«سرآغاز»
نویسندۀ کتاب «تولّدی دیگر» در سرآغاز نوشتۀ خود چنین میگوید: «کتاب حاضر در آخرین سال یک سده و در آخرین سال یک هزاره نوشته شده است و با این انگیزه نوشته شده است که تا آنجا که بتواند راهنمای فکری نسل نوخاستهای باشد که در کوتاه زمانی پا به قرنی تازه خواهند گذاشت». [۳۳]
چنانکه ملاحظه میکنید آقای شفا ادّعا دارد که آهنگ آن نموده تا نسل نو را راهنمایی کند. روشن است که در این زمینه ابتدا باید دانست کمبودهای اساسی قرن ما کدام است تا با شناخت آنها، نسل جدید را آگاه سازیم و راه حل نشان دهیم، مبادا همچون ما گرفتار آن کاستیها شوند. امّا آیا دنیای ما به لحاظ صنعت و تکنیک دچار نقصان شده است یا به لحاظ معنوی در جایگاه شایستهای قرار ندارد و از این حیث باید بیشتر احساس کاستی کنیم؟
آقای شفا از پیشرفت ملل متمدّن داد سخن میدهد و از این که: «جامعۀ انسانی در این قرن وارد عصر اتمی شد» [۳۴]با اهمیّت بسیار یاد میکند ولی از کمبود اساسی بشر در قرن اتم که چهرۀ قرن را در بیشتر موارد ناپسند نمایش میدهد، سخنی نمیگوید! البتّه ایشان از جنگهای بزرگ و کشته شدن میلیونها انسان در قرن بیستم سخن به میان میآورد ولی از فقر معنوی و حرص و آزی که مایۀ بروز این قبیل منازعات غیرانسانی شده بحثی ندارد و به همین دلیل به نظر من درد را به درستی نشناخته است تا نسخۀ درمانش را بنویسد!
برخی از علمای مغرب زمین که شکوفایی تمدّن مادی، چشم آنها را پر نکرده است در این باره با ژرفنگری و آگاهی بیشتری به مسئله نگاه کردهاند، مانند دانشمند فرانسوی لوئی برگلی که در کتاب MATÈRE ET LUMÈRE یعنی «مادّه و نور» مینویسد: «خطر یک تمدّن خیلی پیشرفته در خود آن تمدّن نیست بلکه اگر در آنجا به موازات پیشرفتهای مادّی، ترقّی روحانی ایجاد نشود خطری پدید میآید که آن را محصول عدم تعادل باید شمرد». [۳۵]
امّا آیا این عدم تعادل را بنا به قول آقای شفا با انکار اصل و ریشۀ ادیان بزرگ باید جبران کنیم؟! یا برای ایجاد توازن، سزاوار است که به تقویت و اصلاح دین بپردازیم (و زوائد خرافی را از ساحت آن بزداییم)؟.
آقای شفا به دنبال بحث از شکوه تمدّن در قرن بیستم، اظهار تأسف مینماید که ایران در این مسابقه عقب افتاده است و سرآغاز این واپس ماندگی را از آن هنگامی میپندارد که ایرانیان، آئین اسلام را پذیرفتند و به پیروی از قرآن کریم اهتمام ورزیدند! و از اینرو به مناسبت ورود اسلام به ایران مینویسد: «ایران در هر دو زمینه مادّی و معنوی بازنده بوده است یعنی آنچه را که داشته از دست داده است و آنچه را که نداشته بدست نیاورده است»! [۳۶]
پیش از آنکه ملاحظه کنیم از دیدگاه این نویسنده، ایران با پذیرش اسلام دچار چه نقصان و زیانی شد؟ باید خاطر نشان سازیم که آقای شفا در چند صفحۀ پیش مینویسد: «از قتل عام کارتاژها [۳۷]تا تأسیس سنت بارتلمی، از جنگهای صلیبی [۳۸]تا مبارزات مذهبی کاتولیکها و پروتستانها، از خیمههای آتشی که هزاران نفر به جرم ارتباط با شیطان در آن سوختند تا چرخهای شکنجۀ انگیزیسیون [۳۹]که استخوانهای هزاران نفر دیگر در آنها خورد شد یا زبانهایشان از حلقهها بیرون کشیده شد، پرچم مسیحیّت مقدّس از درون دریایی از خون سر بر افراشت. در همان سالها جهان اسلام که هنوز از آسیای میانه تا کرانههای اقیانوس اطلس را در بر میگرفت با برخورداری از شرایط ممتاز نخستین قرون امپراتوری اسلامی نیمه برتر و بسیار پیشرفتهتر جهان باستان بود». [۴۰]
پس به اعتراف آقای شفا جهان اسلام (که ایران نیز سهم بسزایی از آن داشت و بسیاری از دانشمندانش از ایران برخاسته بودند) پیشرفتهترین حوزۀ تمدّن را در روزگار گذشته تشکیل میداد بنابراین معلوم نیست چگونه و به چه دلیل اسلام را باید مسئول عقبافتادگی ایران شمرد؟
اینک به سخن آقای شفا باز میگردیم تا ببینیم ایران با پذیرفتن اسلام چه نعمتی را از دست داده است؟ آقای شفا مینویسد: «ایرانی که عرب در سالهای ۱۴ تا ۳۶ هجری تحویل گرفت یکی از چهار امپراتوری صدرنشین جهان باستان بود، با اعتباری سیاسی و رونقی اقتصادی و شکوهی فرهنگی که عمیقاً مورد قبول جهانیان بود»! [۴۱]
آنچه آقای شفا در اینجا نقل نمودهاند متأسفانه نشانۀ بیدقّت شگفت ایشان دربارۀ تاریخ ایران است. قیاس حکومت متزلزل و آشفتۀ یزدگرد سوّم که مغلوب عرب شد با دورههای پیشین از تاریخ ایران که این کشور در طیّ آنها از صدرنشینان جهان باستان بود، قیاسی کاملاً باطل است. اگر حکومت پادشاهی ایران در روزگار اخیر ساسانی یکی از بزرگترین امپراتوریهای جهان شمرده میشد پس چرا در برابر مسلمانان عرب آن همه زبونی و ناتوانی از خود نشان داد و بزودی در هم شکست؟ و چرا جامعۀ ایرانی با تأثیرپذیری شدید از آئین مسلمانان، دین هزار سالۀ خود را از دست داد؟
همۀ پژوهشگران تاریخ ایران (جز آقای شفا)! دوران پادشاهی یزد گرد سوّم را یکی از فروماندهترین ادوار تاریخی این سرزمین شمردهاند و برخی ریشۀ فساد حکومت و ضعف کشور را از دوران خسرو پرویز دانستهاند چنانکه ایرانشناس نامدار دانمارکی پروفسور کریستن سن [۴۲]در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» مینویسد: «تعدّیات و جنگهای او (خسرو پرویز) کشور را فقیر کرد و شکستهای سنوات اخیر جنگ ایران و روم ضربتی هولناک بر این کشور وارد آورد». [۴۳]
و نیز مینویسد علّت این که قوم عرب «در ظرف مدت قلیلی توانست که دولتی صاحب تأسیسات نظامی، مانند دولت ساسانی را از میان بر دارد، اغتشاش و فسادی بود که بعد از خسرو پرویز در همۀ امور ایران رخ داد؟». [۴۴]
آری، اغتشاش و فساد در همۀ امور کشور رخ داده بود و گرنه، [۴۵]دولتی که به ادّعای آقای شفا از: «اعتباری سیاسی و رونقی اقتصادی و شکوهی فرهنگی» برخوردار بو چطور به سادگی به آئین و فرهنگ دیگری روی آوردند؟ گویا آقای شفا در مسئلۀ تحوّلات تاریخی به هیچ ضابطه و قاعدهای پایبند نیست و همۀ انقلابهای اجتماعی را بیزمینه و بدون علّت میپندارد!
