چرا منهج سلفی را برگزیدم؟

چرا فقط منهج سلفی؟!

چرا فقط منهج سلفی؟!

ادلّه‌ی قرآن و سنت و اقوال سلف صالحش به کمک هم، کسی را که از روش سلف تبعیت و پیروی کند را تمجید و تعریف کرده و کسی که چنین نکند را نکوهیده‌اند. این موارد، وجوب دنباله روی از منهج سلف را واجب و ضروری می‌گرداند. پیروی از این منهج، راه و کمربند نجات زندگی است.

اکنون بر تردید انسان مشکوک چندین تیر سهمگین می‌افکنیم تا راه مومنان از درون درختِ یقین سر برآورد و از بلند بالای پر بارَش حلاوت ایمان بچینیم و در سایه‌ی پر برگ و بارش در لباس نازکِ آسایش و ریحان پهلو گردانیم.

o اول: الله گوید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠ [التوبة: ۱۰۰]: (و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار، و کسانى که با نیکوکارى از آنان پیروى کردند، الله از ایشان خشنود و آنان [نیز] از او خشنودند، و براى آنان باغ‌هایى آماده کرده که از زیر [درختان‌] آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانه‌اند. این است همان کامیابى بزرگ).

استنباط از آیه: پرودگارِ مردم، مردمانی را می‌ستاید که از بهترینِ خلق - محمد ج - پیروی کرده‌اند. پُر واضح است که اگر آنان حرفی زدند و فردی از ایشان پیروی کرد، لازم است آن شخص مورد تمجید قرار گیرد و مستحق رضایت الهی باشد. ولی اگر پیروان اللهـ و رسول ج از دیگر مردمان متمایز نباشند جایی برای تعریف و ثنا و رضایت نمی‌ماند.

o دوم: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ [آل عمران: ۱۱۰]: (شما بهترین امتى هستید که براى مردم پدیدار شده‌اید: به کار پسندیده فرمان مى‌دهید، و از کار ناپسند بازمى‌دارید، و به الله ایمان دارید).

اللهـ برتری این امت بر سایر امت‌ها را اثبات کرده است. این تأیید بدین‌معناست که آنان همیشه پا بر جایند. چرا که از راه روشن منحرف نشده‌اند. الله گواهی می‌دهد که آنان به نیکی دعوت داده و از منکر و زشتی باز می‌دارند. لازمه‌ی چنین تأییدی این است که فهم آنان بر آیندگان تا زمانی که الله آسمان‌ها و زمین را نابود گرداند، حجت محسوب می‌شود.

اگر اعتراض شود که این آیه عام است و تمام امت را شامل می‌شود و تنها مختص صحابهش نیست،

گویم: اولین مخاطبان، ایشان‌اند. و کسی از ایشان به نیکی پیروی کند را شامل نمی‌شود مگر با قیاس یا با دلیل. چنان‌که در بند اول گذشت.( تبِعهُم بِإحسانٍ).

و اگر معنای آیه را عام بگیریم – که درست هم همین است – صحابهش اولین گروهی‌اند که در شمولیتِ خطاب داخل‌اند. چرا که ایشان اولین کسانی هستند که بدون واسطه از پیامبر ج آموزش گرفته و مستقیماً با وحی مرتبط بودند.

آنان شایسته‌تر از دیگران به خطاب این آیه هستند. چرا که کسی دیگر غیر از آنان توسط الله تعالی با اوصاف کامل، توصیف نشده است. لذا مطابقت وصف با حقیقتِ واقع، گواه بر این است که صحابهش از دیگران حقدار‌تر به تعریف و تمجید‌اند. بند سوم این موضوع را واضح‌تر می‌کند:

o سوم: رسول الله ج می‌فرماید: «خَيْرُ النَّاسِ [۱۷۰] قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ يَجِيءُ أَقْوَامٌ تَسْبِقُ شَهَادَةُ أَحَدِهِمْ يَمِينَهُ، وَيَمِينُهُ شَهَادَتَهُ»: (بهترینِ مردمان، (مسلمانان) قرن من هستند، سپس آنان که بعد از ایشان‌اند و بعد، آنان که در پی ایشان هستند. بعداً قومی خواهند آمد که گواهی یکی از آنان بر قسَمَش سبقت می‌گیرد و سوگندش بر گواهی‌اش) [۱۷۱].

آیا برتر بودن نسل صحابهش در رنگ و جسم و دارایی و..... آنان بوده است؟ خردمندی که عالم به کتاب الله و سنت باشد، خوب می‌داند که چنین مقصودی مد نظر نیست. چرا که برتر بودن در اسلام بر مبنای تقوای دل و عمل صالح سنجیده می‌شود. اللهـ می‌فرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ [الحجرات: ۱۳]: (در حقیقت ارجمندترین شما نزد اللهـ پرهیزکارترین شماست.).

و رسول الله ج می‌فرماید: «إنَّ اللهَ لا یَنظُر إلی صُوَرِکُم و أموالِکم و لکن یَنظرُ إلی قُلوبِکم و أعمَالِکم»: (الله به جمال و داریی شما نمی‌نگرد؛ بلکه به دل‌ها و کردارتان نظر دارد) [۱۷۲].

