از آهنگ پاپ تا آهنگ ناب

افراد مشهور، محققان و دانشمندان

افراد مشهور، محققان و دانشمندان

بازیگر آمریکایی ویل اسمیت / بعد از دیدن فیلم «علی» که زندگی محمدعلی کلی قهرمان سنگین‌وزن بوکس جهان را به تصویر کشیده بود، ویل اسمیت که خود بازیگر فیلم‌های آمریکایی بود به دین اسلام علاقه‌مند شد و به مطالعه و تحقیق در مورد این دین پرداخت و به دیدار نومسلمانانی مانند محمدعلی کلی رفت و سرانجام با آغوش باز تسلیم پروردگار خود شد و اسلام را به عنوان دین خود انتخاب کرد.

جینولو کابوبوتو / او یکی از بازیگران مشهور تئاتر در ایتالیا بود. در سفرهایی که به کشورهای عربی انجام داد و مدت بیست‌سال به طول انجامید، به آداب مسلمانان علاقه‌مند شد و این علاقه او را به تحقیق در مورد اسلام و کتاب آسمانی مسلمانان کشانید و سرانجام در پایتخت اردن به دست دوستش دکتر سلطان عویضه اسلام آورد و شهادتین را بر زبان جاری ساخت.

لئوپولد فایس (محمد اسد) / او در تابستان سال ۱۹۰۰ در شهر لوو در لهستان به دنیا آمد. او در خانواده‌ای مرفه بزرگ شد. اگرچه پدر لئوپولد فرد دینداری نبود و عقاید دینی را عقاید خرافی می‌دانست اما برای مراعات حال پدرش که یک حاخام یهودی بود و پدرزنش، پسرش لئوپولد را مجبور نمود که ساعاتی را به تحصیل و مطالعۀ کتاب مقدس بپردازد. لئوپولد هنوز به سیزده‌سالگی نرسیده بود که قادر شد به آسانی عبری را بخواند و به آن تکلم کند. در سال ۱۹۱۴ بعد از شعله‌ور شدن آتش جنگ جهانی اول، لئوپولد که از تعالیم مذهبی خسته شده بود، مدرسه را ترک و به ارتش اتریش پیوست. پدرش به واسطۀ پلیس او را پیدا کرد و به منزلشان در وین برگرداند و او ناچار شد تا دوران خدمت سربازی صبر کند و بعد از آن به ارتش بپیوندد. دو سال بعد از پایان جنگ به مطالعه و تحصیل در رشتۀ تاریخ فنون و فلسفه پرداخت اما به مذاقش خوش نیامد و سپس به روزنامه‌نگاری روی آورد. به عنوان یک روزنامه‌نگار به کشورهای زیاد و از جمله کشورهای اسلامی مسافرت نمود و با دین اسلام آشنا شد. مطالعات او در مورد اسلام به حدی بود که روزی در افغانستان پس از صحبت با یکی از رؤسای مناطق آن‌جا، به او گفته شد که او یک مسلمان است ولی خودش خبر ندارد. سرانجام عشق به قرآن و تعالیم آن لئوپولد را که از یک خانوادۀ یهودی نشأت گرفته بود، به دامن اسلام کشاند و او در سال ۱۹۲۶ مسلمان شد و نام خود را به محمد اسد تغییر داد و چند هفته بعد همسرش السا نیز به دین اسلام گروید. از آن پس او به مطالعۀ قرآن، حدیث، زبان عربی و تاریخ اسلایم پرداخت. شش سال بعد از مسلمان شدن، عشق حرم او را به صحرای عربستان کشاند و از منطقۀ قصر عثیمین نزدیک مرز عربستان سعودی و عراق با پای پیاده به طرف مکه به راه افتاد. این سفر او پر از داستان و ماجراجویی بود و او حتی در شرف مردن قرار گرفت اما سرانجام به مکه رسید. او داستان این سفر را در کتاب راه مکه به تفصیل توضیح داده است. او پنج سال تمام را در حجاز و بیشتر آن را در شهر مدینۀ منوره گذراند. او در سال ۱۹۵۳ از مقام خود استعفا داد تا بقیۀ عمر خود را به تحقیق و تألیف در مورد اسلام بگذراند. از آثار او می‌توان به ترجمۀ صحیح بخاری، تألیف اصول فقه اسلامی، اسلام بر سر چندراهی، راه مکه، روش حکومتی اسلام، بازگشت قلب به وطن و شریعت ما اشاره نمود.

حمزه یوسف هانسن / او در یک خانوادۀ فرهنگی در آمریکا پا به دنیا گذاشت. پدر او استاد دانشگاه هاروارد و مادرش تحصیل‌کردۀ دانشگاه برکلی بود. پدربزرگ او نیز استاندار چند ایالت آمریکا بوده است. در سن هفده سالگی زمانی که در دانشگاه تحصیل می‌کرد، به دین اسلام گروید و دانشگاه را ترک نموده و مدت ده سال در کشورهای عربی به گشت و گذار پرداخت. فقه را در امارات آموخت و قرآن کریم را در مدینۀ منوره حفظ نمود و زبان و شعر عربی را در مراکش و الجزایر یاد گرفت و پس از بازگشت به آمریکا تحصیلات دانشگاهیش را از سر گرفت. در سال ۱۹۹۰ در سان‌فرانسیکسو به گروه‌هایی از مسلمانان درس می‌داد و در ۱۹۹۶ حوزۀ علمیه زیتونه برای احیای علوم اسلامی پایه‌گذاری نهاد. او مسلمانان دنیا را به تحقیق فرا می‌خواند و جهل آن‌ها را نسبت به دین خود یکی از بزرگترین نواقص آنان می‌داند. او برنامه‌های آموزشی اسلامی رادیو تلویزیونی دارد و اکنون به عنوان یک دعوتگر اسلامی در غرب فعالیت می‌کند. او در کتاب «مذهب، خشونت و دنیای نوین» جهان غرب را مخاطب قرار می‌دهد از آن‌ها می‌خواهد تا به جای آن که دائماً از جهان اسلام انتقاد کنند، دیدگانشان را بر روی حقایق باز کنند و ببینند که چرا مسلمانان تا این حد از جهان غرب رنجیده‌خاطرند و چرا منشأ مشکلات‌شان را از غرب می‌دانند؟ حمزه یوسف از آنان می‌خواهد تا غربی‌ها به بی‌عدالتی‌هایی که تاکنون در حق جهان اسلام روا داشته‌اند، اعتراف کنند.

گری میلر استاد ریاضیات / او استاد ریاضیات در دانشگاه نفت و معادن ملک فهد در عربستان سعودی و اهل کانادا است. او قبلاً کشیش بوده است اما به علت تحقیقاتی که در مورد قرآن انجام داد، به دین اسلام گروید. او مسلمانان را مخاطب قرار داده می‌گوید: ای مسلمانان، اگر به فضل و برتری آن چیزی که نزد شماست پی می‌برید، خداوند را سپاس می‌گفتید که شما را از اجدادی مسلمان به دنیا آورده و در آغوش مسلمانان پرورش داده است و با این دین بزرگ شما را تربیت نموده است. به درستی که مفاهیم الوهیت، نبوت، وحی، رستاخیز و روز حساب نزد شما با آن‌چه که نزد سایر مردم است، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. به درستی وضوحی که در عقیدۀ شماست در هیچ عقیدۀ دیگری یافت نمی‌شود و این وضوحی که در عقیدۀ شماست در هیچ عقیدۀ دیگری یافت نمی‌شود و این وضوح من را به خود جذب کرد». او یکی از مبلغان مسیحیت در کانادا بود و آگاهی زیادی از کتاب مقدس داشت، و در کنار آن نیز بسیار به ریاضیات علاقه‌مند بود و از این‌رو منطق و تسلسل منطقی در امور را دوست داشت. او که می‌خواست مسلمانان را به کیش مسیحیت دعوت کند، لازم دید که دربارۀ کتاب آن‌ها تحقیق کند و سپس از نقاط ضعف آن برای تبلیغ به نفع مسیحیت استفاده کند. او انتظار داشت که کتابی که چهارده قرن پیش در صحرای عربستان به وجود آمده است در مورد صحرا و چیزهایی از قبیل آن صحبت کند اما با کمال تعجب چیزهایی را در آن کشف کرد که در هیچ کتاب دیگری در این عالم نیامده است. آن‌چه که مایۀ حیات زیاد او شد این بود که در قرآن سوره‌ای به نام مریم وجود داشت و تعریفی که در آن از مریم شده بود، نه در انجیل و نه در هیچ کتاب مسیحی دیگر دیده نمی‌شد. او مشاهده کرد که در این قرآن سوره‌ای به نام عائشه و یا فاطمه وجود ندارد. و نیز دریافت که در این کتاب ۲۵ بار از عیسی نام برده شده است در حالی‌که نام محمد فقط ۴ بار در آن آمده است. این کتاب به نظر او بسیار جالب آمد و هنگام مطالعۀ آیۀ ۸۲ سورۀ نساء آن را بسیار عجیب و عظیم یافت آن‌جا که می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢.

«و اگر این قرآن از طرف کسی دیگر غیر از خدا آمده بود، اختلاف زیادی در آن می‌یافتند».

و سرانجام تحقیقات دکتر گری میلیر باعث هدایت او شد و به جامعۀ مسلمانان واقعی پیوست. او مقاله‌ای بسیار جالب و ساده دربارۀ اعجاز قرآن و تحقیقات خود دربارۀ آن تحت عنوان «قرآن، کتابی شگفت‌انگیز» دارد که توسط مؤلف کتاب حاضر در کتابی به همین نام ترجمه و چاپ شده است.

