۱. دلیل الزام عقلی بین وجود و عدم
خداوند متعال میفرماید: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ٣٥﴾[الطور: ۳۵]. «آیا از هیچ خلق شدهاند؟ یا آنکه خودشان خالق [خود] هستند؟»شیخ الإسلام ابن تیمیه/میگوید: «در مورد آیه ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾بعضی گفتهاند: بدون پروردگاری که آنها را بیافریند و بعضی گفتهاند: بدون مادهای و بعضی هم گفتهاند: بدون داشتن عاقبت و پاداش، اما نظر اولی بطور قطعی منظور بوده است، چون هر چیزی که از مادهای و یا برای هدف و غایتی آفریده شده باشد حتماً خالقی دارد و این یک معرفت فطری است که بین اینکه هر ایجاد شدهای احتیاج به ایجاد کنندهای دارد و هر ایجاد شدهای باید مادهای داشته باشد که از او آفریده شده و مقصدی که برای آن خلق شده است اولی ظاهرتر و آشکارتر است. بسیاری از عقلا و دانشمندان در مورد این و آن نزاع کردهاند، اما در مورد اولی نزاع وجود ندارد. گروهی گفته است: این جهان ایجاد شده است بدون اینکه ایجاد کنندهای برای ایجادش باشد بلکه در میان گروهها کسانی هستند که گفتهاند: این جهان در نفس خویش قدیم است و بواسطه همان نفس خویش بودنش واجب است و احتیاج به صانع و آفریننده ندارد. اما در مورد این سخن که میگوید: ایجاد شده است که خودش باعث ایجاد خودش بوده است و صانع لازم ندارد از گروهی که شناخته شده باشد نقل نشده تنها از کسانی روایت شده که شناخته شده نیستند.
در جای دیگر میگوید: در مورد این فرموده: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ٣٥﴾[الطور: ۳۵]. دو نظریه وجود دارد که اکثریت معتقدند منظور از آن اینست که: آیا بدون آفرینندهای ایجاد شدهاند بلکه ایجادشان از عدم محض بوده است؟ چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ﴾[الجاثية: ۱۳]. «و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است به سود شما رام کرد، همه از اوست». و میفرماید: ﴿وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ﴾[النساء: ۱٧۱]. «و کلمه اوست که آن را به سوی مریم افکنده و روحی از جانب اوست». و میفرماید: ﴿وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[النحل: ۵۳]. «و هر نعمتی که دارید از جانب خداست»گفته: آیا از غیرماده (هیچ) آفریده شدهاند، نظری ضعیف است. چون به دنبال آن میفرماید: ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ٣٥﴾[الطور: ۳۵]. و این میرساند که تقسیم بدین نحو صورت گرفته است: آیا بدون خالق آفریده شدهاند یا خودشان خالق خویش هستند؟ اگر مقصود این بود که آیا از غیرماده خلق شدهاند بایستی در ادامه میآمد: یا اینکه از آبی پست؟ و این میرساند که مقصود خالق آنهاست نه ماده آنها، چون خلق شدنشان از غیرماده باعث تعطیل شدن وجود خالق نخواهد شد که اگر آن را گمان میکردند موجب بی ایمانیشان به خالق نمیگردید بلکه دلالت بر جهلشان میبود چون آنها چنین گمانی نکرده و شیطان هم فرزندان آدم را دچار چنین وسوسههایی ننموده است بلکه همگی میدانند که از پدران و مادران خویش آفریده شدهاند و اعتراف کردنشان به این امر نه موجب ایمان و نه مانع کفرشان گردیده است، سؤالی بودن جمله، برای انکار است، هدف تثبیت این امر است که آنها همینطور خلق نشدهاند و هرگاه اعتراف کردند که خالق آنها را آفریده است این امر به آنها سود میرساند ولی اگر اعتراف نمودند که از ماده خلق شدهاند این امر موجب بی نیازیشان از خالق نخواهد بود».
مقصود این است که در این آیه خداوند متعال دو چیز را در قضیه آفریدن بیان میدارد:
الف: آنها از عدم خلق شدهاند و اصل همان عدم است.
ب: یا اینکه آنها از چیزی آفریده شده و خود خالق خویش هستند لذا اصل همان وجود است.
بنابراین معنی آیه یکی از دو معنی است: آیا بدون آفریننده و خالقی از عدم پا به عرصه وجود گذاشتهاند؟ یا اینکه آنها در این انتقال خود خالق خویشند؟ هر دوی این معانی از جمله امورات محال میباشد.
ایجاد کننده ممکن نیست عدم باشد چون امکان ندارد عدم اصل باشد. به دلیل اینکه عدم نفی عام است برای هر چیزی که به ذهن خطور نماید، نفی صفات است و نفی ذات است و اینست که قوه و اراده و علم و حیات و هیچ چیز نباشد، لذا محال است این عدم به وجود تحول یابد و ممکن هم نیست از این عدم عام، ذاتها و صفات و قدرتهایی ظاهر شود و به نفس خویش بسوی وجود حرکت نماید، بنابراین برای ما اثبات میشود عدم نمیتواند اصل باشد. شیخ الإسلام ابن تیمیه/میگوید: قرآن آفریدن اشیاء را از هیچ بیان نمیدارد بلکه ذکر میکند که مخلوق را بعد از آنکه هیچ نبود آفرید، چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا٩﴾[مريم: ٩]. «به تحقیق تو را قبلاً آفریدیم در حالیکه چیزی نبودی». گر چه از اینکه انسان را از نطفه آفریده خبر داده است.
حال که عدم اصل نیست الزاماً باید وجود اصل باشد چون نقطه مقابل عدم است و از لحاط عقلی هم محال است عدم را اصل وجود قرار داد. بنابراین اصل همان وجود است.
اگر در این دنیای پهناور نگاهی به موجوداتی که بوسیله حواس خویش میتوانیم آنها را درک کنیم بیندازیم در مییابیم که این موجودات و از آن جمله انسان قبلاً نبوده سپس بوجود آمدهاند، تصویرهای بزرگ بعد از آنکه نبودند یافت شدند این چیزی است که بطور مستمر مشاهده میکنیم و تغییرات بسیار زیاد و متداوم جزء جزء جهان هستی به همین صورت برایمان قابل مشاهده و یا محسوس است و نیروها و خصوصیتهای آن را درک میکنیم که همینطور جاری هستند، از مرگ به حیات و برعکس و از تغییرات در شکلها و صورتها گرفته تا تغییرات در صفات و قدرتها و هم آنها در عقل ما جز به وسیله اسبابی مؤثر در آن تفسیر پذیر نمیباشد اسبابی که سر این تغییرات بسیار زیاد را که به دنبال هم روی و در همه چیز این عالم علیرغم اختلاف در ذات و صفات روی میدهد برایمان توضیح دهد، و این موافق و هماهنگ با قوانین ثابتی است که از همین جهان دریافت داشتهایم.
و حال میگوئیم، اگر اصل در این موجودات مادی شناخته شده توسط حواس ما همان وجود ماده اولیه باشد دیگر مجالی برای عرضه تغییر و تحول و کم و زیاد شدن و بناکردن و فنا نمودن نمیماند و صورتها وجود و تغییرات خویش را نمیتوانند به اسباب و مؤثرات نسبت دهند، با این حساب از نظر عقلی اصل در این جهان نمیتواند وجود مادی باشد بلکه تنها و تنها اصل همان عدم است. و برای وجود یافتن سببی لازم است که موجودات را از عدم خلقت هستی بخشد که آن همان پروردگار پاک و متعال است.