الله منان به قلوب یاران رسول ج نظر انداخت. دید بعد از قلب محمدج اینان دارای بهترین دل‌ها هستند. به آنان درک و فهمی داد که دیگران هرگز بدان دست نیافتند. لذا هر آن چه را اصحابش نیک می‌پنداشتند الله متعال هم نیکش می‌خواند و هر آن چه را نمی‌پسندیدند اللهأ هم ناپسندش می‌دانست.

عبدالله بن مسعود که الله از او راضی باد، گوید: الله به دل بندگان نظر افکند؛ دید دل محمد ج بهترین دل است؛ آن را برای خویش برگزید و وی را به رسالت خود بر انگیخت. در پی آن به دل دیگر بندگان نگریست؛ دید دل اصحاب رسول ج که اللهـ از آنان راضی باد بهترین دل‌های بندگان است. لذا آنان را وزاری نبی خود نمود که به خاطر دینش جنگیدند. پس آن چه را که مسلمین – صحابهش – نیک انگاشتند نزد الله هم نیک است و هر چه را بد خواندند الله هم آن را ناپسند دانست [۱۷۳].

از ابو جحیفهس روایت است که : به علیس گفتم: آیا نامه‌ای – از پیامبرج – نزدتان است؟ گفت: به جز قرآن نه! یا (جز) دانش و علمی که الله تعالی به یک بنده‌ی مؤمن داده است، (چیز دیگری نزد ما نیست.) یا (جز) آن چه در این ورقه نوشته شده است [۱۷۴]. گفتم این ورق چیست؟ گفت: - دستو پرداخت- دیه و آزادی اسیر و این که مسلمان در قبال کافر کشته نمی‌شود (در آن نوشته شده است) [۱۷۵].

بدین صورت فهم صحابهش نسبت به کتاب الله و سنت، تا بر پایی قیامت، دلیل و حجت بر آیندگانِ امت می‌باشد. لذا آنان گواهان اللهأ در زمین هستند. به دلیل زیر:

o چهارم: الله می‌فرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ [البقرة: ۱۴۳]: (و بدین‌گونه شما را امتى میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید؛ و پیامبر بر شما گواه باشد).

الله، آن مولای بزرگوار صحابهش را منتخبانی عادل قرار داده است. آنان بهترینِ امت‌ها بوده و در گفتار و کردار و تصمیمات میانه رو‌ترین ملت‌ها هستند. بدین روی لیاقت آن را دارند که گواهان بر مردم باشند. پس آنان را در نظر گرفت، یادشان را بلند کرد، تعریف و تمجیدشان نمود و به حُسنِ قبول پذیرای آنان شد.

شاهد معتبر در پیشگاه الهی آن است که با علم و صداقت گواهی دهد. و از روی حق، با استناد به علم خویش می‌فرماید: ﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٨٦ [الزخرف: ۸۶]: (مگر آنان که آگاهانه به حق گواهى داده باشند).

حال که شهادت آنان در نزد الله معتبر است، بدون شک و تردید فهم آنان در دین هم برای نسل‌های بعد از ایشان حجت است. چرا که این آیه دلالت را مطلقاً اثبات می‌کند.

امت اسلامی هیچ نسلی جز صحابهش را عادل مطلق نمی‌داند. اهل سنت و جماعت به صورت عام و مطلق تمام صحابهش را عادل می‌خواند. و بدون استثناء و هیچ کم و کاستی به صورت روایتاً و درایتاً (سند و درک مطلب) از ایشان علم می‌آموزند. به خلاف دیگران که فقط کسی را عادل می‌دانند که امامت و عدالتش اثبات شود. و این دو ویژگی نصیب انسان نمی‌گردد مگر این که بر نقش گام صحابهش پای نهند.

با این توضیح واضح گشت که فهم صحابهش در توجیه متن قرآن و سنت، بر نسل‌های بعد از ایشان حجت و مدرک است. از همین رو به پیروی از راه و روش ایشان دستور می‌دهد: به مورد بعد نگاه کن :

o پنجم: در قرآن آمده است: ﴿وَٱتَّبِعۡ سَبِيلَ مَنۡ أَنَابَ إِلَيَّۚ [لقمان: ۱۵]: (راه کسى را پیروى کن که توبه‌کنان به سوى من بازمى‌گردد).

تمام صحابهش به سوی اللهـ توبه کنان باز می‌گشتند. اللهأ هم آنان را به سخن پاک و نیکو و کردار صالح و شایسته رهنمود کرد. می‌فرماید : ﴿وَٱلَّذِينَ ٱجۡتَنَبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ أَن يَعۡبُدُوهَا وَأَنَابُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰۚ فَبَشِّرۡ عِبَادِ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٨ [الزمر: ۱۷-۱۸]: (و[لى‌] آنان که خود را از طاغوت به دور مى‌دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى الله بازگشته‌اند آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من که: به سخن گوش فرامى‌دهند و بهترین آن را پیروى مى‌کنند؛ اینانند که الله راه نمودشان کرده و اینانند همان خردمندان).

