مثالی کاربردی برای شروط گذشته
اگر در پرتو مقامات چهار گانه که شیخ الإسلام آنان را ذکر نموده در تأویلات کسانی که نصوص صفات را تأویل کردهاند دقت کنیم برایمان روشن میشود که اهل تأویل تا چه اندازه مرتکب گمراهی و تحریف گشتهاند.
شیخ الإسلام برای ما مثالی آورده که این مسئله را روشن میسازد و تبیین میکند، خداوند تبارک و تعالی خودش را وصف کرده که دو دست دارد، و نصوصی بسیار و زیبا بدان تصریح نمودهاند، سپس اهل تأویل گفتهاند: مقصود از دست نعمت و بخشش است، از قبیل نامزد کردن چیزی به اسم سبب آن، کما اینکه به باران و گیاه، آسمان گفته شده، و مانند این قول عربی که میگوید: «نصلان عندی أیاد»مرهون محبت فلانی هستم.
و در روایتی آمده که عروه پسر مسعود در روز حدیبیه به ابوبکر گفت: «لولایدك عندی لم أجزك بها لأجبتك»اگر به خاطر جبران لطف تو با من نبود جوابت را میدادم.
و بعضی اوقات اهل تأویل دست را به قدرت تفسیر میکنند، از نوع نام نهادن چیزی به اسم مسبب آن، چون قدرت است که دست را به حرکت در میآورد، و از این جمله است قول خداوند متعال: ﴿أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِۚ﴾[البقرة: ۲۳٧]، ترجمه: «یا کسی که عقد نکاح در اختیار وی است گذشت کند».
در حالی که نکاح سخن است و گفته میشود، و تنها معنیش این است که بر آن قدرت دارد، و عرب احیاناً نسبت دادن کاری به دستها را همانند نسبت دادن آن به خود شخص قرار میدهند، از عرب وارد شده: «یداك أوكتا، وفوك نفخ»این را به کسی میگویی که مرتکب جرم و جنایتی شده باشد، چه اولین بار اینها بر کسی اطلاق شده که دستانش و یا دهانش در آن کار مؤثر بودهاند.
و از چیزهایی که در قرآن بر این شیوه آمده این قول خداوند متعال است: ﴿ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَيۡسَ بِظَلَّامٖ لِّلۡعَبِيدِ ١٨٢﴾[آلعمران: ۱۸۲].
«این عذاب به سبب کارهایی است که قبلاً خودتان انجام دادهاید».
چه بعضی از آنچه قبلاً انجام دادهاند سخنی است که گفتهاند.
و از اینجاست که اهل تأویل، قول خداوند متعال: ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ﴾[مائده: ۶۴]، و نیز این فرموده که شیطان را با آن ملامت میکند: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾[ص: ٧۵]، را بر نعمت و قدرت حمل نمودهاند.
و شیخ الإسلام در پرتو مقاماتی که ذکر کرده در این صفت که جهمیه و هم مسیرانشان آن را تأویل کردهاند نظر افگنده تا فساد این تأویل را روشن سازد.
قبل از هر چیز بیان کرده است که عرب برخی اوقات واحد را در معنی جمع به کار میبرند مانند قول خداوند: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢﴾[العصر: ۲].
«انسانها همه زیانمندند».
کما اینکه صیغۀ جمع را در معنی واحد استعمال میکنند مانند: ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ﴾[آلعمران: ۱٧۳].
«آن کسانی که منافقان بدیشان گفتند: مردمان بر ضد شما گرد هم جمع شدهاند از آنان بترسید».
و نیز جمع را در اثنین به کار میگیرند مانند: ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ﴾[التحریم: ۴].
«اگر به سوی خدا برگردید و توبه کنید خداوند توبۀ شما را میپذیرد چرا که دلهایتان منحرف گشته است».
لکن عرب لفظ واحد را در اثنین و نیز لفظ اثنین را در واحد هیچ وقت استعمال نکردهاند، و به تحقیق این صفت که خداوند خود را بدان توصیف نموده به صورت تثنیه آمده است. ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ﴾و شیخ الإسلام/توضیح میدهد که سبب در جایز نبودن به کار بردن واحد در اثنین و اثنین در واحد این است که از جنس این الفاظ عدد وجود دارد، و عدد هم در معنی خود نص به حساب میآید و از آن معنی کنار گذاشته نمیشود، پس جایز نیست که گفته شود: «عندی رجل»نزد من یک مرد است و منظور دو مرد باشد، و یا گفته شود: «عندی رجلان»و مقصود جنس مرد باشد چه اسم واحد بر جنس دلالت دارد...، و جنس در آن معنی شیوع یافتن موجود است، و همینطور اسم جمع در آن معنی جنس است، و جنس نیز با حصول واحد حاصل خواهد شد.
