بعضی از خطبه های عمر بن خطاب رضی الله عنه

۷- کلید عدالت:

۷- کلید عدالت:

وقتی که سپاه اسلام به فرماندهی سعد بن ابی وقاص ساز مدینه به قصد فتح ایران و مضمهل کردن پادشاهی فارسیان مجوس، مدینه را ترک می‌کرد...حضرت امیر المؤمنین سدر حین بدرقه‌ی آن‌ها برای آنان سخنرانی کرد و از میان لب‌های مبارک او کلماتی بیرون آمد که بهترین وسیله برای تربیت نفوس و دستور سیاسی کامل و قاموس عمومی و همیشگی برای هر امت و هر دولت و هرکس در هر زمان و هر مکان شمرده می‌شود.

من این کلمات را از روی شعر و حماسه نمی‌گویم بلکه آن را بعد از غور و بررسی چنین یافته ام. این کلمات را خدمت شما خواننده‌ی محترم می‌گذارم تا آن‌ها را دیده و بیش از پیش تحت تأثیر آن قرار گیری و از آن کلمات تعجب نمایی و اگر خواسته باشی تمام بشریت را برای خواندنش دعوت نمایی، دعوت نما، چون عمر شخصیتی جهانی است، و مغرب زمین پیش از مشرق زمین برای شناختن او می‌شتابد، او چون یاقوتی است که پیشانی همه‌ی انسان‌ها را زینت داده، ایشان فرموده است:

۱- «إن الله تعالی ضرب لکم الأمثال وصرف لکم الأقوال لیحیی بها القلوب فإن القلوب میتة في صدورها حتی یحییها الله...»

۲- «من علم شیئا فلینفع به».

۳- «إن للعدل أمارات و تباشیر فأما الأمارات، فالحیاء والسخاء، والهین واللین، وأما التباشیر، فالرحمة».

۴- «وقد جعل الله لکل أمر بابا، ویسّر لکل باب مفتاحا».

۵- «فباب العدل الاعتبار، ومفتاحه الزهد».

۶- «والإعتبار ذکر الموت بتذکر الأموات، والاستعداد له بتقدیم الأعمال».

۷- «والزهد أخذ الحق من کل أحد قبله حق، وتأدیة الحق إلی کل أحد له حق».

۸- «ولا تصانع في ذلک أحدا».

۹- «واکتف بما یکفیه من الکفاف، فإن لم یکفه الکفاف لم یغنه شيء».

۱۰- «إني بینکم وبین الله، ولیس بیني و بینه شيء».

۱۱- «وأن الله قد ألزمني رفع الدعاء عنه، فأنهوا شکاتکم إلینا، فمن لم یستطع فإلی من یبلغناها، نأخذُ له الحق غیر متعتع».

۱- خداوند متعال به شما مثال‌هایی می‌زند، گفتار‌هایی را برای شما بیان می‌فرماید، تا اینکه دل‌ها را زنده کند، معنویت همه‌ی دل‌ها تا زمانی که خداوند آن را زنده نکرده باشد مرده است.

۲- هر کس چیزی یاد گرفت از آن نفع بگیرد.

۳- و برای عدالت نشانه و علاماتی است، سپس نشانه‌های عدالت، شرم و سخاوتمندی و بخشش و آرامی و نرمی است. و علامت آن مهربان بودن است.

۴- خداوند برای هر کاری دری مقرر فرموده و برای هر دری کلیدی میسر کرده است.

۵- پس دروازه‌ی عدالت عبرت گرفتن است و کلید آن زهد می‌باشد.

۶- عبرت گرفتن همان یاد آوردن مرگ موقع یادآوری مردگان است و آماده شدن برای عبرت گرفتن انجام دادن کارهای خوب است.

۷- و معنی زهد، گرفتن حق از هر کس که نزد او باشد و حق را به مستحقین سپردن است.

۸- و در گرفتن حق هیچ کس را در مد نظر نگیر.

۹- و باید با داشتن قوت کفایت کرد، چون هر کس با داشتن قوت اکتفا نکند چیزی او را ثروتمند و غنی نمی‌گرداند.

۱۰- من میان شما و میان خدایم، و میان من و خدا چیزی نیست.

۱۱- و خداوند متعال مرا وادار کرده که دعواها را فیصله بخشم. سپس اگر کسی شکایتی داشته باشد به من برساند و اگر خودش نمی‌تواند بیاید با سفارش کردن به کسی دیگر آن را به من برساند تا اینکه بدون ضرر و اذیت به شکایت او رسیدگی نمایم.

و حالا ما می‌بینیم که تمامی مردم به خاطر این سخنان او را تشویق می‌کنند. چون او در میان مردم فردی عجیب و منحصر به فرد و نادر است.

با بیانی کوتاه و بلیغ صحبت کرده که هیچکس به مانند آن نمی‌تواند در همه‌ی موارد حرف بزند.

و من یک کلمه از گفتارش را که در این کتاب مورد نیاز است گرفته و بیان می‌کنم....

«الزهد أخذ الحق من کل أحد قبله حق، و تأدیة الحق إلی کل أحد له حق»

«زهد یعنی گرفتن حق از هر کسی که حق را گرفته باشد، و پرداختن حق به هر کسی که مستحق حق است».

این زهدی است که حضرت عمر سآن را کلید عدالت نامید.

و این یکی از بزرگ‌ترین قضیه‌های تاریخی و اجتماعی است.

عدالت... گم شده‌ی مقدسی که نسل‌ها از زمان آدم به دنبال آن هستند. شاید روزی آن را یافته و به زندگی خود مربوط نمایند.

