پیامبران در آئینهای توحیدی
شجاع الدین شفا در کتاب «تولّدی دیگر» به وجود خداوند اعتراف مینماید. وی برای آنکه نشان دهد دانشمندان بزرگ جهان خدا را باور دارند، دربارۀ آلبرت اینشتاین (فیزیکدان نامدار) مینویسد: «اینشتاین .... تأیید میکند که به خدا عمیقاً اعتقاد دارد و از آن بالاتر، اصولاً برای هر پژوهش علمی، زیربنایی مذهبی قائل است؛ زیرا که یک اندیشۀ واقعی علمی نمیتواند از یک دید کائناتی جدا باشد. تلاش جهان دانش را برای کشف قوانین حاکم بر کائنات، قبول ضمنی این واقعیّت میداند که این کائنات تابع نظم مشخّص است و بنابراین آفرینندهای برای این نظم وجود دارد». [۱۷۲]
با وجود این، همانگونه که میدانیم شفا هیچ یک از پیامبران خدا را نمیپذیرد و نسبت به همۀ آنها ستیزه نشان میدهد. شاید کسانی چنان پندارند که او به آئینهای «آریایی» گرایش دارد و مثلاً به «زرتشتیگری» دعوت میکند! ولی خود وی تصریح مینماید که: «تأکید من بر اصالت خاصّ برداشتهای فکری آئینهای کهن ایرانی و برداشتهای عرفانی مکتب تصوّف ایران، بدین معنی نیست که بازگشت به آئین زرتشت یا به گرایش عرفانی را برای ایران یا جهان هزارۀ سوم، توصیه کنم، چنین اندیشهای نه واقع بینانه است و نه منطقی است»! [۱۷۳]
از مذاهب آریایی که بگذریم، آقای شفا هیچ مکتب نوین و مذهب تازهای را نیز تبلیغ نمیکند، چنانکه مینویسد:
«بر این نیز تأکید بگذارم که من برنامۀ خاصّی را در زمینۀ یک مکتب نوین خداشناسی یا یک برداشت تازه از مذهب ارادئه نمیدهم». [۱۷۴]
بنابراین، در فصل «پیامبران در آئین توحیدی» شفا همۀ کوشش خود را بکار میگیرد تا بتواند پیامبران خدا را به دستاویز «روایات اسرائیلی» تخطئه کند و حتّی شخصیّت تاریخی آنان را انکار نماید! بیخبر از آنکه در این هدف، بر خداشناسی خود، سخت آسیب میرساند!
زیرا خدایی که شفا (و همفکران وی) معرّفی میکنند از آغاز آفرینش تاکنون خاموش مانده است! نه از وجود خود خبری داده تا خرد آدمی از شک رهایی یابد و مطمئن گردد، نه پیامی برای بشر فرستاده تا انسان تکلیف خود را بشناسد، نه بشر را از هدفش آگاه ساخته تا آدمی در آن مسیر گام بر دارد، نه زندگی پس از مرگ و سرانجام انسان را برای وی بازگو نموده، تا هر کس با امید بیشتری به نیکوکاری پردازد و خویشتن را آن گونه که خدا میپسندد، بسازد.
این قبیل پیامها همگی در دعوت انبیاء گرد آمدهاند و اگر بپنداریم که آنان دروغگو یا فریب خورده بودهاند، پس هیچ پیام و پیوندی از خدا برای انسان باقی نمیماند! راستی ایمان به چنین «خدای خاموش» و بیتفاوتی چه فایده و لزومی دارد؟!
آقای شفا از «گرایش عاطفی نسبت به حقیقتی فراسوی جهان مادّی» [۱۷۵]یعنی عشق به خدا، سخن میگوید! امّا آیا خدایی که به گمان وی، میلیاردها بشر را با همۀ کژرویها، به خودشان واگذاشته و کمترین پیامی برای راهنمایی آنها نفرستاده، چگونه میتواند دوست داشتنی باشد؟!
کار مهمّ پیامبران خدا در طول تاریخ این بوده که به تناسب ادراک و آمادگی بشر در هر دوره و زمان، او را با خداوند پیوند دادهاند. آنها، خشنودی خدا را در خلال دستورهای اخلاقی و عبادی جلوهگر ساختهاید و خشم خدا را در زشتکاریهای آدمی نشان دادهاند و از این راه «وجدان اخلاقی بشر» را تقویت کردهاند.
آیا آقای شفا که تلاشهای تاریخی پیامبران را به اشارۀ خداوند (که همان وحی او باشد) وابسته نمیداند، گمان میکند که خدای حکیم از کار انبیاء، ناخشنود است و با دشمنان پیامبران موافقت دارد؟!