پس فرمودۀ خداوند: ﴿لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾جایز نیست مراد از ید در آن قدرت باشد، چون قدرت یک صفت است، و امکانپذیر نمیباشد که به واسطۀ اثنین از واحد تعبیر نمود، و نیز ممکن نیست مراد از آن نعمت باشد، چه نعمتهای خداوند بیشمارند، پس صحیح نخواهد بود از نعمتهایی که به حساب در نیایند به واسطۀ صیغۀ اثنین تعبیر شود.
و همچنن جایز نیست به فرمودۀ خداوند ﴿لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾شخص خدا اراده شود. یعنی برای کسی که خودم آن را خلق کردم، زیرا عرب اگر این معنی را اراده کنند این معنی را به دست نسبت میدهند، پس اضافه کردن این معنی به دست اضافه نمودن آن به فاعل خواهد بود برای مثال: ﴿بِمَا قَدَّمَتۡ يَدَاكَ﴾[الحج: ۱۰].
«به سبب آنچه خودت انجام دادی».
﴿بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيكُمۡ﴾[الأنفال: ۵۱].
«به علت چیزهای که خودتان تقدیم نمودید»، و از این قبیل است: ﴿مِّمَّا عَمِلَتۡ أَيۡدِينَآ أَنۡعَٰمٗا﴾[یس: ٧۱].
«از چیزهایی که ما آفریدهایم چهار پایان میباشند».
اما اگر فعل را به فاعل اضافه کنند، و فعل را به سوی دست به واسطۀ حرف باء متجاوز سازند کما اینکه در این آیه بدین گونه است ﴿لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾بطور قطع نص است در اینکه او کار را با دستش انجام داده است.
و از این رو جایز نیست به کسی که حرفی زده و یا راه رفته گفته شود: «فعلت هذا الفعل بیدیك»این کار را با دستانت انجام دادی، یا گفته شود: «هذا فعلته یداك»این را دستانت انجام داده است، به علت اینکه مجرد قول وی که بگوید: (فعلت) در اضافه کردن فعل به فاعل کفایت میکند.
پس اگر منظورش این نباشد که این کار را حقیقتاً با دستش انجام داده گفتن این کلمه (بیدی) زیادهای محض و بدون فایده خواهد بود.
و نزدیک است که شیخ الإسلام/قاطعانه اظهار دارد که نه در کلام عرب و نه غیر عرب صحیح نمیباشد که فصیح بگوید: «فعلت هذا بیدی»این کار را با دستانم کردم و یا بگوید: «فعل فلان هذا بیدیه»فلانی این را با دستانش انجام داده، مگر اینکه هدفش این باشد که حقیقتاً با دستانش آن را به انجام رسانده است، و نیز جایز نیست این را بگوید در حالی که دست نداشته باشد، و یا دست داشته باشد در حالی که کار به واسطه غیر دستها به وقوع پیوسته است.
و بر آنچه شیخ الإسلام مقررداشته اشکال وارد نیست اینکه خداوند متعال فرموده: ﴿أَلۡقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٖ ٢٤﴾[ق: ۲۴].
«در جهنم بیاندازید هر کفر پیشۀ سرکشی را».
گفتهاند: پس چرا واحد را با صیغۀ تثنیه مورد خطاب قرار داده است؟ (ألقیا) به خاطر اینکه مثنی ساختن فاعل به علت تکرار فعل است، گویی که گفته است: (ألق ألق) و گفته شده که: خطاب در این نص متوجه سائق و شاهد میباشد.
و کسی که میگوید: این نص خطاب واحد است، به نظر ایشان هر انسانی دو نفر با وی میباشد، یکی طرف راستش و دیگری در سمت چپش، میگوید: دوست من، دوست من، سپس خطاب واقع میشود، با اینکه آنان موجود نباشند، مثل اینکه خطابش با دو نفر حاضر است.
پس فرمودۀ خداوند: (ألقیا) نزد گویندۀ این قول همانا مورد خطاب قرار دادن دو نفر است که وجود آنان را مقدر ساخته است.
سپس شیخ الإسلام در مقام دوم شرح داده که فرض بر اینکه مقصود از دست حقیقت دست باشد، و جایز است منظور از آن قدرت و نعمت نیز باشد، و ذکر دست را کنایه از کار قرار دهد با وجود این دلیلی آنجا نیست که موجب منصرف ساختن نص از حقیقتش گردد.
اگر گفته شود: موجب صرف این است که اطلاق دست بر خداوند اینگونه توهم میکند، آن دست از نوع دستان مخلوقین میباشد.
