حدیث سی و نهم
عَنِ ابنِ عبَّاسٍ بأَنَّ رسولَ اللهِ ص قالَ:
«إنَّ اللهَ تَجَاوَزَ لِي عَنْ أُمَّتِي: الْخَطَأَ، وَالنِّسْيَانَ، وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ».
(حديثٌ حسَنٌ رواه ابنُ ماجَه والبيهقيُّ وغيرُهما)
ترجمه حدیث:
از عبدالله بن عباس بروایت شده که رسول الله صفرمود: به راستی که خدای تعالی به خاطر من از خطا و فراموشی امتم و آنچه برآن مجبور شده بودند گذشت فرمود.
این حدیث حسن است، و ابن ماجه و بیهقی آن را روایت کردهاند .
شرح حدیث:
در این حدیث حضرت رسول الله صمیفرماید: خدای متعال به خاطر من از آنچه امتم به خطا و یا فراموشی و یا به اجبار و اکراه انجام دهد درگذشت.
خطا: عبارت است از این که شخص از کار خود قصد چیزی را داشته باشد و با غیر قصد آن رو به رو شود، مثلاً تیر به گنجشکی بیندازد و به گوسفندی بخورد و هلاک شود، قصد شخص تیرانداختن به گنجشک بوده و برخلاف خواست او به گوسفند خورده است که در کشتن گوسفند دیگری به خطا گناه ندارد، اگر چه غرامت به گردن دارد.
نسیان: فراموشی عبارت از این است که شخص چیزی را به یاد داشته باشد و موقع انجامدادن کاری آن را فراموش کند؛ مثلاً شخص میداند که وضو برای نماز لازم است و بداند که وضو ندار، اما در وقت نماز فراموش میکند که وضو ندارد و نماز میخواند و در نمازخواندن بدون وضو از روی فراموشی گناهی نیست، اما قضاء آن نماز براو لازم است، یعنی همین که به یادش آمد که نماز فرض بدون وضو خوانده است، باید از نو آن نماز را با وضو بخواند، اگر در حال روزه به فرامشی چیزی بخورد یا بیاشامد، گناه ندارد، اما رزوهاش باطل است، با این حال دانستید که خطا و نسیان موجب گناه نمیشود، اما حکم را نیز تغییر نمیدهد.
اکراه: به زورگرفتن: کسی که به زور گرفته شد تا کاری را انجام دهد دو حالت دارد: یا این که به کلی اختیاری ندارد و آلت دست دیگری شده است که او را به زور گرفته است؛ مثلاً کسی که قسم بخورد به خانه «زید» نرود و او را مجبور کردند تا به خانه «زید» برود و البته دست و پایش را بستند و او را به خانه زید آوردند، در این حال قسم او شکسته نمیشود. یا این که اختیار دارد، مثل این که چوب زده شد تا مال دیگری را تلف کند، یا این که چوب زده شد تا این که سه طلاق زنش را بگوید و او یک طلاق زنش را گفت، در این حال طلاق او واقع میشود و غرامت مال تلفشده بر او لازم است.
در قرآن در آخر سورۀ بقره آمده: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ﴾[البقرة: ۲۸۶]. «ای پروردگار ما! اگر از روی فراموشی یا خطا کاری کردیم ما را مؤاخذه مکن» در این آیه هم رفع گناه از فراموشکار و خطاکننده معلوم است.
در آیۀ ۱۰۶ سورۀ نحل: ﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾[النحل: ۱۰۶]. «مگر کسی که مجبور شود به کلمه کفرگفتن در حالی که دل او آسوده و پایدار بر ایمان است» از این آیه دانسته میشود که مجبورشدن بر کاری که خود شخص در آن رغبت ندارد، باعث رفع گناه از اوست، و چنانکه گفتیم وقتی که اختیار از او سلب شده باشد گناهی ندارد.
خلاصه آنچه گفته جمهور علماء است، این که گفتههای کسی که مجبور است اعتباری ندارد، چه در عقود و چه در فسوخ. اگر به اکراه جنسی را بفروشد آن بیع صحی نیست، و اگر به اجبار بیعی را فسخ کند آن بیع صحیح نیست.
در حدیث است: «لا طلاق ولا عتاق في إغلاق» در حال اکراه و اجبار نه طلاقی صورت میگیرد و نه بردهای آزاد میشود.
از وقتی که قسمخوردن بر اثر ضعف ایمان مردم از اهمیت افتاده است و راستگویی هم مانند سیمرغ گشته است، بسیاری از افراد در موقع احتیاج به قسم تقاضای قسم به طلاق میکنند، و با این که قسم فقط باید به نام خدا باشد، بازهم اگر کسی قسم به طلاق خورد به دروغ، طلاق او واقع میشود. مگر در صورتی که اکراه محقق باشد، مثل این که راهزنان به کسی که مال دارد و آن را نهان ساخته است، قسم به طلاق بدهند. و این هم بحمد لله از مدتی است مرتفع گردیده و دیگر در سراسر کشور راهزنی وجود ندارد.
در نکاح و طلاق منتهای احتیاط ضرورت دارد، زیرا احکامی مانند پدر و مادر و فرزندی و اتصال نسب و میراث و ناموس و دهها احکام دیگر وجود دارد و به هیچ وجه قسم به طلاق به دروغ یادکردن جایز نیست.