در حقیقت کوششی که آقای شفا در تخطئۀ پیامبران از خود نشان میدهد و دیدگاه خدایی آنان را نقد میکند، واژگونه از کار در میآید و بر ضدّ وی تمام میشود زیرا به قبول خدای خاموش و بیتفاوتی میانجامد که در افسانه بودن، از روایات اسرائیلی چیزی کم ندارد!
در فصل «پیامبران در آئینهای توحیدی» چنانکه گفتیم نویسندۀ «تولّدی دیگر» میکوشد تا از اهمّیت پیامبران تورات بکاهد و در این راه از اساطیری که بر تورات افزوده شده کمک میگیرد. ولی در اینجا دچار تناقض بزرگی میشود که خود بدان توجّه ندارد! این تناقض از آنجا پدید میآید که شفا از یک سو، با نشان دادن افسانههای کتاب مقدّس، پیامبران یهود را محکوم مینماید و از سوی دیگر، تصریح میکند که بسیاری از بخشهای کتاب مقدّس دستکاری شده است و بدانا نباید اعتماد کرد! وی در صفحۀ ۱۹۱ از کتابش مینویسد: «بررسیهای گستردۀ تورات شناسان غربی در همین سه قرن، این واقعیّت را نیز روشن کرده است که خود تورات اصولاً یک متن واحد نیست که توسّط خدا یا موسی نوشته شده باشد، بلکه ترکیبی از چهار متن مختلف است که به دست نویسندگانی مختلف و در شرایط سیاسی و اجتماعی و مذهبی مختلف نوشته شدهاند و چه از نظر سبک نگارش و چه از لحاظ محتوی نه تنها با یکدیگر هماهنگ نیستند بلکه در بسیار موارد ناهماهنگ و گاه اصولاً متناقض یکدیگرند».
آقای شفا برای آنکه نشان دهد به همۀ بخشهای تورات نمیتوان استناد نمود، ادّعا میکند که حتّی برخی از دانشمندان برجستۀ یهود نیز بدین امر اذعان دارند و در این باره مینویسد: «در قرن دوازدهم، یعنی در اوج تعصّب مذهبی یهودیان و مسیحیان، ابراهام بن عزرا بزرگترین عالم الهیّات یهودی قرون وسطی که در شهر تولدوی اسپانیا (طلیطله) میزیست و آثار او در همان زمان به لاتینی ترجمه شد، در چندین کتاب و رسالۀ خود آشکارا با اصالت بسیاری از نوشتههای تورات مخالفت کرد»! [۱۷۶]
هنگامی که نویسندۀ «تولّدی دیگر» با چنین نگاهی به تورات مینگرد، دیگر حق ندارد ادّعا کند که پیامبران یهود، افرادی فاسد و زشتکار بودهاند بدلیل آنکه «تورات تحریف شده» بدین امر گواهی میدهد! بنابراین مثلاً اتّهام داود و سلیمان به استناد سرودهای ایشان درست نیست همانگونه که خود شفا دربارۀ سرودهای داود÷ مینویسد: «انتساب بسیاری از این سرودها به داود انتساب غلطی است» [۱۷۷]! و دربارۀ غزلهای عاشقانۀ! سلیمان÷ مینویسد: «غزلهای سلیمان به همین صورت در طول بیش از سه قرن تدوین شده است». [۱۷۸]
و همچنین نمیتواند به قرآن کریم اعتراض نماید که چرا همۀ پیامبران را پاک و درستکار میشمارد چنانکه در آیات زیر میخوانیم:
﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ كُلًّا هَدَيۡنَاۚ وَنُوحًا هَدَيۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَمِن ذُرِّيَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٤ وَزَكَرِيَّا وَيَحۡيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلۡيَاسَۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٥ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦﴾ [الأنعام: ۸۴-۸۶].
«به (ابراهیم) اسحق و یعقوب را بخشیدیم و همگی را هدایت کردیم و نوح را پیش از آنان رهنمون شدیم و از فرزندان ابراهیم، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را رهنمایی کردیم و نیکوکاران را بدینگونه پاداش میدهیم و (نیز) زکرّیا و یحیی و عیسی و اِلیاس را که همگی از درستکاران بودند. و (همچنین) اسماعیل و یَسَع و یونس و لوط را و همگی را بر جهانیان برتری دادیم».
