چرا زنان
پیشتر نقل شد که از میان گروندگان به اسلام در روسیه ۶۰% را زنان و ۴۰% را مردان به خود اختصاص دادهاند و تاکنون حدود ۷۷ هزار زن انگلیسی به دین اسلام گرویدهاند و نیز براساس سالنامۀ کتاب واقعیات در سرشماری اخیر در آمریکا مشخص شد که سالانه صدهزار نفر فقط در این کشور به دین اسلام میگروند و در این میان نسبت زنان مسلمان شده به مردان چهار به یک است. چرا زنان؟ زنان نومسلمان آمریکایی دلایل متعددی را در ا ینباره ذکر میکنند، از جمله:
کتاب مقدس زن را گناهکار اصلی میداند و معتقد است که حوا آدم را فریفته است. (سفر تکوین / ۲:۴ – ۳:۲۴) اما قرآن هر دو را مقصر میداند[۱] .
کتاب مقدس تولد دختر را خسارت میداند (جامعۀ سلیمان / ۲۲:۳) قرآن دختر و پسر را همسان ونعمت الهی میداند[۲] .
کتاب مقدس صحبت کردن زنان در کلیسا را ممنوع نموده است. (قرنتیها / ۳۵-۱۴:۳۴) در حالی که در قرآن زنان میتوانند با پیامبر جنیز مجادله کنند. (مجادله / ۱).
در کتاب مقدس به زن مطلقه مانند زن زناکار نگاه میشود ولی برای مرد اینچنین نیست (ماتئو / ۳۲-۵:۳۱) قرآن این معیار دوگانۀ کتاب مقدس را قبول ندارد. (نساء / ۱۹- ۲۱).
در کتاب مقدس بیوهزنان و خواهران ارث نمیبرند و فقط مردان ارث میبرند (اعداد / ۱۱-۲۷:۱) در حالی که قرآن این آرز و حرص مردانه را منسوخ نموده است. (نساء / ۱۱- ۱۲).
کتاب مقدس به داشتن زنان متعدد اجازه میدهد (ملوک / ۱۱:۳) اما قرآن تعداد آنها را به چهار زن محدود نموده است (با شرایط معین) و در صورت نبودن عدالت یک همسری را ترجیح داده است. (نساء / ۴) و به زنان حق انتخاب همسر داده شده است.
براساس کتاب مقدس اگر مردی به دختر باکرهای که نخواهد با او ازدواج کند تجاوز به عنف نماید و عمل آنها آشکار شود، مرد باید پنجاه شکیل به پدر دختر بدهد و دختر را به عقد خود درآورد زیرا او را غصب نموده است، و تا زنده است نمیتواند او را طلاق دهد (سفر تثنیه / ۳۰-۲۲:۲۸). آیا در این صورت قانون به نفع مرد بوده است یا به نفع زن بیچارهای که مورد تجاوز قرار گرفته و مجبور است تا آخر عمر با آن مرد متجاوز زندگی کند؟ و این در حالی است که بنا به روایت ام المؤمنین عائشهباز پیامبر جبرای ازدواج با دختر باکره، رضایت دختر لازم است.
در مورد پوشش زنان، کتاب مقدس همانند قرآن از زنان میخواهد که خود را بپوشانند تا مورد هتک حرمت قرار نگیرند و از این لحاظ با هم توافق دارند.
زنان تنها صد سال پیش بود که در آمریکا حق رأی و اظهارنظر پیدا کردند در حالی که چهارده قرن پیش اسلام به آنان حق اظهارنظر داده است و زنان بزرگ و مجتهدی میان آنان به وجود آمده است.
یکی از زنان نومسلمان آمریکایی میگوید: از آنجایی که زنان دوران بارداری و درد زایمان را تحمل میکنند، بیشتر از مردان به مسئلۀ تکوین و آفرینش توسط خداوند اعتقاد دارند و بیشتر از مردان به خداوند پناه میبرند از اینرو بیشتر از آنان به فطرت نزدیکترند و چون دین اسلام دین فطرت است، تعداد گروندگان به این دین در میان زنان بیشتر از تعداد مردان است. دلیل دیگر گرایش زنان به اسلام این است که این دین عفت، حیا و متانت را که اموری فطری میباشند به زنان غربی تقدیم میکند در حالیکه جامعۀ غربی و یا به عبارتی دیگر جامعۀ مردان در غرب با شعارهای فریبندۀ دادن آزادی به زنان فقط درصدد برهنه نمودن آنان و کسب لذت جنسی از آنان بودهاند تا حدی که زن به عنوان یک کالا و برای تبلیغات کالاهای غربی مورد استفاده قرار میگیرد. از اینرو، زنان در جوامع غربی راه سعادت، متانت وحیا و عفت خود را در اسلام یافتهاند و بیشتر از مردان به این دین از خود گرایش نشان دادهاند. کارن آرمسترانگ، نویسندۀ مشهور انگلیسی، در کتاب جدید خود با عنوان «نبرد برای خدا» بر این نکته تأکید میکند که اسلام بیش از هر دین دیگری برای زنان حق و حقوق قائل است. وی در مقالهای که به مناسبت انتشار کتاب جدیدش در روزنامۀ گاردین چاپ لندن منتشر شد، میگوید: زنان در حالی در اسلام دارای نوعی حق طلاق و ارث هستند، که در جوامع غربی تا قرن نوزدهم میلادی از این حقوق بیبهره بودند. آرمسترانگ در مقالۀ خود محدود کردن حقوق زنان را در مسیحیت نیز امری مبتنی بر آموزههای دینی نمیداند و تصریح میکند: در انجیلهای چهارگانه و سالهای نخست ظهور این دین، مقام و منزلت زنان در دفاع از عیسی ÷و مسیحیت گرامی داشته میشد ولی به مرور مسیحیان به دلایلی چون گناه نخستین حوا، زنان را شماتت و آنان را سبب اخراج بشر از بهشت و وسیله بروز امیال شیطانی در انسان قلمداد کردند.
در زیر به خلاصۀ زندگی تعداد بسیار کمی از زنان غربی که به فطرت اولیۀ خود برگشته و راه خوشبختی خود را در پیروی از تعالیم اسلام یافتهاند، به عنوان نمونه اشاره میشود:
مارگارت مارکوس / او در سال ۱۹۳۴ از پدر و مادری یهودی در نیویورک به دنیا آمد. او از همان کودکی با آنچه که در جامعۀ یهودی و مادی انجام میگرفت، روی خوشی نشان نمیداد و در دوران نوجوانی و جوانی نیز از سینما، رقص و موسیقی پاپ بدش میآمد و با هیچ پسری دوست نشد و در اجتماعات مختلط شرکت نمیکرد. پس از اتمام دروس دبیرستان در سال ۱۹۵۲، در رشتۀ مطالعات ادبی در دانشگاه نیویورک به تحصیل ادامه داد اما مدتی بعد بیمار شد و در بیمارستان بستری گردید. در ایامی که در بیمارستان بستری بود به مطالعۀ ادیان و از جمله دین اسلام پرداخت. او ترجمۀ انگلیسی قرآن مارمادوک (محمد) پیکتال را چندینبار مطالعه نمود و شیفتۀ مفاهیم عالی این کتاب بزرگ شد و در درون خود به این اعتقاد رسید که آن حتماً یک کتاب آسمانی است. از آن پس او به تحقیق عمیق در مورد قرآن و اسلام پرداخت و حتی با شخصیتهای اسلامی مانند ابوالاعلی مودودی مکاتبه نمود. سرانجام در سال ۱۹۶۱ به دفتر بعثۀ اسلامی در بروکلین مراجعه نمود و در آنجا رسماً در حضور داود فیصل دعوتگر اسلامی مسلمان شدن خود را اعلان نمود و نام خود را به مریم جمیله تغییر داد. یک سال بعد به دعوت استاد مودودی به پاکستان رفت، و در سال ۱۹۶۳ با دعوتگر اسلامی محمد یوسفخان ازدواج نمود که ثمرۀ ازدواج آنها چهار فرزند میباشد. او جامعۀ اسلامی را دعوت میکند که به کتاب خدا و سنت پیامبرش چنگ زنند و از اختلاف با هم اجتناب ورزند و وقت گرانبهای خود را صرف امور ناچیز و تفرقهآمیز ننمایند. او دارای تألیفاتی است از جمله: منشور نهضت اسلام، اسلام و غرضورزیهای خاورشناسان، نقش اسلام در برابر غرب، اسلام و مدرنیسم، اسلام در تئوری و عمل، اسلام در برابر اهل کتاب (یهودی، مسیحی، زرتشتی و صابئین) در گذشته و حال، احمد خلیل شرح حال یک پناهندۀ عرب فلسطین، اسلام مورد حمله از خارج و داخل، تمدن غرب بالذات محکوم است، شهدای حرکت اسلامی در عصر جدید، مکاتبات با مودودی و جاذبۀ اسلام.
