خوانندگان و موسیقیدانان
آرت بلاکی: یکی از افراد مشهوری که به دین اسلام گروید، آرت بلاکی نابغه موسیقی جاز بود. او مؤسس گروه هاردباب در موسیقی جاز میباشد که اثر آن تا چند نسل در میان موسیقیدانان باقی بود. او همراه با راس سیلور دانشکدۀ موسیقی در نیویورک را در سال ۱۶۵۴ تأسیس نمود که صدها موسیقیدان از آن فارغالتحصیل شدهاند. او پس از اسلام آوردن، نامش را به عبدالله بهینه تغییر داد. عبدالله در سال ۱۹۹۰ به علت بیماری سرطان ریه به جهان آخرت شتافت.
ابراهیم (براین) وایت: براین وایت خواننده و موسیقیدان بریتانیایی به زندگی عادی خود ادامه میداد و از فضولیها و سئوالات مکرر گزارشگران رسانههای عمومی به دور بود تا اینکه یک روزنامۀ محلی خبری از او تحت عنوان «بر این به الله پناه میبرم»، چاپ نمود و بدینوسیله خبر گرویدن او به دین اسلام را به اطلاع عموم رساند. بعد از انتشار این خبر، زندگی او دچار دگرگونی شد و از حالت عادی خارج گشت. براین وایت بعد از گرویدن به دین اسلام در سال ۱۹۸۱، نامش را به ابراهیم وایت تغییر داد و از موسیقی و شراب و اجراهای دیوانهکننده و هوسانگیز به کلی رویگردان شد و با وارد شدن به جمع دهها هزار نفر از انگلیسیهایی که در دو دهۀ گذشته به اسلام روی آوردهاند و با پیروی از اوامر خداوند و اجتناب از آنچه او نهی نموده است، برای دعوت اسلامی در انگلیس تلاش زیادی را از خود نشان داد.
خلاصهای از زندگی وایت به روایت خود او
«من در شیلدز شمالی به دنیا آمدم ولی از قسمت شیلدز جنوبی که تعدادی از مسلمانان بریتانیا در آنجا زندگی میکنند، خبر چندانی نداشتم. قبل از گرویدن به دین اسلام، یک نژادپرست افراطی بودم تا حدی که در مدت ۲۱ سال از زندگیم با هیچ غیرسفیدپوستی حتی یک کلمه صحبت نکرده بودم و به رنگ پوست بسیار اهتمام میدادم و گمان میکردم که دنیا در شهر من پایان میرسد. شغل من خوانندگی و نواختن آلات موسیقی در یک گروه نظامی بود و در سال ۱۹۷۵ با گروه موسیقی استینگ در سالن آلبرت هال لندن به اجرای برنامه میپرداختم. بعد از اجرای یک برنامۀ موسیقی برای انتخاب بهترینهای موسیقی، برای دیدار از یک خانم که بعداً به همسریم درآمد، به جوهانسبرگ در آفریقای جنوبی مسافرت نمودم. در یکی از روزها از مسجدی در جوهانسبرگ دیدن نمودم که این دیدار زندگی من را به طور کامل تغییر داد. هنگامی که وارد مسجد شدم، عدهای از مردم را با رنگ پوست متفاوت مشاهده نمودم که همگی در کنار هم به سوی یک جهت نماز میخواندند. هنگام دیدن این منظره با خود گفتم: حقیقت اسلام چیست؟ چگونه این دین توانسته است مردم را از مکانهای مختلف با رنگهای متفاوت در جنوب آفریقا در کنار هم گرد آورد در حالیکه همگی یک هدف مشخص را که آنهم عبادت الله است، دنبال میکنند؟ با خود گفتم که باید در این دین رمز و رازی باشد که میتواند این همه افراد را با رنگها و زبانهای متفاوت و از سرزمینهای گوناگون گردهم آورد به نحوی که تمام تفاوتهای بین خود را فراموش میکنند. هنگام بازگشت به بریتانیا شروع به مطالعه و تحقیق در مورد اسلام نمودم و بعد از تحقیق و مطالعهای ژرف به این دین الهی گرویدم، احساس آرامش و خوشبختی نمودم و خداوند پاک و منزه را سپاس گفتم که من را به راه راست هدایت نمود. پس از تشرف به دین اسلام، از تمام آلات موسیقی رویگردان شدم، شرابخواری را ترک نمودم، به شدت از رفتن به کلوبهای شبانه اجتناب ورزیدم و زندگی نوینی را در سایۀ اسلام برای خود برگزیدم اما این زندگی بسیار آسان نبود. پدرم بعد از شنیدن خبر اسلام آوردن من بسیار خشمگین و ناراحت شد و به هیچوجه از آن استقبال ننمود زیرا به نظر او من یک پاکستانی شده بودم و نمیدانست که اسلام دین تمام مردم جهان است که در آن پاکستانی و بریتانیایی با هم تفاوتی ندارند و نزد خداوند همگی آنها با هم برابرند و کسی را بر دیگری برتری نیست مگر با تقوا و پرهیزگاری. سرانجام من و پدرم بر این مسئله اتفاق نمودیم که بر اسلام آوردن من اتفاق نکنیم. هنگامی که در شمال لندن زندگی میکردم، به مدت دو سال دستیار یوسف اسلام، دعوتگر اسلامی، بودم که قبلاً خواننده ملی مشهوری بود و اکنون عضو مجلس تعلیم اسلامی بریتانیاست و بارها نیز به حج رفته است و باید اذعان کنم که تغییر زندگی او از فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی امر سادهای نبوده است. تغییر فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی برای غربیهایی که تازه به دین اسلام میگروند، تجربۀ سخت و سنگینی است که باید از آن عبور کنند. اگر یک مسلمان سفیدپوست با پوشش غربی وارد یک مسجد در بریتانیا شود، چشمهای حاضران در مسجد متوجه او میشد. جای شگفتی است که غربیها و به ویژه انگلیسیها با دیدۀ شک به مسلمانان مینگرند. به نظر آنان اسلام دین سیاهپوستان و رنگینپوستان، فقرا و طبقات پست جامعه است؛ در حالیکه اسلام اصلاً اینگونه نیست، و دینی است برای تمام افراد بشر و خداوند آشکارا در قرآن به برابری و یکسان بودن افراد بشر اشاره دارد، آنجا که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾[الحجرات: ۳] .
