کرامات سلمان س
به عقیدهی اهل سنّت و جماعت، کرامات اولیای خدا حقّ است و نشانهای از نشانههای قدرت باریتعالی میباشد.
امام نووی در کتاب بستان العارفین [۱۵] و علامه ابن تیمیه در مجموع فتاوی، جلد یازده قدیمی و علامه شیخ یوسف نبهانی در مقدمهی کتاب جامع کرامات اولیا، دربارهی این موضوع بحث مفصّل و بسیار مفیدی دارند که میتوان به آن منابع رجوع کرد.
حافظ ابونعیم از حارث بن عمیر این چنین نقل کرده است: هنگامی که به مدائن رسیدم، مردی را دیدم که لباس کهنهای پوشیده بود و پوست حیوان قرمز رنگی را میتراشید. همین که مرا دید، گفت: خواهش میکنم اندکی صبر کن و همان وقت وارد اتاقی شد.
من از کسی که آن جا ایستاده بود، پرسیدم این مرد کیست؟
او گفت: این مرد سلمان فارسی است.
سپس او در حالی که لباس سفید و پاکیزهای پوشیده بود، از آن اتاق بیرون آمد و به سوی من شتافت و همانند کسی که مرا میشناسد با من مصافحه کرد و احوالپرسی نمود.
من به او گفتم: ما تا به حال همدیگر را ندیدهایم و یکدیگر را نمیشناسیم، پس چرا شما مانند یک آشنا با من برخورد میکنید؟
سلمان گفت: به خدا سوگند همین که شما را دیدم روح من شما را شناخت؛ آیا شما حارث بن عمیر نیستید؟
وی گفت: آری! من همانم که میفرمایید.
سلمان گفت: من از رسولخدا ص شنیدم که میفرمود: «الأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ، وَمَا تَنَاكَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ» [۱۶].
باز از او نقل کردهاند که: روزی به اتفاق مهمانش از مدائن بیرون رفتند. چشمشان به گلهی آهوانی افتاد که در حال چرا بودند و نیز پرندگانی که در آسمان پرواز میکردند.
سلمان نظری به آنها انداخت و گفت: ای کاش یک آهو و یک پرنده نزد من میآمدند تا بتوانم از مهمانم پذیرایی کنم. خداوند آرزوی سلمان را برآورده ساخت و آهو و پرنده نزد وی آمدند. مهمان از دیدن این صحنه به شگفت آمده و گفت: سبحان الله! اگر با چشم خود نمیدیدم، هرگز باور نمیکردم.
سلمان س گفت: چرا تعجب میکنی؟ آیا تا به حال کسی را دیدهای که از خدای یکتا اطاعت نماید و خداوند آرزویش را برآورده نسازد؟!.
[۱۵] جناب شیخ محمد علی خالدی، سلطان العلما، این کتاب را شرح و بسط داده و ریاض السالکین نامیده است. [۱۶] «ارواح همانند سربازان گرد هم آمدهاند، پس هر کدام از آنها دیگری را بشناسد، با او متحد میشود و هر کدام را نشناسد، از او کنارهگیری میکند».