نقد و بررسی روایات مهدی

مسئلۀ رجعت

مسئلۀ رجعت

یکی از مسائلی که شیعه بدان معتقداست، مسئلۀ رجعت می‌باشد، و آن اینست که قبل از قیامت در زمان ظهور مهدی مردگان به دنیا باز می‌گردند. ما از کتاب بحار الانوار مطالبی می‌آوریم و سپس به نقد آن می‌پردازیم:

در کتاب مهدی موعود در باب سی و سوم، از مفضل بن عمر روایتی طولانی در اینمورد آورده که نزدیک به چهل صفحه از کتاب مهدی موعود را به خود اختصاص داده است. و ما بخشی از این روایت را ذکر نموده به نقد آن می‌پردازیم.

در یکی از تألیفات شیعه بسلسلۀ سند از مفضل بن عمر روایت شده‌است که گفت: از آقایم حضرت صادق پرسیدم: آیا مأموریت مهدی منتظر وقت معینی دارد که مردم بدانند کی خواهد بود؟ فرمود: حاشا که خداوند شیعیان ما را آگاه نکند، و خداوند می‌فرماید:

﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ...١٨٧[الأعراف: ۱۸٧].

«ای پیغمبر از تو سؤال می‌کنند آن ساعت کی خواهد بود؟ بگو: علم آن نزد خداست، آگاه نمی‌کند برای هیچکس مگر خودش (خدا)...»

و نیز این همان ساعتی است که خداوند فرمود:

﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا...١٨٧[الأعراف: ۱۸٧].

«سؤال می‌کنند از تو ای پیغمبر کی آن ساعت (قیامت) واقع می‌شود»، و هم فرمود که:

﴿عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ٣٤[لقمان: ۳۴].

«علم آن ساعت (قیامت) نزد خداوند است». و در آیۀ دیگر فرموده:

﴿فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا...١٨[محمد: ۱۸].

و هم فرموده:

﴿اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ١٧ يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَيَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَا إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ١٨[الشورى: ۱٧-۱۸].

عرض کردم: معنى «یمارون» چیست؟ فرمود: یعنی مردم می‌گویند: قائم کی متولد شده و کی او را دیده، و حالا کجاست و چه وقت آشکار می‌شود؟ این‌ها همه عجله در امر خدا و شک در قضای الهی و دخالت در قدرت اوست. اینان کسانی هستند که در دنیا زیان می‌برند و پایان بد برای کافران است.

عرض کردم: آیا وقتی برای آن تعیین نشده؟ فرمود: ای مفضل، نه من وقتی برای آن معین می‌کنم و نه هم وقتی برای آن تعیین شده است، هرکس برای ظهور مهدی ما وقت تعیین کند خود را در علم خداوند شریک دانسته و ادعا کرده که توانسته‌است بر اسرار خدا آگاهی یابد.

مفضل گفت: آقا ابتدای ظهور مهدی چگونه‌است و چطور باید تسلیم او شد؟ فرمود: ای مفضل، او در وضع و شکل شبهه ناکی آشکار می‌شود، تا آنکه وضعش بالاخره روشن می‌شود و نامش بالا گیرد و کارش آشکار گردد، و نام و کنیه و نسبش برده شود و آوازۀ او در زبان پیروان حق و باطل و موافقین و مخالفین زیاد برده شود تا اینکه بواسطۀ شناختن او حجت بر مردم تمام شود. بعلاوه ما داستان ظهور او را برای مردم نقل کرده‌ایم و نشان داده‌ایم و نام و نسب و کنیۀ او را برده‌ایم و گفته‌ایم که: او همنام جدش پیغمبر خدا و هم‌کنیۀ اوست تا مبادا مردم بگویند اسم و کنیۀ او را نشناختیم. به خدا سوگند که کار او بواسطۀ روشن شدن نام و نسب و کنیه‌اش بر زبانهای مردم بالا گرفته و محقق می‌شود، به طوری که آن را برای یکدیگر بازگو می‌کنند، همۀ این‌ها برای اتمام حجت بر آن‌هاست. آنگاه همان طور که جدش وعده داده، خداوند او را ظاهر می‌گرداند قوله تعالى:

﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ٣٣[التوبة: ۳۳].

«او خدائی است که فرستاد رسول خود را با هدایت و دین حق تا اینکه آن را بر تمام ادیان غالب گرداند و اگرچه مشرکین کراهت داشته باشند».

مفضل گفت آقا تأویل:

﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ٣٣[التوبة: ۳۳].

چیست؟ فرمود: یعنی چندان از مشرکان بکشید که دیگر فتنه‌ای در عالم نباشد و همۀ دین برای خدا باشد.

ای مفضل به خدا قسم، اختلاف را از میان ملل و ادیان بر می‌دارد و همۀ دین‌ها یکی شود چنانکه خدا فرموده:

﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ١٩[آل عمران: ۱٩].

