توبهای دوشیزهای دیگر از مصر
شب آرام و دریا ساکن بود. (سالم ایکس پرس) کشتی مسافر بری مصری با ۵۰۰ سرنشین، موجهای دریای سرخ را به سوی یکی از بنا در مصر میشکافت.
برخی از مسافران مشغول لهو و لغویات و عدة کمی در رکوع و سجده و نیایش بودند. نا خدا به خاطر صرفهجویی در وقت، به جای راه اصلی راه دیگری را در پیش گرفت که منجر به حادثهای غمانگیز شد. کشتی به علت برخورد با کوههای سخت مرجان، متلاشی و به جز تعداد کمی، اکثر سرنشینانش نابود شدند. از این حادثهای رقت بار، ترس و دلهره، دلهای برخی را فرا گرفت. از جمله کسانیکه سخت تحت تأثیر این رویداد قرار گرفتند، صاحب همین سرگذشت است که چنین میگوید:
دوشیزهای هستم از کشور مصر. خداوند بر من منت نهاد و از خواب غفلت بیدارم ساخت و هدایتم نمود. سرگذشتم را برای شما بیان میکنم که خداوند آن را برای همه سودمند واقع گرداند.
زندگی من در اختلاط و همنشینی با مردان و بیبند و باری میگذشت، به دلخواه خود زندگی میکردم. نسبتاً درآمد ماهیانة خوبی داشتم ولی از آنجا که خلاف دستور خداوند صرف میشد، بیبرکت بود و کفاف نمیکرد حدود سه چهارم آن صرف خرید لباسهای تنگ و کوتاه مطابق مد روز و خرید انواع لوازم آرایشی جهت به نمایش گذاشتن خود در انظار بیگانگان میشد.
خوشبوترین و گرانترین عطرها را تهیه میکردم؛ به طوریکه همسایگان و دوستان -پسر و دختر- از فاصلة دور، وقتیکه بوی عطر تند به مشامشان میرسید، متوجه قدوم من میشدند. علاقه و دلبستگی خاصی به آرایشگاه داشتم. اغلب برای سشوار موهایم به «کوافیر» جاییکه مردان در آن کار میکردند میرفتم. بعضی از مواقع به سفرهای دستهجمعی - متشکل از پسران و دختران- میرفتیم؛ که در طول سفر به جز شوخی و مزاح و رقص و آواز کار دیگری نداشتیم. و این عیناً همان مسألهای است که دشمنان اسلام در پی ترویج آن در میان جوانان مسلمان هستند. آنها از ما میخواهند که همچون چهارپایان بیزبان، هیچ فکر و غمی به جز پرداختن به شهوات نداشته باشیم [۶]. در یک سفر دستهجمعی آواز میخواندیم، فریاد میکشیدیم، جک و لطیفه تعریف میکردیم و با صدای بلند قهقهه سر میدادیم، راننده که از حرکات ناخوشایند ما حوصلهاش سر رفته بود، با دیدی تحقیر آمیز به ما نگاه کرد و گفت:
شما هر نوع آواز و ترانه بلد هستید؟
من با اطمینان به خود پاسخ دادم: بلی، اگر دوست داری برایت بخوانم؟
بیچاره چیزی نگفت و بعد از اندکی سکوت باز لب به سخن گشود و گفت: جواب هر سؤالی را میدانید؟
یکصدا با هم گفتیم: بلی، حاضریم هر سؤالی را جواب بدهیم.
آنگاه او از ما سؤال کرد: رسول خدا جدارای چند تا فرزند بوده است؟
با شنیدن این سؤال، همگی پنجههای دستمان را به صورت زدیم. چون هیچ یک از ما پاسخ صحیح آن را نمیدانست. مبالغه نمیکنم، حقیقتاً ما تعداد فرزندان رسول خدا جرا نمیدانستیم. چون ما به اینگونه مسائل اهمیتی قائل نبودیم. از این گذشته ما، کسانی را که آخرت را بر دنیا ترجیح داده بودند و به تعمیر زندگی اخروی خویش میپرداختند، مسخره میکردیم و خواهران محجبه را به خاطر حجابشان تحقیر مینمودیم.
