خاتمه
اهل سنت توفیق یافتهاند که به هردو ثقل (قرآن و عترت) چنگ بزنند، و از اهل سنت بهخصوص اهل حدیث و گروه حق به هردو تمسک جستهاند، الحمدلله رب العالمین.
باید دانست که متقدمین شیعه و راویانی که از ائمه روایت میکنند ادعا میکنند که آنها به اقوال و افعال عترت تمسک جستهاند، اما فرزندان و برادران ائمه آنها را تکذیب کردهاند، و عقلا میدانند که کردار و گفتار هر کس برای فرزندان و برادران و خویشاوندانش پنهان نمیماند و قطعاً برایشان هویدا و آشکار است و آن را از دیگران که گاهی با فرد همراه میشوند بهتر میدانند، بهخصوص وقتی که فرزندان و برادران و خویشاوندان فرد بر مذهب و فکر و همراه او باشند. در کتابهای شیعه روایات زیادی که آن را صحیح میدانند آمده است که برادران و فرزندان و خویشاوندان ائمه کسانی را که از ائمه روایت کردهاند تکذیب نمودهاند، ما در این مورد یکی دو مسئله را ذکر میکنیم تا دلیل دروغگویی آنها روشن شود و آشکار گردد که آنها این روایات را به دروغ به ائمه نسبت میدادهاند.
زید شهیدسکه یکی از فرزندان امام سجاد [۶۳]است و به علم و تقوا و پرهیزکاری و زهد معروف بود و از بزرگان سلف این امت است، در موارد زیادی یاران امام سجاد را به دروغگویی متهم مینماید و آنها در مسایل زیاد همچون برتر قرار دادن ائمه از پیامبران، ناسزا گفتن به خلفای ثلاثه و اظهار بیزاری از آنان، گمراه میداند، ما در اینجا مسئله امامت را که مهمترین و اساسیترین مسئله فرقه اثناعشریه است ذکر میکنیم، آنها ادعا میکنند که اهلبیت بر این مسئله اجماع کردهاند بنابراین باید این مسئله برای همه کسانی که از اهلبیت هستند معلوم و مشخص باشد.
کلینی از ابان [۶۴]روایت میکند که گفت احول [۶۵]به من گفت: زیدبن علی در حالی که پنهان بود کسی را به دنبال من فرستاد، نزد او آمدم، او گفت: ای ابوجعفر: اگر فردی از ما نزد تو بیاید آیا همراه او حرکت میکنی؟ میگوید: گفتم اگر چنین کسی باشد پدر یا برادرت است، و من همراه او بیرون میآیم، آنگاه او به من گفت: میخواهم بیرون بیایم و با این قوم جهاد کنم همراهم بیا، گفتم: فدایت شوم این کار را نمیکنم، گفت: آیا خودت را از من عزیزتر میداری، گفتم: جان من و تو فرقی ندارد، وقتی خدا را روی زمین حجتی است کسی که همراه تو قیام کرده و کسی که با تو نیامده فرقی نمیکنند، گفت: ای ابوجعفر با پدرم سر سفره مینشستم او تکه گوشت بزرگ را در دهان من میگذاشت و لقمه را برایم سرد میکرد، و اینگونه برایم دلش میسوخت، آیا دلش نمیسوخت که به جهنم میروم و تو را خبر کرد و مرا خبر نداد، میگوید: گفتم: او ترسید که اگر تو را خبر کند و تو قبول نکنی به جهنم میروی و مرا خبر داد که اگر قبول کنم نجات مییابم و اگر نپذیرم اشکالی ندارد که به جهنم بروم.
این روایت دلیل صریحی است که زید شهیدساحول را در تعیین امامت محمدباقر تکذیب کرده است [۶۶].
