رد و ابطال این گفته
۱- این سخن جواب نیست بلکه قطع جواب است بدینصورت که: آنها در واقع سؤال مطرح شده را جواب نمیدهند بلکه چگونگی کارهای را که در آفرینش روی میدهد برایمان توضیح میدهند، آنها بیان میدارند که قوانین جاری در اشیاء چگونه است درحالیکه ما از بوجود آورنده هستی و قوانین حاکم بر آن سؤال میکنیم. انسان در گذشته هم میدانست که باران از ابر میبارد اما امروزه میدانیم جریان را از تبخیر آب دریا گرفته تا نازل شدن آن بر زمین میدانیم، اما همه این عملیات صورتهای موجود در واقع هستند و برای وجود آن تفسیر نیستند، علم برای ما روشن نمیکند که این وقایع چگونه به صورت یک قانون منظم جاری هستند و چگونه آب بدینصورت مفید بین زمین و آسمان قرار میگیرد.؟ بعد از کشف نظام موجود در طبیعت، انسان نمیتواند مدعی کشف تفسیر هستی را بنماید که در آن صورت ادعایش تنها خودفریبی است، چون با این ادعا او حلقهای را از وسط یک زنجیر بجای حلقه دیگر نهاده است.
۲- طبیعت تفسیرگر هیچ چیزی در آفرینش نیست بلکه ذات خودش محتاج تفسیر نمودن است چنانکه اگر از دکتری سؤال نمائید سبب قرمزی خون چیست؟ جواب میدهد در خون سلولهای قرمز رنگی وجود دارند حجم هرکدام از آنها فلان مقدار است.
س: درست اما چرا این سلولها رنگشان قرمز است؟ جواب میدهد: در این سلولها مادهای به نام هموگلوبین وجود دارد و این ماده آنگاه که در قلب با اکسیژن مخلوط میشود این رنگ قرمز از آنها ایجاد میشود.
س: این درست است اما سؤال اصلی این است این سلولهای که حامل هموگلوبین هستند از کجا آمدهاند؟ جواب میدهد: اینها در کبد ساخته میشوند. عجبا! اما این همه اشیاء از خون و سلول و کبد و غیره چگونه با همدیگر ارتباط یافته و همگی دست به دست هم میدهند مثل اینکه با این دقت و ظرافت وظیفه خواسته شدهای را انجام میدهند؟ این را ما قانون طبیعی میدانیم.
س: اما منظور از این قانون طبیعت چیست آقای دکتر؟ منظور از این قوانین حرکات کور داخلی برای انجام اعمال طبیعی و شیمیایی است.
س: اما سؤال این است که چرا این قوانین همیشه به نتیجه معلوم و مشخص میرسند؟ آری این نظام چگونه شکل گرفته تا پرندگان در هوا و ماهیان در آب زندگی و انسان همه این امکانات متعدد برای ادامه حیات را بیابد؟ جواب میشنویم که در این موارد سؤال مکن چون علم من جز از آنچه بوجود میآید بحث نمیکند و نمیتواند جواب این سؤال را بدهد که برای چه چیزی ایجاد شده است؟
از این سؤال و جواب برای ما روشن میگردد که علم جدید صلاحیت شرح علل و اسباب خارج از این هستی را ندارد و کسی که به تعبیر و تفسیر طبیعیین بنگرد میبیند که گفتار آنها همگی توضیح کارهایی است که بر اساس مجهولی بنا شدهاند و اینکه این را تفسیر هستی تلقی میکنند یا بخاطر جهلشان است یا اینکه خود را نسبت به فاعل حقیقی آنها به جهالت میزنند.