یعنی: «ای مردم، ما شما را از نر و مادهای آفریدهایم، و سپس شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید. به درستی که گرامیترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست».
و پیامبر گرامی اسلام جمیفرماید: «لاَ فَضْلَ لِعَرَبِىٍّ عَلَى أَعْجَمِىٍّ وَلاَ لِعَجَمِىٍّ عَلَى عَرَبِىٍّ وَلاَ لأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ وَلاَ أَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ إِلاَّ بِالتَّقْوَى»و «کلکم سواسیة کأسنان المشط»یعنی عرب را بر غیرعرب و سفید را بر سیاه برتری نیست مگر با تقوا و پرهیزگاری؛ همگی شما مانند دندانههای شانه با هم برابرید. از اینرو من دوست دارم که مسلمانان در کشورهای غربی به تفاوتهای فرهنگی و رنگ پوست توجه ننمایند و آنچنان که اسلام میخواهد عمل کنند و در سلام و احوالپرسی همگی شعار اسلام را که «السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته» است، به کار گیرند و از الفاظی که هر کدام متعلق به فرهنگی متفاوت است، بپرهیزند و به جای فرهنگهای مختلف آسیایی، آفریقایی و اروپایی، یک فرهنگ مشترک اسلامی داشته باشند.
جرمان جاکسون برادر مایکل جاکسون / خانوادۀ جاکسون یکی از مشهورترین خانوادهها در آمریکا در ارتباط با فرهنگ و موسیقی میباشد. جاکسون پدر، یک گروه موسیقی از فرزندانش تربیت نمود که به گروه «جاکسون فایف» مشهور شد و یکی از موفقترین گروههای موسیقی آمریکا به حساب میآمد. آهنگهای این گروه نه تنها در آمریکا بلکه در سراسر جهان طرفداران زیادی پیدا کرد. فرزندان این خانواده هر کدام به تنهایی نیز به موسیقی ادامه دادند و در میان آنها مایکل جاکسون از همه مشهورتر شد. جرمان نیز به فعالیتهای خود در ارتباط با موسیقی و آهنگ ادامه میداد و به سفرهای خارجی میرفت. در یکی از سفرهایش در سال ۱۹۹۸ که خواهر بزرگترش او را همراهی میکرد، به کشور بحرین آمدند. کودکان بحرینی دور آنها حلقه زده بودند. یکی از آنها از جرمان پرسید: شما چه دینی دارید؟ جرمان جواب داد: من مسیحی هستم دین شما چیست؟ بچهها همگی یک صدا و با افتخار جواب دادند: اسلام. رشتۀ کلام را به خود جرمان میسپاریم تا از تجربه و دیدار خود بگوید: «پس از این سئوال و جواب، بچهها مطالبی از اسلام را برایم بیان نمودند. چیزهای جالیی از زبان آ نها میشنیدم. پس از بازگشتم از بحرین همواره به سخنان کودکان بحرینی فکر میکردم و در نتیجه به اسلام علاقهمند شدم. از یکی از دوستان مسلمانم که علی قنبر نام داشت، خواستم که مطالب بیشتری از اسلام را برایم بیان کند. توضیحات او نیز من را دوچندان شیفته اسلام نمود و با هم تصمیم گرفتیم که سفری به کشور عربستان سعودی داشته باشیم. ابتدا وارد ریاض شدیم و پس از برخورد و ملاقات با چند عالم مسلمان، دین اسلام را برگزیدم و شهادتین را بر زبان جاری ساختم و نام خود را به محمد عبدالعزیز تغییر دادم. سئوالات زیادی در مورد مسیح در ذهن داشتم که در مسیحیت به آن جوابی داده نشده بود. جوابهای عالمان مسلمان قانعکننده بودند و من را از تحیر و سرگردانی نجات دادند. سپس به جده رفتیم و به قصد عمره وارد مکۀ مکرمه شدیم. در عربستان سعودی نوارهایی از یوسف اسلام را به دست آوردم که یکی از آنان مناظرهای بین اسلام و مسیحیت بود و من بهرههای زیادی از آن گرفتم. او نیز آهنگ و موسیقی را ترک کرده و به دین اسلام مشرف شده بود در حالیکه در دهۀ شصت شهرتش به تمام جهان رسیده بود. مشهور بودن من در آمریکا باعث شد که بسیاری از گرویدن من به دین اسلام خشمگین و یا متحیر شوند و پس از بازگشت به آمریکا نامههای زیادی برایم فرستاده شد تا علت اسلام آوردنم را توضیح دهم و من با کمال حوصله به تمامی آنها جواب میدادم. در آمریکا تبلیغات بر ضد اسلام زیاد است و عجیب این است که بسیاری از مردم بدون تحقیق این تبلیغات را باور میکنند. هالیوود پایتخت صنعت سینمای آمریکا نقش اساسی را در برخورد با اسلام بازی میکند و در فیلم های ساخته شده در هالیوود سعی بر این است که مسلمانان را آدمکش، تروریست و بیفرهنگ نشان دهند. این تصاویر خیلی من را ناراحت میکند و آرزو میکنم که میتوانستم به جای این فیلمها حقیقت اسلام را برای مردم آمریکا روشن کنم. اسلام باعث تغییر کلی در زندگی من شد. دیگر شراب نمینوشم، با زنان مخالطت نمیکنم و سعی میکنم به تعالیم آن پایبند باشم. پس از مسلمان شدنم، خانوادهام دچار بهت و حیرت شدند اما برای من مهم نیست که آنها چگونه فکر میکنند زیرا من راه خوشبختی خود را یافتهام. آنها در مورد اسلام حساسیت دارند و به ویژه به تعدد زوجات در اسلام معترضند. اما اگر کمی انصاف داشته باشند و به جامعۀ آمریکا که تعدد زوجات را نمیپذیرند، نگاه کنند، آمار زیادی از طلاق و خیانت شوهران به زنان و یا برعکس را مشاهده خواهند کرد. نصف ازدواجها در آمریکا به طلاق کشیده میشود، خیانت همسران به یکدیگر شایع است و بنیان خانواده در حال متلاشی شدن است. در حالیکه تعدد زوجات کشورهای اسلامی از آمار طلاق و خیانت به شدت کم نموده است، و افراد خانواده ارتباطات محکمتری با هم دارند». محمد عبدالعزیز نومسلمان بیشتر اوقاتش را به مطالعۀ قرآن سپری میکند و در جواب دوستی که از او پرسیده بود: چرا کتابهای اسلامی را که تعدادشان نیز زیاد است، کمتر مطالعه میکنی؟ گفت: مصدر تمام این کتابها قرآن است و خواندن مرجع و مصدر برای من اهمیت بیشتری دارد.