موریس بوکای جراح فرانسوی / او از پدر و مادری مسیحی و فرانسوی به دنیا آمد و پس از اتمام دبیرستان دانشجوی رشتۀ پزشکی دانشگاه فرانسه شد و پس از اتمام دورۀ پزشکی شروع به طبابت نمود و مهارتش چنان بود که به زودی یکی از مشهورترین جراحان فرانسه شد. شهرت او در جراحی باعث شد که به او اجازه دهند تا جسد مومیایی شدۀ فرعون مصر را تحت آزمایش و مطالعه قرار دهد و در همان دوران مطلع شد که قرآن به جسد فرعون اشاره نموده است، و خداوند در قرآن فرموده است که هنگام غرق شدن فرعون به او گفتیم جسدت را برای عبرت آیندگان نگه می‌داریم. همین اشاره کافی بود تا جراح مشهور فرانسه به مطالعۀ قرآن و مسائل علمی موجود در آن بپردازد و آن را با کتاب مقدس مورد مقایسه قرار دهد. این تحقیق عمیق در نهایت قناعت آن مرد مشهور را به این مسئله در پی داشت که این کتاب از جانب خداوند نازل شده است و محمد جپیامبر خداست و در کتاب مشهورش «قرآن، کتاب مقدس و علم» به این حقیقت اعتراف نموده است. مؤلف کتاب حاضر مقاله‌ای از این جراح مشهور فرانسوی را در زمینۀ مورد مطالعه‌اش، در کتاب «قرآن، کتابی شگفت‌انگیز» ترجمه نموده است.

دکتر کیت مور پدر جنین‌شناسی جهان / دکتر کیت مور که در سال ۱۹۸۴ بزرگترین جایزۀ کشور کانادا در رابطه با دانش کالبدشکافی را به خود اختصاص داده و در دانش جنین‌شناسی در جهان سرآمد بود، به کشور عربستان سعودی دعوت شد تا در مورد آیاتی که چهارده قرن پیش در مورد دنیای جنین در قرآن آمده و یا احادیثی که در این‌باره از پیامبر اسلام جروایت شده است، نظرات خود را ارائه دهد. دکتر در ابتدا تمایلی به این سفر نداشت و مطمئن بود که کتابی متعلق به چهارده قرن پیش نباید چیز جالبی در مورد جهان جنین ارائه داده باشد به ویژه که این دانش فقط در نیم قرن اخیر پیشرفت قابل ملاحظه ای داشته است. اما به علت نقطه ضعف گرفتن از کتاب آسمانی مسلمانان و نیز گشت‌وگذاری در کشورهای عربی، به این دعوت جواب مثبت داد. او پس از بررسی آیات قرآن در مورد جهان جنین چنان حیران و شگفت‌زده شد که گفت: امکان ندارد که این کتاب توسط فردی و یا افرادی در چهارده قرن پیش نوشته شده باشد بلکه این کلام خداوند است که آگاه به همۀ امور است. او نه تنها نتوانست از کتاب آسمانی مسلمانان نقطه ضعفی بگیرد بلکه با توجه به یافته‌های خود از قرآن در چاپ‌های بعدی تعدادی از کتاب‌های مشهور خود اصلاحات و تجدیدنظرهایی انجام داد. یکی از کتاب‌های مشهور او «انسان در حال رشد» نام دارد که در بسیاری از دانشگاه‌های دنیا تدریس می‌شود و به بیش از ۲۵ زبان مختلف دنیا ترجمه شده است. از آن پس او در بیشتر کنفرانس‌هایی که در مورد اعجاز علمی قرآن برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد از جمله در کنفرانسی در مسکو به همین منظور شرکت نمود. در خلال این کنفرانس که جلسات آن در یکی از شبکه‌های تلویزیونی مسکو پخش شد و علمای اسلامی و غیراسلامی در آن به بحث پرداختند، ۳۷ دانشمند مشهور روسی به دین اسلام گرویدند. در آن کنفرانس از دکتر کیت مور پرسیده شد: آیا شما مسلمان شده‌اید؟ جواب داد: نه، ولی گواهی می‌دهم که قرآن کتاب خداوند و محمد جپیامبر خداست. به او گفته شد: با این تفاصیل شما مسلمان هستید. دکتر گفت: من اکنون نیز که مسلمان شدن خود را اعلان ننموده‌ام، زیر فشارهای شدید اجتماعی قرار دارم اما تعجب نکنید از این‌که روزی بشنوید که کیت مور مسلمان شده است. یک سال بعد او اعلان نمود که مسلمان شده است. دکتر کیت مور آیاتی از قرآن در مورد جهان جنین را مورد بررسی قرار داده و برای تعدادی از آن‌ها تفاسیری منطبق با دانش امروزی ارائه داده است و در مقاله‌ای به چاپ رسانده است. مؤلف کتاب حاضر این مقاله را در کتاب «قرآن، کتابی شگفت‌انگیز» به زبان فارسی ترجمه نموده است.

استاد کالبدشکافی تاجاتات تاجاسون / او رئیس بخش کالبدشکافی دانشگاه شیانگ‌می تایلند است و پس از شرکت در کنفرانس‌های مربوط به اعجاز علمی در قرآن، ادعا نمود که در بودایی نیز مطالبی در مورد جهان جنین وجود دارد و قول داد که سال بعد آن‌ها را در کنفرانس ارائه دهد. سال بعد تاجاتات در کنفرانس حاضر شد و به سخنان دکتر کیت مور در مورد اعجاز علمی قرآن درباره جهان جنین گوش فرا داد و چون مطلب قابل ملاحظه‌ای از بودایی در ارتباط با جهان جنین در دست نداشت، از قولی که داده بود، معذرت خواست و گفت: سخنان دکتر مور جای هیچ شک و شبهه‌ای را برای من باقی نگذاشته است. او سرآمد تمام پزشکان جهان است و یک مرجع جهانی است. و من فکر می‌کنم که زمان آن فرا رسیده باشد که به حقیقت اعتراف نمایم و سپس شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد.

دیمیتری بولیاکف فیزیک‌دان ۲۲ ساله اوکراینی / بولیاکف پس از مطالعه مسئله گردش زمین به دور محور خود در احادیث نبوی جتصمیم گرفت که مسلمان شود. او ضمن حضور در مسجد مرکزی شهر کیف پس از ادای نماز جماعت در برابر همه نمازگزاران شهادتین را گفت و مسلمان شد. بولیاکف ۲۲ ساله گفت: راه آشنایی من با اسلام تنها راه علمی بوده است؛ من یکی از اعضای گروه علمی فیزیک خلاء هستم که زیرنظر پروفسور «نیکلای کوسینیکف» یکی از دانشمندان برجسته در این رشته کار می‌کند. آن‌ها نمونه‌های آزمایشگاهی مختلفی را مورد بررسی قرار دادند تا به تحلیل علت گردش زمین به دور محور خود که یک نظریه جدید است برسند و سرانجام آن را ثابت کردند ولی غافل از این که این نظریه در احادیث نبوی که از ۱۴۰۰ سال پیش به یادگار مانده و همه مسلمانان به آن اعتقاد دارند وجود دارد و این مطلب یک چیز را ثابت می‌کند و آن این که تنها منبع اسلام و پیامبرش می‌تواند آفریدگار جهان باشد. وی گفت: در حالی که در کتاب‌های آسمانی و ادیان الهی به جز اسلام سخنی از این حقیقت علمی در میان نیست. در حدیث مسلم از پیامبر جروایت شده است: «هرکس قبل از طلوع خورشید از مغرب توبه کند توبه او پذیرفته خواهد شد». دیمیتری از زمان مسلمان شدن نیز ارتباط خود را با مرکز تحقیقات فیزیک قطع نکرده و در حال نوشتن رساله دکترای خود است.