لذا برای فهم دین الله در قرآن و سنت باید راه صحابهش را در پیش گرفت. از همین رو است که الله مخالفین راه ایشان را به جهنم و به بازگشتی بد تهدید نموده است. بند بعدی این مطلب را واضح می‌کند:

o ششم: اللهـ فرموده است: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥ [النساء: ۱۱۵]: (و هر کس بعد از آنکه [راه] هدایت برایش روشن و آشکار شد، با پیامبر مخالفت و دشمنی کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، او را به همان سو که رو کرده واگذاریم، و به دوزخ درآوریم؛ و آن بد بازگشت گاهی است.).

وجه دلالت این آیه چنین است: الله هر کس را که راهی غیر راه مؤمنان برگزیند را، تهدید کرده است. پس معلوم است که اتباع از ایشان در فهم شرع الله واجب بوده و مخالفت با آن گمراهی است.

اگر گویند: این استدلال به روش خطاب است و حجت نیست.

گویم: نه! دلیل محسوب می‌شود. به این جهت که:

أ: یعلی بن امیهس می‌گوید: به عمر بن خطابس گفتم: ﴿فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْۚ [النساء: ۱۰۱]: (اگر بیم داشتید که آنان که کفر ورزیده‌اند به شما آزار برسانند، گناهى بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید). ولی اکنون که مردم در امان اند!

عمرس گفت: من آن چه تو را به تعجب واداشت، متعجب شدم. علت را از رسول الله ج جویا شدم؛ فرمود: موهبتی است که اللهأ به شما داده است؛ صدقه اش را بپذیرید [۱۷۶].

دو صحابه‌ی بزرگوار یعلی بن امیه و عمر بن خطاب که الله از ایشان راضی باد این‌گونه فهمیدند که کوتاه خواندن نماز بسته به حالت ترس است. پس اگر مردم در امنیت بودند باید که نماز را کامل بخوانند. واین همان دلیل خطاب است که ((مفهوم مخالف)) نامیده می‌شود.

عمرس علت را از رسول الله ج جویا شد و پیامبر ج فهم وی را تایید نمود. اما توضیح داد که این برداشت در اینجا معتبر نیست. چرا که الله به شما صدقه داده - موهبتی - صدقه اش را قبول کنید.

حال اگر برداشت عمرس در ابتدا درست نبود پیامبر ج وی را تأیید نمی‌کرد و این‌گونه برایش توجیه نمی‌نمود. گویند: (التَّوجیهُ فرعُ القَبولِ) توجیه فرع قبول است.

ب: جابر از ام مبشرل روایت می‌کند که وی شنیده است رسول اللهج در نزد حفصهل می‌گوید [۱۷۷]: «لا یدخلَ أحدٌ النَّار إن شاء اللهُ مِن أصحَاب الشَّجَرة الَّذین بَایَعوهُ تَحتَها». قَالت: بَلی یا رسولَ الله، فَانتَهَرهَا. فَقالت حَفصةُ:

﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ. فَقال النبیُّ ج: «قال اللهُ عزَّوجلَّ: ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢: (ان شاء الله هیچ یک از افرادی که در زیر درخت با وی _ پیامبر ج _ بیعت کرده‌اند به جهنم نخواهند رفت. حفصه گفت: بله می‌رود! پیامیر او را نهیب زد. حفصه گفت: و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه وارد دوزخ می‌شود. رسول الله ج در جواب فرمود: اللهأ می‌فرماید: سپس آنان را که [از کفر، شرک، فساد و گناه] پرهیز کردند، نجات می‌دهیم، و ستمکاران را که به زانو درافتاده‌اند، در دوزخ رها می‌کنیم).

می‌بینیم ام المؤمنینل چنین برداشت می‌کند که ورود به جهنم شامل تمام مردم می‌شود و می‌پندارد ورود به معنای داخل شدن است. رسول الله ج با خواندن کامل آیه ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ [مريم: ۷۲] این اشکال را رفع نمود.

رسول الله در ابتدا برداشت او را رد نکرد. سپس توضیح داد داخل شدنی که الله نفی می‌کند با ورود ثابت و حتمی فرق دارد. اوّلی خاص نیکوکاران متّقی است که منظورش انکار عذاب است. چرا که آنان از فراز جهنم عبور کرده و بدون هیچ‌گونه عذاب و سختی وارد بهشت می‌شوند. ولی دیگر مردمان بر عکس آنان‌اند.

الحمد لله و المنة ثابت شد که لفظ خطاب هم دلیل و مدرک محسوب می‌شود و قابل اعتماد است و برای درک و فهم مطلب به آن ارجاع می‌شود.

همین آیه‌ی قرآن کافی است: ﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [النساء: ۱۱۵]: (خلاف راه مؤمنان را بر می‌گزیند)، که اثبات کند، دلیل خطاب نبوده بلکه با تقسیم بندی عقلی، احتجاج محسوب می‌شود. چرا که مابَین راه پیروی از مؤمنین و اتباع راه دیگران، راه سومی وجود ندارد.

حال که الله پیروی از غیرِ راه ایشان را حرام گردانده است، پس اتباع راه آنان واجب است. و این بسیار واضح و مبَرهن است.

اگر گفته شود: میان این دو راه، راه سومی هم هست! و آن هم کلاً عدم پیروی!