حکومتی که پادشاهش به هنگام درگیری با بیگانه، به همراه با طباخان و رامشگران! از مرکز کشور میگریزد، معلوم است که به تودۀ مردمش که با مالیاتهای خود چنین دربار فاسدی را میگردانند، چه میگذرد؟
کریستن سن مینویسد: «یزد گرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت گریخت در حالی که هزار نفر طبّاخ و هزار تن رامشگر، و هزار تن یوزبان و هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه، این گروه را هنوز کم میدانست»! [۴۶]
اگر تودۀ مردم در رفاه اقتصادی و شکوه فرهنگی باشند البّته از پادشاه یا حکومتی که آن شرایط را برای ایشان فراهم آورده است از دل و جان و با ایمان و توان، دفاع میکنند، آن هم در برابر هجوم بیگانه به کشور و آئین خود! پس چرا دعوت یزدگرد را که به امید کمک مردم از این شهر بدان شهر میگریخت پاسخ ندادند و سرانجام یزدگرد در میان کشورش به دست آسیابانی کشته شد؟! به قول فردوسی:
یکی دشنه زد بر تهی گاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه آه
به خاک اندر آمد سر و افسرش
همان نان کشکین به پیش اندرش
[۴۷]
آقای شفا که از «شکوه فرهنگی» سخن به میان میآورد مگر نمیداند که در ایرانِ دورۀ ساسانی «نظام طبقاتی» حاکم بود و اجازه نمیداد تا تودۀ مردم به دانش و فرهنگ روی آورند و این فاجعه حتّی در دوران انوشیروان دادگر! نیز رواج داشت چنانکه فردوسی داستان کفشگری را آورده که اموال خود را در اختیار نوشیروان نهاد تا شاید پادشاه اجازه دهد که فرزندش دانش آموزد! و انوشیروان به درخواست کفشگر اعتنایی ننموده! این اسلام بود که با ورود خود به ایران، کاست طبقاتی را شکست و به حکم: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيْضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ» [۴۸]جستجوی دانش را بر هر مسلمانی لازم شمرد و در نتیجه، صدها دانشمند همچون: فارابی و ابن سینا و بیرونی و خوارزمی و عمر خیام و ... امثال اینها پدید آمدند که همانند یکی از ایشان در سراسر دوران ایران باستان نداشتهایم.
اگر آقای شفا با فرهنگ دینی ایران کهن مأنوس بود ملاحظه میکرد که در «بهمن یشت» بند دوّم و در «خرداد یشت» بند نهم تصریح شده که موبدان، کتاب «زند» را جز به محارم و نزدیکان خود نیاموزند و اهورا مزدا [۴۹]این سفارش را به زرتشت کرده است. خوب است جناب شفا اینگونه سفارشها را با فرمان به تعلیم و تربیت عمومی در قرآن قرآن و سنّت نبوی، بسنجد تا بهتر دریابد که ایران با قبول اسلام چه چیزی را از دست داد و چه را بدست آورد! آقای شفا مینویسد: «واقعیّت انکارناپذیر تاریخ اینست که اسلام از راه شمشیر به ایران تحمیل شد»! [۵۰]
این داوری شتابزده نتیجۀ عدم تأمّل در رویدادهای تاریخی و ریشههای آنهاست. ماجرای دعوت ایرانیان به اسلام از روزگار پیامبر ج آغاز میشود که در ضمن نامهای به خسرو پرویز، وی را به اسلام فرا خواند و این پادشاه متکبّر، نامۀ پیامبر اسلام را پاره کرد و به نمایندۀ خود در یمن که «باذان» نامیده میشد، دستور داد تا پیامبر را دستگیر کند و به نزد وی روانه سازد! چون فرستادگان باذان به حضور پیامبر رسیدند و خواستند تا به همراه ایشان نزد خسرو رود پیامبر بدانها فرمود: اینک بروید و فردا نزد من آیید. و همین که آمدند به ایشان خبر داد که خسرو پرویز به فرمان پسرش «شیرویه» به قتل رسید! (و مأموریت شما ملغی شد). فرستادگان باذان که با خودداری پیامبر از آمدن و خبر عجیب او روبرو شدند برای کسب دستور جدید، به یمن بازگشتند در حالی که هنوز اخبار کشته شدن پادشاه ایران بدانجا نرسیده بود. آنان خبری را که پیامبر داده بود به باذان گزارش کردند و باذان مصلحت چنان دید که چند روزی صبر کند تا پیکی از ایران برسد و درستی یا نادرستی آن خبر را دریابد. چون پیک ایران رسید و خبر کشته شدن خسرور پرویز و پادشاهی پسرش را آورد، باذان و همراهان ایرانی وی دانستند که پیامبر اسلام ج جز به الهام خداوند از آن حادثه آگاه نشده بود و از اینرو همگی به اسلام گرویدند و این نخستین گروه ایرانی بود که با میل و رغبت اسلام را پذیرا شدند چنانکه مورّخان نامدار و موثّق همچون ابن اثیر و ابن خلدون و دیگران ماجرای اعجازآمیز مزبور را گزارش نمودهاند. [۵۱]
این روش پیامبر اسلام بود که به حکم:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ﴾ [۵۲][النحل:۱۲۵].
از راه حکمت و موعظت، مردم را به اسلام فرا میخواند و شمشیر را به کار نبرد مگر هنگامی که قریش، یارانش را شکنجه کردند و برخی را کشتند و در شب هجرت، آهنگ قتل ایشان نمودند و از دیارشان آواره ساختند و جنگ آغاز نمودند چنانکه الله متعال در قرآن کریم میفرماید:
﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍۚ ﴾-
چرا با گروهی نمیجنگید که پیمانهای خود را شکستند و آهنگ بیرون راندن پیامبر کردند و ایشان بودند که نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند».
امّا درگیری مسلمانان با سپاه ایران پس از وفات پیامبر ج ماجرای دیگری دارد که آن هم برای گسترش دین خدا است. ماجرا بطور خلاصه از این قرار است که پس از رحلت رسول اکرم ج گروهی از قبایل عرب که در حجاز و عراق و یمن میزیستند در پیرامون پیامبر نمایانی به نامهای: «طليحة وسجاح ومسيلمة وأسود عنسی»گرد آمدند و فتنه و آشوب بپا ساختند و جنگهای سختی را با مسلمانان آغاز کردند و شهر مدینه را که کانون اسلام بود، به خطر افکندند و اگر دفاع جدّی یاران پیامبر ج نبود آنجا را به تصرّف در میآوردند. در این هنگام خالد بن ولید ساز سوی خلیفهی اول مأموریّت یافت تا آشوبگران و حامیان ایشان را بر جای خود نشاند. این گروهها بصورت قبائلی در سواد عراق و حیره پراکنده بودند و در میان ایشان برخی از طوائف مسیحی نیز دیده میشدند. خالد به آهنگ آرام ساختن این فتنهانگیزان به سوی سواد حرکت کرد و با برخی از قبائل مصالحه نمود و با گروهی دیگر کارش به جنگ کشید تا سواد و حیره را به تصرّف در آورد. دولت ساسانی که از زمان خسرو پرویز دشمنی با اسلام را آغاز کرده بود، از قبائل آشوبگر حمایت مینمود و همین کار موجب شد تا سپاه اسلام با آن دولت درگیر شود و نبردهای «ذات السلاسل وثنی وولجة واليس وبادقلي»در بین النهرین با ایرانیان پیش آید. در این مرحله بود که کار نبرد گسترش یافت و به داخل ایران کشیده شد و دولت ساسانی سرنگون گردید چنانکه مورّخان پر آوازهای همچون طبری و بلاذری و ابن اثیر و ابن خلدون در اسناد و آثار خود این امر را نشان دادهاند و کسی که به تاریخ با دیدۀ تحلیلی بنگرد و از نگرش سطحی، دوری ورزد حقیقت مزبور را به روشنی در مییابد همانگونه که از تاریخنویسان معاصر، دکتر زرّین کوب مینویسد: «سبب آمدن خالد به عراق چنانکه از تأمّل در قرائن بر میآید تنبیه اعراب عراق و هم پیمانان أهل ردّه بوده است لیکن ناچار منتهی به تصادم با لشکریان ایران شده و جنگها و فتحهای اسلام از آن میان پدید آمده است». [۵۳]
بنابراین در واقع خود دولت ساسانی پیشگام و آتش افروز و محرّک جنگ بود و سبب شد که مسلمانان بر ایران بتازند و در صدد بر آیند تا سر رشتۀ فتنه را بر کنند همانگونه که طبری پس از ذکر واقعۀ «ولجه» مینویسد:
«فانهزمت صفوف الأعاجم وولّوا... وقام خالد في الناس خطيبا يرغبهم في بلاد العجم». [۵۴]
یعنی: «صفوف عجمیان (دشمنان اسلام) درهم شکست و روی به گریز نهادند و خالد بن ولید در میان مردم برخاست و سخنرانی کرد و آنان را در حمله به شهرهای آنان تشویق نمود».