«همانا دین نزد خدا اسلام است»، و هم فرموده:

﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ٨٥[آل عمران: ۸۵].

«هرکس دینی جز اسلام بپذیرد هرگز از وی پذیرفته نمی‌شود و او در عالم آخرت از زیانکاران خواهد بود».

توضیح: ما در مورد آیۀ:

﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ...٣٣[التوبة: ۳۳].

در مبحث آیات قرآن که به آن استشهاد می‌کنند صحبت می‌کنیم ولی در مورد آیۀ اخیر یعنی آیۀ:

﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ٨٥[آل عمران: ۸۵].

«هرکس غیر از اسلام دینی قبول کند از او قبول نمی‌شود و در آخرت از زیانکاران خواهد بود».

می‌گوئیم: منظور این نیست که منظور از اسلام فقط دین محمد است، و منظور این نیست که دین‌ها یکی می‌شود بلکه منظور از اسلام، تسلیم در مورد حکم خداست، و پیروان عیسى که تسلیم خدا و قانون خدا بودند، مسلمان نامیده می‌شوند، پیروان موسى همینطور، اتفاقاً روایت نیز بعداً خودش این مطلب ما را تأیید می‌کند. توجه فرمائید: مفضل گفت: آقا، آیا دین که پدران او ابراهیم و نوح و موسى و عیسى و محمد داشتند، همان دین اسلام بود؟ فرمود: آری، همین دین اسلام بود، نه غیر آن، عرض کردم: دلیلی از قرآن دارید؟ فرمود: آری از اول تا آخر قرآن پر از دلیل است، از جمله آیۀ:

﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ١٩[آل عمران: ۱٩].

می‌باشد و دیگر این آیه دلیل‌است که فرموده:

﴿مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ٧٨[الحج: ٧۸].

دین پدر شما ابراهیم است، اوست که شما را مسلمان نامید (تسلیم حکم خدا) و دیگر آیه این است که خداوند در داستان ابراهیم و اسماعیل از زبان آن‌ها نقل می‌کند که گفتند:

﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ١٢٨[البقرة: ۱۲۸].

«خدایا ما دو نفر را دوتن مسلمان و تسلیم شده خود قرار ده و از اولاد ما نیز مردمی مسلمان بیرون آر»، دیگر این آیه که در داستان فرعون است و می‌فرماید:

﴿حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ٩٠[يونس: ٩۰].

«وقتی فرعون می‌خواست غرق شود گفت: ایمان آوردم که جز خداوند یگانه‌ای که بنی اسرائیل به او ایمان دارند خدائی نیست و اینک از مسلمانان هستم»، و در داستان بلقیس و سلیمان، ملکۀ سبا می‌فرماید:

﴿قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ٣٨[النمل: ۳۸].

«(یعنی سلیمان گفت) او را تسلیم وار نزد من بیاورند»، و چون بلقیس نزد سلیمان آمد، گفت:

﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ٤٤[النمل: ۴۴].

«من با سلیمان تسلیم خدا، رب جهانیان شدیم». و از زبان عیسى بن مریممی‌فرماید:

﴿مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ٥٢[آل عمران: ۵۲].

«(عیسى گفت) کسانی که می‌خواهند با پذیرش دین خدا مرا یاری نمایند کیستند؟»،

﴿قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ٥٢[آل عمران: ۵۲].

«حواریون گفتند: ما یاران دینی تو هستیم، ما به خدا ایمان آوردیم و شاهد باش که ما مسلمانیم»،و در آیۀ دیگر می‌فرماید:

﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ٨٣[آل عمران: ۸۳].

«هر آنکه در آسمان‌ها و زمین است با میل و بی‌میل تسلیم خدا هستند». (در مورد جبریات زندگی مانند احتیاج به نفس کشیدن و نیز خورشید و ماه و ستارگان و افلاک و غیره، همه تسلیم قوانین تکوینی خدا هستند). و در داستان لوط می‌فرماید:

﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ٣٦[الذاريات: ۳۶].

«ما در آنجا بیش از یک خانه از مسلمانان نیافتیم». و در آیۀ دیگر می‌فرماید:

﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا... لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ١٣٦[البقرة: ۱۳۶].

«بگوئید: ایمان آوردیم به خدا و آنچه از طرف خدا برای ما نازل شده... و بین هیچیک از پیغمبران فرق نمی‌گذاریم و ما برای خدا تسلیم هستیم»، و در آیۀ دیگر می‌فرماید:

﴿أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ١٣٣[البقرة: ۱۳۳].

تا آن‌جا که می‌فرماید:

﴿وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ١٣٣[البقرة: ۱۳۳].

«آیا شما حاضر بودید هنگامی‌که مرگ یعقوب فرا رسید تا آن‌جا که فرموده: و ما همه برای خدا تسلیم هستیم».