گویم: این پوچ‌ترین سخنی است که تا کنون عقل‌ها آن را گفته‌اند. چون عدم اتباع، یعنی همان پیروی راهِ غیر مؤمنین. چرا که اللهـ می‌فرماید: ﴿فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ٣٢ [يونس: ۳۲]: (و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست؟ پس چگونه [از حق‌] بازگردانیده مى‌شوید؟). در نتیجه معلوم می‌شود که راه‌ها فقط دو‌اند و سوّمی وجود ندراد.

اگر اعتراض شود که وعید و ترساندنِ مذکور شامل پیروی نکردن از راه مؤمنان نمی‌شود؛ بلکه مخالفت با رسول الله ج این وعید را مستحق می‌گرداند، پس مطلقاً اتباع راهِ خلاف مؤمنان حرام نیست مگر زمانی که با رسول الله ج مخالفت شود،!

گویم: خود مخالفت به تنهایی، حرام است و خودش به تنهایی برای لازم آوردن وعید مستقل وکافی است. چنان‌که اللهـ می‌فرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ١٣ [الأنفال: ۱۳]: (و هر کس با الله و پیامبرش دشمنی و مخالفت ورزد، پس [بداند که] یقیناً الله سخت کیفر است).

اکنون مشخص شد که هر کدام از وعید‌ها جداگانه است. لذا مخالفت با روش مؤمنین خود خواهان وعیدی جداگانه است. چندین چیز بر این گفته دلالت دارد :

أ: اگر اتباع غیرِ راه مؤمنان به تنهایی حرام نبود، آن را با مخالفت از رسول الله ج همراه نمی‌کرد.

ب: اگر عمل بر خلاف راه مؤمنان به خودی خود حرام نبود، ذکر آن با بی‌معنا و لغو خواهد بود. پس واضح و روشن است که عطف آن بر مخالفت با پیامبر ج خود علتی جداگانه محسوب می‌شود. درست مثل اولی.

اگر گویند: مخالفت محض با روش مؤمنان به صورت مطلق وعیدی را در پی ندارد. مگر زمانی که هدایت برای فرد تبیین شود. چون آیه مخالفت با رسول الله ج را بیان کرده و وعید را مشروط به تبیین هدایت دانسته است. سپس پیروی کردن خلاف راه مومنان را بر آن عطف نموده است. لذا واجب است که تبیینِ هدایت شرطی باشد بر وعیدِ پیروی از راه غیر مؤمنین.

گویم: الله یکتا می‌فرماید: ﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [النساء: ۱۱۵] و آن را بر ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ [النساء: ۱۱۵] عطف نموده است. لذا قید اوّل شرطی برای دوّمی محسوب نمی‌شود. بلکه مطلقاً برای جمع و مشارکت در حکم، با هم آمده‌اند. و حکم عبارت است از ﴿نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥[النساء: ۱۱۵]: (او را به همان سو که رو کرده واگذاریم، و به دوزخ درآوریم؛ و آن بد بازگشت گاهی است). در نتیجه معلوم است که هر کدام از این ویژگی‌ها وعید خاص به خود را واجب می‌گرداند.

آن چه در ذیل خواهد آمد بر این مهم دلالت دارد:

أ: شرط مخالفت با رسول الله ج، تبیین و شفاف سازیِ هدایت است. چرا که اگر کسی نداند هدایت چیست، به مخالفت با رسول ج توصیف نمی‌شود. اما پیروی از راه مؤمنان خود به تنهایی هدایت محسوب می‌شود.

ب: آیه، مؤمنان را بزرگ و با عظمت دانسته است. حال اگر اتّباع و پیروی راه آنان مشروط به تبیین هدایت باشد، تبعیّت از ایشان نه به خاطر خودشان، بلکه به خاطر تبیین هدایت است. در نتیجه راه ایشان به تنهایی بی‌فایده می‌ماند.

با این توضیح معلوم شد که راه ایشان راه نجات است. ثابت شد که فهم دینی صحابه برای دیگران حجت است. هر کس از آن روی بر تابد، به کجی گراییده است و خود را به گناه گاه انداخته است. جهنم برایش کافی است و بد قرارگاه و جایگاه و بد مصیری است. این است حق مورد نظر؛ بدان چنگ آویز و از کارهای کوچک و راه‌های فرعی دست بردار.

o هفتم: در قرآن می‌خوانیم: ﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ١٠١ [آل عمران: ۱۰۱]: (و هرکس به الله تمسک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است).

صحابه که الله از ایشان راضی بادا! متمسّکان به الله بودند. چرا که اللهـ ولی، دوست و یاور آنان است که به حق تمسک جویند. به دلیل: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ٧٨ [الحج: ۷۸]: (و به پناه الله روید. او مولاى شماست؛ چه نیکو مولایى و چه نیکو یاورى).

کمال مولاگری و یاوری اللهـ برایشان معلوم و واضح است. و این، یعنی آنان به الله متمسّک بودند. به گواهی الله أ صحابهش هدایت شدگان‌اند. پیروی از هدایت واجبِ شرعی، عقلی و فطری است. به همین مناسبت اللهـ آنان را ائمه‌ی پرواپیشگان نمود که با صبر و یقین و با دستور اللهأ راهنمایی می‌کنند.

