مطلب دوم: غلو و افراط
از بارزترین ویژگیهای اسلام، اعتدال و میانه روی است که نقطه مقابل و معارض آن افراط و تفریط (از حد گذشتن و کوتاهی کردن) است، پس اسلام واقعی خط میانه و وسط، بدور از هرگونه افراط و تفریط است، علت گمراهی یهود و نصاری هم افراط و تفریط بوده، سرباز خوب و با انضباط کسی است که صد در صد مطیع دستور افسر مافوقش باشد، نه فضولی و حرکات خود سرانه، و نه سستی و تنبلی هیچکدام در ارتش، رضایت فرماندۀ مافوق را جلب نمیکند، بله قربان، چشم قربان، و بدون چون و چرا، زیرا در ارتش چرا نیست، در نظام بندگی طبعاً چرا نیست و فضولی و تنبلی ممنوع است، هرچه دستور آمد همان درست است، معمولاً فضولی از روی دوستی پیدا میشود که یهود از شدت دوستیشان به پیامبرشان حضرت عُزیر ÷گفتند: (نعوذ بالله) عُزیر پسر خداست!! و نصاری از شدت دوستیشان به حضرت مسیح ÷گفتند: عیسی پسر خداست!!.
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِۖ ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡۖ يُضَٰهُِٔونَ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٣٠﴾[التوبة: ۳۰].
«و یهود گفتند: عزیر پسر خداست و نصاری گفتند: مسیح پسر خداست، این سخن آنان است به دهانهایشان به سخن قومی تشبه میجویند که پیش از این کافرشدند، خدا آنان را کشد، چگونه از توحید بازگردانده میشوند؟».
ریشۀ شرک از همینجا شروع شده، پس از غرق شدن تمام مخلوقات جاندار در زمان حضرت نوح ÷عدهای که با آن حضرت ÷در کشتی بودند همه مؤمن و موحد بودند و شرکی وجود نداشت، پس این شرک از کجا آمد؟ شرک از اینجا پیدا شد که شیطان عدهای از مؤمنان پاک دل را فریفت و قانعشان کرد که برای بعضی از شخصیتهای نیک و صالحی که به دلیل ایمان و تقوایشان مورد محبت آنان قرار گرفته بودند، مجسمه بسازند تا یاد و خاطره آنها بدین وسیله گرامی داشته شود! کم کم محبت آن صلحاء و نیکوکاران جای خودش را به محبت مجسمهها و سنگ و چوبهایی داد، که از آنها مجسمه ساخته شده بود! و کم کم داستان توسل و شفاعتِ نادرست (دقت کنید) به میان آمد، و رفته رفته ترسها و امیدها و آرزوها و اشکها و نذرها و دعاها و کمک خواستنهایی که مخصوص خدا بود، نثار این مجسمههای صلحاء و مردگان گردید! و سرانجام کار به جای کشید که دیگر همه چیز عوض الله قادر متعال از این سنگها و چوبهای بیجانی که در ابتدا گویا رمز و شعار توحید و خدا پرستی و تقوا بودند خواسته میشد!.
آری، دیگر نام الله اگر بُرده هم میشد قدرت و صفتی برایش قائل نبودند: ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا٢٣ وَقَدۡ أَضَلُّواْ كَثِيرٗاۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا ضَلَٰلٗا٢٤﴾[نوح: ۲۳-۲۴].
«و گفتند هرگز خدایان خود را ترک نکنید و هرگز ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر را ترک نکنید. و هر آینه بسیاری را گمراه کردند و (پروردگارا) بر ستمکاران جز گمراهی نیفزای«.
محمد بن کعب میفرماید: ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر، نام اشخاص صالحی بود که در فاصله زمانی میان آدم و نوح ÷ میزیستند. و نحوۀ پرستششان اینگونه بود که، بعد از درگذشت آنان، گروهی به میان آمدند که در عبادت حق تعالی به آنان اقتدا کردند، پس ابلیس به آنان گفت: اگر تمثال آنها را به تصویر بکشید، عبادت به شیوه ایشان برای شما نشاط آورتر و شوق انگیزتر است. پس آنها چنین کردند. سپس بعد از آنان گروهی دیگر آمدند و ابلیس به آنان گفت: کسانیکه قبل از شما بودند، این تصاویر را میپرستیدند، شما نیز چنین کنید. لذا پرستش بتان از همان وقت آغاز شد و اعراب نیز بعدا آن بتان را به پرستش گرفتند! چنانکه ود: بت قبیله کلب بود، سواع: بت قبیله هذیل، یغوث: بت قبیله قطیف یا مذحج، یعوق: بت قبیله همدان و نسر: بت قبیله حمیر. البته اعراب بتان دیگری نیز داشتند که مهمترین آنها عبارت بود از لات: بت قبیله ثقیف در طائف، عزی: بت قبیلههای سلیم و غطفان و جشم، مناة: بت قبیله خزاعه، اساف و نائله و هبل: بت مردم مکه. و چون هبل در نزد آنان بزرگترین بتان بود پس آن را بر فراز کعبه نهادند [۱].
مشرکین مکه هم نمیگفتند خدایی وجود ندارد بلکه مقصود اصلی از دید آنان هم الله بود، اما استدلال میکردند و میگفتند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳]. «و گفتند: ما آنها را جز برای این که ما را به الله نزدیک کنند، نمیپرستیم».
همین منطق و استدلالی که امروز مطرح میشود: ما که گنهکاریم نزد خدا آبرویی نداریم این بزرگان هستند که سفارش ما را پیش خدا میکنند. (تفصیل این مطلب را ان شاء الله مفصل تر در جای دیگر خواهیم نوشت).
[۱] به نقل از تفسیر انوارالقرآن از استاد عبدالرؤف مخلص چاپ اول انتشارات شیخ الإسلام جام.