انس، خوانندۀ سابق یونانی / او یک خوانندۀ محلی یونانی و از یک خانوادۀ مسیحی و فردی دائمالخمر بود. در سال ۱۹۸۷ برای انجام خدمت سربازی به مناطق شمال یونان که اقلیتی مسلمان دارد، فرستاده شد و در آنجا با چند سرباز مسلمان آشنا شد. او میگوید: «اگرچه مسلمانان به عنوان شهروند درجه سه در یونان به حساب میآیند و به خدمت سربازی فراخوانده میشوند اما به آنها اسلحه داده نمیشود. در میان سربازان تعداد مسلمانان تعدادی از آنان افرادی بیبندوبار بودند که به تعالیم دین خود نیز پایبند نبودند اما چند نفر از آنان همواره قرآن میخواندند و نمازهایشان را به جماعت ادا مینمودند و در ماه رمضان روزه میگرفتند. روزی یکی از آنها را در حال خواندن قرآن دیدم، صدای دلنشینی داشت اما من معنی آن آیات را نمیدانستم. در یکی از شبها که در پادگان خوابیده بودم، در خواب مردی را دیدم که با صدای بلند فریاد میزد: «لا إله إلا الله محمد رسول الله». چون معنی عبارت عربی را نمیدانستم خیلی به آن اهتمام ندادم اما همینکه چند روز بعد همین عبارت را از زبان سربازی که چند روز قبل او را در حال خواندن قرآن دیده بودم، شنیدم فوراً نزد او رفتم تا معنی آن عبارت را از او بپرسم. بعد از درک معنی متوجه شدم که من با قسمت اول عبارت که بحث یگانگی خداوند است مشکل چندانی ندارم زیرا سالها پیش به علت عدم درک سه خدایی از دین دست کشیده و به خوانندگی و عیش و نوش روی آورده بودم. بعد از مدتی خدمت سربازیم به پایان رسید و من به آتن بازگشتم. چندین شب متوالی در خواب آن عبارت عربی را میشنیدم و چون تا اندازهای به قسمت اول عبارت اعتقاد داشتم، تصمیم گرفتم برای درک حقیقت بخش دوم آن به مطالعۀ اسلام روی آوردم. بعد از مطالعۀ اسلام، مواردی از آن باعث شگفتی و اعجاب من شد از جمله: اتصال و ارتباط مستقیم با خدا و بدون واسطه، سادگی، صفا و نظافتی که اسلام پیروانش را به آن تشویق مینمود، عدم تعارض بین تعالیم آن، محبت داشتن نسبت به دیگران، و برابری تمام افراد بشر از هر رنگ و نژاد و احساس راحتی و آرامش هنگام خواندن نماز و حضور در اماکن محل عبادت مسلمانان. این موارد باعث شد که من به اسلام علاقهمند شوم و پس از تحقیق به آن بگروم. گرویدن به اسلام در یونان خیلی مشکل است. زیرا جامعه با چشم دیگری به مسلمانان نگاه میکند و کلمۀ اسلام، یونانیها را به یاد ترکها و اشغال خاکشان توسط عثمانیها میاندازد و به هر مسلمان به عنوان یک ترک نگاه میکنند و نمیدانند که اسلام دین تمام مردم جهان است و اکنون نیز وضع مسلمانان یونان به چگونگی ارتباط بین ترکیه و یونان بستگی دارد هرچه این روابط بدتر شود، فشار بیشتری بر مسلمانان وارد میآید. مادرم به شدت با پذیرش اسلام از طرف من مخالف بود اما پدرم میگفت که اگر فرزندم با پذیرش این دین احساس آرامش میکند، از نظر من اشکالی ندارد. بعد از مسلمان شدن، نام خود را به انس تغییر دادم و تا حد امکان به تعالیم آن عمل نمودم و خوانندگی و شراب را که خیلی به آنها معتاد بودم، ترک نمودم و سپس با یک دختر مراکشی مسلمان آشنا شده و با او ازدواج نمودم تا خانوادهای کاملاً اسلامی داشته باشم. اکنون بیش از ده سال است که من به این دین گرویدهام و در پناه آن احساس آرامش و خوشبختی میکنم».
شرح مختصری از زندگی یوسف اسلام
در سال ۱۹۴۷ از پدری یونانی ـ قبرسی ارتدوکس و مادری سوئدی و کاتولیک پسری متولد شد که نامش را استیون دیمتری جورجیو گذاشتند که بعدها به کات استیونسن مشهور شد. پدر و مادر او مذهبی نبودند اما به دلایلی میخواستند پسرشان را به مدرسهای که متعلق به کلیسای کاتولیک بود، بفرستند تا در آنجا به تحصیل بپردازد. در سال ۱۹۶۴ در حالی که ۱۷ ساله بود اولین کار هنری و موفقیتآمیز خود را به بازار عرضه نمود. در سالهای دهه هفتاد وی موفق به دریافت چندین لوح طلایی به خاطر موفقیت بینظیر آهنگهایش شد و به عنوان یکی از مشهورترین خوانندگان نسل خود که لقب خوانندۀ دو قاره را به خود اختصاص داد، مطرح گردید و هواخواهی از او در موارد زیادی به حد جنون رسیده بود. در این حال او نیز مانند سایر هنرمندان دهۀ ۱۹۶۰ میلادی از آزادیهای جنسی و استفاده از الکل و مواد مخدر برخوردار بود. در سال ۱۹۷۷ وقتی به دین اسلام گروید با تمام وجود آیین اسلام را پذیرفت تا حدی که به زندگی گذشته خود کاملاً پشت نمود و تمام وسایل موسیقی و لوحهایی طلایی خود را برای کمک به سازمانهای خیریۀ اسلامی به معرض حراج گذاشت. وی در این خصوص میگوید: «زمانی که من به اسلام روی آوردم همهچیز دیگر را طرد کردم تا تمام پلهای رابط بین خود و گذشتهام را نابود کنم».
