کودکان: نمونۀ فطرت پاک
براساس حدیث شریف از پیامبر اسلام جهر نوزادی با فطرت پاک که همان اسلام یعنی تسلیم شدن به ذات پروردگار است، به دنیا میآید اما بعداً جو خانواده و دین و رفتار والدین او را تحت تأثیر قرار میدهنند و او نیز تابع نظر و پیرو افکار خانواده و محیط پیرامون خود میشود. اگر چنین تأثیری وجود نداشته باشد، گرایش دارد. از آنجا که همواره تأثیر خانواده بر کودک مشهود است، نمونههای گرایش به اسلام در میان کودکان در جوامع غربی اندک است، اما خداوند بزرگ برای نشان دادن قدرت خود و اثبات گفتۀ پیامبر خود نمونههایی را همواره در معرض دید مردم قرار میدهد تا شاید بندگان خدا به خود آیند و راه سعادت را از شقاوت تشخیص داده و راه سعادت ابدی را برگزینند. نمونۀ پایین یکی از این نمونهها میباشد.
الکساندر فریتز کودک هشت ساله / روزنامۀ «الوطن» در شماره ۱۳۴ خود گزارشی را از یک کودک هشت سالۀ آمریکایی از یک خانواده مسیحی که دین اسلام را انتخاب کرده بود، منتشر نمود. خلاصۀ گزارش چنین است: مادر این کودک کتابهایی از تمام ادیان را برای پسرش میآورد تا آنها را مطالعه و به اختیار خود یکی از آنها را انتخاب کند. پسر نیز بعد از مطالعۀ کتابها و بدون اینکه حتی یک نفر مسلمان را ببیند و با او صحبت کند، دین اسلام را اختیار نمود و مصداق حدیث شریف نبوی شد که میفرماید: «هر نوزادی براساس فطرت پاک به دنیا میآید پس این والدین او هستند که او را مسیحی، یهودی یا مجوسی مینمایند». الکساندر فریتز در سال ۱۹۹۰ میلادی به دنیا آمد. مادرش از همان ابتدا تصمیم گرفت که پسرش را با دین خانوادگی خود آشنا نکند و به او اجازه دهد که به دور از تأثیرات خانوادگی و اجتماعی، خود دینش را برگزیند از اینرو به محض توانا شدن فرزند به خواندن و نوشتن، کتابهایی را از تمام دینهای آسمانی برای او تهیه نمود. پس از مطالعۀ کتابها الکساندر تصمیم گرفت که مسلمان شود. عشق به دین اسلام باعث شد که او به زودی طریقۀ نماز خواندن را یاد بگیرد و بر بسیاری از احکام شرعی آگاه شود و به مطالعۀ تاریخ اسلام بپردازد و کلمات زیادی را از زبان عربی یاد بگیرد. همۀ این موارد قبل از برخورد او با مسلمانان اتفاق افتاد. او پس از خواندن سرگذشت پیامبر اسلام جچنان شیفتۀ آن حضرت شد که نام خود را به محمد عبدالله تغییر داد. در اولین برخوردم با محمد از من پرسید: آیا تو قرآن را حفظ کردهای؟ در جواب گفتم: نهخیر و احساس ناامیدی را در سخنش احساس نمودم که گفت: ولی تو یک مسلمان هستی و زبان خودت نیز عربی است، اینطور نیست؟ من سرم را تکان دادم و چیزی نگفتم اما او سئوالات خود را یکی پس از دیگری از من میپرسید: آیا مناسک حج را انجام دادهای؟ عمره چه طور؟ چطور میتوان لباس احرام را به دست آورد؟ آیا میتوان در اینجا آنها را خرید و یا فقط در عربستان سعودی آنها را میفروشند؟ به سؤالات او جواب دادم و از او پرسیدم که مشکلاتش به عنوان یک مسلمان در جامعهای غیراسلامی چیست؟ انتظار داشتم که او در مورد نوع رفتار همکلاسیها و نوع خوردن و آشامیدن خود و یا لباس سفیدی که به تن میکند و یا به اذان گفتنی که در پارکها انجام میدهد، با من سخن گوید اما او جوابی داد که بسیار غیرمنتظره بود: مشکل من فقط این است که در بعضی اوقات به علت نداشتن زمان دقیق نمازهای روزانه، بعضی از آنها را سروقت انجام نمیدهم و نمازم فوت میشود. از او پرسیدم: چه چیزی تو را شیفتۀ اسلام نمود؟ جواب داد: نمیدانم فقط این را میدانم که هرچه بیشتر دربارۀ آن میخواندم، بیشتر به آن جذب میشدم. پرسیدم: آیا ماه رمضان روزه بودهای؟ لبخندی زد و گفت: آری، الحمد لله ماه رمضان گذشته روزهام را کامل گرفتم. خانوادهام مخالفت میکردند زیرا آن را برای سلامتیام مضر میدانستند و میگفتند: تو نمیتوانی روزه بگیری ولی من سخن آنان را باور نداشتم. چند روز اول آن سخت بود ولی به تدریج برایم آسان شد. از او پرسیدم: آرزوی تو چیست؟ جواب داد: آرزوهای من زیاد هستند، اول اینکه آرزو میکنم به مکه مکرمه بروم و حجرالاسود را ببوسم. در این هنگام مادرش وارد اتاق شد و گفت: محمد چنان به کعبه علاقه دارد که اتاقش را پر از تصاویر کعبه و شهر مکه نموده است. محمد از اینکه میدید مادرش از آرزوهای او میگوید لبخندی زد و ادامه داد: مادر حج عبادت بزرگی است و یکسانی و برابری تمام مردم در آنجا برایت مشخص میشود. همۀ مردم از هر رنگ و نژاد و مقامی، جامهای سفید و یکرنگ به تن کرده و به دور کعبه طواف میکنند. من آرزو دارم روزی به آنجا بروم اما پول کافی ندارم. شنیدهام برای سفر به آنجا چهارهزار دلار لازم است، و من الان فقط سیصد دلار دارم. مادرش گفت: فرستادن او به مکه از نظر ما اشکالی ندارد ولی ما هنوز پول کافی برای آن نداریم. محمد به سخنانش اینگونه ادامه داد: آرزو دارم که روزی فلسطین به صاحبان اصلی آن برگردد. به نظر او اسرائیلیها غاصب بودند اما مادرش با سخنان او موافق نبود. محمد به مادرش گفت: مادر تو تاریخ را نخواندهای باید در این مورد مطالعۀ بیشتری داشته باشی. از او پرسیدم: آیا آرزوی دیگری داری؟ در جواب گفت: آرزو دارم که زبان عربی را یاد بگیرم و تمام قرآن را حفظ کنم. از او پرسیدم: دوست داری در آینده چهکاره شوی؟ محمد جواب داد: میخواهم فیلمبردار شوم تا فیلمی واقعی از مسلمانان تهیه کنم. من فیلمهای زیادی را دیدهام که قصد دارند چهرۀ مسلمانان را بد و زشت جلوه دهند. البته فیلمهایی را نیز دیدهام که منصفانه در مورد اسلام تهیه شدهاند و بیشتر آنها مربوط به کسانی است که در دهۀ شصت مسلمان شدهاند. دوست دارم که به دانشگاه آکسفورد بروم و در رشتۀ مطالعات اسلامی تحصیل کنم و در جهان اسلام نیز دانشگاه الازهر را دوست دارم. در این هنگام مادر محمد پرسید: آیا شما فیلم «شاهان سهگانه» را دیدهاید؟ آن فیلم جالبی در مورد جنگ خلیجفارس است. محمد گفت: من آن فیلم را اصلاً دوست ندارم. مادرش گفت: پسران سربازان آمریکایی را دوست ندارد زیرا در این فیلم آنها چند مسلمان بیگناه را بدون علت میکشند. از محمد پرسیدم: آیا در رابطه با غذاهای محلی مشکلی نداری؟ نظرت در مورد گوشت خوک چیست؟ جواب داد: خوک حیوان کثیفی است من تعجب میکنم که مردم چگونه گوشت آن را میخورند. خانوادهام میدانند که من گوشت خوک نمیخورم از اینرو آن را برایم نمیآورند و در رستورانها نیز آن را سفارش نمیدهند. از او پرسیدم: آیا در مدرسه نماز میخوانی؟ محمد گفت: آری، مکانی مخفی را در آنجا پیدا کردهام و هر روز نمازهایم را در آنجا میخوانم. هنگام نماز مغرب بود. محمد به من نگاه کرد و گفت: آیا اجازه میدهی که اذان بگویم؟ سپس برخاست و اذان گفت و من در حالیکه اشک از چشمانم سرازیر بود او را نظاره میکردم.