آری، خدای ما مسلمانان، آن «خدای خاموش» و موهومی نیست که شفا پنداشته است! و ناگزیر پیامآوران و برگزیدگان خدا از دیدگاه ما، افرادی نیکوکار و شایسته بودهاند همانگونه که قرآن کریم گواهی میدهد.
تناقض دیگری که در سخنان آقای شفا دیده میشود اینست که با وجود اعتراف مکرّر به بیاعتباری افسانههای یهود در کتاب مقدّس، همین که ملاحظه میکند مسلمانان، همۀ بخشهای کتاب مزبور را نمیپذیرند و نسبتهای اهانتآمیز به پیامبران را نادرست میشمرند، فوراً به دفاع از این کتاب بر میخیزد و از راه عناد و دشمنی با انبیاء، تمام سخنان خود را دربارۀ تحریف تورات نادیده میگیرد! و مینویسد: «احتمالاً کسانی به منظور دفاع از تقدّس ابراهیم در مقام پیغمبر اولوالعزم و پیشوای عرب و بنیانگذار خانۀ کعبه و جانشینان او، این عذر سنّتی را مطرح خواهند کرد که چنانکه در قرآن آمده برخی از مطالب تورات توسّط یهودیان مورد دستکاری قرار گرفته است: (بقره: ۷۵-۷۹-۱۶۹ – آل عمران: ۷۸ – نساء: ۱۴۶- مائده: ۱۳-۱۵-۱۴۱ – انعام: ۹۱ و انفال: ۱۶۲). ولی چنین دستکاری اگر هم واقعاً صورت گرفته باشد تنها میباید با این هدف صورت گرفته باشد که متن اصلی به نفع مصالح قوم یهود به زبان اسلام یا به زبان مذاهب دیگر تغییر یافته باشد، که تجلیل فراوانی را که در قرآن از ابراهیم به عمل آمده است، نفی کنند...»! [۱۷۹]
اشتباه روشن شفا در اینجا است که اولاً گمان میکند مسلمانان ادّعا دارند که تورات تنها پس از ظهور اسلام و نزول قرآن، دستخوردگی پیدا کرده است! در حالی که آیۀ ۷۵ از سورۀ بقره نشان میدهد که برخی از یهودیان در روزگار پیشین بدین کار دست زده بودند چنانکه میفرماید:
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٧٥ [البقرة: ۷۵].
«آیا طمع بستهاید که یهودیان برایتان ایمان آورند؟ با آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را میشنیدند سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف میکردند و خود میدانستند»!
(در اینجا فعل کان ... یسمعون، ماضی استمراری است و بر زمان گذشته دلالت مینماید).
از این گذشته، خود شفا در خلال فصل «کتابهای توحیدی» مینویسد: «بنا به گزارش سازمان بینالمللی کتاب مقدّس، تنها در آلمانِ قرون وسطی یعنی در دوران لوتر، در حدود ۴۰۰۰ دست نویس مختلف تورات وجود داشته که مندرجات بسیاری از آنها با هم نمیخوانده است. بدین ترتیب در طول دو هزار سال از متنی به متن دیگر، انواع دستکاریهایی در کتابهای مختلف عهد عتیق صورت گرفته که نه تنها اصالت مطالب آنها را از میان برده بلکه گاه انحرافات جبران ناپذیری از جانب مؤمنان مسیحی به همراه آورده است». [۱۸۰]
با این اعتراف، نویسنده نشان میدهد که نسخههای پراکندۀ تورات، حتی پس از ظهور اسلام نیز دچار دستکاری شده و از اینرو جای ایراد بر قرآن مجید نیست که چرا در پارهای آیات از تحریف تورات در روزگار خود سخن گفته است.
ثانیاً افزودن افسانههای بیاساس به تورات (که از تباهکاری پیامبران حکایت مینماید) یا تغییر و تحریف این داستانها البتّه از سوی کاهنان پرهیزگار یهودی صورت نپذیرفته است تا مایۀ شگفتی شود که چرا آنان به زیان آئین و پیامبران خود اقدام کردهاند؟ بلکه این کار، از سوی کاهنانی گنه پیشه و خیانتگر صورت گرفته است تا با گواه آوردن از رفتار ناپسند پیامبران، زشتکاریهای خودشان را توجیه کنند به همین دلیل برخی از علمای برجستۀ یهود همچون ابراهام بن عزرا (به گواهی آقای شفا) بر این تحریفها اعتراض نمودهاند و با اصالت بسیاری از نوشتههای تورات مخالفت کردهاند.