مارمادوک پیکتال، مترجم قرآن / پیکتال سال ۱۸۷۵ میلادی در یک خانواده مسیحی و متعصب در یکی از روستاهای انگلستان به دنیا آمد. پدر و پدربزرگش هر دو کشیش بوده و خود او نیز تحت‌نظر آنان آموزش‌های مقدماتی مسیحیت را دیده بود. دوران کودکیش همراه با آموزش در مدرسه کشیش‌های مسیحی چیلز فورد سپری شد ولی پس از فوت پدر در سال ۱۸۸۱ به اتفاق مادرش به شهرکی در نزدیکی لندن مهاجرت کرد. آموزش ابتدایی پیکتال در خلال سال‌های ۱۸۸۹-۱۸۹۰ در هاروهیل صورت گرفت و سپس به منظور تقویت زبان ایتالیایی و فرانسه مدت‌ها به فلورانس و نوشاتل عزیمت کرد. مادرش پس از این دوران و به منظور آموزش هرچه بهتر و آشنایی با ادیان مختلف، او را به فلسطین اعزام نمود. عزیمت وی به فلسطین نقطه عطفی در تاریخ زندگی او بود. در آن‌جا با زبان عربی آشنا شد و تحت آموزش گرامر و ادبیات این زبان غنی قرار گرفت، در این سرزمین دوستان مسلمان زیادی پیدا کرد و با آن‌ها به سیر و سیاحت در لبنان و سوریه پرداخت. در خلال همین سال‌ها بود که وزارت امور خارجه انگلستان پیشنهاد سرکنسولی شهر حیفا را به او داد اما پس از مدتی و به دلیل سن بسیار پائین او که بیش از بیست سال نبود، از این کار منصرف شد. در طول اقامتش در فلسطین، به شدت علاقه‌مند به اسلام و مسلمانان شد. در سن ۲۱ سالگی و پس از مراجعه از فلسطین با خانم ماریل اسمیت ازدواج کرد. در این سال بود که نویسندگی را آغاز کرد. داستان‌های کوتاه و بلند او اوائل روزهای قرن بیست (۱۹۲۱-۱۹۰۳) شهرت نسبتاً خوبی برایش به ارمغان آورد. اف‌ام فاستر نویسنده شهیر انگلیسی درباره پیکتال نوشت: «او تنها نویسندۀ انگلیسی است که شرق میانه و نزدیک را به خوبی درک نموده است. کتاب قصه‌های مرد ماهیگیر وی شهرت بسیار خوبی برایش کسب کرد و او را در ردیف جیمس موریر و اثر جاودانیش حاجی بابای اصفهان قرار دارد. در دوران بحران‌های قبل از جنگ جهانی اول در کشورش، پیکتال به ترکیه رفت و در آن‌جا بود که با واقعیت تلخ توطئه ابرقدرت‌ها برای نابودی امپراتوری پرقدرت عثمانی آشنا شد و در آن کشور انجمن دوستی بریتانیا و ترکیه را تشکیل داد. در ماه اوت ۱۹۱۴ هنگامی که انگلستان به‌طور رسمی به ترکیه اعلام جنگ کرد، بی‌طرفی خود و سازمان ذی‌ربط را اعلام نمود. از این‌جا بود که فریاد اعتراضی علیه سیاست‌های استعماری انگلیس و فرانسه بلند شد و به شدت با موافقت‌نامه سایکس پیکات که در سال ۱۹۱۶ بین فرانسه و انگلیس به امضاء رسید، مخالفت نمود. براساس این موافقت‌نامه و پس از شکست امپراطوری عثمانی، سرزمین‌های عربی بین دو کشور فرانسه و انگلیس تقسیم شد. به دلیل همین مخالفت‌ها بود که مارک سایکس وزیر خارجه وقت انگلستان برایش نوشت: «برای شما شایسته نیست که با دشمن امپراتوری طرح دوستی بریزید». پیکتال به دلیل حمایت‌های جسورانه‌اش مسلمانان فرصت‌های بزرگی را در عالم سیاست از دست داد. برای مثال شانس عضویت در دفتر کشورهای عرب ـ قاهره، آشکارا نصیب وی نشد و به همین دلیل به جای او، تی، ای، لورنس عضویت دفتر را پذیرفت. پس از شکست امپراتوری عثمانی، پیکتال که عملاً نتوانسته بود قدم مثبتی برای مسلمانان بردارد، تصمیم گرفت که خود پرچم‌دار مبارزه علیه استعمار گردد. لذا شروع به ایراد یک سلسله سخنرانی در مجامع علمی و ادبی آن وقت در انگلستان تحت عنوان «اسلام و پیشرفت» کرد و سرانجام در تاریخ ۲۹ نوامبر سال ۱۹۱۷ تشرف خود به اسلام را به طور علنی اعلام و نام شریف «محمد» را برای خود انتخاب کرد. او در مورد اسلام آوردن خود می‌گوید: «هرگز هیچ شادی و نشاطی که آدمی بتواند به دست آورد، به انداۀ شادی و نشاطی که از هدایت او به اسلام توسط خداوند صورت بگیرد، زیباتر و لذت‌بخش‌تر نیست. هدایت به اسلام نوری است که تا افق‌های بسیار دوردست را روشن می‌کند و آدمی با وجود آن تمام حقایق این جهان و جهان آخرت را می‌بیند و با کمک آن نیروی جدایی حق از باطل و سعادت از شقاوت به او عطا می‌شود. من به آستان الهی سر سجده و تواضع و سپاس‌گذاری بر زمین می‌گذارم که بر من منت نهاد و این دین را به من عطا نمود و من را در زیر سایۀ درخت برادری اسلامی جای داد». او یکی از بهترین ترجمه‌های قرآن را به زبان انگلیسی تقدیم به بشریت تشنۀ امروز نموده است و ترجمه وی به دلیل آن‌که زبان اصلی و مادریش انگلیسی بوده است از نظر روانی و تطبیق الفاظ با معانی از کیفیت بسیار بالایی برخوردار است. او می‌گوید: غرض و هدف من در ترجمۀ قرآن آشنا کردن خوانندگان انلگیسی زبان به این مسئله است که مسلمانان جهان چه اعتقادی به معنای کلمات قرآن دارند و هم‌چنین نمایاندن طبیعت و اهمیت قرآن است، نه با اصطلاحات نازیبا و نارسا، بلکه به طریق ایجاز و اختصار به طور کلی و وافی تا نیازمندی‌های یک فرد مسلمان انگلیسی زبان را کفایت کند». بر روی سنگ مزار او در قبرستان مسلمانان در بروک وود در ایالت سوری انگلستان نوشته شده است: «کسانی که عمل صالح را تنها به خاطر رضای خدا انجام داده و خود را تسلیم اراده او می‌نمایند، پاداش‌شان نزد خداوند خواهد بود».

پروفسور توماس بالنتین اروینگ، مترجم قرآن / او در سال ۱۹۱۴ در شهر پریستون در استان اُنتاریو در کانادا متولد شد و در سال ۱۹۴۰ دکترای خود را در زمینۀ مطالعات خاورمیانه از دانشگاه پرینستون گرفت. دکتر اروینگ فراگیری زبان عربی و مطالعات اسلام‌شناسی را در دانشگاه تورنتو آغاز کرد و پس از آن، در دانش‌سرای ادبیات و علوم انسانی بغداد به اتمام رساند. او قرآن را به زبان انگلیسی ترجمه نمود که یکی از بهترین ترجمه‌های قرآن به زبان انگلیسی به حساب می‌آید. علاوه بر این، او کتاب‌ها و مقالات متعددی نیز در زمینه معرفی اسلام و قرآن به رشته تحریر درآورده است. اروینگ علاوه بر تدریس در چندین دانشگاه آمریکا، ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اسلامی شیکاگو را برعهده داشت و باهمت و تلاش خود، بخش مطالعات اسلامی و عربی را در دانشگاه‌های ایالتی مینه‌سوتا، تگزاس و تنسی بنیان نهاده است. وی در جریان آشنایی با اسلام و تحت تأثیر جاذبه‌های قرآن کریم، حدود ۵۰ سال پیش به اسلام گروید و نام ابونصر، تعلیم علی را برای خود برگزید. او سرانجام، در صبح روز ۲۶ سپتامبر سال ۲۰۰۲ (مهرماه ۱۳۸۱) به دنبال یک بیماری طولانی آلزایمر در می‌سی‌سی‌پی آمریکا درگذشت.

مایکل ولفی سیکتر نویسندۀ آمریکایی / او از مادری مسیحی و پدری یهودی به دنیا آمده بود. بعد از مدتی تحقیق دربارۀ ادیان آسمانی به دین اسلام گروید و سپس روانۀ مراکش شد تا در آن‌جا تعلیمات مناسک حج را یاد بگیرد و عازم خانۀ خدا شود. او خاطرات خود را در کتابی تحت عنوان «حج، به سوی کعبه» نگاشته است و از آن سفر روحانی با شور و شوق زیاد یاد می‌کند.

جفری تامسون / او در سال ۱۹۵۷ در مینه‌سوتای آمریکا در خانواده‌ای مسیحی پروتستان به دنیا آمد. پدر او یک کشاورز بود و شغل پدر باعث شد که پسر به حیوانات و نباتات علاقه پیدا کند و پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی وارد دانشگاه مینه‌سوتا شد تا در رشتۀ زیست‌شناسی به تحصیلات خود ادامه دهد. او می‌گوید: «تا زمانی که وارد دانشگاه شدم چیزی از اسلام نشنیده بودم. در کلاس ما یک دانشجوی پاکستانی به نام محمد نسیم وجود داشت که خوش‌قیافه و باوقار بود و بیشتر اوقات تبسمی بر لب داشت. روزی همگی دانشجویان کلاس در جلسه‌ای نشسته بودیم و ساقی برایمان جام شراب می‌ریخت اما محمد نسیم از خوردن شراب امتناع ورزید. من تا آن وقت ندیده بودم که کسی شراب ننوشد از این‌رو کنجکاو شدم و علت آن را پرسیدم. محمد نسیم جواب داد: در دین ما خوردن شراب حرام است زیرا آن به عقل و جسم و نفس انسان آسیب می‌رساند. از دین او پرسیدم و خواستم که بیشتر در مورد آن توضیح دهد. او بعد از توضیحات خود برخاست و چند کتاب از ابوالاعلی مودودی و حسن البنا را که به زبان انگلیسی بود، به من داد تا آن‌ها را مطالعه کنم. مطالعۀ آن کتاب‌ها من را به اسلام علاقه‌مند نمود و تصمیم گرفتم که به مطالعۀ قرآن که مصدر و منبع اصلی دین اسلام است، بپردازم. در حین مطالعه هرگاه سئوالی برایم پیش می‌آمد از محمد نسیم می‌پرسیدم و او با صبر و حوصلۀ زیاد به آن جواب می‌داد و من از جواب‌هایش قانع می‌شدم. کاملاً قانع شده بودم که اسلام دین فطرت و دین واقعی تمام پیامبران بوده است؛ از این‌رو تصمیم گرفتم که مسلمان شوم و در یکی از روزها پس از غسل بدن با حضور محمد نسیم و چند تن از دانشجویان مسلمان دیگر شهادتین را بر زبان جاری نموده و مسلمان شدم و نام خود را به حسن البنا تغییر دادم. از آن روز به بعد با خود عهد بستم که زندگی خودم را وقف یادگیری و تعلیم اسلام نمایم و بنابراین تحصیلم را در دانشگاه در رشتۀ تاریخ عربی و اسلامی ادامه دادم. پس از چند سال به پاکستان مسافرت نمودم. مدت زیادی در آن‌جا ماندم و چیزهای بیشتری از اسلام را فراگرفتم و سپس به مصر رفتم و به تحصیل در الازهر ادامه دادم و در دانشکدۀ بین‌المللی حفظ قرآن نیز شرکت کردم زیرا به نظر من برای این‌که کسی بتواند دعوتگر خوبی به اسلام باشد، باید قرآن را حفظ کند. من آرزو می‌کنم که بتوانم در وهلۀ اول افراد خانوادۀ خود را قانع کنم که به این دین الهی بگروند و سپس دوستانم را به آن دعوت کنم».

دکتر حامد مارکوس / حامد مارکوس روزنامه‌نگار و مؤلف آلمانی پس از مطالعۀ یک نسخه از ترجمۀ قرآن کریم از روش عقلانی ارائۀ مطالب آن شگفت‌زده شد و به دنبال فرصتی می‌گشت تا با مسلمانان ارتباط پیدا کند و بیشتر در مورد دین آن‌ها تحقیق کند. این فرصت در برلین برای او مهیا شد و پس از آشنایی با رئیس جمعیت اسلامی برلین و بحث و ارتباط با او به مدت دوسال تسلیم عقل حقیقت‌جوی خود شد و به دین اسلام گروید.

مارتین لنگز، متفکر انگلیسی / او در سال ۱۹۰۹ در خانواده‌ای مسیحی پروتستان به دنیا آمده بود که چیز زیادی نیز از مسیحیت نمی‌دانستند بلکه دین آن‌ها وراثتی بود و از این‌رو او نیز در دورۀ نوجوانی به الحاد و بی‌دینی گرایش پیدا کرد. هنگامی که در سن بیست‌وپنج سالگی دانشجوی رشتۀ ادبیات انگلیسی در دانشگاه آکسفورد بود، به مطالعۀ کتاب‌های متعلق به سایر ادیان پرداخت و هنگام مطالعۀ اسلام توقف نمود. او آن را دینی برای زندگی و منطبق با عقل و فطرت یافت و با خود گفت شاید خداوند خواسته است که من مسلمان شوم. او در سال ۱۹۳۹ به دست شیخ محمد علوی که در سوئیس با او ملاقات کرده بود، مسلمان شد و نام خود را به ابوبکر سراج‌الدین تغییر داد. او می‌گوید: «من به کتاب‌های شیخ عبدالواحد یحیی که او نیز مانند من تازه به اسلام گرویده و راه تصوف را طی کرده بود، علاقه‌مند شدم و کتاب‌های او من را به اسلام هدایت نمود. بعد از مسلمان شدن تصمیم گرفتم با او که کتاب‌هایش باعث هدایت من شد، ملاقات کنم و از این‌رو به مصر رفتم و از حضورش نیز استفاده‌های زیاد بردم. تصوفی که من به دنبال آنم به معنی ترک دنیا نیست بلکه به معنی استفاده کردن از ابزار و اسباب دنیا و روی‌گردانی از خود آن است. آن‌گونه که پیامبر اسلام جفرموده است: «در دنیا مانند غریب و یا مسافر باش» و فرمودۀ دیگر او: «مثال من و دنیا مانند سواری است که مدتی زیر درختی استراحت می‌کند و سپس آن‌جا را ترک می‌کند». «من دنیا را فقط برای آخرت می‌خواهم». او مدت ۱۲ سال در دانشگاه قاهره به تدریس در زمینۀ آثار شکسپیر پرداخت. ابوبکر سراج‌الدین در سال ۱۹۴۸ به انگلستان بازگشت و مدرک تحصیلی زبان عربی را از دانشگاه لندن دریافت کرد و از سال ۱۹۵۵، در زمینۀ طبقه‌بندی نسخ خطی شرقی توسط موزه انگلستان فعالیت می‌کرد. برخی از آثار وی عبارتند از: عرفان چیست؟ آخرین دقیقه: بحران معنویت دنیای مدرن در پرتو سنت و نبوت؛ اشعار صوفی، کتاب قطعیت. از مارتین لینگز دو کتاب به زبان فارسی منتشر شده است که عبارتند از: عرفان چیست / ترجمه دکتر مرضیه شنکایی؛ عرافی از الجزایر / ترجمه دکتر نصرالله پروجوادی. لینگز در مورد پیامبر اسلام جنیز کتاب‌هایی براساس منابع اولیۀ اسلامی نوشت و کتاب‌های او همواره در صدر جدول فروش کتاب در دنیا قرار داشت. او که با آثار خود پیامبر جرا به هزاران نفر در سراسر دنیا معرفی نمود، روز جمعه ۲۳ اردیبهشت ماه ۱۳۸۳ در سن ۹۶ سالگی در انگلستان درگذشت.

دکتر ودیع احمد / او در یک خانوادۀ مسیحی در مصر به دنیا آمد پدر او یک واعظ مسیحی بود و از همان کودکی بذر حقد و کینه نسبت به مسلمانان را در دل او کاشتند که گویا مسلمانان مصر را اشغال نموده‌اند، مسیحیان را شکنجه داده‌اند، از بودایی‌ها و گاوپرستان کافرترند، قرآن کتاب خدا نیست بلکه محمد آن را اختراع نموده است. او در همین دوران به صورت سری از پدرش می‌شنید که کلیساها از مسیحیت واقعی منحرف شده‌اند. دوران جوانی را در کنار تحصیل به تبلیغ علیه مسلمانان مشغول بود و جوانان تهیدست و مسلمان را نسبت به قرآن بدبین می‌کرد. اما در این دوران برای خود او سئوالاتی پیش آمد که کشیشان از جواب دادن به آن طفره می‌رفتند. از این‌رو کم‌کم به مسیحیت بدبین شد و از این‌که برای مجسمه‌های مسیح در کلیسا تعظیم می‌نمود، ناراحت بود. او با خود می‌گفت: چگونه کسی که از دست یهودیان فرار کند، خدا می‌باشد؟ آیا خدا و یا پسر او باید از بندگان خود بترسند و از دست آن‌ها بگریزند و نهایتاً به صلیب کشیده شوند. او تا اندازه‌ای از آن باورها دست کشید و به تحصیلات خود در رشتۀ پزشکی ادامه داد. در سال ۱۹۸۱ با همسایۀ مسلمانش احمد محمد دمرداش دربارۀ اسلام مجادلات زیادی می‌کرد. پدرش نیز از بسیاری از عادات خود دست برداشته بود و سرانجام در سال ۱۹۸۸ وفات نمود. بعد از وفات پدر در کتابخانۀ او نسخه‌ای از کتاب مقدس را پیدا کرد که خیلی قدیمی و متعلق به جد او بود. با مقایسۀ آن با انجیل‌های جدید دریافت که در طول همین قرن آخر نیز تحریفاتی در آن صورت گرفته است و از جمله عبارات «ای استاد» و «ای معلم» به «ای پرودرگار من» تبدیل شده بود. پس از این ماجرا به مطالعۀ قرآن مشتاق شد. در یکی از شب‌ها در خواب دید که مردی به قرآن اشاره می‌کند. هنگامی که از خواب برخواست با خود گفت: شاید این پیامبر اسلام جبوده است و می‌خواهد من به مطالعۀ قرآن ادامه دهم. سرانجام او پس از مطالعۀ زیاد قرآن در سال ۱۹۹۰ به دین مبین اسلام مشرف شد.

لئوناردو ویلیار / او در سال ۱۹۳۵ در خانواده‌ای کاتولیک و مذهبی به دنیا آمد. در پنج سالگی وارد مدرسه شد و همواره شاگرد اول مدرسه بود. او بسیار کنجکاو بود و هر چیزی توجۀ او را به خود جلب می‌کرد. روزی در خانه نشسته بود و در اتاق را باز نگه داشته بود، تعدادی مرغ و جوجه وارد اتاق شدند. لئوناردوی کوچک تصمیم گرفت آن‌ها را از اتاق بیرون کند اما یکی از آنان بر روی تمثال عیسی مسیح نشست و تمثال بر زمین افتاد و شکست. این واقع لئوناردوی کوچک را به فکر فرو برد و با خود گفت: این چه خدایی است که نمی‌تواند از خود دفاع کند و هنگام برداشتن خرده‌های مجسمه گفت: تو آن‌گونه که پدر و پدربزرگم می‌پندارند، خدا نیستی. روز بعد از پدرش پرسید: پدر آیا این مجسمه‌ها خدا هستند؟ پدرش جواب داد: نه، فرزندم ولی ما آن‌ها را در جهت قبله قرار می‌دهیم و رو به سمت آن‌ها عبادت می‌کنیم، در این صورت گویا رو به خدا آورده‌ایم. کودک کنجکاو از این سخنان قانع نشد. در سال ۱۹۴۳ لئوناردو که هشت سال بیشتر نداشت، به نسخه‌ای از انجیل برنابا دست یافت که در آن از قول مسیح آمده بود: خدای شما خدای من و پروردگار شما پروردگار من است. این عبارت با آن‌چه که قبلاً کودک تیزهوش از والدین خود شنیده بود، تفاوت داشت و تصمیم گرفت که در این مورد با پدربزرگش نیز صحبت کند. پدربزرگ او را نصیحت کرد که دیگر آن کتاب را نخواند تا گمراه نشود و گفت: نویسندۀ آن کتاب مسیحی نبوده است. لئوناردو کم‌کم از تعالیم مسیحیت سرخورده می‌شد و تصمیم گرفت که مدرسۀ مذهبی را ترک کند. ترک مدرسه باعث خشم پدر و پدربزرگش شد و آن‌ها او را از خود راندند. دوران جوانی لئوناردو با سیر و سیاحت از مکان‌های مختلف و جزیره‌های گوناگون سپری می‌شد و او هفده سال تمام به این سفرها ادامه داد تا این‌که در سال ۱۹۶۳ به شهر ماراوی در مینداناو در جنوب فیلیپین رسید. در آن‌جا وارد مسجدی شد و با امام جماعت آن‌جا به گفتگو نشست. اولین‌بار بود که او نام اسلام، الله و محمد جرا می‌شنید. در مورد عیسی و دین او سئوال نمود. امام جماعت گفت: عیسی یکی از پیامبران بزرگ خدا و دین او نیز اسلام بوده است. لئوناردو که به اسلام علاقه‌مند شده بود از امام مسجد خواست کتابی در مورد اسلام به او بدهد و امام نیز سه کتاب به زبان انگلیسی به او داد که عبارت بودند از: دین اسلام نوشتۀ احمد علواش، ترجمۀ قرآن کریم توسط عبدالله یوسف علی و کتابچه‌ای دربارۀ عقیده. کتاب اول را در مدت ده روز مطالعه نمود و به بیشتر جواب سئوالات خود دست یافت، مطالعۀ قرآن چنان او را شیفتۀ اسلام نمود که در صبح جمعۀ ۲۴/۶/۱۹۶۳ نزد امام جماعت مسجد رفت و گفت: آیا یک غیرمسلمان می‌تواند، مسلمان شود؟ امام جواب داد: این دین متعلق به تمام مردم جهان است. لئوناردو در همان روز مسلمان شد و با مسلمانان نماز جمعه را ادا نمود و نام خود را به عبدالله مهدی تغییر داد. عبدالله چهارسال تمام در یکی از مدارس اسلامی در آن شهر به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و سپس روانۀ مدینۀ منوره شد و در دانشکدۀ دعوت و اصول دین به ادامۀ تحصیلات خود پرداخت و در سال ۱۹۷۹ پس از گرفتن گواهینامۀ پایان تحصیلات به عنوان مبلغ دینی به ایالت صباح مالزی فرستاده شد تا به تبلیغ دینی که به او آرامش داد، بپردازد.