توضیح این مقوله:

o هشتم: اللهأ فرمودند: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ٢٤ [السجدة: ۲۴]: (و از میان بنی اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما راهنمائی می‌نمودند ، بدان‌گاه که بنی اسرائیل شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند).

این توصیف در مورد اصحاب موسی÷ آمده است. مولای برحق خبر می‌دهد که یاران موسی را به خاطر صبر و یقینشان ائمه‌ای گرداند که نسل بعدی به ایشان اقتدا کنند. چرا که (( دست یافتن به امامت دینی در گرو صبر و یقین است)).

معلوم است که یاران محمد ج مستحق‌تر و شایسته‌تر از یاران موسی÷ به این ویژگی‌اند. چون ایشان در یقین، کامل تر‌اند و از تمام امّت‌ها شکیباتر. پس امامت به آنان می‌زیبد. این شایستگی به گواهی اللهـ و تمجید رسول الله ج از ایشان است. از این رو آنان داناترین افراد این امت‌اند. واجب است به فتواها و گفتارشان رجوع شود. و فهم قرآن و سنت شرعاً، حساً وعقلاً به فهم آنان مقید گردد. و بالله التوفیق.

o دهم: از ابو موسی اشعریس روایت است:

«صَلَّيْنَا الْمَغْرِبَ مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ قُلْنَا: لَوْ جَلَسنَا حَتَّى نُصَلِّيَ مَعَهُ الْعِشَاءَ. فجَلَسنَا فَخَرَجَ إِلَيْنَا. فَقَالَ: " مَا زِلْتُمْ هُنَا؟ " قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ صلَّینَا مَعَک ثُمَّ قُلْنَا: نَجلِسُ حتَّی نُصَلِّي مَعَكَ الْعِشَاءَ. قَالَ: " أَحْسَنْتُمْ أَوْ أَصَبْتُمْ ". ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ لِلسَّمَاءِ، وَكَانَ كَثِيرًا مَا يَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، فَقَالَ: " النُّجُومُ أَمَنَةٌ لِلسَّمَاءِ؛ فَإِذَا ذَهَبَتِ النُّجُومُ أَتَى السَّمَاءَ أمرُها. وَأَنَا أَمَنَةٌ لِأَصْحَابِي فَإِذَا ذَهَبْتُ أَتَى أَصْحَابِي مَا يُوعَدُونَ. وَأَصْحَابِي أَمَنَةٌ لِأُمَّتِي؛ فَإِذَا ذَهَبَ أَصْحَابِي أَتَى أُمَّتِي مَا يُوعَدُونَ»: (نماز مغرب را با پیامبرـ خواندیم. سپس گفتیم: بنشینیم تا نماز عشاء را هم با پیامبر ج بخوانیم. لذا نشستیم. پیامبر ج نزدمان آمد و فرمود: هنوز اینجایید؟ گفتیم: ای رسول الله با شما نماز گزاردیم سپس گفتیم بنشینیم تا عشاء را هم با شما بخوانیم. فرمود: خوب کاری کردید ((أحسنتُم)) یا گفت: کار درستی کردید. سپس رو به آسمان کرد. همیشه زیاد به آسمان می‌نگریست. بعد فرمود: ستاره‌ها مأموران و پاسبانان آسمان‌اند؛ هرگاه ستارگان رفتند آنچه وعده شده بر سر آسمان خواهد آمد. و من نگهبان اصحابم هستم. چون من بروم، آن چه بر اصحابم وعده شده است خواهد آمد. و اصحابم پاسداران امت من هستند. وقتی رفتند، آن چه وعده شده بر امتم خواهد آمد [۱۷۸].

رسول الله ج نسبت اصحاب خویشش را برای آیندگان، در امت اسلامی به مانند نسبت شخص خودش، برای اصحاب و به نسبت ستارگان برای آسمان قرار داده است.

معلوم است که این تشبیه نبوی وجوب اتباع و پیروی فهم صحابهش را می‌رساند. درست همان طور که امت به کلام نبی اکرم ج که مبیِّن قرآن کریم است رجوع می‌کنند، صحابهش هم انتقال دهندگان بیان و تفسیر رسول الله ج به امت هستند.

هم چنین رسول الله ج معصوم است و از روی خواهشات فردی سخن نمی‌راند. او صاحب هدایت و ارشاد است. صحابهش هم عادل هستند، جز راست نمی‌گویند و جز حق انجام نمی‌دهند.

اللهأ ستارگان را وسیله‌ای برای راندن شیاطینی که دزدکی گوش می‌کنند، قرار داده است. می‌فرماید: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِزِينَةٍ ٱلۡكَوَاكِبِ٦ وَحِفۡظٗا مِّن كُلِّ شَيۡطَٰنٖ مَّارِدٖ٧ لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰ وَيُقۡذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٖ٨ دُحُورٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ وَاصِبٌ٩ إِلَّا مَنۡ خَطِفَ ٱلۡخَطۡفَةَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ ثَاقِبٞ١٠ [الصافات: ۶-۱۰]: (ما آسمان دنیا را با زینت ستارگان آراسته‌ایم. ما آن را از هر شیطان متمرّدی، کاملاً حفظ کرده‌ایم. آنان نمی‌توانند به گروه والامقام دزدکی گوش فرا دهند. چرا که از هر سو به ایشان (تیرهای شهاب) نشانه می‌رود. آنان سخت به عقب رانده می‌شوند و از صحنه آسمان) طرد می‌گردند، و عذاب به تمام و کمالی ( در دنیا ) و دائمی و سرمدی ( در آخرت ) دارند. و امّا از آنان هر که با سرعت استراق سمعی کند، فوراً آذرخشی سوراخ کننده به دنبال او روان می‌گردد.