آقای شفا اعتراض دارد که چرا در اسلام: «ابراهیم، لوط، اسحاق، یعقوب، موسی، یوشع، داود، سلیمان، ایّوب، عزیر و یونس از چهارچوب صرفاً یهودی خودشان بیرون آمدند و تبدیل به پیامبران آسمانی برای تمام جهانیان شدند که رسالت آنها مطلقاً با آنچه در خود تورات دربارۀ آنان آمده است تطبیق نمیکند» [۱۸۱]؟
این ادّعا از ناآگاهی شفا نسبت به کتاب مقدّس و قرآن کریم سرچشمه میگیرد. زیرا اوّلاً قرآن هیچ گاه اعلام نکرده که مثلاً لوط پیامبر÷ مأموریّتی جهانی داشته است امّا در قرآن مجید بارها میخوانیم که وی بسوی قوم خود فرستاده شد تا آنان را راهنمایی کند چنانکه به عنوان نمونه میفرماید:
﴿ وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ ٥٤ ﴾[النمل: ۵۴].
«لوط را فرستادیم آنگاه که به قوم خود گفت آیا به کار زشت روی میآورید با آنکه (زشتیِ کارتان را) میبینید»؟!
به همین صورت پیامبرانی چون اسحق و یعقوب و ... از دیدگاه قرآن مجید، هدایت قوم خود را بر عهده داشتند. ثانیاً- این دسته از پیامبران هر چند حامل رهنمود ویژهای برای اقوام خویش بودند ولی دعوت آنان به توحید یا امور اخلاقی، میتوانست برای گروهها و اقوام دیگر هم سودمند و حتی لازم باشد، از اینرو در برخورد با آن اقوام، از هدایت آنان نیز دریغ نمیورزیدند چنانکه در کتاب مقدّس و قرآن کریم میخوانیم که سلیمان÷ در روزگار پادشاهی خود، ملکه سبا را به خداپرستی و حکمت الهی رهنمون شد با آنکه ملکۀ مزبور، از بنی اسرائیل نبود و بر سرزمین دیگری فرمانروایی میکرد.
در کتاب اوّل پادشاهان (از کتاب مقدّس) آمده است: «و چون ملکۀ سبا آوازۀ سلیمان را دربارۀ اسم خدا شنید آمد تا او را به مسائل امتحان کند .... و سلیمان تمام مسائلش را برایش بیان نمود و چیزی از پادشاه مخفی نماند که برایش بیان نکرد .... و چون ملکۀ سبا تمامی حکمت سلیمان را دید ... به پادشاه گفت: آوازهای که دربارۀ کارها و حکمت تو در ولایت خود شنیدم راست بود ... متبارک با یهوه خدای تو که بر تو رغبت داشته تو را بر کرسی اسرائیل نشاند». [۱۸۲]
در انجیل متّی هم از قول عیسی÷ میخوانیم که فرمود: «ملکۀ جنوب در زور داوری با این فرقه برخاسته برایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اَقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود». [۱۸۳]
در قرآن کریم نیز ضمن سورۀ سبأ از این ملاقات و گفتگو سخن رفته است. امّا دربارۀ آنچه شفا از قرآن نقل میکند که میفرماید: «و ابراهیم و لوط را رسولان خود قرار دادیم تا جهانیان را به سوی ما هدایت کنند». [۱۸۴]
باید گفت که در قرآن مجید به هیچ وجه چنین آیهای وجود ندارد! آنچه در هفتاد و یکمین آیه از سورۀ انبیاء دیده میشود، بدین صورت است:
﴿وَنَجَّيۡنَٰهُ وَلُوطًا إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَا لِلۡعَٰلَمِينَ ٧١﴾[الأنبیاء: ۷۱].
«او (ابراهیم) و لوط را رهایی بخشیدیم و به سرزمینی بردیم که در آنجا برای جهانیان برکت نهادهایم».