هیثر راماها / در کمتر از سه هفته بعد از حملات ۱۱ سپتامبر به نیوریورک، خانم هیثر راماها در مقابل گروهی از زنان در مسجدی در مانوا بهپا خواست و با صدای رسا شهادتین را به زبان عربی ادا نمود و مسلمان شد. او افسر نیروی دریایی آمریکا و اهل هاوایی است. مایک همسر راماها مدت زمان زیادی است که مسلمان شده است، و در ارتش آمریکا است اما راماها میگوید که شوهرش اصلاً او را مجبور نکرده است که به دین اسلام بگرود. او در نامهای به خانوادۀ خود در کالیفرنیا برای قانع نمودن آنان دربارۀ اسلام آوردنش، میگوید: شما چیزی از اسلام نمیدانید تمام آن چیزی که شما میدانید از تلویزیون و فیلمهای سینمایی مانند «بدون دخترم هرگز» (داستان زندگی بتی محمودی) گرفته شده است، و با واقعیت این دین بسیار فاصله دارد. اسلام روزنۀ جدیدی را به روی من گشوده است. بعد از حملات ۱۱ سپتامبر که بحث اسلام از پسپرده به یکی از بحثهای روز در جامعۀ آمریکا درآمد تحقیق دربارۀ این دین بیشتر شده و تعداد گروندگان به دین اسلام در آمریکا چهار برابر شده است. حکیم اوانسافی رئیس انجمن مسلمانان در هاوایی میگوید: قبل از ۱۱ سپتامبر به طور متوسط فقط سه نفر در ماه در ایالت هاوایی مسلمان میشدند، اما در دو ماه بعد از این واقعه ۲۳ نفر در هاوایی مسلمان شدهاند. شگفت اینکه به رغم تبلیغات منفی علیه اسلام و به ویژه به اجبار پوشاندن زنان به حجاب اسلامی، زنان غربی بیشتر از مردان آنها به اسلام تمایل دارند. اوانسافی میگوید: نسبت گرویدن زنان به اسلام نسبت به مردان در جهان چهار به یک و در ایالت هاوایی دو به یک میباشد. میشل که همسر حکیم اوانسافی و خود نیز یک تازه مسلمان است، میگوید: حجاب اسارت زن نیست بلکه از او در مقابل چشمهای پلید و شهوانی مردان نامحرم محافظت میکند. در اسلام پول مرد از آن خانواده است، اما پول زن مال خود اوست، و او موظف به کار کردن و امرار معاش خانواده نیست. در قرآن بیشتر از سایر کتب مقدس به زن بها داده شده است. یک سوم مسلمانان آمریکا سیاهپوست میباشند و نسبت گرویدن به اسلام در میان سیاهان بیشتر از سفیدپوستان است. یکی از تازه مسلمانان در هاوایی میگوید: واقعۀ ۱۱ سپتامبر نشان داد که واقعاً زندگی در این دنیا خیلی کوتاه است، و همه ما روزی باید بمیریم پس چه بهتر که با حالت مسلمانی بمیریم.
ترزا مکزیکی / او در شهر مکزیکوسیتی زندگی میکند و در دانشگاه به تحصیل در رشتۀ دندانپزشکی اشتغال داشته است. او تحت تأثیر یکی از اساتید خود که مسلمان بود، قرار گرفت، و اولینبار تعریف اسلام و اصول اولیۀ آن را از این استاد فرا گرفت. بعد از فارغالتحصیل شدن، به تحقیقات بیشتر ادامه داد. در ادامۀ تحقیقات خود با یک زن محجبه و مسلمان آشنا و دوست میشود، و در نهایت چنان شیفتۀ اسلام میشود که تلفنی از دوستش میخواهد که شهادتین را برای او تلقین کند و پس از برزمین گذاشتن گوشی تلفن، او به یک مسلمان معتقد تبدیل شده بود.
ربکا سیمونز / او در کنیسه معمدانیه به مطالعۀ دینی تحصیل دروس دینی و مذهبی مشغول بود و برای مسیحی نمودن مسلمانان آموزش میدید، و از اینرو میبایست برای آشنایی با اسلام به مطالعۀ قرآن بپردازد تا با کمک آن بتواند به هدف خود برسد. اما این مطالعه و ملاقات او با چند دختر محجبۀ عرب او را منتقل نمود و پس از تحقیق زیاد در مورد اسلام به عظمت آن پی برد و مسلمان شد و از شوهرش جدا گشت در حالیکه دارای سه فرزند بودند.
خدیجه ایوانس / او در نامهای که برای یک سایت انترنتی اسلامی به زبان انگلیسی فرستاده است، داستان گرویدن خود را به دین اسلام اینگونه بیان نموده است: «اعتراف میکنم که در طول زندگی گذشتهام حتی یکبار به دینی که اکنون به آن گرویدهام، تمایلی نداشتهام. از همان کودکی نام خدا را در خانواده میشنیدم و هنوز به ده سالگی نرسیده بودم، که برای خدا نامه مینوشتم. اما از جواب نامه خبری نبود و با خود میگفتم اگر خدایی وجود دارد، پس چرا به نامههای من جواب نمیدهد. هفده ساله که بودم با دختر یکی از کاهنان مسیحی که با هم به کلیسای پدرش میرفتیم، آشنا شدم. پس از اینکه تصور نمودم که کاهن مرد مهربانی است به او گفتم که پدرم خیلی بیشرمانه با من رفتار میکند و اگر امکان دارد، شما اجازه دهید که مدتی در منزل شما باشم. کشیش از پدرم درخواست نمود که من را به آنها بسپارد و در مقابل مقداری پول از پدرم به عنوان خروجی من بگیرد. پدرم موافقت نمود و من چند سال در منزل آن کاهن مسیحی بودم. روزی از روزها هنگام بازگشت به منزل، خانه را خالی یافتم و پس از تحقیق روشن شد که کاهن به علت اختلاس از کلیسا، اموالش ضبط شده است و فوراً آن شهر را با خانوادهاش ترک نموده است. این عمل او باعث شد که ایمان من به خدا کمتر شود و باورهای دینی را خرافات بدانم. اگرچه من از کودکی به سخنان جیمی سواگرت و شبکۀ تلویزیونی تثلیث گوش فرا میدادم، اما اعتقاد زیادی به آن گفتهها نداشتم. حدود بیست سال بعد از این واقعه من بین دینداری و الحاد گرفتار و در میان فرقههای مختلف مسیحیت سرگردان بودم. به علت یک بیماری بیناییم کم شده بود و من مطالعاتم را از کامیپوتر و انترنت با خطهای بزرگ دنبال میکردم. ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱، من در خانه پشت دستگاه کامپیوتر نشسته بودم که خبر حمله به برجهای دوقلو را شنیدم. انگشت اتهام به سوی مسلمانان و اسلام نشانه رفته بود. اینجا بود که از خودم پرسیدم: این دین چه نوع دینی است؟ سپس در انترنت به تحقیق دربارۀ اسلام مشغول شدم و با گروه زنان مسلمان از طریق فرستادن نامههای الکترونیک به تبادلنظر پرداختم، و سرانجام پس از تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیدم که خدای مورد بحث در اسلام همان خدایی است که مسیحیت و یهودیت از آن میزنند. از آن پس سعی نمودم که حضوراً با مسلمانان تماس بگیرم. در یکی از روزها در یک سایت انترنتی اسلامی به اعجاز علمی قرآن برخورد کردم. در آن آیۀ ۳۷ سوره «الرحمن» را دیدم که خداوند به فروپاشی منظومۀ شمسی اشاره میکند. سریعاً به سایت سازمان ناسا رفتم تا در اینباره تحقیق کنم. با کمال تعجب تصویری از یک ستاره که منفجر شده بود و با کمک تلسکوبهای بسیار بزرگ برداشته شده بود را دیدم که در زیر تصویر نوشته شده بود: این همان سرانجامی است که منظومۀ شمسی به آن دچار میشود. بسیار متعجب شده بودم. تحقیقات دیگر من دربارۀ اعجاز علمی قرآن من را به این نتیجه رساند که قرآن کتاب خداست، و محمد جپیامبر اوست، و تصمیم گرفتم که به دین اسلام بگروم. از اینکه رفتوآمدهای من به مسجد ممکن بود باعث ناراحتی شوهرم شود، روزی با احترام به او گفتم: من اصلاً از تو نمیخواهم به دینی که به آن معتقد نیستی، ایمان بیاوری اما دوست دارم در مورد دینی که همسرت به آن گرویده است، تحقیق و مطالعه کنی و نظر خودت را دربارۀ آن به من بگویی، و سپس به مسجد رفتم. هنگام بازگشت به خانه با کمال تعجب دیدم که همسرم رو به سوی قبلۀ مسلمانان آورده و سرش را بر زمین گذاشته است. آری، او فقط با تحقیقی چندساعته، و سی و شش روز بعد از اسلام آوردن من به این دین الهی گروید. بعد از گردن نهادن هر دوی ما به اسلام به هدف زندگی خود دست یافتیم. اکنون زندگی برای ما بسیار لذتبخش و هدفدار گشته است، و لذتهای زودگذر دنیا را فانی میدانیم، و خود را برای آخرت آماده میکنیم.