قاضی نورالله [۶۷]در کتاب (مجالس المومنین فی أحوال فضیل بن یسار) از امالی [۶۸]شیخ ابنبابویه [۶۹]نقل میکند که فضیل از امام جعفر صادق پسر امام باقر و جانشین پدرش روایت میکند که گفت: وقتی زیدبن علی برای جنگ با لشکر هشام میرفت با او همراه بودم، بعد از شهادت زیدسبه مدینه نزد امام جعفر صادقسرفتم او از من پرسید و گفت: ای فضیل آیا تو در جنگ با اهل شام با عمویم همراه بودی؟! گفتم: بله، در اینجا او از من پرسید که چند نفر از آنان کشته شد، گفتم: شش نفر، فرمود: در مباح بودن کشتن آنها و حلال بودن ریختن خون آنان شک نمیکنی؟! گفتم: اگر در حلال بودن ریختن خون آنها مشکلی میداشتم با آنان نمیجنگیدم، آنگاه او گفت: خداوند مرا در آن خونها شریک بگرداند، سوگند به خدا عمویم زید و یارانش شهید هستند، مثل آنچه بر علیبن ابیطالب و یارانششگذشت.
در این تشبیهی که در کلام امام صادق مشاهده میشود از آن چنین برمیآید که او بر این عقیده بوده است که امام زید و امیرالمؤمنین در یک مقام بودهاند، پس از این لازم میشود که زید در همه عقایدش برحق بوده است و قیام او اصالتاً بوده نه نیابتاً، وگرنه نمیتوان او را شهید دانست و او را به امیرالمؤمنین تشبیه داد.
آنچه احول در جواب امام شهید زیدسگفته است یاوه و باطل است به چند دلیل عبارتند از:
دلیل اول: ابراهیم پدرش را به اسلام دعوت داد و او ایمان نیاورد و جهنمی شد، چنان که احول میگوید ابراهیم آنچه را که بیشتر به صلاح بوده ترک کرده است، اگر شیعه بگویند که پدر ابراهیم مؤمن بوده و کافر نبوده است و کسی که ایمان نیاورده عمویش آزر بوده است، آزر چنانکه شیعه میگویند مربی و یا عمویش بود. و ابراهیم او را پدرم صدا میزده است چنانکه در قرآن تصریح شده است، و باز هم ابراهیم او را به ایمان دعوت داده است پس طبق قول احول ابراهیم با این دعوت دادن بر او ستم کرده است.
و همینطور همه انبیاء خویشاوندان خود را به ایمان دعوت دادهاند و خویشاوندانشان ایمان نیاوردهاند مثل ابولهب و دیگر خویشاوندان پیامبرصکه ایمان نیاوردند، پس بر اساس نظریه احول پیامبران با این دعوت بر آنها ستم کردهاند به خصوص پیامبرصما که سبب حیات جاودانی امت خویش میباشد و او برای امت از پدران و مادرانشان مهربانتر و رحمتی برای جهانیان بود. و چنان که ملاعبدالله مشهدی در اظهار الحق نقل کرده پیامبر امام تعیین نکرده است، او از حذیفهبن یمان روایت میکند که گفت: گفتند: ای پیامبر خداصجانشینی برای خود مقرر کن، فرمود: اگر من جانشینی تعیین کنم و شما از او سرپیچی کنید عذاب داده میشوید، آنچه حذیفه به شما گفت او را تصدیق کنید، و آنچه عبدالله خواند آن را بخوانید [۷۰].
دلیل دوم: اگر امامت از اصول واجبات است، ناآگاه بودن بهخاطر هر عذری که باشد پذیرفته میشود، و وقتی امام سجاد پسرش زید را از این مسئله مهم آگاه نکرد تا جایی که او امامت امام باقر را انکار نمود و برای خودش ادعای امامت کرد طبق ادعای شیعه او جهنمی و جاهل است، و اگر به خاطر این جهالت معذور شمرده میشود باید شیعه بزرگان صحابه را نجات یافته و معذور بدانند و حتی باید نواصب را نجات یافته بدانند چون نصوص امامت امیرالمؤمنین بهطور متواتر به آنها نرسید و از روایت مخالف سالم نبودهاند.