یوسف اسلام ۵۸ سال سن دارد و دارای چهار دختر و یک پسر میباشد. او با پول خود چهار مدرسۀ اسلامی و چند مسجد در لندن تأسیس نموده و دارای هتل اسلامی در شمال غربی لندن میباشد که سود حاصل از این هتل را تماماً به صندوق خیریهای که برای تأمین هزینۀ مدارسی که بنیاد نهاده است، واریز میکند. او اکنون یکی از داعیان به دین اسلام در اروپا میباشد و گروه دعوت به اسلام را بنیان نهاده است.
وی همواره در جمعآوری کمک و اعانه برای مناطق مصیبتزده در کشورهای اسلامی از جمله فلسطین، افغانستان، بوسنی و عراق فعال بوده و بنیاد خیریه «مسلم اید» با کمک و همت او تأسیس شده است، و خود او نیز چندینبار به افغانستان و بوسنی سفر کرده است.
در سال ۱۹۸۳ اولین مدرسه را برای فرزندان خانوادههای مسلمان در لندن تأسیس نمود و چندین سرود اسلامی را برای کودکان و نوجوانان مسلمان اجرا نمود.
در سال ۲۰۰۳ موفق به دریافت جایزۀ شخصیت جهانی در زمینههای انسانی و اجتماعی در هامبورگ آلمان شد.
دادستان کل دادگاه نظامی صهیونیستی در شهر غزه به تهمت همکاری با گروه مقاومت اسلامی فلسطین حماس او را به دادگاه فراخواند و در سال ۲۰۰۴ دولت آمریکا از ورود او به کشور آمریکا ممانعت کرد زیرا بنا به نظر آنان او به بنیادگرایان و سازمانهای مرتبط با شبکۀ القاعده کمک مالی کرده بود.
دارای تألیفاتی میباشد که برخی از آنها عبارتند از: زندگی آخرین پیامبر و چگونه مسلمان شدم.
خلاصهای از سرگذشت یوسف اسلام از زبان خود او
از پدری یونانی قبرصی و مادری سوئدی متولد شدم. ما در بخش غربی لندن زندگی میکردیم و وضع مادی با عادی بود. والدینم من را به مدرسهای که متعلق به کلیسای کاتولیک بود، فرستادند. آنها از لحاظ مذهبی سختگیر نبودند اما میخواستند که من اخلاق خوبی داشته باشم و در آنجا یاد گرفتم که عیسی مسیح آخرین پیامبر خداست که بعد از او دیگر پیامبری نیامده است.
درس خواندن من عادی بود اما به من از همان کودکی موهبتی عطا شده بود که میتوانستم اطرافیانم را شاد کنم. گرچه کودکی خجالتی و گوشهگیر بودم اما میرقصیدم و آواز میخواندم در حالیکه نه سال از عمر من نگذشته بود. از همان کودکی دوست داشتم که هنرمند باشم از این رو با تمام حس و حواسم به نقاشی روی آوردم.
تربیت مذهبی بر من تأثیر زیادی گذاشت. از آنجایی که پدر من یونانی قبرصی بود و سابقۀ دشمنی بین ترکها و یونانیها وجود داشت، من به شدت از ترکها و دین آنها، اسلام، نفرت داشتم. در نزدیکی ما خانوادۀ مسلمانی میزیستند. اگرچه ما با آنها آشکارا دشمنی نمیکردیم اما تا حد امکان از آنان دوری میجستیم. پدر و مادرم دارای دو نوع رفتار متفاوت بودند از اینرو هنگامی که من هشت ساله بودم از هم جدا شدند اما جدا شدن آنان از هم تا حدی غیرمعمولی بود زیرا هر دوی آنها در آن خانه پیش ما باقی ماندند با این تفاوت که پدرم در طبقۀ اول خانه و مادرم در طبقۀ دوم زندگی میکردند. هنگامی که در کلیسا از سه خدا برایم سخن میگفتند، آن را درک نمیکردم اما مجبور بودم به احترام پدر و مادرم آن را بپذیرم و نمیتوانستم در اینباره بحث و استدلال کنم. من کمکم از این تربیت مذهبی بیزار شدم و به موسیقی روی آوردم. همۀ چیزهایی که در فیلمها و وسایل ارتباط جمعی میدیدم من را به خود جذب مینمود و شاید گمان میکردم آرمان پول درآوردن، معبود و خدایم میباشد. من سومین فرزند خانواده بودم. اگرچه برادر و خواهر بزرگترم من را پسری لوس و نازپرورده میدانستند اما من همیشه میخواستم به سختی کار کنم و به خود وابسته باشم. از اینرو هنگامی که ده سال بیشتر نداشتم در یک مغازۀ بزرگ به عنوان پیشخدمت شروع به کار نمودم و آنجا بود که یاد گرفتم چگونه به مردم خدمت کنم. من میخواستم یک چهرۀ درخشان شوم. الگوهای من در آن زمان ستارههای موسیقی پاپ بودند. هنگامی که به سن پانزده سالگی رسیدم، عاشق موسیقی شدم. پدرم که متوجه شور و شوق من به موسیقی شده بود بعد از اصرار زیاد من، برایم یک گیتار خرید. بعد از آن در کمتر از دو سال چنان در موسیقی پیشرفت نمودم که خودم میتوانستم آهنگها را تصنیف نموده و آنها را اجرا کنم و نام جدید کات استیونس را برای خود برگزیدم. در سن هفده سالگی اولین نوار آواز که اسم من بر روی آن بود به بازار آمد و با اقبال زیادی روبرو شد و در همهجا انتشار یافت و یکی از ترانههایم در ردیف ده ترانۀ برتر آن روز بریتانیا قرار گرفت. بعد از آن مشهور شدم و موفقیتهای زیادی را یکی پس از دیگری به دست آوردم و هر روز بر شهرت و ثروت من افزوده میشد و تا آنجا پیشرفت نمودم که در دهۀ هفتاد میلادی شهرت من جهانگیر شد و چندین لوح طلایی به من اعطا شد. هر روز با من مصاحبه میشد، عکسهای زیادی از من در رسانههای عمومی چاپ میشد و دختران شهر همواره در تعقیبم بودند. شهرت و پول من را به وادی فساد و فحشا و الکل و مواد مخدر کشانید. خانۀ من یکی از گرانترین خانههای لندن بود؛ بر بهترین ماشینها سوار میشدم و با زیباترین دختران لندن رابطه نامشروع داشتم. افراط در فساد، الکل و مواد مخدر من را به بیماری سل مبتلا و روانه بیمارستان نمود و در آن زمان نوزده سال بیشتر نداشتم.
