قرآن و صحابه و تابعين از شيخين به خوبی ياد میكنند
چون در خبر مفضل بن عمر که در گذشته یاد کردیم، از ابوبکر و عمر به بدی یاد شده بود، زیبنده است اکنون از آنان طبق قرآن و احادیث یاد کنیم، اگر چه این مختصر را مجال آن نیست که در این باره بطور مبسوط بحث شود، طالبین میتوانند در این مورد به کتاب «اسلام ناب» مراجعه نمایند و ما بطور مختصر آنچنان که در کتاب آسمانی و کتب دیگر آمده، عرض مینمائیم:
خداوند در آیۀ ۱۰۰ سورۀ توبه میفرماید:
﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠﴾[التوبة: ۱۰۰].
«پیشیگیرندگان اولین از مهاجرین و انصار و کسانی که از آنها تبعیت در کارهای نیک میکنند، خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند و خدا برایشان بهشتهایی که از زیر آنها نهرها جاری است آماده کرده و همیشه در آن خواهند بود، و اینست رستگاری بزرگ».
سنی و شیعه میدانند که ابوبکر و عمر جزو مهاجرین اولیه بودهاند.
دیگر اینکه خداوند در آیات ۸ تا ۱۰ سورۀ حشر میفرماید:
﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ۸-۱۰].
یعنی: «(فیء) برای مهاجرین است که از سرزمین و اموالشان اخراج شدند، بدنبال روزی از سوی خدا و بهشتش میباشند، و خدا و رسولش را یاری میکنند و آنها راستگویانند، وکسانی که قبل از هجرت مهاجران فوق هم در شهر مدینه سکونت گرفته بودند، و هم در ایمان صحیح اسلامی، کسانی را که به سوی ایشان هجرت کردند، دوست دارند و در دل خود احتیاجی نمیبینند که چیزی از اینگونه غنیمت که به آنها داده شده بگیرند بلکه آنان را بر خود ترجیح میدهند، اگر چه خود فقیر بودهاند، آری چنین کسانی که خود را از حسد نسبت به دیگران نگه میدارند، مؤمنان واقعی هستند، و کسانی که بعد از ایشان میآیند، میگویند: پروردگارا بیامرز ما را و برادران اسلامیمان را که در ایمان از ما سبقت گرفتند، و در قلبهای ما نسبت به آنان کینهای قرار مده، پروردگارا همانا تو رؤوف و مهربان هستی».
و در تاریخ است که ابوبکر و عمر که دارای وضع مادی خوبی در مکه بودند، آنجا را برای رضای خدا ترک کردند، و ابوبکر پیاده همراه پیغمبر راه افتاد و از مکه به مدینه رفت. پس معلوم میشود طبق آیات قرآن، ما باید برای ابوبکر و عمر و کلیۀ مهاجرین طلب آمرزش کنیم و آنان را برادران دینی خودمان بدانیم و از خدا بخواهیم که در دلهای ما نسبت به آنان کینه قرار ندهد.
از این آیات زیاد است که ما به این دو آیه اکتفاء مینمائیم، أما از جهت روایت، روایات نیز زیاد است و به چندی از آنها اکتفاء میکنیم:
حافظ ابو نعیم بسند خود از محمد بن حاطب از امام علی بن الحسین نقل فرمود که: «أتاني نفر من أهل العراق فقالوا في أبي بكر وعمر وعثمان رضي الله عنهم فلما فرغوا قال لهم على بن الحسين: ألا تخبرونني أنتم المهاجرون الأولون
﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨﴾[الحشر: ۸].
قالوا: لا! قال: فأنتم:
﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩﴾[الحشر: ٩].
قالوا: لا! قال: أما أنتم فقد تبرأتم أن تكونوا من أحد هذين الفريقين، ثم قال: أشهد أنكم لستم من الذين قال الله عز وجل فيهم:
﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ۱۰].
اخرجوا فعل الله بكم».
