الیکس (داستانهای کوتاه)

حقیقتی تلخ و واقعیتی درد آور

حقیقتی تلخ و واقعیتی درد آور

قصه‌ای که از درون حکایت می‌کرد؛ قصه حقیقت تلخ؛ قصه مرگ وفا؛ قصه ماتم.

در آن ‌روز همه گریستند؛ همه چشمها؛ حتی چشم‌های سیاسی و حتی چشم‌های حسودانی که زندگیشان را فدای شایعه پراکنی بر علیه حاج‌انور دهواری کرده بودند.

عجیب‌تر از همه‌چیز اینکه، روزنامه‌های روز بعد فقط و فقط در یک صفحه منتشر گردید! و تنها و تنها در آن صفحه یک مقاله بود و آن‌هم چیزی نبود مگر مقاله «آن روی سکه»، به قلم حاج‌انور .. باور می‌کنید؟!

بله، باور نکردنی است؛ اما حقیقتی است که اتفاق افتاد و از آن چند سالی بیش نمی‌گذرد؛ می‌توانید خودتان از هر شهروند سراوانی که می‌شناسید بپرسید. البته اگر قصه را بخوانید، دیگر برایتان جای شکی باقی نمی‌ماند و لزومی برای پرسیدن نمی‌یابید!.

حال که این‌طور شد، من مجبورم مقاله حاج‌انور را از هفته‌نامه «آرمان» پاره کنم و اینجا برایتان بچسبانم: