چرا منهج سلفی را برگزیدم؟

سلفیت، گروه پیروز و حزب یاری شده

سلفیت، گروه پیروز و حزب یاری شده

۱- فرقه‌ی ناجیّه و طائفه منصوره:

سخن در مورد گروه نجات یافته و حزب یاری شده است آن هم از چند منظر:

* اول: احادیث نبوی در نهی از پراکندگی و از هم گسیختگی امت اسلامی:

ابوهریرهس روایت می‌کند که رسول الله ج فرمودند: «أِفتَرَقتِ الیهودُ علی إحدی و سبعینَ فرقة أو اثنتین و سبعین فرقة، و تفرَّقت النصاری علی إحدی أو اثنتین و سَبعینَ فرقَة، و تفتَرقُ أمَّتی علی ثلاثٍ و سبعینَ فرقة»: (یهودیان به ۷۱ یا ۷۲ گروه تبدیل شدند و نصاری به ۷۱ یا ۷۲ فرقه متفرق گشتند و امت من به ۷۳ فرقه پراکنده می‌شود) [۴۶].

جمعی از صحابهش در این موضوع روایت نموده‌اند :

أ- معاویهس الفاظی اضافه‌تر از حدیث قبلی، روایت می‌کند: «وإنَّه سیخرجُ فی أمَّتی قَومٌ تتَجاری بهمُ الأَهواءُ کَما یَتَجارَی الکلبُ بَصاحِبه، لا یَبقَی مِنهُ عِرقٌ و لا مَفصَلٌ إلّا دَخَلَهُ»: (گروهی از امت من ظهور خواهند کرد که بدعت‌ها و خواهشات در رگ‌ها و مفاصل آنان داخل می‌شود؛ چنان‌که سگ‌هار [۴۷] با صاحبش چنین می‌کند؛ هیچ رگ و مفصلی نیست مگر اینکه (بیماری) در آن داخل می‌گردد) [۴۸].

ب- انس بن مالکس هم با الفاظی زیادتر، چنین روایت می‌کند:

«کلّهَا فِی النَّارِ إلّا وَاحِدَةٌ، و هِی الجَمَاعَة»: (همگی در آتشاند بجز یک گروه؛ آن هم جماعت (مورد نظر) [۴۹].

ت- عوف بن مالکس نیز با کلماتی اضافه تر، همانند روایت انس بن مالکس روایت کرده است [۵۰].

ث- ابو امامه باهلیس در داستانی بلند که الفاظی اضافه‌تر دارد، روایت می‌کند:

«السواد الأعظم » [۵۱] _ گروه پیروز و نجات یافته-.

ج- از سعد بن ابی وقاصس با الفاظی زیادتر، همچون روایت انس بن مالکس روایت آمده است [۵۲].

د- حدیث عبدالله بن عمرو بن عاصب با زیادت الفاظ، «ما أنا علیه الیوم و أصحابی»: (آن چه امروز من و یارانم بر آن هستیم) [۵۳].

در موضوع مربوطه از عمرو بن عوف مزنی، ابو درداء، ابو امامة، واثلة بن اسقع و انس بن مالکش به صورت گروهی در یک حدیث روایت آمده است [۵۴].

و در این احادیث گروهی اصول گرا که با چنگ و دندان به سنت چسبیده‌اند، به صفت " الناجیة " : نجات یافته، توصیف شده‌اند. چون آنان از اختلاف نجات یافته و به خواست اللهأ از آتش هم نجات خواهد یافت.

* دوم: احادیث "الطائفة المنصوره": جماعت پیروز.

۱- معاویةس گوید: شنیدم رسول الله ج می‌فرمایند:

«لا یزالُ مِن أمَّتي أمةٌ قائمةٌ بأمرِ اللهِ لا یضُرُّهم من خَذَلهم، و لا مَن خَالَفَهُم حتَّی یَأتِی أمرُ الله و هم علی ذلك»: (پیوسته گروهی از امت من دستور اللهـ را بر پا می‌دارند و نومید کنندگان و مخالفان، به ایشان زیانی نمی‌رسانند و تا دستور الله صادر شود، بر همین روش استوار‌اند) [۵۵].

عُمَیر که یکی از راویان این حدیث است، می‌گوید: مالک بن یخامر از قولِ معاذس گفته است: آنان – جماعت پیروز – در شام مستقر هستند.

معاویه می‌گوید: مالک _راوی فوق _ گفته، که از معاذ بن جبلس شنیده است، آنان در شام هستند.

۲- حدیث مغیرة بن شعبةس:

«لا یزالُ ناسٌ مِن امَّتی ظاهرینَ حتَّی یَأتیهِم أمرُ اللهِ و هُم کَذلِك»: (مُداماً مردمانی از امت من غالب و پیروز اند؛ تا این که دستور اللهأ در بر پایی قیامت به آنان می‌رسد و آنان بر روش خود پایدار‌اند) [۵۶].

۳- روایت عمر بن خطابس:

«لا تزالُ طائفةٌ مِن أمَّتی ظاهرینَ علی الحقِّ حتَّی تَقُومَ السَّاعة»: (هماره تا قیامت بر پا شود، گروهی از امتم غالبِ بر حق هستند. [۵۷]) [۵۸].

۴- ثوبانس نیز چنین روایتی دارد:

«لا تزالُ طائفةٌ من أمَّتی ظاهرینَ علی الحقِّ لا یضُرُّهم مَن خَذَلَهم حتَّی یَأتِی أمرُ اللهِ و هُم کذلک.»: (مدام بخشی از امتم با حق _ بر دشمنان _ پیروز‌اند. هرکس سودای نا امید کردن‌شان را دارد به زیانی آنان نمی‌رساند؛ تا که دستور الله (در بر پایی قیامت) بیاید و آنان همین‌گونه (استوار)‌اند) [۵۹].

۵- عمران بن حصینس این الفاظ را روایت کرده است:

«لا تزالُ طائفةٌ مِن أمَّتی یُقاتِلونَ علی الحقِّ ظاهرینَ علَی مَن نَاوَأهم حتی یُقاتلَ أخُرُهم المسیحَ الدجالَ»: (مرتباً قسمتی از امّتم براساس حق می‌جنگند و بر مخالفان‌شان چیره‌اند؛ تا که آخرین نفرشان با دجّال کارزار می‌کند) [۶۰].

۶- در روایتی از جابرس آمده است:

«لا تزالُ طائفةٌ مِن أمتي يُقاتلونَ على الحقِ إلى يوم القيامةِ، قال: فيَنزلُ عيسى بن مريمَ فيَقولُ أميرُهم: تعال صَلِّ لنَا، فيقُول: لا، إنَّ بعضَكُم عَلى بعضٍ أمیرٌ؛ تَكرمةُ اللهِ عزوجلَّ لهذهِ الأمة»: (همیشه گروهی از امت من تا روز قیامت به حق نبرد می‌کنند. گفت: عیسی بن مریم فرود می‌آید و امیر مسلمین می‌گوید: بفرما و ما را نماز بده. می‌گوید: نه؛ بعضی از شما بر بعضی دیگر امیر هستید؛ این بزرگداشت الله متعال برای این امت است) [۶۱].

۷- سلمة بن نفیلس روایت کرده است:

«الْآن جَاءَ الْقِتَال لَا تزال طَائِفَة مِنْ أُمَّتِي ظَاهِرِينَ عَلَى النَّاس يَرْفَع اللَّه قُلُوب أقوام فيُقاتِلونهم ويرزُقَهم اللهُ مِنْهُمْ حَتَّى يَأْتِي أَمْر اللَّه وَهُمْ عَلَى ذلك ألا إن عُقدَ دَار الْمُؤْمِنِينَ الشَّام وَالْخَيْل مَعْقُود فِي نَوَاصِيهَا الْخَيْر إِلَى يَوْم الْقِيَامَة»: (کنون جنگ آغازید؛ هنوز گروهی از امتم بر مردمان غالب و چیره‌اند، الله متعال دل اقوامی را _ با کفر و الحادی که می‌کنند _ از حق دور می‌کند و با آنان_ گروه پیروز _ وارد نبرد می‌شوند و الله به وسیله‌ی آنان به مجاهدان روزی می‌دهد. تا که دستور الله تعالی _ در بر پایی قیامت _ صادر شود، آنان بر این کار استوار‌اند. آگاه باشید مرکزِ دیار مومنان شام است و تا قیامت در پیشانی اسب‌ها خیر گره خورده است) [۶۲].

۸ و۹- عقبة بن عامر و عبدالله بن عمروب با این الفاظ روایت نموده‌اند:

«لا تزالُ عِصابةٌ مِن أمتی یُقاتَلونَ عَلی أمرِ اللهِ ظاهرینَ لا یَضُرُّهم مَن خَالفَهم حتی تَأتیَهمُ السَّاعَةُ و هم عَلی ذلك»: (همیشه گروهی از امت من طبق دستور الهی می‌جنگند و غالب و مسلط _ بر دشمن _ هستند و مخالفان آن‌ها به آنان ضرری نمی‌رسانند تا که قیامت بر پا شود و آنان بر همین روش‌اند) [۶۳].

۱۰ – روایت ابوهریرهس با این الفاظ:

«لا تزالُ طائفةٌ مِن أمَّتی قَوَّامَةٌ عَلی امرِ الله لا یَضُرُّها مَن خَالَفَهَا»: (مدام قسمتی از امت من بر پا دارنده دستور الهی‌اند و مخالفین آنان به ایشان زیانی وارد نمی‌کند) [۶۴].

۱۱ - حدیث قرّهس :

«إذا فَسد أهلُ الشامِ فلا خَیرَ فیکم لا تزالَ طائفةٌ مِن أمَّتی مَنصورینَ لا یَضُرُّهم مَن خَالفهم حتَّی تَقُومَ السَّاعة»: (هرگاه که اهل شام فاسد شدند، خیری در شما نیست؛ همواره گروهی از امت من _ بر دشمنان _ پیروز‌اند و مخالفین به ایشان ضرری نمی‌رسانند) [۶۵].

۱۲ - جابر بن سمرهس روایت کرده است که:

«لن یبرحَ هذا الدِّینُ قَائماً یُقاتلُ علیه عُصابةٌ مِن المُسلمینَ حتَّی تَقُومَ السَّاعة»: (همچنان این دین برپاست؛ دسته‌ای از مسلمین به خاطر آن نبرد می‌کنند تا قیامت بر پا شود) [۶۶].

۱۳ - سعد بن ابی وقاصس با دو لفظ روایت می‌کند:

اول: «و لا تزالُ طائفةٌ مِن أمَّتی ظاهرینَ عَلی الدِّینِ عَزیزةٌ إلَی یَومِ القِیامة»: (پیوسته گروهی از امت من بر دین، غالب و مسلط هستند و تا قیامت، با عزت و سر بلند‌اند).

دوم: «لا یزالُ اهلُ المغربِ [۶۷] ظاهرینَ علی الحقِّ حتّی تقومَ الساعةُ»: مدام اهل مغرب به کمک حق پیروز و غالب هستند تا که قیامت بر پا شود) [۶۸].

۱۴ - الفاظ روایت ابی عنبه خولانیس این‌گونه است:

«لا یزالُ اللهُ یغرسُ فِی هَذا الدِّین غَرساً یَستعملُهم فِی طاعتهِ إلی یَوم القیامةِ »: (مداماً الله تعالی در این دین نهال‌هایی می‌کارد و آنان را تا قیامت در طاعتش به کار می‌گیرد) [۶۹].

به هر صورت احادیث طائفه‌ی منصوره یا گروه پیروز "متواتر [۷۰]" است. چنان‌که گروهی از اهل علم از جمله: ابن تیمیه [۷۱]، سیوطی [۷۲]، استاد آلبانی [۷۳] و دیگران رحمهم الله بر این باورند.

در احادیث مذکور، گروه مورد نظر به "المنصورة": گروه پیروز، توصیف شده است. زیرا تا کنون به وسیله‌ی حق، بر رقیبان و دشمنان چیره و غالب بوده و بر این اندیشه ثابت و استواراند. اللهأ نیز آنان را با پشتیبانی خویش نگهبانی می‌کند. و با چشم خویش تا قیامت آنان را می‌پروراند و آن‌ها بر این عقیده و راه و روش استوار‌اند.

* سوم: آیا بین اوصاف گروه نجات یافته و طایفه‌ی منصوره مغایرت و تعارضی وجود دارد؟

از رسول الله ج در توصیفِ منهج یا برنامه و وضعیت فرقه‌ی ناجیه و طایفه‌ی منصوره روایات صحیحی آمده است:

منهج این گروه‌ها اشارتاً با سه لفظ معرفی شده است:

۱- "ما أنا علیه و أصحابی" آن چه من _ رسول اکرم ج _ و یارانمش بر آنیم. چنان‌که در حدیث

عبد الله بن عمرو بن عاصب آمده است.

۲- " الجماعة ": جماعت، گروه. این لفظ در حدیث انس و سعد ب وارد است.

۳- "سواد اعظم" گروه پیروز و نجات یافته. که در حدیث ابی امامهس بیان شده است.

الفاظ نبوی که ذکر شد با هم متفق‌اند و تضادی ندارد. همخوان و همگونند و مخالف نیستند. همان طور که آجری/ در کتاب دلنشین خویش "الشریعة " [۷۴] می‌گوید: سپس از رسول الله ج سوال شد: فرقه‌ی ناجیه (نجات یافته) کیست؟ ایشان فرمودند: «ما أنا علیه الیومُ و أصحابی»: (آن چه من و یارانم بر آنیم). و در روایتی دیگر فرموده‌اند: «السَّوادُ الأعظم»: (گروه پیروز و نجات یافته). و در حدیثی چنین فرمودند: «واحدةٌ فی الجنةِ و هی الجماعة»: (یکی در بهشت است و آن هم جماعت است).

گویم _ آجری _: ان شاء الله معنی همه یکی است.

ابو اسامه هلالی گوید: آجری راست گفت و وظیفه شناسی نمود. حقیقت همان است که گفت. چرا که طایفه منصوره، همان جماعت است. جماعت یعنی آن چه با حق مطابق آید گر چه تنها باشی. چنان‌که صحابی جلیل القدر عبدالله بن مسعودس از جماعت، همین تعریف را ارائه داده است.

عمرو بن میمون اودی/ می‌گوید: در عهد رسول ج، معاذ بن جبلس نزد ما تشریف آورد. مهرش به دلم نشست. تا زمانی که در شام او را به خاک سپردم همنشین او شدم. در پی او به فقیه‌ترین و داناترینِ مردم عبدالله بن مسعودس چسبیدم. روزی نزد او سخن از تأخیر نماز از وقت اصلیش شد، گفت: ((صَلّوا فِی بُیوتِکم و اجعَلوا صَلاتَکم مَعهُم سُبحَة)): (در خانه هاتان نماز گزارید و(با جماعت نیز نماز بخوانید) ونماز جماعتتان را نافله به حساب آورید.

عمرو بن میمون گوید: به عبدالله بن مسعودس گفته شد: پس جماعت را چکار کنیم؟ به من گفت:‌ای عمرو بن میمون براستی جمهورِ جماعت – اموری -، آنان‌اند که از جماعت جدا هستند. - حال آن که- جماعت آن است که با طاعت الهی موافق آید؛ گر چه تک و تنها باشی [۷۵].

علامه ابوشامه در کتاب [۷۶] گیرای خود به قول ابن مسعودس احتجاج جسته و می‌گوید: از آنجا که به پایبندی جماعت دستور داده شده است، منظور از جماعت، ملزم بودن به حق و پیروی از آن است. گر چه مخلصان و ارادتمندان به آن، اندک بوده و مخالفان فراوان باشند. زیرا جماعت اولیه که شامل رسول الله ج و یاران جان فدایشش بوده، بر حق بوده‌اند و زیادی اهل باطل که بعد از آنان آمدند، هیچ اعتباری ندارد. و بعد، تعریفِ ((حق)) از دیدگاه ابن مسعودس را تقدیم می‌کند.

علامه ابن قیم جوزی/ در کتاب [۷۷] نادر و کمیاب خویش این قول را تحسین کرده و می‌گوید:

ابو محمد بن اسماعیل معروف به ابی شامه در کتاب "الحوادث و البدع" خویش چه زیبا گفته است؛ و در ادامه، مطلب قول ابن مسعودس را ذکر می‌کند.

من (مؤلف) معتقدم برای انسان بینا واضح شد که منظور از "جماعت" آن است که با حق موافق آید؛ هر چند تک و تنها باشد. بدین رو طایفه‌ی منصوره در احادیث گهربار پیامبرِ ختمی مرتبت ج به افرادی که با حق بر دشمنان پیروز‌اند، توصیف شده است. و هم چنین در لغت عرب طایفه بر یک فرد و بیشتر از یک فرد دلالت دارد.

فقیهِ ادیبان و ادیبِ فقهاء آقای ابن قتیبه‌ی دینوری در کتاب سودمند و نیکش " تأویل مختلف الحدیث" (ص۴۵) چنین گوید: می‌گویند حد اقلّ طایفه، (( ۳ نفر )) می‌باشد؛ حال آن که به خطا رفته‌اند. چرا که طایفه بر یک، دو، سه و بیشتر از آن اطلاق می‌شود. طایفه به معنای تکّه و یک می‌باشد. گاهاً بخشی کوچک از یک قوم را طایفه گویند. اللهأ می‌فرماید: ﴿وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢ [النور: ۲]: (باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند).

گویم: این سخنی است که ائمه‌ی لغت و دین بر آن اتفاق دارند؛ چنان‌که در کتاب خویش "الأدلة و الشواهد علی وجوب الأخذ بخبر الواحد في الأحکام العقائدة" [۷۸] توضیح داده ام.

چاره‌ای نیست جز این که باید پذیرفت ((طایفه‌ی منصوره)) همان جماعت است.

طایفه منصوره همان سواد اعظم است؛ چرا که آن هم جماعت است.

ابن حبان/ می‌گوید: امر به برپایی جماعت، با لفظ عام آمده است؛ ولی منظورش خاص است. چرا که اجماع اصحاب رسول الله ج همان جماعت است. لذا هر کس خود را بر آن چه صحابهش معتقد بودند، ملزم کند، و از آیندگان، شاذ و تافته‌ی جدا بافته باشد، شکننده‌ی جماعت و جدای شده‌ی از آن نیست. بر عکس کسی که از صحابهش جدا شده و از خَلَف (آیندگان) حرف شنوی کند، جماعت را متلاشی کرده است. جماعتِ بعد از صحابهش آنان‌اند که آراسته به صفت دین، عقل و علم باشند و از خواهشات نفس دوری گزینند؛ هر چند هم اندک باشند. لذا اسم جماعت بر انسان‌های ته مانده ونخاله و بی‌خرد، اطلاق نمی‌شود؛ هر چند هم س زیاد باشند [۷۹].

اسحاق بن راهویه/ می‌گوید: اگر از مردم بی‌اطلاع در مورد سواد اعظم سوال کنی خواهند گفت: عامه‌ی مردم، توده‌ی مردم. نمی‌دانند که جماعت، به عالِمی گویند که پایبند به حدیث و روش رسول الله ج باشد. پس به هر کس همراه رسول ج بوده و پیرو ایشان است، جماعت گویند [۸۰].

امام شاطبی/ در کتاب گران سنگ خویش برای تأیید و تأکید بر این فهم صحیح سُنِّی می‌نویسد: به حکایتی که برداشت نادرست برخی را روشن می‌کند، نگاهی بینداز. فهم آنان که می‌پندارند، جماعت یعنی عامه‌ی مردم؛ حتی اگر بین آنان عالِمی هم نباشد! این برداشت، برداشتِ عموم مردم است؛ نه علما. لذا باید انسان موفق در این لغزشگاه، گامهایش را محکم بر دارد تا از راه راست منحرف نشود. فقط اللهـ است که توفیق را نصیب می‌کند [۸۱].

لالکائی/ در توصیف طایفه منصوره و فرقه‌ی ناجیه چنین می‌نگارد: منکران بر این گروه خشم می‌گیرند. چرا که این فرقه و طایفه، گروهِ پیروز و جمعیت انبوه‌تر هستند. علم و حکمت، شکیبایی و خِرَد، خلافت و فرمانروایی و حکومت و سیاست در آنان یافت می‌شود. آنان اهل جمعه و جماعات و لحظه‌های خاص، اهل مسجد و حج و اعیاد، و جهاد و کارزار‌اند. در داد و دَهِشِ چیز‌های شایسته و نیک، جان فشانند. مرزبانان و پاسابانی‌اند که فی سبیل الله، آن طور که شایسته و بایسته است، پیکار می‌کنند [۸۲].

ابن تیمیه/ می‌گوید: از همین رو است که فرقه‌ی ناجیه به اهل سنت و جماعت اطلاق شده است ؛ چرا که بزرگترین جماعت و سواد اعظم آنان اند [۸۳].

گویم(مؤلف): ای برادر به این کلمات پرارزش بیندیش و به خاطر بسپار. این واژه‌ها اشکالاتی که به خیال عامه‌ی مردم و برخی نیمه ملّاها، از تفسیر احادیث رسول ج که در مورد تشتت و از هم گسیختگی امت به ذهن می‌آید را، بر طرف می‌کند. این کلید واژه‌ها، شبهاتی که دعوتگران به گمراهی بر افروخته‌اند را، رد می‌کند. آنان که به ادعای تعارض، احادیث رسول ج با واقعیتِ کنونی آن را رد می‌کنند. می‌گویند: این روایات، توده‌ی مردم مسلمان را جهنمی می‌خواند. فکر می‌کنند عموم مردمِ مؤمن و مسلمان، معتقد و پایبند به بدعت‌ها و ضلالات آقایان هستند. از یاد برده‌اند که ان شاء الله سرشت پاک و سالمِ عامه‌ی مردم مسلمان، آنان را به عقیده‌ی صحیح رهنمون خواهد کرد. از همین رو است که رؤسا و علمداران مذهب خَلَف، آرزو می‌کنند کاش بر دین و اعتقاد پیر زنان می‌مردند!

بدون کمترین شک و شبهه‌ای باید گفت: طایفه منصوره همانان‌اند که بر منهج و عقیده‌ی پیامبر ج و صحابه‌ی کرامش هستند. زیرا آنان بر حق و معتقد به حق هستند. وحق آن چیزی است که نبی کریم ج و یارانشش بر آن بودند. در نتیجه هر کس که معتقد به جماعت- صحابهش - باشد، یعنی آن جماعتِ قبل از پراکندگی و تجزیه پذیری، گر چه تنها باشد، باز هم جماعت محسوب می‌شود.

با این توضیح، نشانه‌های منهج فرقه‌ی ناجیه و پیروز مشخص می‌گردد یعنی:

قرآن و سنت مبتنی بر فهم سلف صالح امّت. آنان محمد ج و پیروان جان بر کف اوش و آنان که به نیکی بر نقش گام ایشان گام بر می‌دارند، هستند.

دیگر نشانه آن، فرا خواندن به توحید بر مبنای فهم صحابهش می‌باشد. چرا که این کار یعنی تمسک به دین الله ـ .

زیرا باز گرداندن مجد و شوکت گُم شده‌ی امت اسلامی و محقق نمودن دیرینه آرزویِ امت اسلامی، شایسته‌ی توحید است. چون توحید دینی است که بنیان و اساس آن بر سرشت و فطرت پی ریزی شده است. اللهـ اجرا کننده‌ی دستور خویش است.

پیشتر گفتیم که فرقه‌ی ناجیه و طائفه‌ی منصوره دارای منهج یا برنامه، وضعیت و حالتی خاص است. در مورد منهج سخنانی ارائه شد. اکنون به توضیح حالت و وضعیت این گروه خواهیم پرداخت [۸۴].

وضعیت گروه مورد نظر با چهار ویژگی معرفی و توصیف شده است:

۱- ((لا تزال طائفةٌ)): (دائماً گروهی است)، و این یعنی استمرار.

۲- ((ظاهرةٌ علی الحق)): (با حق پیروز است)، و این یعنی دستاورد بزرگ و غالب آمدن.

۳- ((لا یَضُرُّهم مَن خَذَلَهم و لا مَن خَالَفَهُم)): (نومید کنندگان و مخالفان زیانی به آنان نمی‌رسانند)، و این یعنی به خشم آوردن اهل بدعت و کفر.

۴- ((کلُّها فِی النّار إلّا وَاحدة)): (به جز یکی همگان در آتش‌اند)، و این یعنی رهایی از جهنم.

تمام احادیث طایفه‌ی منصوره بیانگر استمرار و غالب بودن این گروه است. البته استمرار و دست آوردهای ایشان به دلیل پایداری و ثبات بر دین است. و تا دستور اللهأ در برپایی قیامت، آنا ن بر این روش استوار‌اند.

صفت مذکور ویژگی بزرگی است که علماء آن را عرضه داشته‌اند. چرا که با وقوع آن، معجزه‌ی روشنی که رسول الله ج از آن خبر داده‌اند، رخ داده است.

مناوی می‌گوید: در این روایت معجزه‌ی واضح و روشنی است. چون تا کنون اهل سنت در هر عصر و زمانی، غالب و چیره بوده و هستند. از همان ابتدای پیدایش بدعت به چهره‌های گوناگون، همچون خوارج، معتزله، روافض و دیگران، هیچ کدام‌شان نتوانسته‌اند دولتی بر پا کنند. و عزت و شوکتی نصیب ایشان نشده است. بلکه هر گاه شعله‌ی جنگی بر افروخته‌اند، اللهـ ـ به نور قرآن و سنت خاموشش کرده است. فلله الحمد و المنّة [۸۵].

اما به خشم آمدن اهل بدعت و کفر از این رو است که گروه نجات یافته ( فرقة الناجیة )، دست کشتِ الله است. ترکه اش رشد یافت؛ محکم و ستبر گشت و استوار بر ساق خود ایستاد؛ نه این که کج و خمیده باشد، بلکه نیرومند و راست است. کشاورزان خبره (آگاهان به قرآن و سنت) [۸۶] از آنجا که گیاه پر رشد و پژمرده و میوه دار و بی‌ثمر را می‌شناسند، از مشاهده‌ی آن خرسند گشته و دوستش می‌دارند. و چون چشم دروغگویان، شیادان و متقلّبان به این درخت افتد بی‌دل و دماغ شده و اندوهگین می‌شوند. بگو: با خشمتان بمیرید.

این ویژگیِ نسل پیشتاز و ممتاز عصر اول است:

﴿وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُۥ فَ‍َٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ [الفتح: ۲۹]: (و مثَل آن‌ها در انجیل چون کشته‌اى است که جوانه‌ی خود را برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه‌هاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از [انبوهى‌] آنان [الله ﻷ] کافران را به خشم دراندازد).

بدون شک این صفت، ویژگی طایفه‌ی پیروز اهل سنت است. آنان که گام به گام، آرام آرام در پی نسل نمونه‌ی اول، محمد ج و یاران ویش حرکت کردند و از سرچشمه پاک و ضلالِ قرآن و سنت نوشیدند.

بغض عامدانه‌ی کفار نشانگر این است که گروه نامبرده نهالی است که اللهـ آن را کاشته است، و رسول الله ج مسئولیت تربیت آن را بر عهده گرفته است. این از نشانه‌های قدرت الهی است. چرا که این گروه وسیله‌ای است برای به خشم آوردن دشمنان الله است. آنان که می‌کوشند نور اللهأ را خاموش کرده و شعله‌های آن را در دل مومنان فروکش نمایند. اما اللهـ کامل کننده‌ی نور خویش است؛ هر چند کفار را ناپسند آید؛ و نمایانگر دین خویش است؛ هر چند کفار را ناخوش آید.

از این رو است که می‌بینی اهل بدعت در هر شهر و هر دورانی با اهل حدیث معادات و دشمنی می‌کنند.

ابو عثمان عبدالرحمن بن اسماعیل صابونی/ می‌گوید: علامات و نشانه‌های اهل بدعت بر پیروانش آشکار و ظاهر است؛ بارزترین نشانه و علامت آنان عداوت بیش از حد با صاحبانِ حدیث و ناقلان اخبار نبی‌اکرمج و حقیر و ناچیز شمردن ایشان است. آنان را نادان، ظاهر بین می‌نامند و در عقیده مشبهه می‌خوانند. معتقدند آنان در نقل احادیث فاقد علم‌اند. علم آنان، همان القاءات شیطان، که زاییده‌ی عقل و خِرد فاسد، وسوسه‌ی دل‌های سیاه، دغدغه‌ها و دلشوره‌های قلب‌های خالی از خیرِ آنان و گفتار و ادلّه‌ی عاتل وتهی، بلکه سفسطه‌های بی‌اساسِ باطل ایشان است [۸۷].

﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣ [محمد: ۲۳]: (آنان [که روی گردانند] کسانی هستند که الله لعنت‌شان کرده و گوش [دل] شان را کر و چشم [بصیرت] شان را کور کرده است).

﴿وَمَن يُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّكۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يَشَآءُ۩١٨ [الحج: ۱۸]: (و هر که را الله ﻷ خوار کند او را گرامى‌دارنده‌اى نیست، چرا که الله أ هر چه بخواهد انجام مى‌دهد).

احمد بن سنانِ قطان/ [۸۸] می‌گوید: هیچ اهل بدعتی در دنیا نیست مگر اینکه با اهل حدیث بُغض و عداوت دارد. لذا هر گاه شخص مرتکب بدعتی می‌شود، شیرینی حدیث از دلش زدوده می‌شود [۸۹].

ابونصر بن سلّامِ فقیه/ [۹۰] گوید: نزد ملحدان چیزی سنگین‌تر و مبغوض‌تر از شنیدن و روایت کردن حدیثِ مستند، نیست [۹۱].

ابو اسماعیل محمد بن اسماعیل ترمذی/ گوید: من و احمد بن حسن ترمذی نزد ابو عبدالله احمد حنبل بودیم؛ به او گفت: ای ابو عبدالله در مکه نزد ابن ابوقتیله نام اصحاب حدیث را گرفتند، او _ابن ابوقتیله_ گفت: آدم‌های بدی هستند. ابو عبدالله در حالی که لباسش را می‌تکاند برخاست و گفت: زندیق، زندیق، زندیق. و سپس وارد خانه اش شد [۹۲].

حاکم/ می‌گوید: تا آنجا که ما در مسافرت‌ها و در سرزمین خود سراغ داریم، آنان که به نوعی منتسب به بی‌دینی و بدعت هستند، به طایفه‌ی منصوره فقط به دیده‌ی حقارت نگریسته و آنان را حَشوِیّة (ظاهر بین، قشری) نامیده اند [۹۳].

ابو حاتم رازی/ گوید: علامت اهل بدعت، تعرض و هجوم به اهل اثر (حدیث ) است. نشان زندیقان این است که اهل اثر یا حدیث را سحطی نگر می‌خوانند و با این روش می‌خواهند " اثر و حدیث " را بی‌اعتبار کنند. علامت قدریه این است که اهل سنت را مشبّهه می‌خوانند و نشان رافضیان آن است که اهل حدیث را ناصبی و نابتة (شرور) می‌خوانند [۹۴].

صابونی/ می‌نویسد: تمام این حرف‌ها برگرفته از تعصب است و جز نام اهل حدیث، نامی دیگر تن پوش اهل سنت نیست.

وی در ادامه می‌گوید: می‌بینم اهل بدعت در نسبت دادن این لقب‌ها به اهل سنت، که به فضل الله و منَّتِهِ هرگز این اسم‌ها به اهل سنت نمی‌زیبد _ راه برخود مشرکین ملعون - با رسول الله ج را برگزیده‌اند. مشرکین به رسول الله ج لقب‌های متفاوت می‌دادند. برخی وی را ساحر می‌نامیدند و گروهی او را کاهن و غیب گو می‌خواندند. بعضی هم بر او نام شاعر می‌نهادند و دسته‌ای دیگر ایشان را دیوانه می‌پنداشتند و عده‌ای هم به او بهتان زنِ دروغ بافِ دروغگو می‌گفتند. حال آن که نبی مکرم اسلام ج مبرّا و دور از این عیوب بوده است و جز فرستاده‌ای منتخب و برگزیده نبوده است [۹۵].

اللهـ می‌فرماید: ﴿ٱنظُرۡ كَيۡفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلۡأَمۡثَٰلَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ سَبِيلٗا٩ [الفرقان: ۹]: (بنگر چگونه براى تو مَثَل‌ها زدند و گمراه شدند؛ در نتیجه نمى‌توانند راهى بیابند.

ونیز اهل بدعت _ که الله رسوایشان کند _ اقوال متفاوتی در مورد حاملان و ناقلان حدیث رسول ج که به وی اقتدا نموده و با سنت او رهیاب شدند و به اصحاب حدیث مشهور گشتند، بیان داشته‌اند. گروهی ایشان را سطحی نگر و ظاهر بین، برخی آنان را مشبهة و دیگران آن‌ها را شروران نو پیدا و بعضی دیگر ایشان را ناصبی خواندند و عده‌ای هم آنان را جبریّه نامیدند.

لیک اهل حدیث از این معایب و نواقص محفوظ و پاک و مبرّایند. و آن‌ها نامی جز اهل سنتِ تابناک با سیره‌ای رضایت بخش، راهی راست و دلایلی رسا، قوی و قاطع، ندارند. اللهأ به آنان توفیق پیروی از قرآن، وحی و دستوراتش و دنباله روی از نزدیک‌ترین اولیائش را داده است. توفیقِ اقتدا به رسولش ج در گفتاری که امتش را در آن به قول و عمل معروف دستور می‌دهد، و از سخن و کار منکر برحذر می‌دارد را نصیب کرده است. و ایشان را در تمسک به سیرت رسول ج و رهنمون شدن و پایبندی به سنتش، یاری می‌کند.

گویم: چنان‌که امت‌های دیگر علیه امت اسلامی فراخوان می‌دهند، فرقه‌های مبتدع هم بر سلف که همان اهل حدیث هستند شوریده‌اند. چرا که آنان از همه‌ی گروه‌ها برترند. همان طور که اسلام در بین دیگر امم از همه بالاتر است. آنان با این کار می‌خواهند گواهانِ قرآن و سنّتِ ما را خدشه‌دار کنند. همان‌گونه که قبلاً نیاکان آنان اعم از روافض، خوارج و قدریه با گذشتگان ما یعنی صحابهش چنین کردند.

احمد بن سلیمان تستری می‌گوید: از ابو زرعه چنین شنیدم:

هرگاه دیدی شخصی بر یاران رسول الله ج خرده می‌گیرد، به یقین بدان که وی زندیق است. به این دلیل که پیامبر ج در نزدمان حقّ است، قرآن حق است و کسانی که قرآن و سنت را به ما رسانده‌اند، جز یاران رسول الله ج نیستند. آنان بی‌اعتبارسازی صحابهش را در سر می‌پرورانند تا بدین وسیله کتاب و سنت را بی‌اعتبار کنند. حال آن که خودِ این زندیقان و بی‌دینان، شایسته‌تر به عیب و نقص و بی‌اعتباری‌اند [۹۶].

گل سر سبد خطه‌ی شام ابن تیمیه/ می‌گوید: جهت روشن کردن تو باید گفت: آنان که بر اهل حدیث عیب و خُرده می‌گیرند و از مذهب آنان کناره می‌جویند، بدون شک خود، منافقانِ نادان و بی‌دین هستند. به همین دلیل آن‌گاه که به امام احمد/ خبر رسید که ابن ابوقتیله هنگام شنیدن اسم اهل حدیث می‌گوید: مردمان بدی‌اند، از جا بر خاسته و در حال تکان دادن لباسش گفت: بی‌دین، زندیق، کافر؛ سپس وارد منزلش شد، چرا که او منظور طرف را خوب فهمیده بود [۹۷].

گویم: آری! این‌گونه علمای ربّانیِ امت با هشدار و بیداری دادن و تذکر، در کمین دعوتگران گمراهی و گروه‌های فریبنده و نوچه‌های آنان بودند؛ تا که مبادا پاکان در دام و مکر و حیله‌ی آنان افتند.

۱- غُرَبا و بی‌کسان.

به لغت"غرباء" باید از چند منظر نگریست:

* اوّل: احادیث وارده در غربت و بی‌کسی اسلام:

ابو هریرهس از رسول الله ج و سلم روایت می‌کند: «إنَّ الإسلامَ بدأَ غریباً، و سَیعودُ غریباً کما بدأ، فطُوبَی للغُرباءِ»: واقعاً که اسلام غریبانه آغازید؛ و به زودی چون گذشته بی‌کس خواهد شد؛ خوشا به حال غریبان. ((چشم و دلشان روشن )) [۹۸] ) [۹۹].

در این باب تعداد زیادی از صحابه ش روایت دارند؛ از جمله:

أ‌- حدیث عبد الله بن مسعود س از قول رسول ج؛ که فرموده‌اند: «بدأ الإسلامُ غَریباً، و سَیَعُودُ غَریباً کَما بَدأَ، فَطُوبی لَلغرباءِ» قال: قیل: مَن الغُرباءُ؟ قال: « النُّزّاعُ مِنَ القَبایِل» [۱۰۰]: (اسلام غریبانه آغازید؛ و به زودی چون گذشته بی‌کس خواهد شد؛ چشم و دل‌شان روشن. راوی گوید: پرسیده شد: غربا کیستند؟ فرمود: آنان که از اهل و عیال خویش دور‌اند.

و در روایتی آمده است: «الَّذین یُصلحونَ إِذا فَسَد الناسُ»: (آنان که هرگاه مردم فساد کنند، اصلاح می‌کنند) [۱۰۱].

ب‌- روایت عبدالله فرزند عمر بن خطاب – که الله از هر دویشان خوشنود بادا- از رسول الله ج: «إنَّ الإسلامَ بدأَ غریباً، و سیعُودُ غَریباً کما بَدأ، و هو یَأرِزُ بَین المسجَدینِ کما تَأرزُ الحَیَّةُ إلی جُحرِها»: واقعاً که اسلام غریبانه آغازید؛ و به زودی چون گذشته بی‌کس خواهد شد؛ او میان دو مسجد خود را در هم می‌کشد؛ چنان‌که مار به سوراخ خود می‌خزد) [۱۰۲].

ت‌- عبد الله بن عمرو بن عاصب می‌گوید: روزی در حضور رسول الله ج بودیم که فرمودند : «طوبی للغرباء». گفته شد: غُرَبا چه کسانی اند؟ فرمود: «أُناسٌ صَالِحونَ فی أُناسٍ سوءٍ کثیرٍ مَن یَعصیَهُم أَکثر مِمَّن یُطُیعُهُم »: (مردمانی صالح در میان توده‌ی مردمی بَد. آنان که نافرمانی صالحان می‌کنند، به مراتب بیشتر از پیروان آنان‌اند) [۱۰۳].

در روایتی آمده است: «الفرَّارونَ بِدینهِم یَبعَثُهُم اللهُ عزَّوجلَّ یَوم القِیامة معَ عیسی بنِ مریمَ عَلیهِ السَّلامُ» [۱۰۴]: (آنان که با دینشان – برای حفظ دین و ایمان - می‌گریزند. اللهأ روز قیامت ایشان را با عیسی پسر مریم÷ محشور می‌گرداند).

ث‌- روایت ابن عباس [۱۰۵]و انس بن مالک [۱۰۶]ب که همانند حدیث ابو هریرهس است.

ج‌- حدیث جابر بن عبدالله [۱۰۷] و سهل بن سعد [۱۰۸]ش بسان روایت دوم ابن مسعودس.

ح‌- عبد الرحمن بن سَنّةس می‌گوید که از رسول الله ج شنیده است: «بَدأ الإسلامُ غریباً، و ثُمَّ یَعودُ غریباً کما بدأ، فطُوبی لِلغرباءِ» قال: قیل: یا رسولَ اللهِ و مَن الغُرباءُ؟ قال: «الَّذینَ یُصلحونَ إَذا فَسَد النَّاسُ، و الَّذی نَفسی بِیَدِه لَینحَازَنَّ الإیمانُ إلی المدینةِ کمَا یَحُوزُ السَّیلُ، والّذی نَفسی بِیَده لَیأرِزنَّ الإسلامُ إلی مَا بَینَ المسجدَینِ کمَا تَأرزُ الحَیَّةُ إلی جُحرِها»: (اسلام غریبانه شروع شد. سپس همچون گذشته غریب می‌شود. چشم و دل غریبان روشن. راوی گوید: شخصی گفت: ای رسول الله! غرباء چه کسانی اند؟ فرمود: آنان که چون مردم فاسد شوند اصلاح می‌کنند. قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، ایمان به سوی مدینه پیش خواهد رفت چنان‌که سیل پیش می‌رود؛ و سوگند به ذاتی که روحم در دست اوست، اسلام به سوی دو مسجد می‌خزد؛ همان‌گونه که مار به سوی لانه اش می‌خزد [۱۰۹].

خ‌- سعید بن ابی وقاصس نیز همانند عبدالرحمن بن سَّنةس روایت می‌کند [۱۱۰].

د‌- عمرو بن عوف مزنیس از قول رسول الله ج روایت می‌کند: «إِنَّ الدِّينَ لَيَأْرِزُ إِلَى الحِجَازِ كَمَا تَأْرِزُ الحَيَّةُ إِلَى جُحْرِهَا، وَلَيَعْقِلَنَّ الدِّينُ مِنَ الحِجَازِ مَعْقِلَ الأُرْوِيَّةِ مِنْ رَأْسِ الجَبَلِ، إِنَّ الدِّينَ بَدَأَ غَرِيبًا وَيَرْجِعُ غَرِيبًا، فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ الَّذِينَ يُصْلِحُونَ مَا أَفْسَدَ النَّاسُ مِنْ بَعْدِي مِنْ سُنَّتِي »: (براستی که دین به حجاز پناه می‌آورد چنان‌که مار به لانه اش می‌خزد. بدون شک دین، حجاز را به عنوان دژ و قلعه‌ی نفوذ ناپذیر بر می‌گزیند. همان طور که بز ماده‌ی کوهی قله‌ی کوه را به عنوان قلعه برگزیده است. دین با غربت شروع شد و دوباره غریب می‌شود، چشم و دل بی‌کسان روشن. آنان، که هر گاه مردمان پاره‌ای از سنّت مرا به تباهی کشند، به سنّت عمل می‌کنند [۱۱۱].

در کل، حدیث (( غرباء )) متواتر است. چنان‌که سیوطی [۱۱۲]، سخاوی [۱۱۳]، غُماری(!) [۱۱۴]، کتّانی [۱۱۵] رحمهم الله می‌گویند.

* دوم: تفسیر ((غرباء)):

در مورد لغت ((غرباء)) جدا توضیحاتی آمده است که آن را تفسیر می‌کند اما بنده آن‌ها را کنار هم چیدم تا به نتیجه‌ای قطعی برسیم:

۱- ((النُّزَّاعُ من القَبائل)):

این الفاظ را فقط در روایت عبدالله بن مسعودس دیده‌ام و بس. چون مدار آن بر ابی عبدالله اسحاق بن سَبیعی می‌چرخد و او "مدلِّسِ مختلط" [۱۱۶] است.

۲- ((الَّذینَ یُصلحُون إِذا فَسَد النَّاسُ)):

این الفاظ در حدیث عبدالله بن مسعودس با سند صحیح روایت شده است. و در روایت ابوهریرهس توسط بکر بن سلیم صواف روایت شده است که این شخص ضعیف است، ولی او را معتبر می‌دانند. و نیز از همین شخص حدیث سهل بن سعد ساعدیس نیز ثابت است. در روایت جابر بن عبداللهس با سند عبدالله بن صالح، کاتبِ لیث نقل شده است. وی - کاتب لیث - هم "ضعیف" است. اما به عنوان شاهد از او کار گرفته می‌شود. در روایت عبدالرحمن بن سَنةس به وسیله‌ی اسحاق بن عبدالله بن ابی فروة آمده است که وی "متروک" است. در حدیث سعد بن ابی وقاصس با سند صحیح روایت شده است. و در " مرسلِ" [۱۱۷] یحیی بن سعید با سند ضعیف مذکور است. با توضیحات ارائه شده به این نتیجه می‌رسیم، که الفاظ فوق صحیح و ثابت است.

۳- ((أناسٌ صالحونَ فی أُناس سوء کثیر مَن یَعصیَهم أکثرَ مِمَّن یُطیعُهم)): (مردمانی صالح در میان توده‌ی مردمی بَد. آنان که نافرمانی صالحان می‌کنند، به مراتب بیشتر از پیروان آنان‌اند).

جمله‌ی فوق در حدیث عبدالله بن عمرو بن عاصب آمده است و صحیح می‌باشد.

علامه سبکی دچار سوء تفاهم شده و آن را در باب احادیث بی‌اصل و اساس کتاب ((إحیاء علوم الدین)) ضمن توضیحی در مورد ابو عبدالله حامد غزالی ذکر کرده است [۱۱۸].

این کار وهم و خیالی بس ناپسند است. خصوصاً که این روایت در کتاب مسنَد امام احمد/ آمده است.

۴- ((هُم المُتَمَّسِکونَ بِما أَنتُم عَلَیه)): (آنان متمسکین به آن چیزی‌اند که شما بر آنید).

این مطلب را غزالی در کتاب ((إحیاء علوم الدین)) [۱۱۹] آورده است. حافظ عراقی/ می‌گوید: این سخن را در توضیح ((غرباء)) بیان داشته است که اصلاً برایش دلیلی و مدرکی نیافتم.

سبکی هم آن را در باب احادیث بی‌اصل و اساس کتاب ((احیاء علوم الدین)) ضمن توضیحی پیرامون شخصیت غزالی ذکر کرده است [۱۲۰].

گویم: همان طور است که آن دو گفته‌اند.

۵- ((الفرَّارونَ بِدینهم یَبعثُهمُ اللهُ عزَّوجل یومَ القیامةِ معَ عیسَی بنِ مریمَ عَلیهِ السَّلام )): (آنان که با دینشان – برای حفظ دین و ایمان – می‌گریزند. اللهأ روز قیامت ایشان را با عیسی پسر مریم÷ محشور می‌گرداند).در حدیث عبدالله بن عمرو باسند ضعیف آمده است.

۶- ((الَّذین یُصلحونَ ما أفسدَ الناسُ مِن بعدی مِن سنَّتی)):

در حدیث کثیر بن عبدالله از پدرش از پدر بزرگش روایت شده است [۱۲۱].

۷- ((الَّذینَ یزیدونَ أِذا نَقصَ الناسُ)): آنان که در هنگام کمبود مردم، زیاد می‌شوند.

به صورت مرسل در روایت مطلب بن حنطب مذکور است.

۸- ((قالوا یا رسولَ الله کیفَ؟ قال للرَّجل فی حَیِّ کذا و کذا: إنه غَریبُ)): (گفتند: ای رسول ج چگونه غریب می‌باشند؟ فرمود: چنان‌که گفته می‌شود آن مرد در منطقه‌ی فلان و فلان جا غریب است).

این الفاظ از روایت حسن بصری/ به صورت مرسل ثابت است.

۹- ((والَّذین یمسکون بِکتابِ اللهِ حِینَ یُترکُ، و یَعملونَ بِالسُّنةِ حِینَ تُطفَأُ)): (آنان که پایبند به کتاب الله هستند در زمانی که _ پایبندی _ به آن ترک می‌شود. و به حدیث، زمانی که به خاموش می‌شود_ متروک می‌گردد _ ، عمل می‌کنند).

به صورت ((معضل)) [۱۲۲] از روایت بکر بن عمرو المعافری دیده شده است.

۱۰- ((لا یُمارونَ فی دِینِ اللهِ، و لا یُکفّرونَ أَهل القبلةَ بذنبٍ)): (در دین الهی دچار تردید نمی‌شوند و اهل قبله را به سبب گناهی تکفیر نمی‌کنند).

در روایت ابو درداء، انس و واثله ش با درجه‌ی ((واه جداً ) [۱۲۳] آمده است.

در کل باید گفت: به جز دو تفسیر مرفوع [۱۲۴]، تمام تفاسیری که برای لغت ((غُرباء)) آمده است، صحیح نمی‌باشند.

۱- ((الَّذینَ یصلحونَ إذا أفسدَ الناسُ)).

۲- ((أناسٌ صالحونَ في أناسٍ سوءٍ کثیرٍ، مَن یُعصیهم أکثرَ مِمَّن یُطیعهم)).

* سوم: آیا میان غرباء، فرقه‌ی ناجیه و طایفه‌ی منصوره، مغایرتی وجود دارد؟

میان مسمیّات فوق هیچ فرقی وجود ندارد. چرا که همگی یک حقیقت واحد‌اند. این سخن، اعتقاد علمای سلف است.

امام آجری می‌گوید: معنای فرموده‌ی رسول الله ج ((سیعود غریباً)) – والله اعلم – این است که خواهش‌های گمراه کننده زیاد می‌شوند و در پی آن مردمان زیادی به بی‌راهه می‌روند؛ حق گرایان، آنان که پایبند شریعت اسلامی هستند در بین مردم غریب می‌مانند. آیا نشنیده‌ای که رسول الله ج می‌فرماید: «تَفتَرقُ امَّتی عَلی ثَلاثٍ وسبعینَ فِرقةً کُلها فِی النَّار إلا وَاحِدة»: (امت من به ۷۳ فرقه پراکنده می‌شود؛ جز یکی همه در آتش‌اند.

گفته شد: فرقه‌ی ناجیه چه کسانی هستند؟ فرمود: «مَا أَنَا عَلیهِ الیوم وأصحابی»: آن چه من و یارانم امروز بر آنیم) [۱۲۵].

گویم: دیدید که امام آجری/ غرباء را به فرقه‌ی ناجیه – گروه نجات یافته- تفسیر نمود.