فابیان، مشهورترین عرضهکننده مدل لباس در فرانسه / او در کودکی آرزو داشت که روزی پرستار شود تا بتواند باعث تخفیف درد کودکان بیمار شود و با این آرزو بزرگ شد. چهرۀ زیبا و هیکل متناسب او باعث شد که خانواده، خویشاوندان و دوستان او را تشویق کنند که در جلو انظار عمومی عرضهکنندۀ مدلهای لباس مد روز شود. اگرچه او این کار را دوست نداشت اما اصرار اطرافیان و درآمد زیاد و شهرت در نهایت او را وسوسه نمودند که به آن کار مبادرت ورزد. به زودی شهرت او در همهجا پیچید و هدایای زیادی برای او فرستاده شد. او دختر باحیایی بود و از اینکه گاهی مجبور میشد لباسهای نامناسبی را به تن کند و آن را در جلو دیگران عرضه کند، بسیار ناراحت و افسرده میشد. او احساس میکرد که بت متحرکی شده است که همراه با صدای موسیقی بدون اختیار با پوشیدن لباسهای مد روز، حرکاتی هماهنگ انجام میدهد. در سفری به بیرون و مشاهدۀ اطفالی که به علت جنگ مجروح و مصدوم شده بودند، آرزوی کودکیش بیدار شد و تصمیم گرفت که از زندگی پرزرق و برق مدهای گوناگون لباس دست بکشد و به فریاد دردمندان برسد. بازگشت او به خویشتن، او را به عالم معنویات و ادیان کشاند، و پس از مطالعۀ اسلام، آن را به عنوان دینی که با فطرتش سازگار بود، برگزید. او پس از مسلمان شدن به پاکستان رفت، و از آنجا راهی افغانستان تحت اشغال شوروی شد. او به عنوان یک پرستار به مداوای کودکان و زنان و پیرمردان افغانی پرداخت. دختری که در سالنهای پرزرق و برق نمایش مد در فرانسه در میان تشویق دیگران خود را به نمایش میگذاشت به دختری محجبه تبدیل شده بود که در کوهها و مناطق خشن افغانستان به مردم مظلوم آن دیار کمک میکرد. خویشاوندان و صاحبان سالنها بارها برای او پیغام فرستادند که اگر او از اسلام دست بردارد و به فرانسه بازگردد سه برابر درآمد قبلی را به او خواهند داد، اما او بازگشتنی نبود. آنها سرانجام عکسهایی از او را در سالنهای نمایش مد در میان مجاهدین پخش کردند تا آنها او را از خود برانند اما مجاهدین که به توبۀ واقعی او پی برده بودند، با رعایت احترام تمام به عنوان یک خواهر مسلمان به او پناه دادند. او در آنجا زبان عربی و قرآن را فراگرفت.
یووان ریدلی / او در خانوادهای مسیحی و پروتستان به دنیا آمد و در دوران کودکی عضو گروه کُِر موسیقی در یکی از کلیساهای انگلستان شد. او در دوره جوانی به روزنامهنگاری و خبرنگاری روی آورد. او با روزنامههای اخبار جهان، دیلی میرور، ساندی تایمز و آبزرور همکاری نمود و سرانجام خبرنگار روزنامۀ ساندی اکسپرس شد. او در یکی از سفرهای مخفیانۀ خود به افغانستان توسط گروه طالبان دستگیر شد و به اتهام جاسوسی برای آمریکا بازداشت شد. او پس از مدتی آزاد شد و دوسال پس از آن به اسلام علاقهمند شد و در نهایت، مسلمان شد. تلویزیون بیبیسی، یک گزارش ۴۵ دقیقهای درباره یووان و اسلام آوردنش تولید و پخش کرده است. او ماجرای دستگیری، آزادی و مسلمان شدن خود را اینگونه بیان میکند: «در ۲۸ سپتامبر سال ۲۰۰۱ برای پوشش خبرهای جنگ در افغانستان تصمیم گرفتم که به صورت غیرقانونی وارد آن کشور شوم. پس از پوشیدن لباس زنان افغانی و پنهان نمودن صورت زیر برقه سوار بر الاغی از یک منطقۀ مرزی بین افغانستان و پاکستان وارد افغانستان شدم اما همینکه به نزدیک یک پست بازرسی طالبان نزدیک شدم، الاغم رم کرد و دوربین فلیمبرداریم به زمین افتاد. اعضای طالبان من را دستگیر نمودند و به اتهام جاسوسی برای آمریکا بازداشت نمودند. به شدت وحشتزده شده بودم. خبرهای زیادی از خشونتهای طالبان شنیده بودم و برای خودم چیزی جز اعدام و یا سنگسار تصور نمیکرد. در زندان کابل کنترل خود را از دست دادم و به طرف زندانبان خود آب دهان انداختم و به او دشنام دادم، اما او واکنشی نشان نداد و گفت که من مهمان آنها هستم. پس از مدتی من را به زندانی در جلالآباد بردند. برخلاف تصور من آنان رفتاری مهربانانه با من داشتند و از من به عنوان مهمان یا خواهر نام میبردند و با احترام زیاد با من رفتار میکردند. در یکی از روزها یکی از علمای آنها به من پیشنهاد نمود که مسلمان شوم و برای این کار باید به مطالعۀ قرآن بپردازم. من جرأت نداشتم که پاسخ مثبت و یا منفی بدهم و به او قول دادم که اگر آزاد شوم قرآن را مطالعه خواهم نمود. بعدها فهمیدم که گویا پروندهای دال بر اینکه من برای آمریکائیان جاسوسی میکنم برای اعضای طالبان فرستاده شده است، اما آنها فقط به تحقیقات خود اعتماد داشتند و آنگونه که بعداً برایم معلوم شد این پروندهسازی از طرف سازمان جاسوسی سیا و موساد بوده است تا باعث قتل من و تحریک افکار عمومی شوند و صداهای ضدجنگ را خاموش نمایند. این تجربه به من درس باارزشی آموخت، و آن اینکه هیچوقت نباید فریب تبلیغات افراد، کشورها و سازمانهای بانفوذ و قدرتمند را خورد». خانم ریدلی پس از ده روز آزاد شد و هنگامی به انگلستان بازگشت که طالبان در افغانستان سقوط کرده بود. او تجربۀ خود را در کتابی به نام «در دستان طالبان» به رشتۀ تحریر درآورد و انتشارات رابسون آن را چاپ نمود. او به قول خود عمل نمود و دو سال تمام به شدت به مطالعۀ قرآن پرداخت، و سرانجام در ماه اوت سال ۲۰۰۳ به دین اسلام گروید. خانم ریدلی پس از دیدن تصاویر زندانیان گوانتانامو در مورد تجربۀ خود میگوید: من خدا را شکرگزارم که به دست آمریکائیان دربند نیافتاده و به گوانتانامو و ابوغریب فرستاده نشدم. او علاوه بر نوشتن کتاب «در دستان طالبان» کتابی به نام «بلیط بهشت» نوشته است، و چون در طرفداری از حماس میباشد، خرید و فروش این کتاب در اسرائیل ممنوع میباشد. خانم ریدلی از فعالان طرفدار حقوق مسلمانان است، و در اغلب جلسات مسلمانان سخنرانی میکند و در فعالیتهای خیرخواهانه برای کمک به مسلمانان شرکت میکند. او مدتی پیش برای جمعآوری کمک برای سازمان خیریۀ الخادم به کوآلالامپور رفته بود. خانم یووان ریدلی خبرنگار و نویسنده انگلیسی اخیراً مقالهای در مجله آبزرور نوشت و شرح داد که چگونه پس از پوشیدن حجاب اسلامی، در کشورش انگلیس، با او همچون یک شهروند درجه دوم رفتار میشود. او مینویسد: روسری سر کردن، تا جایی که انسان، مسلمان به نظر نیاید، هیچ تفاوت قابل توجهی ایجاد نمیکند ولی به محض اینکه معلوم میشود فردی که روسری سر کرده، یک دختر یا زن مسلمان است، همین قطعه کوچک پارچه، موجب برانگیختن موجی از نظرها، نگاههای خشمآلود و رفتارهای نامناسبتر خواهد شد. از نظر یک زن مسلمان، پوشش اسلامی یک وظیفه دینی تلقی میشود و من پس از تشرف به اسلام، میدانستم باید حجاب بر سر کنم. همچون بسیاری از زنان تازه مسلمان، برای پوشیدن حجاب اسلامی، موانع متعددی بر سر راهم قرار داشت و من برای نپوشیدن حجاب اسلامی، هر بهانهای را تجربه کردم زیرا حجاب اسلامی، الگوی تواضع و نیز نوعی اعلام عمومی به جهان است. بالاخره زمانی که حجاب اسلامی را بر تن کردم، دریافتم شاخ غول را نشکستهام و موضوع بسیار ساده بود ولی احتمالاً عواقب داشتن حجاب تا پایین عمرم با من همراه خواهد بود. تمام کاری که من کردم، سر کردن روسری بود ولی از همان زمان، من در کشور خودم انگلیس، به یک شهروند درجه دوم تقلیل یافتم. واکنش برخی از مردم، غیرقابل پذیرش بود و من دریافتم اگر حجاب پوشیدهام، دیگران نقابهایی پوشیدهاند که خشک مغزی و پیشداوری آنان را پنهان سازد. من میدانستم که ممکن است هدف حملات تعدادی اسلامستیز قرار گیرم ولی نمیدانستم باید انتظار دشمنی بارز افراد غریبه را داشته باشم... هفتم دسامبر، مراسم بزرگداشت یاسر عرفات بود و من با حجاب اسلامی، در حالیکه یک چفیه فلسطینی نیز بر سر کرده بودم، به آنجا میرفتم. در راه و درون قطار شهری لندن، تعدادی از مسافران، در حالیکه تلاشی برای پنهان کردن نفرتشان از من صورت نمیدادند، به من نگاه میکردند، در ضمن من یک پارچه سبزرنگ متعلق به گروه حماس با واژه جهاد هم بر روی پیشانی بسته بودم. پس از خروج از ایستگاه قطار در کنار موزه مادام توسو، به محل توقف تاکسیهای سیاه رفتم و یک تاکسی خواستم. راننده تاکسی گفت: «چرا پیاده نمیروی؟ تا آنجا که راهی نیست» و مجدداً مشغول خواندن روزنامه شد. خواستم در خیابان به دنبال تاکسی بگردم ولی هیچ رانندهای برای من توقف نکرد و چون زمان داشت میگذشت ناچار شدم با یکی از اتوبوسهایی که به طرف محل برگزاری مراسم میرفت، بروم و سپس چند صدمتری هم پیاده گز کنم. موارد دیگری هم یادم میآید که در زمان پیاده شدن، راننده داد میزد: «بمب بر روی صندلی عقب یادت نرود». در هر حال حجاب، بیش از یک علامت یک بعدی است. حجاب، بخشی از لباس کار زن مسلمان است. حجاب به جهانیان میگوید که این زن، مسلمان است، و زن مسلمان، انتظار دارد با او باادب و احترام رفتار شود. من هر زمان که یک خواهر مسلمان را با حجاب اسلامی میبینم، صرفنظر از اینکه او را بشناسم یا نشناسم، به او لبخند میزنم و میگویم: «السلام علیکم» یعنی سلام و صلح بر شما. شما هم اگر پس از این زنی را دیدید که حجاب پوشیده است، به او سلام بگویید و او را تروریستی که همین حالا کلاشینکوف را زیر حجاب بیرون خواهد آورد، در نظر نگیرید. البته ما زنان مسلمان، عروسکهایی هم نیستیم که مورد ظلم و ستم قرار گیریم...
ایوا ماریا از آلمان / او میگوید: هنگامی که برای بار اول اسلام را شناختم، از هر نوع عقیدۀ دینی دور بودم و دین مسیحیت این نگرش را در من به وجود آورده بود زیرا برای من یک دین غیرواقعی بود و نمیتوانست به مسائلی که من داشتم، جواب قانعکنندهای بدهد. او در دوران دانشگاه همراه با تعداد دیگری از دانشجویان به نظام سرمایهداری اعتراض میکند و در اجتماعات اعتراضی از زبان دانشجوی مسلمانی که همکلاسی او بود به بعضی از حقایق اسلام پی میبرد و به آن علاقه پیدا میکند. تنها چیزی که باعث میشد او مسلمان نشود این فکر بود که اسلام حقوق زنان را رعایت نمیکند. توضیحات پسر همکلاسی مسلمانش در اینمورد او را قانع کرده و او نیز وارد جامعۀ مسلمانان آلمان میشود و با آن دانشجوی مسلمان ازدواج میکند.
ایریس صفوت / ایریس صفوت در المان به دنیا آمد. زمانی که ده سال بیشتر نداشت با کتابهای اسلامی آشنا شد. یکی از کتابهایی که این دختر خانم آلمانی به او علاقه داشت، زندگی پیامبر اسلام جبود. داستان زندگی پیامبر ج، ایریس را مجذوب شخصیت این مرد بزرگ نمود و از آن پس بود که عملاً مسلمان شد و از ترس اینکه خانواده و همکلاسیهایش او را به جنون متهم کنند، تا سن سیزده سالگی آن را اعلان ننمود. در این فاصله او در مورد اسلام با همکلاسیها و افراد خانواده صحبت میکرد تا آنان را برای روزی که علناً گرویدن به اسلام را اعلام نماید، آماده کند. در سن سیزده سالگی در سال ۱۹۶۷ به مرکز اسلامی لندن رفت و در آنجا با شیخ محمدالجیوشی استاد سابق دانشکدۀ دعوت اسلامی دانشگاه الازهر مصر و شیخ احمد حسن الباقوری وزیر سابق اوقاف مصر دیدار نمود و در حضور آن دو شهادتین را بر زبان جاری ساخت. در سال ۱۹۶۹ به مصر رفت و زبان عربی را یاد گرفت، و پس از بازگشت به آلمان به اخذ مدرک فوق لیسانس در دانشگاه کیسین نائل آمد. در خلال تحصیلات دانشگاهی با جوانی مصری که در همان دانشگاه با مقطع دکترا تحصیل میکرد، آشنا شد و با او ازدواج نمود. در سال ۱۹۷۵ به مصر رفت و به مطالعات اسلامی و عربی خود ادامه داد. او میگوید: «بعد از مسلمان شدن شروع به دعوت نمودم و خدا را شکر که توانستم بر تعدادی از افراد خانواده و خویشان خود تأثیر بگذارم. پدربزرگ و یکی از خویشاوندانم مسلمان شدند و افراد دیگر آگاهی بیشتری از اسلام پیدا نمودند. یکی از آرزوهای بزرگ من رفتن به خانۀ خدا بود که در سال ۱۹۹۰ جامۀ عمل پوشید و من به حج رفتم و اکنون در حال تبلیغ این دین الهی در میان غربیها هستم تا آنها نیز به حقیقت این دین پی ببرند».
ساره جوزف / از همان دوران کودکی و نوجوانی به خدا و خدمت به خلق خدا عشق میورزید. در نظر او مسیحیت همان دینی بود که به خداپرستی و رفتار خوب با مردم دستور میداد و نمیتوانست تصور کند که دینی بهتر از آن وجود داشته باشد؛ هنگامی که برادرش به دین اسلام گروید، برایش غیرقابل قبول بود و آن را خیانتی بزرگ و مخالف شریعت خداوند میدانست. او تا آن زمان چیز زیادی از اسلام نشنیده بود. از نظر او اسلام یعنی زنی در یک چادر سیاه. او از مادرش شنیده بود که مسیح پسر خداوند است زیرا از زنی باکره به دنیا آمده است. او نمیتوانست این مسئله را هضم کند که چگونه ممکن است دختر باکرهای بدون شوهر بچهدار شود. روزی در یک کتابخانه نسخهای از قرآن را به دست گرفت و حین مطالعۀ قسمتهایی از آن، داستان تولد مسیح از مریم را در آن یافت که در آن بچهدار شدن یک دختر باکره به قدرت خداوند ارتباط داده شده بود و ادعا نشده بود که عیسی پسر خداوند است بلکه یکی از پیامبران الهی است. از آن زمان به بعد نظر او نسبت به اسلام تغییر پیدا کرد. در سن شانزده سالگی یک روز دختر مسلمانی را دید که هنگام نماز سجده میکرد. او سجده کردن به خداوند را نهایت درجۀ عبادت خداوند و تسلیم شدن به او تصور نمود و بیش از پیش به اسلام علاقهمند شد و پس از تحقیق بیشتر در مورد اسلام و مقایسۀ آن با سایر ادیان در سال ۱۹۸۸ به دین اسلام گروید. او اکنون به عنوان یک دعوتگر اسلامی در انگلستان فعالیت میکند. او ازدواج کرده و دارای پسر و دختری به نامهای حسن و سمیه میباشد. وی در بخش مطالعات اسلامی دانشگاه سلطنتی انگلیس به تدریس اشتغال دارد و مقالات زیادی را در نشریات متعدد انگلیسی به رشتۀ تحریر درآورده است، و در مصاحبههای زیادی در زمینۀ عقیدۀ اسلامی، حقوق زن در اسلام و مسئولیتهای اجتماعی شرکت نموده است.
فاطمه دختری از مکزیک / او در یک خانوادۀ یهودی در مکزیک بزرگ شده بود. او ذهنی جستجوگر داشت و همواره سؤالاتی را میپرسید که در یهودیت و مسیحیت جوابی برای آن نبود. برای تکمیل تحصیلات خود به دانشگاه لندن رفت و در آنجا با یک خانوادۀ عرب آشنا شد. آشنایی با آن خانواده باعث علاقهمند شدن دختر یهودی به دین آنها شد. او میگوید که «روزی از کنار یکی از مساجد لندن میگذشتم و به علت حس کنجکاوی وارد آن شدم، در آنجا پیرمردی با ریش سفید و بلند نشسته بود و با مهربانی به من خوشآمد گفت و محترمانه از من خواست که به احترام مسجد سر و بدنم را بپوشانم و من نیز پذیرفتم. هنگام بیرون آمدن از مسجد، آن پیرمرد نسخهای از قرآن کریم و چند کتاب دیگر به زبان انگلیسی به من داد. مطالعۀ آنها من را به اسلام علاقهمند نمود و از آن پس در جلسات مسجد حاضر میشدم. دو سال تمام به این منوال گذشت و من سرانجام مسلمان شدن خود را با تغییر نام به فاطمه اعلام نمودم و از آن پس حجاب اسلامی را رعایت نمودم. پس از بازگشت به مکزیک مدتی مسلمان شدنم را از خانوادۀ یهودیم پنهان نمودم اما رعایت حجاب آنان را به شک انداخت و پس از اینکه برای اولینبار به نماز خواندن من پی بردند، حتی اجازۀ هیچگونه توضیحی به من ندادند و پدرم من را از خانه بیرون انداخت. مادر و برادرم نیز از ترس پدرم با من قطع رابطه کردند. فامیل و خویشاوندان از من دور شدند. جامعۀ یهودی جامعۀ کوچکی است که اجازۀ هیچگونه تغییری را نمیدهد. من در جامعۀ مکزیک مشکل زیادی نداشتم و تنها حجابم مایۀ سؤال بود. عدهای گمان میکردند که من شاید به بیماری سرطان مبتلا شدهام. نگاههای مردم، وسوسۀ شیطان و گرمای زیاد هوا در مکزیک نزدیک بود من را ضعیف نموده و حجاب را ترک کنم اما من از شر شیطان به خدا پناه برده و از او کمک میخواستم و او نیز به لطف خود، سختیها را برایم آسان مینمود. در آن مدت توانستم بر تعدادی از دوستانم تأثیر بگذارم و حتی چند نفر از آنها به دین اسلام گرویدند. بعد از مدتها روزی برادرم به دیدنم آمد و از من پرسید: آیا تصویری از پیامبرتان داری و من گفتم: خبر تصویری از او وجود ندارد. او گفت: مردی را در خواب دیدهام و گمان میکنم که او پیامبر شما محمد جبوده است. آن مرد به من گفت که ما هیچکسی را با زور و اکراه مسلمان نمیکنیم. پس از این ماجرا رفتار برادرم با من تغییر کرد، به حجاب من کاری نداشت و بیشتر به دیدن من میآمد. من خداوند را سپاسگذارم که با دادن نعمت اسلامی بر من منت نهاد».
جنتا کامنجو / او مهماندار هواپیما در خط هوایی استرالیا بود. از همان کودکی با مسلمانان آشنا بود اما به گمان او فقط عربها مسلمان بودند و این دین مخصوص آنها بود از اینرو با وجود علاقه به دین اسلام از گرویدن به آن صرفنظر میکرد. روزی از تلویزیون برنامهای به نام «ستارۀ اسلام» را دید که در مورد تازه مسلمانان آمریکا بود و فهمید که این دین متعلق به تمام جهانیان است. مدتی به مطالعه و تحقیق در مورد قرآن پرداخت، و پس از پی بردن به واقعیت آن، به دین مبین اسلام مشرف شد و نام خود را به عائشه کامنجو تغییر داد.
دکتر آلا اولینیکوفا / خانم آلا در شهر لنینگراد روسیه در خانوادهای فقیر که از صید ماهی امرار معاش میکردند، به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطۀ خود را در آن شهر به پایان رسانید و برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ پزشکی وارد دانشگاه شد و پس از اخذ درجۀ دکترا، به عنوان استاد در دانشگاههای موسکو، کییف و لنینگراد به آموزش دانشجویان پرداخت. او میگوید: «زندگی در سایۀ نظام کمونیستی بسیار تنگ و خفقانآور بود زیرا با فطرت بشری سازگار نبود و به آزادی عقیده اعتقاد نداشت و پیامش کفر و الحاد بود. هرکس با عقیدۀ کمونیستی مخالفت میکرد، جزایش زندان، شکنجه و مرگ در سیبری بود. ما بیشتر از غربیها مسلمانان را میشناختیم زیرا حدود شصت میلیون مسلمان در کشور ما زندگی میکردند. اما شناخت من نسبت به اسلام بیشتر از طریق دانشجویانی بود که از کشورهای اسلامی به کشور ما آمده بودند. من اسلام را بیشتر از طریق یک دانشجوی سوریهای که اهل شهر حمص بود و در دانشگاه کییف تحصیل میکرد، شناختم. او شراب نمینوشید، گوشت خوک نمیخورد و با زنان نشست و برخاست نمیکرد و رفتاری سنگین و باوقار داشت. او امانتدار و راستگو بود و در منزلی کوچک زندگی میکرد و میگفت که آن مکان منزل و مسجد او میباشد. رفتار شایسته و اخلاق نیک او من را واداشت که خود را به او نزدیک کنم و در مورد اسلام از او سؤالاتی بپرسم. او چند کتاب اسلامی را به من داد و من به مطالعۀ آنها مشغول شدم و شناختم نسبت به اسلام بیشتر شد. هرچه بیشتر در مورد قرآن و اسلام مطالعه میکردم، بیشتر شیفتۀ آن میشدم تا اینکه در سال ۱۹۹۲ تصمیم گرفتم که موقتاً دست از کار بکشم و به سوریه سفر کنم. در آنجا وارد دانشکدۀ دعوت اسلامی شدم و در سال ۱۹۹۵ همزمان با فارغالتحصیل شدنم از آن دانشکده، علناً به دین مبین اسلام گرویدم. اسلام دین بزرگی است و هزار سال است که در کشور ما ریشه دوانده است در حالیکه نظام کمونیستی فقط هفتاد سال بر این کشور حکمفرمایی نمود. برادری و محبت مسلمانان مثالزدنی است و تجلی اسلام در ماه رمضان شدت بیشتری مییابد؛ آنجا که نظم، صبر و مودتی روحانی که در کشورهای غیرمسلمان یافت نمیشود، جلوه مینماید. اسلام دین دنیای تنها و یا آخرت تنها نیست بلکه دین دنیا و آخرت است. بعد از پوشیدن حجاب سعی میکنم تا حدی که امکان دارد از مخالطت با مردان پرهیز کنم. درصدد نوشتن کتابی در مورد اسلام هستم تا حقیقت آن را به هموطنان خود ثابت کنم. اسلام تنها راه نجات بشریت است، و شفادهندۀ تمام بیماریهای بشریت معاصر است. نظام کمونیستی به رغم تمام تبلیغات قوی و استفاده از تسلیحات قوی و خطرناک به زبالهدان تاریخ افکنده شد؛ اما اسلامی که کمونیستها درصدد از بین بردن آن بودند، نه تنها از بین نرفت بلکه روزبهروز در این کشور و تمام جهان در حال شکوفایی و توسعه است و این برای عبرتگیرندگان درس عبرتی است».
بربارا براون / خانم بربارا براون نویسنده و محقق آمریکایی در دهۀ نود مجذوب اسلام شد و پس از گذشت سی و هفت سال از زندگیش به آن گروید. خانواده او مسیحی و متعلق به فرقۀ عقیدۀ اصلاح شدۀ مسیحیت بودند. او دوران جوانیاش را در مسیحیت گذراند و از آنجا که فردی کنجکاو بود در بسیاری از امور مذهبی شک میکرد. سال ۱۹۹۱ بود و عملیات طوفان صحرا در خاورمیانه به اوج خود رسیده بود. و حملۀ امریکا به عراق خانم بربارا وادار نمود که در مورد خاورمیانه و مسائل مربوط به آن مطالعه کند. در خلال این مطالعات بود که او به دین اسلام، دین رایج در خاورمیانه، علاقهمند شد. با ادامۀ مطالعات بیشتر دربارۀ اسلام او به بسیاری از جوابهای دینی خود که در گذشته برای آنها جوابی پیدا نکرده بود، دست یافت. او با پی بردن به حقانیت اسلام زمان را از دست نداد و فوراً به آن گروید و سپس برای روشن نمودن اذهان عموم دربارۀ حقانیت اسلام مقالات متعددی را به رشتۀ تحریر درآورد. از جمله مقالات مهم او عبارتند از: سه در یک، نگاهی به عقیدۀ تثلیث در مسیحیت که در اوایل سال ۱۹۹۳ به چاپ رسید. نگاهی از نزدیک به دیانت مسیحی که تحقیقی در مورد عقاید مسیحیت بود، و مقالۀ حالتی در تباهی که تحقیقی در مورد تحریف نص کتاب مقدس بود. او سپس مجموعۀ این مقالات را در کتابی تحت عنوان «نگاهی از نزدیک به مسیحیت» در سال ۱۹۹۳ به چاپ رساند. به نظر ایشان مسیحیتی که اکنون وجود دارد برگرفته از تعالیم عیسی مسیح نیست بلکه تعالیمی است که شائول یهودی بعد از اینکه نام خود را به پولس و یارانش بیشتر از حواریون واقعی عیسی و شاگردان آنها بود، نظریۀ وی به عنوان نظریۀ غالب در مسیحیت تا به امروز پذیرفته شده است و مسیحیت کنونی چیزی نیست به جز تحریف در مسیحیت واقعی که به دست یهودیان انجام گرفته است. خانم بربارا در آخر کتاب خود نتیجهگیری میکند که تنها دین اسلام واقعی و بدون تحریف باقی مانده است و تنها راه چارهای است که بشر سرگردان امروزی به ناچار باید روزی آن را بپذیرد.
دایانا بیتی / او در یک خانوادۀ مسیحی در آمریکا در ایالت کلرادو به دنیا آمده بود. تحصیلات ابتدایی و متوسطۀ خود را در همان محیط و افکار سپری کرد. هنگامی که او در سن ۲۳ سالگی در دانشگاه در رشتۀ فیزیک تحصیل میکرد، با چند دانشجوی محجبۀ مسلمان آشنا شد. پس از مدتی آنها با هم صمیمی شدند. این رابطۀ دوستی و رفتار شایسته و سنگین دوستان مسلمان، دایانا را تشویق نمود تا در مورد دین دوستانش تحقیق نماید. او پس از مطالعۀ دقیق قرآن و تحقیق در مورد اسلام، مسلمان شد و نام خود را به معصومه أمة الله تغییر داد. پوشش حجاب برای او دردسرهای زیادی به وجود آورد تا حدی که مادرش با دیدن حجاب معصومه، آرامش و خوشبختی را در دین جدید و عمل به آداب آن میدید، به هیچوجه حاضر نبود از حجاب خود دست بکشد. او میگوید: «برای کسی که اسلام را با دل و جان حس نکند، بسیار سخت است که توضیح داد چگونه اسلام میتواند تغییری کلی در انسان ایجاد کند و زندگیش را بهتر و برتر کند. اسلام بهطور کلی من را تغییر داده است. اکنون هیچ شکی در مورد هدف از زندگی در این جهان ندارم و به آرامش کامل رسیدهام در حالیکه پیش از این همواره در اضطراب و نگرانی بودم. در پناه اسلام بود که مفهوم احترام به زن را یاد گرفتم. با گرویدن به اسلام انسان احساس میکند که پس از سالها دوری و غربت به خانۀ خود بازگشته است».
میری واتسون، معلم لاهوت / او اهل ایالت اوهایو آمریکا میباشد. بعد از اتمام دوران تحصیل از دانشکدۀ لاهوت به عنوان یک کشیش زن به فیلیپین رفت. در آنجا ازدواج کرد و به امر تبلیغ مسیحیت پرداخت. پس از آشنایی با یک نومسلمان به دین اسلام علاقهمند شد و پس از تحقیق به آن گروید. در خلال مطالعۀ تاریخ اسلام شیفتۀ شخصیت حضرت خدیجهبشد و از اینرو نام خود را به خدیجه تغییر داد. او اسلام را به فرزندان خود عرضه کرد و از میان آنان، کریستوفر دین اسلام را پذیرفت و نام خود را به عمر تغییر داد. او اکنون یک دعوتگر اسلامی میباشد.
امیره، دختری از آرکانزاس / او در خانوادهای مسیحی متعلق به کلیسای معمدانیه در ایالت آرکانزال آمریکا بزرگ شد. تا قبل از رفتن به دانشگاه با هیچ مسلمانی ارتباط پیدا نکرده بود. در دانشگاه با دختری فلسطینی به نام یاسمن آشنا شد. دوستی آن دو باعث شد که دختر آمریکایی با اسلام آشنا شود و به آن علاقهمند گردد. یاسمن دوست آمریکایی خود را امیره صدا میزد. در هر فرصتی که دست میداد یاسمن از دین اسلام برای دوست آمریکایی خود صحبت میکرد. در آخرین روزی که آنها همدیگر را دیدند، یاسمن قصد بازگشت به فلسطین را داشت و پس از در آغوش کشیدن دوست آمریکایی خود به او سفارش نمود که بیشتر در مورد اسلام مطالعه نماید. چندماه پس از بازگشت یاسمن به فلسطین، یک جوان فلسطینی خبر شهادت یاسمن را به دست سربازان اسرائیلی در جلو منزلش به دوست آمریکائیش رساند. این خبر باعث شد که او به توصیۀ دوست فلسطینی خود عمل کند و بیشتر به مطالعۀ اسلام بپردازد و سرانجام در تاریخ ۱۵ آویل سال ۱۹۹۶ با آغوش باز اسلام را پذیرفت، و نام امیره را برای خود انتخاب نمود. پدر و مادر و اعضای خانواده ابتدا میخواستند او را به تیمارستان بفرستند و معتقد بودند که او دیوانه شده است اما بعد از اطمینان از سلامتی او، به اذیت و آزار او پرداختند و او را از خانه طرد نمودند. بارها از طرف دیگر و به تحریک خویشاوندان خود مورد ضرب و شتم قرار گرفت و چندین بار به محاکم قضایی کشیده شد اما او بر عقیدۀ خود راسخ و استوار بود زیرا راه سعادت خود را یافته بود.
نیرس دانی / او در یک خانوادۀ مسیحی در آمریکا به دنیا آمده بود. پدر و مادر او اهل دین نبودند و به خدا اعتقاد نداشتند و مادرش گاهی اوقات به سحر و جادو و احضار ارواح میپرداخت. پس از رفتن به مدرسه او با اسم خدا آشنا شد و در مورد آن به تفکر پرداخت و هرگاه سئوالی در مورد خداوند از والدینش میپرسید، به او میگفتند: خدایی وجود ندارد خودت را با این سئوالها خسته نکن. در دوران جوانی او به دین بودایی علاقه پیدا کرد و آن مذهب را برای خود انتخاب کرد اما از طرف خانواده مورد تمسخر قرار گرفت. او ازدواج کرد و همراه با همسرش به ژاپن مسافرت نمودند. در آنجا در مورد دین بودایی مشکوک شد و دوباره به آمریکا بازگشت. پس از برخورد با جامعۀ مسلمانان آمریکا، به اسلام علاقهمند شد و به مطالعۀ آن پرداخت. او مسلمان شد و نام خود را به خدیجه تغییر داد. دو ماه پس از مسلمان شدن او، شوهرش نیز به دین اسلام گروید. خدیجه از اینکه خانوادهاش کلاً مسلمان هستند احساس خوشبختی میکند. او علاوه بر پوشیدن حجاب از نقاب نیز استفاده میکند.
دختر نوجوان اسرائیلی / بنا به گزارش روزنامه اسراییلی معاریو یک دختر ۱۵ ساله اسرائیلی به دنبال ایمان آوردن به دین اسلام از دستورات مسئولان مدرسه سرپیچی نمود و به پوشش اسلامی روی آورد. پدر این دانشآموز اسراییلی یک مسیحی است ولی مادرش یهودی است و پدرش او را به دین یهود تربیت کرد و او را از سن خردسالی در مدارس مخصوص وابسته به آژانس یهود که شیوههای افراطی اصول صهیونیستی را به دانشآموزان اسراییلی آموزش میدهند، ثبتنام نمود. او پس از مدتی با حجاب اسلامی وارد مدرسه شد و در ماه رمضان روزه گرفت و به ممانعت مسئولان مدرسه توجه ننمود و هنگامی که از او پرسیده شد: مگر تو یهودی نیستی؟ جواب داد: خیر من مسلمانم. مدیر این مدرسه، دانشآموز تازه مسلمان را به دفتر خود فراخواند تا وی را برای خروج از اسلام و بازگشت مجدد به دین یهود متقاعد نماید اما موفق نشد. این دانشآموز اسرائیلی مسلمان شده در پاسخ به درخواست مدیر مدرسه خود گفت که دین اسلام را دوست دارد و هرگز در تصمیم خود تجدیدنظر نخواهد کرد. به دنبال پاسخ صریح و قاطع این دختر تازه مسلمان، مدیر مدرسه با خشم و عصبانیت به او گفت که بین ماندن در مدرسه و باقی ماندن در دین اسلام باید یکی را انتخاب کند اما دختر تازه مسلمان بر باقی ماندن بر اسلام اصرار ورزید و مدیر او را از مدرسه صهیونیستی اخراج کرد. این دختر دانشآموز نومسلمان به روزنامه معاریو گفت که دین اسلام را از دوران کودکی و زمانی که در قزاقستان زندگی میکرده، دوست داشته است، و به فراگیری تعالیم دین اسلام اهتمام داشته و کتابهای دینی را میخوانده که باعث افزایش عشق و علاقه او به این دین و تعالیم آسان آن شده است. وی ادامه داد: برای من، فهم این که دختری به خاطر گرویدن به اسلام از مدرسه اخراج شود، دشوار است. اخراج من از مدرسه، یک تصمیم نژادپرستانه است.
سارا آمریکایی / سارا دختری زیبارو و مهربان بود. او خداوند را دوست داشت و به دین خود احترام میگذاشت و میخواست بیشتر در مورد آن بداند. تحقیق در مورد مسیحیت او را به تحقیق در مورد ادیان دیگر کشاند و او تصمیم گرفت که پس از قانع شدن به یکی از ادیان مورد مطالعه به آن بگرود. او دوازده دین را مورد مطالعه قرار داد که اسلام نیز یکی از آنان بود. پس از تحقیقات به اسلام علاقهمند شد و از این رو شغل معلم خانگی یک دختر سعودی را پذیرفت. ارتباط با آن دختر سعودی منجر به رفت و آمد او به مساجد مسلمانان و انجمنهای اسلامی در آمریکا شد و او سرانجام تصمیم گرفت که مسلمان شود. در روز شانزده ژوئیه سال ۱۹۹۹ که روز تولدش نیز بود، او به خانۀ دختر سعودی رفت و از او خواست که شهادتین را به او تلقین کند. پس از ادای شهادتین او نام مسلمه را برای خود انتخاب نمود. دختر سعودی نیز یک دست لباس حجاب اسلامی به او هدیه نمود. سارا خبر مسلمان شدن خود را از خانواده مخفی میکرد تا اینکه در روز عید میلاد مسیح او حجابش را پوشید و به محفل خانوادگی آمد. برادرش به او خندید و از او پرسید که چرا لباس مسلمانان را پوشیده است؟ او جواب داد: این حجاب است، من مسلمان شدهام و نامم مسلمه است. مادرش با تعجب فریاد زد: سارا، چه میگویی مگر دیوانه شدهای؟ جواب داد: نه دیوانه نشده ام بلکه مسلمان شدهام. پدرش گفت: عزیزم چطور راضی شدهای که دین اسلام را برگزینی؟ من مطمئنم که تو حالت طبیعی نداری. مسلمه از اینکه میدید افراد خانواده او را درک نمیکنند، با گریه فریاد زد: من از روی آگاهی کامل اعلام میکنم که الله خدای من است، محمد جپیامبر من است، قرآن کتاب من است، خدیجه و عائشه الگوهای من میباشند و آمریکا کشور من است، و شما افراد خانوادۀ من هستید و نام تکتک آنها را بر زبان آورد و پدر و مادرش را در آغوش کشید. مادر با تأثر گفت: این چه لباسی است که پوشیدهای؟ آیا مردم نمیگویند که موهای زرد قشنگش را پنهان کرده است؟ مسلمه جواب داد: از این به بعد این لباس من است و مردم هرچه میخواهند بگویند. او پس از مدتی به یک کشور عربی مسافرت نمود.
ایدت اشتر فیلد، روزنامهنگار آلمانی / خانم اشتر فیلد که یک آلمانی در دانشکدۀ عالی روزنامهنگاری آلمان فارغالتحصیل شد و کار خود را به عنوان یک روزنامهنگار شروع نمود و به تهیۀ گزارش برای روزنامهها و مجلات شهر آلمان پرداخت. مدتی بعد او وارد کلیسای پروتستان شد و بیشتر عمرش را به عنوان یک مبلغ مسیحی به فعالیت تبشیری پرداخت و در کنار آن به فعالیتهای بشردوستانه و کمک به پناهندگان کرد، در آلمان به پناهندگان جنگ بوسنی و جنوب آفریقا اهتمام ورزید. در طی یکی از این فعالیتها در سال ۱۹۷۷ با کُرد مسلمانی به نام مولود جاف آشنا شد و پس از گذشت ۲۲ سال در سال ۱۹۹۹ در یکی از مساجد آلمان با او عقد ازدواج بست. او از ازدواج قبلی خود دارای سه پسر و یک دختر میباشد که هر سه پسر او کشیش کلیساهای آلمان میباشند. او به تشویق مولود جاف به مطالعۀ قرآن و تاریخ اسلامی پرداخت و آن دو در اواخر سال ۱۹۹۹ به کردستان عراق آمدند و خاتم اشتر فیلد تصمیم گرفت که بقیۀ زندگیش را در کردستان که او آن را بهشت خدا بر روی زمین مینامید، به سر برد. سرانجام خانم اشتر فیلد پس از تحقیق و مطالعۀ زیاد و قانعشدن به اینکه تنها دین حقیقی خداوند، دین اسلام است، در شهر اربیل پس از ادای شهادتین به دین اسلام گروید. او محبت و علاقۀ مسلمانان به همدیگر را برعکس آنچه که در غرب است، عامل اول جذب شدن خود به اسلام میداند. دلیل دیگر او در پذیرش اسلام پی بردن به این حقیقت است که پیامبر جدرس ناخوانده و امی که آن همه تعالیم و حکمتها را به جامعۀ جهانی عرضه داشته است، مسلماً از طرف خدا آمده است تا پیامبر جتمام جهانیان باشد و رسالت سایر پیامبران را کامل نماید و سرانجام دلیل مهم دیگر او در پذیرش اسلام ارتباط بدون واسطه با خداوند در دین اسلام است که در مسیحیت به هیچوجه اینگونه نیست. او در یک مصاحبۀ تلویزیونی که به صورت مستقیم از تلویزیون اتحاد اسلامی کردستان پخش میشد، وصیتنامۀ خود را قرائت نمود که در آن خانوادهاش را از مسلمان شدن خود مطلع کرده بود و از آنها خواسته بود بعد از وفاتش او را در قبرستان مسلمانان دفن نمایند.
والریا پورخووا، مترجم قرآن / او اسلامشناس و مترجم و مفسر معانی قرآن به زبان روسی است. او پس از مجذوب شدن به قرآن به دین مبین اسلام گروید و تصمیم گرفت که قرآن را به زبان روسی ترجمه نماید وی میگوید: مطالعۀ قرآن آنچنان مرا شیفته خود نمود که تصمیم به ترجمۀ آن به زبان روسی گرفتم. او با اشاره به این حدیث نبوی که میفرماید: «قرآن را بیاموزید و به دیگران تعلیم دهید»، میگوید: با این ترجمه خواستهام که ندای قرآن را به گوش هموطنان روسی خود برسانم. به نظر کارشناسان او بهترین ترجمۀ قرآن را به زبان روسی ارائه نموده است، همسر وی محمد عبدالرشید که از صاحبنظران علوم دینی و مسائل قرآنی و آشنا به زبان روسی است بر ترجمه وی نظارت داشته است.
