باب دوم
در بیان دلایل کسانی که میگویند بهطور مطلق قرآن تغییر و تحریف نیافته است و پاسخ به دلایل آنها و در این باب بیان شده که تورات و انجیل برای بار دوم در عهد پیامبرصتحریف شدهاند.
هر کسی این کتاب را مطالعه کند برایش ثابت میشود که قرآن صلاحیت استدلال را ندارد، و فتحالباری در رد این ادعا بسیار زیبا گرفته است: باب من قال لم یترك النبی إلا ما بین الدفتین. «این عنوان در رد کسانی است که ادعا میکنند که بخش زیادی از قرآن با از بین رفتن حاملان آن از بین رفته است، این چیزی است که رافضیها ساخته و پرداختهاند تا بوسیلۀ این سخن ادعایشان را که برای امامت علی نص آمده و او خلیفه بلافصل پیامبرصاست و در قرآن تصریح شده که علی خلیفه پیامبرصاست و صحابه این نص را پنهان کردهاند را ثابت کنند، و حال آنکه این ادعایی باطل است چون صحابه گفتۀ پیامبر را که فرمود: تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی و دیگر احادیثی را که مدعیان امامت علی به آن تمسک میجویند را پنهان نکردند، همانطور که آنچه را که با این تعارض دارد یا عمومیت آن را خاص مینماید و یا ان را مقید میکند پنهان نکردند.
مؤلف فتحالباری با ذکر گفتۀ یکی از ائمه شیعه استدلال زیبایی علیه روافض کرده است. او میگوید محمدبن حنفیه که پسر علیبن ابیطالب است اگر چیزی در مورد پدر او میبود او بیش از همه مردم از آن اطلاع میداشت، و هچنین ابنعباس پسرعموی علیشکسی که بیشتر از همه با او همراه بود و از وی اطلاع داشت [۳۸].
فصل
اما عترت پیامبرص، به اجماع اهل لغت عترت فرد یعنی خویشاوندان او، و شیعه نسب بعضی از عترت همچون رقیه و امکلثوم که دختران پیامبر [۳۹]صهستند را انکار کردهاند و عباس عموی پیامبرصو فرزندانش را جزو عترت قرار نمیدهند [۴۰].و زبیربن صفیه پسرعمه پیامبرصو اکثر فرزندان فاطمه را از دشمنان شمردهاند، و در مورد آنها سخنان زشتی میگویند، مثل زیدبن علیبن حسین که از علم و تقوای زیادی برخوردار بود و به دست مروانیین به شهادت رسید. و همچنین پسر او یحیی را از دشمنان شمردهاند، و همچنین ابراهیمبن موسی کاظم و جعفربن موسی کاظم را از دشمنان شمرده و او را کذاب (دروغگو) لقب دادهاند، با اینکه او یکی بزرگان اولیا بود و بایزید بسطامی طریقت را از او گرفته است، [۴۱]و اشتباه معروفی است که میگویند او از جعفرصادق طریقت را گرفته است.
و همچنین برادر امام حسن عسکری جعفربن علی را دروغگو لقب دادهاند، و حسنبن حسن مثنی [۴۲]و فرزندش عبداللهالمحض و فرزندش محمد ملقب به نفس [۴۳]زکیه را از کافران مرتد شمردهاند. و همچنین ابراهیمبن عبدالله و زکریابن محمدباقر و محمدبن عبداللهبن حسنبن حسن و محمدبن قاسمبن حسن و یحییبن عمر [۴۴]که همه از نوادگان زیدبن علیبن حسین هستند را به کفر و ارتداد متهم کردهاند. و همچنین بسیاری از سادات حسنی و حسینی که قایل به امامت زیدبن علی بودهاند را به کفر و ارتداد متهم کرده و آنان را گمراه دانستهاند [۴۵]. و حال آنکه کتابهای انساب و تاریخ سادات میگویند که اغلب اهلبیت از حسنیها و حسینیها به امامت زیدبن علی و فضیلت او معتقد بودهاند.
اما جمهور اثناعشریه به کافر بودن و جهنمی بودن این بزرگان معتقدند چنان که در بابالمعاد کتابهایشان ذکر شده است، و دلیلش معلوم است چون نزد آنها انکار امامت یکی از ائمه همچون انکار نبوت است، و منکر امامت کافر است و کافر برای همیشه در جهنم باقی میماند و این بزرگان امامت ائمه وقت را قبول نداشتند بلکه امامت بعضی از ائمه گذشته را نیز انکار میکردند. و برخی از اثناعشریه معتقدند که اینها مثل عباس عموی رسولخدا از اهل اعراف هستند.
و برخی گفتهاند که اینها بعد از آن که در جهنم عذاب داده میشوند با شفاعت اجدادشان از آن بیرون آورده میشوند، و این هردو قول باطل است، اما قول اول با قواعد و اصول امامیه مطابقت دارد، و آن اینکه به اجماع شفاعت در حق کفار پذیرفته نمیشود، و اعراف جای همیشه ماندن نیست، و اضافه بر این اینها نمیتوانند اهل اعراف باشند چون انان منکر امامت بودهاند و منکر امامت برحسب ادعای اثناعشریه کافر است. با وجود این همه، روایت میکنند که دوستدار علی به دوزخ نمیرود، و هیچ تردیدی نیست که این بزرگان دوستداران علی بودهاند.