در این عصر دیگر جنبه اکراه و اجبار وجود ندارد و هر فرد باایمان میتواند از راه راستی و درستی بهتر و شرافتمندانهتر زندگی کند و همیشه در راستی نجات است.
موقعی که این آیه نازل شد: ﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُۖ﴾[البقرة: ۲۸۴]. «اگر آشکار کنید آنچه در دلهای شماست و یا نهان نمایید آنچه در دل دارید، خدای تعالی شما را برآن محاسبه مینماید». جماعتی از صحابه شبه خدمت رسول الله آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما به این آیه بیش از توانایی خود مکلف شده ایم، زیرا یکی از ما ممکن است مسایلی در خاطرش خطور کند که اگر آن در دلشان باقی بماند، همه دنیا هم در برابر آن ناچیز بنماید، زیرا خاطرههای زودگذر که به فکر آدمی خطور میکند در اختیار انسان نیست.
حضرت رسول الله صفرمود: مگر شما میخواهید مانند بنی اسرائیل بگویید: ﴿سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا﴾[البقرة: ٩۳]. «شنیدیم و نافرمانی کردیم؟!» بگویید: ﴿سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ﴾[البقرة: ۲۸۵]. «شنیدیم فرمان حق تعالی را و فرمانبرداری نمودیم».
پس از این که این کلمه را بر زبان آوردند و به دل اذعان کردند، دو آیه آخر سورۀ بقره: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ﴾. تا آخر آیه نازل شد: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ﴾[البقرة: ۲۸۶]. و آیه «ای پروردگار! ما آنچه را که طاقت و توانایشش را نداریم، بر ما تحمیل مفرمای».
در حدیث است که خدای متعال در برابر هریک از این دعاها فرمود: خواهش شما را پذیرفتم و فراموشی و خطایتان را بخشودم و تکلیف را به حساب طاقتتان قرار دادم، آمینگفتن بعد از هریک از دعایی که در آیات آخر بقره است، مستحب است.
تقیه و مداراة و مصانعه به یک معنی است، علامه ابن حجر گوید: این که علما استعمال لفظ تقیه را مکروه دانستهاند، به سبب این است که بعضی آن را در غیر موردش به کار بردهاند و آن را به اشخاصی از مردان بزرگ نسبت دادهاند که ایمان عظیم ایشان و عظمت مقام و علو پایه علمیشان از نسبت تقیه به ایشان مبراست، قصد علامه ابن حجر این است که تقیه حکم اکراه را دارد که یاد شد، و چنین اکراهی هیچگاه برای بزرگان اسلام پیش نیامده است، و پیشوایان اسلام هیچگاه راستی را از دست ندادهاند.
بلال حبشی با این که نسبت به او انواع شکنجه اجرا میشد، و به حدی تعذیب میشد تا از هوش میرفت، با این همه هیچگاه کلمه کفر را از روی اکراه و تقیه بر زبان نیاورد، و حال آن که اگر بر زبان میآورد جایز بود، ولی ایمان قوی و ثبات عقیده و راستی مانع از آن بود که حتی برای نجات از شکنجه هم بر زبان بیاورد، وقتی که بلال حبشی ایمانش چنین است، پیشوایان دینی از ائمه آل بیت و اصحاب رسول الله صاز تقیه و مدارات و مصانعه فرسنگها به دورند.
از حدیث پیامبر دانستید که در حال اکراه اقوال شخصی که مکروه و مجبور شده است، اعتباری ندارد. اما باید دانست که اکراه این حکم را دارد، اگر اکراه به ناحق باشد، اما در اکراه به حق اقوال مکره اعتبار دارد، مثلاً شخصی که هزار تومان بدهکار کسی است و بدهی خود را نمیپردازد، مجبورکردنش به این که بدهی خود را بپردازد، رواست، زیرا این اکراه به حق است.
این حدیث اهمیت فراوان دارد و برای احکام فقهی پایه محکمی است؛ زیرا در همه ابواب فقه پیش میآید، و معلوم است که افعال مکلف یا از روی قصد و اختیار نیست و این را عمد مینامند، و یا از روی قصد و اختیار است و این خطا یا نسیان یا اکراه است، و از این حدیث هویدا گشت که این قسم یعنی آنچه نه از روی قصد و اختیار است، مورد عفو و بخشودگی است. و با این ترتیب این حدیث در بیان نصف شریعت است به اعتبار منطوق آن و شامل همه احکام است به اعتبار منطوق و مفهوم آن.
عفو و گذشت از خطا و نسیان و اکراه در مقتضای حکمت و نظر است، و معلوم است که فایده تکلیف این است که طایع را از عاصی جدا سازد، و هرکدام از طاعت و معصیت مستلزم قصد است تا ثواب و عقاب برآن مترتب شود.
این حدیث از حیث علم الحدیث، به درجه حسن است در روایت ابن ماجه و بیهقی. و به رتبه صحیح است به روایت ابن حبان و دارقطنی. و رجال إسناد حدیث همه معتبر هستند و هرکدام در بخاری و مسلم از آنها روایت شده است. بنابراین، اصل حاکم گفته است حدیثی است صحیح بر شرط شیخین.