دیدار دوّم
دوستم روز دوم مستقیم همراه با کیفی کوچک نزد من آمد و به من گفت: میدانم که در این روزها تنها زندگی میکنی، من از محل کار خود مرخصی گرفتهام تا برای جستجو و پژوهش از حقیقت، فارغ باشم، و تا زمانی که از شک بیرون آمده و پا به یقین بگذارم مهمان تو هستم و من چند ماه است که فقط دیروز راحت خوابیدهام، و تنها چیزی که مایه آرامش من گردیده است این است که اعتماد خود را به صحابه بازیافتم و به ایمان و دینم باز اعتماد نمودهام. به او گفتم بفرما خانه مال خودت است، بنشین استراحت کن بعد بحث و بررسی را شروع میکنیم. دوستم با تمام شور و احساس گفت من راحتم بیا به یاری خدا شروع کنیم، آگاه من کتاب (العواصم من القواصم في تحقيق مواقف الصحابة بعد وفاة النبيص) تألیف ابن العربی با تحقیق محبالدین خطیب را به او دادم و به او گفتم: من در کنار تو هستم بخوان، و اگر جایی برایت مشکل بود با هم آن را میخوانیم، او با تمام علاقه و تمرکز حواس کتاب را میخواند و من در کنارش بودم.
کتاب مملو از شبهاتی است که شیعه در مورد مواضع صحابه بعد از وفات پیامبرصایراد میکنند و بعد از آن پاسخ این شبهات بیان میگردد.
و اینگونه دوستم کتاب را میخواند و ادامه میداد، و گاهی من با احساسات او مشارکت میجستم او میگفت: چقدر من از این علم و دانش غافل بودهام! ابوبکرالعربی مرا با علم زنده کرد، سپس با احساس رو به من کرد و گفت: کتاب اول را تمام کردم کتاب دوم کجاست؟ به او گفتم امروز استراحت کن خسته شدهای و فردا ان شاء الله کتاب دوم را بخوان، اما او اصرار کرد که کتاب دوم را به او بدهم، من در حالی که کتاب دوم را به او میدادم به او گفتم: اکنون در مورد اصحاب پیامبرصخیالت راحت شد و نسبت به آنها گمان نیک داری و همین برای درهمشکستن عقاید شیعه کافی است، و در این کتاب – به کتاب دوم اشاره کردم – حقیقت شیعه و حقیقت معتقدات آنها در مورد قرآن و سنت و در مورد صحابه و همۀ مسلمین خواهی دانست و از دینشان که مخالف با دین اسلام است که ما بر آن هستیم بیزار خواهی شد. دوستم کتاب (الشيعة والسنة) احسان الهیظهیر را ورق میزد و از حقیقت معتقدات این گمراهان و آنچه در طی ماههای گذشته از او پنهان میکردهاند تعجب میکرد. و اینگونهدو روز گذشت و دوستم پیوسته به مطالعه مشغول بود و فقط برای نماز بلند میشد نیز اندکی میخوابید، او در طی این دو روز کتاب (العواصم من القواصم) و (الشيعة والسنة) و (الشيعة وأهل بيت) را مطالعه کرد. او دیگر نظرش نسبت به دوستان دیروزش تغییر کرده بود و او میدانست که آنها برای آن که او را شکار کنند او را مورد احترام و اکرام قرار میدادهاند چنان که شکارچی برای آن که ماهی را شکار کند غذایی به سوی آن میاندازد، وهمچنین متوجه شد که چگونه تقیه مسلمانهای سادهلوح را به انحراف میکشاند، و او دیگر از اهل تشیع اظهار بیزاری میکرد و آنها را نفرین مینمود و میگفت: من باید به جای ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر صحابه کرام این شیطانها را لعنت کنم. سپس دوستم آماده شد تا از من جدا شود او مرا به آغوش گرفت و از من تشکر کرد و از من خواست تا او را نصیحت کنم من او را به تلاوت و مطالعه قرآن و کتابهای عقیده توصیه نمودم، و به او گفتم: این شیعیان دوازده امامی قومی دورغگو و فاسد هستند پیش آنها مرو و با آنها گفتگو مکن، و به نظر من بهترین چیز برای تو این است که با آنها قطع رابطه کنی، زیرا آنها منافق و گمراه هستند، حق به گوششان فرو نمیرود و نمیفهمند چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ١٨﴾[البقرة: ۱۸].
«(آنان همچون) کران و لالان و کورانندو (به سوی حق و حقیقت) راه بازگشت ندارند.»