دکتر ابراهیم شاهین / او رئیس مؤسسۀ بین‌المللی تکنولوژی می‌باشد. او در سال ۱۹۳۷ در خانواده‌ای عرب و مسیحی ارتدوکس در لبنان به دنیا آمد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه، برای ادامۀ تحصیلات به آمریکا رفت و موفق به اخذ لیسانس علوم در هندسۀ شیمایی در دانشگاه اوکلاهما، فوق لیسانس علوم در دانشگاه آریزونا و دکترای آن در دانشگاه تنسی شد. او از همان کودکی به اسلام علاقه داشت و این تمایل به حدی بود که همواره به قرائت قرآن استاد عبدالباسط گوش فرا می‌داد. وی سخنرانی ماهر و در علوم تکنولوژی سرآمد شد. او از دو رئیس‌جمهور آمریکا رونالد ریگان و بوش پدر شایستگی گرفت. به علت بیماری سلطان پانکراس در بیمارستان بستری شد. امید چندانی به علاج او نمی‌فت. در همان زمانی که در بیمارستان بستری بود به نفس خود رجوع کرد و علاقۀ دوران کودکیش را به اسلام را به یاد آورد. صدای دلنشین استاد عبدالباسط همدم روزهای بیماری او بود. سرانجام دکتر شاهین تصمیم خود را برای گرویدن به اسلام گرفت و بعد از بهبودی به عربستان سعودی رفت تا در مکان اولیۀ نزول وحی مسلمان شدن خود را اعلان نماید.

فانسان مونتییه / او در خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمد. در دوران جوانی به تحقیق دربارۀ ادیان پرداخت. او به صندلی اعتراف، واسطه و مواردی دیگر از کلیسای کاتولیک اعتقاد چندانی نداشت و هنگامی که دریافت در اسلام چنین چیزهایی وجود ندارد به مطالعۀ اسلام و تاریخ آن علاقه‌مند شد و این علاقه نهایتاً او را به سمتی کشاند که با آغوش باز اسلام را پذیرفت و به آن گردن نهاد. او مدتی استاد زبان عربی و تاریخ اسلامی در دانشگاه پاریس بود و اکنون رئیس «مؤسسۀ مطالعات اسلامی» در داکار می‌باشد. وی دارای تألیفاتی است از جمله: تروریسم صهیونی، مسلمان در اتحاد جماهیر شوروی، اسلام در قارۀ سیاه و کلیدهای تفکر عربی.

خالد وانگ / او یک چینی بودایی و تحصیل‌کرده بود. پس از اتمام دوران دبیرستان به دانشگاه پکن رفت و در آن‌جا به یادگیری زبان عربی مشغول شد. پس از مدتی به دانشگاه دمشق انتقال یافت و در دانشکدۀ ادبیات عرب به تحصیل خود ادامه داد و سرانجام به عنوان مترجم زبان عربی فارغ‌التحصیل شد. در این دوران او کتاب‌های «داستان‌های قرآن» اثر احمد مورو و زندگانی محمد و ابوبکر صدیق اثر دکتر محمدحسین هیکل را به زبان چینی ترجمه نمود. پس از بازگشت به چین به عنوان یک مرجع اسلامی به حساب می‌آمد و اگرچه خود او هنوز بودایی بود اما مسلمانان نیز به او مراجعه می‌کردند زیرا برای درک معانی عربی به او نیاز داشتند. او پس از ترجمۀ کتاب «الفاروق عمر» قلباً به اسلام تمایل پیدا کرده بود اما جامعۀ اسلامی چین او را نمی‌پذیرفت. او برای رسمیت بخشیدن به دین خود مجبور شد راه مصر را در پیش گیرد و در دانشگاه الازهر مصر به دست شیخ طنطاوی به اسلام گروید و شهادتین را به زبان جاری نمود. پس از مراسم، او به همسرش تلفن زد و ماجرای مسلمان شدنش را به اطلاع او رساند و همسرش نیز با خوشحالی آن را پذیرفت و قول داد پس از بازگشت همسرش به چین او نیز به دین اسلام بگرود. او می‌گوید: من خداوند را سپاس‌گذارم که من را از گمراهی و بت‌پرستی بودایی نجات داد و نعمت اسلام را به من بخشید. من در مورد مسیحیت نیز تحقیق کرده بودم اما مفهوم تثلیث را درک نمی‌کردم و هنگامی که با خود مسیحیان نیز در این مورد صحبت می‌کردم، متوجه شدم که بیشتر آنان نیز مفهوم تثلیث را نمی‌دانند. اما وضوح و سادگی دین اسلام من را مجذوب خود نمود. اکنون تنها آرزوی من این است که به مراسم حج بروم و در کنار کعبه در مکانی که نور هدایت از آن تابیدن گرفت، و تمام جهان را روشن نمود، نماز بخوانم.

عبدالکریم جرمانیوس / دانشمند و شرق‌شناس مشهور جرمانیوس در بوداپست مجارستان پا به عرصۀ گیتی گذاشت، و دوران کودکی تا جوانی خود را در آن‌جا به سر برد. او فردی تحصیل‌کرده و بسیار باهوش بود. و علاوه بر زبان مجاری خود به زبان‌های غربی دیگر مانند انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی، یونانی و لاتین سخن می‌گفت و از زبان‌های شرقی نیز زبان‌های عربی، فارسی، ترکی و اردو را یاد گرفته بود. او علاقه به شرق‌شناسی را از استاد خود گولدزیهر به ارث برده بود. در سال ۱۹۰۵ در دو دانشگاه استانبول و وین به مطالعات شرقی خود ادامه داد و در سال ۱۹۰۶ کتابی را دربارۀ ادبیات عثمانی به زبان آلمانی نوشت. در سال ۱۹۱۲ به بوداپست بازگشت و به عنوان استاد زبان‌های عربی، فارسی، ترکی و تاریخ اسلام در مدرسۀ عالی شرق‌شناسی منصوب شد. تألیفات او در آن زمان عبارت بودند از: قواعد زبان ترکی (۱۹۲۵)، انقلاب ترکی و قومیت عربی (۱۹۲۸). در سال ۱۹۲۹ تاگور او را به هند دعوت نمود و او به عنوان استاد تاریخ اسلامی در دانشگاه‌های دهلی، لاهور و حیدرآباد به تدریس مشغول شد. او به اسلام و قرآن خیلی علاقه داشت تا این‌که ناگهان یک شب پیامبر اسلام جرا در خواب دید که راه راستی را به او نشان می‌داد و به او گفت: «چرا این‌قدر حیران و سرگشته هستی. راهی به این وضوح در مقابل تو قرار گرفته است». او پس از بیدار شدن از خواب، مدت زیادی به فکر فرو رفت و سرانجام تصمیم نهایی خود را گرفت. فردای آن روز که روز جمعه بود به مسجد بزرگ دهلی رفت و در مقابل جمع زیادی از مسلمانان شهادتین را بر زبان جاری ساخت و مسلمان شد. صدای هلهله و شادی از میان مسلمانان برخاست و او را در آغوش گرفتند و تا چند روز بعد از آن، خانۀ او مملو از مسلمانانی بود که از سراسر هند به منزل او آمده بودند تا به او تبریک بگویند. در این دوران او به تحقیقات و تألیفات خود ادامه می‌داد و کتاب‌های ادبیات ترکی معاصر (۱۹۳۱) جریان‌های معاصر در اسلام (۱۹۳۲) و اکتشاف جزیرۀ عرب، سوریه و عراق (۱۹۴۰) را به رشتۀ تحریر درآورد. او در سال ۱۹۴۰ به حج و زیارت مرقد مطهر پیامبر اسلام جرفت و کتاب مشهورش را به نام «الله اکبر»، به رشتۀ تحریر درآورد که به چندین زبان مختلف ترجمه شده است. پس از آن در قاهره و عربستان سعودی به مطالعات خود ادامه داد که نتیجۀ آن تألیف چند کتاب بود از جمله «نهضت فرهنگی عربی» (۱۹۴۴)، «بلندپایگان ادبیات عرب» (۱۹۵۲)، «درس‌هایی در ترکیبات زبان عربی» (۱۹۵۴)، «ابن رومی» (۱۹۵۶)، «در میان متفکرین» (۱۹۵۸)، «به سوی انوار شرقی» و «منتخب شاعران عرب» (۱۹۶۱) و «در فرهنگ اسلامی و ادبیات مغرب» (۱۹۶۴).

