دلایلی بر بطلان تأویل
اهل تأویل گمان میبرند که دلایل عقلی، آنان را ملزم نموده که نصوص صفات را تأویل کنند، به گمان آنان عقل حکم میکند که رؤیت خداوند محال است، و اثبات گوش و صورت و استواء (قرار گرفتن بر عرش) برای خدا مستلزم همانند بودن وی با مخلوقاتش میباشد.
و اما رد بر آنان از چندین جهت:
اولاً: به تأکید معانی تازه پیداشدۀ مستحیل بر خداوند، معنیهایی که آنان خواستهاند به سبب بعید بودن آن از خداوند، نصوص را بخاطرش از ظاهر منصرف سازند، همان ظاهر نصوص نیستند، بلکه ظاهر چیزی است که قبل از هر چیز دیگر از آن لغت به عقل سلیم میرسد، لغتی که آن را درک میکند کسی که بدان تکلم نماید. [به رسالة المدینة مراجعه کن ص ۳۱].
و اهل دانش و ایمان هنگامی که سخن خدا و رسولش را در توصیف خداوند تبارک و تعالی میشنوند، باعظمتی، منزه بودن و بزرگی خداوند به ذهنشان خواهد رسید، و این معانی کثیف و ناپاک به ذهنشان خطور نمیکند.
شارح طحاویه میگوید: لازم است آگاه بود، که این معنی فاسد کفری همان ظاهر نص و مورد نظر نمیباشد، و کسی که این گونه از آنها فهم میکند به علت کم فهمی و نقصان دانش وی است. [شرح العقیدة الطحاویة: ص ۲۳۳].
شاعر میگوید:
و كم من عائب قولاً صحیحاً
وآفته من الفهم السقیم
چه بسیارند کسانی که سخن درست را معیوب میپندارند در حالی که آفت ایشان از سستی فهم خودشان نشأت گرفته.
ثانیاً: اکیداً نفی تشبیه به وسیلۀ نفی صفات و یا تأویل آنها نخواهد بود، بلکه تنها به واسطۀ اثبات این صفات است که نفی تشبیه ممکن میشود، و این را عقل غیر ممکن نمیداند و کنار نمیگذارد، شارح طحاویه میگوید: آیا منزه کردن خداوند با نفی صفات کمال حاصل میشود؟ به تأکید، نفی رؤیت از صفات کمال نیست چون، غیر موجود است که دیده نمیشود، و تنها کامل بودن در اثبات رؤیت و نفی درک کردن بیننده برای وی به صورت ادراکی فراگیر میباشد. [شرح العقیدة الطحاویة: ص ۲۳۱].
ثالثاً: به راستی این روش آنان به داور قرار دادن عقل در نصوص انجامیده است، پس هرکس که عقل وی به عقیدهای یا حکمی و یا تشریعی که از جانب خدا آمده راضی نبود، میگوید: که حکم عقل این را قبول ندارد، و از اینجاست که تأویل آن ضرورت پیدا خواهد کرد.
و همین است که عقلها در حکمهایشان پریشانند چه، آنها تناقضگویی میکنند و در حکم دادنشان در مورد اشیاء در بین خودشان مخالف یکدیگرند، شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید: ای کاش میدانستم با کدام عقل قرآن و سنت سنجیده میشوند، خداوند از امام مالک بن انس راضی باشد آنجا که گفته: آیا هر وقت نفری پیش ما آمد که از دیگری تواناتر باشد در بحث و مجادله آنچه را که جبرئیل برای محمدصآورده است به خاطر جدل آنها ترک کنیم. [مجموع فتاوی: ۵/۲٩].
جواب: مطمئناً عقلها به محال بودن اثبات صفات برای خدا حکم نمیکنند، همانطور که به وجوب تأویل نیز حکم نمینمایند، و تنها عقلهای مریضند که به همۀ اینها حکم میدهند.
چه عقل سلیم امکان ندارد که با آنچه که نصوص آوردهاند در تناقض باشد، با وجود اینکه در نصوص تفصیلاتی باشد که عقل از فهم آنها ناتوان بماند، آن چیزی که قاطعانه میشود گفت: اینکه عقلها به تنهایی و بدون شرع توانایی رسیدن به یقین را در تمام مطالب ندارند.
و علت آن بیماری که دچار عقلهای آنان شده است شبهاتی است که ذهنشان را پر کرده و کسی را نیافتهاند که تاریکیهای این شبهات را از ذهن آنها بزداید، و نیز سبب آن مقررات گذشتهای است که از ادیان و اصول عقاید و فلسفههایی که بدان ایمان دارند گرفتهاند. و یا در طی بررسی و هم زیستی با آن به آنها سرایت کرده است، پس جدا شدن از این افکار برایشان سنگین بود کما اینکه مخالفت با دینی که آنرا پذیرفته بودند برایشان سخت میآمد، پس برای توفیق حاصل کردن بین آن دو به وسیله تأویل اقدام نمودند. عز بن عبدالسلام به نقل از زرکشی که میخواهد سببی را که بیشتر اهل تأویل بخاطر آن نصوص را تأویل کردهاند بیان میدارد و میگوید: از علتهای تأویل گرایشی است که به سبب دلایل شرعی حاصل میشود با آن تمایل که سبب حصولش الفت گرفتن و عادت کردن و تعصب داشتن است، چه به تأکید این امور برای نفس انسان نگرش و غریزهای پیدا خواهد کرد مقتضی ترجیح دادن در نفس به جانب آن میباشد، به گونهای که بیننده آن را درک نمیکند، و به ظن وی برتری داشتن دلیل است، و این است که بسیار جای ترس دارد، و خطری بس بزرگ است، و بر متقی لازم است که متوجه آن باشد. و همۀ فکر خود را صرف آن نماید. [الحر المحیط: ۳/۴۳۸].
و آنچه ابن عبدالسلام آن را مقرر داشته نظریهای است محکم که بر ژرفنگری و دقتنظر وی دلالت دارد، و آن حال بسیاری از کسانی است که از مسیر قرآن و سنت منحرف گشتهاند، به گونهای که خود منحرف شده و خواستهاند که فهم نصوص را همانند خودشان به انحراف بکشانند، و لیکن خداوند خود حافظ دینش میباشد، و حق و صواب را ظاهر میگرداند، و خداوند است هدایتدهندۀ راه راست.