مگر راه رسیدن به عدل چیست؟

«أخذ الحق من کل أحد قبله حق، وتأدیة الحق إلی کل أحد له حق»«گرفتن حق از هر کس....

تعریفی عمیق و کامل، اگر دولت خواهانِ این است که عدالت را پایه ریزی کرده و به آن عمل نماید، باید حق را از کسانی که آن را غصب کرده‌اند، بگیرد و به افرادی که به آن‌ها ظلم شده و حقشان گرفته شده برگرداند.

ای قهرمان قهرمانان دیگر چه؟

«ولا تصانع في ذلک أحد»«و در گرفتن حق، کسی را در نظر نگیرد...»

بر دولتی که می‌خواهد عدالت را در اجتماعش پیاده کند لازم و واجب است که از هیچکس شرم نداشته باشد و قوم پرستی در کارش نباشد. چون هواهای نفسانی دشمن حق و حقیقت می‌باشند.

ای کسی که عقل‌ها را به خود وادار کرده ای دیگر چه؟

«واکتف بما یکفیه من الکفاف، فإن من لم یکفیه الکفاف لم یغنیه شيء»«و با قوت باید اکتفا کرد، چون کسی که به داشتن قوت اکتفا نکرد چیزی او را بی‌نیاز و ثروتمند نمی‌کند».

ای حاکم اکتفا کن، ای دولت، با دادن قوت به هر شهروند اکتفا کن، طوری بده که او را بی‌نیاز کند، چرا؟... برای اینکه هر کس قوت او را کفایت نکند چیزی او را بی‌نیاز نمی‌کند... و حق این است که هر کس با داشتن قوت قانع نباشد. هیچگاه قانع نمی‌شود، اگر چه تمام گنج‌های زمین را به او بدهی.

معنی این چیست؟... معنایش این است که حضرت عمر سمی‌بیند و می‌داند که در صورتی عدالت به سراغ دولت و اجتماع می‌آید که آن دولت حق را از غاصبان گرفته و به مظلومین برگرداند.

و بر دولت واجب است که برای اقامه‌ی عدالت در میان افراد خود فقط به تعداد نیازهای عمومی ملت بپردازد، نه آنقدر زیاد بدهد که بیت المال را خالی کند و نه آنقدر کم که ذلیل شده و به گدایی بپردازند. مانند این است که عمر با این کلمات عدالت اجتماعی را به صورتی کامل بر زبان آورده و به ملت معرفی می‌نماید. چون در گرفتن حق از گردنکشان و پرداخت آن به مستضعفین تأکید می‌نماید.

پس او حق هر شهروند را برای دولت مرزبندی نموده و می‌گوید که فقط به اندازه نیاز او باید پرداخته شود. پس اگر حق هر هموطن کفاف و قوت است، پس حضرت عمر س سوسیالیزم (توزیع عادلانه‌ی ثروت و غلبه مردم بر مستقبل خود) را در دو کلمه خلاصه می‌نماید... عدالت... کفایت.

و از اینجاست که حضرت عمر سدستور میدهد که اموال اضافی از ثروتمندان گرفته شده و به نیازمندان برگردانیده شود. او می‌فرماید: «أخذ الحق من کل أحد قبله حق، وتأدیة الحق إلی کل أحد له حق»« باید حق را از هر کس که حق را غصب کرده گرفت و به افرادی که حق آن‌ها ضایع شده برگرداند.

و اینجاست که حضرتش بر دولت لازم و واجب می‌گرداند که باید برای برپایی عدالت اجتماعی، بزور و قوت ثروتمندان را وادار کرد که اموال اضافی خود را به دولت بپردازند، تا دولت آن را به کسانی بدهد که قوت روزانه خود را ندارند.

گفتارش چنین است:

«ولا تصانع في ذلک أحداً»

«و برای برپائی آن از هیچکس پروائی نداشته باش».

و از اینجاست که عمر سدولت را دستور میدهد که همه هموطنان را تحت نظر و مراقبت داشته باشد، تا هیچکس از حق خود و نیاز خود تجاوز نکند.

چون هر کس بیش از کفایت خود داشته باشد به هموطن دیگر خود تجاوز کرده و حق او را غصب کرده است و در این مورد می‌فرماید:

«و اکتف بما یکفیه من الکفاف»«و باید با داشتن قوت اکتفا نماید».

این شعاه‌هایی از انوار آن خطبه پر ارج است... ، از سوسیالیزم با ابعاد مختلفش گسترده‌تر است، و اصول کامل آسمانی را برای بشر مطرح می‌نماید، و با اعجازی شگفت انگیز میان حق خدا و حق بندگان خدا پیوندی ناگسستنی ایجاد می‌نماید. اگر همه کمونیست‌ها به صف نزد ما بیایند، و بگویند که سوسیالیزم عمر و اسلام کجاست؟ بالفور و شتاب خواهیم گفت:

«أخذ الحق من کل أحد علیه حق وتأدیة الحق إلی کل أحد له حق».

«حق را باید از هر غاصب گرفت و به مستحق پرداخت».

«ولا تصانع في ذلک أحداً، واکتف بما یکفیه من الکفاف»«و در گرفتن حق از هیچکس شرم و حیا نداشته باشد، و باید با داشتن قوت اکتفا کند».

و حالا ما به گفتاری عجیب‌تر می‌پردازیم... به یک نظام سوسیالیزم که امیرالمؤمنین حضرت عمر آن را بطور بی‌نظیر تنظیم و مجسم می‌فرمایند.