روزهای سیاه من به همین منوال سپری میشد تا اینکه برای اشتغال عازم عربستان سعودی شدم. در آنجا با مسألهای که برای من خیلی عجیب مینمود مواجه شدم، حجاب کامل زنان آنجا -سعودی- غافلگیرم نمود. در ابتدا تصور نمودم این پوشش مخصوص زنان شاغل در ادارات دولتی میباشد، امّا هنگامیکه برایم محقق شد که در همه جا حجاب را رعایت میکنند حیرتم بیشتر شد. به خدا قسم من تا آن روز هرگز تصوّر نمیکردم که حجاب کامل اسلامی در جایی از دنیا بدین صورت رعایت میشود.
در محل کارم با یکی از همکاران خوبم که خواهری شایسته و آشنا به معارف اسلامی بود، آشنا شدم. او همواره با من در مورد حجاب سخن میگفت و من به جز خنده و مزاح، عکس العمل دیگری نداشتم. به خاطر همین سخنانش بود که زیاد طاقت نمیآوردم که با او بنشینم. امّا ایشان علی رغم اینکه من ابراز بیزاری میکردم، دست بردار نبود و به پند و اندرزهایش ادامه میداد. نوارها و کتابهای مفید و ارزندهای که احساس میکرد برای افرادی چون من، مفید واقع میشوند، هدیه میآورد. در نتیجه اندکی به سخنانش دلبستگی پیدا کردم.
روزها سپری میشد، تقدیر شوهری نصیبم نمود که مهربان و متدین بود. او همواره در مورد حقوق خداوند، خصوصاً در مورد نماز توصیهام میکرد. من تحت تأثیر سخنان شوهرم قرار گرفتم، او توانسته بود با اسلوب حکیمانهاش، مرا به سوی خدا راهنمایی کند.
باز هم من پابند دستورات دینی نشده بودم تا اینکه خبر حادثة ناگوار غرق شدن کشتی در اعماق دریای سرخ بگوشم رسید و همچون صاعقهای بر وجودم فرود آمد. این خبر تلخ و تکان دهنده مرا از خود بیخود ساخت، تعادلم را از دست دادم، بیاختیار اشکهایم سرازیر شد، گریة تلخیکه بیانگر پشیمانی و ندامت بود، امانم نداد.
بدینصورت از خواب غفلت بیدار شده و از خود پرسیدم:
تا کی باید در غفلت به سر ببری؟! تا کی باید اسیر نفس و شیطان باشی؟!
پس از چند لحظه تفکر و تدبر فوراً از جا بلند شدم و سراغ همان خواهری را که قبلاً از او خوشم نمیآمد گرفتم. چندین نوار ترانه و موسیقی داشتم، همه را به او سپردم تا بر روی آنها تلاوت کلام خدا وسخنرانی علمای بزرگوار را ضبط کند.
توبهام را آشکار ساخته، با خدای خویش عهد بستم که در دنیا هدفی جز به دست آوردن رضایت پروردگار و استقامت در دین نداشته باشم.
خدا را سپاس فراوان که مرا از خواب غفلت بیدار ساخت و قبل از فرا رسیدن اجل هدایتم کرد.
خواهرتان
ایمان
[۶ هنگامیکه مبلغین مسیحی نتوانستند در مصر و دیگر کشورهای عربی، مسلمانان را به سوی آئین خویش جذب کنند، یکی از رهبران تنصیر،خطاب به زیر دستان خویش چنین گفت: شما موظف نیستید مسلمانان را به کیش مسیحیت درآورید زیرا با این کار شما به آنها کرامت میبخشید. وظیفة شما اینست که مسلمانان را از اسلام بیگانه کنید و از آنها انسانهایی بسازید که با خداوند رابطهای نداشته باشند. اخلاق حسنه را از آنها بگیرید تا اعتماد جهانیان از آنان صلب شود. بدینصورت شما گروهی تربیت خواهید کرد که نه با خدا رابطه داشته باشند و نه خواهان برقراری رابطه با او هستند، از مشکلات و کارهای مهم، گریزان و دوستدار استراحت و کسالت است، مهمترین آرزویش رسیدن به خواهشات خواهد بود، دانش وی در راه رسیدن به خواهشات صرف میشود، ثروت را برای رسیدن به خواهشات کسب خواهد کرد، بالاترین مراکز را برای رسیدن به شهوتها و خواهشات می سازد، خلاصه حاضر است همه چیز را فدای خواهشات و شهوتهایش کند.