عقیده عصمت بین امام و فقیه از دیدگاه شیعه امامیه

دلایل شیعه در مورد عقیده عصمت و رد آن

دلایل شیعه در مورد عقیده عصمت و رد آن

شیعه برای اثبات اعتقادشان به عصمت امامان دلایلی نقلی و عقلی می‌آورند؛ از جمله:

۱- خداوند متعال به ابراهیم÷فرمود:

﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ[البقرة: ۱۲۴] .

«همانا من تو را امام قرار دادم (ابراهیم) گفت: از نسلم چه؟ گفت: پیمان من به ظالمین نمی‌رسد».

می‌گویند: این آیه دلالت می‌کند بر اینکه امام باید معصوم از زشتی‌ها باشد، چون خداوند متعال این را نفی کرده است که عهد او – که همان امامت است – به ظالم برسد، و کسی که معصوم نباشد بیشتر اوقات به خودش یا دیگران ظلم می‌کند ... و خداوند دو نفر را محافظت کرد که هرگز برای بت سجده نکردند و آن دو نفر: محمدصو علی‌بن ابی‌طالب بودند، یکی از آن دو مقام رسالت داشت و دیگری امامت[۲۸] ، بنابراین واجب است که امام معصوم باشد، چون اگر خطا بر او جایز می‌بود به امام دیگری نیاز داشت تا او را منع کند، و در این صورت هدایتش مستقیم و حجتش واضح نبود، و فرقی با علمای دیگر نداشت[۲۹] .

استدلالشان اینگونه رد شده است که آیه دلالت می‌کند بر اینکه خداوند ابراهیم را رسولی قرار داد که به او اقتدا شود، و اصلاً ربطی به آنچه که شیعه می‌گوید ندارد، چون اهل ادیان با وجود اختلافشان، به او ایمان دارند و به نبوتش اقرار می‌کنند بنابراین امت به معنی اقتدا به ایشان است. اما عهدی که در آیه ذکر شده به این معنی است که طاعت خداوند به دشمنی که او را نافرمانی می‌کند نمی‌رسد، و آن را تنها به کسی می‌بخشد که او را فرمانبرداری کند[۳۰] .

اما این گفته آنها که غیر معصوم به ناچار ظالم است ... قابل قبول نیست چون بین عصمت و عدم ظلم، فرق زیادی هست؛ شخص خطاکار قبل از تکلیف ظالم نیست و محاسبه نمی‌شود، و کسی که کافر شود یا ظلم کند سپس توبه کند و صالح شود، صحیح نیست که در لغت یا عرف یا شرع لفظ (کافر) یا (ظالم) بر او اطلاق شود، همچنان که ظلم اسم ذم است و صحیح نیست که اطلاق شود مگر بر مستحق لعن با توجه به آیه:

﴿أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٨[هود: ۱۸] [۳۱] .

«آگاه باشید، لعنت خداوند بر ظالمین باد».

۲- خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا[الأحزاب: ۳۳] .

«حقیقتاً خداوند می‌خواهد که پلیدی را از شما از بین ببرد ای اهل بیت و شما را پاکیزه گرداند».

طبری در تفسیرش چنین معتقد است که: اهل بیت در آیه منحصر است به پیامبرصو علی‌بن ابی‌طالب و فاطمه و حسن و حسین، تا به این نتیجه برسد که امامان از تمام زشتی‌ها معصوم هستند، بنابراین آیه اقتضای مدح و تعظیم می‌کند و عصمت اهل بیت و از جمله امامان از تمام زشتی‌ها را ثابت می‌کند.

استدلال آنها به اینکه مقصود از آیه تنها آن پنج نفر است مورد اعتراض واقع شده است، و از سیاق آیات قبل و آیه بعد از این آیه واضح است که این آیه در مورد زنان نازل شده است، آنجا که می‌فرماید:

﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ[الأحزاب: ۲۸-۳۴] .

«ای زنان پیامبرصشما مثل هیچ یک از زنان نیستید».

نقل شده است که حصین بن سبره از زیدبن ارقم در مورد اهل بیت پیامبرصپرسید، جواب داد: اهل بیت پیامبرصکسی است که صدقه دادن به او حرام است و آنها آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس هستند، و اصل و عصبه اهل بیت آنانند[۳۲] . و آیه تطهیر در مورد زنان پیامبرصو غیر آنان از اهل بیت است همانگونه که حدیث زیدبن ارقم بیان کرده است که آنها آل علی و آل جعفر و آل عقیل و آل عباس هستند و قائل به عصمت آنها نیست، در حالی که تخصیص پنج نفر به دلیل نیاز دارد، و اگر اهل بیت با این پنج نفر تمام می‌شود، چگونه عصمت برای اولاد و نوه‌های آنها ثابت می‌شود؟!

