الیکس (داستانهای کوتاه)

دريچه...

دريچه...

مدت زمانی است که با خود می‌اندیشم چرا مردم با قصه‌خوانی و قصه‌سرایی‌ بیگانه‌اند. چرا قصه با عقل کوچک کودکان و ذهن فرسوده‌ی مادر بزرگان گره داده شده است. و چرا نی قصه تنها برای‌ خفه کردن سر وصدای بچه‌های فضول در محیط آرام خانواده لالایی می‌‌سراید؟!.

وقتی به قصه‌هایی که در قفسه‌های کتابفروشی‌ها نگاهی انداختم دریافتم که عیب کار از نویسندگانی است که پشت ابرهای‌ خیال خودپرستانه می‌لولند و از صحنه پر درد و رنج، غم، اندوه و ماتم بشر بیچاره خود را دور نگه داشته‌اند. به نظر من اینان اگر فریبکار و حیله‌گر نباشند، بسیار ساده‌لوح و خودفریبند؛ چراکه می‌خواهند تنها با جار و جنجال قلم قصه‌های پوچ و بی هدفی را به خورد مردم دهند... اینجاست که قصه به یک میکروب آدمکش و ویروس جامعه‌سوز تبدیل می‌شود.

در حقیقت آنچه انسان دیروز در لابلای کوچه‌های تنگ داستانهایی‌ چون «کلیله و دمنه»، «قابوسنامه» و «گلستان» می‌جست «معنی زندگی»‌ و «‌هدف از آن» بود و قصه دورنمایی بود از یک درس و پند در قالبی‌ زیبا و دلربا...

در واقع زندگی سفری است بی‌بازگشت که در مسیرش تاریکی‌ها در لابلای روشنایی‌ها، امیدها در کنار یأس‌ها، زشتی‌ها همراه با زیبایی‌ها، بدی‌ها همگام با خوبی‌ها و در پی هم می‌آیند؛ چهره‌ی زشت و چروکیده‌ی امروز در آینه‌ی فردای‌ زندگی جلا و جمال خاصی‌ دارد. قصه حکایت این زندگی‌ است.

کسانیکه بادی‌ به گلو انداخته، می‌گویند که قصه مال بچه‌هاست؛ از ما دیگر گذشته و خود را از قصه شنیدن بالاتر می‌دانند، سخت در اشتباهند.

شاید شما صدبار به سنندج سفر کرده باشید. شاید ده‌ها بار در خیابان‌های زاهدان قدم زده باشید. یا کوچه کوچه‌ی شیراز را متر کرده باشید؛ اما تا چند قصه از بافت زندگی بلوچ، کرد و فارس را نخوانید، از زندگی مردمان این شهرها هیچ نمی‌دانید. شما جغرافیای شهرها را با چشمانی ملول و مست حیرت دیده‌اید؛ ولی از پشت پرده، از راه و رسم و عادات، اوضاع و احوال، طریقه‌ی برخورد، معامله، مکالمه و خلاصه، روح مردمان هیچ نمی‌دانید.

من بر این اعتقادم که اگر نویسندگان محترم و ادیبان صاحب قلم در تار و پود جامعه بنگرند، با طبقات مختلف آن هم‌سخن شوند و قصه‌ها و واقعیت‌های جامعه را بقلم کشند؛ دیگر نیازی به این نخواهند یافت که شب‌های‌ سرد و تاریک به ماه زُل زنند تا خیالشان آبستن قصه‌ای شود، سپس روزها و ماه‌ها آن را در ذهنشان بپرورانند تا وقت زایمان آن فرا رسد.

روند زندگی در جامعه، خود قصه‌ای ‌است و در پشت چروک‌های پیشانی تجربه قصه‌هایی نهفته است که تنها قلم‌های هدفمند توان به تصویر کشیدن آن را دارند.

این مجموعه قصه را به قصه سرایان و داستان پردازان جامعه‌ساز هدیه می‌کنم، تا در این راستا با من همگام شوند. شاید دست در دست هم بتوانیم جامعه‌ای‌ باصفاتر، زیباتر، و آینده‌ای‌ روشنتر را برای‌ ملت مان رقم زنیم.

یک دست صدا ندارد و با یک گل بهار نمی‌شود...

نور محمد امرا

۴/۱۰/۱۳۸۶ش.

اسلام آباد ـ‌ پاکستان