حدیث نوزدهم
عَن أَبِي العبَّاسِ عبْدِ الله بنِ عَبّاسٍ بقالَ: كُنْتُ خَلْفَ النَّبِيِّ صيَوْمًا، فَقَالَ:
«يَا غُلاَمُ، إِنِّي أُعَلِّمُكَ كَلِمَاتٍ؛ احْفَظِ اللهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظِ اللهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ الأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ لَكَ، وَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتِ الأَقْلاَمُ وَجَفَّتِ الصُّحُفُ» رواه التِّرمذيُّ، وقالَ: حديثٌ حَسَنٌ صحيحٌ وفي روايةِ غيرِ التِّرمذيِّ: «احْفَظِ اللهَ تَجِدْهُ أَمَامَكَ، تَعَرَّفْ إِلَى اللهِ فِي الرَّخَاءِ يَعْرِفْكَ فِي الشِّدَّةِ، وَاعْلَمْ أَنَّ مَا أَخْطَأكَ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَكَ، وَمَا أَصَابَكَ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَكَ، وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ، وَأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ، وَأَنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا».
ترجمه حديث:
از ابوالعباس عبدالله بن عباس – خدا از هردوشان خوشنود باد – روایت شده که گفت: من روزی پشت سر پیغمبر صبودم، فرمود: ای جوان! من تو را چند کلمه میآموزم: خدا را نگهدار تا خدا تو را نگه دارد، خدا را نگه دار تا او را روبرویت بیابی، هرگاه چیزی خواستی از خدا بخواه، و هرگاه خواستی کمک بجویی پس از خدا کمک بجوی، و یقین بدار که اگر همه امت جمع شوند تا نفعی به تو برسانند نمیتوانند، مگر نفعی که خدا بر تو نوشته باشد، و اگر همه امت جمع شوند تا زیانی به تو برسانند نمیتوانند، مگر زیانی که خدا بر تو نوشته باشد، قلمها برداشته شدند و نامهها خشک شدند. این حدیث را ترمذی روایت نمود و گفت: این حدیث حسن و صحیح است، و در روایت غیر از ترمذی به این لفظ است: خدا را نگهدار تا او را جلو خلوت بیابی، خودت را به خدا بشناسان در خوشی، تا خدا تو را در سختی بشناسد، و یقین بدان که در واقع آنچه به تو نرسید، امکان نداشت که به تو برسد، و آنچه به تو رسید، ممکن نبود که به تو نرسد، و یقین بدان که در حقیقت یاری خدا همراه شکیبایی است و گشایش همراه سختی است، و با هر دشواری آسانی است.
شرح حديث:
در این فرمایش پیامبر دنیایی حکمت و معنی نهفته است. عبدالله بن عباس که پسر عموی پیغمبر است میگوید: روزی من و پیغمبر بر اشتری سوار بودیم و من پشت سر پیغمبر صنشسته بودم، فرمود: ای جوان! چند کلمه به تون میآموزم که شامل نیکبختی دنیا و آخرت باشد: خدا را نگه دار به انجامدادن آنچه امر فرمود و دوریجستن از آنچه منع فرمود، و انجام هرآنچه مایه خوشنودی اوست و خودداری از آنچه مایه خشم اوست، تا او نیز تو را نگهدارد در جان و مال و بستگان و در دین و دنیا، خدا را نگهدار تا خدا تو را نگهدارد، آنچه از تو خواسته است انجام بده تا آنچه از او میخواهی انجام دهد، و در حقیقت همیشه جزاء از جنس عمل است، به همان مقدار که خدا را نگهداری، خدا تو را نگه میدارد، اگر هیچگاه خلاف فرمان او عمل نکنی، هیچگاه خلاف تو نکند.