هنگامی که در بیمارستان بودم خود را در چنگال مرگ دیدم و این مسئله من را واداشت که در مورد حقیقت مرگ و روح به تفکر فرو روم. در خود احساس بیهودگی و پوچی میکردم؛ احساس کمبود مینمودم اما من که از لحاظ مادی کمبودی نداشتم پس این احساس چه بود که مانند خوره داشت من را میخورد. به شدت از مرگ میترسیدم. آیا ثروت و شهرت میتوانستند من را از چنگال مرگ نجات دهند. این افکار باعث شد که خدا و عظمت او را به یاد آورم. احساس کردم آنچه که من ندارم خدا و معنویت است. پس با رجوع به او میتوانم از چنگال این افکار وحشتناک بگریزم. روزی را به یاد آوردم که در اوج شهرت و جوانی و سلامت به دریا رفته بودم و برای مدتی خود را به دست امواج آب سپرده بودم که ناگهان دریا طوفانی شد و من خود را در چنگال مرگ یافتم. راه نجاتی نبود و من ناخودآگاه فریاد زدم: خداوندا، اگر من را نجات دهی به دین حقیقی تو خدمت خواهم کرد. من نجات یافتم ولی بعد از نجات، قول و پیمانم را فراموش کردم. اما اینبار دیگر نباید خدا را فراموش میکردم. با تفکر درمورد خداوند و روح به این نتیجه رسیدم که این جسم خاکی باید روزی از بین برود و گریزی از مرگ نیست، اما آنچه که میماند روح انسان است که نمیمیرد. دوباره به کلیسا روی آوردم اما سخنان کشیشان و کتاب مقدس من را قانع نمیکرد و من آنها را با واقعیات دنیای امروز منطبق نمیدیدم. به مطالعه در مورد یهودیت پرداختم اما آن نیز ذهن جستجوگر من را قانع نکرد. یکی از دوستانم که به نگرانی من پی برده بود، کتابی را تحت عنوان راهی به سوی ناشناختهها به من داد که در مورد روح و مسائل روحی بود و از کتابهای یوگا بود. مدتی نیز به ژرفاندیشی، مکاشفۀ مذهبی، خامخواری، ستارهشناسی، فالگیری و ذن که از ویژگیهای ادیان شرق دور مانند بودایی بودند، پرداختم. داشتم دیوانه میشدم؛ هیچکدام از این ادیان و مکاتب نیز ذهن پرآشوب من را قانع نکردند. در این دوران دو ترانه به نامهای «راه شناخت خدا» و «شاید امشب بمیرم» را اجرا نمودم که به موفقیت خیرهکنندهای دست یافت. مدتی بعد به کمونیسم روی آوردم زیرا گمان میکردم خوشبختی در این است که تمام ثروتها میان همه به تساوی تقسیم شوند اما بعدها دانستم که این با فطرت سازگار نیست و از آن نیز دست کشیدم. بعد از ناامید شدن از ادیان و مکاتب مختلف تصمیم گرفتم که برای خود دین جدیدی بسازم و از شهرت و ثروتی که من را از یافتن حقیقت منع میکرد دوری گزینم. به تدریج در زندگی اجتماعی گوشهگیری را اختیار نمودم. در آن زمان برادرم دیوید که برای زیارت اماکن مقدس به شهر قدس مسافرت کرده بود و به لندن بازگشت و ضمن بیان ماجرای سفرش دربارۀ زیارت مسجدالاقصی گفت: «جو داخل مسجد با جو سایر کلیساها و معابد مسیحی و یهودی تفاوت کامل داشت، و من در آنجا بیشتر از هر جای دیگر احساس امنیت و راحتی میکردم و آنجا بود که از خودم پرسیدم: چرا این دین اینقدر بر ما پوشیده مانده است؟ یک مسلمان هنگامی که فهمید من مسیحی هستم از من خواست که مسجد را ترک کنم اما بیرون کردن او احساس من را نسبت به آن مسجد تغییر نداد». از آنجایی که برادرم می دانست که مدتی است من به مطالعۀ ادیان پرداخته ام دو نسخه از قرآن (نسخۀ اصلی عربی و ترجمه انگلیسی) را به من هدیه داد تا آن را مطالعه نمایم. اولین چیزی از قرآن که توجۀ من را به خود جلب نمود این بود که بر روی جلد آن نام مؤلفی نوشته نشده بود. این هدیه گنج گرانبهایی بود که بر زندگی من اثر گذاشت، و به آن طعم و بویی دیگر بخشید. شروع به مطالعۀ قرآن نمودم و هر بار که آن را میخواندم احساس آرامش مینمودم و احساس میکردم که این کتاب برای من نوشته شده است و از خواندن آن سیر نمیشدم. در جریان مطالعۀ قرآن دریافتم که اسلام همان دینی است که من به دنبال آن میگردم زیرا جواب تمام سئوالهایم را در آن مییافتم. تأثیر قرآن بر من بیش از حد تصور بود و دریافتم که قرآن پیام ابدی برای خوشبختی تمام آدمیان است. پیام آن بسیار ساده و واضح بود و کلمات آن برایم بسیار عجیب بود و با تمام کتابهای دیگری که قبلاً مطالعه نموده بودم، تفاوت کامل داشت. قبل از مطالعۀ قرآن زندگی دنیایی برای من معمایی غیرقابل حل بود. پیش از مطالعۀ قرآن به وجود آفرینندهای برای این جهان ایمان داشتم اما نمیدانستم که این آفرینندهای که قادر به دیدن او نبودم، کیست. کوششهای بسیار اما بینتیجهای انجام داد و مانند یک کشتی در میان امواج شناور بودم بدون اینکه مسیر مشخصی داشته باشم. هنگامی که شروع به مطالعۀ قرآن نمودم، احساس کردم که این کتاب با من سخن میگوید. کاملاً در پیام قرآن فرو رفته بودم.