مقایسۀ مفهوم این آیه با عبارتی که شفا آورده، ناشیگری وی را در ترجمۀ قرآن نشان میدهد. در تفسیر آیه یادآور میشویم که ابراهیم÷ و لوط÷ از سرزمین خود بسوی شام هجرت کردند و به کنعان (فلسطین) رسیدند و این همان شهری است که مایۀ برکت برای جهانیان گشت و پیام توحیدی فرزندان ابراهیم یعنی موسی و انبیاء بنیاسرائیل و همچنین پیام عیسی از آنجا به جهانیان رسید. در تورات هم آمده است که: «خداوند به ابرام گفت از ولایت خود و از مولد خویش و از خانۀ پدر خود بسوی سرزمینی که به تو نشان میدهم بیرون شو. و از تو امّتی عظیم پیدا کنم و تو را برکت دهم و نام تو را بزرگ سازم و تو (مایۀ) برکت خواهی بود ... و از تو جمیع قبائل جهان برکت خواهند یافت. پس ابرام چنانکه خداوند بدو فرموده بود روانه شد و لوط همراه وی میرفت و ابراهیم هفتاد و پنج ساله بود هنگامی که از حرّان بیرون آمد و ایشان زن خود سارا و برادرزادۀ خود لوط و همۀ اموال اندوختۀ خود را با اشخاصی که در حرّان پیدا کرده بود برداشته به عزیمتِ زمین کنعان بیرون شدند و به زمین کنعان داخل شدند». [۱۸۵]
متأسفانه آقای شفا نه تنها از ترجمه و تفسیر آیات قرآنی ناتوان است بلکه روایات صحیح را نیز نمیشناسد چنانکه به مناسبت سخن گفتن از ابراهیم و خانۀ کعبه مینویسد: «طبق روایات اسلامی، خانۀ کعبه پیش از آفرینش کائنات ساخته شده بود»! [۱۸۶]
راستی این «روایات اسلامی»! در کدامیک از مآخذ ما مسلمانان آمدهاند و چه کسی گفته است خانۀ کعبه پیش از آفرینش آسمان و زمین و دیگر موجودات، ساخته شده است؟ چرا نویسنده، مدرک خود را نشان نداده و به «حدیثسازی» میپردازد؟
در فصل مربوط به «پیامبران در آئینهای توحیدی» شفا، علاوه بر ابراهیم÷، وجود تاریخی موسی÷ و عیسی÷ را نیز انکار مینماید با آنکه قرنها است میلیونها انسان، به گونهای «متواتر» از آنها یاد میکنند و از موسی و عیسی، امّت و تعالیم و آثاری (هر چند دست خورده) به جای مانده است امّا آقای شفا همه را افسانه میشمرد و قبول ندارد که اساساً آن دو تن وجود داشتهاند! با این همه مایۀ شگفتی است که مثلاً در وجود «زرتشت» کمترین تردیدی به خود راه نمیدهد و با اطمینان مینویسد: «آزمایش دوّمین در ایران توسّط زرتشت انجام گرفت که از مجتمع خدایان آریایی، اهورا مزدا را بیرون آورد و او را خدای یگانه شناخت». [۱۸۷]
آیا این روش، زادۀ تعصّب نژادی و گرایشهای تند میهنی نیست؟ و آیا روش مزبور، شیوهای علمی در کشف حقایق تاریخی شمرده میشود؟!
دلیل آقای شفا در انکار وجود موسی÷ از این قرار است که مینویسد: «در کنفرانس علمی پر سر و صدایی در دانشگاه استراسبورگ در فرانسه در سال ۱۸۳۳م ادوارد روس، استاد مطالعات مذهبی این دانشگاه برای نخستین بار این واقعیّت را متذکّر شد که هیچ یک از پیمبران تورات در کتابهای خودشان که به موجب کتاب مقدّس همۀ آنها بعد از سفر خروج موسی، نوشته شدهاند، نه تنها نامی از موسی نمیبرند بلکه از مضمون این کتابها به خوبی احساس میشود که اساساً اطلاعی از وجود او و از کتابهایش و طبعاً از فرمانهای دهگانه و سایر قوانین او ندارند»!! [۱۸۸]
و باز مینویسد: «فورلندر، استاد آلمانی الهیات و کشیش پروتستان تذکّر میدهد که پیامبران یهودی بعد از موسی، من جمله اشعیاء، میکاه، عاموس، هوشیا در هیچ جای کتابهای خودشان به سفر خروج و به موسی اشارهای نمیکنند»!! [۱۸۹]
همچنین شفا ادّعا میکند: «ارنست رنان [۱۹۰]، این واقعیت را نیز یادآوری میکند که نه تنها در هیچ قسمت از کتاب داوران تورات و دیگر نوشتههای مربوط بدین دوران و دوران پادشاهان اسرائیل، از مقام استثنایی موسی در تاریخ یهود سخن به میان نمیآید بلکه حتی نام سادۀ او را – ولو یکبار – در هیچ یک از این نوشتهها نمیتوان یافت». [۱۹۱]
با وجود آنچه آقای شفا از علمای غرب گزارش میکند، شاید باور کردن این امر دشوار نباشد که نام موسی در کتب پیامبران بنی اسرائیل یاد نشده است! ولی حقیقت آن است که نام این پیامبر بزرگ را به فراوانی در کتابهای مزبور مییابیم چنانکه در «صحیفۀ یوشع» باب بیست و سوّم آمده: «پس بسیار قوی باشید و متوجّه شده هر چه در سفر تورات موسی، مکتوب است، نگاه دارید». [۱۹۲]
