فصل دوّم: تتمه مناظره و پیروزی حق
یکی از آنها: دکتر بگذریم از دلایلی که سید بیان کرد، و تو پاسخ آن را گفتی، من میخواهم از چیزهای دیگری از شما بپرسم.
اینجانب: بفرما برادرم.
پرسشگر: کدام اصحابی از همه صحابه عالمتر بود؟
اینجانب: ابوبکر ازهمه صحابه عالمتر بود.
پرسشگر: آیا مگر پیامبرصنفرموده است که: «من شهر علم و علی دروازۀ آن است»؟!
این حدیث دلالت میکند که علی÷از همه صحابه عالمتر بوده است.
اینجانب: این حدیث از دیدگاه ما ثابت و صحیح نیست از این رو استدلال از آن درست نیست.
پرسشگر: ولی این حدیث در کتابهای شما وجود دارد.
اینجانب: علم حدیث نزد ما به صورت سطحی که دیگران بر آن هستند نیست، بلکه علم حدیث علم و دانش گستردهای است که کتابهای بیشماری درمورد آن تألیف شده است و علمای زیادی عمر خود را در جمعآوری حدیث و جداکردن صحیح آن از ضعیف آن و درست آن از نادرستش سپری کردهاند.
و کتابهای حدیث نزد ما از نظر صحت و ثبوت رتبههایی دارند، صحیحترین کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم هستند، و اگر حدیثی در یکی از این دو کتاب آمده باشد برای هر مسلمان قابل قبول است. و بعد از این دو، کتابهای چهارگانه حدیث هستند که عبارتند از ترمذی و ابوداود و نسائی و ابن ماجه، اما اگر کسی حدیثی از این کتابها بیان کند باید طبق قواعد دقیق علم حدیث، و طبق آنچه علمای جرح و تعدیل در مورد حدیث و راویان آن گفتهاند، آن حدیث صحیح باشد.
و بعد از اینها کتابهایی هستند که به شیوه صحاح تألیف شدهاند مانند سند دارمی و هر دو صحیح ابن خزیمه و صحیح ابن حبان و مستدرک حاکم، همچنین اگر کسی حدیثی از این کتابها بیان کند باید صحت و عدم صحت آن حدیث را توضیح دهد، زیرا در این کتابها احادیثی ذکر شد که ثابت و صحیح نیستند و بلکه در آن احادیث موضوع (دروغین) نیز وجود دارد، که ذکر احادیث موضوع جایز نیست چه برسد به آن که از آن استدلال شود. و بعد از اینها مسانید و جوامع حدیث پیامبرصهستند، در این کتابها هم حدیث صحیح و هم ضعیف و هم دروغین ذکر شده است، بنابراین اگر کسی حدیثی از این کتابها بیان میکند باید درجه حدیث و صحت آن را بیان نماید.
و خلاصه اینکه هر حدیثی که در کتابهای ما باشد به طور مطلق دلیل نمیتواند باشد، و بلکه فقط احادیثی حجت هستند که طبق قواعد علم حدیث و قواعد جرح وتعدیل که علمای محقق آن را وضع نمودهاند صحیح و درست باشد.
بنابراین فقط نسبتدادن حدیث به کتابهای حدیث تا وقتی که رتبه آن بیان نشده کافی نیست، مگر آن که حدیث در بخاری و یا مسلم روایت شده باشد زیرا امت احادیث این دو کتاب را پذیرفتهاند.
این مختصر سخنانی بود که میخواستم شما را از گستردگی علم حدیث نزد ما، مطلع کنم. و این حدیثی که شما آن را بیان کردید ثابت و صحیح [۱۱]نیست، واگر هم ما بپذیریم و با شما همگام شویم، میبینیم که این حدیث به هیچ صورت به معنی این نیست که علیسازهمه صحابه عالمتر بوده است، بلکه نهایت مفهوم حدیث این است که علی دری از دروازههای علم و دانش است، و مشخص است که هر شهری درها ورودیهای زیادی دارد و اگر فقط یک ورودی داشته باشد به آن شهر گفته نمیشود، و علی فقط یکی از درهای این شهر است، و تردیدی نیست که درهای دیگری هستند که بزرگترین آن ابوبکر صدیقساست، همان کسی که مسلمانها به هر دانشی که نیاز پیدا میکردند حتماً او بدان آگاه بود و آن را نزد او مییافتند، پیشتر برایتان گفتم که عالمترین جمعیت در پیشنمازی از همه سزاوارتر است، و پیامبرصدر آخرین بیماریاش که به وفات ایشان انجامید به ابوبکرسفرمان داد تا پیشنماز مردم شود.
پرسشگر: اینکه پیامبرصبه ابوبکر فرمان داده که با مردم نماز بخواند و پیشنماز شود در کتابهای شما آمده و ما آن را قبول نداریم و برای ما دلیل نیست.
اینجانب: سبحان الله شما از حدیث مدینهالعلم که حدیث موضوع و دروغینی است استدلال می کنید و من به شما اجازه میدهم و میپذیرم، و بعد من از حدیثی استدلال میکنم که بخاری روایت کرده است و شما آن را قبول نمیکنید، تو را به خدا سوگند میدهم معیار صحت حدیث نزد شما چیست؟!
پرسشگر: همه احادیث شما برای ما حجت نیستند و ما به آنها اعتماد نداریم، و من به خاطر آن از آن استدلال کردم چون میدانم که برای شما حجت هستند.