و کلینی در روایتی طولانی از مقرن و او از ابیعبدالله روایت میکند که گفت: هیچکس به بهشت نمیرود به جز کسی که ما را شناخته و ما او را شناختهایم و هیچکس به جهنم نمیرود جز کسی که ما او را نشناختهایم و او ما را نشناخته است.
دلیل سوم: سخن زید و مذهبش که پدرش او را از امام وقت و صاحب رهبری بزرگ و حجت خدا در زمین با خبر نکرده است و امام را مشخص نکرده و ترسی نداشته که اگر بگوید او نپذیرد، جواب احول که یک را دو تا میبیند اشتباه محض است!!
و پدرش بهصورت کلی نشانههای امام را برای او بیان نکرد و علامتش را برای او ذکر نکرد تا امام خودش بداند که او فلانی است نه او، در صورتی که اثناعشریه میگویند امام ویژگیها و نشانههایی دارد که در غیر از او یافته نمیشوند، مثل امام وقتی متولد میشود ختنه شده است و دیگر نشانههایی که زید فاقد آن بود.
چهارم: وقتی امام سجاد امام و جانشین پیامبرصبود باید او ضروریات دین را به هر مکلفی میآموخت و بین خویشاوندان و اجانب در تبلیغ احکام فرق نمیگذاشت، همانطور که شایستۀ جایگاه نبوت و امامت است، بلکه باید خویشاوند را بیشتر هشدار و بیم میداد چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾و خویشاوندان نزدیک خود را بیم ده و میفرماید: ﴿وَلِتُنذِرَ أُمَّ ٱلۡقُرَىٰ وَمَنۡ حَوۡلَهَاۚ﴾تا اهالی مکه و اطرافیان آن را بیم دهی.
دلیل پنجم: شیعه میگویند که پیامبرصبا صراحت امامت ائمه را بیان نموده و ترتیب آنها را تصریح نموده و اسامی آنان را یکی پس از دیگری ذکر کرده است، و ادعا میکنند که ممکن است خداوند به او چنین وحی کرده است، پس پذیرفتن سخن پدر در اینجا نقشی ندارد بلکه باید نص و تصریح پیامبرصبرای او گفته میشد تا مثل سایر احکام به آن ایمان میآورد و آن را میپذیرفت.
دلیل ششم: نیازی نیست که پدر به فرزندش برساند چون طبق ادعای شیعه این در جهان به حد تواتر رسیده بود به خصوص نزد اهلبیت معروفتر بود و آن را در خانههایشان میخواندند و مانند تعداد رکعات نماز و اوقاتش آن را میدانستند، و پیروان همه مذاهب و ادیان به کودکان همه مسائل اساسی دین را میآموزند، و این مسئله از مهمترین مسائل بود، پس چرا امام سجاد این مسئله را از فرزند عزیزش پنهان کرد، با اینکه با اجماع هردو گروه زید از فرزندان امام سجاد و همصحبت او و رهرو راه او بود، پس دلیلی نداشت که امام سجاد از این بترسد که زید آن را رد یا تکذیب نماید.
دلیل هفتم: در اینکه امام سجاد پسرش را از این مسئله با خبر نکرد چه فایدهای بود، چون بعد از آن امام وقت او را دعوت خواهد داد و او یا دعوتش را میپذیرد و یا نمیپذیرد، پس خبر ندادن امام سجاد پسرش را فایدهای نداشته است و ائمه باید از چنین کارهایی منزه دانسته شوند برخی از علمای شیعه در پاسخ به این پرسش که چرا امام سجاد پسرش زید را آگاه نکرد گفتهاند که این قضیه مثل خواب یوسف است که یعقوب او را از اینکه آن را برای برادرانش تعریف کند منع کرد تا اینگونه یوسف از مکر آنها در امان بماند. باید گفت که این قیاس فاسدی است و قیاس معالفارق است، چون تعریف خواب یوسف نه بر یوسف و نه بر یعقوب واجب بود، و از اصول دین و از مسائل شرعی نبود، بلکه یک بشارت محض بود که بر این دلالت میکرد که یوسف از بزرگان برگزیدگان خواهد بود، و بر انبیاء لازم نیست که حتماً مژدهها را اعلام دارند بلکه در موارد زیادی بهخاطر آن که مژده داده شده دچار خودپسندی نشود و همچنین دیگران با او حسادت نورزند از اعلام آن منع کردهاند.