حافظ ابن حجر حنبلی/ می‌نویسد: مسلمانان به سبب فتنه‌ی شبهات و خواسته‌های گمراه کننده متفرق گشته‌اند و دسته دسته شدند. برخی، برخی دیگر را کافر خواندند و بعد از این که برادرانی یک دل بودند، به فرقه‌ها و گروه‌ها و احزابی رو یا روی هم مبدّل شدند. از تمام این گروه‌ها جز فرقه ناجیه، کسی دیگر نجات نیافت. آنان که پیامبر امین ج چنین خواندشان: «لا تَزالُ طائفةٌ مِن أُمَّتی ظاهرینَ علی الحَقِّ لا یَضُرُّهم مَن خَذَلَهم حَتَّی یَأتی أمرُ اللهِ و هُم کذلك»: (مدام بخشی از امتم با حق _ بر دشمنان _ پیروز‌اند. هرکس سودای نا امید کردنشان دارد، به ایشان زیانی نمی‌رساند؛ تا که دستور الله (در بر پایی قیامت) بیاید و آنان همین‌گونه (استوار)‌اند. [۱۲۶]

آنان غربای مذکور در احادیث آخر الزمان‌اند: کسانی که در هنگامه‌ی فساد مردمان، اصلاح گران‌اند. آنان که سنت‌های نابود شده توسط مردم را دوباره احیاء می‌کنند. همانان که به خاطر حفظ دین از فتنه‌ها می‌گریزند. غربایی که از اهل و عیال خویش بیرون شده‌اند. غربایی که تعدادشان کاسته شد تا آن که در بعضی قبایل هیچ یک از آنان یافت نمی‌شوند. درست همان‌گونه که اسلام گرایان ابتدای رسالت چنین بودند. ائمه این حدیث را چنین تفسیر نموده‌اند.

امام اوزاعی/ در توضیح فرموده‌ی یتیم عرب ج: «بَدأ الإِسلامُ غَریباً و سَیَعُودُ غریباً کَما بَدَأَ»، گوید: این کلام نه بدین معنا است که اسلام نابود می‌شود، بلکه اهل سنت غریب می‌شود. تا جایی که جز یک مَرد، کسی دیگر در شهر و کشور نمی‌ماند.

این معنا یعنی، تعریف و تمجید اهل سنت به صفت ((غربت و قِلَّت: بی‌کسانِ اندک))، در کلام سلف به کثرت یاد شده است. حسن بصری/ به یاران خویش چنین می‌گفت: ای اهل سنت به یکدیگر مهربانی کنید که شما از اندک‌ترین مردمان هستید. اللهـ شمایان را رحمت کناد .

یونس بن عبید/ می‌گوید: غریب‌تر از سنّت وجود ندارد. اما کسانی که آن را می‌شناسند از خود سنّت بی‌کس تر‌اند.

سفیان ثوری/ گوید: یکدیگر را نسبت به اهل سنت وصیت کنید که آنان بی‌کسان‌اند.

منظور این ائمه از سنّت، راه و روشی است که رسول الله ج و یاران جان فدایش بر آن بوده‌اند. سالم و محفوظ از شُبُهات و شَهَوات.

به همین منظور فضیل بن عیاض/می گوید: اهل سنت کسی است که رزق و روزی حلالی را که می‌خورد، بشناسد.

چرا که از بزرگترین ویژگی‌های سنت رسول اکرم ج و صحابه‌ی گرانقدرشش حلال خوری است.

لیکن سنّت در عرف علمای معاصر اهل حدیث این مفهوم را به خود گرفته است: اعتقاداتی که از شبهات سالم و محفوظ مانده باشد. خصوصاً در مسایل ایمان به الله تعالی، ملائکه، کتاب‌های آسمانی، پیامبران علیهم الصلاة و السلام و روز قیامت. همچنین در مسایل قضا و قدر و فضایل صحابهش.

آنان پیرامون این علم، کتاب‌ها به اسم سنّت نوشتند. زیرا بسیار حایز اهمیت است و مخالف آن بر لبه‌ی پرتگاه هلاکت قرار دارد.

اما سنّت کامل عبارت است از: راه و روشِ سالم از شبهات و شهوات. همان‌گونه که حسن بصری، یونس بن عبید، سفیان ثوری، فضیل بن عیاض و دیگران رحمهم الله گفته‌اند. از همین رو اهل سنّت در آخر الزمان به غریبان و بی‌کسان توصیف شده‌اند. چرا که غریب و اندک هستند.

گویم: ببین چگونه ابن رجب/ بدون هیچ تفاوتی غربا را همان فرقه‌ی ناجیه و طایفه‌ی منصوره محسوب می‌کند [۱۲۷].

۳- اهل حدیث:

سخن در وصف اهل حدیث باید از چند منظر نگریسته شود:

o یک: همسویی اهل علم و ایمان بر تفسیر فرقه‌ی ناجیه و طایفه‌ی منصوره به اهل حدیث.

آقای محقق و پژوهشگری که دنبال حقیقت هستی، نیک بدان اهل علم متّفقُ القول گویند: اهل حدیث همان گروه نجات یافته و طایفه‌ی پیروز است.

اکنون به لیست شگفت انگیز و رعب آور گروهی از علمای مورد نظر نگاهی بینداز. آن‌گاه یقینا راهی جز پیروی از راه آنان و آهسته آهسته رفتن در پی ایشان و دنبال روی از فهم و اندیشه‌ی آن‌ها نخواهی یافت. آنان حاملان دین رب العالمین هستند. کسانی که قرآن در موردشان سخن رانده است و آنان به قرآن سخن رانده‌اند. سنّت با آنان بر پا ایستاد و آنان با سنت. هر کس جز راه آنان برگزیند خود را به نادانی و سبک مغزی زده است:

۱- عبدالله بن مبارک -/-. متوفای ۱۸۱ هجری.

۲- علی بن مدینی -/-. متوفای ۲۳۴ هجری.

۳- احمد بن حنبل -/-. متوفای ۲۴۱ هجری.

۴- محمد بن اسماعیل بخاری -/-. متوفای ۲۵۶ هجری.

۵- احمد بن سنان -/-. متوفای ۲۵۸ هجری.

۶- عبدالله بن مسلم بن قتیبه -/-. متوفای ۲۶۷ هجری.

۷- محمد بن عیسی ترمذی -/-. متوفای ۲۷۶ هجری.

۸- محمد بن حبان -/-. متوفای ۳۵۴ هجری.

۹- محمد بن حسین آجری -/-. متوفای ۳۶۰ هجری.

۱۰- محمد بن عبدالله نیشابوری (حاکم) -/-. متوفای ۴۰۵ هجری.

۱۱- احمد بن علی بن ثابت خطیب نیشابوری -/-. متوفای ۴۶۳ هجری.

۱۲- حسین بن مسعود بغوی -/-. متوفای ۵۱۶ هجری.

۱۳- عبدالرحمن بن جوزی -/-. متوفای ۵۹۷ هجری.

۱۴- ابوز کریا یحیی بن یحیی بن شرف نووی -/-. متوفای ۶۷۶ هجری.

۱۵- احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه شیخ الاسلام -/-. متوفای ۷۲۸ هجری.

۱۶- اسحاق بن ابراهیم شاطبی -/-. متوفای ۷۹۰ هجری.

۱۷- احمد بن علی بن حجر عسقلانی -/-. متوفای ۸۵۲ هجری. [۱۲۸]

تمام این ائمه و بسیاری دیگر غیر از ایشان به صراحت گفته‌اند: فرقه‌ی ناجیه و گروه پیروز همان اهل حدیث‌اند. و با اذن الهی هر کس با گفتار آنان رهنمون شود و بر آثار ایشان گام نهد، هرگز گمراه نمی‌شود. چگونه ممکن است رَه گم کنند حال آن که این علما کسانی‌اند که همنشین آنان سیه روز و بدبخت نمی‌گردد.

امام نووی/ اتفاق علما در این مورد را چنین نقل می‌کند: علاوه بر این مطلب، آنان ذاتاً دارای فضایلی مشهود، ودر حفظ علم نشانه‌های بارزی هستند. در بخاری و مسلم از رسول الله ج آمده است: «لا تَزالُ طائفةٌ مِن أمَّتي ظَاهِرینَ عَلی الحَقِّ لا یَضُرُّهم مَن خَذَلَهُم»: (مدام گروهی از امت من به وسیله‌ی حق غالب و پیروز‌اند و نومید کنندگان به ایشان زیانی نمی‌رسانند) [۱۲۹].

تمام علما یا جمهور ایشان بر این باورند که اهل حدیث حاملان و ناقلان حدیث‌اند.

o دو: سلفِ اهل حدیث، چه کسانی هستند؟ [۱۳۰]:

آنان که در تمسک به کتاب الله و سنت قدم به قدم طبق برنامه‌ی صحابهش و تابعین رحمهم الله که به نیکی از آنان دنباله روی نمودند، گام برداشته‌اند. همانان که قرآن و حدیث را بر هر سخنی ترجیح داده‌اند. حال می‌خواهد در بحث عقیده باشد یا عبادت، یا بازرگانی و تجارت، یا اخلاق و سیاست یا هر ریز و درشت دیگری که به شؤون زندگی مربوط است.

ایشان کسانی‌اند که در اصول و فروع، ثابت و استوار بر همان‌اند که اللهأ به واسطه‌ی وحی بر بنده و رسول و برگزیده‌ی خود محمد عربی ج فرو فرستاده است.

آنان دعوت‌گرانی هستند که با تمام تلاش و کوشش و عزم و ثبات و راستی، با قول و عمل، به کتاب الله و سنت رسول الله فرا می‌خوانند.

همانان که بر سختی‌ها و مشقّات علمی فائق آمده و بر فراز و بلندای حق ایستادند که تحریف افراط گران، ادعای بی‌خود اهل باطل و تفسیر جهال بی‌خرد را از دین بزدایند.

مردانی که با تمام فرقه‌های منحرف از منهج صحابه، اعم از معتزله، جهمیه، خوارج، شیعیان رافضی، مرجئه، صوفیان، باطنیان و هر آن کس که از حق کج شده است و در هر زمان و مکانی در پی هوی و هوس‌اند، نبرد و کارزار می‌کنند. و سرزنش هیچ ملامتگری در آنان تأثیر نمی‌کند.

آنان کسانی‌اند که در محقَّق کردن قول اللهأ: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ [آل عمران: ۱۰۳]: (و همگى به ریسمان الهی چنگ زنید، و پراکنده نشوید)، می‌کوشند.

کسانی‌اند که این قول اللهـ را تطبیق می‌دهند: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣: (پس کسانى که از فرمان او تمرّد مى‌کنند بترسند که مبادا بلایى بدیشان رسد یا به عذابى دردناک گرفتار شوند).

و این فرموده‌ی الله ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ [الأحزاب: ۳۶]: (و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون الله و فرستاده‌اش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد).

لذا ایشان دورترینِ مردم در مخالفت با اوامر الله تعالی و رسولش می‌باشند. و با فتنه‌های آشکار و پنهان فاصله‌ای بس دراز دارند.

آنان که دستور و قانونشان این آیه است: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥ [النساء: ۶۵]: (پس نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن حقیقی نخواهند بود، مگر آنکه تو را در آنچه میان خود نزاع واختلاف دارند به داوری بپذیرند؛ سپس از حکمی که کرده‌ای دروجودشان هیچ دل تنگی و ناخشنودی احساس نکنند، وبه طور کامل تسلیم شوند).

قدر و منزلت قرآن و سنت را دانستند. آن‌گونه که شایسته آن دو است. آن‌ها را بر گفتار کل انسان‌ها مقدم داشتند. با خوشنودی کامل و سینه‌ای باز بدون هیچ دلتنگی و اکراهی، قضاوت و داوری را به آن سپردند. در عقاید و باورها، عبادات، معاملات، اخلاق و تمام شؤون زندگی خویش کاملاً تسلیم الله و رسول گرانقدرش ج شدند.

دایره‌ی سلفِ اهل حدیث، چنان وسیع شد که هزاران عالمِ عامل را شامل گشت. آنان که حافظه‌ی تاریخ نام‌شان را ثبت نموده است. برگ برگ تاریخ پر از یاد آنان شد. با علم و عمل و فضل خویش سروران زمانه شدند.

هرکس می‌خواهد از حقیقت این افراد اطلاع یابد، چاره‌ای جز رجوع به کتاب‌های گذشته ندارد.

بفرمایید! این هم طبقات آنان:

۱- اصحاب رسول الله ج که به ایشان ایمان آوردند، وجود مبارک رسول اکرم را ملاقات نمودند و با ایمان دار فانی را وداع کرده‌اند –ش -. در رأس آنان خلفای راشدین قرار دارند؛ و در پی آنان، دیگر ده یار بهشتی.

۲- تابعین بزرگوار رحمهم الله که پیشگام آنان، اویس قرنی، سعید بن مسیب، عروة بن زبیر، سالم بن عبدالله بن عمر، عبید الله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود، محمد بن حنفیة، علی بن حسن زین العابدین، قاسم بن محمد بن ابوبکر صدیق، حسن بصری، محمد بن سیرین، عمر بن عبدالعزیز و محمد بن شهاب زهری می‌باشند.