مفضل عرض کرد: آقا ادیان چند تاست؟ فرمود: چهار تا و هر کدام دین جداگانه ایست، عرض کرد، چرا مجوس را مجوس می‌گویند؟ فرمود: برای اینکه در سریانی خود را مجوسی نامیدند و دعوی کردند که حضرت آدم و شیث هبه الله ازدواج با مادران و خواهران و دختران و خاله‌ها و عمه‌ها و سایر محارم را برای آن‌ها حلال کردند و ادعا می‌کنند که آدم و شیث به آن‌ها دستور داده‌اند که در وسط روز آفتاب را سجده کنند و وقتی برای ادای نماز آن‌ها قرار نداده‌اند. (در صورتیکه این ادعا افتراء بر خدا و دروغ بستن به آدم و شیث است).

مفضل گفت: آیا چرا قوم موسى را یهود می‌گویند؟ فرمود: برای اینکه خداوند از زبان آن‌ها نقل کرده که گفتند: إنا هدنا إلیک. ما به سوی تو راه یافته‌ایم، عرضکردم چرا نصارى را نصرانی می‌گویند؟ فرمود: بخاطر این آیه‌است که به عیسى گفتند: نحن أنصار الله، ما دین خدا را نصرت می‌کنیم.

مفضل گفت: آقا چرا صابئین را بدین نام می‌نامند؟ فرمود: برای اینکه آن‌ها معتقد شدند که وجود پیغمبران و فرستادگان الهی و ادیان و شرایع آسمانی بیهوده‌است و هر چه انبیا گفته‌اند باطل است، و از این راه یگانگی خداوند و نبوت پیغمبران و رسالت فرستادگان الهی و جانشینی جانشینان آن‌ها را انکار نمودند، و می‌گویند: نه دینی و نه کتابی و نه پیغمبری است و به اعتقاد آن‌ها جهان آفرینش هیچگونه رابطی با مبدأ و مدبر عالم ندارد و خود سری می‌گردد. عرض کرد: سبحان الله! چقدر این اطلاعات مهم است؟ حضرت فرمود: آری، ای مفضل آنچه گفتم به شیعیان ما برسان تا در امر دین خدا شک نکنند.

مفضل گفت: آقا! مهدی در کدام سرزمین ظهور می‌کند؟ فرمود هنگام ظهورش هیچکس او را نمی‌بیند، هرکس جز این به شما بگوید، او را دروغگو بدانید. عرض کردم: آقا! آیا مهدی هنگام ولادتش دیده نمی‌شود؟ فرمود: چرا به خدا قسم از لحظۀ ولادت تا موقع وفات پدرش که دو سال و نه ماه‌است دیده می‌شود. اول ولادتش موقع فجر شب جمعه هشتم ماه شعبان سال ۲۵٧ تا روز جمعه هشتم ربیع الاول سال دویست و شصت روز وفات پدرش در شهری واقع در کنار شط دجله که آن را شخص متکبر جبار گمراهی بنام جعفر ملقب به متوکل ملعون بناء می‌کند. آن شهر را «سر من رأی» می‌نامند (سر من رأی یعنی مسرور می‌شود هرکس آن را ببیند)، ولی هرکس آن را ببیند گرفته می‌شود، در سال دویست و شصت هر شخص با ایمان و با حقیقتی او را در سامره می‌بیند ولی کسی که دلش آلودۀ به شک و تردید است او را نمی‌بیند، امر و نهی او در آن شهر نفوذی کند و در همان‌جا غایب می‌شود. و در مقری بنام «صابر» در جنب مدینه در حرم جدش رسول خدا صظاهر می‌شود و هرکس سعادت دیدار او را داشته باشد در آنجا او را می‌بیند. آنگاه در آخر روز سال دویست و شصت و شش از نظرها غایب می‌گردد و دیگر هیچکس او را نمی‌بیند تا موقعی که همۀ چشمها به جمالش روشن می‌گردد.

مفضل گفت: در طول غیبت با کی انس می‌گیرد و باکی گفتگو می‌کند و کی با او سخن می‌گوید؟ فرمود: فرشتگان خدا و افراد با ایمان، طایفۀ جن با وی سخن می‌گویند و دستورات او برای موثقین و نمایندگان و وکلایش صادر می‌شود و همان روز که وی در صابر غایب می‌شود محمد بن نصیر نمیری، خود را باب او معرفی می‌کند، آنگاه (بعد از غیبت طولانی) در مکه آشکار می‌شود.

ای مفضل: گویا او را می‌بینم که وارد شهر مکه شده و لباس پیغمبر را پوشیده و عمامۀ زردی را بر سر گذاشته‌است و نعلین وصله شدۀ پیغمبر را به پا کرده و عصای آنحضرت را بدست گرفته، چند بز لاغر را جلو انداخته و بدینگونه به طرف خانۀ خدا میرود بدون اینکه کسی او را بشناسد. و به سن جوانی آشکار می‌شود.

