حدیث ثقلین

مسئله دوم

مسئله دوم

ثقلین تثنیه ثقل است، و کتاب و عترت به خاطر آن ثقلین نامیده شده‌اند که تمسک و عمل به آنها مهم است، و در اصل عرب‌ها به هر چیز گران‌بها و مهم ثقل می‌گویند، از این رو برای بزرگداشت این دو و اهمیت به جایگاه کتاب و عترت، ثقلین نامیده شده‌اند، و در اصل ثقل به تخم شترمرغ که محفوظ باشد گفته می‌شود، شاعر می‌گوید:

فذکر ثقلاً رثیلاً بعد ما: الفت ذکاء یمینها فی کافر [۵]و به سردار و رئیس محترم ثقب گفته می‌شود، و خداوند انسان‌ها و جن‌ها را ثقیل نامیده است چون خداوند آنها را بر سایر مخلوقات روی زمین برتر قرار داده است چون خداوند به آنها قوه تشخیص و عقل عنایت کرده است.

ابن‌انباری می‌گوید: به جن‌ها و انسان‌ها ثقلین گفته می‌شود چون آنها گویا همچون چیز گرانی برای زمین و روی آن هستند.

و در تفسیر عترت اقوال مختلفی نقل شده است که برخی عبارتند از: عترت یعنی خویشاوندان و بستگان از قبیل فرزند و غیره، و گفته‌اند یعنی اقوام نزدیک و بعضی گفته‌اند یعنی فامیل و عشیره نزدیک، و به همین مفهوم است گفته ابوبکرشکه گفت: ما عترت و قبیلۀ پیامبرصهستیم که ایشان از این قبیله بیرون آمد و عرب‌ها از ما برآمده‌اند همان‌طور که آسیا از مرکز شل برآمده و گرد آن قرار دارد [۶].

ابن‌اثیر می‌گوید: آنها از قریش هستند و عموم فکر می‌کنند که عترت یعنی فقط فرزند، و عترت رسول خداصفرزندان فاطمهلهستند، این گفته ابن‌سیده است. از هرمی می‌گوید: در حدیث زیدبن ثابت آمده پیامبر خداصفرمود:

در میان شما بعد از خود دو چیز گران‌بها باقی می‌گذارم کتاب خدا و عترتم، این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا اینکه روز قیامت در کنار حوض نزد من می‌آیند.

و می‌گوید: محمدبن اسحاق می‌گوید: این حدیث صحیح است؛ و مثل این از زیدبن ارقم و ابوسعید خدری روایت شده است و در بعضی از روایات آمده که: (در میان شما د چیز گران‌بها باقی می‌گذارم کتاب خدا و عترتم اهل‌بیت) پس عترت را اهل‌بیت قرار داده است.

و ابوعبید و دیگران گفته‌اند: عترت یعنی خانواده و خویشاوندان نزدیک و ابن‌اثیر می‌گوید: عترت یعنی خاص‌ترین خویشاوندان فرد [۷].

و ابن‌الاعرابی می‌گوید: عترت یعنی فرزند و نسل، و عترت پیامبرصفرزندان فاطمه هستند.

و از ابوسعید روایت شده که گفت: عترت یعنی ساقه درخت، و عترت پیامبرصعبدالمطلب و فرزندانش می‌باشند و بعضی گفته‌اند: عترت ایشان اهل‌بیت نزدیک او هستند، و آنها فرزندان خودش و علی و فرزندانش می‌باشند، و بعضی گفته‌اند: عترت پیامبرصخویشاوندان نزدیک و دور آنحضرت می‌باشند و بعضی گفته‌اند: عترت: یعنی خویشاوندان و پسرعموها.

چنان که وقتی پیامبرصبا اصحابش در مورد اسیران بدر مشاوره نمود ابوبکرسبه او گفت: عترت و قوم تو هستند.

منظور از عترت عباس و بنی‌هاشم بودند، و منظورش از قوم قریش بود.

و معروف است که عترت پیامبر اهل‌بیت ایشان هستند و آنان کسانیند که زکات برای آنها حرام است، و آنها خویشاوندان پیامبرصمی‌باشند که در سوره انفال ذکر شده که خمس خمس به آنها تعلق می‌گیرد، و در لسان‌العرب همین‌طور آمده است [۸].

با توجه به آنچه از اهل لغت در تفسیر معنای عترت ذکر نمودیم مشخص می‌شود که اهل لغت در تفسیر عترت با هم اختلاف دارند، و بیشتر آنها کلمه عترت را همان‌گونه تفسیر کرده‌اند که اهل‌حدیث گفته‌اند که عترت خویشاوندان مؤمن پیامبرصاز بنی هاشم و بنی‌مطلب می‌باشند، و هیچیک از تفاسیر گذشته با آنچه امامیه می‌گویند که عترت در تعداد معینی از افراد منحصر است همخوانی و توافق ندارد. بلکه بسیاری از هاشمی‌ها مانند ابن‌عباس و بسیاری از فرزندان عبدالمطلب که تعدادشان هم زیاد است از عترت پیامبرصمی‌باشند.

شیخ‌الاسلام ابن تیمینه در منهاج‌السنه [۹]می‌گوید:

پیامبرصدر مورد عترت خویش فرمود که عترت و کتاب از همدیگر هیچگاه جدا نخواهند شد، و پیامبرصراستگوست و این سخن ایشان بر آن دلالت می‌نماید که اجماع عترت حجت است، و گروهی از اصحاب ما ـ یعنی برخی از حنابله ـ و نیز همین را گفته‌اند و قاضی در المعتمد آن را ذکر کرده است [۱۰].

اما عترت همۀ بنی‌هاشم هستند که عبارتند از: فرزندان عباس و فرزندان علی و فرزندان حارث‌بن عبدالمطلب و سایر بنی ابی‌طالب و غیره، و تنها علی عترت نیست، و سرور عترت پیامبرصاست، و همچنین علماء عترت و خاندان پیامبرصهمچون ابن‌عباس و غیره اطاعت از علی را در همه آنچه می‌گفت واجب نمی‌دانستند و همچنین علی معتقد نبود که مردم باید از او اطاعت کنند و هیچ کسی از ائمه سلف نه از بنی‌هاشم و نه از دیگران نگفته‌اند که اطاعت از علی واجب است.

و همین‌طور دیگر ائمه نیز اینگونه بودند و همچنین اطاعت هیچ فردی از افراد عترت واجب نیست مگر آن‌که همه اجماع کنند و آنها عبارتند از فرزندان عباس و فرزندان علی و فزندان حارث و سایر بنی‌طالب و هرگاه همه این‌ها بر امری اجماع کرده‌اند طبق نظر کسانی که این را اجماع می‌شمارد اطاعت از آنها واجب است.

[۵] لسان‌العرب ماده ثقل ۱۱/۸۵. [۶] بیهقی السنن الکبری ۶/۱۶۶ ش ۱۱۷۰۷. [۷] النهایه ۳/۱۷۷. [۸] ابن منظور لسان العرب ماده عتر ۴/۵۳۶. [۹] منهاج‌اسلنه ۷/۳۹۵. [۱۰] منظور قاضی ابویعلی است.