بعد از مطالعۀ قرآن به تحقیق در مورد زندگی پیامبر اسلام جپرداختم. شخصیت بزرگ آن حضرت بر من تأثیر بسیار بزرگی گذاشت. یک سال و نیم گذشت و من به مطالعه در مورد اسلام مشغول بودم بدون اینکه با مسلمانی اختلاط نموده و نشست و برخاست نمایم زیرا میخواستم که خودم این دین را بشناسم و تحت تأثیر دیگران قرار نگیرم و از این بابت خداوند را شکرگذارم زیرا اگر با چند مسلمان ارتباط پیدا میکردم ممکن بود اختلافات و یا مسائل دیگر بین آنان بر من آشکار میشد و من را از رسیدن به راه راست باز میداشت. با خود تصمیم گرفتم که یا خود را کاملاً تسلیم قرآن و اوامر خدا و پیامبرش نمایم و یا به روش زندگی قبلی خود و اشتغال به آهنگ و موسیقی بازگردم. آن مرحله سختترین مرحلۀ زندگی من بود. به فرمایش پیامبر جایمان داشتم که هر نوزادی مسلمان به دنیا میآید و این خانوادهها هستند که آنها را به دینهای دیگر میکشانند. در ابتدا با توجه به درک خود از قرآن فقط در روز دوبار نماز میخواندم زیرا هنوز با سنت پیامبر جآشنایی زیادی نداشتم و زکات اموالم را نیز به مستمندان میدادم. اما سرانجام تصمیم خود را گرفتم و زمان آن رسیده بود که دین خود را اعلان نمایم. در یکی از جمعههای زمستان سال ۱۹۷۷ عازم مسجد تازه تأسیس ریجنت پارک در لندن شدم و بعد از ادای نماز با مسلمانان نزد امام مسجد رفتم و به او گفتم که میخواهم مسلمان شدن خود را اعلان نمایم و این اولین برخورد من با جامعۀ مسلمانان بود. پس از مسلمان شدن نامم را به یوسف اسلام تغییر دادم زیرا هنگامی که اولینبار سورۀ یوسف را خواندم، به گریه افتادم. به کلی از نوشیدن مشروبات الکلی رویگردان شدم، سیگار کشیدن را ترک نمودم زیرا از یکی از مسلمانان شنیدم که میگفت: دین اسلام هرچیز مضر و از جمله سیگار کشیدن را حرام نموده است، از نشست و برخاست با زنان بهطور کلی دست کشیدم، و تنها سئوالی که برای من باقی مانده بود این بود که با موسیقی و آهنگ و ترانه چه کنم؟ عدهای آن را حرام میدانستند و عدهای دیگر به شرط استفادۀ درست، آن را جایز میدانستند اما خودم که در مورد آن به شک افتاده بودم تا یافتن یک راهحل از آن دست کشیدم زیرا پیامبر اسلام جفرموده است: «از چیزهایی که در آنها شک و شبهه وجود دارد بپرهیزید» و موهبت الهی شامل حالم شد زیرا مدتی بعد در رؤیایی نوای موسیقی را همراه با شیطان و آتش جهنم دیدم، از اینرو تمام فعالیتهای مرتبط با آهنگها و موسیقی را از ترس اینکه مبادا باعث گمراهی مجددم از راه راست شود، ترک نمودم و در حقیقت آهنگ دلنشین قرآن من را از آهنگهای دیگر بینیاز کرده بود. احساس میکردم در رفتن به روی صحنه و اجرای آهنگ اسلامی نیز نوعی خودپرستی نیز به دور باشد. سختترین چیز برای من در آن دوران جدا شدن از دوستان قدیمیام بود. نمیتوانستم بفهمم که چرا آنان پیام روشن اسلام را درک نمیکنند. گاهی اوقات که با دوستان سابقم مینشستم و زمان نماز فرا میرسید از آنان معذرت میخواستم و به بهانۀ انجام کاری آنجا را ترک میکردم. نمیتوانستم به آنها بگویم که برای ادای نماز میروم زیرا این عمل برای آنان عجیب و غریب بود. اما روزی تصمیم گرفتم که به همگان اعلان کنم که برای ادای نماز میروم و دوستانم با احترام پذیرفتند که من به ادای نماز بپردازم و دریافتم که اگر کسی برای خدا به ادای نماز برخیزد، خداوند آن را برایش آسان میسازد. پس از مسلمان شدنم تصمیم گرفتم که به زیارت قدس بروم زیرا زیارت برادرم از آن باعث هدایت من شد اما زیارت من با زیارت برادرم بسیار تفاوت داشت. راهنمای من در این سفر یک یهودی آلمانی بود. هنگام زیارت، مسلمانان که از مسلمان شدن من آگاه شده بودند دوروبرم را حاطه کردند. در مسجدالاقصی نماز خواندم و بسیار گریستم. قدس قلب جهان اسلام است و تا زمانی که این قلب بیمار شد تمام کالبد جهان اسلام بیمار است و بر ماست که این قلب را آزاد نماییم و من مطمئن هستم که اگر ملت فلسطین به قرآن و آموزههای آن رجوع کرده به آن عمل نماید، قدس آزاد خواهد شد اگرچه مسئلۀ فلسطین فقط مخصوص فلسطینیان نیست بلکه مسئلۀ تمام جهان اسلام است.