مفضل گفت: آیا بصورت جوان بر می‌گردد یا با حالت پیری ظهور می‌کند؟ فرمود: سبحان الله، مگر از حالا کسی می‌داند؟ وقتی خدا فرمان ظهورش را صادر کند هر طور که او بخواهد و به هر صورتی که او صلاح بداند ظاهر می‌شود.

توضیح: مشاهده می‌نمائید که مفضل بن عمر از امام صادق نقل می کند که می‌گوید به سن جوانی آشکار می‌شود و همچنین مشاهده می‌فرمائید که بعد از آن امام صادق می‌گوید سبحان الله مگر از حالا کسی می‌داند، و این یک تناقض است. و در صفحه ۱۰۶٧ همین کتاب مهدی موعود از امام حسن مجتبی نقل کرده که مهدی به صورت جوانی چهل ساله ظاهر می‌شود، و این نیز یک تناقض دیگر است.

مفضل گفت: آقا از کجا ظاهر می‌شود و چگونه آشکار می‌گردد؟ فرمود: ای مفضل او به تنهائی آشکار می‌گردد و تنها به طرف خانۀ خدا می‌آید و تنها داخل کعبه می‌شود و چون شب فرارسد، همچنان تنهاست، وقتی چشمها به خواب رفت و شب کاملاً تاریک شد، جبرئیل و میکائیل دسته دسته فرشتگان بر وی فرود می‌آیند و در آن میان جبرئیل به وی می‌گوید: ای آقای من هرچه بفرمائی، پذیرفته‌است و فرمانت رواست، او (قائم) هم دست بر رخسار خود می‌کشد و می‌گوید:

﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ٧٤[الزمر: ٧۴].

«و (بهشتیان) گفتند خدا را سپاس می‌گذاریم که وعده‌اش دربارۀ ما راست درآمد و زمین (بهشت را) به ما واگذار کرد و هر جای بهشت را بخواهیم منزل می‌کنیم، پس چه نیکوست پاداش عمل کنندگان به فرمان الهی»، (شرح و تفسیر این آیه در قسمت آیات خواهد آمد).

آنگاه در بین رکن و مقام می‌ایستد و با صدای رسا می‌گوید: ای نقبا و مردمی که به من نزدیک هستید، و ای کسانیکه خداوند شما را پیش از ظهور من در روی زمین برای یاری من ذخیره کرده است، برای اطاعت از من به سوی من بیائید، صدای او به این افراد میرسد و آن‌ها در شرق و غرب عالم بعضی در محراب عبادت خوابیده‌اند، و با این وصف با یک صدا می‌شنوند و با یک چشم بهم زدن در میان رکن و مقام نزد او خواهند بود. سپس خداوند به نور دستور می‌دهد که بصورت عمودی از زمین تا آسمان جلوه کند و هرکه ساکن زمین است از آن نور استفاده کند و نور از میان خانه‌اش بدرخشد و از این نور دلهای مؤمنین مسرور گردد، در حالیکه هنوز آن‌ها نمی‌دانند که قائم ما اهل بیت ظهور کرده، ولی چون صبح شود همه در برابر قائم خواهند بود آن‌ها سیصد و سیزده مرد بتعداد لشکر پیغمبر در روز جنگ بدر هستند.

مفضل گفت: آقا، آیا آن هفتاد و دو نفر که با امام حسین در کربلا شهید شدند هم با آن‌ها ظهور می‌کنند؟ فرمود: فقط ابا عبد الله حسین بن علی با دوازده هزار نفر از شیعیان امیر المؤمنین در حالیکه حضرتش عمامۀ سیاه پوشیده است، ظهور می‌کند، عرض کردم: آقا، آیا مردم به غیر روش و سنت قائم قبل از ظهورش و قیامش با امام حسین بیعت می‌کنند؟ فرمود: ای مفضل، هر بیعتی قبل از ظهور قائم کفر و نفاق و نیرنگ است، خداوند بیعت کننده و بیعت گیرندگان آن را لعنت کند، بلکه‌ ای مفضل! تکیه به خانۀ خدا میدهد و دستش را دراز می‌کند و نوری از آن می‌جهد و می‌گوید این دست خدا و از جانب خدا و به امر خداست سپس این آیه را می‌خواند:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ...١٠[الفتح: ۱۰].