در قرآن در آیۀ ۴۰ سورۀ بقره میفرماید: ﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ﴾[البقرة: ۴۰]. «به پیمان من وفا کنید تا به پیمان شما وفا کنم». و در آیۀ ۱۵۲ سورۀ بقره میفرماید: ﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ﴾[البقرة: ۱۵۲]. «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم». و در آیۀ ٧ سورۀ محمد میفرماید: ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ﴾[محمد: ٧]. «اگر خدا را یاری دهید، خدا شما را یاری میدهد». همیشه بر حسب یقین و ایمانی که شخص به خدا دارد و بر حسب فرمانبرش، به همان اندازه عنایت خدای متعال به او تعلق میگیرد، به عبارت دیگر: نگهداری خدا نسبت به بنده در دوری او از نافرمانی خداست، و نگهداری خود در حفظ زبان و حفظ چشم و حفظ دل و حفظ دامن و حفظ دست و حفظ پا است، در این که مطلقاً دروغ نگوید، پشت سر کسی به ناحق صحبت نکند و نسبت ناروا به کسی ندهد، حفظ چشم در نظرنکردن به حرام و تجسسنکردن به چشم از حال دیگران و حفظ دل به پاکدلی و عقیده درست و نبردن گمان بد به کسی و حفظ دامن که حفظ آن مهمترین ارکان پرهیزگاری است، تا در گناهان بزرگ نیفتد و حفظ دست در دستدرازی نکردن به حقوق و اموال و ناموس مردم و حفظ با در نرفتن با آن به سوی گناه و در حفظ دهن و دامن، اصلی کلی تقوی است.
«احْفَظِ اللهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ»: خدا را نگهدار تا او را جلوی خودت بیابی، یعنی اگر یاد خدا را نگهداری و خلاف او ننمایی، همیشه احساس میکنی که او جلو تو است و از تو دفاع میکند، جلوی تو است و کارهای تو را رو به راه میکند، خدا جلوی تو است، هر خیری بخواهی برایت فراهم میفرماید، اگر کسی خدا را نگهدارد، نگهداری خدا از او را به چشم میبیند.
سعید بن مسیب به پسرش میگفت: من در نماز و عبادت خود میافزایم تا خداوند تو را نگهدارد، خداوند در قرآن فرمود که مال دو یتیم را از برکت صلاح پدرشان نگهداری فرمود، این موضوع در سوره کهف آمده است: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا﴾[الکهف: ۸۲]. «و پدر آن دو یتیم مردی صالح بود».
عمر بن عبدالعزیز میگوید: هر شخص باایمانی بمیرد، خداوند از برکت او فرزندان و زادگانش را نگهداری مینماید. محمد بن منکدر میگوید: خدا از برکت شخص صالح فرزند و فرزندش و خانههای اطرافش را حفظ میفرماید.
آنانی که در جوانی خود را از گناه نگه میدارند، در بزرگسالی چشم و گوش و قوتشان میماند، و آنهایی که در جوانی خود را به گناه آلوده میسازند، در پیری قوایشان مختل شود و در موقعی که وقت راحتی و آسودگی است، به انواع ناراحتی دچار گردند.
معروف است که ابن صلاح از دانشمندان بلندنام در سن نود سالگی مانند جوانان بیست و پنچ ساله تمام قوایش محفوظ بود، علت این امر را از او پرسیدند، گفت: در جوانی خدا را نگه داشتیم در پیری خدا ما را نگه داشت.
به عبارت دیگر: خدا را نگه دار تا همیشه خدا همراه تو باشد و نیازهایت را برآورده فرماید: «تَعَرَّفْ إِلَى اللهِ فِي الرَّخَاءِ يَعْرِفْكَ فِي الشِّدَّةِ» خدا را در فراخی و خوشی بشناس تا او تو را در سختی بشناسد، یعنی کسی که در توانایی خدا را نگهداشت و نافرمانی خدا را نکرد، در سختی و شداید خدا او را فراموش نخواهد کرد.
شناسایی خدا بر دو نوع است: شناسایی خدا به ایمان و تصدیق و اقرار به یکتایی او، این نوع شناسایی عوام است. شناسایی خدا به میل قلبی به سوی او و بریدن از خلق و پیوستن به او، و انس به یاد او و آرامش به عبادت او و شرمداشتن از او و ترسیدن از او، این شناسایی است که عرفاء و خداشناسان در اطراف آن میچرخند.
شناختن خدا نسبت به بنده بر دو نوع است: شناختن خدا نسبت به بندهاش با اطلاع بر او و آگاهی از احوال او و این را معرفت عامه نامند، خدا میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ﴾[ق: ۱۶]. «و هرآینه ما آدمی را آفریدیم و میدانیم چه در دل او میگذرد». و فرمود: ﴿هُوَ أَعۡلَمُ بِكُمۡ إِذۡ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَإِذۡ أَنتُمۡ أَجِنَّةٞ فِي بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡۖ﴾[النجم: ۳۲]. «اوست تعالی داناتر به شما موقعی که شما را از زمین آفرید و آن گاه که در شکم مادرانتان جنین بودید».