و در حدیث صحیح آمده است: (اگر قریش دچار غرور و تکبر نمیشد به آنها میگفتم که برای نیکوکارانشان چه چیزهایی نزد خداوند فراهم است) [۷۱].
و در حدیثی دیگر از معاذبن جبل روایت است:
(مردم را بشارت ندهید که سستی میورزند) [۷۲].
و ثبوت نبوت یوسف÷مشروط به تعبیر خواب او نبود برخلاف امامت ائمهای که میآیند که باید امام سابق به امامت امام بعد تصریح کند، و امکان دارد که بدون تصریح او مکلف از آن آگاه شود.
کوتاه سخن اینکه تمسک فرقه اثناعشری به عترت به همین شیوهای است که ذکر نمودیم و قرآن به گمان آنها قابل تمسک نیست و ادعا میکنند که دستخوش تحریف و تغییر قرار گرفته و کم و زیاد شده است، بنابراین هردو ریسمان از دست شیعه باز شده و در درههای گمراهی و ضلالت حیران و سرگردان باقی ماندهاند.
اگر شیعه بگویند ما با اینکه بعضی از عترت را کافر قرار میدهیم و زشتیهایی را به بعضی نسبت میدهیم اما به روایاتی که از دیگر عترت نقل شده تمسک میجوئیم و به گفتار و کردار آنان عمل مینمائیم برخلاف اهل سنت که به قول هیچکس از عترت عمل نمیکنند و تمسک نمیجویند، و تمسک یعنی پیروی از اقوال و افعال شخص. مثل اینکه کسی قرآن را به جایی بیندازد که شایسته نیست و مرشد و هادی را رها کند، اما از عمل به احکام قرآن و اقتدا به کارهای مرشد و هادی حتی به اندازه سرمویی تخلف نورزد، تردیدی نیست که این فرد به هردو تمسک جسته است به خلاف کسی که قرآن را روی سر و چشم خود قرار میدهد اما اصلاً به احکام آن عمل نمیکند، و به راهنما و مرشد خود تا آخرین احترام میگذارد اما به گفتههای او عمل نمیکند، تردیدی نیست که این فرد به قرآن و راهنما تمسک نجسته است بلکه در حقیقت او از آن دو رویگردان است.
به این شبهه باید به طور مفصل پاسخ داده شود تا روشن گردد که این فرقه به هیچ چیزی از اقوال قرآن و عترت تمسک نجستهاند و اهل سنت هستند که به ریسمان محکم و ناگسستنی چنگ زدهاند و به کتاب و سنت و اقوال عترت پاک تمسک جستهاند، و این مطلب در کتابهای مفصل شرح داده شده است. از آن جمله کتاب «تحفه اثناعشریه» به ابواب الهیات و نوات و عقاید و فقهیات این کتاب مراجعه کنید، خواهید دید که این فرقه با روایات معتبر و کتابهای معروفشان با ثقلین مخالفت کردهاند، و آنگاه برای هیچکس در مورد حقیقت این فرقهها و اینکه آنها با ثقلین فرسنگها فاصله دارند تردیدی باقی نمیماند.
در اینجا این رساله مبارکه به پایان میرسد از خداوند مسئلت مینمائیم که آن را برای جویندۀ حق مفید بگرداند و بوسیله آن وی را به راه راست هدایت کند. در رمضان سال ۱۳۳۶ هجری که هوا گرم و سوزان بود کار نگارش این کتاب به پایان رسید.
وحسبنا الله ونعم الوکیل، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم.