۳- اتباع تابعین (پیروان تابعین) رحمهم الله که پیشاپیش آن‌ها مالک بن انس، اوزاعی، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه‌ی هلالی و لیث بن سعد هستند.

۴- پیروان اتباع تابعین رحمهم الله که جلودار آنان عبدالله بن مبارک، وکیع، شافعی، عبدالرحمن بن مهدی و یحیی قطان می‌باشند.

۵- شاگردان ایشان رحمهم الله که بر منهج و برنامه‌ی اساتید خود راه پیمودند و در صدر ایشان احمد بن حنبل، یحیی بن معین و علی بن مدینی می‌درخشند.

۶- شاگردان این شاگردان، رحمهم الله که پیش قدم آنان بخاری، مسلم، ابو حاتم، ابو زرعه، ترمذی، ابوداود و نسائی هستند.

سپس آنان که در طول نسل‌های بعدی در کانال و مسیر این بزرگان گام برداشتند. همانند: ابن جریر طبری، ابن خزیمه، ابن قتیبه دینوری، خطیب بغدادی، ابن عبد البر نَمِری، عبدالغنی مقدسی، ابن صلاح، شیخ الاسلام ابن تیمیه، مزّی، ابن کثیر، ابن قیم جوزی و ابن رجب حنبلی – رحمهم الله -.

بعد آنان که در پی ایشان آمدند و بر نقش گامشان در تعهد و پایبندی به کتاب الله و سنت مبتنی بر فهم صحابهش تا زمان دستور الهی در برپایی قیامت، پا نهادند. تا که آخرین نفر آنان با دجال نبرد خواهد کرد.

حال وقتی می‌گوییم: سلفِ اهل حدیث، منظورمان این افراد است. بدون شک این نسبت دادن هرگز حقیقی نیست مگر زمانی که عمل مدعیان آن، مطابق با منهج نبوی ج باشد.

آیا هیچ خردمندی تصور خواهد کرد که این نسبت- سلفی-، کاهنده‌ی لغزش انسان باشد؟ یا می‌تواند زایل کننده‌ی شکی باشد؟ یا به مجرد ادعا فضیلتی را محقق می‌گرداند؟ فراز و نشیب در مسیر منهج و دچار نوسان شدن در گرفتن و رد کردن برنامه، مثمر ثمر است؟

این انتساب از مدعیانش می‌خواهد در ادعای خویش با اسلام صادق باشند تا حرفشان تأیید شود.

در گذر تاریخ و نسل‌های متوالی هرگز ادعای کسی در این انتساب تصدیق نمی‌شود مگر این که به منهج نبوی متصل باشد و عقیده، سلوک، روش و عبادتش فقط از این برنامه برداشت و عرضه شود. و تا ملاقات با پروردگارش فقط به این منهج وفادار باشد.

رحمت الله بر شیخ الاسلام ابن تیمیه بادا که تمام این مفاهیم را در چکیده‌ای گران سنگ بدین صورت خلاصه نموده است: ما آنان را که فقط بر شنیدن و نوشتن و روایت حدیث اکتفا می‌کنند اهل حدیث نمی‌خوانیم. بلکه منظور از اهل حدیث آنان‌اند که در ظاهر و باطن مستحق‌ترین انسان‌ها در حفظ، شناخت و فهمِ حدیث، و عامل‌ترین آنان به حدیث درظاهر و درون خویش‌اند. همچنین آنان را اهل قرآن هم می‌خوانیم [۱۳۱].

کوچک‌ترین ویژگی آنان ، محبت به قرآن و حدیث، پژوهش در آن دو و معانی آن و عمل به مقتضای آن‌ها است.

فقهای اهل حدیث از دیگر فقها و پارسایان و زُهّاد به سنت پیامبر ج آگاه‌تراند. از پرهیزگاران دیگر فرقه‌ها در پیروی از رسول ج صادق‌تر هستند. امرای اهل حدیث از دیگر فرمانروایان مستحق‌تر به سیاست نبوی بوده و عموم اهل حدیث از دیگر مردمان حق دارتر به دوستی و موالات با رسولِ بی‌بدیل ج است.

o سه: تذکری به هر خردمندِ زیرک:

اگر اعتراض شود که چرا خویش را به قرآن منتسب نمی‌کنید؟ که به شما گویند: اهل قرآن ؟

گویم مگر نشنیده‌ای علامه بزرگوار ابو القاسم هبة الله بن حسن لالکائی/ در کتاب بی‌نظیرش چه می‌گوید: هر کس معتقد به مذهبی باشد، به بانی آن فکرو مذهب منتسب می‌شود و به اندیشه‌ی او استناد می‌کند. به جر اهل حدیث. چرا که صاحب گفتار و اندیشه‌ی اهل حدیث، رسول الله ج می‌باشد و به این بزرگوار نسبت داده می‌شوند و به احادیث نبی اکرم ج استناد می‌کنند، به وی استدلال می‌جویند، شکایت و قضاوت را به او رجوع می‌دادند ، به فکر و اندیشه او اقتدا می‌نماید، به این کار افتخار نموده و به دلیل نزدیک بودن آنان به رسول الله ج بر دشمنان سنّتش یورش می‌برند. کیست که در شرف نیک نامی و یاد بود با آنان برابری کند. و در میدان فخر و بزرگی و شهرت بر آنان مباهات کند؟! [۱۳۲]

نام آنان از قرآن و سنت گرفته شده است چرا که آنان قرآن و سنت را محَقَّق نموده‌اند، یا این که فقط آنان‌اند که آن را اخذ کرده‌اند، اسمشان هم به قرآن و هم به سنت منتسب می‌شود. علت انتسابشان به "حدیث" این است که اللهـ در کتاب خود چنین می‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ [الزمر: ۲۳]: (الله نیکوترین سخن را فرو فرستاد). در این جا "حدیث" به معنای قرآن است. لذا آنان حاملان و اهل قرآن اند؛ قاریان و حافظان قرآن‌اند. و نیز به حدیث رسول الله ج منسوب هستند. چرا که ناقلان و حاملان حدیث‌اند. بدون شک این شایستگی را دارند که به هر دو معنا نام "اهل حدیث" بر آنان نهاده شود. زیرا مردم قرآن و سنت را از آنان آموخته‌اند و این دو نام را برای ایشان پذیرفته‌اند. نه در قرن‌های گذشته شنیده‌ایم و نه در عصر حاضر دیده‌ایم که یک مبتدع در رأس آموزگاران و معلمان قرآن قرار گیرد. یا مردم در طول تاریخ از اهل بدعت چیزی آموخته باشند. در ایام گذشته هیچ مبتدعی پرچمدار روایت سنت نبوی نبوده است و هیچ کس در دین و شریعت به آنان اقتدا نکرده است [۱۳۳].

جمله‌ی ستایش‌ها الله را زیبد که سهم و بهره‌ی اسلام را برای این گروه کامل عطا نمود و آنان را به معنای واقعی کلمه با اعطای بهره‌های جامع، بزرگ داشت. از دیگران متمایزشان نمود و به راه خود و روش رسولش ج رهنمون کرد. لذا آن گروه، گروهِ پیروز و نجات یافته و جمع هدایت شده است. همان جماعت دادگسترِ پاینبد به سنت، که نمی‌خواهد کسی جایگزین رسول الله ج شود و در سخن و سنت او تبدیل و تغییری نمی‌طلبد. تغییر زمانه و فراز و نشیب روزگار آنان را از سنت منصرف نمی‌دارد. بدعت ، لجاجت، جدل، گمان دروغ و حدس باطل و هر آن کس که با نیرنگ و چاپلوسی مانع راه الله شده و می‌خواهد آن را کج بنمایاند، آنان را از روش رسول ج بر نمی‌گرداند. مبتدعِ مکّار می‌خواهد نور الهی را به خاموشی گراید حال آن که الله کامل کننده نور خویش است هر چند کافران را ناخوش آید.

۴- اهل سنت و جماعت

سخن در باره‌ی ((اهل سنت و جماعت)) از چندین منظر مورد بررسی است:

o اول : وجه تسمیه ایشان:

شیخ الاسلام این موضوع را چنین بیان می‌دارد: [۱۳۴]

دنباله روی آثار رسول الله ج در ظاهر و باطن، پیروی راه پیشگامان نخستین یعنی مهاجرین و انصار و اتّباع وصیت رسول اکرم ج راه و روش و برنامه‌ی اهل سنت است. وصیّتی که می‌گوید: «عَلیکُم بِسُنَّتی و سُنَّة الخُلفَاءِ الراشدینَ المهدیینَ مِن بَعدی، تَمسّکوا بِهَا و عَضُّوا عَلَیهَا بِالنَّواجِذِ، و إیَّاکُم و مُحدَثاتِ الأُمُور، فَإنَّ کُلَّ محدَثَةٍ بدعُةٌ، و کلَّ بدعةٍ ضَلالةٌ»: (سنت من و سنت خلفای راشدین – جانشینان هدایت یافته – بعد از مرا بگیرید. بدان چنگ زنید و بر آن بسیار اصرار ورزید. مبادا که در دین اموری جدید بیاورید. قطعاً هر نوآوری -دینی- بدعت است و هر بدعت گمراهی و ضلالت [۱۳۵].

خوب می‌دانند که صادق‌ترین گفتار، کلام الله تعالی است و بهترین روش، روش رسول الله ج است. از این روی کلام اللهـ را بر سخنان هر قشر از اقشار مردم ترجیح می‌دهند و ارشاد و راهنمایی محمد ج را بر هر شیوه و روشی مقدم می‌دارند. و به این منظور است که اهل قرآن و سنت نامیده شده‌اند.

آنان اهل جماعت هم خوانده شده‌اند. چرا که جماعت همان اجتماع و گردهمایی است و نقطه‌ی مقابل آن تفرقه و از هم گسیختگی است. گر چه امروزه لفظ جماعت اسمی شده برای آنان که دور هم جمع شده‌اند.

اجماع اصل سومی است که در علم و دین بر آن تکیه و اعتماد می‌شود.

اهل قرآن و سنت مجموع گفتارها، کردارهای درونی و بیرونی مردم که متعلق به دین است را، با این سه اصل -قرآن، سنت و اجماع - می‌سنجند.

لیکن اجماع معتبر آن است که سلف صالح بدان معتقدند. چرا که پس از ایشان اختلافات اوج گرفت و امت از هم گسیخت.

در کتاب منهاج السنة آمده است که مذهب این گروه، از دیر باز بوده است و به شخص یا گروهی خاص منتسب نمی‌شود. نویسنده‌ی کتاب می‌گوید: مذهب اهل سنت و جماعت از روزگاران کهن موجود بوده و مشهور است. پیش از آن که اللهأ ابو حنیفه، مالک، شافعی و احمد رحمهم الله را بیافریند. این مذهب، همان است که صحابهش از رسول الله ج آموخته‌اند. هرکس با آن مخافت نماید از منظر اهل سنت مبتدعی بیش نیست.

نویسنده در پی این مطلب راز انتساب اهل سنت و جماعت به امام احمد/ را بیان داشته و می‌گوید: امام احمد/ گرچه به امام اهل سنت و شکیبایی در تحمل شکنجه شهرت دارد، این نه از آن رو است که وی سخنی جدید آورده و یکه تاز باشد، بلکه بدان سبب که او سنتی که از قبل موجود بوده را فهمیده است و دیگران را بدان فرا خوانده و بر شکنجه‌ی کسی که می‌خواهد او را از این باور برگرداند صبوری و شکیبایی پیشه می‌کند.

o دوم: اهل سنت و جماعت همان فرقه‌ی نجات یافته و گروه پیروز و اهل حدیث است.

ابن تیمیه/ می‌گوید: اما بعد،

تا برپایی قیامت، این اعتقاد فرقه‌ی نجات یافته‌ی پیروز ِ اهل سنت و جماعت است [۱۳۶].

و گوید: روش آنان، همان دین اسلام است که اللهـ با آن محمد ج را مبعوث نمود. اما رسول الله ج فرمودند: امتش به ۷۳ دسته تقسیم خواهد شد که همه در آتش‌اند به جز یک گروه. آن گروه همان ((جماعت)) است. در حدیث آمده است که ایشان ج فرمودند: «هُم مَن کَان عَلی مِثلِ مَا أَنَا عَلیه الیَوم و أصحَابِی»: (آنان کسانی‌اند که به روش امروز من و یارانم پایبند‌اند). به اسلام خالص دور از شائبه چنگ آویختند، آنان اهل سنت و جماعت هستند. در میان آنان راستگویان، شهداء و صالحان موجود است. برخی از آنان سرآمدان هدایت، چراغ‌هایی در تاریکی، دارای مناقبی منقول و فضایلی مذکور‌اند. ائمه‌ای که مردم بر دانش و هدایت آنان اتفاق نظر و اجماع دارند.