اینجانب: لا حول ولا قوة إلا بالله، حدیث پیامبرصکه نیمی از وحی است و قرآن را توضیح میدهد و معانی آن را شرح میدهد این حدیث که علمای ما زندگی خود را وقف حفاظت از آن و تحقیق آن نمودهاند به همین راحتی رد میکنید.
میدانستم که ما (اهل سنت) برای این اهل سنت هستیم که به سنّت و حدیث پیامبرصباور داریم و شما به خاطر این رافضه هستید که سنّت را انکار میکنید و آن را نمیپذیرید، و اینک به چشمان خود این امر را مشاهده کردم و به آن یقین نمودم، پس ما اهل سنت هستیم و شما تارکان سنت هستید.
پرسشگر: ما احادیث مخصوص به خودمان را داریم، و همه احادیث ما از اهل بیت روایت شدهاند و آنها وارثان همه علم و دانش هستد و آنان معصوم میباشند، و علم و دانش آنها علمی خالص الهی و ربّانی است.
اینجانب: شما در علم حدیث سرمایه و بهرۀ اندکی دارید، و شما از همه مردم با حدیث و علوم حدیث فاصله بیشتری دارید سند و متن را نمیشناسید و جرح و تعدیل را نمیدانید، و همه آنچه که در این زمینه دارید اندک است و سودمند نیست. این را نمیگویم بلکه ائمه و علمای شما به این امر گواهی دادهاند، آنها گفتهاند که در احادیث شما اختلاف زیادی هست، و تقریباً هیچ حدیثی نیست مگر آن که حدیثی دیگر بر ضد و خلاف آن وجود دارد و شما در هر مسئلهای چنان اختلاف میکنید که همه احتمالات متناقض در آن جای دارد طوری که در یک قضیه هم به ممنوعیت هم به جایز بودن وهم به وجوب و هم به کراهیت و هم به استحباب آن فتوا داده میشود، و این تناقض عجیب و سرگردانی هولناک بارزترین دلیل برای این است که همه احادیث شما باطل و متناقض و دروغ هستند که به اهل بیت پیامبر نسبت داده میشوند، زیرا اختلاف علامت باطل است، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾[النساء: ٨٢ ].
«و اگر از جانب غیر الله میبود در آن اختلاف زیادی مییافتند.»
و واقعیت شما همین است. برادر عزیزم فرق علوم اهل سنت در حدیث باعلوم شما در حدیث به اندازه زمین و آسمان است، احادیث ما توسط بیش از چهار هزار زن و مرد صحابی که بیست سال و اندی قبل از هجرت و بعد از هجرت همراه پیامبر بودهاند از ایشانصروایت شدهاند، و آنان همه گفتهها و کارها و دستورات و عبادات و رفتارهای پیامبرصرا برای ما نقل کردهاند و همه حرکات و سکنات و رفتار او درخانه و با خانوادهاش و با مردم را برای ما حکایت کردهاند، و همچنین عملکرد او را در جنگها و در رفتار با مسلمین و کفار، برای ما روایت کردهاند، حتی روشنرفتن او را به دستشویی و طریقه بیرون آمدن او را از آن و آداب قضای حاجت را برای ما روایت کردهاند.
و از این چهار هزار صحابی هزاران نفر از تابعین که شاگردانشان بودهاند برای ما احادیث پیامبرصرا روایت کردهاند تا اینکه کتابهای حدیث نبوی بانهایت دقت و توجه تدوین شدهاند و ما به این سنت و احادیث بر همه ملتها و بر همه مردم و برهمه فرقههای گمراهی که از راه سنت او منحرف شدهاند افتخار میکنیم.
اما شما حدیث را به مسخره گرفتهاید، زیرا شما اقوال ائمه را به منزلۀ حدیث پیامبرصکه گفته وحی الهی است میدانید، این گمراهی بزرگی است، و راز اختلاف شدید شما در دینتان همین است چون هر امامی قول واجتهاد خودش را گفته است. و از جمله امور مضحک و تأسفبار این است که شما بیشتر علم خود را از کودکی دوساله گرفتهاید، کودکی که در وجود آن تردیدی بزرگی هست، و شما درباره وجود او اختلاف شدیدی دارید و آن کودک محمد بن حسن عسکری است. تو را سوگند به خدا چگونه عقلا میپذیرند که علم و دانش را از کودکی دوساله که پنهان است فرا بگیرند؟! ای کاش که علم ودانش را به صورت مستقیم از آن کودک فرا میگرفتند، آنها مستقیماً از او فرا نمیگیرند بلکه از طریق تکههای پوست و اوراقی که او آن را شبانه در تنۀ درختی پنهان میکند و نمایندگان او روزها آن را از آن درخت بیرون میآورند!! شما را به خدا سوگند آیا این کار را میتوان سند معتبر حدیثی دانست که طبق آن خدا بندگی میشود، یا اینکه این از عجایب و افسانههایی است که کودکان خردسال هم آن را باور ندارند چه برسد به عقلا و علما؟!
آیا میدانید که چرا شما به ما میگویید اهل سنت؟! علت نامگذاری ما به این اسم (اسمی که بدان افتخار میکنیم) این است که ما به شدّت به رهنمود و سنت پیامبرصعلاقهمندیم و بدان عمل میکنیم و ما اهل حدیث وحامل آن هستیم و متون و اسانید و موارد حدیث را میدانیم و دراین مورد همه در برابر ما قاصر هستند. و همین افتخار برای ما کافی است که احادیث ما از چهار هزار از صحابه پیامبر که کارشان حفظ کتاب خدا و یادکردن سنت نبوی بود و هیچ چیزی از سنت او را ترک نکردند، روایت شدهاند.