الله پاک و منزه می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ زَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِمَصَٰبِيحَ وَجَعَلۡنَٰهَا رُجُومٗا لِّلشَّيَٰطِينِۖ [الملك: ۵]: (ما آسمان دنیا را با چراغ‌هائی (به نام ستارگان) آراسته‌ایم، و آن‌ها را وسیله‌ی راندن اهریمنان ساخته‌ایم).

همین طور صحابهش آرایش و زینت امت بودند. برای تأویل بی‌خردان، ادعای بی‌خود باطلان و تحریف افراط‌گران، به کمین نشسته بودند. در کمین آنان که قرآن را بخش بخش می‌کردند و دنبال خواسته‌های نفسانی خویش بودند. به احزاب راست و چپ پراکنده شدند و گروه گروه گشتند.

الله تعالی می‌فرماید: ﴿وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ١٦ [النحل: ۱۶]: (و نشانه‌هائی است و ایشان به وسیله ستارگان رهنمون می‌شوند). و نیز: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلنُّجُومَ لِتَهۡتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۗ [الأنعام: ۹۷] (و اوست که ستارگان را برای شما آفریده است تا در تاریکیهای خشکی و دریا بدانها رهنمود شوید).

همان طور که ستارگان علامت‌هایی برای انسان‌های روی زمین‌اند تا در تاریکی‌های خشکی و دریا رهنمود شوند، همین سان جهت رهایی از تاریکی‌های شهوت‌ها و شبهه‌ها به صحابهش اقتدا می‌شود. هر کس از رهنمون آن‌ها روی گرداند، با گمراهی خویش به تاریکی‌ها یکی بر فراز دیگری در خواهد آمد که اگر دست خویش را بدر آورد، ممکن نیست آن را ببیند.

با فهم صحابهش است که می‌توانیم کتاب الله و سنت را از بدعت‌های شیاطین جن و انس محفوظ بداریم. آنان که در پی فتنه و آشوب‌اند و می‌خواهند این دو منبع را تأویل نابجا کنند و متعاقباً آن منظور الله متعال و رسول الله ج را به تباهی کشند. لذا فهم صحابهش پاسبانی در مقابل افتادن در شر و اسباب آن است. پس اگر به فهم صحابهش احتجاج نمی‌شد، باید فهم آیندگان پاسبان صحابه و نگهبان آنان می‌بود، که این محال است.

o یازدهم: در بابِ وجوبِ محبت به صحابهش و سرزنش و ملامت کسانی که با آنان بغض دارند، احادیث بس فراوانی آمده است. کمال محبت با آنان، در پیروی از روش آنان و حرکت بر رهنمود ایشان در فهم قرآن وسنت رسول اللهج نهفته است.

به عنوان نمونه می‌توان به این سخن گهر بار رسول الله ج اشاره نمود: «لا تَسُبُّوا أَصْحَابِي، فَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلا نَصِيفَهُ»: (اصحاب مرا دشنام ندهید. که اگر یکی از شما به اندازه‌ی کوه احد، طلا انفاق کند، با یک یا نصف مُدّ [۱۷۹] اصحاب من، برابری نمی‌کند) [۱۸۰].

این فضیلت فقط به خاطر دیدن و هم جواری و هم صحبتی با رسول الله ج نبوده است؛ چرا که در این شکی نیست. بلکه فضیلت آنان به سبب پیروی بیش از حدّ ایشان و عمل بر وفق سنتِ پیامبر ج بوده است. پس سزاوار است که فهم آنان، به عنوان راه برگزیده شود. و سخنان ایشان نصبُ العین هر مسلمان گردد و به چیزی غیر آن نظر افکنده نشود. این مطلب بسیار واضح و روشن است. بدین خاطر که سبب ورود حدیث خطابی است که به خالد بن ولید [۱۸۱]س شده است. وقتی یک مُدّ صحابه یا نصف آن با اُحُد برابری می‌کند، آن هم به سبب فضیلت و پیشگام بودنشان در اسلام، پس بدون شک بین صحابهش و آیندگان توفیر و فاصله‌ی زیادی است. حال اگر منزلت آنان این‌گونه است، چگونه شخصی که حداقل خردی داشته باشد جایز می‌داند، فهم صحابهش برای دین اللهـ رهنمودی نباشد که به مستقیم‌ترین راه هدایت می‌کند؟

o دوازدهم: در حدیثی دیگر رسول الله ج می‌فرمایند: «عَلیکَم بِسنَّتی و سنَّة الخلفاءِ الرَّاشدینَ عَضُّوا علیها بَالنَّواجِذِ»: (بر شما باد سنت من و خلفای راشدین؛ مصرّانه به آن پایبند باشید). [۱۸۲]

وجه دلالت این حدیث چنان‌که پیشتر گذشت این است که، رسول اللهج در بروز اختلافات امتش را به تمسک و پایبندی به سنت خویش بر مبنای فهم صحابهش امر می‌کند.

