روايت چهارم و اختلاف آن با روايت قبل:
در صفحه ۲۰۱ به نقل از اکمال الدین از محمد بن عبد الله مطهری آورده که گفت: بعد از رحلت امام حسن عسکری به خدمت حکیمه خاتون رسیدم تا دربارۀ امام زمان که مردم اختلاف نظر داشتند، سؤال کنم، چون به خدمتش رسیدم، فرمود: ای محمد، خداوند زمین را از وجود حجت ناطق یا صامت خالی نمیگذارد، و این منصب بزرگ را بعد از امام حسن و امام حسین به دو برادر نداد و این بخاطر فضیلت و امتیاز آنان است که در روی زمین نظیر ندارند. با این وصف خداوند این منصب بزرگ را فقط اختصاص به فرزندان امام حسین دادهاست، چنانکه فرزندان هارون را بجای اولاد حضرت موسى به مقام نبوت برگزید، هرچند موسى بر هارون حجت بود، معهذا این فضیلت تا روز قیامت برای فرزندان هارون بماند. در این امت هم ناچار باید امتحانی پیش آید تا بدانوسیله پیروان باطل و طالبان حق تمیز داده شوند و در سرای دیگر مردم را از خدا باز خواستی نباشد و لازم بود که این امتحان بعد از رحلت امام حسن عسکری واقع گردد. گفتم ای بانوی من امام حسن عسکری فرزندی دارد؟ تبسمی کرد و گفت اگر امام حسن عسکری فرزندی ندارد، پس بعد از او حجت خدا کیست؟ مگر نگفتم بعد از امام حسن و امام حسین امامت برای دو برادر نمیتواند باشد؟ گفتم: ای بانوی من چگونگی ولادت و غیبت آنحضرت را برای من شرح دهید... فرمود: من کنیزی داشتم که نامش نرجس بود، روزی پسر برادرم امام حسن عسکری به دیدن من آمد و سخت به وی نظر دوخت، گفتم: اگر میل به او دارید، او را نزد شما روانه میکنم، فرمود: نه عمه جان، ولی من از وی در شگفتم، گفتم: از چه چیز تعجب میکنید؟ فرمود: عنقریب فرزند بزرگواری از وی به وجود میآید که زمین را بوسیلۀ او پر از عدل و داد میکند و پس از آن که پر از ظلم شده باشد، گفتم من او را نزد شما میفرستم. فرمود: در این خصوص از پدرم اجازه بگیر، من هم لباسی پوشیدم و به منزل امام علی النقی رفتم و سلام کردم، حضرت ابتداء به سخن کرد و فرمود: حکیمه! نرجس را نزد فرزندم بفرست، عرض کردم آقا من برای همین مطلب نزد شما آمدهام. فرمود: خدا میخواهد تو را در ثواب آن شریک گرداند و از این خبر بهره ور گرداند. بیدرنگ به خانه برگشتم و نرجس را زینت کرده و در خانۀ خودم وسیلۀ زفاف آنها را فراهم نمودم سپس چند روز بعد باتفاق نرجس نزد پدر بزرگوارش رفتم، بعد از رحلت امام علی النقی، آنحضرت بجای پدر نشست من هم که مانند سابق که به دیدن امام علی النقی نائل میگشتم، به ملاقات او نیز میرفتم، نرجس آمد کفش از پایم درآورد گفت: ای بانوی من بگذار کفش شما را بردارم، گفتم: بانو و سرور من تو هستی بخدا قسم که نمیگذارم، چون امام گفتگوی ما را شنید، فرمود: عمه! خدا پاداش نیک به تو مرحمت نماید. من تا غروب آفتاب خدمت امام بودم و با نرجس صحبت میداشتم، آنگاه بر خاستم که لباس بپوشم و بروم...
توضیح: از این روایتی که ذکر شد معلوم میشود که حکیمه قبل از اینکه امام حسن عسکری با آن کنیز ازدواج کند جریان را میدانسته و اصلاً خودش وسیلۀ زفاف آنها را فراهم کرده، ولی از روایات شمارۀ ۱ و ۲ معلوم میشود که در هنگام حاملگی کنیز نیز حکیمه نمیدانسته جریان چیست، این یک تناقض آشکار.
دوم اینکه در این روایت آمده که: «بعد از رحلت امام علی النقی آنحضرت بجای پدر نشست، من هم مانند سابق که به دیدن امام علی النقی نائل میگشتم، به ملاقات او نیز رفتم»، یعنی حکیمه اتفاقی به منزل امام حسن عسکری رفته، ولی در روایت اول و دوم میگوید: «امام حسن عسکری نزد من فرستاد و گفت عمه امشب نیمۀ شعبان است افطار را نزد ما بکن»، معلوم میشود که امام حسن عسکری دنبال او فرستاده است، این هم یک تناقض آشکار دیگر.
سوم آنکه، از این روایت معلوم میشود که نرجس کنیز حکیمه بوده و قبل از ازدواج با حسن عسکری، حکیمه از مسئلۀ مادر قائم بودنش خبر ندارد، ولی در روایت سوم دیدیم که امام دهم کنیز را به حکیمه معرفی کرده بود و گفته بود که: این مادر قائم است. این نیز یک تناقض دیگر.
روایت پنجم: مجلسی در بحار الانوار از کتاب اکمال الدین از ابو علی خیزرانی و او از خادمۀ امام حسن عسکری روایت نموده که گفت: من موقع ولادت امام زمان حاضر بودم، مادر آقا نامش صیقل بود. امام حسن عسکری ماجرای آن بانوی معظمه را برایم نقل فرمودکه از حضرت خواسته بود دعا فرماید مرگ او پیش از وفات امام فرارسد، و همینطورهم شد.