پرسشگر (سخنم را قطع میکند): علم امام علی از همه اینها بیشتر است، و آنچه ما داریم علم و دانش امام علی است.
اینجانب: میخواهیم درست و عاقلانه حرف بزنیم، آیا علم یک صحابی از علم و دانش چهار هزار صحابی بیشتر است؟! و گذشته از این امام علی همیشه همراه پیامبر نبوده است، و معلوم است که پیامبرصبا همسران پاکش تنها میشد و همسران او چنان دانشی دارند که امام علی آن را نمیداند، و معلوم است که پیامبرصعلیسرا به یمن فرستاد و در آن مدّت همراه پیامبر نبود، زیرا پیامبرصدر مدینه و علیسدر یمن بود، و معلوم است که پیامبرصوقتی به غزوه تبوک رفت او در مدینه به عنوان جانشین خود گذاشت و او همراه پیامبرصنبود، پس چگونه امام علی از چهار هزار صحابی که در هر وقت و زمان همراه پیامبر بودهاند و حتماً در هر لحظهای یکی از آنها با پیامبر بوده است، عالمتر میباشد؟!
پرسشگر: پیامبر علومی به علی سپرد که به دیگران آن را نداده بود.
اینجانب: اینکه پیامبرصبخشی از علم را از صحابه پنهان کرده است خیال و دروغ است، و معلوم است که برای علما جایز نیست که چیزی از علوم دین را پنهان کنند، پس چگونه ما میگوییم پیامبر بخشی از علم را پنهان کرده است؟!! پیامبری که خداوند بر او چنین نازل کرده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ١٧٤﴾[البقرة: ۱۷۴]. «بیگمان کسانی که پنهان میدارند آنچه از کتاب را که خدا نازل کرده است و آن را به بهای اندکی میفروشند جز آتشی چیزی به شکمشان فرو نمیرود، و خداوند روز قیامت با آنها سخن نمیگوید و آنان را پاکیزه نمیدارد و آنان عذاب دردناکی دارند.»
ما از چنین عقیدۀ فاسدی به خدا پناه میبریم و از آن بیزاریم، مگر آن که تو بگویی علی بدون آن که به پیامبرصمراجعه کند علم لدنّی داشته است.
پرسشگر با خوشحالی: بله، شکی نیست که علی علم لدنی داشته است که خداوند آن را به او آموخته است، پس او÷دارای علوم ودانشهای بیشماری بوده است.
اینجانب: این برخلاف چیزی است که قبلاً ادعا میکردی، و همچنین از غلو و افراطی سرچشمه میگیرد که شما در مورد امام علی مینمایید، امام علی صحابی برگواری است و از زمرۀ عالم ترین صحابه میباشد، اما از میان صحابه پیامبرصبه او علم ویژهای داده نشده است بلکه اومانند سایر صحابه است. هرکس زندگی او را بررسی کند این مطلب را به یقین میداند، اگر او چنان که علمای شما ادعا میکنند غیب میدانست آنچه در صفین اتفاق افتاد رخ نمیداد، و خوارج او را به ستوه در نمیآوردند و یکی از خوارج موفق نمیشد که او را به هنگام نماز صبح به قتل برساند. اهل سنت علم امام علیسرا علم دیگر صحابه میدانند، و اهل سنت علوم همه صحابه را بدون استثناء دریافتهاند، اما شما علم همه صحابه را از دست دادید و حتی بسیاری از علم امام علیسرا که اهل سنت از او روایت کردهاند از دست دادهاید.
پرسشگر: ما از موضوع اول خود بیرون رفتیم، من از شما پرسیدم که عالمترین صحابه چه کسی بوده است.
اینجانب: من هم به شما پاسخ دادم که عالمترین صحابه به یقین ابوبکر بوده است به دلیل اینکه پیامبر در آخرین بیماریاش که به وفات او انجامید به ابوبکر فرمان داد تا پیشنماز مردم شود.
پرسشگر: سؤالی دیگر، دلیرترینِ صحابه چه کسی است؟
اینجانب: صحابهشهمه شجاع و دلیر بودند و شجاعت صفت بارز آنها بود که تقریباً اغلب آنان شجاع بودند.
پرسشگر: میخواهم مشخص کنی که از همه اصحاب کدام یک شجاعتر بوده است؟
اینجانب: بسیاری شجاعتشان معروف بوده است مانند حمزه عموی پیامبرص، و فاروق و امام علی و خالد بن ولیدش.
پرسشگر: میخواهم دقیق تعیین کنی که کدام یک از همه شجاعتر بوده است؟
اینجانب: این تعیین چه فایدهای برای تو دارد؟
پرسشگر: سکوت میکند گویا فکر میکند، سپس میگوید: امام علی شجاعترین شجاعها بوده است.
اینجانب: به فرض اینکه امام علی شجاعترینِ صحابه باشد، این به موضوعی که ما از آن سخن میگوییم چه ربطی دارد؟!
پرسشگر: وقتی او از همه صحابه دلیرتر بوده است، پس از همه آنها به امامت سزاوارتر است، زیرا امام و خلیفه باید شجاعت داشته باشد.
اینجانب: ما از اموری شرعی سخن میگوییم که ضوابطی شرعی برآن حاکم است، ما فقط از شجاعت حرف نمیزنیم، و اگر اینطور است که فقط شجاعت باید مورد بحث باشد پس دین را بگذاریم و از عنتره بن شداد صحبت کنیم، او شجاعترین شجاعهای عرب بود. دوست عزیزم امامت به علم و درایت و مهارت و آگاهی و سیاست و هوشیاری و مهربانی و فرزانگی و شجاعت و اقدام نیاز دارد.
