تواضع و فروتنی سلمان س
ابونعیم اصفهانی / در حلیة الأولیاء از ابوهریره س روایت کرده که رسولخدا ص فرمودند: «من تواضع لله رفعه الله». یعنی: «کسی که به خاطر خدا فروتن شد، خداوند در دنیا و آخرت مقام و منزلت والایی به او خواهد داد».
سلمان س فردی متواضع و فروتن بود و همین صفت نیکو سبب شهرت او در دنیا شد.
در این فصل، برای عبرت گرفتن از اخلاق ایشان، چند نمونه از تواضع و فروتنی او را بیان میکنیم.
امام احمد / از ابوقلابه نقل کرده که مردی خدمت سلمان س مشرّف شد. او را در حالی دید که آرد خمیر شده را پیمانه زده و نان میپزد. آن مرد گفت: چرا خودت نان میپزی؟
سلمان گفت: خدمتگزارم را برای انجام کار دیگری فرستادهام و دوست ندارم که دو کار را در یک وقت به او بسپارم.
سپس آن مرد گفت: فلان کس به شما سلام رساند.
سلمان گفت: کی از نزد او آمدی؟
آن مرد گفت: مدّتی قبل.
سلمان گفت: اگر سلام او را نمیرسانیدی، امانتی بود که بر گردنت میماند. از این ماجرا چند نتیجه میتوان گفت:
۱- مستحب بودن فرستادن سلام به دوست یا آشنا به واسطهی شخصی دیگر.
۲- یاران رسولاکرم ص هم مانند آن حضرت از کار کردن در خانه و کمک به همسر و خدمتگزار خویش دریغ نمیورزیدند.
۳- مهر و محبت سلمان نسبت به خدمتگزارش.
۴- لزوم رسانیدن سلام کسی که از تو میخواهد سلامش را به کسی دیگر برسانی.
۵- سلام نیز یک امانت است و نباید کوچک شمرده شود.
۶- زیارت اهل فضل و کمال.
ابونعیم در کتاب حلیه، از ثابت بنانی (رحمه الله) نقل کرده که وقتی سلمان س امیر مدائن بود، مردی از اهل شام در بازار او را دید و به گمان این که او حمّال است، از او خواست تا کولهبارش را بردارد.
سلمان س بنا به دستور آن مرد، کولهبار او را بر دوش نهاد و همراه او رفت. مردم چون سلمان را میدیدند که کولهباری را بر دوش نهاده، از او میخواستند تا آن کولهبار را از روی دوشش بردارند و به او کمک کنند، اما سلمان اجازه نمیداد و میگفت: این امانت به من سپرده شده است، پس خودم آن را برمیدارم. آن مرد غریب از این که مردم زیاد به او احترام میگذاشتند، به شگفت آمد و پرسید: مگر این مرد کیست که این همه به او احترام میگذارند؟
مردم گفتند: این مرد، سلمان، یار وفادار و مخلص رسول الله ص و امیر این شهر است.
آن مرد شرمنده شد و از سلمان معذرتخواهی کرد و گفت: من شما را نشناختم، خواهش میکنم اجازه دهید کولهبار را از روی دوشتان بردارم.
اما سلمان قبول نکرد و گفت: من قصد کردم که به خاطر خدا به تو کمک کنم و تا وقتی که بارت را به مقصد نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.
باز در کتاب حلیة الأولیاء آمده که: «سلمان چون از قریش شنید که به نسب خود افتخار میکنند، به آنها گفت: «من از نطفهی چرکین آفریده شدهام و سپس مردهای بدبو خواهم گشت، پس از آن اعمال مرا خواهند سنجید، اگر کفّهی حسناتم سنگین باشد، من بزرگوار و شریفم و اگر کفّهی حسناتم از کفهی سیئاتم سبکتر باشد، پس من پست و ناچیزم».
ابوالبختری نیز نقل کرده که: مردی از قبیلهی بنی عبس در عراق، از بهر فراگرفتن علم و ادب هم صحبت سلمان فارسی س شد.
وی هر چه قدر میکوشید به سلمان خدمتی کند، نمیتوانست؛ زیرا اگر او آرد را خمیر میکرد، سلمان نان میپخت، اگر برای الاغش علف جمع میکرد، سلمان نیز به او آب میداد و ... . یعنی سلمان هرگز به دیگران اجازه نمیداد کارهای شخصی او را انجام دهند.