[۶۳] علیبن حسینبن امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب، زینالعابدین ابوحسین هاشمی مدنیشدر کربلاء حضور داشت اما مریض بود، به این خاطر عمربن سعد گفت به او تعرض نشود او در آن زمان بیستو اندی سال سن داشت، از پدرش و عمویش حسن و از عایشه و ابوهریره و ابنعباس و دیگران حدیث روایت کرده است، زهری میگوید هیچکس را فقیهتر از علیبن حسین ندیدم ولی او حدیث کم روایت میکرد، و او از همه اهلبیت خود برتر بود و عبدالملک از همه او را بیشتر دوست میداشت و ابوحازم اعرج میگوید: هیچ هاشمی برتر از او ندیده ام، او زینالعابدین نامیده شده و در ربیعالاول ۹۴ هـ درگذشت. طبقات ابنسعد ۵/۲۱۱ تذکرهالحفاظ ۱/۷۴، تهذیبالتهذیب ۷/۲۶۸. [۶۴] ابانبن ثغلببن رباد ابوسعد بکری کوفی قهبائی در مورد او میگوید: ثقه و گرامی و در میان یاران ما مقام بزرگی داشت» عقیلی در مورد او میگوید: «او در تشیع افراط میکرد» و ذهبی در بارۀ او میگوید: از حکمبن عتیبه روایت کرده و از تابعین شمرده نمیشود، و در سال ۱۴۱ ه وفات یافت. ضعفاءالعقیلی ۱/۳۶، سیر اعلامالنبلاء ۶/۳۰۸ مجمعالرجال ۱/۱۸. [۶۵] او جعفربن عثمان رواسی کوفی احول است طوسی او را در رجال شیعه ذکر کرده است و گفته او از اعمش و غیره روایت کردهاند لسانالمیزان ۲/۱۱۹. [۶۶] الکافی ۱/۲۵۷. [۶۷] وی قاضی نورالله مرعشی تستری شهید، جمالالدین است که در سال ۱۰۱۹ هـ وفات یافت. و او صاحب کتاب مجالسالمؤمنین فی احوالالمشاهیر ... است که چند بار چاپ شده است. الذریعه ۱۹/۳۷۰. [۶۸] امالی شیخ صدوق معروف به مجالس چاپ تهران سال ۱۳۰۰ هـ ، الذریعه ۲/۳۱۵. [۶۹] او محمدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه قمی ابوجعفر مقیم ری بود، وی شیخ و فقیه رافضه بود در سال ۳۵۵ هـ وارد بغداد شد و از شیوخ امامیه حدیث فرا گرفت. ذهبی میگوید در رأس علمای امامیه قرار داشت و کتابهایی تألیف کرد که در میان رافضه رواج دارند و در ری سال ۳۸۸ وفات یافت. حافظه او ضربالمثل است و میگویند سیصد کتاب تألیف کرده است. سیر اعلامالنبلاء ۱۶/۳۰۴ مجمعالرجال ۵/۲۷۰. [۷۰] این حدیث را ترمذی در کتابالمناقب، باب مناقب حذیفهبن یمان ۵/۶۷۵ ش ۳۸۱۲، و ابوداود طیالسی در سندش ۵۹ش۴۴۱ روایت کرده است، و حدیث مذکور ضعیف است نگاه کنید ضعیفالترمذی ۱/۷۹۸. [۷۱] ابنعدی در شرح حال یحییبن اسماعیلبن عبیدالله تمیمی از جابربن عبدالله روایت کرده که گفت از پیامبرصشنیدم که فرمود: (قریش روز قیامت پیشاپیش مردم قرار دارند ...) ابنعدی میگوید یحیی از افراد ثقه روایات باطل نقل میکند احمد ۶/۱۵۸ ش ۲۵۲۸۸، و شافعی در سند ش ۲۷۸ و ابن ابیشیبه در المنصف ۶/۴۰۱ ش ۳۲۳۸۱، ۳۲۳۰۸۷ و ابن ابیعاصم در السنه ۲/۲۷۸ و البزار مسند ۲ ۱۱۲ و حدیث ضعیف است. [۷۲] روایت انسبن مالک، بخاری ۱/۵۹ ش ۱۲۸.