یعنی: گروهی از اهل عراق به نزد من آمدند و در بارۀ ابوبکر و عمر و عثمان سخنانی (ناپسند) گفتند، چون سخنان آنها پایان میپذیرد، آنگاه امام به ایشان میفرماید: ممکن است مرا خبر دهید آیا شما از زمرۀ مهاجران نخستین هستید که خدا دربارۀ آنها میفرماید: «آنان را از خانهها و اموالشان بیرون راندند در حالیکه فضل و خشنودی خدا را میجویند و خدا و رسول او را یاری میکنند و آنها در ایمان راستگو هستند»؟ گفتند: نه، امام فرمود: آیا شما از زمرۀ انصار هستید که خدا درحقشان فرموده: «پیش از مهاجران در سرای هجرت جای گرفتند و در ایمان استوار شدند و کسانی را که به سوی آنها مهاجرت کردند دوست میدارند و هیچگونه حسدی از آنچه به مهاجرین داده شده در دل خود نمییابند و هرچند نیاز داشته باشند آنها را بر خودشان مقدم میدارند....»؟ آنها گفتند: نه! ما از انصار هم نیستیم!، سپس امام علیه السلام فرمود: شما خود انکار کردید که در زمرۀ یکی از این دو دسته باشید من نیز گواهی میدهم که شما از دستۀ (سوم) هم نیستید که خدای عز وجل در بارۀ ایشان فرموده است: «و کسانی که پس از ایشان (مهاجر و انصار) آمدند، میگویند: خداوندا ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز و در دل ما نسبت به مؤمنان کینهای قرار مده، خداوندا تو رؤوف و مهربان هستی»، بیرون روید، که خدا هر چه (سزاوار آن هستید) با شما بکند.
نظر امام چهارم شیعیان را که امام علی بن الحسین است دربارۀ ابوبکر وعمر دیدیم، همچنین زید بن علی بن الحسین که فرزند امام چهارم شیعیان است وعلمای رجال شیعه مانند علامۀ حلی و شوشتری وممقانی و غیرهم در رجال خود از مناقب و فضائل او ذکر کردهاند و امام صادق و امام رضا هر کدام بنابر مدارک معتبر امامیه، زید را بسیار ستودهاند، در کتاب «عیون اخبار الرضا» آمده که امام علی بن موسی الرضا در بارۀ زید بن علی فرمود: «فإنه كان من علماء آل محمد، غضب لِلَّهِ فجاهد أعداءه حتى قُتل في سبيل الله».یعنی: «زید بن علی از دانشمندان آل محمد بود و برای خدا خشم کرد و بادشمنان خدا نبرد نمود تا در راه خدا کشته گردید». مشهور است که زید بن علی وقتی از او سؤال شده که: «رحمك الله، ما قولك في أبي بكر وعُمَر؟یعنی: «خدای رحمتت کند، نظر تو در بارۀ ابوبکر و عمر چیست؟»، زید بن علی در پاسخ فرمود: «رحمهما الله وغفر لهما، ما سمعت أحداً من أهل بيتي يتبرأ منهما ولا يقول فيهما إلا خيراً»یعنی: «خدا آندو را رحمت کند و بیامرزد، نشنیدم هیچک از افراد خانوادهام از آنها بیزاری بجوید و جز نیکی دربارۀ آنها چیزی بگوید».
حضرت علی در نامهای که توسط قیس بن سعد بن عباده فرماندار مصر برای اهل مصر فرستاد، بنابر نقل الغارات ثقفی شیعی/ ص ۲۱۰، و جلد ۱ الدرجات الرفیعه سید علیخان شوشتری/ ص۳۳۶، و تاریخ طبری جلد سوم/ ص ۵۵۰، میفرماید: «.. فلما قضى من ذلك ما عليه قبضه الله عز وجل صلى الله عليه ورحمته وبركاته ثم إن المسلمين استخلفوا به أميرين صالحين عملا بالكتاب والسنة وأحسنا السيرة ولم يعدُوَا لِسُنـَّتِهِ ثم توفّاهما الله عز وجلأ». یعنی: «چون رسول خدا انجام داد از فرائض آنچه برعهده او بود، خدای عز وجل او را وفات داد، صلوات خدا و رحمت و برکات او بر او باد، سپس مسلمین، دو نفر امیر شایسته را جانشین او نمودند و آندو امیر به کتاب و سنت عمل کرده و سیرۀ خود را نیکو نموده و از سنت و روش رسول خدا تجاوز نکردند، پس خدای عز وجل ایشان را قبض نمود، خشنود باشد خدا از ایشان».
در نهج البلاغۀ فیض الاسلام در خطبۀ ۲۱٩ علی÷از عمر س، تمجید میکند و میفرماید: «لِلَّهِ بِلادُ فُلانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ الأَوَدَ وَدَاوَى العَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الفِتْنَةَ ذَهَبَ نَقِيُّ الثَّوْبِ قَلِيلَ العَيْبِ أَصَابَ خَيْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا. أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ رَحَلَ وَتَرَكَهُمْ فِي طُرُقِ مُتَشَعِّبَةٍ لا يَهْتَدِي بِهَا الضَّالُّ وَلا يَسْتَيْقِنُ المُهْتَدِي». «یعنی: کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد، و سنت را بپا داشت، و تباهکاری را پشت سر انداخت، پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت، نیکویی خلافت را دریافت، و از شر آن پیشی گرفت. طاعت خدا را بجا آورده از نافرمانی او پرهیز کرده حقش را ادا نمود....».