«(ای پیامبر) کسانی که با تو بیعت می‌کنند در حقیقت با خدا بیعت می‌کنند، دست خدا بالای دست‌های آن‌هاست، پس هرکس آن بیعت را بشکند، کاری به زیان خود کرده است...». اول، کسی که دست او را می‌بوسد، جبرئیل است و سپس سایر فرشتگان و نجباء من و بعد از آن‌ها نقبا با وی متابعت می‌کنند: مردم در مکه فریاد می‌زنند و می‌گویند: این مرد کیست و این جماعت که با او هستند، کیانند و این علامت که دیشب دیدیم و نظیرش دیده نشده چیست؟ بعضی به بعض دیگر می‌گویند: این مرد همان صاحب بزهاست. عدۀ دیگر می‌گویند: نگاه کنید ببینید کسی از همراهان او را می‌شناسید مردم می‌گویند: ما جز چهار نفر از مردم مکه و چهار نفر که از اهل مدینه هستند و فلانی و فلانی می‌باشند هیچکدام از آن‌ها را نمی‌شناسیم. این واقعه در آغاز طلوع آفتاب آن روز خواهد بود، موقع که آفتاب طالع شود، گوینده‌ای از چشمۀ خورشید به زبان عربی فصیح صدا میزند که اهل آسمان‌ها و زمین آن را می‌شنوند، وی گوید: ای مردم عالم! این مهدی آل محمد است و او را با نام و کنیۀ جدش پیغمبر می‌خواند و به پدرش حسن امام یازدهم به حسین بن علی نسبت می‌دهد. آنگاه گوینده‌ای می‌گوید: با وی بیعت کنید که رستگار می‌شوید و مخالفت امر او ننمائید که گمراه خواهید شد. پس به ترتیب فرشتگان و جن و نقباء دست او را می‌بوسند و می‌گویند: شنیدیم و اطاعت می‌کنیم، هیچ صاحب روحی در میان مخلوق خدا نمیداند جز اینکه آن صدا را می‌شنود، و کسانیکه در جاهای دور و نزدیک و دریا و خشکی می‌باشند می‌آیند و برای یکدیگر نقل می‌کنند که با گوش خود چنین صدائی را شنیدیم. هنگامیکه آفتاب خواست غروب کند، کسی از سمت مغرب زمین فریاد می‌زند، ای مردم دنیا! خداوند شما در بیابان خشکی از سرزمین فلسطین بنام عثمان بن عنبثۀ اموى از اولاد یزید بن معاویه، ظهور کرده، بروید و با او بیعت کنید تا رستگار شوید، و با وی سر به مخالفت برندارید که گمراه می‌شوید، در آنوقت فرشتگان و جن و نقباء (پیروان مهدی) گفتۀ او را رد کرده تکذیب می‌کنند و به آن گوینده می‌گویند شنیدیم و نافرمانی می‌کنیم، هرکس شک و تردیدی به دلش راه یافته باشد و هر منافق و کافری، با این صدای دوم گمراه می‌گردد، در آنوقت آقای ما قائم تکیه به خانۀ خدا می‌دهد و می‌گوید: ألا ای اهل عالم، هرکس می‌خواهد آدم و شیث را ببیند، بداند که من همان آدم و شیث هستم، هرکس می‌خواهد، نوح و پسرش سام را بنگرد، بداند که من همان نوح و سام می‌باشم، هرکس می‌خواهد ابراهیم و اسماعیل را ببیند، بداند، من همان ابراهیم و اسماعیل هستم، هرکس می‌خواهد موسى و یوشع را ببیند، بداند که من همان موسى و یوشع هستم، هرکس می‌خواهد عیسى و شمعون را ببیند، بداند که من همان عیسى و شمعون هستم، هرکس می‌خواهد محمد و امیر المؤمنین را ببیند بداند که من همان محمد و علی هستم، هرکس می‌خواهد حسن و حسین را ببیند بداند که من همان حسن و حسین می‌باشم، هرکس می‌خواهد امامان اولاد حسین را ببیند، بداند که من همان ائمه اطهار هستم، دعوت مرا بپذیرید و به نزد من جمع شوید که هر چه خواهید به شما اطلاع دهم، هرکس کتاب‌های آسمانی و صحف إلهی را خوانده است، اینک از من می‌شنود، آنگاه شروع می‌کند به قرائت صحفی که خداوند بر آدم و شیثنازل فرمود، پیروان آدم و شیث می‌گویند: به خدا قسم این صحف حقیقی آدم و شیث است، این مرد آنچه را ما از صحف آدم و شیث نمی‌دانستیم و بر ما پوشیده بود و یا از آن افتاده بود و یا تبدیل و تحریف شده بود، به ما یاد می‌دهد، سپس صحف نوح و ابراهیم و تورات و انجیل و زبور را می‌خواند، پیروان تورات و انجیل و زبور می‌گویند: بخدا قسم! این همان صحف حقیقی نوح و ابراهیم است که چیزی از آن ساقط نشده و تبدیل و تحریف نگردیده، بخدا قسم، تورات جامع و زبور تمام و انجیل کامل همین است و این بیش از کتب مزبوره‌ای است که آن را خوانده‌ایم، سپس قرآن می‌خواند، مسلمانان می‌گویند: بخدا قسم این همان قرآن حقیقی است که خداوند بر پیغمبر نازل کرده است، چیزی از آن کم نشده و تحریف و تبدیل نگردیده‌است. آنگاه دابة الارض در بین رکن و مقام ظاهر می‌شود و در صورت مؤمنین کلمۀ «مؤمن» و در صورت کافران کلمۀ «کافر» را می‌نویسد.