علاوه بر این، از جنگ مسلمانان با دولت ساسانی، مردم حیره و بسیاری از ایرانیان خشنود شدند و آن را به منزلۀ «نبردی نجاتبخش» برای تودۀ مردم شمردند. یحیی بن آدم [۵۵]در کتاب «الخراج» آورده است که رؤسای سواد عراق پس از پیروزی مسلمین، به خلیفۀ وقت گفتند: «إنا کنا قد ظهر علينا أهل فارس فأضروا بنا وأساؤوا إلينا وأخذوا يذکرون له شيئاً من شرورهم وظلمهم حتی ذکروا النساء! ثم قالوا له: فلما جاء الله بکم أعجبنا مجيئکم وفرحنا نردکم عن شيء ولم نقاتلکم حتّی أخرجتموهم عنا». [۵۶]یعنی: «وضع ما چنان بود که پارسیان بر ما چیره شدند و در حقّ ما آسیب و بدی روا داشتند و از بدیها و ستمهای ایشان سخن گفتند تا به جایی که از نوامیس و زنان خود یاد کردند! آنگاه به خلیفه گفتند: چون خدا شما را به دیار ما آورد از آمدنتان شادمان شدیم و نه شما را از کاری بازداشتیم و نه با شما کارزار کردیم تا آنان را از سرزمین ما بیرون راندید».
این نمونهای از رفتار مأموران دولت ساسانی با مردم حیره و سواد عراق بود. پروفسور توماس آرنولد [۵۷]در کتاب ارزندۀ «تاریخ گسترش اسلام» مینویسد: «زجر و شکنجه و تجسّس عقاید و دین در تمام مردم (ایران) یک نوع حسّ تنفّر علیه دین رسمی زرتشتی و خاندان پادشاهی که به تحمیل آن بر مردم کمک مینمود، بوجود آورده بود و موجب آن شد که فتح اعراب بصورت یک نوع نجات و رهایی و آزادی جلوه نماید». [۵۸]
این شواهد نشان میدهد همانگونه که گفتیم مردم ایران از حکومت ستمگرانۀ یزدگرد و اوضاع دینی آن روزگار راضی نبودند و بهمین جهت پادشاه را در برابر سپاه مسلمانان تنها گذاشتند و ارتش ایران نیز به دفاع جدّی برنخاست بدلیل آن که مورّخان گزارش نمودهاند: چهار هزار سپاه ایرانی که آنان را «سپاه شاهنشاه» (و به اصطلاح زمان ما: گارد سلطنتی) میگفتند از ابو موسی فرماندۀ مسلمانان، زینهار خواستند تا به سپاه اسلام بپیوندند و در محاصرۀ شوشتر مسلمین را یاری کردند و همگی اسلام آوردند و سپس در کوفه مسکن گزیدند چنانکه بلاذری تاریخنویس معروف در کتاب «فتوح البلدان» آورده است. [۵۹]
مهمتر از همه آنکه هیچ گاه شکست نظامی موجب نشد که ایرانیانِ باستان، دین خود را ترک کنند و آیین دیگران را بپذیرند. مگر ایران در یورش اسکندر مقدونی از یونانیان شکست نخورد؟ ولی آیا آداب و رسوم و افکار کشور غالب را پذیرفت؟ حتّی فلسفۀ ارسطو (استاد اسکندر) مدّتها پس از ظهور اسلام در ایران رواج یافت.
پس به چه دلیل ایرانیان، گروه گروه به اسلام روی آوردند و مدافعان بزرگ اسلامی در میانشان پدید آمد و خدماتی که آنها به اسلام نمودند از هیچ ملتی دیده نشد؟ چه دلیلی داشت که مفسّران بزرگ قرآن (همچون طبری و زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و نیشابوری و ...) از ایران بر خیزند؟ چه دلیلی داشت که محدّثان بزرگ و گرد آورندگان جوامع حدیث نبوی (مانند امام بخاری و ابن ماجۀ قزوینی و ابو داود سجستانی و حاکم نیسابوری و ...) ایرانی باشند؟ چه دلیلی داشت که حتّی در ادبیات عرب، ایرانیانی چون سیبویه پارسی، ابو علی فارسی، عبدالقادر جرجانی و فیروزآبادی و امثال ایشان پدید آیند و خدمات شایانی به زبان عربی تقدیم نمایند؟ آیا دینی که به زور شمشیر بر آنها تحمیل شده بود، چنین دستاوردی را به بار آورد؟!
از همۀ اینها که بگذریم، مسلمانان صدر اسلام با زرتشتیان رفتاری را در پیش گرفته بودند که با «اهل کتاب» داشتند و این موضوع از مسلّمات تاریخ است. مورّخان گزارش نمودهاند که روزی خلیفۀ دوم (عمر فاروقس) در میان گروهی از بزرگان صحابه گفت: من نمیدانم با مجوسیان (زرتشتیان) چه کنم؟ عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمود: «سنوا بهم سنة أهل الکتاب»یعنی «با آنان چنان رفتار کنید که با اهل کتاب رفتار میکنید» خیفه پذیرفت و چنان کردند [۶۰]. از طرفی در اسلام هیچ گاه اهل کتاب به پذیرش آیین مسلمانی وادار نمیشوند به همین جهت از روزگار قدیم، یهودیان و مسیحیان در میان مسلمانان میزیستند و کنیسهها و کلیساهای خود را حفظ میکردند و به گواهی تاریخ، زردتشتیان ایران هم اجازه داشتند تا آیین زرتشتی و آتشکدههای خویش را نگاه دارند. چنانکه قرنها آثار آنها در نواحی گوناگون ایران دیده میشد و خود آقای شفا از قول اصطخری – جغرافیدان نامدار اسلامی – نقل میکند در کتاب «المسالک و الممالک» نوشته است: «اکثریت مردم فارس را در حال حاضر (قرن چهارم هجری) زرتشتیان تشکیل میدهند و هیچ شهر و دهکدهای نیست که در آن آتشگاهی نباشد». [۶۱]
و نیز از مسعودی – مورّخ شهیر مسلمان – نقل مینماید که در کتاب «مروج الذهب» آورده است: «در خراسان و نواحی دریای خزر و طبرستان و دیلم و نیز در کرمان عدّۀ زرتشتیان بسیار زیاد است» [۶۲]. و همچنین از «تذکرة الموضوعات» اثر مقدسی نقل میکند که گوید: «در بخش غربی ایران جماعت عظیمی از خرمدینان به آیین خود باقی ماندهاند» [۶۳]و نیز از ابن حوقل – جغرافیدان معروف اسلامی – در کتاب «صورة الأرض» گزارش میکند که نوشته است: «در فارس، شهری و روستایی و ناحیتی نیست مگر آنکه آتشکدهای داشته باشد و در جبل (شمال غربی ایران) هنوز زرتشتیان در اکثریّت هستند». [۶۴]
آنچه آقای شفا آورده است گواهی میدهد که فاتحان عرب پس از گذشت چهار قرن از تصرّف ایران، مردم این سرزمین را به پذیرش اسلام وادار نکرده بودند و حتّی آتشکدههای ایشان را ویران ننموده بودند چنانکه قرآن مجید از نابود ساختن معابد اهل کتاب منع کرده است و میفرماید:
﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ﴾[الحج: ۴۰].
پس این خود مردم ایران بودند که به تدریج آیین اسلام را پذیرفتند و اگر مایل نبودند همانند زرتشتیان پیشین، بر آیین پدرانشان استوار میماندند چنانکه هم اکنون گروهی از زرتشتیان در ایران با حفظ دین خود، به آزادی زندگی میکنند.