علاوه بر آن، احادیثی که واقعه کساء را ذکر کرده‌اند بیان می‌کنند که پیامبرصاهل کساء را جمع کرد و برای آنها دعا کرد که خداوند پلیدی را از آنها دور کند و پاکشان سازد، بنابراین اگر از بین رفتن پلیدی حاصل شده و تطهیر با عصمت تمام شده است، دیگر چه احتیاجی به دعا هست؟! وانگهی آیه تطهیر در بین آیات امر و نهی واقع شده است که تأکید می‌کند انجام دادن طاعات و پرهیز از معاصی منجر می‌شود به از بین رفتن پلیدی و حاصل شدن تطهیر، و این روایت هم آن را تأیید می‌کند که: پیامبرصتا شش ماه هر وقت که برای نماز خارج می‌شد از کنار خانه فاطمه می‌گذشت و می‌گفت: «الصلاة أهل البیت» «ای اهل بیت نماز را برپا دارید» و بعد آیه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا[الأحزاب: ۳۳] [۳۳] را می‌خواند. در اینجا ارتباط بین امر به نماز و تشویق پیامبرصبه از بین بردن پلیدی از اهل بیتش به واسطه آن آشکار می‌شود[۳۴] .

و از طرفی احوال امامان شیعه و اقوالشان بر عدم عصمتشان گواهی می‌دهد، و علی – که در نزد آنان امام اول است – با پسر بزرگش حسن – امام دوم آنها – در مسأله گرفتن بیعت از مردم بعد از شهادت عثمان اختلاف پیدا کرد، که در اینجا لازم است یکی از آن دو حق را نشانه رفته باشد و دیگری خطا کرده باشد – و ثابت شده است که علی بعد از واقعه جمل رأی حسن را درست دانست و از اینکه رأی او را اتخاذ نکرده تأسف خورد[۳۵] .

و آمده است که حسین - امام سوم آنها - صلح برادرش حسن با معاویه را ناپسند دانست و برادرش را به خاطر آن ملامت کرد[۳۶] ، و اگر حسین به عصمت برادرش آگاه بود چنین نمی‌گفت، اما حسن به رأی حسین توجه نکرد و با معاویه صلح کرد.

در کافی روایت شده است که امامان شیعه بسیاری از اوقات به خاطر ویژگی که داشتند بر خلاف آنچه که خدا نازل و پیامبرصبیان کرده و بر خلاف آنچه که خود به آن معتقد بودند فتوا می‌دادند، و دلیل آن هم صیانت خودشان و حفظ زندگیشان بود[۳۷] . با فرض وجود معصوم در نزد شیعه ما اختلاف‌هایی را در فرقه‌های آنها می‌بینیم، و این دلالت می‌کند بر اینکه در نظر آنان امامان اجتهاد می‌کردند و عصمت به معنی اینست که اجتهاد از امام نباشد، چون علم او الهامی است، و در این صورت اجتهاد منتفی است[۳۸] . اما ادله عقلیشان؛ استناد می‌شود به اینکه عقل حکم می‌کند که به دلیل عدم عصمت امت، امر انتخاب امام به امت داده نشود، به عنوان مثال تعدادی از این دلایل را می‌آوریم: [۳۹]

۱- خطا از جانب بشر ممکن است و اگر ما بخواهیم رفع خطای ممکن را بکنیم لازم است که به مجرد از خطا مراجعه کنیم و آن هم شخص معصوم است.

۲- اگر عصمت امت ثابت شود، نیازی به امام نداشتند چون تفکر وجوب امام به صادر شدن خطا از مکلفین برمی‌گردد.

۳- اگر امت به دور از هر گونه غرض و هوای نفسانی قصد اختیار امام را بکند، وقتی خطا بر هر فردی جایز باشد خطا بر مجموع نیز جایز است، بنابراین امت خطا می‌کند و امامت را به شخص لایق نمی‌دهد و نالایق را برمی‌گزیند.

اما ادله عقلی شیعه هم مورد نقد قرار گرفته است، دلیل اولشان مبنی بر این است که رفع خطا جز با رجوع به معصوم ممکن نیست، این دلیل پذیرفته نیست چون نیاز به امام به سبب جواز وقوع خطای امت نیست و اجماع در نظر اهل سنت معصوم است به دلیل محال بودن اجتماع امت بر خطا، و اگر خطا بر بعضی از امت جایز باشد به معنی جواز خطا بر مجموع نیست، چون امت صرف مجموع افراد نیست، همانطور که یک نفر قادر به جنگیدن با دشمنان نیست و اگر تعدادی اجتماع کنند قدرت پیدا می‌کنند. این دلیلی است بر اینکه کثرت در قدرت و علم تأثیر دارد، بنابراین اثبات عصمت برای مجموع شایسته‌تر است از اثبات آن برای فرد[۴۰] . علمای اهل سنت عدالت ظاهر را در امام شرط می‌دانند، پس هر وقت در ظاهر موافق شریعت عمل کرد امر او در امامت منتظم است و اگر از آن کناره گرفت امت در منصرف کردنش از خطا به صواب معیار او می‌‌شوند[۴۱] .