نوع دوم معرفت خاصه است که در این نوع خداوند بنده را دوست میدارد و او را به درگاهش نزدیک میسازد و او را در سختیها یاری میکند و دعایش را به اجابت میرساند، چنانکه در حدیث صحیح است: «ولا يزال عبدي يتقرب إلي بالنوافل حتى أحبه، فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ويده التى يبطش بها ورجله التي يمشي بها، ولئن سألني لأعطينه ولئن أستعاذني لأعيذنه» وفي رواية:«ولئن دعاني لأجيبنه» همیشه بندهام خود را به من نزدیک میسازد، به نوافل طاعات تا جایی که من او را دوست میدارم، وقتی که من او را دوست داشتم، حسن شنوایی او میشوم که به آن میشنود، و چشم او که به آن میبیند و دست او که به آن کار میکند و پای او که بر آن راه میرود، اگر در آن حال از من خواهش کند خواهشش را برآورده میکنم، و اگر به من پناه آورد او را پناه میدهم، و اگر مرا بخواند و دعا کند دعایش را به اجابت رسانم.
معروف است که روزی حسن بصری در صدد چاره بود تا از حجاج بگریزد، یکی از دوستانش به نام «حبیب بن محمد» به حسن گفت: مگر بین تو و خدا پیمانی نیست که چون از او بخواهی تو را از شر اینان برهاند؟ به خانهام داخل شو. حسن داخل شد و پشت سر او پلیس حجاج به خانه آمدند، ولی هرچه گشتند حسن را نیافتند. حجاج گفت: حسن در خانه بوده ولی خدا شما را کور کرده است.
«فَإِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللهَ» و چون چیزی خواستی یا بخواهی، از خدا بخواه؛ زیرا آنچه داری از عمر و زندگی و رزق و روزی و عزت و جاهمندی همه در دست خداست.
در حدیث است که حضرت رسول الله صفرمود: «إن روح القدس نفث في روعي إن نفسا لن تموت حتى تستكمل أجلها وتستوعب رزقها فأتقو الله واجملوا في الطلب» جبریل به من خبر داد که هیچ ذی روحی نخواهد مرد، مگر پس از کاملشدن مدت عمرش و پس از تمامکردن روزیش. پس بترسید از خدا و در جستجوی رزق به زیبایی عمل کنید.
منظور حضرت ختمی مرتبت این است که غصه عمر و روزی را نخورید که تا لحظه آخر عمر و تا ذره آخر رزق به شما میرسد، پس با این حال چه معنی دارد که نزد بندهای مانند خود به خواهش از او خود را خوار سازید؟ آنچه میخواهید از خدا بخواهید که همه چیز در دست اوست و اگر از او نخواهید، به خشم آید. «وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللهِ» و هرگاه کمک خواستی از خدا کمک بخواه، زیرا اگر خدا همراه تو باشد به کمک کاری دیگر از چه باک داری؟ و اگر خدا همراه تو نباشد، هیچکس به کار تو نیاید، در قرآن آیۀ ۴۰ سورۀ توبه آمده است: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ۴۰].
پیغمبر صبه ابی بکر صدیق فرمود: مترس، زیرا خدا همراه خودمان است، و آیۀ ۶۲ الشعراء مؤید این کلام است: ﴿قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ﴾[الشعراء: ۶۲]. «موسی گفت: هرگز فرعون به ما نخواهد رسید، زیرا پروردگارم همراه من است و مرا راهنمایی میفرماید».
در حدیث است: «ليسأل أحدكم ربه حاجته كلها حتي شسع نعله إذا انقطع» باید هریک از شما همه حاجتهایش را از پروردگار بخواهد، حتی اگر بند نعلین او پاره شد، یعنی همه حاجتها و نیازمندیهای خود را از خدا بخواهد، حتی بند نعلینش را. و نگوید بند نعلین ارزش آن را ندارد که از خدا بخواهمش، «وَاعْلَمْ أَنَّ الأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ لَكَ» و یقین بدان اگر همه امت یعنی همه کاینات جمع شوند تا به تو نفعی برسانند نخواهند توانست، مگر آنچه که خدا از ازل برای تو نوشته است، «وَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ عَلَيْكَ» و یقین بدان اگر همه کاینات جمع شوند تا به تو ضرری برسانند نمیتوانند ضرری به تو رسانند، مگر ضرری که خدا از ازل نوشته است به تو برسد.