همان طایفه‌ی منصوره‌ای هستند که رسول الله ج در موردشان می‌گوید: «لا تزال طائفة من أمتی ظاهرین علی الحق لا یضرهم من خذلهم حتی تقوم الساعة»: (مدام بخشی از امتم با حق _ بر دشمنان _ پیروز‌اند. هر کس سودای نا امید کردنشان دارد، به آنان زیانی نمی‌رساند. تا که دستور الله (در بر پایی قیامت) صادر شود.

عاجزانه از یکتای بی‌همتا خواهانیم ما را در زمره‌ی ایشان گرداند. دل‌هامان را بعد از هدایت منحرف مگرداند و از جانب خویش رحمتی بر ما ببخشاید که او تنها بخشاینده است و بس [۱۳۷]. والله اعلم.

و می‌گوید: به همین منظور فرقه‌ی ناجیه را به اهل سنت و جماعت تفسیر کرده است. آنان همان جمعیت بزرگتر و سواد اعظم هستند [۱۳۸].

هم چنین گوید: با این توضیحات پُر واضح است که حقدارترین مردم که باید فرقه‌ی ناجیه باشند، اهل حدیث و سنت هستند. جز رسول ج رهبر و پیشروی دیگری ندارند که به او تعصب ورزند. ایشان داناترین افراد به اقوال و احوال رسول الله ج‌اند. بزرگترین گروهی‌اند که قدرت تفکیک روایت صحیح از ضعیف را دارند. ائمه‌ی این گروه فقهایی زبده و چیره دست، افرادی دانا در معنی و در پیروی از سنت هستند. آنان که در پیروی از سنت، و در دوستی با آنان که سنت را عزیز و دوست می‌دارند و در دشمنی با آنان که با سنت گلاویز‌اند، صادق‌ترین و عامل‌ترین افراداند. آنان که گفتار مجمل را به کتب الله و سنت ارجاع می‌دهند. هیچ گفته و سخنی که از رسالت نبوی ج ثابت نباشد را، عَلَم نمی‌کنند و آن را از اصول دین و اصل گفتارشان قرار نمی‌دهند. بلکه آن چه از قرآن و حدیث که پیامبر ج با آن مبعوث شده است را اصلی قرار می‌دهند که به آن اعتماد کرده و بدان معتقداند [۱۳۹].

o سوم: بین اهل سنت و جماعت و سلفیت

بسیاری از گروه‌های مبتدع و گمراه نام اهل سنت و جماعت را به خود نسبت می‌دهند تا که مردم را از سرشت و فطرشان باز دارند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه/ می‌نویسد: بسیاری از مردم این گروه‌ها را از روی هوی و هوس و ظن و گمان معرفی می‌کنند. گروه خویش و منتسبین به راهنمایی که دوستش می‌دارند را اهل سنت و جماعت می‌نامند؛ و مخالفین را اهل بدعت می‌خوانند. این یک گمراهی واضح و روشن است. زیرا پیشرو و رهبر و مقتدای اهل حق و سنت و جماعت، کسی جز رسول رب العالمین ج نیست [۱۴۰].

برخی اشاعره را طلایه دار اهل سنت و جماعت می‌دانند. چنان‌که عبدالقادر بن طاهر بغدادی چنین معتقد است. او می‌گوید [۱۴۱]: ((بدانید - الله شما را سعادتمند کند – که اهل سنت و جماعت ۸ گروه‌اند:

دسته‌ای بر مباحث توحید و یکتاپرستی و نبوت، احکامِ وعده و وعید، و پاداش و مجازات، شروط اجتهاد و امامت و رهبری احاطه‌ی علمی دارند. در این نوع مباحث بر روش ((صفاتیه)) فرقه‌ای از متکلمین، رفته‌اند. متکلّمینی که از تشبیه و تعطیل و از بدعتی‌های رافضی، خوارج، جهمیه، نجاریّه و دیگر فرقه‌های گمراه و هوی پرست برائت جسته‌اند)).

برخی از متاخرین بر این باورند که امت اسلامی، اشاعره و ماتریدیه را به عنوان رهبر عقیدتی خود بر گزیده‌اند.

سعید حوّی می‌گوید: ((در موضوع عقیده امت خود را به دو نفر تسلیم نموده‌اند: ابوالحسن اشعری و ابو منصور ماتریدی)) [۱۴۲].

زبیدی در کتاب ((اتحاف السادة المتقین)) می‌گوید: ((هرگاه اسم اهل سنت و جماعت به صورت مطلق آمد، منظور اشاعره و ماتریدیه است....)) [۱۴۳].

اصطلاح ((اهل سنت و جماعت)) چنان اسم پر طمطراقی شده است، که هرکس دچار انحرف عقیده‌ای خصوصاً در بحث صفات هم که باشد، در آن داخل می‌شود! لذا شایسته است، کلمه‌ی ((سلفیت)) برای دلالت بر فرقه ناجیه، طایفه‌ی منصوره، غُربا و اهل حدیث به کار برده شود.

برخی از داعیان که بر استعمال کلمه‌ی ((اهل سنت و جماعت)) اصرار می‌ورزند، گویند:

اگر گروهی از فرقه‌های منحرف بیایند و ادعای سلفیت کنند، آیا شما – سلفی‌ها - کلمه‌ی دیگری جایگزین کلمه ی((سلفیت)) می‌کنید؟

جواب از چندین زاویه:

۱- این سخن، فرضیه‌ای است که منجر به دور تسلسل می‌شود و دور تسلل باطل است.

۲- این مقوله، یک تئوری و زاییده تخیل است و هنوز رخ نداده است. سلف هم کنکاش و پرسمان در امور افتراضی و مسائل نظری را ناپسند می‌دانند.

۳- طوایف منحرفی که هرگز تا کنون ندیدیم و نشنیدیم خود را به منهج سلفی نسبت دهند، اگر چنین ادعایی بکنند، این ادعا خود منهدم کننده‌ی افکار و اندیشه‌ی آنان خواهد شد. چرا که رهجوی منهج سلفی باید بر مسیر صحابهش گام بردارد. بندِ بعدی این سخن را واضح می‌کند:

۴- تمام طوایف منتسب به اهل سنت جرأت ندارند بگویند، من سلفی هستم.

۵- تمام گروه‌های بدعتیِ مشهور، ابداً ادعای منهج سلفیت ندارند و خود را به آن منسوب نمی‌کنند.

ابن تیمیه/ می‌گوید: ((مقصود این است که عموم گروه‌های بدعتی- در میان اهل سنت- به سلف منتسب نیستند. بلکه روافض از مشهورترین طوایف بدعتی، می‌باشند. حتی عموم مردم فقط ازبه وسیله‌ی رفض (نپذیرفتن)، شعار بدعت را می‌شناسند. و در اصطلاحِ آنان سنی کسی است که رافضی نباشد. آن هم بدین دلیل است که روافض بیشترین مخالفت با احادیث نبوی ج و معانی قرآن را دارند. روافض بیشترین عیب و خرده گیری را به سلف امت و ائمه‌ی آنان می‌کنند. از میان همه‌ی دسته‌ها و طوایف، بیشترین طعنه را آنان به توده‌ی امت می‌زنند. در نتیجه ایشان به سبب بُعد و دوری از پیروی سلف، مشهورترین بدعتی‌ها بودند [۱۴۴].

لذا دانستیم که شعار اهل بدعت، عدم انتساب به اهل سنت است. از این رو امام احمد/ در رساله‌ی عبدوس بن مالک می‌گوید: ((معتقدیم، تمسک به روش صحابه‌ی پیامبر ج از اصول اهل سنت است)).

سپس می‌گوید: ((اما این که بگوییم انتساب به سلف، شعار اهل بدعت است، کاملاً اشتباه است. چرا که این غیر ممکن است. مگر زمانی که جهل و نادانی زیاد، و علم و دانش کم شود)) [۱۴۵].

به همین منظور است که از دور شاهد اصرار و پافشاری آنانی هستیم که می‌خواهند فرقه‌های منتسب به مذاهب فقهی چهار گانه را در دایره اهل سنت داخل کنند. تا در پی آن، دعوت سلفیت که بر اساس کتاب الله و سنت مبتنی بر فهم سلف بوده را، گداخته و ذوب نمایند... (به قول معروف) پس بگو!! پشت پرده خبرهایی است. یا، کاسه‌ای زیر نیم کاسه است.

ممکن است گویند: الله از حال ما بهتر خبر دارد. چنین فکری به ذهنمان هم نمی‌رسد.

گویم: یا شیر مادر حلال شاعر که می‌گوید:

فإن کنت لا تدري فتلك مصیبة
أو کنت تدري فالمصیبة أعظمُ

اگر نمی‌دانی، این واقعاً مصیبت است. یا اگر می‌دانی – و خود را به نادانی می‌زنی - مصیبت بدتر است.

اگر این نوشتار به کلیات و اصول نمی‌پرداخت، این موضوع را شرح و بسط بیشتری می‌دادم.