پروفسور ادوارد براون در کتاب «تاریخ ادبیّات ایران» در همین زمینه مینویسد: «چه بسا تصوّر کنند که جنگجویان اسلام، اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیّر میساختند. اوّل قرآن، دوّم شمشیر! ولی این تصوّر صحیح نیست زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آئین خود را نگه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه (مالیات سرانه) بودند و این ترتیب کاملاً عادلانه بود؛ زیرا اتباع غیرمسلم خلفا، از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکوة که بر امّت پیامبر فرض بود، معافیّت داشتند». [۶۵]
ادوارد براون در پی سخن گذشته مینویسد:
«مسلّم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و ارادۀ خودشان بود. پس از شکت ایران در قادسیّه فی المثل چهار هزار سرباز دیلمی (نزدیک بحر خزر) پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عدّه در تسخیر جلولا به تازیان کمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نیز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرویدند». [۶۶]
ما انکار نمیکنیم که رفتار برخی از فرماندهان دورۀ «اموی» با مردم سرزمینهای تازه مسلمان، شایسته نبود ولی رفتار آنان، به اسلام و تربیت شدگان قرآن ربطی نداشت. پس به بهانهی عمل عدهای انگشتشمار نمیتوان همۀ مسلمانان را متّهم ساخت و با اسلام ستیزه نمود امّا متأسّفانه آقای شفا این دو موضوع جداگانه را از یکدیگر تفکیک نمینماید و همه را مشمول یک حکم قرار میدهد و بر مسلمانان نخستین نیز طعن میزند و مینویسد:
«عربهای فاتح، خود را برتر از دیگران میپنداشتند و بویژه به ایرانیان مباهات میکردند و آنها را موالی (بندگان آزاد شدۀ) خود میخواندند و برای تحقیر آنان میگفتند که سه چیز است که نماز را باطل میکند: سگ و الاغ و ایرانی»! [۶۷]
ما نمیدانیم این نویسندهی بیانصاف این چرندیات را از کجا جمعآوری کرده است؟. سلمان فارسی پس از این که ایران به تصرّف درآمد، از سوی خلیفۀ مسلمین به فرمانروایی مداین گماشته شد امّا آیا کسی جرأت داشت که او را با چنان اوصافی – که آقای شفا ذکر نموده است – یاد کند؟ آیا مأموران و زیردستان سلمان به خود اجازه میدادند که همشهریان مهترشان را بدان صورت بخوانند؟!
نویسندۀ تولّدی دیگر گویا خبر ندارد که پیامبر بزرگ اسلام ج در باز پسین حجّ خود، در حضور هزاران مسلمان از «برابری عرب و عجم» سخن گفت و چنانکه در تاریخ یعقوبی آمده است ندا در داد: «لافضل لعربيّ علی عجميّ ولا عجميّ علی عربيّ إلا بتقوی الله» [۶۸]. یعنی: «هیچ عربی بر عجمی و هیچ عجمی بر عربی برتری ندارد جز در سایۀ تقوای خدا». [۶۹]
با وجود این آیا باز هم باید گفت که اسلام در میان عرب و ایرانی تفاوت نهاده و به برتری نژاد عرب قائل شده است؟ یا مسلمانان نخستین، به چنین امتیازی عقیده داشتند؟! پس چرا شما رعایت انصاف نمیکنید و انحراف برخیها را از تعالیم پاک اسلام، به پای دین خدا و مسلمانان پاک دین میگذارید؟
شما که دکتر گوستاولوبون فرانسوی را «صاحب نظری از جهان غرب» [۷۰]میخوانید، جا دارد به سخن این دانشمند صاحب نظر توجّه کنید و در داوری خویش تجدید نظر نمایید.
دکتر گوستاولوبون مینویسد: «پیشرفت سریع قرآن موجب شده که مورّخین دشمنِ اسلام، این پیشرفت را معلول دو چیز دانستهاند. یکی آزادیهایی که در این دین موجود است و دیگر زور شمشیر اولی باید دانست که این نسبتهای ناروا روی پایه و اساس صحیحی نیست ... رسم عربها این بود که هر کجا را فتح میکردند مردم آنجا را در دین خود آزاد میگذارند و این که مردم مسیحی از دین خود دست بر میداشتند و به دین اسلام میگرویدند و زبان عربی را بر زبان مادری خود ترجیح میدادند، بدان سبب بود که عدل و دادی را که از آن عربهای فاتح میدیدند، مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند. تاریخ این مطلب را ثابت کرده که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکردهاند». [۷۱]
اگر فاتحان ایران، مردم این سرزمین را همچون حیواناتی که شما نام بردید! میخواندند، آیا کسی از این مردم آیین خود را رها میکرد و به اسلام میگرایید؟ مالَکُم کیف تحکمون؟! چرا نمیخواهید این مسئلۀ روشن را دریابید؟!
شما بر پژوهشگران و محققّان ایرانی مانند دکتر زرّینکوب طعنه میزنید که چرا نوشته است: «نشر اسلام در کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود و انتشار آن نه از راه عنف و فشار بلکه به سبب مقتضیات و اسباب گوناگون اجتماعی بود. روایتی که کتابخانۀ مدائن را اعراب نابود کردند هیچ اساس ندارد». [۷۲]
دستاویز شما در سرزنش و اتّهام به زرّین کوب این است که نوشتهاید وی: «در کتابی به نام کارنامۀ اسلام که در آستانۀ انقلاب ولایت فقیه انتشار یافت با تغییر جهتی صد و هشتاد درجهای در مورد آنچه خود او پیش از آن نوشته بود» [۷۳]حرکت نموده است!
امّا اوّلاً آیا خود شما، به تغییر جهت «صددرصد معکوس» مبتلا نشدهاید؟! مگر نه اینکه در کتاب پیشین خودتان که با عنوان «ایران در چهار راه سرنوشت» انتشار یافت یک مسلمان معتقد جلوه نمودهاید و نوشتهاید: «اسلام راستین همانند هر آیین آسمانی دیگر، همانند هر حقیقتی که از خداوند لایزال سرچشمه میگیرد، مظهر معنویّت و تجلّی آزادگی و پیامآور محبّت است». [۷۴]
پس چرا در کتاب تازۀ «تولّدی دیگر» همۀ ادیان آسمانی و از جمله اسلام را به باد انتقاد گرفتهاید و همگی را از ریشه انکار مینمایید؟ آیا این کار تغییر جهت صد و هشتاد درجهای به شمار نمیآید؟!
جای شگفتی است که شما اجازۀ تجدیدنظر به خودتان را میدهید ولی این اجازه را از دیگران سلب میکنید! آیا داشتن چنین سلیقهای نشانۀ خودخواهی بیش از اندازه نیست؟
ثانیاً شما چنین نشان دادهاید که دکتر زرّین کوب بخاطر «انقلاب ولایت فقیه» دربارۀ انتشار اسلام، چنان سخنی را گفته است و به رعایت این انقلاب، روایت نابودی کتابخانۀ مدائن را انکار نموده است! امّا آیا هیچ چشم باز کردهاید که تاریخ چاپ اوّل کتاب «کارنامۀ اسلام» را ببینید و از داوری عجولانه و مغرضانۀ خود شرمنده شوید؟ آقای شفا! چاپ اوّل کتاب مذکور در سال ۱۳۴۸ هجری شمسی بوسیلۀ «شرکت سهامی انتشار» انجام پذیرفته است در حالی که حرکت مردم ایران بر ضدّ حکومت پهلوی، سالها بعد از این تاریخ رخ داد و مثلاً «حادثۀ میدان شهداء» که در دوران قدرت پهلوی پیش آمد، در هفده شهریور ۱۳۵۷ به وقوع پیوست. بنابراین، دکتر زرّین کوب هنگامی دست به تألیف «کارنامۀ اسلام» زد که ارباب خودخواه و مستبدّ جنابعالی بر اریکۀ قدرت نشسته بود و آن جناب هم با خیال آسوده، معاونت فرهنگی دربار وی را به عهده داشتید!