و باز در همان صحیفه، باب هفدهم آمده است: «پس ایشان نزد العازار کاهن و نزد یوشع بن نون و نزد رؤسا آمده گفتند که خداوند، موسی را امر فرمود که ملکی در میان برادران ما به ما بدهد. پس بر حسب فرمان خداوند، ملکی در میان برادران پدرشان به ایشان داد». [۱۹۳]
و نیز در «سفر داوران» باب اوّل چنین آمده است: «پسران قینی۱۹۴؛ پدر زن موسی، از شهر نخلستان همراه بنی یهودا به صحرای یهودا که به جنوب عراد است بر آمده و رفتند». [۱۹۵]
همچنین در «کتاب اول سموئیل» باب دوازدهم نوشته شده است: «و سموئیل به قوم خود گفت: خداوند است که موسی و هارون را مقیم ساخت و پدران شما را از مصر بر آورد». [۱۹۶]
و باز در همان کتاب اوّل سموئیل باب دوازدهم میخوانیم: «چون یعقوب به مصر آمد و پدران شما نزد خداوند استغاثه نمودند، خداوند، موسی و هارون را فرستاد که پدران شما را از مصر بیرون آورده ایشان با در این مکان ساکن گردانیدند». [۱۹۷]
و نیز در «کتاب دوّم پادشاهان» باب هیجدهم چنین آمده است: «او (هوشع پادشاه اسرائیل) بر یهوه خدای اسرائیل توکّل نمود و بعد از او از جمیع پادشاهان یهودا، کسی مثل او نبود و نه از آنانی که قبل از او بودند و به خداوند چسبیده از پیروی او انحراف نورزید و اوامری را که خداوند به موسی امر فرموده بود نگاه داشت». [۱۹۸]
ودر «کتاب إرمیاء نبی» باب پانزدهم، مینویسد: «و خداوند مرا گفت: اگر چه هم موسی و سموئیل به حضور من میایستادند جان من به این قوم راضی نمیشد». [۱۹۹]
در کتاب هوشع نبی (به قول شفا: هوشیا) باب دوازدهم، بدینگونه از موسی÷ به اشاره یاد شده است: «و خداوند اسرائیل را به واسطۀ نبی از مصر بر آورد». [۲۰۰]
ولی «مزامیر داود÷» از موسی÷ آشکارا نام برده چنانکه در مزمور نودم تحت عنوان «دعای موسی مرد خدا» از این پیامبر بزرگ یاد میکند. [۲۰۱]
همانگونه که دیدیم نام موسی÷ و فرمانهای خدا به او و خروج بنی اسرائیل از مصر به همراه وی، در سفر داوران و کتاب پادشاهان و کتابهای انبیاء بنی اسرائیل به روشنی یافت میشود و آقای شفا بجای آنکه راه پژوهش را در پیش گیرد و خود به کتاب مقدّس بنگرد، بر سخنان چند تن از غربیان اعتماد کرده و راه تقلید از آنان را سپرده است. هر چند ما نمیدانیم سخنانی که جناب شفا به علمای غرب نسبت میدهد تا چه اندازه صحّت دارد ولی به هر صورت، کتاب مقدّس، ادّعای شفا را تکذیب مینماید و پژوهشگران آزاد اندیش، نیز روش تقلیدآمیز وی را – به ویژه در چنین کار مهم و حسّاسی – محکوم میسازند.
آقای شفا برای انکار شخصیّت تاریخی موسی÷ دست به دامان زیگموند فروید [۲۰۲]اتریشی نیز زده است! غافل از آنکه فروید، یک روانکاو شمرده میشود، نه یک تاریخدان، گویا جناب شفا خبر ندارد که هر کس در رشتهای نامآور شد، دلیل بر آن نیست که نظر وی در رشتههای دیگر هم صائب و درست باشد! این «رجالزدگی» که تا کنون ویرانگریهای بسیاری در کارهای پژوهشی به بار آورده، شایستۀ اهل تحقیق نیست (امّا البتّه به درد اهل غرض میخورد)!. دلیل مهم فروید بر ساختگی بودن ماجرای تولّد موسی اینست که روایت کم و بیش مشابهی با حادثۀ مزبور دربارۀ تولد سارگن [۲۰۳]پادشاه أکّد نیز آوردهاند! امّا آیا میتوان گفت که رویدادهای شبیه به هم در تاریخ بشر، همگی ساختگی و دروغند؟ کدام دلیل عقلی ما را بدین امر رهبری مینماید؟
اگر کسی بگوید: دو زن (مادر موسی و مادر سارگن) در دنیا تصمیم گرفتند تا نوزاد خود را (از ترس یا فقر) در صندوقی نفوذناپذیر، بر روی آب رها سازند به امید آنکه کسی آن را بر گیرد و سرپرستی کودک را عهدهدار شود، آیا فوراً باید گفت که این ادّعا دروغ است؟ کدام برهان منطقی برای این تکذیب وجود دارد؟ میدانیم که فروید در رشتۀ تخصّصی خود، دچار افراطها و تندرویهایی شده است که همکارانش مانند یونگ و دیگران بر او خرده گرفتهاند تا چه رسد به مباحث تاریخی و دینی که در تخصّص وی نبوده است!
