رد شبهات ملحدین

در مورد جزء اول تحول و تغییرات ذاتی ماده می‌گوییم:

در مورد جزء اول تحول و تغییرات ذاتی ماده می‌گوییم:

در این مورد آن‌ها خواسته‌اند سعی کنند ظاهر حیات را در ماده خلاصه کنند و چون خداوند متعال را انکار کرده‌اند لذا می‌بایست تفسیری برای شکل گیری هستی از ماده اولیه جهان که فاقد حیات و احساس و درک و شعور است بیابند که چگونه واجد این کمالات گشته است، لذا مسئله تحول ذاتی ماده را مطرح کرده‌اند و گفتند: همان ماده اولیه است که ارتقاء یافته و حیات را آفرید، چیزی که از ماده اولیه کاملتر است سپس از همان حیات اولیه، احساسات عالی ایجاد و در ادامه تحولات ذاتی ماده به مرحله تفکر گام نهاد و ظرف هر آن چیزی شد که در هستی بوجود آمد. بدینصورت ماده توانست در ذات خویش ظرف کمالاتی شود که نداشت تا جاییکه مغز را برای تفکر ابداع نمود.

قبل از بحث و مجادله در این مسئله می‌خواهیم سؤالی مطرح کنیم و آن اینکه: کدام دلیل علمی بر اینکه روح و فکر و احساس ثمره‌ای از محصولات ماده‌اند وجود دارد؟

دقیقترین برهانی که کمونیست‌ها بر این ادعا تا کنون اظهار داشته‌اند این است که: حیات از حرارت آفریده شده و آن نیز به نوبه خویش از حرکت آفریده شده است. با این حال از جمع کردن حرکت و حرارت، حیات حاصل می‌شود. یعنی حرکت + حرارت = حیات.

و ما به سوی نفس منکری که بر اساس مارکسیسم سلامتی معرفت ما را از بین برده می‌رویم تا ببینیم که آیا بر اساس تطبیق علمی حرکت + حرارت = حیات است؟

ما از کسانی که معتقد به جمع کردن این دو امر ظاهر به همین سادگی هستند و یا بوسیله هر عملیات شیمایی دیگر می‌توانند حقیقت حیات را کشف کنند، سؤال می‌کنیم حتماً خبر کنفرانس علمی توسط شش نفر از دانشمندان معروف جهان در سال ۱٩۵٩م که در شهر نیویورک منعقد گردید را شنیده‌اند که یکی از آن‌ها به نام اوبارین استاد شیمی در زمینه حیات در آکادمی علوم روسیه بود، آن‌ها برای فهم اصل حیات و چگونگی پیدایش آن بر روی زمین و شناخت امکان ایجاد آن از طریق عملیات شیمیایی اقدام به تشکیل آن کنفرانس نمودند در خاتمه کنفرانس، بر این امر اتفاق نمودند که: مسئله حیات همیشه پوشیده بوده است و امید نیست که علم روزی به آن پی‌ببرد، سر حیات بسیار پیچیده‌تر از آن است که با ترکیب چند عضو معین با ظواهر خاص طبیعی بوجود آید.

پس حقیقتی که تا امروز دانشمندان اعم از مسلمان و کافر بر آن اتفاق داشته‌اند این است که: علم تا به امروز چیزی از حیات و روح را درنیافته است. آیا با این اوصاف از جمع کردن حرارت و حرکت به همین سادگی می‌توان حیات را بوجود آورد؟ از جمله مسائلی که شکی در آن نیست، این است که هرکدام از حرارت و حرکت از جمله بارزترین خصوصیات حیات هستند، اما خواص شیء نمی‌تواند تعبیر کننده جوهر ذاتی آن شیء باشد چیزی که قیام شیء وابسته به اوست و این یک قاعده منطقی است، مثلاً آب در حالت جوشیدن بوسیله حرارت و حرکت توصیف می‌شود اما آب همین دو خصوصیت تنها نیست بلکه این‌ها دو خصوصیت از خصوصیات آب حیات هستند که به مانند هیدروژن و کربن و اوزون و اکسیژن و دیگر عناصر اساسی ما را به حیات رهنمون می‌گردانند اما جوهر و ذات حیات چیزی دیگر است که انسان از آن اطلاع نمی‌یابد.