جواب این شبهه: اکیداً این معنی بر خداوند متعال مردود و غیر ممکن است، لکن این دست که برای خداوند تبارک و تعالی اثبات میشود دستی است لایق به عظمت و بیعیبی خدا، آن دست مستحق چیزی است که ذات بلند مرتبهاش استحقاق آن را دارد، پس اگر این، آن معنی باشد که ما برای خداوند متعال به اثبات میرسانیم، لزومی ندارد که دست را از معنی حقیقیاش به سوی معنی مجازیش منصرف سازیم. و در مقام سوم شیخ الإسلام دلایلی آشکار و قاطع و روشن ذکر نموده دلیل بر اینکه اکیداً خداوند متعال به صورت حقیقی دو تا دست دارد.
و از این قبیل است خطاب خداوند به ابلیس: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾[ص: ٧۵].
«چه چیزی تو را باز داشت از اینکه کسی را که با دستان خودم خلق نمودم سجده کنی».
چه، خداوند با عظمت و والامقام در اینجا چیزی را ذکر کرده که با آن آدم را بر سایر مخلوقات دیگر فضیلت بخشیده است، چون حقیقتاً خداوند تبارک و تعالی آن را با دستان خودش به وجود آورده، پس اگر خداوند بزرگ و بلند مرتبه آدم را به وسیلۀ قدرت خود و یا به واسطۀ نعمت خود و یا به مجرد نسبت دادن خلق آن به خود، در اینها ابلیس و تمام مخلوقات اعم از جمادات و گیاهان و حیوانات با وی مشارکت دارند.
و در اینجا شیخ الإسلام یادآوری میکند که هر اضافهای به سوی خداوند تبارک و تعالی به گونۀ ارج نهادن، لازم است که در آن این معنی باشد که بر غیر خود شرافت و برتری یابد، مانند قول خدا: ﴿نَاقَةُ ٱللَّهِ﴾[هود: ۶۴]، و (بیت الله)، اگر در این شتر و یا در این خانه آیات و نشانههای آشکار نبود که با آن بر همۀ شترها و خانهها صاحب امتیاز شوند، استحقاق این اضافه را پیدا نمیکردند.
و به این ترتیب نصوصی که صراحت دارد به خلق آدم با دستان خدا موجب اختصاص آدم به چیزهایی است که در آنها غیر ایشان با وی مشارکت ندارد، البته که خداوند تبارک و تعالی با دستان خودش وی را به وجود آورده، به استثنای غیر او از مخلوقاتی که آنها را با کلمۀ (کن) خلق نموده است.
و نیز دو امر را متذکر میشود:
اول: عرب از امثال فرمودۀ خداوند متعال: ﴿بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ﴾[الملك: ۱]، و ﴿مِّمَّا عَمِلَتۡ أَيۡدِينَآ﴾دو چیز فهم میکند: ۱- اثبات دست برای خدا ۲- نسبت دادن ملک و کار به دست.
دوم اینکه: خود شخص است که تا حد زیادی کار از وی سر میزند.
ولی عرب این کلام را به کار نمیبرند مگر در جنسی که حقیقتاً دارای دست باشد، پس نمیگویند: «ید الهوی»دست هوا و یا «ید الماء»دست آب، سپس قول خداوند متعال: ﴿بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ﴾اگر هم گفته شده که مراد از آن قدرت خداست، با وجود این، این تعبیر گفته نمیشود مگر به کسی که در حقیقت دست داشته باشد.
و موضوع دومی که آن را متذکر شده است، جدا کنندۀ میان این دو قول خداوند متعال: ﴿لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾و ﴿مِّمَّا عَمِلَتۡ أَيۡدِينَآ﴾میباشد.
از دو جهت میان آنان جدایی افگنده:
یکی از آن دو: از این قرار است که، در آیۀ اول، کار را به خود نسبت داده، و بیان کرده که آن را با دستانش انجام داده است، و در آیۀ دوم کار را به دستها مرتبط ساخته است.
دومی: به تأکید در آیه دوم اسم جمع را در جای تثنیه قرار داده است، و این کار نزد عرب اگر از التباس مصون بود جایز میباشد، مانند فرمودۀ خداوند متعال: ﴿فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ﴾[التحریم: ۴].
«چرا که دلهایتان منحرف گشته است».
و از نصوصی که تصریح دارند به اینکه خداوند دارای دو دست میباشد این قول خداوند تبارک و تعالی است: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ﴾[المائدة: ۶۴].
«و یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است، دستهایشان بسته باد و به سبب آنچه میگویند نفرینشان باد، بلکه دو دست خداوند باز است و هرگونه که بخواهد میبخشد».
و نیز این قول: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ﴾[الزمر: ۶٧].
«آنان آنگونه که شایسته است خدا را نشناختهاند، در روز قیامت سراسر کرۀ زمین یکباره در مشت او قرار دارد و آسمانها با دست راست وی در هم پیچیده میشود».