از نکته‌های ظریف حدیث می‌توان به این مورد اشاره نمود که رسول اللهج بعد از ذکر سنت خود، سنت خلفای راشدینش را یاد می‌کند. فرمود: «عَضُّوا عَلیَها»: (با دندان آسیاب – که کنایه از بسیار پایبند بودن است – آن را بگیرید). ولی نگفت: ((عضُّوا علیهما))! چرا که لفظ ((علیها)) بر سنت پیامبر ج و روش خلفای راشدینش به عنوان منهجی واحد، دلالت دارد. راهی نیست جز این که چنین برداشت صحیحی استنباط شود؛ یعنی: تمسک به سنت نبی اکرم ج بر اساس فهم صحابهش.

o سیزدهم: حدیث دیگری که در توصیف منهج فرقه‌ی نجات یافته و طایفه پیروز آمده است عبارت است از: «ما أنا علیه الیوم و أصحابی»: (آن چه من و اصحابم امروز بر آنیم). [۱۸۳]

اگر گفته شود: بدون شک فهم رسول الله ج و بعد از ایشان فهم اصحابش، همان منهجی است که هیچ باطلی از هیچ جهت بدان راه نمی‌یابد؛ لیک کجا دلیل آمده است که منهج سلفی همان فهم رسول و یاران وی می‌باشد؟

باید از دو منظر به جواب نگریست:

أ: مفاهیم ذکر شده، بعد از عهد نبوت و خلافت راشده آمده است. و هیچ وقت گذشتگان به آیندگان نسبت داده نمی‌شوند. بلکه این آیندگان‌اند که به سلف منتسب می‌شوند. پس واضح و مبرهن است گروهی که راه‌های دیگر را نرود و از آنان پیروی نکند، بر منهج اصل – که منهج اصحابش می‌باشد- باقی مانده است.

ب: در بین فرقه‌های امت، جز اهل سنت و جماعت که پیروان سلف صالح یا اهل حدیث هستند، کسی دیگر را نمی‌یابیم که با عملکرد صحابهش موافق باشند.

مثلاً معتزله؛ چگونه می‌توانند با صحابهش موافق باشند حال آن که سران این فکر به سروران و بزرگان صحابهش طعنه می‌زنند و ایشان را فاقد عدالت می‌دانند. افرادی مانند واصل بن عطا که به آنان نسبت گمراهی می‌دهد، گوید: اگر علی و طلحه و زبیرش بر دسته‌ای سبزی و علف گواهی دهند، به گواهی آنان حکم نمی‌کنم [۱۸۴].

اما خوارج، از دین بیرون شدند و تافته‌ای جدا بافته از امت گشتند. از ضروریات اندیشه‌ی آنان تکفیر علی، حسن، حسین، ابن عباس، عثمان، طلحة، عایشه و معاویهب است. کسی که صحابهش را هدف قرار داده و تکفیر کند نمی‌تواند در صف آنان قرار گیرد.

صوفی‌ها را ببین! میراث پیامبران را به باد تمسخر گرفته‌اند. ناقلان کتاب الله و سنت را بی‌ارزش دانسته و آنان را مرده می‌خوانند. بزرگشان می‌گوید: شما علمتان را از مرده‌ای پس از مرده‌ای دیگر می‌گیرید. ولی ما علم خویش را از زنده‌ای که نمی‌میرد می‌گیریم. بدین منظور- کام‌شان شیرین مبادا! به خاطر مخالفت با سنَدهای اهل حدیث- می‌گویند: «حَدَّثَنی قَلبِی عَن رَبِّی»: (دلم از آفریدگارم به من روایت کرد).

و اما شیعه، معتقد است بعد از پیامبر ج، جز تعدادی اندک، همه‌ی صحابهش مرتد شدند.

کشّی که یکی از امامان شیعه است در کتاب رجالش [۱۸۵] می‌گوید: از ابو جعفر صادق/ روایت است: بعد از نبی ج به جز سه نفر بقیّه مرتد شدند. گفتم: آن سه کیستند؟ گفت: مقداد بن اسود، ابوذر غفاری، سلمان فارسیش.

و در (ص۱۳) از ابو جعفر/ نقل می‌کند که : مهاجرین و انصارش- مرتد شدند به جز سه نفر [۱۸۶].

این هم خمینی - آیت الله‌ی عصرشان!-، در کتاب خود [۱۸۷] به ابوبکر و عمرب طعنه می‌زند و آن دو را لعنت می‌کند. او می‌گوید: شیخین - ابوبکر و عمرب - ... از این جاست که مجبوریم شواهدی از مخالفت ایشان با قرآن را ایراد کنیم تا اثبات کنیم که آن دو با قرآن مخالف‌اند.

و در ص ۱۳۷ می‌گوید: ...دو چشمش را بست [۱۸۸] و در گوش‌هایش کلمات عمر ابن خطابس بود. کلماتی که برپایه‌ی دروغ پردازی و جاری و ساری از اعمال کفر و زندقه و مخالف با آیات قرآن بود.