به همین منظور انگلس گفته است: تا زمان فعلی هنوز این امکان برای انسان روی نداده است که در مورد چیز بخصوص به عنوان اصل، انگشت بگذارد. این اعترافی از اوست در مورد اینکه تا کنون در خصوص مسئله حیات آن‌ها به نتیجه ثابت علمی نرسیده‌اند و این سخن نه تنها ادعاهای دروغینی است بلکه در تعارض با مبادی و اصل عقلی نیز هست. انسان توسط ماده ساخته نشده است چون مصنوع نمی‌تواند محیط بر صانع خود باشد انسان چه بسیار بر ماده احاطه پیدا می‌کند و بر او تأثیر می‌نهد و حتی بوسیله قدرت فکری خویش او را تحت عملیات ریاضی قرار می‌دهد و این ممکن نیست مگر اینکه در طبیعت انسان چیزی باشد که بالاتر از ترکیبات ماده است و با همه خصوصیاتی که از ماده شناخته شده و معروف است فرق دارد، ماده اولی که فاقد ترکیبات اولی است و حیات و احساس ندارد و قادر به فهم نیست و ذاتاً قادر به پیمودن مسیر تعالی و کمال نمی‌باشد و نمی‌تواند چیزهایی را بسازد که از خودش کاملتر و مترقی‌تر باشد چون کسی که چیزی را نداشته باشد قادر به بخشش آن نیست اینکه ناقص کاملتر از خود را بسازد درست مانند این است که عدم و نیستی ذاتاً به وجود تحول یابد. چون هرچیزی که بوجود می‌آید در واقع عدم محض بوده است و عدم محض جز قوه‌ای همسان با خود یا قویتر از خود نمی‌تواند بوجود آورد، ماده‌ای که کور و ناشنوا و نادان است نه قویتر و نه همسان ماده‌ای است که زنده است و دارای اراده و احساس می‌باشد بلکه بسیار در مرتبه پایین تری قرار دارد بنابراین بسیار واضح است که از تولید بهتر از خود عقیم می‌باشد.

این ادعا که حیات نتیجه تغییر و تحول ذاتی ماده باشد را کمونیست‌ها در ابتدای امر اظهار داشتند و اظهار نمودند که ماده از کمیت به کیفیت تحول می‌یابد و بطور تصادفی در ماده چیز دیگری بوجود می‌‌آید، لذا حیات جز نتیجه‌ای از این تصادفات در بعضی از مراحل حرکت تکاملی ماده نمی‌باشد و نمونه‌ای که بیان می‌دارند آب است هنگامی که به جوش می‌آید حرارتش فزونی می‌یابد و زمانی که درجه حرارت آن به ۱۰۰ درجه می‌رسد تبدیل به بخار می‌شود و در بعضی تغییرات دیگرش اشکال دیگر می‌یابد.

به آن‌ها گفته می‌شود: تحول و تغییر در امثال این امور باعث ایجاد چیز دیگری می‌شود اما تغییر ذاتی نیست بلکه بواسطه کار است؟ آیا امکان دارد در مادۀ مرده‌ای به شیوه تجربی حیات را ثابت کرد؟

از این گذشته این اصل مارکسیستی را نمی‌توان بصورت یک قانون عمومی در طبیعت درآورد که قابل انطباق بر هر حرکت طبیعی باشد، علوم تجربی آن را اثبات نمی‌کند اگر قابل تصدیق در بعضی مثال‌ها باشد در هزاران مثال دیگر صادق نیست.

تراکم و افزایش کمیت همیشه باعث تغییر کیفی نیست مگر در صورتی که ساختار وجودی آن شیء مقتضی آن باشد. مشاهدات ثابت نموده است هر حالت تغییری در جهان دارای شروطی معین در نظام مخصوص و سنت‌های ثابت است هرگاه واجد شروط مذکور باشد تغییر متحقق خواهد گردید، برای نمونه: الف: تخم مرغ هرگاه در درجه حرارت معین و میزان رطوبت معلوم قرار گیرد جنین آن در داخل پیوسته تخم مرغ ایجاد و به تدریج شروع به رشد در جهت کمال می‌نماید و در آخر هفته سوم کامل خواهد شد و از داخل شروع به زدن پوسته نموده تا اینکه او را می‌شکند و آنگاه از غلافش خارج و وارد هوای آزاد می‌شود تا بار سفرش را به زمین آغاز نماید.

تغییر حاصل گشته اما بر خلاف آنچه در مارکسیسم ادعا شده چیزی که باعث ایجاد تغییر گردیده انباشته شدن حرارت و تراکم رطوبت نبوده است بلکه ثابت ماندن درجه حرارت و دما به جنین کمک کرده‌اند تا در داخل تخم مرغ به تدریج در مدت زمانی که در نظام آفرینش برای ایجاد تخم منظور گردیده شکل گیرد و تکوین یابد که اگر درجه حرارت و دما بیشتر از مقدار تعیین شده در نظام هستی برای ایجاد جوجه متراکم می‌گردید تخم مرغ گندیده و نطفه جنین هلاک می‌شد و اگر بمقدار زیاد دمای آن افزایش می‌یافت تخم مرغ می‌سوخت.