در سال ۱۹۷۸ پدرم وفات نمود. او اسلام را میشناخت و به پیامبر محمد جایمان داشت. اما برادرم اگرچه احساس میکنم قلباً مسلمان است اما هنوز به مطالعۀ خود در مورد این دین ادامه میدهد و ممکن است مسلمان شدنش مدتی زمان ببرد. به هر حال این خداوند است که هرکس را که بخواهد هدایت میکند. از مهمترین کارهایی که انجام دادم یادگیری زبان عربی، زبان قرآن و پیامبر ج، بود و همچنین در فکر یافتن همسری مسلمان و نیکوکار بودم. در سال ۱۹۷۹ نیز به حج عمره رفتم و پس از بازگشت از عمره و زیارت اماکن مقدس همسر مناسبم را در لندن یافتم. نام او فوزیه علی و از خانوادهای مسلمان با پدری ترک و مادری افغانی بود. مراسم ازدواج را در مسجد به روش اسلامی منعقد نمودیم. خداوند عنایت ویژهای به من داشت و من توانستم زنی نیکوکار را بیابم؛ دیگر زیبایی برایم مهم نبود زیرا زیبایی زن مهمترین چیز نیست بلکه ایمان و عمل صالح پایه و اساس است. در ماه رمضان آن سال اولین فرزندم به دنیا آمد. در کنار چنین خانواده و دینی احساس خوشبختی میکردم. در حقیقت من در راه خدا فعالیت میکنم و اوست که روزیدهندۀ من است و این واقعیت طرز تفکر را برای من آسان میکند و امیدوارم که سبب هر چند ناچیز و کوچک در نشر و توسعۀ اسلام در بریتانیا باشم و در این راه از هیچ کوشش فروگذار نیستم. روزبهروز به قوت و جمعیت مسلمانان افزوده میشود و این مجال خوبی برای من است. من عربی را یاد گرفتم تا قرآن را خوب بفهمم و به تربیت فرزندان در خانوادههای اسلامی همت گماشتم زیرا در غرب تبلیغات زیادی علیه اسلام وجود دارد و من وظیفۀ خود میدانستم تا با مطالعۀ دقیق در قرآن و سنت به تربیت افراد و گفتگو و مناقشه با مخالفان همت گمارم. پس از مسلمان شدنم رسانههای عمومی که قبلاً خیلی از من یاد میکردند، سکوت اختیار کردند و از انتشار خبر مسلمان شدنم چشمپوشی نمودند زیرا ادارۀ بیشتر این رسانهها در دست یهودیان است، و در حقیقت بیشتر پستهای کلیدی در غرب در دست آنان است و میتوان آنان را در هرجا یافت و آنان نیز نمیخواهند که این نور به دیگران بتابد. من معتقدم که نماز سر وقت مهمترین رکن اسلام است و محافظت بر آن انسان و دینش را از هر گزندی مصون میدارد و خودم پس از ادای هر نماز آرامشی غیرمعمول را در خود احساس میکنم زیرا کمال خوشبختی را در اتصال با خدا هنگام نماز میبینم.
به عنوان انسان به ما ضمیر و خودآگاهی و وظیفهای عطا شده است که ما را در ردۀ بالاترین مخلوقات قرار داده است. انسان خلق شده است تا خلیفۀ خدا بر روی زمین باشد و این نکته دارای اهمیت است تا تعهد برای رهایی از تمام ظواهر فریبنده را درک نماییم و زندگی این دنیا را برای حیات آخرت آمادهسازی نماییم. هرکس که این فرصت را از دست دهد، بعید است تا فرصت دیگری به او داده شود تا دوباره به این جهان بازگردد زیرا قرآن میفرماید: وقتی در جهان دیگر به اعمال انسان رسیدگی میشود وی خواهد گفت: «خدایا، ما را دوباره به این دنیا بفرست و به ما فرصت دیگری بده». خداوند خواهد فرمود: «اگر ما تو را دوباره بفرستیم تو دروباره همان اعمال را در روی زمین انجام خواهی داد». من در دنیای مدرن و پرزرق و برق حرفۀ هنری بزرگ شدم. در خانوادهای مسیحی به دنیا آمدم، اما میدانیم که هر بچهای با طبیعت اصلی و اخلاقی خودش به دنیا میآید. این والدینی هستند که او را به این آیین و یا آن دین سوق میدهند.
به من دین مسیحیت عرضه شد و در این مسیر آموزش یافتم. به من یاد داده شد که خداوند وجود دارد، اما هیچ ارتباط مستقیمی با خداوند وجود ندارد، بنابراین ما برای برقراری ارتباط مجبور به ارتباط از طریق حضرت مسیح ÷بودیم. در واقع وی وسیلهای برای دسترسی به خداوند بود. این موضوع کم و بیش برای من قابل قبول بود اما من آن را کاملاً درک نمیکردم.