توضیح: در این‌جا معلوم است که «دابة الارض» غیر از مهدی است و روایاتی نیز به امام صادق نسبت داده و در آن‌ها «دابة الارض» را حضرت علی دانسته‌اند. از طرفی در تفسیر نمونه جلد پانزده، صفحه ۵۵۴ از تفسیر ابوالفتوح رازی که تفسیری شیعی است نقل نموده که: «مرحوم ابوالفتوح رازی در تفسیر خود ذیل آیه فوق می‌نویسد، بر طبق اخباری که از طریق اصحاب ما نقل شده «دابة الارض» کنایه از حضرت مهدی است».

این نیز یک تناقض آشکار است.

و اما بقیه داستان:

سپس مردی که صورتش به عقب و پشتش به سینه برگشته است، به نزد قائم آمده جلوی او می‌ایستد و می‌گوید: آقا، من بشر هستم، یکی از فرشتگان به من دستور داده که به خدمت شما برسم و نابودی لشکر سفیانی را در بیابان مکه و مدینه به شما اطلاع دهم، قائم به وی می‌گوید: داستان خود و برادرت را شرح بده، آنمرد می‌گوید: من با برادرم در لشکر سفیانی بودیم، از دمشق تا زوراء هرجا آبادی بود ویران ساختیم، و به حال خراب گذاشتیم، سپس کوفه و مدینه را نیز خراب کردیم و منبر پیغمبر را شکستیم و قاطران خود را در مسجد بستیم و آن‌ها هم در آنجا سرگین انداختند، آنگاه از آن‌جا خارج شدیم در حالیکه نفرات ما سی‌صد هزار لشکر بود، و می‌خواستیم به مکه بیائیم و خانۀ خدا را ویران سازیم و اهل مکه را به قتل رسانیم، ولی چون به سر زمین بیداء رسیدیم در آنجا منزل کردیم ناگاه صدائی شنیدیم که گفت: ای بیابان، این ظالمان را در کام خود فروبر، با این صدا زمین شکاف برداشت و تمام لشکر را بلعید، بخدا قسم از تمام آن لشکر جز من و برادرم حتى بندی که با آن زانوی شتر را می‌بندند هم باقی نماند، در آن هنگام فرشته‌ای را دیدیم که سیلی بصورت ما زد و رویهای ما به پشت برگشت چنانکه می‌بینی، سپس آن فرشته به برادرم گفت: برو به شام نزد سفیانی ملعون و او را از ظهور مهدی آل محمد بترسان، و به وی اطلاع بده که خداوند لشکر او را در سرزمین نابود گردانید، آنگاه به من گفت: تو هم برو به مکه و قائم را به نابودی ستمگران بشارت بده و بر دست وی توبه کن که او توبۀ تو را قبول می‌کند. قائم هم دست روی صورت او می‌کشد و به صورت نخست بر می‌گرداند، و با وی بیعت نموده و همراه او می‌نامد.

مفضل گفت: آقا آیا جن و فرشتگان برای بشر آشکار می‌شوند؟ فرمود: آری و الله آشکار می‌شوند و با آن‌ها سخن می‌گویند، مانند یکنفر آدمی که با بستگان خود سخن بگوید، عرضکردم آقا! آیا فرشتگان و طایفۀ جن همراه قائم همه جا میروند؟ فرمود: آری، و الله آن‌ها در زمین هجرت واقع در کوفه و نجف فرود می‌آیند و عدد یاران او در آن موقع چهل و شش هزار نفر فرشته و شش هزار جن است، خداوند هم قائم را پیروز می‌گرداند.

مفضل عرض کرد: قائم باهل مکه چه می‌کند؟ فرمود: آن‌ها را دعوت به حکمت و موعظۀ حسنه می‌کند آن‌ها هم از وی اطاعت می‌کنند، قائم مردی از خاندان خود را در آنجا به نیابت خود منصوب داشته و مکه را به قصد مدینه ترک می‌گوید. مفضل عرض کرد: آقا! با خانۀ خدا چه می‌کند؟ فرمود: آن را میشکند و بر همان پایه‌ای که روز نخست در عهد حضرت آدم برای مردم بنا شده و ابراهیم و اسماعیل بالا برده بودند برپا می‌دارد. و آنچه که بعد از آن در مسجد الحرام تعمیر شده، نه پیغمبری و نه جانشین پیغمبری آن را ساخته است، او همان طور که خدا می‌خواهد، آن را میسازد و هم آثاری که در مکه و مدینه و عراق و سایر جاها از ستمگران باقی مانده باشد، همه را ویران می‌کند و مسجد کوفه را نیز خراب کرده و بر اساس اولی آن بنا می‌کند، و همچنین قصر عتیق را نیز ویران می‌کند، خدا لعنت کند سازندۀ آن را، خدا لعنت کند او را.