بنابراین نظام هستی، نظام معین مقدار مقادیر برای هر چیز در ضمن خطوط ثابتی است، لذا تغییرات آن نتیجه تراکمات آن نیست و این حقیقتی است مشاهدات و تجارب علمی بر آن گواهی می‌دهد و این همان چیزی است که خداوند متعال آن را آشکار و بیان داشته است. ﴿وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ٨[الرعد: ۸]. «و هر چیزى به نزد او به اندازه است».

همین یک مثل برای اثبات نقض ایده تراکم مورد ادعای کمونیست‌ها در ابتدا کافی است، چیزی که مدعی هستند قانون شامل و عام برای همه تغییرات در نظام هستی است و همچنین همین مثال برای اثبات نقض ایده تغییرات سریع و جهشی است، چون امورات مربوط به تغییر غالباً تدریجی است و جهش و تدافعی نیست.

ب: موجودات زنده از زمانی که آمیزش جنسی صورت گرفت تخم نر و ماده با هم مخلوط گردید حرکت وجودیش آغاز می‌شود و نمو تدریجی او شکل می‌گیرد و آن هنگام که شروط لازم برای ظهور حیات را پیدا می‌نماید حیات در او ایجاد می‌شود آنگاه تحت نظام رشد تدریجی قرار گرفته تا آن هنگام که جنین کامل می‌شود آنگاه از مادر متولد گشته و تا زمان بلوغ به رشد و نمو تدریجی خویش ادامه می‌دهد و حالت تا جوانی و سپس پیری ادامه دارد آنگاه به دوران ضعف و ناتوانی برگشته سپس پیری و کهولت و سرانجام سپری شدن وقت حیات و بلآخره مرگ خواهد رسید و دوباره به خاک برمی‌گردد و به همان حالت اولیه تبدیل می‌شود.

همه مراحل در هر چیزی در عناصر، در صفات، در زمان، در درجه حرارت و دما و در تمام آنچه برای آفریدن موجود زنده‌ای لازم است و در آماده کردنش برای انجام وظایف لازمه‌اش، خاضع و مطیع نظام مقادیر معلوم هستند.

این مثال دومی نیز برای اثبات نقض تمامی آن چیزهایی در زمینه تغییر و تحول بیان داشته‌اند کافی است پس ایده، انباشته شدن و تراکم مقرر برای ایجاد شدن‌ها فکری نقض شده است، چون زندگی و حیات در جواهر و اعراض تابع نظام مقدار محدود و معلوم است و تسلیم فکر تراکم کمی و تغییرات جهشی و ناگهانی که اساس تفکر کمونیستی است نمی‌باشد، چون حیات بر وفق نظام تدریجی سیر می‌کند و با تغییرات ناگهانی و جهشی یا تصادف آنطور که می‌گویند توافق ندارد.

این دو مثال نمونه‌ای از هزاران مثال در نقض و رد سخنان کمونیست‌ها در عقیده و تغییر و تحول بر اساس آنچه قصد می‌کند می‌باشد. و با نقض شدن این اصل کمونیستی در تفسیر هستی مبدأ دیگرشان که حیات است را وظیفه‌ای از وظایف ماده می‌داند نقض می‌گردد که گویند: هرگاه که ترکیبات مادی به وضعیت خاصی از تغییرات رسید حیات ایجاد می‌شود.

آخرین چیزی که دانشمندان غربی و شرقی به آن رسیده‌اند چیزی که در راه آن هزاران میلیون و ده‌ها سال را وقف کرده‌اند این قانون قطعی علمی بوده است که حیات تنها از حیات تولد می‌یابد و وسایل علمی انسان قادر به تبدیل ماده‌ای که فاقد حیات است به کوچکترین و بسیط ترین موجود زنده نیست.

تفکر مرتبط با حیات و نشانه‌ای از نشانه‌های او و صفتی از صفاتش می‌باشد از ماده‌ای که مرده و فاقد شعور است هرچند عالی باشد ممکن نیست یکی از وظایفش آن فکر کردن باشد.

بنابراین برای ابطال این اصل از اصول مارکسیستی و بقیه مادیین علوم انسانی ما را کفایت است بر این اساس چنین ادعایی دارای هیچ دلیل عقلی و یا علمی نیست و از جمله لوازمات همان مبدأ و اصل باطل آغازینشان می‌باشد که معتقد بودند ماده اساس و جوهر هستی است.