پرسشگر: همه این چیزها در امام علی÷هست.
اینجانب: بله همه اینها در او هست و بلکه بیشتر از این را داشته است و او شایسته هر خوبی است، اما فرادی هستند که در این زمینهها بالاتر از او بودهاند و آنها سه نفرند که امام علی چهارمین آنهاست، امام علی، و خلیفه راشدی است که ما میگوییم خداوند از او راضی باد و ما بیشتر از شما او را دوست میداریم و به او احترام میگذاریم، اما دوستداشتن ما در چهارچوب شریعت است و ما در محبت او زیادهروی و غلو نمیکنیم و نیز در حق او بیاحترامی نمینمائیم. ما اهل سنت بر این اجماع داریم که خلفای راشدین چهار تا هستند و به ترتیب عبارتند از: ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان ذی النورین، امام علیشو ارضاهم، و اصحاب بزرگوار پیامبرصنیز بر این اجماع نموده بودند.
یکی از حضّار فریاد میزند - فکر میکنم همان اولی بود -: شما این را میگذارید که میگوید خداوند از صحابه راضی باد، در حالی که شما میدانید که اصحاب کافر و مرتد بودهاند، دین را تغییر داده و بر امام علی÷ظلم کردند و میخواستند او را به قتل برسانند و خانه او را در آتش بسوزانند. شما به این روباه اجازه میدهید که شما را به آنچه میخواهد سوق دهد، و در مورد چیزهایی با او بحث و مجادله میکنید که نیازی به مجادله ندارند، و فاطمه سلام الله علیها را رها میکنید همان فاطمه که پیامبر خداصدر مورد او فرمود: (فاطمه از من و من از فاطمه هستم، هرکس او را آزر دهد به من آزار رسانده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزار داده است.)
و اینهایی که این برادر میگوید خداوند از آنان راضی باد، کسانی هستند که فاطمه را اذیت کرده و او را زدند و به شکم او زدند و او فرزندش محسن را سقط کرد، وخانه فاطمه را آتش زدند و میخواستند شوهرش را که برادر و پسر عموی پیامبر و جانشین او بود را به قتل برسانند.
سپس رو به من کرد و گفت:
تو را سوگند به خدا آیا روایتهای خودت این مطالب را بیان نمیکنند؟ شما همه اتاق در مورد چیزی بحث و مجادله میکنید که نیازی به مناقشه ندارد.
اینجانب:
سخن این برادر چند چیز را در بردارد که باید آن را توضیح دهم:
اول اینکه هم روایتهایی که سخن از این میگویند که امام علی را سوی صحابه به قتل تهدید شده و خانهاش را سوختهاند و فاطمه را زدهاند، دروغ و ساختگی هستند که بیان چنین روایاتی جایز و درست نیست چه برسد به آن که از آن دلیل گرفته شود، این روایتها را فتنهگران و دروغگویان و تباهکاران ساختهاند تا اصحاب پیامبرصرا به صورت افرادی وحشی و ددمنش که هدفی جز ریاست و دنیا و جنگیدن برای آن نداشتهاند نشان دهند، در صورتی که اصحاب پیامبرصهرگز چنین نبودهاند. بلکه واقعیت تردیدناپذیر این است که اصحاب با یکدیگر و با امام علی و امام علی با آنها دوست بوده و با همدیگر همکاری داشتهاند، و همچنین امام علی ابوبکر و عمر را دوست میداشت و آنها را میستود و میگفت خداوند از آنها راضی باد، و اینکه امام علی سه تن از فرزندانش و ابوبکر و عمر و عثمان نام نهاده بارزترین نشانه محبّت او با ابوبکر و عمر و عثمانشاست.
علیسدر زمان خلافت عمرسقاضی مدینه بود و همچنین عمرسداماد علی و شوهر جگر گوشهاش امکلثوم دختر زهرالبود. که این روشنترین دلیل محبت و دوستی آنها با یکدیگر است. و همچنین امام علیسو عثمانسرا دوست میداشت. و اسم یکی از پسرانش را عثمان گذاشته بود و آنها از آن جا که یکیدگر را دوست میداشتند عثمان برای تهیه مهریه فاطمهلکمک کرد، آری عثمان زره علی را از علی خرید و دوباره آن را به او بخشید، و علی همواره این محبّت و نیکی عثمان را یاد میکرد و میگفت خدا از او راضی باد. و همچنین وقتی عثمان محاصره شد علی هر دو فرزندش حسن و حسین را فرستاد تا از عثمانسحمایت و دفاع کنند. امام علی مهاجران وانصار را دوست میداشت و آنها را میستود در نهجالبلاغه که معتبرترین کتاب شماست آمده است که امام علی میگفت: شورا از آن مهاجرین و انصار است، پس هرکس را که آنها به عنوان امام و خلیفه انتخاب کردند همان کس امام است، و خدا هم تصمیم آنها را پسندیده است.)
و همچنین در نهجالبلاغه آمده است که امام علی به یارانش چون در عبادت و تقوا و صداقت و اخلاص مانند اصحاب پیامبر نبودند اعتراض میکرد.
پس همه این امور ثابت میکنند که علیسهمه اصحاب پیامبرصرا دوست میداشت و به آنها احترام میگذاشت و همچنین اصحاب او را دوست میداشتند و به او احترام میگذاشتند. و همه آنچه که برخلاف این روایت شده است دروغ و باطلاند که فتنهگران و سران شرّ و فساد ساختهاند.