حسین رؤوف محقق و جامعه‌شناس انگلیسی / او جامعه‌شناسی بود که آراء و مذاهب مختلف اجتماعی را مورد مطالعه قرار می‌داد. پدر و مادر او از دو دین متفاوت بودند، یکی مسیحی و دیگری یهودی، از این‌رو طبیعی بود که او مطالعاتش را دربارۀ ادیان والدین خود شروع کند. پس از مطالعه و تحقیق در مورد آن دو دین آسمانی، وی هندویی و به ویژه تعالیم معاصر آن را یوبانیشاد و فیدانتا را مورد مطالعه قرار داد. سپس به تحقیق در مورد بودایی و مقایسۀ آن با مذاهب قدیم یونان پرداخت و در کنار آن‌ها نظریات اجتماعی معاصر و به ویژه افکار فیلسوف روسی لئوتولستوی را نیز مطالعه می‌کرد. در ادامۀ این تحقیقات، او اسلام را مورد مطالعه قرار داد و برای این منظور از ترجمۀ قرآن توسط رودویل استفاده نمود ولی تحت تأثیر آن قرار نگرفت زیرا این ترجمه امانت را رعایت نکرده و خالی از غرض‌ورزی نسبت به اسلام نبود. اما از خوش‌شانسی او، با یک مسلمان آشنا می‌شود و او نسخه‌ای ترجمه شده از قرآن توسط یک عالم مسلمان را به او هدیه می‌دهد و چند کتاب مفید اسلامی را به او معرفی می‌کند. تحقیقات او سبب شد تا او به دین اسلام علاقه پیدا کند و سرانجام در سال ۱۹۴۵ بعد از حضور در مراسم عید مسلمانان و دیدن اجتماع آنان که فقیر و غنی همگی در کنار هم نماز خوانده و سپس بر سر یک سفره حاضر شده بودند، به دین اسلام گروید.

اتیان دینیه / اتیان دینیه نقاش، هنرمند و متفکر اسلامی در سال ۱۸۶۱ در پاریس به دنیا آمد. در هنر نقاشی سرآمد شد و تابلوهای نقاشی او را در بسیاری از موزه‌ها از جمله در پاریس، لوکزامبورگ و سیدنی می‌توان یافت. در دوران جوانی پس از مطالعۀ انجیل‌های چهارگانه از مطالب موجود در آن‌ها دچار شک و بی‌ایمانی شد. او درصدد برآمد تا ببیند که افرادی مثل او که در انجیل شک کرده و نمی‌خواهند به‌طور کلی از دین بگریزند، چه راهی در پیش گرفته‌اند. او با تعدادی از مردم آشنا شد که تجربه‌ای شبیه به او را داشتند و بیشتر آن‌ها به دین اسلام تمایل پیدا کرده بودند. دینیه نیز پس از تحقیقات زیاد وارد اسلام شد و نام خود را به نصیرالدین تغییر داد و تا آخر عمر خود بر این دین استوار ماند. او در راه تبلیغ دین اسلام نیز زحمات زیادی کشید و در این زمینه نیز تألیفاتی دارد از جمله «محمد رسول الله ج، «اشعه‌ای ویژه از نور اسلام»، «حج خانۀ خدا»، «شرق از دیدگاه غرب» و ... او می‌گوید: «دین خدا یکی است. اسلام آمده است تا تمام دین‌ها را هماهنگ نماید و تحریفاتی را که توسط کشیشان و راهبان در دین صورت گرفته است، به مردم نشان دهد. قرآن تنها کتاب الهی است که در آن تحریفی صورت نگرفته و نخواهد گرفت. خداوند خود تعهد نموده است که نگهبان آن باشد». نصیرالدین در سن هفتاد سالگی دار فانی را وداع گفت و بنا به وصیت خود در شهر بوسعادۀ الجزایر به خاک سپرده شد.

جاناتان برت پسر جان برت مدیرکل رادیو و تلویزیون بی‌بی‌سی / او در تعطیلات تابستانی در یک کتابخانۀ اسلامی کار می‌کند. تحقیق او در مورد اسلام باعث هدایت او شد و پس از مسلمان شدن نام یحیی را برای خود برگزید. او اکنون همراه با والدین و خواهرش الیزا در نوربری در جنوب لندن زندگی می‌کند. مادر او جین لیک یک بازیگر زن آمریکایی و پدرش یک فرد کاتولیک و مشهور بود که به گفتۀ خود اهل دین نبود اما به دینداران احترام می‌گذاشت. هنگامی که جاناتان در دانشگاه منچستر در حال تحصیل در رشتۀ علوم سیاسی و تاریخ معاصر بود، با یک دانشجوی مسلمان آشنا شد که نگرش او را در مورد دین به کلی تغییر داد. او رشتۀ تحصیلی خود را تغییر داد و به تحصیل در رشتۀ مقایسۀ ادیان در دانشکدۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن پرداخت. پدر او می‌گوید که چیز زیادی از رفتار پسر خود نمی‌داند و به‌رغم زندگی در زیر یک سقف اشتراکات زیادی با هم ندارند. یحیی می‌خواهد که به دور از آوازۀ پدر خود به مطالعات در کتابخانۀ اسلامی و سفر روحی خود ادامه دهد و در همان‌حال که پدرش با اتوموبیل لیموزین خود به دفتر ریاست «بی‌بی‌سی» می‌رود، پسرش با قطار به کتابخانۀ اسلامی در جنوب لندن می‌رود. در سال ۱۹۹۷ او با یک دختر مسلمان هندی به نام فوزیه بورا که دانشجوی دانشگاه آکسفورد بود، ازدواج کرد و ماه‌عسل‌شان‌ را در کشورهای سوریه، اردن و بخش شرقی قدس سپری کردند. او حاضر نیست در مورد اسلام آوردن خود با رسانه‌های ارتباط جمعی مصاحبه کند و آن را یک امر شخصی می‌داند.

مالکوم ایکس / او یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های آمریکایی است که به دین اسلام گروید و نام خود را به مالک شباز تغییر داد. زندگی او در یک فیلم سینمایی که نمونه‌ایی از زندگی سیاه‌پوستان آمریکاست، به نمایش درآمده است. او در سال ۱۹۲۵ به دنیا آمد. زندگی او مالامال از درد و غم و ناراحتی بود. او شاهد سوزاندن منزل‌شان در لانسنگ نبراسکا که دوران نوجوانیش را در آن به‌سر برده بود توسط اعضای گروه نژادپرست کوکلاکس کلان بود. پدرش کشته شد و مادرش دوسال بعد از سوزاندن منزل‌شان به بیماری روانی دچار شد. مدتی را در پناهگاه کودکان به سر برد و سپس برای اقامت نزد خواهرش به بوستون رفت و در آن‌جا به علت ارتکاب به سرقت به زندان افتاد. در زندان با گروه «امت اسلام» که افکاری نژادپرستانه داشتند و سفیدپوستان را یاری‌دهندگان شیطان می‌دانستند، آشنا شد و پس از آزادی به دین اسلام گرویده و عضو این گروه شد و تا حد رهبری این گروه پیش رفت. در دوران عضویت او در «امت اسلام» تعداد اعضای این گروه چندین برابر شد. آن‌ها مساجد زیادی را در آمریکا بنا نهادند. او امام مسجد شماره هفت در هارلم نیویورک شد. سخنرانی‌های او آتشین بود و از گروه‌های حقوق بشر انتقاد می‌کرد، از برتری سیاهان و جدایی آن‌ها از سفیدپوستان سخن می‌گفت. طرفدار خشونت برای دفاع از سیاهان بود. مواضع خشن او در قبال ترور رئیس‌جمهور جان اف کندی باعث اخراج او از گروه «امت اسلام» گردید و گروهی خاص خود بنیان نهاد. او در سال ۱۹۶۴ برای ادای مناسک حج به مکه رفت و در آن‌جا با اسلام واقعی و ملتزم به سنت پیامبر جشد و از افکار نژادپرستانه و خشونت‌آمیز دست برداشت و دعوتگری اسلامی براساس کتاب خدا و سنت پیامبرش شد و به برادری اسلامی دعوت می‌کرد. سرانجام او در سال ۱۹۶۵ در آمریکا ترور شد و به شهادت رسید.