پس از مطالعۀ دقیق در مورد اسلام به این نتیجه رسیدهام که بیشتر مسلمانان امروزی به بیراهه رفتهاند زیرا از قرآن دور شده و یا در آن تدبر نمیکنند. قرآن کریم روح علم و دانش و بلکه پایه و اساس آن است و هدایت حقیقی را برای آن کس که آمادگی و استعداد فهم آن را داشته باشد، در پی دارد. اسلام یعنی تسلیم شدن مطلق در مقابل خداوند و اطاعت از پیامبر او که ضامن خوشبختی ابدی انسان میباشد. بر ما واجب است که با بالا بردن سطح دانش و آگاهی خود و همراه شدن با آن کسانی که از راه راست پیروی میکنند، حق و باطل را از هم تشخیص دهیم. برماست که بر صحت و درستی اعمال خود تأکید داشته باشیم و سپس مردم را به راه خداوند دعوت کنیم و این سخن پیامبر جرا فراموش نکنیم که میفرماید:«بشروا ولا تنفروا ویسروا ولا تعسروا»یعنی: «مژده دهنده باشید و مردم را از خود متنفر ننمایید، آسانگیر باشید و سختگیری نکنید». دعوت ما باید ساده و واضح باشد و آن هم دعوت به توحید خالص است ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾و نباید کوشش نماییم که تمام اسلام را یکباره تبلیغ نماییم بلکه آنچنان که پیامبر جبه معاذ آموزش داد از توحید شروع نماییم و سپس به ترتیب به بیان ادای نماز و زکات و سایر موارد دیگر بپردازیم. بر ماست که رهرو راه پیامبر جباشیم و او را الگوی خود در زندگی قرار دهیم و همانگونه که حضرت عائشه فرمودند: «خلق و خوی پیامبر جقرآن بود»، ما نیز باید به آداب قرآن خود را بیاراییم و به قرائت قرآن با زبان و بدون تدبر اکتفا ننماییم. قرآن مجسمکنندۀ تعالیمی از طرف پروردگار است که برای کامل نمودن اخلاق انسان نازل شده است.
هدایت از جانب خداست و با توجه به تجربۀ خود میتوانم بگویم کسی استعداد هدایت دارد که از سه عامل مهم برخوردار باشد:
۱) تواضع و معترف بودن به نقص و کوتاهی.
تمایل به یادگیری و جستجوی حقیقت ۳) درک کامل و بدون تحریف توحید و یکتاپرستی. برماست که بسیار عمل کنیم و کمتر سخن بگوییم و به یاد داشته باشیم که این تنها خداوند است که هرکس را بخواهد به اسلام هدایت میکند. تبلیغات علیه اسلام در غرب زیاد است ولی مردم زیاد فریب این تبلیغات را نمیخورند و تنها زمانی این تبلیغات در آنها اثر دارد که رفتار ناشایست عدهای از مسلمانان را بینند و در این صورت ممکن است که آن تبلیغات را باور کنند. بیشتر مسلمانان امروزی و حتی تعدادی از داعیان دین، به مسائل معیشتی و دنیایی بیشتر از دعوت به اسلام توجه دارند. من مسلمانان را در شرق و غرب جهان فرامیخوانم تا به کتاب خدا و سنت پیامبرش تمسک جویند زیرا این تنها راه نجات از اوضاع تلخ و خفتبار مسلمانان است. من مسلمانان را به همکاری و دعوت به سوی اسلام راستین فرا میخوانم و اینکه مسائل مسلمانان را به جهان بشناسانند.
همواره از خود میپرسیدم که چرا مردم این نور روشن و تابناک را درک نمیکننند و در قرآن تدبر نمینمایند؟! زیرا به نظر من تنها سورۀ العصر میتواند راه نجات از آتش جهنم باشد و در این مورد بسیار اندوه میخوردم اما فرمودۀ پیامبر جرا در مورد آخرالزمان به یاد میآوردم که در آن صابر بر دین مانند کسی است که گدازهای از آتش در دست دارد و اینکه اسلام با غربت آغاز شده و در آخر نیز غریب خواهد شد».
یوسف اسلام در مورد رفتارهای وحشیانهای که با مسلمانان میشود، میگوید: «چگونه میتوان آسوده بر سر بالین گذاشت در حالیکه مسلمانان با شیوههای وحشیانه در بوسنی کشته میشوند و پدران را مجبور به نوشیدن خون فرزندان خود مینمایند».
بعد از عدم اجازۀ ورود یوسف اسلام به خاک آمریکا در سال ۲۰۰۴، او در بازگشت به لندن گفت که تعجب میکند چرا او را به آمریکا راه ندادند، حال آنکه در ماه مه (چهار ماه پیش) در واشنگتن بود و با برخی مقامات کاخ سفید نیز درباره فعالیتهای بشردوستانه مذاکره کرده بود. یوسف که هنگام ورود به لندن در حلقه محاصره خبرنگاران قرار گرفته بود اظهار داشت: با دخترم «میمنه» با هواپیمای یونایتد عازم واشنگتن بودم. کارکنان پرواز نام او را در فهرست «پرواز ممنوع» وزارت امنیت آمریکا ندیده بودند و مشکلی در سوار شدن به هواپیما نداشتم. اما به خلبان هواپیما، پس از ورود به آسمان آمریکا و دو ساعت مانده تا رسیدن به فرودگاه واشنگتن خبر دادند که نام من در فهرست پرواز ممنوع (واچ لیست) است و حق ورود به آن کشور را ندارم. خلبان مجبور شد که مسیر هواپیما را با اتلاف وقت صدها مسافر و تحمل هزینه به سوی فرودگاه «بانگور» واقع در ایالت «مین» تغییر دهد و در اینجا فرود آید و من را به مأموران پلیس و امنیت تحویل دهد که با اولین پرواز به لندن بازگردانده شدم ولی به دخترم اجازه دادند که وارد آمریکا شود. من هنوز غرق در تعجب هستم که چرا نباید وارد آمریکا میشدم و چرا به این صورت پرهیاهو و بیسابقه من را بازگرداندند. بازگرداندن مسافر از فرودگاه مقصد امری عادی است، ولی از میان راه و از آسمان کاری است که سابقه نداشته است، و من پیگیر آن خواهم بود». مقامات وزارت امنیت آمریکا اشاره کردهاند که نام یوسف در فهرست ممنوعالورودها به آمریکا بود و این لیست عمدتاً مربوط به کسانی است که ارتباط و مناسبتهایی با تروریستها دارند. دولت اسرائیل یوسف را متهم به دادن کمک مالی به حماس کرده و یکبار وی را از ورود به آن کشور منع کرده و از فرودگاه بازگردانده است. با این که یوسف به دلیل گرویدن به اسلام با خواندن آواز وداع کرده اخیراً (سال گذشته) دو نوار در مخالفت با جنگ عراق پر کرده که احتمالا عدم رضایت مقامات آمریکایی را فراهم ساخته است.