بنابراین پرواضح است که فرقه اثناعشریه به بزرگان اهلبیت توهین کرده و به آنان چیزهایی را نسبت دادهاند که نواصب [۴۶]و خوارج به آنان چنین چیزهایی را نسبت ندادهاند، و به راستی که این مثل معروف چقدر در حق این فرقه صدق پیدا میکند که «دشمن دانا به ز دوست نادان».
[۳۸] الفتح ۹/۶۵. [۳۹] حسین امین در دائرهالمعارفالاسلامیه الشیعه ۱/۲۷ میگوید: (مورخین گفتهاند که پیامبرصچهار دختر داشته است اما وقتی در نصوص تاریخی تحقیق کنیم دلیلی برای اینکه پیامبرصدختری غیر از زهرا‘ داشته باشد نمییابیم بلکه چنین برمیآید که دختران دیگر دختران خدیجه از شوهر قبلیاش بودهاند). [۴۰] کشی در رجال ص ۵۲-۵۴ میگوید این آیات در مورد عباس نازل شدهاند (فلبئسالموتی و لبئسالعشیر) ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا٧٢﴾[الإسراء: ۷۲]. ﴿وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ﴾. [۴۱] او طیفوربن عیسیبن شروسان بسطامی است که در سال ۱۸۸ هـ در شهر بسطام (بین خراسان و عراق قرار دارد) به دنیا آمد پدر بزرگش شروسان مجوسی بود و مسلمان شد، بایزید یکی از زاهدان بود که داستانهای عجیبی در مورد او گفته میشود و اقوالی به او نسبت داده میشود که صحت ندارند و یا اینکه به دروغ به او نسبت داده شده اند، و برخی میگویند او اولین کسی بود که مذهب فنا و وحدهالوجود را مطرح کرد. حلیهالاولیاء ۱۰/۲۳ سیر اعلامالنبلاء ۱۳/۸۶. [۴۲] او حسنبن حسنبن علیبن ابیطالب هاشمی مدنی ابومحمد است، از پدرش و عبداللهبن جعفر حدیث روایت نمود، و او با وجود راستگویی و بزرگیاش کم روایت نموده است، و در خلافت علی مسئول صدقات بود، فضیلبن مرزوق میگوید: از حسنبن حسن شنیدم که به مردی از رافضه میگفت: کشتن تو مایه تقرب به خداوند است، او گفت: شوخی میکنی، گفت: سوگند به خدا شوخی نمیکنم، و ایشان در ۹۹ هـ درگذشت. سیر اعلامالنبلاء ۴/۴۸۳، البدایه والنهایه ۹/۱۷۰. [۴۳] عبداللهبن حسنبن حسنبن علیبن ابیطالب هاشمی مدنی ابومحمد، و مادرش فاطمه بنت حسین است، مصعب زبیری میگوید: هیچکسی را ندیدم که علمای ما او را به اندازه ایشان گرامی بدارند و اسحاقبن منصور از این معین نقل میکند که گفت او ثقه است، و ابوحاتم و نسائی نیز چنین گفتهاند، و محمدبن سعد در بارۀ او میگوید: او از عابدان بود و او را شرافت و شکوه بود. و زبانی قاطع داشت. و محمدبن سلام جمعی میگوید: او نزد عمربن عبدالعزیز جایگاه خوبی داشت، و ایشان در زندان ابوجعفر در سن ۵۷ سالگی درگذشت، و واقدی میگوید او چند ماهی قبل از کشته شدن فرزندش وفات یافت، و فرزندش محمد در رمضان سال ۱۴۵ هـ کشته شد، التاریخالکبیر ۵/۷۱ تهذیبالتهذیب ۵/۱۶۳. [۴۴] او یحییبن عمربن یحییبن حسینبن زیدبن علیبن حسینبن علیبن ابیطالب است، در سال ۲۵۰ هـ در کوفه قیام کرد و مردمان زیادی با او همراه شدند او بر کوفه چیره شد و زندانیان را آزاد کرد و او به امامت رضا دعوت داد، و در رجب همین سال به همراه حسینبن اسماعیل به قتل رسید. و بعد از آن که او را کشتند سرش را برای خلیفه عباسی به سامرا فرستادند، و فرقه جارودیه گفتند او نمرده است و او به دنیا بازمیگردد تا آن را آکنده از عدل نماید. الفضل ۴/۱۳۷، الملل والنحل ۱/۱۵۹، البدایه والنهایه ۱۱/۵. [۴۵] همه اینها در مختصر تحفه اثناعشریه ص ۵۳ ذکر شدهاند. [۴۶] نواصب کسانی هستند که با علیسدشمنی میورزند و با او مخالفت کردهاند و آنها گروهی از خوارج میباشند. لسانالعرب ماده نصب ۱/۷۵۸.