و به تحقیق در سنت نیز نصوصی که تصریح دارند به این که خداوند دو تا دست دارد به حد تواتر رسیدهاند مانند این فرموده: «المقسطون علی منابر من نور علی یمین الرحمن، وكلتا یدیه یمین»(نسائی و احمد آن را روایت کردهاند).
ترجمۀ حدیث: دادگردان در روز قیامت بر جایگاههایی از نور بر دست راست خداوند قرار میگیرند، و هردو دست خداوند راست است.
و همینطور این فرمودۀ رسول اللهص«يَأْخُذُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ سَمَوَاتِهِ وَأَرَضِيهِ بِيَدَيْهِ فَيَقُولُ: أَنَا اللَّهُ -وَيَقْبِضُ أَصَابِعَهُ وَيَبْسُطُهَا- أَنَا الْمَلِكُ» حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى الْمِنْبَرِ يَتَحَرَّكُ مِنْ أَسْفَلِ شَىْءٍ مِنْهُ حَتَّى إِنِّى لأَقُولُ: أَسَاقِطٌ هُوَ بِرَسُولِ اللَّهِ»[مسلم آن را روایت کرده و نیز ابن ماجه در سنن خود آن را آورده است].
ترجمه حدیث: «خداوند عزوجل آسمانها و زمین را با دو دستش میگیرد، و در آن موقع دستانش را باز و بسته میکند، و میفرماید: منم خداوند بخشاینده، تا اینکه نگاه کردم منبر از پایینترین قسمت آن به حرکت در آمد، حتی من حدس زدم: آیا رسول اللهصرا به پایین میاندازد».
و از این احادیث دلپذیر و صحیح در این مورد فراوانند، که شیخ الإسلام برخی از آنها را نقل نموده و به دنبال آن میفرماید: آیا این احادیث قبول تأویل میکنند، در حالی که تمام امت با رضایت کامل آنان را پذیرفتهاند و بدان باور کردهاند؟
و در مقام چهارم شیخ الإسلام/توضیح داده که اکیدا در هیچ یک از قرآن و یا سنت نیامده، و نیز از هیچ کدام از یاران پیامبرصو یا امامانی که مسیر آنان را پیمودند منقول نیست که مراد از دست خلاف ظاهر آن است، و یا ظاهر دست مقصود نمیباشد،
کما اینکه هیچ نصی از خداوند و یا از رسولش و یا از هیچ یک از ائمۀ سلف وارد نشده که اثبات دست را برای خداوند بلند مرتبه نفی نماید، و نهایت آن چیز که معارضین بدان پناه میبرند همان استدلال به نصوصی است که منزه بودن خداوند را میرساند مانند این فرمودهها: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾[الإخلاص: ۱].
«بگو: خدا، یگانۀ یکتا است».
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ﴾[الشوری: ۱۱].
«هیچ چیزی همانند خدا نیست».
﴿هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا ٦٥﴾[مریم: ۶۵].
«مگر شبیه و همانند برای خدا پیدا خواهی کرد».
و این نصوص بر این دلالت دارند که خداوند شبیه ندارد و یا دارای جسم نمیباشد، اما اینها بر نفی صفاتی که خود نصوص آن را به اثبات رسانیدهاند دلالتی ندارند، نهایت دلالتشان بر نفی شباهت دستان مخلوقین با دست باری تبارک و تعالی است.
و شیخ الإسلام در طی آوردن براهین و دلایل روشن در این مورد به اینجا میرسد و میگوید: نه در نقل و نه در عقل دلیلی یافت نمیشود که منافی اثبات حقیقت دست برای خداوند سبحان باشد.
و تمام آنچه که نفی کنندگان صفات و یا تأویل کنندگان آنها بدان احتجاج میکنند شبههای فاسد بیش نیست.
تا به اینجا میرسد و میگوید: که جایز نخواهد بود که قرآن و سنت مملو از ذکر دست باشد، و به تأکید خداوند آدم را با دو دستش خلق نمود، و اینکه دستانش بازند، و یا ملک در دست وی است، در سنت نیز احادیث بیشماری از این قبیل آمدهاند، سپس پیامبرصبرای امتش بیان نکند که هدف از این سخنان حقیقت ظاهریشان نمیباشد، تا اینکه امثال جهم بن صفوان و بشر بن غیاث مریسی و هم مسیرانشان بیایند و ادعا کنند که منصرف ساختن این نصوص از ظاهرشان واجب است و راهی را بپیمایند که با آن به مخالفت با نصوص قرآنی و حدیثی، و همچنین آنچه اصحاب و بزرگان تابعین و ائمه بر آن بودند بپردازند. [الرسالة المدینة ص ۴۴-۶٧ با تصرف].