مرجئه را بنگر که گمان می‌کند ایمان منافقینی که تمرین نفاق کردند و در آن ماهر و زبر دست شده‌اند با ایمان پیشگامان نخست از مهاجرین و انصارش برابر است.

حال بگو آیا می‌شود گفت: این‌ها با صحابهش موافق‌اند؟ آنان که:

أ: بهترین افراد صحابهش را تکفیر می‌کنند.

ب: در احکام و عقاید هیچ یک از روایات رسول الله ج را قبول نمی‌کنند.

ج: از پس مانده‌ها و ته مانده‌های فرهنگ روم و فلسفه‌ی یونان پیروی می‌کنند.

خلاصه: این فرقه‌ها بر آنند که گواهان قرآن و سنت – صحابهش– را باطل دانسته و به آنان خدشه وارد کنند. در حالی که خود این زندیق‌ها به عیب و نقص سزاوارتر‌اند.

با این توضیح روشن شد که فهم سلفی در استدلال و یادگیری، فهم، همان منهج و برنامه‌ی گروه نجات یافته و طایفه‌ی پیروز است.

اقتدا کنندگان به صحابهش آنان‌اند که در احکام، سیرت و فهم خویش به روایات صحیح و ثابت عمل می‌کنند. و این سنت و روشی است که فقط منحصر به اهل حدیث است؛ نه صاحبان بدعت و هوی پرستی.

لذا با مطالبی که از دید خواننده محترم گذشت، نجات پیروان سلف صالح با توجه به حکم رسول الله ج که اقتدا کنندگان به سنت خویش و سنت خلفای راشدینش را نجات یافته می‌خواند، محقق می‌گردد.

[۱۷۰] این حدیث در بسیاری از کتب به لفظ ((خیر القرون)) مشهور است. گویم این لفظ صحیح نیست. درست همان است که بنده آورده‌ام. [۱۷۱] بخاری. حافظ ابن حجر در (الإصابة ) ۱/۲)، و مناوی در (فیض القدیر) ۳/۴۷۸) و کتّانی در (نظم المتناثر) (ص ۱۲۷) تاییدشان کرده است. [۱۷۲] مسلم (۱۶ / ۱۲۱ – نووی). [۱۷۳] احمد (۱/ ۳۷۹ )، طیالسی در مسندش (ص ۲۳)، خطیب بغدادی در (الفقیه المتفقّه) (۱/۶۶) به صورت موقوف با سند "حَسَن" آورده است. مشهور آن است که جمله‌ی آخر "مرفوع " است. اما این حرف درست نیست. چنان‌که ائمه‌ی این فن گفته‌اند. این سخن قول ابن مسعود است. من هم آن را در نوشتار خویش به نام (البدعة و أثرها السیء علی الأمة ) (ص ۳۲۱- ۳۲۲ ) بیان کرده‌ام. [۱۷۴] این سندی واضح و صریح از علیس است که سخنان باطل رافضیان که خود را به ناحق، ظالمانه و به دروغ به اهل بیت نبوی نسبت می‌دهند را در هم می‌کوبد. گمان می‌کنند آن چه در نزد عترت است کتابی سه برابر قرآن موجود است و آن را ( مصحف فاطمة ) می‌نامند. به (بغیة المرتاد) نوشته‌ی شیخ الاسلام ابن تیمیه (ص ۳۲۱-۳۲۲ ) نگاه کن. کلام گرانقدری خواهی یافت. [۱۷۵] بخاری (۱/۲۰۴- فتح الباری ). [۱۷۶. ] مسلم: (۵- ۱۹۶- نووی). [۱۷۷] مسلم: (۲۴۶۶). [۱۷۸] مسلم: (۱۶/۸۲- نووی). [۱۷۹] (مدّ، پیمانه‌ای است که برخی آن را به پُری دوکفِ دست انسانی میان اندام، دانسته‌اند).مترجم. [۱۸۰] بخاری: (۷/۲۱ – فتح الباری)، مسلم (۱۶/ ۹۲-۹۳ نووی). روای حدیث ابوسعید خدری‌س است. در کتاب مسلم (۱۶/۹۲ نووی) از ابوهریرهس روایت شده است که صحیح نمی‌باشد و (وَهم) است. چنان‌که حافظ بیهقی در (المدخل الی السنن) (ص ۱۱۳) و ابن حجر در (فتح الباری ۷/ ۱۳۵) بیان داشته‌اند. اگر خواهان اطلاعات بیشتری در این زمینه هستید به (جزء محمد بن عاصم عن شیوخه) با تحقیق بنده (۱۳) نظر اندازید. [۱۸۱] به (البیان و التعریف فی اسباب ورود الحدیث الشریف) نوشته‌ی ابن حمزه حسینی (۳/ ۳۰۴ – ۳۰۵ ) نگاه کن. [۱۸۲] قبلاً گذشت. [۱۸۳] قبلاً گذشت. [۱۸۴] (الفرق بین الفرق، ص ۱۱۹- ۱۲۰ ). [۱۸۵] ص: ۱۲- ۱۳. [۱۸۶] به کتاب (کافی) نوشته‌ی کلینی (۱۱۵) نگاه کن. [۱۸۷] کشف الاسرار، ص ۱۳۱). [۱۸۸] منظور پیامبر ج است.