ولایت فقیه و ادله آن
از آنچه که گذشت مشخص میشود که فکر شیعی حق امت در انتخاب امام را به دو دلیل انکار میکند، اولاً: اینکه امام باید معصوم باشد چون منصوب کردن او متعلق به خداست و دوماً: اینکه امت معصوم نیست، پس چگونه میتواند شخص معصومی را برگزیند؟!.
با اینکه شیعه امامیه در تمام کتابهای معتبرشان این نظر را قبول دارند و امت را از انتخاب امام به خاطر تمام اسباب و دلایلی که قبلاً ذکر شد منع کردهاند، اما نظریه ولایت فقیه مفهوم شیعه را صد و هشتاد درجه چرخاند، بخصوص در آنچه که متعلق است به انتخاب امام یا نائب امام توسط امت، و نیز در آنچه که متعلق است به صلاحیتهای مطلقی که به نائب امام داده شده است وگویی خود او هم معصوم است. علاوه بر اینکه این نظریه به معنی نسخ عقیده شیعه به انتظار مهدی غایب است.
واضح است که ظهور این تفکر توسط خمینی در نتیجه شکست و ناامیدی در درون شیعه به خاطر طولانی شدن مدتی بود که در آن انتظار ظهور صاحبالزمان را میکشیدند، به همین خاطر توجیه خمینی برای تفکرش نشاندهندۀ نفوذ این یأس و نومیدی در دلهای عامه شیعه است، از جمله خمینی میگوید:
«بیشتر از هزار سال از غیبت کبرای اماممان مهدی گذشته است و هزاران سال دیگر میآید قبل از اینکه مصلحت، آمدن امام منتظر را اقتضا کند در طول این مدت طولانی آیا باید احکام اسلامی معطل باقی بماند؟ و مردم در این مدت هر چه میخواهند انجام دهند؟ قوانینی که پیامبر اسلامصدر طول بیست و سه سال تفکیک و در نشر و بیان و اجرای آن تلاش کرد، آیا برای مدت محدودی بود؟ آیا اسلام بعد از غیبت صغری در هر چیزی زیان میبیند؟ معتقد بودن به این قول به نظر من بدتر است از اعتقاد به اینکه اسلام منسوخ شده است ....»[۴۷] .
لذا به دنبال آن از خود میپرسد: پس نظر و چاره چیست؟ و به این جواب میرسد که خصوصیتهای حکم شرعی ممکن است در هر شخص شایسته حکومت بر مردم وجود داشته باشد و این خصوصیتها علم به قانون و عدالت است که در بیشتر فقهای مجتهد وجود دارد؟!... و بالاخره صاحب کتاب حکومت اسلامی با این مقدمهچینی به این نتیجه میرسد که فقیه عالم و عادل امور جامعهای را که پیامبرصبه عهده میگرفت به عهده میگیرد، و بر مردم واجب است که به او گوش فرادهند و از او اطاعت نمایند، و این فقیه میتواند امر اداره و نگهبانی و سیاست مردم را برعهده بگیرد همانطور که پیامبرصو امیرالمؤمنین (علیبن ابیطالب) میتوانستند[۴۸] . خمینی در کتابش از تلاش برای نسخ عقیده انتظار امام غایبی که شیعیان بیشتر از هزار سال است با آن زندگی میکنند پرده برمیدارد، اما توجیهات خمینی برای ولایت فقیه در این متن اموری را آشکار میکند که حائز اهمیت است، از جمله: [۴۹]
۱- دوران غیبت مهدی منتظر خیلی طولانی شده و چه بسا روزگاران طول بکشد، و اکنون ۱۲۰۰ سال از آن گذشته است.
۲- شیعه دچار یأس شده است، بنابراین چارهای ندارد مگر اینکه از خداوند برای او طلب تعجیل فرج کند.
۳- عقیده شیعه مبنی است بر عدم وجود حکومت یا درخواست تکالیف از مردم تا امام ظاهر شود.
۴- خمینی اقرار میکند که عقیده انتظار ظهور امام زمان فسادی برای اجتماع است، چون مردم رها میشوند و هر کاری که بخواهند انجام میدهند بدون اینکه چوپانی داشته باشند، به خاطر عدم وجود حاکمی که حکم خدا را در بین آنها به پا دارد.
۵- خمینی در این عقیده همچنین اقرار میکند به نسخ شریعت اسلامی، چون این عقیده مقرر میکند که احکام شریعت محدود به مدت دو قرن از زمان آمده است.
و آیهالله خمینی برای اثبات صحت این نظریه از میان تفکر شیعی، دلایل و حجتهای زیادی میآورد تا نظریهاش را تثبیت کند، از جمله:
۱- آیه:
﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾[النساء: ۵۸] .
«وقتی در بین مردم داوری کردید به عدالت حکم کنید».
میگوید: خطاب متوجه کسی است که حکومت را در دست میگیرد وخطاب به قاضیان نیست، چون قاضیان جزئی از حکومت هستند[۵۰] .