کریستیان باکر، مجری و خواننده آلمانی / او در خانوادهای مسیحی و پروتستان در هامبورگ آلمان به دنیا آمد. در سن بیست و یک سالگی مجری برنامههای رادیوی هامبورگ شد و موفقیت او در این امر باعث شد که دو سال بعد از میان هزاران نفر داوطلب مجری اخبار کانال امتیوی اروپا شود و به لندن برود. او خیلی مشهور شده بود. دائماً در سفر بود و با افراد مشهور نشست و برخاست میکرد و گزارشگران همواره به دنبال او بودند. تمام مردم اروپا او را میشناختند. در بعضی از برنامههایش در حضور نزدیک به هفتاد هزار نفر به مدت هفت ساعت به اجرای برنامه میپرداخت و با ستارگان آهنگهای غربی مصاحبه مینمود و خود نیز گاهگاهی ترانه میخواند. در سال ۱۹۹۲ با عمرانخان بازیکن تیم کریکت پاکستان ملاقات نمود. این اولینبار بود که او با یک مسلمان ملاقات میکرد. در این ملاقات بحثهای زیادی در مورد اسلام و به ویژه حقوق زن در اسلام صورت گرفت. عمران خان چند کتاب اسلامی به او داد تا آنها را مطالعه کند. از آن پس او به مطالعۀ قرآن پرداخت. او میگوید: در مطالعات قرآنیم ابتدا به دنبال حقوق زن در اسلام بودم و دریافتم آنگونه که غربیها میگویند اسلام بر ضد زنان نیست بلکه با دیدۀ احترام به آنها مینگرد و حجاب و عدم مخالطت با مردان فقط برای ایجاد یک جامعۀ پاک است. من فکر نمیکنم هیچ فکر صحیح و عاقلانهای این همه بیبندوباری در غرب را که پایههای خانواده را متزلزل نموده است، قبول داشته باشد». سرانجام او مسلمان شد و با امتناع از نوشیدن شراب، پوشیدن حجاب، ادای نمازهای پنجگانه در روز، و حج خانۀ خدا در سال ۲۰۰۱ میلادی پایبندی خود را به تعالیم اسلامی نشان داد. پس از بازگشت از مکه به تحصیل در رشتۀ طب گیاهی و طب چینی در دانشگاه ویست مینیستر پرداخت. او میگوید: در طول دوران زندگیم هدایای زیادی را دریافت کردهام اما باارزشترین آنها اسلام بوده است.
ایوادو ویترای میروویچ / او از پدری اشرافزاده فرانسوی و مادری اسکاتلندی به دنیا آمد و در محیط مسیحی فرانسه بزرگ شد. او در دانشگاه سوربن به تحصیل در رشتۀ ادبیات پرداخت و از آنجا با ادبیات اسلامی و به ویژه اشعار مولانا و نظریات اقبال لاهوری به ویژه در کتاب «تجدید ساختار تفکر دینی در اسلام» آشنا شد و سرانجام رسالۀ دکتری خود را با موضوع «جلال الدین رومی و روابط روحانیت و شعر در جهان اسلام» ارائه نمود. آشنایی او با معارف اسلامی، باعث شد که او در سال ۱۹۶۳ به دین اسلام بگرود. او در فاصلۀ سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۳ در دانشگاه الازهر و در بعضی از کشورهای غربی به ایراد سخنرانی پرداخت. از آثار او میتوان کتاب «چهرۀ دیگر اسلام» را نام برد.
کارولین بیت / او اهل انگلستان است و فارغالتحصیل دانشگاه کمبریج میباشد و اکنون سی سال دارد و در یکی از بانکهای شهر کار میکند. او میگوید: من حتی یک لحظه در زندگی خود تصور ننمودهام که روزی مسلمان شوم اما مطالعۀ قرآن و تدبر در آیات آن من را واداشت که با طیب خاطر به این دین الهی گردن نهم. یکی از بهترین دوستانم قصد داشت با یک مرد تونسی مسلمان ازدواج کند و همین امر سبب شد که من در مورد اسلام که دین نامزد دوستم بود تحقیق نمایم و تحقیقاتم را در اختیار آن دوستم قرار دهم. پس از مطالعه و تحقیق کتابهای اسلامی و قرآن که منبع اصلی این دین است، آن را دینی موافق عقل و فطرت یافتم و تسلیم آن شدم.
رقیه واریس مقصود / وی در سال ۱۹۴۲ در انگلستان به دنیا آمد و در سن هشت سالگی وارد یک مدرسه مذهبی شد و سپس در دانشگاه هال به تحصیل در مورد الهیات دین مسیح پرداخت و متخصص مسائل مذهبی دین مسیحیت شد. او پس از بازنشسته شدن به ریاست دفتر مطالعات مذهبی برگزیده شد و کتابهای متعددی در مورد دین مسیحیت به رشته تحریر درآورد. تحقیق در مورد ادیان او را شیفته قرآن و دین مبین اسلام نمود. این زن نویسنده و تحصیلکرده انگلیسی پس از گرویدن به دین اسلام در سن ۴۴ سالگی در سال ۱۹۸۶ تاکنون بیش از سی کتاب را در مورد این دین به رشته تحریر درآورده است. تعدادی از این کتابها عبارتند از: فرهنگ لغت اسلام ـ اسلام آزمایشکننده دینهای جهان ـ خودآموز اسلام ـ اسرار عیسی ـ آنچه که هر مسیحی در مورد اسلام باید بداند ـ مطالعاتی در مورد اسلام ـ قرآن متونی مقدس ـ پیامبر محبوب ـ مسائل اخلاقی در شش دین ـ داستانی در عید ـ راهنمای ازدواج اسلامی ـ تفکر در مورد خدا ـ مسئلۀ شیطان ـ اسلام زنده ـ دایره المعارف دعا و نماز مسلمانان ـ به خاطر خدا ـ زندگی با نوجوانان ـ حیات پس از مرگ ـ دستورات زیبای خداوند ـ وعدههای زیبای خداوند ـ عایشه ـ فرشتگان زیبای خدا ـ پیام زیبای خداوند برای مسیحیان و یهودیان ـ خاطرات سفر یک مسلمان ـ قرآنی برای قلبهای کوچک ـ زندگانی پیامبر گرامی اسلام جـ من خدا را دوست دارم و ...
علاوه بر زنانی که از آنها نام برده شد، زنان زیاد دیگری با آغوش باز به فطرت اولیۀ خود برگشتهاند که مجالی برای ذکر سرگذشت آنها نیست از آن جمله: لیدی ایفلین کوبولد انگلیسی که پس از گرویدن به اسلام و سفر به حجاز و انجام مناسک حج خاطرات خود را در کتابی به نام «حج به سوی مکه» منتشر نمود، مونا عبدالله ماکلوسکی کنسول آلمان در بنگلادش که در سال ۱۹۷۶ به دست عبدالحلیم محمود شیخ دانشگاه الازهر مسلمان شد، رزماری هاو روزنامهنگار انگلیسی که در سال ۱۹۷۷ به دین اسلام گروید و اکنون در روزنامۀ عرب تایمز کویت کار میکند، خاتم آن سوفی روالد محقق رشتۀ ادیان در دانشگاه لوند سوئد که در سال ۱۹۸۲ به دین اسلام گروید. او دارای درجۀ دکترای تاریخ ادیان است و رسالۀ خویش را در مورد جنبشهای اسلامی در اردن و مالزی، به ویژه جنبش اخوان المسلمین نوشته است و ..
[۱] ﴿فَدَلَّىٰهُمَا بِغُرُورٖۚ فَلَمَّا ذَاقَا ٱلشَّجَرَةَ بَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخۡصِفَانِ عَلَيۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمۡ أَنۡهَكُمَا عَن تِلۡكُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَآ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمَا عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٢٢﴾[الأعراف: ۲۲] . «و به این ترتیب، آنها (آدم و حوا) را (شیطان) با فریب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که: آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟!». [۲] ﴿لِّلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُۚ يَهَبُ لِمَن يَشَآءُ إِنَٰثٗا وَيَهَبُ لِمَن يَشَآءُ ٱلذُّكُورَ ٤٩﴾[الشوری: ۴۹] . «فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست. هر چه بخواهد مىآفریند. به هر کس که بخواهد دختر مىبخشد و به هر کس که بخواهد پسر مىبخشد».