در قرآن آیۀ ۱۰٧ سورۀ یونس آمده است: ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ﴾[یونس: ۱۰٧]. «اگر خدا بخواهد زیانی به تو برساند رفع آن زیان ساخته نیست، مگر از خدا خدش و بس، و اگر بخواهد به تو خوشی برساند، پس هیچ مانعی نیست که جلو فضل او را از تو بگیرد». پس وقی که نف و ضرر و سود و زیان تو همه به دست خداست، هیچ خوب و بدی به تو نمیرسد، مگر آنچه به اراده مقدسه خدای متعال است، در این حال چه معنی دارد که رو به خدا نیاوری و رو به دیگری بیاوری؟ اگر خدا بخواهد خیر و خوشی به تو برساند، اگر همه کاینات برای جلوگیری از آن جمع شوند چارهای نکنند، و اگر خدا نخواهد زیانی به تو رساند، هزاران دشمن اگر قصد بد به تو بکنند، خداوند آن را به قدرت قاهره خود از تو دور میگرداند.
چه بیچاره است کسی که خدا را فراموش کند و مشتی مرده را قبله سازد و در برابرشان خواری پذیرد؟ چه راست گفت شاعر شیرین سخن روانش شاد باد:
بعد از خدای هرچه پرستند، هیچ نیست
بیدولت آن که بر همه هیچ اختیار کرد
خدای توانا چاره کارهایت را از ازل ساخته و پرداخته کرد، تا تو با دلی فارغ و خاطری آسوده در پی عبادت او شوی و خدمت خلق را به خاطر رضای او تعهد کنی و همیشه دیده دلت را به راز و نیاز متوجه درگاهش سازی، تا تو را در کارهای خیر یاری فرماید و در خدمتهای ارزنده و آثار بزرگ مدد فرماید، نه این که از جهل و نادانی همیشه همتت شکم باشد، تو را آفرید و کارهایت را از ازل مقدور ساخت تا مالک و روح باشی، به نام نیک و اعمال خیر جاوید بمانی، نه این که مملوک و تنپرور باشی و دل را به غفلت از خدا آکنده سازی، «رُفِعَتِ الأَقْلاَمُ» قلمها برداشته شدند، زیرا نوشته تمام شده است، «وَجَفَّتِ الصُّحُفُ» و نامهها خشک شدند، زیرا نوشته به آخر رسید، پس وقتی نوشته و سرنوشت حتمی است، چرا رو به نویسنده نیاوری؟ و وقتی که از امور کاینات فراغت حاصل شده، چرا با فراغ خاطر به درگاه خدای متعال نزدیک نشوی؟.
ابن العربی روایت نموده است که رسول الله صفرمود: «أول ما خلق الله تعالي، القلم ثم خلق النون وهي الداوة وذلك قوله تعالي: ﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُون﴾[القلم: ۱].«ثم قال له اكتب قال: وما أكتب؟ قال: ما كان وما هو كائن إلي يوم القيامة. من عمل أو أجل أو رزق أو أثر فجري القلم بما هو كائن إلي يوم القيامة. ثم ختم العمل فلم ينطق ولا ينطق إلي يوم القيامة. ثم خلق العقل فقال: ما خلقت خلقا أعجب إلي منك وعزتي لأكملنك فيمن أحببت ولأنقصنك فيمن أبغضت. ثم قال ص أكمل الناس عقلا أطوعهم لله سبحانه وتعالي وأعلمهم بطاعته» نخستین چیزی که خدا آفرید قلم بود، و پس از آن دوات را آفرید، و به همین معنی است فرموده خدای تعالی: ﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ١﴾(دوات و قلم و آنچه مینویسند، زیرا نوشتن است که سفارش گذشتگان را میرساند و میراث رفتگان است که به ماندگان میرسد، خلاصه تجربه نیاکان از راه نوشتن است که علوم اوایل به اواخر منتقل شد، و به وسیله نوشتن است که کلام الله قرآن تنها کتاب آسمانی محفوظ در دنیا است که دست نخورده و تا روز قیامت از دستبرد محفوظ است، اولین آیهای که از قرآن نازل شد، در آن از قلم یاد شد) نخستین چیزی که خدا آفرید قلم بود، پس از آن دوات را آفرید، و در اول سوره نون ﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ١﴾. اشاره بدین معنی است، پس از آن به قلم فرمود: بنویس، گفت: چه بنویسم؟ فرمود: بنویس آنچه شد و آنچه میشود تا روز قیامت، از کار و عمر و روزی و اثر، پس قلم جاری شد به آنچه شدنی است تا روز قیامت، پس از آن کارها مهر شد پس چیزی نگفت و تا روز قیامت هیچی نمیگوید.