اگر دکتر زرّین کوب پس از سالها پژوهش، بدین نتیجه دست یافته است که آتش زدن کتابخانۀ مدائن از سوی فاتحان عرب، مدرک تاریخی ندارد، چه جای ملامت بر اوست؟ با آنکه هیچ یک از مورّخان قدیم چون: طبری و بلاذری و یعقوبی و مسعودی و امثال ایشان ضمن بحث از فتح ایران، ابداً سخنی در این باره نیاوردهاند و این ادّعا که چند قرن بعد، از سوی کسانی به میان آمده، فاقد سند متّصل تاریخی است و علم تاریخ نیز دانشی نیست که پس از چند قرن از وقوع حادثهای، به کسی الهام شود! بلکه هر کس با فاصلۀ زمانی به گزارش حوادث گذشته بپردازد ناگزیر باید به مدارک پیشین استناد کند و گرنه، سخن او اعتبار تاریخی ندارد. کسانی که ادّعای مزبور را به میان آوردهاند، هیچ گواهی از تواریخ سلف ارائه ندادهاند. آقای شفا نیز در این باره به حدس و قرینه تراشی! توسّل جسته است و مینویسد: «در آیین مسلمانان آن روزگار، تا آنجا که تاریخ میگوید آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیدا است که چنین قومی تا چه حد میتوانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. از همۀ قرائن پیدا است که در حملۀ عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است». [۷۵]
با توجّه به آنکه کتب دینی زرتشتیان مانند: گاتهها و یشتها و خرده اوستا و وندیدادو دینکرد و ارداویرافنامه و امثال اینها از روزگار کهن بجای مانده است، ما از آقای شفا میپرسیم: چطور شد که به قول شما اعراب متعصّب، کتابهای دینی ایرانیان را باقی گذاشتند ولی کتابهای غیر دینی آنان را از میان بردند؟! چرا از دانشمندانی که کتب نابود شده را نگاشتند لااقل نامی هم باقی نمانده است؟ چرا مورّخان ملل دیگر مانند گزنفون و هردوت و امثال ایشان اسامی دانشمندان ایرانی و تألیفات آنها را نیاوردهاند؟ آیا با حدس و گمان میتوان حوادث تاریخی ساخت؟
ما برعکس آقای شفا عقیده داریم که چون اسلام با فرمان:
﴿ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥ كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦﴾ [۷۶][العلق: ۳- ۶].
آغاز شد و خدای محمّد ج به مصداق:
﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ ١﴾[القلم: ۱].
به قلم و نگارش سوگند یاد فرمود؛ از اینرو رغبت و میل به کتابت را در میان مسلمانان برانگیخت به ویژه که پیامبر اسلام ج مسلمین را به فراگیری خواندن و نوشتن تشویق مینمود چنانکه پس از جنگ «بدر» مقرّر فرمود اسیرانی که با کتابت آشنایی داشتند هر یک ده کودک مسلمان را نوشتن آموزد تا آزاد شود [۷۷]. و در خلال سخنان خود میگفت: «قيدوا العلم بالکتابة» [۷۸]یعنی: دانش را بوسیلۀ نگارش در بند کنید (تا از میان نرود)» از اینرو دستور میداد تا قرآن کریم را کاتبان بنویسند و نامههای فراوانی به املاء وی نگاشتند تا بسوی پادشاهان و رؤسای قبائل و دیگران فرستاده شود (چنانکه مجموعۀ آنها را در کتاب: «جمهرة رسائل العرب» گردآوری احمد زکی صفوت و نیز در کتاب: «مجموعة الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة» گردآوری دکتر محمّد حمید الله [۷۹]میتوان دید).
بنابراین دلیل نداشت که مسلمانان اوّلیّه دشمن کتابت و نگارش باشند و بر هر اثر کتبی که دست یافتند، آن را طمعه آتش کنند! مگر نه این که پیامبر گرامی اسلام ج عموم مسلمین را به جستجوی دانش – هر چند در چین باشد – فرمان داده بود و میگفت: «اطلبوا العلم ولو بالصّين فإنّ طلب العلم فريضة علی کلّ مسلم» [۸۰]دانش را – هر چند در چین باشد – بجویید که جستجوی دانش بر هر مسلمانی واجب است».
آقای شفا علاوه بر دکتر زرّین کوب، تیغ حمله را بسوی «دکتر علی شریعتی» نیز متوجّه ساخته و به دستاویز آنکه ابن خلدون (مورّخ نامدار اسلامی) نوشته است: پیش از غلبۀ عرب بر پارسیان، دولت ایران سرزمینهای پهناوری را با جمعیّت بسیار در اختیار داشت ولی پس از فتح، جمع آنان چنان رو به کاستی نهاد «کأن لم يکونوا»(گویی که در میان نبودند)»! مینویسد با وجود این: «فریضهپرداز ایرانی در سالهای پایانی قرن بیستم ادّعا میکند که ایرانی اسلام را با آغوش باز پذیرفت ... (علی شریعتی: علی و حیات بارورش پس از مرگ)». [۸۱]
متأسفانه آقای شفای از آوردن دنبالۀ سخن ابن خلدون خودداری ورزیده است که مینویسد: «ولا تحسبن أن ذلک لظلم نزل بهم أو عدوان شملهم، فملکة الإسلام في العدل ما علمت وإنما هي طبيعة في الإنسان إذا غلب علی أمره». [۸۲]یعنی: البته گمان مکن که این رویداد به علّت ستمی است که بر ایشان (فارسیان) رفته یا در اثر تجاوزی است که شامل حالشان شده زیرا فرمانروایی اسلام در اجرای عدالت چنان است که میدانی، بلکه این کاهش لازمۀ طبیعت انسانی است به هنگامی که در کار خود مغلوب شود». آری ایران پس از فتح اسلامی، جزئی از سرزمین مسلمانان به شمار آمد و جمعیّتش در جمع مسلمانان ادغام و پراکنده شد ولی پویایی مردم این سرزمین در فراهم آوردن دانش و حکمت صد چندان فزونی یافت و دانشمندان بسیاری از میان ایشان برخاستند که پیش از آن همانندشان دیده نشده بود چنانکه خود ابن خلدون در این باره مینویسد «أن حملة العلم في الملّة الإسلامية أکثرهم العجم» [۸۳]. یعنی: «بیشتر حاملان دانش در اسلام ایرانیان بودند» و سپس به حدیث نبوی ج اشاره میکند که رسول اکرم ج فرمود: «لو تعلّق العلم بأکناف السماء لناله قوم من أهل فارس». [۸۴]یعنی: «اگر دانش به کرانههای آسمان وابسته باشد، گروهی از پارسیان بدان دست یابند».
آقای شفا که در پی آن است تا به هر صورت ادّعای خود را به کرسی نشاند که ایرانیان، آئین اسلام را نپذیرفتند!! آخرین تیر خویش را در ترکش نهاده است و مینویسد: «در چنین شرایطی تنها راه مبارزهای که برای ایرانیان باقی مانده بود، این بود که آئین حاکمان عرب را به رنگ آئین ملّی خویش در آورند و این درست همان کاری بود که کردند»! امّا چگونه؟ جناب شفا مینویسد: «ایرانیان با نوآوریهایی چون تشیّع و عرفان، خیلی زود آئینی را که با شمشیر عرب به کشورشان تحمیل شده بود به چیزی تبدیل کردند که گرچه همچنان شباهتی با اسلام داشت ولی محتوای آن با آنچه احتمالاً پیامبر عرب در نظر داشت بسیار تفاوت داشت»! [۸۵]
دراینجا آقای شجاع الدین شفا با شجاعتی تمام! مشت خود را باز نمود و از ناآگاهی خویش نسبت به تاریخ تشیع پرده برداشته است! آیا ایشان نمیداند که مذهب تشیّع در روزگار صفویّه (یعنی حدود ۹ قرن پس از ورود اسلام به ایران) در این کشور رواج و رسمیّت یافت؟ آیا ایشان خبر ندارد که پیش از آن بیشتر ایرانیان مذهب تسنّن داشتند و اغلب علمای قدیم فارسی مانند ابن ماجه و نسایی و ابو حنیفه و طبری و جوینی و زمخشری و غزالی و فخر رازی و ... بر همان مذهبی بودند که فاتحان عرب آوردند؟! آیا آقای شفا با ادّعای مطالعات وسیع! در تاریخ ادیان وایران، هنوز اطّلاع ندارد که عرفان، ویژۀ مذهب شیعه نیست و از نوآوریهای این فرقه شمرده نمیشود بلکه در بین اهل سنت نیز وجود دارد؟
به عقیدۀ من جناب شفا از این قبیل امور چندان دور و بیاطّلاع نیست ولی چه باید کرد که به قول مولوی:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل بسوی دیده شد!