همچنین آقای شفا ادّعا دارد: چون الواحی که ضمن حفاریهای مصر بدست آمده نام موسی را ندیدهایم پس موسی وجود نداشته است!
باید پرسید: آیا تاکنون تمام الواح مصری در سراسر آن سرزمین کشف شدهاند و ممکن نیست در آینده الواح تازهای بدست آیند؟ و آیا این روش در منطق همان «استقراء ناقص» نیست و آیا با آن، میتوان به نتیجۀ کلّی و کاملی رسید؟!
دلیل بر وجود موسی÷ (علاوه بر گواهی وحی قرآنی) تواتر تاریخی است، همان دلیلی که پیش از حفّاریهای زمین و انتظار بیرون آمدن الواح، همۀ شخصیّتهای تاریخی را با آن به اثبات میرسانند. قرنهاست که نسلهای متوالی بنی اسرائیل، از موسی به عنوان رهبر و منجی و قانونگذار خود یاد مینمایند و شهرت و اعتبار موسی بیش از شهرت بسیاری از شخصیّتهای تاریخی است که مورد پذیرش آقای شفا قرار دارند. بنابراین جز لجاجت و ستیزهگری در برابر ادیان، انگیزهای برای انکار موسی÷ وجود ندارد.
آقای شفا دربارۀ عیسی÷ نیز همچون موسی÷ راه ستیزهگری و انکار را میپیماید و مثلاً مینویسد: «به مسیح بودن عیسی که سنگ زیر بنای آئین مسیحیّت است تنها در یک مورد و آن هم در یک انجیل از انجیلهای چهارگانه (یوحنّا، باب هفدهم، ۳) اشاره شده است»! [۲۰۴]
اگر آقای شفا به بازنگری انجیلها بپردازد، بیاعتباری ادّعای خود را بروشنی در مییابد! و از بیدقّتی در چنین کاری که با عقاید مقدّس میلیونها تن پیوند دارد، پشیمان خواهد شد. حقیقت آن است که انجیلهای چهارگانه بارها از عیسی÷ به عنوان «مسیح» یاد کردهاند، برای نمونه، در سرآغاز نخستین انجیل یعنی «متّی» آمده است: «کتاب نسب نامۀ عیسی مسیح بن داود ...». [۲۰۵]
باز در همین انجیل و در همان باب میخوانیم: «امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود...». [۲۰۶]و نیز در انجیل متّی، باب بیست و دوّم آمده است: «و چون فریسیان جمع بودند، عیسی از ایشان پرسیده گفت: دربارۀ مسیح چه گمان میبرید، او پسر کیست؟ بدو گفتند پسر داود». [۲۰۷]
و نیز در همان انجیل، باب بیست و سوّم از قول عیسی÷ میخوانیم: «... زیرا استاد شما یکی است یعنی مسیح و جمیع شما برادرانید». [۲۰۸]
و همچنین انجیل مرقس، سخن خود را چنین آغاز میکند: «ابتدای انجیل عیسی مسیح...». [۲۰۹]
و باز در باب هشتم از همین انجیل آمده است: «او (عیسی) از ایشان (شاگردانش) پرسید: شما مرا که میدانید؟ پطرس در جواب او گفت: تو مسیح هستی». [۲۱۰]
در انجیل لوقا باب بیست و سوّم میخوانیم: «پس تمام جماعت ایشان برخاسته او (عیسی) را نزد پیلاطس [۲۱۱]بردند و شکایت بر او آغاز نموده گفتند: این شخص را یافتهایم که ... میگوید خود مسیح و پادشاه است». [۲۱۲]
و در انجیل یوحّنا باب اوّل آمده است: «شریعت بوسیلۀ موسی عطا شد امّا فیض و راستی بوسیلۀ عیسی مسیح رسید». [۲۱۳]
و باز در همان انجیل باب یازدهم میخوانیم: «عیسی بدو گفت من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر که زنده بود و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهم مرد آیا این را باور میکنی؟ او گفت: بلی ای آقای من، ایمان دارم که تویی مسیح». [۲۱۴]
و نیز در انجیل یوحّنا باب چهارم آمده است:
«زن بدو (به عیسی) گفت: و میدانم که مسیح یعنی کریستس میآید پس هنگامی که او آید از هر چیز بما خبر خواهد داد، عیسی بدو گفت: من که با تو سخن میگویم همانم». [۲۱۵]
آنچه از انجیلهای چهارگانه گزارش نمودیم به عنوان نمونه آورده شد و موضوع مسیح بودن عیسی÷ بدان موارد محدود نیست، با وجود این شگفت بنظر میرسد که آقای شفا گمان میکند این مسئله در اناجیل جز یک بار – آن هم با اشاره – نیامده است و ریشه و اساسی ندارد!