۳- اعتقاد به سبب از لحاظ نظری چیزی است که مؤمنان و ملحدان از لحاظ نظری بر آن اتفاق دارند اما آیا میتوان از عملی هم به اتفاق رسید؟ منظور از سببیت این است که: انسانی که خداوند او را به واسطه عقل نعمت داده است از همان زمان که دارای آن گشته است شروع به سؤال نموده است که چگونه ایجاد شدهاند؟ و چه کسی آنها را بوجود آورده است؟ و چه سببی که در پشت پرده این هستی در کمین است و عامل همه این مخلوقات میباشد؟
این اصل از جمله مبادی ثابتی است که طول تاریخ ثابت بوده و محل اتفاق نظر مادی و الهی بوده است، اما مؤمنان از لحاظ نظری و عملی به آن پایبندند و این چیزی است که احتیاج به دلیل ندارد ولی مادیها فقط بصورت نظری آن را بیان میدارند.
(سبکین ویاخوت) میگوید: دائماً در ذهن خویش با سؤال در مورد علل این ظواهر و هستی مواجهیم و این خود یکی از سؤالهای است که برای بیان علل داخلی ظواهری که در اطراف ما جاری هستند و رسیدن به جوهر و ذات آن ظواهر ما را مساعدت و یاری مینماید، و لذا بیهوده نیستند، (کتابهای فیلسوف یونانی دیموقریطس بیان میدارد که: این امر که ما سبب حقیقی را بیابیم اگر برای یک مظهر از مظاهر وجود چون علت پیروزی قیصر بر ممالک فارس هم باشد بهتر و افضل است). بنابراین منظور از این سخن ما که میگوییم: سبب و یا نتیجه چیست؟ مگر چیزی است که سبب نداشته باشد؟ با مهارت میتوان جواب داد که هیچ، و این امر فاقد هرگونه نتایجی است چون هر آنچه که ظاهر و آشکار است چیزی است که موجب تولید آن شده است همان و این چیزی است که آن را سبب مینامند، پس سبب همان چیزی است که یک ظاهر دیدنی را خلق و یا تولید و نتیجه میدهد و هر آنچه تحت تأثیر سبب نتیجه میشود و به دست میآید نتیجه یا فعل نام دارد.
این یک اصل عمومی است که مادیها به آن معترفند و از لحاظ نظری آن را میپذیرند ولی آیا عملاً هم مطابق آن رفتار مینمایند؟ ریشه اختلاف مادیون و الهیون از همینجا ریشه میگیرد، هنگامی که این سؤال مطرح میشود آن سببی که خارج از این وجود است اعم از زمین و آسمانها و حیوانات و انسان و باقی مخلوقات وجود دارد چیست؟ مادیین به این سؤال جواب میدهند که: این سؤال از جمله امورات متافیزیکی است که در هیچ حالی برای ما اهمیت ندارد لذا ما عقلهای خویش را بدان مشغول نمیداریم، چون از جمله امورات بی اهمیت میباشد، و بحث کردن از آن نیز باعث هدر دادن وقت است. و در این مسئله هر چیزی گرچه صحیح هم باشد ولی مخالف نظراتشان باشد به آن اعتنا نمیکنند و آن با دید بیارزش مینگرند و آن را به متافیزیک ارجاع میدهند یا اینکه میگویند این مسئله جزو مسائل ایدئالیستها است که در عرف آنها دشمن علم میباشند، آنها جز عالم مادی را نمیشناسند این جهان وجود دارد و خالق ندارد لذا احتیاج به سبب اول که او را ایجاد کرده باشد ندارد.
لنین آنگاه که در صدد بیان مفهوم مادی نزد فلاسفه عهد قدیم چون هراکلیت بر میآید از او نقل میکند که گفته: (جهان یک واحد کلی بهم پیوسته است هیچ خدائی و یا انسانی آن را نیافریده است، بلکه بوده و خواهد ماند، آتشی است زنده و ازلی که بر اساس نظم و قوانین مشتعل شده و به خاموشی میگراید و … و امر جداً برای اصول مادی جدلی یک عرضه خوبی است).
