صلاحیتهای فقیه در ولایتش
خمینی معتقد است که سلطه فقیه در هنگام ولایتش یک سلطه مطلق است و ابداً با سلطهای که به امام معصوم داده شده تفاوتی ندارد، هر آنچه را که به پیامبرصمحول شده امامان آن را به فقهای بعد از خود محول کردهاند، بنابراین، آنها در تمام امور و مشکلات و معضلات مرجع هستند و حکومت و ولایت مردم و سیاست آنها و اخذ مالیات و توافق به آنها واگذار شده است و هر کس از اطاعتشان سرباز بزند، خداوند او را مؤاخذه میکند و به خاطر آن محاسبه میکند[۵۷] .
خمینی در این مورد استناد میکند به دستنوشتهای که از صاحبالزمان غایب صادر شده است و در آن آمده است: «و اما حوادث پیش آمده را به راویان حدیثمان ارجاع دهید که آنها حجت من بر شمایند و من حجهالله هستم». میگویند: «حجهالله» یعنی اینکه امام در تمام امور مرجع مردم است و خداوند او را تعیین کرده است و هر گونه تصرف و تدبیر را به او محول کرده است تا بدین وسیله مردم را منتفع و آنها را خوشبخت کند. و همچنین فقها؛ مراجع و رهبران امت هستند، بنابراین اقوال و افعال او حجت بر مسلمانان میشود، به طوری که اطاعت از آن واجب است و تخلف از آن جایز نیست[۵۸] .
بنابراین خمینی بر این باور است که فقیه نسبت به مردم زمان خود حجت است و بین او و حجهالغائب تفاوتی نیست، و این یعنی اینکه ظهور یا غایب باقی ماندن حجه هیچ چیزی را تغییر نمیدهد.
به این ترتیب خمینی معتقد است که منصب ولایت فقیه را امامان به فقها بخشیدهاند و میگوید: ما معتقدیم منصبی را که ائمه به فقها بخشیدهاند همچنان برای آنها محفوظ است چون فهم اشتباه یا غفلت، از آنها متصور نیست و ما معتقدیم که آنها به تمام مصحلت مسلمانان احاطه دارند[۵۹] .
خمینی در کنار این ولایت «العلماء ورثة الأنبیاء» که آن را «صحیح قداح» نامیده توقف زیادی کرده است تا از طریق آن ثابت کند که مراد از علما فقها هستند نه ائمه، و اینکه منزلت علما از لحاظ طاعت مثل انبیاست.
و یکی از سخنان او اینست که: «مقیاس در فهم روایات گرفتن ظاهر الفاظ آن است که همان عرف و فهم متعارف است ... و اگر ما در فهم عبارت «العلماء ورثة الأنبیاء» به عرف برگردیم و بپرسیم: آیا این عبارت به معنی اینست که فقیه به منزله موسی و عیسی است؟ جواب خواهم داد: آری!؟ چون این روایت علما را به منزله انبیا قرار میدهد، به این ترتیب که موسی و عیسی از جمله انبیا بودند بنابراین علما به منزله موسی و عیسی هستند. و اگر از عرف بپرسیم: آیا فقیه وارث رسولاللهصاست؟ قطعاً جواب میدهم: آری ... چون مراد از آمدن کلمه انبیا با صیغه جمع، تمام انبیاست ... حتی اگر ما علما را جانشین انبیا قرار دهیم و وصف انبیا را به آنها بدهیم، اعطای تمام احکام مشبه به، به مشبه لازم است[۶۰] .
خمینی به صحبتش ادامه میدهد و با تأکید میگوید: تمام امور رسول قابل انتقال و وراثت هستند؛ از جمله امامت بر مردم و سرپرستی امورشان و تمام چیزهایی که بعد از رسول به امامان داده شده و بعد از امامان به فقها ...[۶۱] و برای تأیید نظرش، روایتی را از یکی از علمای شیعه به نام نراقی نقل میکند و میگوید: منزلت فقیه در این دوره همانند منزلت انبیای بنیاسرائیل است[۶۲] .