و اصحاب پیامبرصکه پیامبر آنها در براساس قرآن و حکمت و الگوی نیکو تربیت نموده بود برتر و والاتراز این زشتیهایی هستند که افراد از آن به دور هستند چه برسد به امامان و پیشوایان هدایت.
یکی از حضّار (با قطع حرفهایم) گفت:
آیا تو به کتاب نهجالبلاغه امام علی اعتماد داری؟
اینجانب:
نهجالبلاغه را مؤلف آن شریفالرضی بیش از سه قرن بعد از وفات امام علی نوشته است بدون آن که سند مشخصی داشته باشد پس در اینکه نهجالبلاغه سخنان امام علی باشد تردید زیادی هست، و یقینی و قطعی است که بیش از یک سوّم این کتاب به دورغ به علی نسبت داده شده است، زیرا در آن به ابوبکر و عمر ناسزا گفته شده است پس ما قطعاً یقین داریم که اینها دروغ هستند که به امام علی نسبت داده شدهاند، به خصوص که این یک سوّم کتاب با نصوص قرآن که اصحاب پیامبرصرا میستاید متضاد و مخالف است [۱۲].
یکی دیگر از حضّار:
امام علی÷چه زمانی با ابوبکر صدیق بیعت کرد؟
اینجانب:
بعد از آن شش ماه از خلافت صدیقسگذشته بود.
پرسشگر:
اگر آنگونه که شما میگویید آنها با یکدیگر محبت داشتند و دوست بودند پس چرا امام علی دیر بیعت کرد؟
اینجانب:
هیچ چیزی نبود مگر اینکه امام علی و عباس و زبیر بن عوامشمشغول غسل پیامبرصبودند که آن جا مهاجرین و انصار جمع شدند و با ابوبکرسبه عنوان خلیفه بیعت کردند؛ از این رو امام علیسبه خاطر اینکه بدون دستور او آنها چنین کرده بودند ناراحت شد، اما فضیلت ابوبکرسرا میدانست و خلافت او را میپذیرفت اما کلّ قضیه همین بود که به خاطر اینکه بدون مشورتاش این امر انجام شده بود دلتنگ بود و به دلش گرفته بود.
پرسشگر (با شادی):
این دلالت میکند که آنها علیه امام علی متحد شده و حق او را گرفتهاند و آنها به دنبال حکومت و قدرت به هر قیمتی که باشد بودهاند.
اینجانب:
صبر کن!! قضیه اینگونه نبوده است اگر شما دقت کنید میبینید که حق در اینجا با ابوبکرسبوده است. انصار وقتی شنیدند که پیامبرصوفات کرده است در سقیفۀ بنی ساعده گردهم آمدند تا از میان خود کسی را به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب کنند؛ چون اهالی اصلی مدینه بودند و میدانستند که اسلام بدون رهبری بر پا نخواهد بود بنابراین جمع شدند تا با فردی از افراد خود بیعت کنند تا او کشتی اسلام را به ساحل نجات برساند. وقتی ابوبکر و عمرباز جمعشدن انصار مطّلع شدند با شتاب خود را به سقیفه رسانیدند، در میان راه ابوعبیده را دیدند و هر سه باهم به سقیفه رفتند. اینجا بود که ابوبکرسحدیث پیامبرصرا برای انصار خواند که «ائمه از قریش هستند» و دلیل آورد که خداوند مهاجران را در کتاب خود صادقین نامیده و انصار را رستگاران نامیده است و به مردم فرمان داده تا با صادقین باشند، خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩﴾[التوبة: ۱۱۹] «ای مؤمنان از خدا بترسید و با راستان باشید.»
بنابراین انصار سخنان ابوبکرسرا پذیرفتند و ابوبکر برای آن که اختلاف را از بین برود گفت: این عمر و ابوعبیده هستند یکی را به عنوان خلیفه انتخاب کنید. عمر گفت: ما بر ملّتی که تو در میان آنها باشی فرمانروایی نخواهیم کرد سپس به او گفت: دست خود را دراز کن که با تو بیعت میکنم، و بعد از او مردم با ابوبکر بیعت کردند. این قضیه در روز دوشنبه صورت گرفت و بعد در روز سهشنبه همه مهاجران و انصار به جز علی و اندکی از اهل بیت عباس با ابوبکر بیعت نمودند.
علی از اینکه بدون حضور شخص او خلیفه تعیین شده کمی دلتنگ و ناراحت شده بود. در حالی که حق با ابوبکر بود و نباید در این امر تأخیر میشد زیرا اگر تأخیر میشد فتنهای رخ میداد که سرانجام آن را خدا میداند. سپس بعد از گذشت شش ماه این دلتنگی امام علی دور شد و او را به دنبال ابوبکر فرستاد و با او اتفاق نمود که با او بیعت کند و آنگاه در حضور همۀ مردم در مسجد پیامبر خداصبا او بیعت کرد و اختلاف میان آنها از بین رفت. پس آیا آنها با همدیگر آشتی میکنند و سپس ما در مورد آنها با همدیگر مجادله و دشمنی میورزیم؟! این چیز عجیبی است!!!
پرسشگر:
آیا فاطمه سلام الله علیها با ابوبکر بیعت کرد؟
اینجانب:
آرام باش!! توقع نداشتم تا این اندازه نادان باشی، زنان حق بیعت ندارند و این قضیه با آن مربوط نیست، و هر چند که زهرا نزد ما و نزد هر مسلمانی جایگاه والایی دارد اما امور ولایت و خلافت به او مربوط نیست و او با آن کاری ندارد، زیرا حتی مردان از دخالت در امر خلافت به علت خطر فتنه منع شدهاند چه برسد به زنها؟!