دیگر اینکه، روایتی است از حسن مثنی بن حسن مجتبی که گفت: «لو كان النبيُّ أراد خلافته لقال: أيها الناس! هذا وليُّ أمري والقائم عليكم بعدي، فاسمعوا له وأطيعوا، (ثم أضاف): أقسم بالله سبحانه أن الله تعالى لو آثر عليّاً لأجل هذا الأمر ولم يُقْـدِم عليٌّ كرَّم الله وجهه لكان أعظم الناس خطأً». یعنی:«حسن مثنی نؤه امام حسن مجتبی فرمود: اگر به فرض محال، پیغمبر صمیخواست جانشین برای خود انتخاب کند باید میگفت: ای مردم، این ولی امر من است و قائم بر شما بعد از من است، پس بشنوید و اطاعت کنید، قسم به خدا اگر پیغمبر صعلی را انتخاب کرده بود، و علی برای خلافت جلو نیافتاده بود، خطاکارترین انسانها بود». از این روایت هم معلوم میشود که پیغمبر، علی را انتخاب نکردهاست.
دیگر اینکه در مکتوب ششم نهج البلاغه، علی علیه السلام، در نامهای، به معاویه مینویسد: «إِنَّهُ بَايَعَنِي القَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وعُمَرَ وعُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ ولا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ والأنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْـهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ المُؤْمِنِينَ ووَلاهُ اللهُ مَا تَوَلَّى».یعنی: «کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، به همان طریق با من بیعت کرده عهد و پیمان بستند، پس آن را که حاضر بوده نمیرسد که اختیار کند، و آن را که حاضر نبوده، نمیرسد که نپذیرد، و مشورت حق مهاجرین و انصار است، و چون ایشان گرد آمده مردی را امام نامیده رضا و خشنودی خدا در این کاراست، واگر کسی بسبب عیبجوئی یا بر أثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید، او را به اطاعت وادار نمایند، و اگر فرمان آنها را نپذیرفت با او میجنگند، بجهت اینکه غیر راه مؤمنین را پیروی نمودهاست، و خداوند او را واگذارد به آنچه که به آن رو آورده است».
چنانکه عرض شد، روایات در این مورد زیاد است که ما چندی از آن را ذکر نمودیم.
دیگر اینکه در تاریخ است که علی دخترش را به عمر داد، خود دلیل بر این است که عمر، مردی مؤمن بوده، و علی او را دوست میداشته، این مطلب را شیعه نیز قبول دارد که علی دخترش ام کلثوم را به عمر داد، آن هم در وقتی که عمر خلیفۀ مسلمین بود، اگر واقعا علی از طرف خدا انتخاب شده بود و جانشین پیغمبر بود و عمر حق او را غصب کرده بود، عمر کسی میشد که آشکارا خلاف دستور خدا رفتار میکرد، و علی به حکم دین حق نداشت که دخترش را به کسی بدهد که آشکارا حقی را زیرپا گذاشتهاست.
علی که این قدر انسان حقگو بوده و حاضر نبود با معاویه صلح کند و او را به سمت شام گمارد، چطور حاضر میشد که عمر را به سمت خلیفۀ تمام مسلمانان قرار دهد، و تازه دختر خود را نیز به او دهد؟
پس جز این نبوده که علی با عمر دوست بوده و عمر مؤمن میبوده و حق علی را غصب نکرده، و این هم که میگویند علی خلیفۀ بعد از پیغمبر بوده، روایات دروغی است که درست کردهاند، تا اختلاف بوجود آورند، و یهودیان نیز در این امر کوتاهی نکردهاند. تاریخ نشان میدهد که عبد الله بن سبای یهودی در بارۀ علی روایات زیادی جعل کرده و گروه سبئیه از او بوجود آمدند.
مطلب دیگر اینست که میدانیم علی، وقتی فاطمه را داشت زنی دیگر نگرفت، و بعد از مرگ او زن گرفت، پس چندی از فرزندانش در زمان ابوبکر و عمر و عثمان به دنیا آمدند. از فرزندان او که در زمان خلافت ۳ خلیفه به دنیا آمدند بعضی بنامهای ابوبکر بن علی، عمر بن علی، و عثمان بن علی هستند. مثلا در کتاب منتهی الآمال شیخ عباس قمی که شیعۀ امامیهاست، میخوانیم: ابوبکر بن علی÷مادرش لیلی، بنت مسعود بن خالد است، و نیز: از پسران امیر المؤمنین÷پنج آوردند، امام حسن و امام حسین و محمد بن الحنفیه و عباس و عمر اکبر، و نیز در همان کتاب از عثمان بن علی ذکری به میان آوردهاست.