در این گفته صریح ملاحظه میکنیم که لنین، سبب اول برای ایجاد عالم مادی را نفی میکند و این امر نفی صریح همان قانونی است که خود مادیها به آن اقرار نمودهاند، آن هنگام که در تفسیر خویش هر چیزی را به امری منتسب و برای هر شیء سببی ذکر میکنند ولی اگر از این حد بگذرند و برای این جهان اسبابی قائل شوند باید به خالق این هستی اعتراف نمایند که لازمهاش اعتراف به وجود ادیان است و این چیزی است که آنها بدان راضی نیستند.
مقصود بیان تفسیری بود که برای مظاهر موجود در هستی داشتند و اینکه میخواستند وجود و تغییرات آن را به وسیله طبیعت بیان کنند آنها با این کار قصد گریز از قانون سببیت که خود به آن معترفند را داشتند، چون تطبیق عملی این قانون آنها را حتماً وادار به اعتراف خالق هستی مینماید و این چیزی که هرگز نمیخواهند به آن ملزم گردند.
با این توضیح، بطلان مفهوم دوم نیز ظاهر میگردد لذا چارهای ندارم که مفهوم سوم را بپذیرم گر چه به شدت آن را انکار میکنند، چون لازمهاش اعتراف به وجود الله و آنچه از اعتراف به آن لازم میآید چون عبادت پروردگار واحد که شریک ندارد میباشد که بیان آن بدین صورت است که خواهد آمد.
مفهوم سوم: اینکه گفته شود: طبیعت قدرتی دارد که این هستی را ایجاد کرده است، قوهای که دارای حیات و شنوا و بینا و حکیم و قدرتمند و … است ما به آنها میگوییم: این درست و حق است اما اشتباه شما در این است که این قوه را طبیعت مینامند، این قوه سازنده و خالق دارای همان نامی است که مستحق اوست او الله است، ما او را بواسطه نامهای نیکویش و صفات بلندش میشناسیم و بر ما واجب است او را به همان نامهای که خودش خود را بدانها نامیده بنامیم.
ابن قیم میگوید: به تو میگویم ای مسکین: میگوئید: اینها همگی کار طبیعت است در حالیکه در طبیعت عجایب و اسرار وجود دارد! اگر خداوند تو را هدایت کرده بود با خود میگفتید: از این طبیعت به من خبر دهید؟ آیا ذاتی قائم به نفس و دارای علم و قدرت بر انجام این افعال عجیب است؟ یا اینگونه نیست؟ بلکه عرض است و صفتش نیز از این امر بی بهره نیست؟
اگر بگوید: این جهان ناشی از ذاتی است که قائم به نفس و دارای علم و قدرت و اراده و حکمت تمام است، به او گفته میشود این همان خالق و آفریدگار است لذا او را با اسم طبیعت ننامید!!
راستی طبایع چقدر رویگردان است چرا خدا را به نامی که خودش بر خود نهاده و بوسیله رسولانش ابلاغ کرده نمینامید؟ این چیزی که طبیعت را به آن وصف میکنید صفت پروردگار متعال است.
اگر گفته شود: این طبیعت امری عارضی است و احتیاج به حامل دارد و همه اینها بدون اینکه علم و اراده و قدرت، شعور داشته باشد فعل اوست که این امر از آثار آن مشهود است.
گفته میشود: این چیزی است که هیچ عاقلی آن را تصدیق نمیکند چگونه این کارهای عجیب و حکمتهای دقیق که عقل دانشمندان از معرفت آن و قدرت آن عاجز است از کسی که فاقد قدرت و شعور است صادر میشود؟ آیا تصدیق این امر جز وارد کردن انسان به دسته دیوانگان و بیخردان دارای بهره دیگری است؟ پس به او بگو: اگر آنچه را مدعی هستید برایت ثابت است بدان که این صفت نمیتواند ذاتاً خالق و بوجود آورنده خودش باشد، پس پروردگار و خالق و بوجود آورنده آن کیست؟ و چه کسی است آن را ایجاد و برای انجام این امور آن را مقرر داشته است؟ بنابراین از جمله بهترین دلیل بر خالق و ایجاد کننده آن و کمال قدرت و علم و حکمت او همین جهان مادی و مقررات حاکم بر آن است.