اما دلیل دومشان مبنی است بر اینکه اگر عصمت برای امت ثابت شود دیگر نیازی به امام نداشتند، رازی در رد بر آن می‌گوید: اگر معصوم به امام نیازی نداشت، علی که شما در طول زندگیش قائل به عصمت او هستید نیازی به رسول نداشت و این باطل است، چون شما می‌پذیرید که به او محتاج بود و اطمینان داشت[۴۲] .

شیعه این چنین برای امامانی که به آنها اعتقاد دارند حجت می‌آورند، به این صورت که علت احتیاج به امام عدم عصمت امت است و اگر امام، معصوم نمی‌بود نیاز به امام معصوم دیگری بود[۴۳] ، و معتقدند آیاتی که به آن احتجاج می‌کنند دلیلی است بر اینکه مرجع امامان به خدا می‌رسد و مطلقاً صلاحیت آن به غیر آنان داده نمی‌شود، و همانطور که مردم نمی‌توانند خودشان نبی را انتخاب کنند به همین ترتیب نمی‌توانند خودشان امام را انتخاب کنند، بنابراین لازم است که امام، معصوم از خطا باشد، چون غیر معصوم به او مراجعه نمی‌شود و در مسائل اختلافی به رأی او عمل نمی‌شود، چون او گاهی خطا می‌کند و گاهی اصابه، بنابراین مثل علمای دیگر می‌شود[۴۴] .

بر این اساس سپردن امر امامت به افراد امت یا اهل حل و عقد آنها – بنا به اعتقاد شیعه – درست نیست، و عقل سلیم حکم می‌کند که امام، جامع شرایطی باشد که از درونیات نهانی و توانایی‌هایی که جز عالم به سرائر کسی آن را نمی‌داند مثل عصمت و قداست روحی[۴۵] . بغدادی در قضیه مهمی که بیعت حسن با معاویه است، با شیعه مناقشه کرده است و می‌گوید: «اگر از بیعت حسن با معاویه از آنها سؤال شود نمی‌توانند بگویند که بیعت او درست بوده است، چون این قول موجب تصحیح ولایت معاویه می‌شود، در حالی که او از نظر آنان ظالم و کافر است و نیز نمی‌تواند بگویند که بیعت او خطا بوده چون در این صورت عصمت حسن را باطل می‌کنند»[۴۶] .

به این ترتیب بغدادی بیان می‌کند که ادعای عصمت امامان شیعه نیاز به دلیل دارد، حال آنکه افعال امامان دلالت می‌کند بر خطای آنها و اعترافشان به آن، و این بدون شک مخالف دیدگاه آنان در مورد عصمت است.

[۲۸] طوسی، تلخیص شافعی، ج ۱، قسمت ۲/۲۵۳ – تبیان، ۱/۱۴۹ – طبرسی، مجمع البیان، ۱/۲۰۲ – علی سالوسی، عقیده امامت، ص ۸۰. [۲۹] د. محمد عقیلی، شیعه، ص ۳۴۲ – محمد ابوزهرة، امام صادق، ص ۷۰. [۳۰] تفسیر طبری تحقیق احمد شاکر، ۳/۱۸ – تفسیر ابن کثیر، چاپ دارالتعب، ۶/۲۴۲. [۳۱] علی سالوسی، عقیده امامت، ص ۸۱-۸۳-۸۵. [۳۲] مسلم با شرح نووی، ۵/۱۸۰، فضائل علی‌بن ابی‌طالبس. [۳۳] تفسیر ابن کثیر، چاپ دارالتعب، ۶/۴۰۷. [۳۴] علی سالوسی، عقیده امامت، ص ۷۶-۷۷. [۳۵] احسان الهی ظهیر، شیعه و تشیع، ص ۳۰۰. [۳۶] د. احمد جلی، مطالعه‌ای در مورد فرقه‌ها، ص ۱۴۷. [۳۷] کلینی، کافی، ۱/۶۶. [۳۸] محمد ابوزهرة، امام صادق، ص ۷۲-۷۳. [۳۹] تلخیص دلایل عقلی شیعه در کتاب د. احمد صبحی، نظریه امامت، ص ۱۱۱-۱۱۹. [۴۰] همان، ص ۱۱۷-۱۱۸. [۴۱] بغدادی، اصول دین، ص ۲۷۸. [۴۲] د. احمد صبحی، نظریه امامت، ص ۱۲۴. [۴۳] طوسی، غیبت، ص ۱۵. [۴۴] د. محمدحسین ذهبی، تفسیر و مفسران، ۲/۱۸۹، و آنچه که از تفسیر سید عبدالله علوی نقل کرده است. [۴۵] عبدالحسین نجفی، الغدیر، ۷/۱۳۳ [۴۶] بغدادی، اصول دین، ص ۷۸