واقعاً عجیب مینماید که، ابوبکر، عمر و عثمان خلاف راه خدا بروند، حق علی را غصب کنند، بعد، علی، نام آنها را روی فرزندانش بگذارد، آیا اسم قحطی بود؟! آیا شیعیان حاضرند اسم یزید روی فرزندانشان بگذراند؟ چطور علی نام سه تن از فرزندانش را ابوبکر و عمر وعثمان گذاشته؟ آیا جز این است که او علاقه به سه خلیفه داشته و احتمال میداده در آینده مردم روایات دروغ بسازند و تفرقه ایجاد کنند و برای رفع تفرقه این کار را کرده است؟! تا دوستی خود را با آن خلفاء ثابت کند، و نظرش در بارۀ آنان نظر خوبی بودهاست. چنانکه دانشمند شیعی سید بن طاووس در کتاب (کشف المحجه) آورده و محمد بن یعقوب کلینی در کتاب «الرسائل» نگاشته، علی علیه السلام ضمن نامۀ خود دربارۀ رفتار ابوبکر چنین فرموده است: «... فوليَ أبوبكر فقارب واقتصد...» یعنی: «ابوبکر ولایت را با صدق نیت بدست گرفت و به راه اعتدال رفت»، و دربارۀ عمر بن الخطاب چنین فرموده است: «وكان عمر مرضي السيرة من الناس عند الناس...»یعنی: «رفتار عمر از میان اشخاص در نظر عموم مردم پسندیده و موجب رضایت بود...». در این مورد دلایل زیاد است که ما برای اختصار از ذکر آنها خودداری میکنیم و همان طور که در مقدمه عرض شد به روایات مورد استشهاد شیعه در مورد امام زمان میپردازیم.
روایت دیگری که شیعه در مورد امام زمان به آن استناد میکند: از رسول خدا صروایت شده که: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» «یعنی: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مُردهاست».
أما جواب: معلوم نیست تا چه حد این روایت صحیح باشد، ولی در هر صورت معلوم است، مقصود از امام زمان در این روایت، امام و پیشوائی است که در هر زمانی، قدرت را در دست دارد که خواه این امام مؤمن باشد یا فاجر، اگر مؤمن باشد لازم است انسان در امور سیاسی نقش داشته باشد و او را تقویت کند، و اگر فاجر باشد لازم است که مسلمان از او پیروی نکند. پس مقصود از این روایت این است که مسلمان باید از اوضاع کشورش با خبر باشد، و روایاتی دیگر نیز مؤید گفتۀ ما است.
در مستدرک الوسائل جلد سوم از اختصاص شیخ مفید از عمر بن یزید از امام موسی کاظم آورده: «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً إِمَامٍ حَيٍّ يَعْرِفُهُ. قُلْتُ: لَمْ أَسْمَعْ أَبَاكَ يَذْكُرُ هَذَا يَعْنِي إِمَاماً حَيّاً! فَقَالَ÷: قَدْ وَاللهِ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم قَالَ وَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم: مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ يَسْمَعُ لَهُ وَ يُطِيعُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً».عمر بن یزید میگوید از موسی بن جعفر شنیدم که میفرماید: کسیکه بدون امام بمیرد بمردن جاهلیت مردهاست، امام زندهای که او را بشناسد، عرض کردم از پدر بزرگوارت این قید را که امام باید زنده باشد نشنیدم: حضرت فرمود: بخدا سوگند پیغمبر خدا چنین فرمود، آنگاه حضرت فرمود رسول خدا صفرموده است: هر کس بمیرد و پیشوائی نداشته باشد که از او بشنود و اطاعت کند بمردن جاهلیت مردهاست (کلمۀ امام زنده که از او بشنود و اطاعت کند قابل دقت است، ومعلوم میشود، مقصود امامی است که باید مردم او را ببینند و سخنان او را بشنوند، نه امام زمان ساختگی و غایب شیعه). و بعضی گفتهاند مقصود از شناختن امام، شناخت و آگاهی به آیات قرآن است یعنی، مقصود از امام قرآن است، زیرا یکی از مصادیق امام، کتب آسمانی و قرآن است، و خود پیغمبر صو علی نیز امام شان قرآن و تابع قرآن بودند.