مفضل عرض کرد: آقا، آیا قائم در مکه اقامت می‌کند؟ فرمود: نه، بلکه نائب خود را در آنجا میگذارد، پس چون اهل مکه دیدند قائم از میان آن‌ها رفته است، هجوم آورده نائب او را می‌کشند. قائم به سوی آن‌ها بر می‌گردد و آن‌ها بطور سرشکسته و ذلیل و گریه کنان نزد وی می‌آیند و التماس می‌کنند و می‌گویند: ای مهدی آل محمد! توبه کردیم! قائم آن‌ها را موعظه می‌کند و از غضب خدا می‌ترساند، و شخصی از اهل مکه را به نیابت خود انتخاب می‌کند و از مکه خارج می‌شود. این بار هم اهل مکه هجوم آورده نائب او را می‌کشند، قائم هم یاران خود از طایفۀ جن را به سوی مکه فرستاده و سفارش می‌کند که جز افراد با ایمان یکنفر از آن‌ها را باقی نگذارید، اگر بملاحظۀ رحمت پروردگار نبود که همۀ اشیاء را فرا گرفته، و مظهر رحمتش نیز من می‌باشم، خودم با شما بد سوی آن‌ها باز می‌گشتم، زیرا آن‌ها بکلی از خداوند و من فاصله گرفته و هرگونه پیوندی را قطع کرده‌اند. لشکر مهدی هم به سوی اهل مکه باز می‌گردد، به خدا قسم از هر صد نفر آن‌ها بلکه از هر هزار نفر آنان یک نفر را باقی نمی‌گذارد. مفضل گفت: آقا خانۀ مهدی در کجا خواهد بود و مؤمنین در کجا جمع می‌شوند؟ فرمود: مقر سلطنت وی شهر کوفه‌است و محل حکومتش مسجد جامع کوفه و بیت المال و محل تقسیم غنائمش مسجد سهله می‌باشد، صفه‌ها و زمین‌های صاف و مسطح و روشن نجف و کوفه‌است. عرض کرد: آقا، همۀ اهل ایمان در کوفه خواهند بود؟ فرمود: آری و الله، در آن روز تمام مؤمنین یا در کوفه و یا در حوالی کوفه می‌باشند و بمساحت یک جولانگاه زمین آن به دو هزار درهم می‌رسد، و اکثر مردم آرزو دارند که کاش می‌توانستند یک وجب از زمین «سبع» را به یک وجب شمش طلا بخرند و «سبع» از مضافات همدان است، در آن روز طول شهر کوفه، به پنچاه و چهار میل می‌رسد به طوری که کاخ‌های آن مجاور کربلا می‌باشد و خداوند در آن روز کربلا را محل آمد و رفت فرشتگان و مؤمنین خواهد نمود و در آن روز ارزشی بسزا دارد و چنان برکت به او روی می‌آورد که اگر مؤمنی از روی حقیقت در آنجا بایستد و یک دفعه از خداوند طلب روزی کند، خداوند هزار برابر دنیا به او عطاء می‌فرماید، آنگاه حضرت صادق آهی کشید و فرمود: ای مفضل تمام اماکن روی زمین بر یکدیگر فخر می‌کردند از جمله کعبه مسجد الحرام بر زمین کربلا فخر نمود، خداوند وحی فرستاد که ‌ای کعبه ساکت باش و بر کربلا فخر مکن زیرا کربلا بقعۀ مبارکی است که در آن‌جا از درخت به موسى بن عمران از جانب خداوند وحی شد و همان تلی است که مریم و عیسى منزل کردند و محلی است که سر حسین را در آن شستشو دادند و مریم، عیسى را شست و خودش هم بعد از ولادت وی غسل کرد کربلا بهترین سرزمین‌هاست، پیغمبر هنگام غیبتش، از آن‌جا به آسمان رفت و آن‌جا تا موقع ظهور قائم خیر و برکت زیادی برای شیعیان ما دارد.