[۴۶] این روایت "حَسَن" است. چنان‌که در کتاب (نصح الأمة فی فهم أحادیث افتراق الأمَّة، ص ۹-۱۰). [۴۷] سگ هار وقتی دچار بیماری جنون می‌گردد، هرکس را که به چنگ آورد می‌گزد و بر اثر آن زخمی کشنده ایجاد می‌گردد که ویروس مربوطه به رگ‌ها و مفاصل شخص نفوذ کرده و او را شدیداً دچار تشنگی می‌کند و کم کم باعث مرگ وی می‌گردد. (مترجم. برگرفته از شرح احادیث). [۴۸] این روایت "حَسَن" است. همان (ص ۱۰- ۱۱). [۴۹] با اسناد و شواهد دیگر به درجه‌ی "حَسَن" می‌رسد. مرجع سابق (ص ۱۲- ۱۸). [۵۰] "حَسَن" قبلی (ص ۱۸ – ۱۹ ). [۵۱] "حَسَن" همان (ص ۱۹ – ۲۱ ). [۵۲] این روایت ضعیف است. همان ( ۲۱ – ۲۲ ). [۵۳] چنان‌که در نوشتاری جداگانه به نام «درء الإرتیاب عن حدیث ما أنا علیه و الأصحاب» بیان داشته‌ام، این روایت با شواهدی دیگر به درجه‌ی "حَسَن" می‌رسد. [۵۴] سندهایش "واهیة جداً" (کاملاً پوچ) است. چنان‌که در کتاب (نصح الأمة فی فهم أحادیث إفتراق الأمة، ص ۲۲- ۷ ) آمده است. [۵۵] بخاری و مسلم. این روایت با ۸ سند از معاویهس ثابت است که آن‌ها را در کتاب اللآلی المنثورة بأوصاف الطائفة المنصورة) جمع نموده‌ام. [۵۶] بخاری و مسلم. مرجع سابق . [۵۷] یعنی چون بر حق هستند پیروز‌اند. و العیاذ بالله گمان نشود که آنان غالب‌اند و حق مغلوب. مترجم. [۵۸] با شروط بخاری و مسلم صحیح است. چنان‌که در آدرس قبلی بیان داشتم. [۵۹] مسلم (۳/ ۶۵ نووی) و آدرس قبل. [۶۰] صحیح. همان. [۶۱] مسلم (۲/ ۱۹۲- ۱۹۳ نووی). همان. [۶۲] با شروط مسلم صحیح است. مرجع سابق. [۶۳] مسلم (۱۳/۶۷ – ۶۸ نووی). همان. [۶۴] با مجموع سندها "صحیح" می‌شود. چنان‌که در آدرس قبلی بیان کرده‌ام. [۶۵] با شرط بخاری و مسلم صحیح است. همان. [۶۶] مسلم (۱۳/۶۶ نووی). قبلی. [۶۷] علی بن مدینی می‌گوید: اهل غرب عرب‌ها هستند. دیگران گویند: منظور سرزمین مغرب است. و معاذس گوید: آنان در شام هستند و در حدیثی دیگر آمده است: ایشان در بیت المقدس هستند. و گفته شده: آنان اهل شام و ماورای آن هستند. قاضی عیاض گوید: مراد از اهل غرب، جنگ جویان و سلحشوران را گویند. مترجم؛ برگرفته از شرح سیوطی بر مسلم. [۶۸] مسلم(۱۳/۶۸- نووی). قبلی. [۶۹] حَسَن است. همان. [۷۰] متواتر به حدیثی گویند که راویان آن، در هر طبقه از طبقات سند، کمتر از ۱۰ نفر نباشد. مترجم. [۷۱] در کتاب (اقتضاء صراط المستقیم، ص ۶). [۷۲] (الأزهار المتناثرة، ص۹۳). [۷۳] (صلاة العیدین، ص ۳۹- ۴۰ ). [۷۴] (ص ۱۴- ۱۵). [۷۵] لالکائی/ در کتاب (شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة، ۱۶۰) و ابن عساکر در (تاریخ دمشق، ۱۳/ ۳۲۲ / ۲ ). [۷۶] (الباعث علی انکار البدع و الحوادث، ص ۲۲). [۷۷] (إغاثة اللهفان من مصائد الشیطان، ۱/۶۹). [۷۸] ( ۱/۲۳ ). [۷۹] صحیح ابن حبان (۸/۴۴). [۸۰] ابونعیم در (حلیة الأولیاء، ۹ / ۲۳۹ ). [۸۱] (الإعتصام ۲//۲۶۷). [۸۲] (شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة ۱/۲۵ ). [۸۳] مجموع الفتوی (۳/۳۴۵). [۸۴] این دو سطر به متن نوشتار اضافه شده است تا سر نخ موضوع در دست خواننده‌ی محترم قرار گیرد و دچار سردر گمی نشود. مترجم. [۸۵] (فیض القدیر۶/۳۹۵). [۸۶] مترجم. [۸۷] کتاب (عقیدة السلف اصحاب الحدیث، ص ۱۰۱ – ۱۰۲ ). [۸۸] متوفای ۲۵۸ هجری قمری. [۸۹] خطیب بغدادی در (شرف اصحاب الحدیث، ص ۷۳)، حاکم در (معرفة علوم الحدیث، ص ۴)، صابونی در (عقیدة السلف اصحاب الحدیث، ص ۱۰۲). گویم: اسنادش صحیح است. [۹۰] متوفای ۳۰۵ هجری قمری. [۹۱] خطیب بغدادی در (شرف اصحاب الحدیث، ص ۷۳ - ۷۴)، حاکم در (معرفة علوم الحدیث، ص ۴)، صابونی در (عقیدة السلف اصحاب الحدیث، ص ۱۰۴). [۹۲] خطیب بغدادی در (شرف اصحاب الحدیث، ص۷۴)، حاکم در (معرفة علوم الحدیث؛ ص ۴)، صابونی در (عقیدة السلف اصحاب الحدیث، ص ۱۰۳) و ابن قیم جوزی در کتاب (مناقب احمد ۱۸۰) و ابو یعلی در (طبقات الحنابلة ۱/۳۸). [۹۳] ( معرفة علوم الحدیث، ص۴). [۹۴] ابن ابی حاتم در نوشتار خود به نام (اهل السنة و اعتقاد الدین) چاپ شده در (مجلة الجامعة السلفیة) رمضان ۱۴۰۳ هج. صابونی در (عقیدة السلف ص ۱۰۵) و لالکائی در (شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة ۲/۱۷۹). بنده – مؤلف – این روایت را صحیح می‌دانم. [۹۵] عقیدة السلف (ص ۱۰۵ – ۱۰۷). [۹۶] خطیب بغدادی در (الکفایة، ص ۴۸) و دیگران. گویم: این روایت صحیح است. [۹۷] مجموع الفتاوی (۴/ ۹۶). [۹۸] این تفسیر ابن عباسب از لغت (طوبی) است. تحفة الأحوذی شرح ترمذی. مترجم. [۹۹] مسلم (۲/۱۷۵ – ۱۷۶- نووی). [۱۰۰] ضعیف است. چنان‌که در کتابم (طوبی للغرباء) بیان داشتم.۱ [۱۰۱] صحیح. آدرس قبلی.۱ [۱۰۲] مسلم (۲/ ۷۶- نووی ). [۱۰۳] با مجموع اسنادش صحیح است. در کتابم به نام (طوبی للغرباء) توضیح داده‌ام.۳ [۱۰۴] ضعیف. همان. ۴ [۱۰۵. - ضعیف. قبلی. ۵ [۱۰۶] با مجموع سند صحیح می‌شود. همان. ۶ [۱۰۷] ضعیف. آدرس قبل. ۷ [۱۰۸] ضعیف. ۸ [۱۰۹] ضعیف. قبلی. ۱۰. این روایت، با الفاظ صحیح دیگری آمده است. [۱۱۰] صحیح. همان.۱۱ [۱۱۱] "ضعیف جدا". بسیار ضعیف. قبلی. ۱۳ [۱۱۲] تدریب الراوی ۲/ ۱۸۰). [۱۱۳] مقاصد الحسنة، ص ۱۱۴). [۱۱۴] در تعلیقی که بر (مقاصد الحسنة، ص ۱۱۴) زده است. [۱۱۵] (نظم المتناثر، ص۳۴ – ۳۵ ). [۱۱۶] تدلیس: تاریک کردن جریان کار. به راویی که عیب سند را بپوشاند تا خواننده متوجه عیب مذکور نشود ، مدلِس گویند. مختلِط از إختَلَطَ گرفته شده است: به معنای قاطی کرد. یعنی راویی که الفاظ حدیث را با هم قاطی می‌کند. مترجم. [۱۱۷] روایتی که روای در آن اسم صحابی را حذف کند و سخن "تابعی" را مستقیماً و بدون واسطه‌گری صحابه به رسول ج سلم نسبت دهد. [۱۱۸] (طبقات الشافعیة / ۱۴۵). [۱۱۹] (۱/ ۸ ). [۱۲۰] "طبقات الشافعیة" (۴/ ۱۴۵). [۱۲۱] " وَاهٍ بِمَرَّةٍ ". [۱۲۲] به روایتی گویند که در سند آن دو راوی یا بیشتر به صورت متوالی افتاده باشد. مترجم. [۱۲۳] یکی از حکم‌های صادره در درجه بندی حدیث، در کتب علوم الحدیث است و به معنای ((بسیار پوچ و خیالی)) می‌باشد. مترجم. [۱۲۴] به قول یا سخنی ((مرفوع)) گویند که به مقامِ رفیع پیامبر ج نسبت داده شود. حال ممکن است این نسبت دادن صحیح یا ضعیف باشد. ولی در این جا همان مرفوع متصل صحیح، منظور است. [۱۲۵] ( صفة الغرباء من المؤمنین، ص ۲۷). [۱۲۶] (کشف الکربة فی وصف حال أهل الغربة ۲۲- ۲۷). [۱۲۷] این‌گونه فرقه‌ی ناجیه و طایفه منصوره را بدون هیچ فرقی، یکی محسوب می‌نماید. با حدیث طایفه منصوره، فرقه ناجیه را شرح می‌دهد. این کار ردّی است بر آنان که میان این دو واژه فرق قایل هستند. [۱۲۸] اقوال این علما را با حواله به مصادر آن در کتابم به نام (اللآلی المنثورة فی أوصاف الطائفة المنصورة) آورده‌ام. همچنین برادر بزرگوار شیخ ابو محمد ربیع بن هادی مدخلی حفظه الله در کتابش به نام (أهل الحدیث هم الطائفة المنصورة و الفرقة الناجیة) شرح و بسط داده است. [۱۲۹] (تهذیب الأسماء و اللغات، ۱/۱۷). [۱۳۰] برگرفته از نوشتاری به نام (مکانة أهل الحدیث) نوشته‌ی برادر ارجمند شیخ ربیع بن هادی مدخلی - حفظه الله- . [۱۳۱] مجموع الفتوی ۴/۹۵). [۱۳۲] متوفای ۴۱۸ هجری. در کتاب (شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة ۱/۲۳ – ۲۵). [۱۳۳] لالکائی/ از زمانه‌ای سخن می‌راند که اسلام در آن با غزت و شوکت بود. علم نبوی دارای استحکامات بوده و نفوذ ناپذیر بود. هرگز دست بدعتی‌ها به آن نرسید. لیک امروز در دوران غریت زندگی را سپری می‌کینم و شاهدیم تعداد زیادی از اهل بدعت قاریان قرآن‌اند و به تدریس حدیث نبوی مشغول‌اند. تعجب نمی‌کنیم و دچار وحشت و نگرانی نخواهیم شد. چرا که توجیه این کار را در سنت صحیح مطهر رسول الله ج سراغ داریم. پیامبر اکرم ج از این حقیقت صد در صدی خبر داده است. مگر این که لطف اللهـ سراغمان آید و با رحمت خود پوششمان دهد. لذا بر دانش جویان علوم شرعی است که از این حقیقت آگاه باشند و نیک بدانند که از چه کسی دینشان را می‌گیرند. براستی که رسول الله ج می‌فرماید: «إن من أشراط الساعة إن یلتمس العلم عند الأصاغر»: (یکی از علائم قیامت این است که علم در نزد کوچکان جستجو شود) ابن مبارک در (الزهد ص۶۱) آورده است. و لالکائی/ در (شرح أصول اعتقاد أهل السنة و ا لجماعة ۱۰۲) با سند ابن لهیعة از بکر بن سوادة از ابو أمیه جمحی به صورت مرفوع آورده است. گویم: این سند صحیح است؛ زیرا اگر ابن لهیعه از "عبادله" روایت کند، روایتش صحیح است. همچنین هرگاه ابن مبارک از آنان روایت کند. ابن مبارک گوید: "اصاغر" همان اهل بدعت هستند. همچنین حدیث ابن مسعودس با الفاظی که خواهد آمد و در حکم "حدیث مرفوع " است، شاهدی بر این حدیث است. چرا که نمی‌توان از روی عقل و اجنهاد چنین حرفی زد : «لا یزال الناس بخیر ما أتاهم العلم من أصحاب محمد ج و أکابرهم، فإذا أتاهم العلم من قبل إصاغرهم فذلک حین هلکوا»: (مادامی که علم از جانب اصحاب رسول ج و بزرگان علمی، به مردم برسد، در خیر و نیکی‌اند. و چون از سوی اصاغر (کوچکان کم علم، اهل بدعت) مورد تعلیم قرار گیرند، آن وقت است که هلاک شده‌اند). ابن مبارک (۸۵۱)، و لالکائی (۱۰۱) و دیگران. اگر اعتراض شود: مگر رسول الله ج نفرموده‌اند: «یحمل هذا العلم من کلِّ خلف عدوله، ینفون عنه تحریف الغالین، و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین»: (حاملان این علم، عادلان هر عصر بعد از عصری دیگر می‌باشند و تحریف افراط‌گران، ادعای بی‌خود باطلان و تفسیر جهال بی‌خرد را می‌زدایند. این روایت چنان‌که در نوشتاری به نام (تحریر النقول فی تصحیح حدیث العدول) بیان کرده‌ام، "حَسَن لغیره": (به کمک روایت‌های دیگر حَسَن می‌شود) است. گویم: آری! ولی آیا نخوانده‌ای که نووی/ در (تهذیب الأسماء و اللغات ۱/۱۷) بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: رسول الله ج در این روایت از مصونیت علم حدیث و محفوظ ماندن و عدالت ناقلانش خبر می‌دهد. اللهأ در هر عصر جانشینانی عادل بعد از نسل گذشته را موفق می‌گرداند تا علم را به آیندگان انتقال دهند و تحریف را از آن نفی گرداند و بعد از آن ضایع و نابود نمی‌شود. این قول صراحتاً عدالت حاملان حدیث را در هر عصر بیان می‌دارد. الله را شکر، فی الواقع هم چنین است و این خبر از اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های دقیق نبوی است. البته این مقوله، با این که می‌شود بعضی از فاسقان هم مقداری علم داشته باشند، در تضاد نیست. چرا که حدیث می‌گوید: عادلان هر عصر حامل این علم‌اند؛ نه این که کسی دیگر نباید اصلاً چیزی از این علم بداند! والله اعلم. این مسئله را در کتاب (حلیة العالمِ المعلم و بلغة الطالب المتعلم) از انتشارات دار التوحید – ریاض، شرح و بسط داده‌ام. [۱۳۴] (مجموع الفتوی ۳/۱۵۷). [۱۳۵] تخریجش خواهد آمد. [۱۳۶] مجموع الفتوی (۳/۱۲۹). [۱۳۷] همان (۳/ ۱۵۹). [۱۳۸] (۳/ ۳۴۵). [۱۳۹] (۳/ ۳۴۷). [۱۴۰] مجموع الفتاوی (۳/ ۳۴۶). [۱۴۱] متوفای ۴۲۹ هجری. در (الفرق بین الفِرقِ، ص ۳۱۳). [۱۴۲] در (جولات فی الفقهین، ص ۲۲، ۶۶، ۸۱ و ۹۰). [۱۴۳] (۲/۶ ). [۱۴۴] مجموع الفتوی ( ۴/۱۵۵). [۱۴۵] همان (۴/۱۵۶).