جان واکرلیند، طالب آمریکایی / جان واکرلیند از یک پدر کاتویک و مادری بودایی به دنیا آمد و در محیط آمریکا پرورش یافت. او پس از خواندن زندگی‌نامۀ مالکوم ایکس به اسلام علاقه‌مند شد و به مطالعۀ قرآن پرداخت. او در مسجد منطقه‌ی ساحلی سان فرانسیسکو مطالعاتش را ادامه داد تا این‌که دین جدید را پذیرفت و نام خود را به سلیمان تغییر داد. او که در این زمان محصل دبیرستانی شانزده ساله‌ای بود، ترک‌تحصیل کرد و تمام وقتش را در مسجد به مطالعات مذهبی گذراند. جان کاملاً به شعایر اسلامی پای‌بند شده بود. معمولاً لباسی عربی شامل ردا و عرقچین سفید بر تن می‌کرد. خانوادۀ او فقط با نام جدید او مشکل داشتند و او را جان صدا می‌زدند. او در هفده سالگی برای آموزش زبان عربی به یمن رفت و پس از یک سال به آمریکا بازگشت. در فوریه‌ی سال ۲۰۰۰، چند روز قبل از سالروز تولدش، به یمن بازگشت. او پس از حادثۀ بمب‌گذاری کشتی نظامی آمریکا در بندر عدن آن را مجازات عادلانه دانست. جان واکر در اواخر سال ۲۰۰۰ میلادی عازم مدرسه‌ی دینی روستای بنو در شمال پاکستان شد تا علاوه بر فراگیری علوم دینی، زبان‌های اردو و پشتو را هم بیاموزد. او مدتی با جماعت تبلیغ همکاری نمود و سپس با گروه‌های جهادی کشمیری آشنا شد و مدتی را در میان آنان به‌سر برد و سپس با رفتن به افغانستان به صف طالبان پیوست. حوادث ۱۱ سپتامبر و متعاقب آن حملۀ آمریکا به افغانستان خانوادۀ واکر را نسبت به سرنوشت فرزندشان نگران نمود. جان واکر پس از محاصره‌ی سه هفته‌ای شهر قندوز دستگیر و به همراه بیش از پانصد نفر دیگر گروه طالبان به دژی نظامی به نام قلعه جنگی منتقل شدند. او ابتدا از طرف دو مأمور سیا مورد بازگویی قرار گرفت. آن‌ها می‌دانستند که زبان او انگلیسی است اما ملیت او را نمی‌دانستند. در طی یک شورش در قلعه جنگی یکی از مأموران سیا کشته شد و قلعه به دست اسیران افتاد. قلعه به شدت مورد حملۀ هواپیماهای آمریکایی قرار گرفت و اسیران به زیرزمین قلعه پناه بردند. پس از تسخیر قلعه از باقی‌ماندۀ اسرایی که در زیرزمین بودند خواسته شد که خود را تسلیم نمایند. اسیران تسلیم نشدند و نیروهای آمریکایی پس از انداختن تعدادی نارنجک و مواد منفجره چند نفر دیگر از اسرا را نیز کشتند اما اسیران که جان واکر هم در میان آنان بود، خود را تسلیم ننمودند. نیروهای آمریکایی با ریختن بنزین به زیرزمین و آتش زدن آن تعداد زیادی از اسرا را زنده سوزاندند اما بقیه که دیگر رمق چندانی برایشان باقی نمانده بود هم‌چنان از تسلیم شدن امتناع می‌ورزیدند. جان واکر که به شدت زخمی شده بود، در میان این جمع بود و نظاره‌گر این واقعۀ دهشتناک بود. سرانجام نیروهای آمریکایی با سرازیر نمودن آب به زیرزمین قلعه تصمیم به غرق نمودن بقیۀ اسرا گرفتند. آب تمام زیرزمین را به تدریج پر می‌کرد و عده‌ای از اسیران که تاب و تحمل را از دست داده بودند، در آب غرق شدند و بقیه نیز با بیرون آمدن از زیرزمین خود را به نیروهای آمریکایی تسلیم نمودند اما در پایان فقط ۸۶ نفر از پانصد اسیر زنده ماندند. جان واکر با پای تیرخورده‌اش، ۲۴ ساعت در سرداب آب‌گرفتۀ قلعه سر پا ایستاده بود تا غرق نشود. او به محض خروج از قلعه با خبرنگار نیوزویک مصاحبه و هویت خود را افشا کرد. این خبر به سرعت در رسانه‌های عمومی آمریکا پخش شد و شبکه‌های تلویزیونی CNN، BBC و CBS فیلم بازجویی هفت دقیقه‌ای او را روی آنتن بردند. او را همراه با زندانیان دیگر به گوانتانامو فرستادند. والدین جان، جیمز جی برازنان، وکیل نمونه‌ی کانون وکلای آمریکا در سال ۲۰۰۱ را برای دفاع از فرزندشان استخدام کرده‌اند.

لورد برنتون / او در خانواده‌ای مسیحی متولد شد. در دوران جوانی وارد کلیساهای انگلستان شد و به عنوان یک مبلغ مسیحی و یک بارون انگلیسی شهرت و محبوبیت پیدا کرد. تناقضات در میان اناجیل چهارگانه او را به مطالعۀ ادیان دیگر تشویق نمود. خواندن تاریخ بزرگ پیامبر اسلام جاو را تحت تأثیر این شخصیت بزرگ تاریخ قرار داد و از این‌که جامعۀ مسیحی نظر خوبی نسبت به این مرد بزرگ ندارد، اندوهگین شد و از آن پس به مطالعۀ دینی که این پیامبر آورده بود، مشغول شد و در نهایت با گردن نهادن به آن، مسلمان شد.

بریشا بنکمرت / او از مردان آموزش و پرورش تایلند و از یک خانوادۀ بودایی بود. رفتار راهبان بودایی و پرستش بت‌ها برای او سئوال‌انگیز بود و جواب قانع‌کننده‌ای از راهبان بودایی نمی‌شنید، از این‌رو به مطالعۀ ادیان دیگر پرداخت، و این مطالعه به مسلمان شدن او در سال ۱۹۷۱ منجر شد و نام خود را به عثمان عبدالله تغییر داد.

آرتور آلیسون رئیس بخش مهندسی برق و الکترونیک دانشگاه لندن / او در سال ۱۹۸۵ در کنفرانس بین‌‌المللی پزشکی اسلامی در ارتباط با اعجاز علمی قرآن در قاهره حاضر شد تا به ایراد سخنرانی دربارۀ درمان بیماری‌های روانی در پرتو قرآن بپردازد. او به آیه‌ای از قرآن اشاره نمود که در مورد وفات در هنگام خواب و هنگام مرگ می‌باشد که در اولی روح به بدن بازمی‌گردد و در دیگری روح از بدن به‌طور کلی جدا می‌شود. او تحقیقات علمی خود را منطبق با آیۀ مذکور می‌دانست. جالب این بود که پروفسور آلیسون در هنگام سخنرانی خود به دین اسلام نگرویده بود. اما بحث‌های دیگر توسط اندیشمندان جهان در این کنفرانس باعث تحولی بزرگ در او شد و سرانجام در شب آخر کنفرانس در مقابل روزنامه‌نگاران و خبرنگاران رسانه‌های عمومی اعلام نمود که به دین اسلام گرویده و نام خود را به عبدالله آلیسون تغییر داده است. او اعلام نمود که اسلام دین فطرت و تنها دین حقیقی خداوند است و در مقابل همگان شهادتین را بر زبان جاری ساخت. صدای تکبیر و شادی از هر گوشۀ کنفرانس برمی‌خواست و عده‌ای نیز از شدت خوشحالی گریه می‌کردند. پروفسور نومسلمان سپس در ادامه گفت: «من سال‌ها دربارۀ عقاید و مذاهب مختلف تحقیق نموده‌ام و اسلام نیز یکی از موضوعات مورد تحقیق من بوده است. در خلال این تحقیقات اسلام را نزدیکترین دین به فطرت و عقل انسانی دانستم. موارد علمی که چهارده قرن پیش توسط قرآن و یا پیامبر اسلام جبیان شده‌اند و با مسائل علمی امروزی منطبق می‌باشد، من را شیفتۀ این دین نمود و سرانجام بحث‌های مختلفی که در این کنفرانس ایراد شد، راه گریزی برای من باقی نگذاشت، الا این‌که به این دین الهی گردن نهم. به راستی که حقایق علمی در قرآن بهترین راه دعوت به سوی این دین است، و من کوشش خواهم نمود تا مؤسسه‌ای برای تحقیقات علمی روانی براساس قرآن و سنت را در لندن پایه‌گذاری نمایم و این حقایق را به غربیان نشان دهم».

ویلیام بیکارد شاعر و مؤلف انگلیسی / او در رشتۀ فنون و ادبیات دارای مدرک لیسانس و در رشتۀ ادبیات دارای مدرک دکترا می‌باشد. از تألیفات او می‌توان به «لیلی و مجنون» و «جهان نوین» اشاره کرد. او در کامبریج کتاب «شب‌های عربی» را مطالعه کرد و به شرق علاقه‌مند شد. علاقۀ او به شرق زمانی بیشتر شد که به کشور آفریقایی اوگاندا رفته بود و بار دیگر با کمال آرامش کتاب شب‌های عربی را مطالعه کرده بود. جنگ جهانی اول آرامش زندگی او را به هم زد و او مجبور شد به اروپا بازگردد و به ارتش بپیوندد. او در سال ۱۹۱۷ در عملیاتی در جبهۀ غربی فرانسه مجروح و به دست نیروهای آلمانی اسیر شد. از آن‌جایی که او مجروح بود و نمی‌توانست در اردوگاه‌های اجباری کار کند، به بیمارستانی در سوئیس فرستاده شد تا مورد معالجه قرار بگیرد. در خلوت بیمارستان، ویلیام به مطالعه و به ویژه مطالعۀ کتاب‌های دینی پرداخت. در خلال این مطالعات او با اسلام و قرآن آشنا شد و به حقانیت آن‌ها پی برد. او در نامه‌ای به خانوادۀ خود از آن‌ها خواست که نسخه‌ای از قرآن کریم را برایش بفرستند. آن‌ها نیز نسخۀ مذکور را فرستادند اما هیچ‌گاه به دست ویلیام نرسید. در سال ۱۹۱۸ او نام خود را به عنوان یک مسلمان در سوئیس ثبت نمود. پس از بازگشت به انگلستان در سال ۱۹۲۱ در رشتۀ ادبیات عرب دانشگاه لندن به تحصیل پرداخت و عملاً آداب اسلامی را رعایت می‌نمود و همواره به مسجد می‌رفت و نمازش را با سایر مسلمانان به جماعت می‌خواند.