باید دید که نویسندۀ «تولّدی دیگر» از ادّعای خود در «تحمیل اسلام بر مردم ایران» چه پیامدی را در نظر دارد؟
وی مینویسد: «تاریخ اسلامی ایران، تاریخ مبارزهای پیگیر برای دفاع سر سختانه از این اصالت ملّی در همۀ زمینههای سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فرهنگی آن است و در این زمینه، ایران بطور دائم راه خود را از راه بقیۀ اعضای جهان مسلمان جدا کرده و همواره عضو سرکش یا به اصطلاح امروزی بچّۀ شرور دنیای اسلام باقی مانده است»! [۸۶]
آیا این ادّعا صحیح است و تاریخ آن را تصدیق میکند؟ آیا صدها دانشمند ایرانی که به تفسیر قرآن کریم و گزارش سیرت پیامبر ج و گردآوری حدیث و نگارش تاریخ اسلام و تألیف کتب فقهی دست زدهاند، با فرهنگ اسلام سرسختانه مبارزه مینمودند و اعضای سرکش جهان اسلام بودند؟!
مشکل آقای شفا این است که نمیتواند مخالفت ایرانیان را در برخی از برههها، از ایمان و احترام آنها به آئین اسلام جداکند. ایرانیان حتّی در آن زمان که پیرامون ابو مسلم خراسانی گرد آمده بودند تا حکومت بنی امیّه را سرنگون کنند، هرگز کسی از زرتشتیان را بر نگزیدند تا وی را به پادشاهی رسانند بلکه در آن روزگار به سود عبّاسیان با امویها میجنگیدند!
شگفتا که آقای شفا این امر روشن تاریخی را در نیافته است و در اثبات ادّعای خود مینویسد: «نخستین ارتشی که در داخل امپراتوری اسلام با ارتش منظم خلافت عرب جنگید و آن را در هم شکست، ارتش خراسانی ابومسلم در جنگ زاب بود»! [۸۷]
این درست است، ولی مگر نه آن که ابو مسلم در زاب با لشکر مروان اموی جنگید تا آل عبّاس زمام خلافت را در دست گیرند؟ پس جنگ ایرانیان با مذهب و فرهنگ اسلام نبود بلکه با مروان آخرین خلیفهی اموی بود تا حکومت به نفع بنی عباس رقم بخورد. آقای شفا گویی خبر ندارد که خود عربها یک بار به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی و بار دیگر به امامت زید بن علی÷ به قیام بر ضدّ بنی امیّه برخاستند و سالها پیش از ابو مسلم خراسانی، روی مخالفت با امویان نشان دادند ولی هیچ گاه با مذهب و فرهنگ اسلام سر ناسازگاری نداشتند. آیا ایشان میتوانند نهضت اسلامی امام حسین÷ یا قیام مذهبی توّابین یا حرکت زیدیان پر ایمان را جریانهای ضد اسلامی به شمارد؟!
اگر ایرانیان قرنها پس از فتح ایران، با جهان اسلام به مخالفت مذهبی بر خاستند آن هم بر سر مسئلهای سیاسی بود یعنی امامت و حکومت، نه بر سر اصل اسلام! کدام شیعۀ ایرانی به مسلمانان جهان اعتراض دارد که چرا نبوّت پیامبر گرامی اسلام را پذیرفتهاید؟!
نویسندۀ «تولّدی دیگر» برای به کرسی نشاندن ادّعای خود، حفظ زبان پارسی را نوعی سرکشی در برابر اسلام میشمارد! و مینویسد:
«در قلمرو فرهنگی، رویارویی ایران آریایی با فرهنگ مهاجم سامی حتّی از رویاروییهای سیاسی آن هم شدیدتر و پیگیرتر بود. تنها کشور مسلمانی که زبان عربی را به نفع زبان ملّی خود طرد کرد، ایران بود»! [۸۸]
براستی چه اندازه باید خوی تعصّب بر یک نویسنده حاکم باشد تا بتواند این سخنان را به قلم آورد؟! آیا آقای شفا نمیداند که ایرانیان در طول تاریخ، بزرگترین خدمات را به زبان و ادبیّات عرب ارائه دادهاند و در تکامل نحو عربی و علوم بلاغی کوششهای چشمگیر کردهاند؟ آیا جناب شفا از شاهکار سیبویه پارسی در نحو عربی – که الکتاب نامیده شده است – هیچ خبر دارد؟ آیا با کتاب ارزندۀ «يتيمة الدّهر» اثر «تعالبی نیشابوری» آشنا است؟ آیا «المفصّل» اثر زمخشری یا «أساس البلاغۀ» او را دیده است؟ آیا با کتاب «أسرار البلاغه» اثر نفیس «عبدالقاهر جرجانی» (گرگانی) در فنّ بلاغت آشنایی دارد و از «دلائل الإعجاز» و «أعجاز القرآن» وی آگاه است؟ آیا از آثار سیرافی شیرازی و ابو علی فارسی و نجم الأئمّۀ استرآبادی و سکّاکی خوارزمی و قطب الدین شیرازی و دهها دانشمند ایرانی دیگر که در زبان و ادب عربی آثار پر باری پدید آوردهاند، خبری بدو رسیده است؟ اگر اساساً در این وادی وارد نشده چگونه ادّعا مینماید که ایرانیان، زبان عربی را طرد کردند؟! و چنانچه از این آثار ناآگاه نیست، چرا بر چهرۀ حقیقت پرده میافکند؟!
به قول شاعر عرب:
فإن کنت لا تدري فهذا مصيبة
وإن کنت تدري فالمصيبة أعظم!
گر نمیدانیومیگوییخطا،اینماتماست
ورکهمیدانیومیگویی،مصیبتاعظماست!
[۸۹]
اگر ایرانیان میخواستند زبان عربی را طرد کنند، از ورود صدها واژۀ عربی که در زبانشان نفوذ کرده است جلوگیری مینمودند امّا نه تنها بدین کار نپرداختند بلکه شاعران و سخن پردازان بزرگ فارسیزبان چون: سعدی و حافظ و مولوی و بیهقی و دیگران، در میان اشعار و سخنان خود، متعمّداً بیتهایی را به زبان عربی جای میدادند تا سرودهها و گفتههای خود را بدانها بیارایند. آیا این است معنای طرد زبان عربی؟! آقای شفا بحث زبانها را رها نموده مینویسد: «شمشیر زنان عرب از نظر مذهبی هیچ چیز تازهای به ارمغان نیاوردند که برای ایرانیان ناشناخته باشد ... اهورا مزدا تبدیل به اله شده بود و فرشتهها نام ملائکه و اهریمن نام شیطان گرفته بودند. زرتشت نیز جای خود را به محمد داده بود». [۹۰]
ظاهراً ایشان توقّع داشتهاند که اسلام چیز کاملاً تازهای آورده باشد یعنی حتی در مسائل بنیادی با آئین زرتشت بیگانگی نشان دهد! در حالی که قرآن میگوید اساس کار پیامبران راستین یک چیز بوده است. همه، به توحید خداوند و پرستش او دعوت مینمودند [۹۱]. پیامبر اسلام ج برای اصلاح ادیان و اتمام مکارم اخلاق بر انگیخته شده است [۹۲]نه برای آوردن پیامی که از بنیاد با دعوت پیامبران گذشته ناسازگار باشد!
