامیده نمیشود؛ زیرا از استطاعت بیرون است، «وَمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» و آنچه شما را به انجامدادنش فرمان دادم پس آن را تا اندازه تواناییتان انجام دهید.
آنچه امر فرموده شامل دو قسمت است: فرض و انجامدادن به حسب توانایی فرض است، یعنی انجامدادن فرض، فرض است، کما این که انجامدادن سنت، سنت است. قسم دوم سنت است که انجامدادن آن بر حسب توانایی سنت است، و شرح کلمه سنت در شرح حدیث در مقدمه صفحات ۳۱ و ۳۲ گذشت.
حضرت فرمود: آنچه شما را به آن امر کردم، بر حسب تواناییتان به انجامش برسانید، و این حدیث به منزله شرح برای این آیه است: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾ْ[الحشر: ٧]. «آنچه پیغمبر به شما داد آن را بگیرید، و آنچه شما را از آن منع کرد از آن خودداری کنید» و در آیه: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[البقرة: ۲۸۶]. «خداوند هیچ کسی را تکلیف نمیفرماید، مگر به حسب تواناییش» که این آیه بعدی مقصود از آیه اولی را که فرمانبری پیغمبر صبرحسب توانایی است روشن مینماید. آیههای قرآن بعضی از آن روشنکننده مقصود بعضی دیگر است و حدیث، آیات را شرح میکند. ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ﴾[آل عمران: ۱۰۲]. «از خدا بترسید، چنانکه شایستۀ ترسیدن از اوست». یاران پیغمبر گفتند: حق تقوی به معنی آن که خدا را یاد کنیم و هیچگاه او را فراموش نکنیم، و او را اطاعت کنیم و هیچگاه نافرمانیش نکنیم، از مقدور ما بیرون است. این آیه برای روشنکردن معنی حق تقوی آمد: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾[التغابن: ۱۶]. «به حسب تواناییتان از خدا بترسید».
آنگاه امر در شرع مطلق میآید، و در این حال براقل آن حمل میشود، مثلاً: اگر کسی نذر کرد نماز بخواند یا روزه بگیرد یا صدقه بدهد، حمل بر دو رکعت نماز یک روز روزهداری و در صدقه کمترین مال مثلاً یک مشت گندم؛ اما هرجا که در شرع امر مقید آمد، باید آن را با همه قیود و اوصاف آن انجام داد، و اگرچه تکلیف باشد. نماز وقتی که چهار رکعت است، نمیتوان آن را دو رکعت کرد. روزه که از فجر تا غروب است، نمیتوان آن را نصف کرد؛ زیرا این تکالیفی است که برای زندگی صحیح و داشتن اسلام ضرورت دارد، و کسی که بخواهد شانه از زیربار روزه خالی کند، به حجت این که تکلیف است، شانه از زیربار هرکار اجتماعی که در یک زندگی شرافتمندانه ضرورت دارد، خالی میکند و در برابر ناملایمات زندگی فقط کسانی میتوانند ایستادگی کنند که ایمانشان قوی و تکالیف دینی را انجام میدهند، و گرنه به خزههای اجتماع میمانند که در مقابل کوچکترین ناملایمات به انتحار میافتد.
هرجا که در تکالیف شرعی مشقتی پیش آید، شریعت تخفیف آن را روشن ساخته است، اگر نمیتواند ایستاده نماز بخواند نشسته بخواند، اگر در موقع سفر و بیماری و بارداری نمیتواند روزه بگیرد، موقعی که مقیم شد و بهبود یافت و وضع حمل نمود قضا بگیرد. در قسمت امر قید شد که بر حسب توانایی انجام گیرد، در قسمت نهی این قید نبود، و از اینجا دانسته میشود که باید کاملاً از نهیشدهها دور بود، اما اگر در جایی دو مفسده باشد، در این حال ارتکاب أخف مفسدتین میشود؛ مثلاً: هرگاه میان دو کس دشمنی باشد و بتوان به دروغ سبب نزدیکشدن آن دو شد، مانعی نیست؛ زیرا این دروغ مصلحتآمیز از دوام دشمنی که به مفاسد متعدد دیگر میکشاند بهتر است، هرچند که دروغ خوب نیست، زیرا شریعت در سه مورد به آن اجازه داده است: یکی در جنگ، دوم برای اصلاح بین دو کس که دشمنی میان آنها هست، سوم کسی که دو زن دارد و به یکی از آن دو دروغ میگوید برای خوشنودساختنش که در این سه مورد دروغ جایز شده است؛ زیرا فساد آن کمتر است.
حضرت رسول الله فرمود: آنچه به آن امر کردم به حسب توانایی به جا آورید، و آنچه از آن منع کردم از آن دور شوید، و از سؤالهای بیجا خودداری کنید: «فَإِنَّمَا أَهْلَكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كَثْرَةُ مَسَائِلِهِمْ واخْتِلاَفُهُمْ عَلَى أَنْبِيَائِهِمْ» زیرا محققاً مردم پیش از شما را بسیاری سؤال و پرسش و مخالفتی که با پیغمبرانشان میکردند نابود ساخت، و این که چرا از اختلاف منع شده، علت این منع آن است که اختلاف سبب تفرقه و دوری دلها از همدیگر و ضعف دین میگردد.