خلافت به عقل و حکمت و شجاعت نیاز دارد، و اهل حل و عقد که انتخاب خلیفه بدانها محوّل شده است باید چنین باشند تا بتوانند شایستهترین فرد را برای این کار انتخاب کنند.
اما زنها عواطف و احساسات خود را داور قرار میدهند و آنها قاطعیت ندارند از این رو از دخالت در امر خلافت و اظهار نظر دربارۀ آن ممنوع هستند، و این از جایگاه زهراءلو مقام او نمیکاهد بلکه بهترین زن دنیا و بانو زنان بهشت است.
پرسشگر:
پس چرا ابوبکر و فاطمه سلام الله علیها با همدیگر اختلاف داشتند؟!
اینجانب:
اختلافی به آن معنایی که شما میفهمید نبوده است، شما اختلاف میان آنها را دستاویزی برای کافر قراردادن و همه اصحاب پیامبرصقرار دادهاید و اختلاف را سبب ناسزاگویی و نفرین وتوهین به اصحاب پیامبر قرار میدهید. آنها فقط اختلاف سلیقه داشتند و دیدگاهشان با هم فرق میکرد و هر یک به نظر خودش بر حق بود و ما هر دو طرف را معذور میدانیم، اساس اختلاف فدک قضیه سادهایست و چنان اختلافی نیست که شما فکر میکنید.
یکی از آنها:
نه، اختلاف سادهای نیست، و بلکه ابوبکر حق فاطمه را از او گرفت و او را اذیت کرد، در حالی که پیامبرصدر مورد فاطمه میگوید: فاطمه از من و من از فاطمه هستم هرکس فاطمه را آزار دهد مرا آزار رسانده است و هرکس مرا آزار دهد خدا را آزار داده است)، بنابراین اختلاف سادهای نیست. بلکه این اختلاف، دین و عقیده است.
اینجانب:
آیا این اختلاف دین و عقیده است و به سبب آن شما میگویید باید صحابه را کافر شمرد و مرتد دانست؟!
به راستی که افراط و غلو عجیبی است که فرد مبتلا به آن را چنان از دین دور میپرداند که تیر از تیرکش جدا میشود و دور میرود!!
این سخن تو دلیلی علیه خودت است، آیا میدانی که پیامبرصچه وقتی این سخن را گفته است؟ پیامبرصدر این سخن به علی اشاره می نماید نه به ابوبکر، صبر کن بعداً توضیح میدهم.
برمیگردیم به اختلافی که دوست ما آن را دین و عقیده و ... میداند، تمام قضیهاین است که سهمیه پیامبرصدر غزوه خیبر قطعه زمینی بود که فدک نامیده میشد، وقتی پیامبرصوفات یافت فاطمه کسی را نزد ابوبکر فرستاد و از او خواست که سهمیه ارث او را از فدک به او بدهد. پیامبرصقبل از وفاتش به ابوبکرسگفته بود که: (من از خود ارث نمیگذاریم هر آنچه از ما به جا ماند باید صدقه شود [۱۳].) منظور پیامبرصخودش بود.
بنابراین وقتی فاطمه از ابوبکر خواستار ارثیهاش شد ابوبکر حدیث پیامبرصرا برای او گفت و سوگند خورد که خویشاوندی پیامبرصرا از خویشاوندی خود بیشتر دوست دارد.
اما پیامبرصوصیّت کرده است و باید به وصیّت او عمل شود. وقتی فاطمهلاین را شنید قانع شد و سکوت کرد، ما روایات موثّقی داریم که ابوبکر قبل از آن که فاطمه وفات کند به دیدارش رفت و با اینکه حق با ابوبکر بود او را راضی کرد و فاطمه هم راضی شد، پس کجاست اختلافی که برادر ادعا میکند که اختلاف بزرگی است و آن را دین و عقیده میشمارد؟! ابوبکر نزد فاطمه سوگند خورد که خویشاوندان پیامبر را از خویشاوندان خود بیشتر دوست دارد، و باید وصیت پیامبرصاجرا شود پس ابوبکرسچه گناهی دارد؟
اگر در قضیه فدک فکر کنیم میبینیم که اگر فدک به عنوان ارث پیامبر تقسیم میشد قبل از همه ابوبکر از آن بهره میبرد زیرا دختر او عایشه همسر پیامبرصبود و از فدک سهمیه میبرد، اما اجرای وصیّت پیامبر از دنیا و آنچه در آن هست بالاتر و مهم تر میباشد. و من حق دارم که بپرسم: چرا وقتی زمام امور به دست علی سافتاد و او بر مسند قدرت قرار گرفت فدک را به پسرانش حسن و حسین و دخترش امکلثوم همسر عمرشبرنگرداند؟!
اگر امیرالمؤمنین سمیدانست که قضاوت و حکم ابوبکر بیجا و نادرست بوده است حق را به جانشین برمیگرداند، اما حق سزاوارتر به پیروی و اطاعت است. این بود قضیۀ فدک که شما آنرا دین و عقیده میانگارید در صورتی که فقط یک اختلاف نظر بود که بعداً همه به حق گوش داده و بدان تندادند. و اوّلین کسی که ادّعای شما را تکذیب میکند امام علی است که قضاوت ابوبکر را جاری نمود و این دلیلی است که از نظر امام علی قضاوت ابوبکر درست بوده است واگرنه علی کسی نبود که به خاطر تملّق و ریاکاری و ضعف از حق چشمپوشی کند.