ویلیام فرنسیس مدیر دریم پارک آمریکایی / او اهل آمریکا و متولد سال ۱۹۴۶ در ایالت نیوجرسی می‌باشد. در یکی از دانشگاه‌های ایالت پسنسیلوانیای آمریکا موفق به اخذ مدرک لیسانس در رشتۀ اقتصاد شد و مدت ده سال مدیر یک شرکت بیمه در ایالات متحده شد و مدت بیست سال است که در زمینۀ صنایع رفاهی مشغول به کار بوده است و اکنون مدیر دریم پارک می‌باشد. در سال ۱۹۹۹ به مصر آمد و به زندگی مسلمانان و به ویژه نمازهای جماعت آنان علاقه‌مند شد و پس از مطالعۀ تفسیر معانی قرآن به زبان انگلیسی جذب اسلام شد و در دانشگاه الازهر پس از ادای شهادتین به اسلام گروید. او نام خود را تغییر نداد بلکه به آن نام یوسف را اضافه کرد زیرا مجذوب داستان زندگی یوسف ÷در قرآن شده بود. او از این‌که غربی‌ها هنوز حقیقت اسلام را درک نکرده‌اند، ناراحت است و می‌گوید: آن‌چه که آن‌ها در مورد اسلام می‌دانند، چیزی تحریف شده و بسیار ناقص است. هنگامی که از او سئوال شد که آیا کسی را در آمریکا به اسلام دعوت نموده‌ای؟ جواب داد: «در مورد اسلام با دوستانم صحبت کرده‌ام اما کسی را به اسلام دعوت نکرده‌ام زیرا می‌خواهم با کردار خود به آن‌ها نشان دهم که اسلام چیست. بهترین روش برای دعوت مردم به اسلام این است که ما خود از لحاظ عملی به اسلام ایمان داشته باشیم تا رفتار و کردار ما فطرت‌های پاک را بیدار کند و فطرت پاک نیز همان‌گونه که پیامبر جفرموده است بر اسلام و تسلیم شدن به خدا استوار است».

یوسف کوهن / او در یک خانوادۀ یهود اشکنازی و متعصب در آمریکا به دنیا آمد و سی و چهارسال از عمرش را در آن‌جا به سر برد. او در محلۀ بروکلین به پیروان ساتمر پیوست و همان‌جا بود که با همسرش لونا کوهین آشنا شد. آن دو با هم ازدواج کردند و ثمرۀ ازدواج آن‌ها چهار فرزند بود. در سال ۱۹۹۸ از طریق انترنت تحت تأثیر افکار عوفادیا یوسف رهبر گروه مذهبی افراطی شاص قرار گرفت، و همراه با خانواده به فلسطین اشغالی مهاجرت نمود و یکی از اعضای مهم گروه شاص شد. علاقۀ شدید او به عوفادیا باعث شد که نام فرزند خود را هم‌نام او کند. او ابتدا در شهرکی یهودی‌نشین در نوار غزه سکونت گزید و سپس در نتیفوت در جنوب فلسطین اشغالی ساکن شد و آن‌جا بود که با مسلمانان و علمای اسلامی تماس پیدا نمود. او از ظلم و ستمی که اسرائیلی‌ها به فلسطینیان روا می‌داشتند، متنفر بود. یوسف کم‌کم به اسلام علاقه‌مند شد و از طریق انترنت با شخصی به نام محمد که امام جماعت در یکی از کشورهای حاشیۀ خلیج‌فارس بود، آشنا شد. بحث‌های طولانی که آن دو با هم و سرانجام مطالعۀ ترجمۀ انگلیسی قرآن، باعث شد که یوسف راه زندگی آیندۀ خود را پیدا کند. او به دین اسلام گروید و نام خانوادگی خود را از کوهین به خطاب تغییر داد. یوسف خطاب همسر خود را در انتخاب عقیده آزاد گذاشت اما از او خواست که در مورد اسلام تحقیق نماید. لونا نیز پس از تحقیق به دین اسلام گروید و نام خود را به ام قمر محمد خطاب تغییر داد. آن‌ها نام فرزندان خود را نیز تغییر دادند: عزرا به عبدالعزیز، حیده به حسیبه، رحمایم به عبدالمجید به عوفادیا به عبدالله. یوسف خطاب به دادگاه رفت تا تغییر دین خود را اعلام کند و شناسنامۀ تازه‌ای بگیرد اما به رغم این‌که براساس قوانین اسرائیل تغییر عقیده آزاد است، در امر او کارشکنی کردند و بارها و بارها او را اذیت نمودند. آن‌ها از سرایت تجربۀ یوسف خطاب به دیگران هراسناک بودند زیرا یک یهودی افراطی همراه با تمام اعضای خانواده مسلمان شده بود. مسلمان شدن یوسف برای او و خانواده‌اش دردسرهای زیادی داشت. پدر و مادرش او را تهدید می‌کردند و همواره پلیس را تشویق می‌کردند که فرزندشان را بازداشت نماید و پلیس نیز چندین بار او را بازداشت نمود. گرچه یوسف با حماس ارتباط داشت اما جامعۀ مسلمانان نیز به دیدۀ شک به اسلام آوردن او می‌نگریستند و تمایل زیادی برای نزدیک شدن به او خانواده‌اش از خود نشان نمی‌دادند. اما یوسف راه خود را یافته بود و تاکنون بر عقیدۀ خود ثابت‌قدم ایستاده است. او فردی شجاع است و از بیان حق ابایی ندارد. او در مورد حملات القاعده به آمریکا علناً اعلام نمود که با توجه به ستم‌هایی که آمریکا بر مسلمانان خاورمیانه روا می‌دارد، چنین حملاتی برای او قابل فهم است.

کولونل دونالدز روکویل / او دربارۀ گرویدن خود به دین اسلام می‌گوید: سادگی اسلام، جذابیت مساجد مسلمانان، شتافتن به سوی نماز پنج‌بار در روز توسط مسلمانان باعث علاقۀ من به این دین شد و هنگامی که پس از تحقیق در مورد این دین دریافتم که پیامبر اسلام جپیروانش را فراخوانده است تا با اهل کتاب رفتاری شایسته داشته باشند و راه خود را ادامه‌دهندۀ راه دیگر پیامبران الهی می‌داند و همگی آن‌ها را قبول دارد و در تمامی امور انسان‌ها را از افراط و تفریط بازداشته است و آن‌ها را به میانه‌روی می‌خواند، به دین اسلام مشرف شدم. او می‌گوید: «پیامبر اسلام جسخنان کوتاهی دارد که هر یک از آن‌ها نشانۀ جامعیت و عمق اندیشه و فکر این مرد بزرگ است. مثلاً هنگامی که به یکی از پیروانش که شترش را نبسته بود و ادعا می‌نمود که به خدا توکل نموده است، فرمود: «اعقلها وتوکل» یعنی اول شترت را ببند و سپس توکل کن، نظامی دینی و دنیایی را فقط در این دو کلمه بیان نمود یعنی ایمان و توکل به خدا در کنار استفاده از اسباب مادی».

ژنرال روسی آناتولی اندربوچ / او در شهر باکو در آذربایجان متولد شد و پس از پیوستن به ارتش سرخ به عنوان یک ژنرال کمونیست به افغانستان فرستاده شد. او به شدت از مسلمانان متنفر بود و تعداد زیادی از مجاهدان افغانی به دست او و سربازانش کشته شدند. او می‌گوید: «من در منطقۀ جلال‌آباد افغانستان بودم و با بی‌رحمی تمام با مسلمانان رفتار می‌کردم و حتی به اسیران آن‌ها نیز رحم نمی‌کردم و با خشن‌ترین شیوه آن‌ها را از بین می‌بردم. ما از زمین و هوا با پیشرفته‌ترین سلاح‌های جنگی آن‌ها را زیر آتش می‌گرفتیم اما سلاح آنان آن‌چنان ساده و ابتدایی بود که حتی نمی‌توان با آن آهویی را شکار کرد؛ اما با وجود این، سربازان من در مقابله با آن‌ها توان جنگیدن نداشتند و فرار می‌کردند. تصمیم گرفتم که به سر این مسئله پی ببرم و از سربازانم خواستم که در صورت اسیر نمودن چند مجاهد، آن‌ها را نزد من بیاورند. در یکی از نبردها چند افغان را اسر نمودیم و با آن‌ها به بحث پرداختم. آن‌ها هیچ‌گونه ترسی از خود نشان نمی‌دادند و در عوض از من می‌خواستند که اسلام بیاورم و از کشتار مسلمانان دست بردارم. سخنان و رفتار آنان باعث شد که من مجذوب دین آنان شوم و پس از مطالعه در مورد آن، به دین اسلام گرویدم و شغل خود را از دست دادم. پس از مدتی همسرم نیز به اسلام گروید». او پس از اسلام آوردن در یک مسجد مؤذن شد تا بانگ شهادتین را به گوش تمام مردم برساند.

روجیه دوباکیه محقق و مفکر سوئیسی / او در محیطی مسیحی پروتستانی پرورش یافت، اما از همان ابتدا به کلیۀ ادیان به عنوان خرافات نگاه می‌کرد. هنگامی که به شغل روزنامه‌نگاری روی آورد، به کشورهای زیادی مسافرت نمود و از جمله سفری به سوئد داشت. پنج سال از جنگ جهانی دوم گذشته بود و مردم سوئد در رفاه بودند اما از لحاظ روانی احساس شادی و آرامش نمی‌کردند. این مسئله برای روجیه خیلی مهم نبود تا این‌که به کشورهای اسلامی مسافرت نمود و در آن‌جا مشاهده کرد که مردم به رغم زندگی فقیرانه، احساس سعادت و آرامش می‌کنند. این مسئله او را بر آن داشت که به مطالعۀ ادیان شرقی و ا زجمله هندویی بپردازد. از آن‌جا که هندویی او را قانع نکرد، او به مطالعۀ اسلام روی آورد و تحت تأثیر تألیفات فیلسوف معاصر فرانسوی «رینیه جینو» که به دین اسلام گرویده بود، قرار گرفت. او هنگام بازگشت به سوئیس اعلان نمود که مسلمان شده است و در روزنامه‌های «جورنال دی جنیف» و «جازیت دی لوزان» مقالاتی را در مورد اسلام به رشتۀ تحریر درآورد.