اگر شما آئین زرتشت را میستایید یا آن را یک پیام خدایی میشمارید، نباید انتظار داشته باشید که اسلام با اساس آن در افتد بلکه باید اصلاح آئین مزبور و تکمیل آن را در اسلام جستجو کنید. در زرتشتیگری یپام اصلی یعنی توحید به خطر افتاده بود و اهریمن همچون رقیبی مستقل با اهورا مزدا مبارزه مینمود. در کتاب «وندیداد» که بخشی از اوستای زرتشت شمرده میشود، آمده است:
«من اهورا مزدا دوّمین کشور با نزهت که آفریدم دشتی است که اقوام سغد در آن سکونت دارند. اهریمن پر مرگ بر ضدّ آن، آفت ملخ پدید آورد ...»! [۹۳]
«چهارمین کشور با نزهت که من اهورا مزدا آفریدم بلخ زیبا با پرچم افراشته است. اهریمن پر مرگ بر ضدّ آن، مورچه و سوراخ مورچه پدید آورد»! [۹۴]
و به همین ترتیب، نزاع اهورا مزدا را در آفرینش با اهریمن در سرزمینهای گوناگون نشان میدهد و خداوند هستی را به ناتوانی در برابر اهریمن محکوم میکند! آیا چنین آموزههایی با توحید که بنیاد دعوت انبیاء بر آن استوار است، ناسازگاری ندارد؟ آیا اسلام اصلاحگر این پندارهای شرکآمیز نبوده و نیست؟
آئین زرتشت که گفتهاند در اصل، آئین یگانهپرستی بوده است در روزگار ساسانیان به خورشید پرستی و آتش پرستی تبدیل شده بود، پروفسور کریستن سن در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» سوگند یزدگرد دوّم را چنین گزارش مینماید: «قسم به آفتاب، خدای بزرگ، که از پرتو خویش جهان را منوّر و از حرارت خود جمیع کائنات را گرم کرده است»! [۹۵]
کریستن سن که پس از سی سال مطالعه و پژوهش در تاریخ ایران کتاب خود را به رشتۀ نگارش در آورده است مینویسد: «شریعت زردشتی که در زمان ساسانیان دین رسمی کشور محسوب میشد، مبتنی بر اصولی بود که در پایان این عهد بکلّی میان تهی و بیمغز شده بود». [۹۶]
پرستش ایزدان و فرشتگان (چنانکه در یشتهای [۹۷]اوستا آمده)، تقدیس غلوآمیز آتش [۹۸]، آمیخته شدن آئین زرتشتی با اندیشهها و اساطیر زروانی [۹۹]، قوانین دست و پاگیر دینی (چون احکام زنان حایض که بنابر وندیداد اوستا باید در اتاقی جداگانه از همسران خود بسر برند و به تنهایی غذا خورند و با ادرار گاو غسل کنند) [۱۰۰]!، تقسیم مردم به طبقات گوناگون و محروم ساختن طبقات پائین از آموختن دانش (چنانکه در بهمن یشت بند دوّم خرداد یشت بند نهم میخوانیم) و ... آئین زرتشت را دگرگون و تباه ساخته بود.
اسلام برای ایرانیان، توحید ناب را به ارمغان آورد و چهرههای مختلف شرک از بتپرستی و خورشید پرستی و آتش پرستی و فرشته پرستی و مرده پرستی و انسان پرستی تا هوی پرستی را محکوم ساخت که همگی مایۀ خواری و پستی شخصیّت آدمی و گرفتاری او در بند موهومات است. کاست طبقاتی را شکست و همه را یکسان به کسب دانش فراخواند. قوانین سهل و سادۀ خود را جانشین احکام دشوار زرتشتی نمود و دین ایرانی را به تکامل برد. بیدلیل نبود که ایرانیان هوشمند، آئین کهنسال خود را رها ساختند و به دیانت اسلام گرویدند و به آموزشهای توحیدی آن دل بستند.
آقای شفا در پایان فصل «سرآغاز» کتابش از مسئولیّت خاص» [۱۰۱]خود سخن میگوید و وعده میدهد که در برگهای آینده، ما را رهین اطلاعاتی کند که: «بخصوص در راستای مذهبی از مدّتها پیش در جهان مترقّی شناخته شده ولی غالب آنها همچنان برای دنیای اسلامی، من جمله ایران مسلمان ناشناخته مانده است»! [۱۰۲]
البته خوانندگان محترم نمونههایی از اطّلاعات نوین ایشان را دربارۀ ایران و اسلام ضمن همین فصل ملاحظه کردند،
باش تا صبح دولتش بدمد
کین هنوز از نتایج سحر است!
[۳۳] تولّدی دیگر، ص ۱۱. [۳۴] تولّدی دیگر، ص ۱۷. [۳۵] به کتاب مذکور، فصل مربوط به «ماشین روح» نگاه کنید. [۳۶] تولّدی دیگر، ص ۱۷. [۳۷] کارتاژها قومی بودند سامی که از فینیقیه، از شهر"صور" یا Tyrus که اینک درخاک لبنان قرار دارد به شمال آفریقا، تقریبا آنجا که اینک شهر تونس قرار دارد کوچ کرده بودند و در سال:. ۸۱۴ قبل از میلاد برای خود مملکت مستقلی بنا نهادند. [مصحح]. [۳۸] جنگهای صلیبی به مجموعه جنگهای (نه جنگ) گفته میشود که از سال: ۱۰۹۵ میلادی به دستور مقامهای کلیساهای اروپا به مقصد اشغال سرزمینهای اسلامی شروع شد. نخستین کسی که پرچم جنگ را برافراشت راهبی بنام پطرس از اهالی گل (فرانسه فعلی) بود، هم چنین پاپ اورین دوم از مردان در خواست میکند تا سپاهی علیه خلافت عثمانی تشکیل دهند و برای همه وعدهی غفران میدهد. فاتح جنگهای صلیبی ابرمرد میدان جهاد و شهادت صلاح الدین ایوبی/بوده، و تاریخ این جنگها بدون نام او ناقص است. [مصحح]. [۳۹] انگیزیسیون(Ankizision): یا (Inquisition): تفتیش عقاید. اختناق فکری. محاکمه کسی که مثل من فکر نمیکند. به دادگاه بردن کسی که فکر میکند زمین کروی است و خورشید دور آن میچرخد. نوعی دادگاه که از قرون وسطی تشکیل میشد راهبان مسیحی هر که عقیده داشت خورشید دور زمین میچرخد را به بدترین وجه شکنجه میکردند. روشی که در آن عقاید کسی با عقدههای کسی دیگر محاکمه میشود. همچنین محکمههای تفتیش عقاید هزاران مسلمان را در اندلس به طرز فجیعی به قتل رساندند. [مصحح]. [۴۰] تولّدی دیگر، ص ۱۱. [۴۱] تولّدی دیگر، ص ۱۷. [۴۲] آرتور کریستن سن استاد دانشگاه/ پوهنتون کپنهاگ در ۹ ژانویه ۱۸۷۵م ولادت یافت و در ۳۰ مارس ۱۹۴۵م بدرود حیات گفت، او به زبانهای عربی و فارسی تسلط داشته است. [مصحح]. [۴۳] ایران در زمان ساسانیان، اثر کریستن سن، ترجمه رشید یاسمی، ص ۵۲۰. [۴۴] ایران در زمان ساسانیان، ص ۵۲۳. [۴۵] قابل یادآوری است که فتح ایران بدست توانای مجاهدین مسلمان به این سادگیهای که مستشرقین و برخی نویسندگان مسلمان به پیروی از آنها میگویند نبوده است، سالها این جنگها ادامه داشته، بهترین یاران پیامبر گرامی ج در صحنه و پشت صحنه آنرا رهبری میکردند. مساوات که در دین اسلام وجود دارد و حصول علم را مخصوص یک طبقهی ویژه نمیداند، و جانفشانیهای صحابهی کرام ش در نشر اسلام بین ایرانیان از جمله اسباب بس مؤثر در فتح این بلاد بوده است. و از جمله کاردانی، فراست و لیاقت فاروق