برمیگردم به آنچه یکی از شما گفت که پیامبرصفرموده است: (فاطمه از من است و من از فاطمه هستم هرکس فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده است و هرکس مرا آزار هد گویا خدا را آزار داده است)، این حدیث را با این کلمات نمیشناسم و بلکه آنچه من به خاطر دارم این است که پیامبرصفرمود: فاطمه پارۀ تن من است آنچه او را ناراحت و اذیت میکند مرا ناراحت و اذیت مینماید [۱۴])، اما اینکه (هر کس مرا آزار دهد گویا خدا را آزار داده است) در این شک دارم و فکر نمیکنم جزو کلمات حدیث باشد و فکر میکنم به دروغ به پیامبرصنسبت داده شده است. والله اعلم.
این حدیث دلیلی است علیه گوینده آن، زیرا او از این حدیث علیه ابوبکر استدلال میکند در صورتی که پیامبرصاین حدیث را گفت و به علی اشاره نمود؛ چونکه علی میخواست با دختر ابوجهل ازدواج کند، بنابراین پیامبرصبلند شد و برای مردم سخنرانی کرد و یکی از دامادهایش را ستود و علی را به خاطر کاری که کرده بود مورد سرزنش قرار دادو گفت: (من چیزی را که خدا حلال نموده حرام نمیسازم ولی فاطمه پارۀ تن من است آنچه او را اذیت میکند مرا اذیت و ناراحت مینماید، سوگند به خدا که دختر پیامبر خدا و دختر دشمن خدا هرگز هر دو زن یک مردی نخواهند شد.) و یا سخنی به همین مفهوم فرمود، بنابراین علی کاری را که میخواست، انجام نداد و خوشنودی پیامبر خدا و رضامندی فاطمه زهرا را بر خود ترجیح داد.
پس چگونه از این حدیث میتوان علیه ابوبکر صدیق که بیش از همه مردم برای جلب رضامندی خدا و رسول خدا میکوشید استدلال کرد؟!
یکی از آنها:
آیا تومیدانی قبر فاطمه زهرا سلام الله علیها کجاست؟
اینجانب:
اینکه ما بدانیم قبرهای اولیاء و صالحان کجا هستند نه از اصول دین است نه از فروع آن، بلکه ما باید بگوییم خداوند از آنها راضی باد و هر کجا که باشند بر آنها درود بفرستیم، و از آن که شریعت اسلامی به شدّت کوشیده تا حریم توحید حفاظت شود از نظر شرعی – اگر خوف بروز فتنه به سبب این قبرها باشد – اولی این است که این قبرها مشخص نگردند تا مردم دچار فتنه نشوند.
گوینده: آیا داستان مرگ او را میدانی؟ و میدانی که چه کسی بر او نماز گذارد؟
اینجانب: فاطمه وفات کرد چنان که انسانها وفات میکنند، و شوهرش علی بر او نماز خواند.
گوینده: چرا ابوبکر بر او نماز نخواند؟
اینجانب: این نماز جمعه نیست که خلیفه آن را بخواند و بلکه نماز جنازه است و در نماز جنازه فقها گفتهاند: از میان علما هر کدام که با میّت نسبت نزدیکتر میدارد همان نماز جنازهاش را بخواند؛ زیرا او از همه مردم نسبت به میّت دلسوزتراست و بیشتر از دیگر برای او صادقانه دعا میکد و طلب آمرزش مینماید، نظر بسیاری از فقهای ما همین است.
گوینده: اینطور نیست، ولی تو طفره و گریز را خوب بلدی.
اینجانب: سبحانالله! به هر حال طفره و گریز از فحش و تهمتزدن و نفرینکردن بهتر است. پس شما بگویید چه بوده است؟
گوینده: ببین چه شده است، مادر حسن و حسین فاطمه زهرا سلام الله علیهم زمان مرگ خود را میدانست، بنابراین او بلند شد و غسل کرد همان غسلی که به میّت داده میشود، و کفنهایش را پوشید سپس بر رختخوابش خوابید و به امام علی گفت که مخفیانه بر او نماز بخواند او را شبانه دفن کند، تا ابوبکر خبر نشود زیرا اگر او باخبر شود ممکن است بر او نماز بخواند و او دوست ندارد که منافقی بر او نماز بگذارد.
اینجانب: من از قومی که چنین وضعیتی دارند تعجب میکنم قومی که شیفته هر خرافاتی هستند وهر غلو و افراطی را تأیید میکنند و چنان به دنبال اختلاف و تفرقه هستند که داستان به دنبال حق و اتحاد میباشند!! سپس رو به گوینده کردم و به او گفتم: از تو سؤالی میپرسم: آیا جایز است که شما نماز صبح را قبل از وقت آن بخوانی؟
گفت: نه.
گفتم: چرا؟
گفت: چون هنوز وقت آن نیامده پس خواندن آن جایز نیست.
به او گفتم: سؤالی دیگر: آیا جایز است که بعد از نماز عشاء شما برای نماز صبح و وضوء بگیری و بخوابی تا وقتی برای نماز صبح بلند میشوی آماده باشی؟ (همه خندیدند) و او با لبخند میگفت: نه. سپس گفت: این چه ربطی با موضوعی داد که ما از آن سخن میگوییم.
به او گفتم: چرا شب جایز نیست که برای نماز صبح وضوء بیگریم با اینکه وضوءگرفتن انسان را برای نماز صبح آماده میکند؟
گفت: چون خوابیدن وضوء را میشکند، پس فایدهای ندارد.