مفضل گفت: آقا سپس مهدی به کجا می‌رود؟ فرمود: میرود به مدینۀ جدم رسول خدا، پس وقتی به مدینه در آمد مقامی بس عجیب خواهد داشت که باعث مسرت مؤمنین و نقمت کفار می‌باشد. مفضل گفت: آقا، آن مقام عجیب چیست؟ فرمود: می‌آید کنار قبر پیغمبر و صدا می‌زند: ای مردم، آیا این قبر جد من است؟ مردم می‌گویند: ای مهدی آل محمد، آری، این قبر پیغمبر جد تو می‌باشد، می‌پرسد: چه کسانی با وی در این‌جا مدفون هستند؟ می‌گویند: دو نفر اصحاب و انیس او می‌باشند، با اینکه او از هرکس بهتر آن دو را می‌شناسد در حالیکه مردم همه گوش می‌دهند، سؤال می‌کند: آن‌ها کیانند؟ چطور شد که در میان تمام مردم فقط این دو نفر با جد من پیغمبر خدا در این‌جا دفن شدند شاید کسانی دیگر مدفون باشند؟ مردم می‌گویند: این مهدی آل محمد، کسی غیر از این دو نفر در اینجا مدفون نیست، از این جهت در این‌جا دفن شدند که خلیفۀ پیغمبر و پدر زن او هستند، مهدی سه بار این سؤال را تکرار می‌کند، سپس دستور می‌دهد که آن دو نفر را از قبر بیرون آورند، مردم هم آن‌ها را بیرون می‌آورند در حالیکه بدنشان ‌تر و تازه است، و اصلا نپوسیده، و تغییر نکرده‌اند سپس مهدی می‌پرسد: آیا کسی در میان شما هست که اینان را بشناسد؟ مردم می‌گویند: ما آن‌ها را به اوصافشان می‌شناسیم، اینان انیس جد شما هستند. می‌پرسد: آیا در میان شما کسی هست که جز این بگوید دربارۀ اینان شک کند؟ مردم می‌گویند: نه! مهدی بیرون آوردن آن‌ها را سه روز تأخیر می‌اندازد، و این خبر در میان مردم منتشر می‌شود، سپس مهدی به آنجا آمده و روی قبرهای آن‌ها را بر می‌دارد و به نقباى خود می‌گوید قبرهای اینان را بشکافید و آن‌ها را جستجو کنید. نقبا هم با دستهاى خود آن‌ها را جستجو کرده تا آنکه آن‌ها را ترو تازه مانند روز نخست بیرون می‌آورند، دستور می‌دهد کفنهای آن‌ها را بیرون آورده و آن‌ها را بر درخت پوسیده و خشکی بر دار کشند (لخت مادرزاد)، فی الحال، درخت سر سبز و پرشاخ و برگ و خرم می‌شود، با مشاهدۀ این وضع عجیب دوستداران وی که شکی به دل دارند، می‌گویند، بخدا قسم این شرافت حقیقتی است که این‌ها دارند، و ما هم به دوستی اینان فائز شدیم، کسانی که جزئی محبت از آن‌ها در دل داشته باشد، می‌آیند و آن منظره را می‌نگرند و بادیدن آن فریفته می‌گردند. در این هنگام جارچی مهدی صدا می‌زند: هرکس دو صحابۀ پیغمبر و انیس او را دوست دارد در یک سمت بایستد، پس مردم دو دسته می‌شوند: یک دسته دوست آن‌ها و یک دسته دشمن آن‌ها. مهدی به دوستان آن‌ها تکلیف می‌کند که از آن‌ها بیزاری جویند، آن‌ها می‌گویند: ای مهدی آل پیغمبر ما پیش از آنکه بدانیم اینان در نزد خدا و تو چنین مقامی دارند از آن‌ها بیزاری نجستیم، اکنون که فضل و مقام آن‌ها با این وصف برای ما ظاهر شده، چگونه بادیدن بدن‌ تر و تازۀ آن‌ها و سبز شدن درخت پوسیده، از آنان بیزاری بجوئیم؟ بلکه به خدا قسم ما از تو و کسانی که عقیده به تو دارند و آن‌ها که به اینان ایمان ندارند و آن‌ها را بر دار زدند و از قبر بیرون آوردند، بیزاری می‌جوئیم، در این وقت جارچی مهدی به امر خدا دستور می‌دهد باد سیاهی بوزد و آنان را مانند ریشه‌های پوسیدۀ درخت نخل از میان ببرد. سپس دستور می‌دهد آن‌ها را از بالای دار پائین بیاورند و به امر خداوند زنده می‌گرداند، دستور می‌دهد، تمام مردم جمع شوند، آنگاه اعمال آن‌ها را در هر کوره و دوره‌ای شرح می‌دهد تا آنکه داستان کشته شدن هابیل فرزند آدم و بر افروختن آتش برای ابراهیم و انداختن یوسف در چاه و زندانی شدن یونس در شکم ماهی و قتل یحیى و صلیب کشیده شدن عیسى و شکنجه دادن جرجیس و دانیال پیغمبر و زدن سلمان فارسی و آتش زدن در خانۀ امیر المؤمنین و فاطمۀ زهرا و حسن و حسین و تازیانه زدن به بازوی صدیقۀ کبرى فاطمۀ زهرا و درب به پهلو زدن او و سقط شدن محسن بچۀ او و سم دادن به امام حسن و کشتن امام حسین و اطفال و عموزادگان و یاوران آنحضرت و اسیر کردن فرزندان پیغمبر و ریختن خون آل محمد و هر خونی که بنا حق ریخته شد، و هر زنی که مورد تجاوز قرار گرفته، و هر خیانت و اعمال زشت و گناه و ظلم و ستم که از زمان حضرت آدم تا موقع قیام قائم از بنی آدم سرزده، همه و همه را به گردن ابوبکر و عمر انداخته!!!....

ما در این‌جا قصه را ناتمام می‌گذاریم، این قصه طولانی است، و به نقد آن می‌پردازیم.