اعظم س در فتح سرزمین فارس را نباید ساده گرفت. [مصحح]. [۴۶] رشید یاسمی، ایران در زمان ساسانیان، ص ۵۲۸. [۴۷] شاهنامه فردوسی، چاپ بمبئی، ج ۴ ص ۱۲۲. در «کشته شدن یزدگرد به دست خسرو آسیابان». [۴۸] الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، اثر سیوطی، ج ۱، ص ۴۴. [۴۹] اهورامَزدا نامِ خدای یکتا در مزدیَسنا (آیین زردشتی) است. دیگرگویشهای این واژه دینی، اهوره مزدا، هُرمُزد، هُرمَزد، هورمَزد و اَهُرمَزد و اورمزد هستند. [مصحح]. [۵۰] تولّدی دیگر، ص ۲۱. [۵۱] به «الکامل فی التاریخ» اثر ابن اثیر، ج ۲، ص ۱۶۵-۱۴۶ (چاپ بیروت) و تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۷۹۲-۷۹۴ (چاپ بیروت) نگاه کنید. [۵۲] «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و اندرز نیکو فراخوان و با ایشان به بهترین روش گفتگو کن». [۵۳] تاریخ ایران بعد از اسلام، اثر زرّین کوب، ص ۲۹۵. [۵۴] تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۳۵۴ (چاپ مصر). [۵۵] ابو زکریا یحی بن آدم بن سلیمان اموی کوفی، حدود سال: ۱۳۰ هجری متولد شده و نزد مسعر بن کدام و سفیان ثوری درس خوانده است، امام احمد، اسحق بن راهویه و نسائی از او حدیث روایت نمودهاند. او در اواسط ماه ربیع الأول سال: ۲۰۳ هجری وفات یافته است. برای تفصیل بیشتر در بارهی این شخصیت به سیَر أعلام النبلاء مراجعه شود. [مصحح]. [۵۶] الخراج، اثر یحیی بن آدم، ص ۵۰ مقایسه شود با: الأموال، اثر ابو عبید قاسم بن سلاّم، ص ۲۰۴ (چاپ مصر). [۵۷] توماس وولکر آرنولد (متولد ۱۸۶۴- وفات ۱۹۳۰) مستشرق مشهور بریطانی که در کیمبریج (لندن) درس خوانده و در علیگره (هند) به حیث باحث ایفای وظیفه نموده است. [مصحح]. [۵۸] تاریخ گسترش اسلام، اثر توماس آرنولد، ترجمه دکتر ابوالفضل عزّتی، ص ۱۴۹ (چاپ دانشگاه تهران). [۵۹] فتوح البلدان، اثر بلاذری (بخش مربوط به ایران)، ترجمه دکتر آذر تاش آذر نوش، ص ۳۰-۴۱. [۶۰] به: الموطّأ، اثر امام مالک بن انس، جزء ۱، ص ۲۷۱ (چاپ قاهره) و الأموال، اثر قاسم بن سلاّم، ص ۴۵ (چاپ قاهره) و الخراج، اثر قاضی ابو یوسف، ص ۱۴۰ (چاپ مصر) رجوع شود. [۶۱] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۲] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۳] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۴] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۵] تاریخ ادبیّات ایران، اثر ادوارد براون، ترجمه علی پاشا صالح، ج ۱، ص ۲۹۷. [۶۶] همان. [۶۷] تولّدی دیگر، ص ۲۱. [۶۸] تاریخ الیعقوبی، اثر احمد بن أبی یعقوب، ص ۱۱۰، چاپ بیروت. مقایسه شود با ترجمه آن به قلم دکتر محمّد ابراهیم آیتی، ج ۱، ص ۵۰۴. [۶۹] این حدیث را امام أحمد در مسند خود (۵ / ۴۱۱) روایت نموده، و قابل یادآوری است که حدیث پیامبر گرامی اسلام از تاریخ یعقوبی ثابت نمیشود. [مصحح]. [۷۰] تولّدی دیگر، ص ۴۶۲. [۷۱] تمدّن اسلام و عرب، اثر گوستاولوبون، ترجمه هاشم حسینی، ص ۱۴۴-۱۴۵. [۷۲] تولّدی دیگر، ص ۱۹ به نقل از «کارنامه اسلام» اثر دکتر زرّین کوب. [۷۳] تولّدی دیگر، ص ۱۹. [۷۴] ایران در چهار راه سرنوشت، اثر شجاع الدین شفا، ص ۱۳. [۷۵] تولّدی دیگر، ص ۱۹. [۷۶] «بخوان و خدای تو کریمتر از همه است. همان کسی که بوسیله قلم آموزش داد». [۷۷] به: السّیرة الحلبیّة، اثر برهان الدین حلبی، ج ۲، ص ۴۵۱ (چاپ مصر) رجوع کنید. عبارت سیره چنین است: «ومن لم يکن معه فداء وهو يحسن الکتابة دفع إليه عشرة غلمان من غلمان المدينة يعلّمهم الکتابة فإذا تعلّموا کان ذالک فداؤه». [۷۸] به: المستدرک علی الصحیحین، تألیف حاکم نیشابوری، ج ۱، ص ۱۰۴-۱۰۵-۱۰۶ (چاپ حیدرآباد) نگاه کنید. [۷۹] محمد حمید الله در ۱۶ محرم سال ۱۳۲۶هـ موافق با ۱۹۰۸م در شهر حیدر آباد (هند) متولد شد، از جمله آثار ارزشمندی که به جامعهی اسلامی تقدیم نمود ترجمهی قرآن کریم به زبان فرانسوی و هم چنین تألیف کتابی قیّم در سیرهی پیامبر گرامی به این زبان میباشد. او در ۱۳ شوال سال ۱۴۲۳هـ موافق ۱۷ دیسمبر ۲۰۰۲م در امریکا درگذشت. [مصحح]. [۸۰] به: الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، تألیف سیوطی، ج ۱، ص ۴۴ (چاپ قاهره) نگاه کنید. [۸۱] تولّدی دیگر، ص ۱۸. [۸۲] مقدّمۀ ابن خلدون، ص ۱۴۸ (چاپ بغداد). [۸۳] مقدّمۀ ابن خلدون، ص ۵۴۴. [۸۴] مقدّمۀ ابن خلدون، ص ۵۴۴. [۸۵] تولّدی دیگر، ص ۲۳. [۸۶] تولّدی دیگر، ص ۲۳. [۸۷] تولّدی دیگر، ص ۲۵. [۸۸] تولّدی دیگر، ص ۲۵. [۸۹] ترجمه بیت از نویسنده این کتاب است. [۹۰] تولّدی دیگر، ص ۲۷. [۹۱] به آیه ۱۳ از سوره شوری بنگرید. [۹۲] چنانکه فرمود: «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق»(الشفا، اثر قاضی عیاض اندلسی، ج ۱، ص ۹۶)» یعنی: «برانگیخته شدهام تا فضائل اخلاق را به نهایت رسانم». [۹۳] وندیداد اوستا، ترجمه دکتر موسی جوان، ص ۵۹. [۹۴] وندیداد اوستا، ص ۶۱. [۹۵] ایران در زمان ساسانیان، ص ۱۶۴. [۹۶] ایران در زمان ساسانیان، ص ۴۵۸ [۹۷] یشتها = سرودهای نیایشی اوستا. [مصحح]. [۹۸] تو را ای آذر مقدّس و پسر اهورا مزدا و سرور راستی ما، میستاییم! (یسنا ۲۵، بند ۷). [۹۹] کیش زروانی یکی از باستانیترین ادیان ایرانیان بوده است که پس از گذشت هزاران سال دوباره در زمان ساسانیان پایه گرفت و رواج بسزائی یافت. پیروان این کیش، زروان اکرانه را خدای بزرگ و خالق اهورامزدا و اهریمن میدانند. در اوستا چندبار نام زروان در ردیف دیگر ایزدان آمده و از آن به عنوان فرشته زمان بیکران یاد شده است. در اغلب نوشتهها، زروان با صفات اکرانه (Akarana)به معنی بیکران آمده که در میتو خرد پازند به "زروان درنگ خدای" و در رسالهی پارسی علمای اسلام به "زمان درنگ خدای" تعبیر شده است. برگرفته از سایت انترنیتی: پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران. [مصحح]. [۱۰۰] برای دیدن این مقررّات عجیب، به فصل شانزدهم وندیداد، ص ۲۳۸-۲۴۱ نگاه کنید. [۱۰۱] تولّدی دیگر، ص ۴۹. [۱۰۲] تولّدی دیگر، ص ۵۱.