گفتم: پس همین طور جایز نیست که مرده قبل از مردنش غسل داده شود، زیرا به هنگام مردن غسل گذشته میشکند، و باید غسل تازهای داده شود غسلی که با مردن و سردشدن جسم و سُستشدن مفاصل واجب میگردد، و این چیزی است که خودت با زبان خود گفتی، این اولین چیزی است که روایت واهی و پوچ تو را باطل میکند، و چیز دیگری که روایت شما را رد میکند این است که ...
مردی که قبلاً چند مرا ناسزا گفته و تهدید کرده بود بلند شد و چنان فریاد زد که نزدیک بود حرفهایش فهمیده نشوند، او گفت: این منافق است با او مناقشه نکنید، آیا مگر به شما نگفتم: با این منافق مناقشه و مجادله نکنید، او روباه است طفره میرود و میگریزد و تأویل و توجیه میکند، و هرجا که بخواهد شما را میبرد، این مرد حق را نمیخواهد و به دنبال آن نیست، و اهل بیت پیامبر سلام الله علیهم را دوست ندارد. سپس خداوند این دعا را به او الهام کرد، و گاهی خیر بر زبان دشمنان میآید، او ادعا کرد و گفت:
بارخدایا، او را با عمر حشر کن، بار خدایا، او را با ابوبکر و عمر محشور بگردان، بارخدایا، او را با اینها حشر بفرما، بار خدایا، او را با این کافران مرتد و ظالم و منافق حشر بفرما.
اینجانب (در حالی که لبخند بر لب داشتم و به هنگام شنیدن ناسزا و فحش رنگ چهرهام تغییر کرده بود) میگفتم: بارخدایا، آمین، آمین، بارخدایا، مرا با این پرهیزگار و پیشوایان مؤمنان و بهترین مردم بعد از پیامبران و پیشوایان صدیقان و شهیدان و صالحان حشر بفرما.
در این وقت برای نماز صبح اذان گفته شد، و اینگونه نزدیک به شش ساعت متوالی بعد از نماز عشاء تا نماز صبح ما در بحث و مناقشه بودیم.
اینجانب:
وقت نماز صبح است و باید به نماز برویم، اما من دوست دارم به چیزی اشاره کنم که این مرد – به همان فحش دهنده اشاره کردم – در آن به من ستم کرده است و آن اینکه او مرا متهم کرد که من به دنبال حق نیستم و آن را نمیخواهم، و همچنین مرا به نفاق متهم کرد، از نفاق و منافقان به خدا پناه میبرم.
خدا میداند که من جز برای اظهار حق و دفاع از آن نیامدهام و اگر منافق میبودم با صداقت و صراحت و بیان حقی که بدان معتقدم با شما مجادله نمیکردم. و میخواهم به شما گوشزد کنم که تاکنون حتی یک بار به من فرصت ندادهاید که حقی را که بدان معتقدم بیان کنم و برای آن دلیل بیاورم.
و تا الان شما میپرسید و من جواب میدهم و به درهم شکستن شبهات و دورکردن آن اکتفا میکنم، و هنوز آنچه دوست دارم بگویم نگفتهام و اگر آنگونه که دوست دارم سخن میگفتم حق را انشاء الله واضح و روشن به شما نشان میدادم. همان دوستم که در منزلم پیش من آمد برای اوّلین بار گفت:
حرف بزن و آنچه دوست داری بگو ما همه گوش میدهیم.
اینجانب: الان وقت نیست، وقت نماز فرا رسیده است و باید اجازه بگیرم و به نماز بروم.
دوستم: پس وقتی برای به پایانرساندن مناظره مشخص کن.
اینجانب: هر طور که دوست دارید، گرچه به نظر من برادران زیاد برای دیداری دیگر علاقهمند نیستند. بیشتر حضّار با شور و احساس گفتند: اما کاملاً علاقهمندیم تا مناقشه به پایان برسد.
دوستم: امروز بعد از نماز عشاء مناظره را ادامه میدهیم.
حضّار: اشکال ندارد، امروز بعد از نماز عشاء.
اینجانب: به شرط اینکه سیّد شما بیاید تا مناقشه به صورت مطلوب انجام شود.
یکی از آنها: قطعاً او از این چیز استقبال خواهد کرد.
یکی دیگر: من و فلانی – منظورش دوستم بود – بعد از نماز عشاء میآییم تا با ما به اینجا بیایی.
اینجانب: إن شاءالله تعالی، سبحانك اللهم وبحمدك، نشهد أن لا إله إلا انت، نستغفرك ونتوب اليك.
سپس برای خواندن نماز صبح به امید دیدار بعد از عشاء، به مسجد رفتم، در حالی که مطالب زیادی در ذهنم دور میزد که هنوز آن را توضیح نداده بودم.
[۱۱] بلکه حدیث موضوع و دروغینی است و وقتی من به خانه برگشتم درمورد آن بررسی کردم دیدم که ابن جوزی آن را جزو موضوعات قرار داده است. [۱۲] شاید پرسشگر میخواست از دروغهایی که در کتاب نهجالبلاغه آمده علیه حرفهای من دلیلی بیاورد اما وقتی دید که قضیه چنین است ساکت شد. با اینکه یک سوم این کتاب قطعاً دروغ است که به امام علی نسبت داده شده اما باز همه شیعه گمراه این کتاب را از قرآن بالاتر قرار میدهند و بیشتر به آن اعتماد میکنند. [۱۳] بخاری در چند این حدیث را روایت کرده است از جمله کتاب الخمس (۳۰۹۲) و مسلم در الجهاد (۱۷۵۹) آن را روایت نموده است. [۱۴] بخاری فی فرض الخمس (۳۱۱۰) و مسلم در فضائل الصحابه (۳۴۴۹).