۲- ولایت فقیه بر امت با ولایت او بر کودکان فرقی ندارد؛ همانطور که شرع فقیه یا قاضی را به عنوان قیم بر کودکان معتبر میشمارد، پس وظیفه قیم بر تمام ملت متفاوت با قیم بر کودکان نیست مگر از جهت کمیت[۵۱] ، بخصوص که فرصتها برای امامان برای در دست گرفتن زمام امور پیش میآمد و آنها تا آخرین لحظه از زندگی منتظر این فرصتها بودند، بنابراین این فقهای عادل باید در پی یافتن فرصت باشند و آن را برای تنظیم و تشکیل یک حکومت کامل و توانمند غنیمت بشمارند[۵۲] .
۳- خمینی حدیثی را میآورد که آن را از علیبن ابیطالب روایت میکند از رسول خداصکه فرمود: «اللهم ارحم خلفائي -ثلاث مرات-» قیل یا رسولاللهصومن خلفاؤک؟ قال: «الذین یأتون بعدي، یروون حدیثي وسنتي فیعملونها الناس من بعدي». یعنی: «پروردگارا به خلفای من رحم کن – سه بار – گفتند: ای رسول خداصخلفای تو که هستند؟ گفت: کسانی که بعد از من میآیند، حدیث و سنت مرا روایت میکنند و مردم بعد از من به آن عمل میکنند». بنابراین به اعتقاد خمینی منظور از حدیث کسانی هستند که در نشر علوم و احکام اسلامی تلاش میکنند و آن را به مردم یاد میدهند و ارتباطی با ناقلان و راویان حدیث مجرد از فقه ندارد، بنابراین منظور فقهای اسلام هستند که به فقه خود دعوت میکنند و در دین عدالت و استقامت دارند ... تا در نهایت به این نتیجه برسد که دلالت روایت در ولایت فقیه و خلافت او در تمامی امور واضح است[۵۳] .
۴- حدیثی را از کافی در اصول روایت میکند که رسول خداصفرمود: «الفقهاء أمناء الرسل مالم یدخلوا فی الدنیا؟!» قیل: یا رسولاللهصوما دخلوهم فی الدنیا؟ قال: «إتباع السلطان، فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی دینکم»یعنی: «فقها امنای پیامبران هستند مادامی که در دنیا فرونرفتهاند. گفتند: ای رسول خداصچه چیز آنها را در دنیا فرومیبرد؟ گفت: پیروی از حاکم، وقتی چنین کردند به خاطر دینتان از آنها بپرهیزید ...». چه بسا حکومت اسلام همان حکومت قانون است بنابراین، فقیه متصدی امر حکومت است نه کسی دیگر، و او همان چیزی را به پا میدارد که رسول خداصبه پاداشت بدون کم و زیاد، بنابراین فقها اوصیای رسول بعد از امامان و در حال غیبتشان هستند، و انجام تمام چیزهایی را تکلیف کردند که امامان به قیام آنها مکلف میکردند، چون فقیه وصی پیامبرصاست و در دوران غیبت، او امام و رهبر مسلمانان است[۵۴] .
۵- در دستخطی که از امام غایب دوازدهم آنها صادر شده است، آمده است که: «و اما حوادث پیش آمده را به راویان حدیثمان برگردانید که آنها حجت من بر شمایند و من حجت خدا هستم». و حجهالله - به اعتقاد خمینی -یعنی اینکه امام در تمام امور مرجع مردم است و خداوند او را تعیین کرده است ... و فقها هم مراجع امت هستند، بنابراین حجهالله کسی است که خدا او را برای به پا داشتن امور مسلمانان تعیین کرده است، و افعال و اقوال او حجت بر مردم میشود[۵۵] .
۶- و در پایان خمینی سخن یکی از متکلمینشان (عمربن حنظله) از امام غایب را میآورد و در آن آمده است: «هر یک از شما که حدیث ما را روایت کرده و به حلال و حرام ما توجه کرده و احکام ما را شناخته است باید به حکم او رضایت بدهند، من او را حاکم بر شما قرار دادهام، اگر به حکم ما حکم نکرد از او قبول نمیشود و تنها حکم خدا را سبک شمرده است و ما را رد کرده، و ردکنندۀ ما ردکنندۀ خداست و تا حد شرک به خدا پیش رفته است»[۵۶] .
[۴۷] خمینی، حکومت اسلامی، ص ۲۳-۲۴. [۴۸] همان، ص ۳۴. [۴۹] نگا : آنچه که د. علی فقیهی در تحقیق کتاب امامت اصفهانی، ص ۶۵ ذکر کرده است. [۵۰] خمینی، حکومت اسلامی، ص ۷۴ [۵۱] همان، ص ۴۵ [۵۲] همان، ص ۴۹ [۵۳] همان، ص ۵۱-۵۶. [۵۴] همان، ص ۶۰-۶۳-۶۹. [۵۵] همان، ص ۷۰-۷۱. [۵۶] خمینی، کشف الاسرار، ص ۲۰۷.