پس از آن خداوند عقل را آفرید و در باره او فرمود: «چیزی که نزد من از تو پسندیدهتر باشد نیافریدم، قسم به عزت خودم که هرکه را دوست دارم، تو را در آن کامل مینمایم و کسی که او را دوست ندارم، تو را در او ناقص میسازم». پس از آن رسول الله فرمود: کاملترین مردم از حیث عقل و خردمندی فرمانبرترین مردم در مقابل خدا و داناترین مردم به طاعت خدا است.
حدیث نوزدهم را که شرح دادیم، امام ترمذی روایت نمود: این حدیث حسن و صحیح است، و در روایت غیر ترمذی چنین آمده است: «احْفَظِ اللهَ تَجِدْهُ أَمَامَكَ» خدا را نگهدار، او را جلو خودت مییابی، «تَعَرَّفْ إِلَى اللهِ فِي الرَّخَاءِ» خدا را در خوشی بشناس و او را در فراخی فراموش مکن، «يَعْرِفْكَ فِي الشِّدَّةِ» تا تو را در سختی بشناسد و در شداید تو را فراموش ننماید، «وَاعْلَمْ أَنَّ مَا أَخْطَأكَ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَكَ» و یقین بدان آنچه سرنوشت تو نیست به تو نمیرسد، «وَمَا أَصَابَكَ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَكَ» و یقین بدان آنچه به تو رسید، ممکن نبود به تو نرسد، زیرا معلوم شد نوشته آن به نام تو بوده است و نوشته پاک نمیشود، «وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ» و یقین بدان که یاری خدا همراه شکیبایی است، و یقین بدان که گشایش در کار همراه سختی میآید، «وَأَنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» و به تحقیق بدان که همراه دشواری آسانی است، و در واقع آخر شکیبایی اول نصرت و ظفر است و آخر سختی، اول فرج و گشایش است و آخر دشواری، اول آسانی و فراخی است.
کلمه «غلام» در عربی به کودک از شیرخوارگی تا نه سالگی اطلاق میشود، و گاهی به مرد کامل غلام گفته میشود، و در موقعی که حضرت رسول به ابن عباس فرمود: یا غلامُ، عبدالله بن عباس ده ساله بود.
عبدالله بن عباس: پسر عموی پیغمبر ملقب است به حبرالامة و ابوالخلفاء؛ زیرا خلفای بنی عباس از نسل او هستند، در موقعی که حضرت رسول و بنی هاشم در شعب أبوطالب محاصره بودند، چند روزی قبل از برونآمدن از شعب به دنیا آمد و آن در سال دهم بعثت بود. روزی که حضرت رسول رحلت فرمود، عبدالله بن عباس سیزده ساله یا پانزده ساله بود.
حضرت رسول در باره او دعا کرد: «اللهم فقهه في الدين وعلمه التأويل اللهم علمه الحكمة وتاويل القرآن» خدایا! او را در دین دانا بگردان و حکمت و تفسیر قرآن را به او بیاموزد.
عمرو بن دینار میگوید: من مجلسی به خاطر ندارم که جامع انواع خیر باشد، مانند مجلس عبدالله بن عباس. معروف میگوید: من پانصد تن از یاران پیغمبر را دیدم و هرگاه با عبدالله بن عباس در مسألهای اختلاف پیدا میکردند، طوری دلایلی میآورد که با او موافقت میکردند. عبدالله بن مسعود میگوید: اگر عبدالله بن عباس در حیات پیغمبر همسن و سال ما بود، هیچکس با او برابری نمیکرد.
او یک هزار و ششصد و شصت حدیث از پیغمبر صروایت نموده است، از این جمله بخاری و مسلم نود و پنج حدیث از او روایت و بخاری به تنهایی بیست و هشت حدیث و مسلم به تنهایی چهل و نه حدیث روایت کردهاند .
تولدش در مکه در شعب ابی طالب و در سال دهم بعثت و وفاتش در طایف به سال شصت و هشت هجری بود، در سن هفتاد و یک سالگی و در همان جا مدفون است، سوجزاه عن الإسلام خیراً.