خمینی با نتیجهای به سخنانش خاتمه میدهد و میگوید: «مشخص میشود که آنچه برای رسول و امامان ثابت شده برای فقیه هم ثابت میشود[۶۳] ، و به تبع آن مخالفت با فقیه حاکم مخالفت با امام محسوب میشود و مخالفت با امام مخالفت با خداست، و مخالفت با خدا در حد شرک به خدا واقع میشود»[۶۴] .
بعد از تمام چیزهایی که از صاحب نظریه پیرامون حدود ولایت فقیه نقل کردیم، میتوان گفت: رأیی که او قائل به آن است، این است که: «ولایت فقیه عادل و جامع شرایط در حد ولایت معصوم است و هر حقی که برای پیامبر و امام هست، برای فقیه نیز هست، چون ترجیحات نائب در عصر غیبت به ناچار به مقتضای نیابت ثابت برای او لازم است»[۶۵] .
سؤالی که بعد از آن مطرح شده این است که چه ضمانتهایی برای عدم استبداد فقیه در اثنای ولایتش وضع شده است، در حالی که تمام این صلاحیتهایی که در اصل به معصوم داده شده است - بر حسب اعتقاد شیعه - به او نیز داده شده است؟ یکی از علمایشان جواب این سؤال را داده و این ضمانتها را ذکر کرده است؛ از جمله تربیت و رقابت امت و مجلس شورا، و در نهایت تصفیه الهی؟! و گفته است: «این ضمانت الهی یا به شکل مستقیم از طریق تصفیه غیبی امام و هدایت او به تغییر موضع بهتر و یا به شکل غیرمستقیم از طریق حضور امام منتظر معصوم و توجیه او به مرجعیت دینی و تصفیه اوست، و این عنصری مهم در تصفیه و مصونیت دادن از انواع انحرافات و تباهی است ...»[۶۶] .
بنابراین فقیه – با استناد به آنچه که خمینی گفته – از ولایت عامه و سلطه مطلقه برخوردار است به این اعتبار که در زمان غیبت امام غایب، او وصی بر امور بندگان است.
و این همان مفاد ماده اول و دوم قانون اساسی ایران است که: «ولایت امر و امت در زمان غیبت مهدی (عج) برای فقیه عادل است». و این بدین معناست که فقیه، حجت مطلق و مصدر قدرت و نائب خدا و ناطق کلام اوست، پس آرا و اجتهاداتش معصوم از خطاست[۶۷] . با وجود اینکه امت مصدر ولایت است و فقیه مجتهد را انتخاب میکند، اما توانایی هیچ کاری را ندارد؛ نه او و نه هیچ یک از افرادش حق اعتراض به سلطه فقیه را ندارد، چون این یک سلطه ثابت از جانب خداوند متعال است و مردم جز اطاعت و تسلیم هیچ حقی ندارند ... بنابراین سلطه ولایت آنها حد و حساب ندارد، چون یک سلطه مطلقه است و تفاوتی با سلطه معصوم ندارد؟!![۶۸] .
[۵۷] خمینی، حکومت اسلامی، ص ۷۲. [۵۸] همان، ص ۷۰-۷۱. [۵۹] همان، ص ۸۱. [۶۰] همان، ص ۸۴-۸۵. [۶۱] همان، ص ۸۶. [۶۲] همان، ص ۸۸. [۶۳] همان، ص ۹۹. [۶۴] خمینی، کشف الاسرار، ص ۲۰۷. [۶۵] محمدعطا متوکل، مذهب سیاسی در اسلام، ص ۲۰۶. [۶۶] همان، ص ۱۳۲-۲۳۱. [۶۷] مبحث د. رشدی علیان درباره ولایت فقیه، الواقع و الأبعاد، ص ۹. [۶۸] محمدعطا متوکل، مذهب سیاسی در اسلام، ص ۲۰۶-۲۲۶.