باز، شفا مینویسد:
«اصطلاح معروف پسر انسان برای عیسی تنها در یک مورد و در یکی از انجیلها بکار رفته است»! [۲۱۶]
این ادّعا نیز همچون ادّعای گذشته، از سطحینگری و شتابزدگی نویسنده در بررسی متون دینی حکایت میکند.
تعبیر «پسر انسان» پیش از انجیل، در کتاب حزقیال نبی آمده و بارها خداوند او را با چنین عنوانی خوانده است، مثلاً میگوید: «ای پسر انسان! پسران قوم خود را خطاب کرده به ایشان بگو ...». [۲۱۷]
«ای پسر انسان! جوج را بگو که خداوند یهوه چنین میفرماید ...». [۲۱۸]
همین تعبیر برای عیسی÷ مکرّر در انجیلها دیده میشود چنانکه در انجیل متّی میخوانیم: «پسر انسان نیامده تا مخدوم شود بلکه تا خدمت کند». [۲۱۹]
«در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان میآید»! [۲۲۰]
«وای بر آن کسی که پسر انسان بدست او تسلیم شود»! [۲۲۱]
و در انجیل لوقا آمده است:
«خوشا به حال شما وقتی که مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند». [۲۲۲]
«هر که سخنی بر خلاف پسر انسان گوید آمرزیده شود امّا هر که به روح القدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد». [۲۲۳]
«پس در هر وقت دعا کرده بیدار باشید تا شایستۀ آن شوید که از جمیع این چیزهایی که به وقوع خواهد پیوست نجات یابید و در حضور پسر انسان بایستید». [۲۲۴]
و در انجیل یوحنا میخوانیم: «عیسی بدیشان گفت وقتی پسر انسان را بلند کردید آن وقت خواهید دانست ...». [۲۲۵]
«عیسی گفت: الآن پسر انسان جلال یافت ...». [۲۲۶]
موارد دیگری نیز در انجیلها آمده که همه را نیاوردیم و بذکر آنچه رفت بسنده مینماییم.
همچنین شفا در صدد، انکار معجزات عیسی÷ بر آمده و در این باره مینویسد: «از بزرگترین معجزۀ عیسی یعنی زنده کردن مرده ... که در قرآن از آن یاد شده (مائده: ۱۱۰) تنها در یک انجیل (یوحنّا ۳۸-۴۴) سخن رفته و سه انجیل دیگر اصولاً چنین معجزهای را مطرح نکردهاند».! [۲۲۷]
باید گفت باز هم آقای شفا، تیری به تاریکی پرتاب نموده! و بدون بررسی انجیلها، سخنی به گزاف گفته است؛ زیرا علاوه بر انجیل یوحنا در انجیلهای متّی و مرقس و لوقا نیز از معجزۀ مزبور یاد شده است و انجیلها همانند قرآن کریم بارها آن را حکایت کردهاند.
در انجیل متّی باب نهم چنین میخوانیم: «او (عیسی) هنوز این سخنان را بدیشان میگفت که ناگاه رئیسی آمده و او را پرستش نموده گفت: اکنون دختر من مرده است لکن بیا و دست خود را بر وی گذار که زیست خواهد کرد ... امّا چون آن گروه بیرون شدند داخل شده دست آن دختر را گرفت که در ساعت برخاست و این کار در تمام آن مرز و بوم شهرت یافت». [۲۲۸]
انجیل مرقس در باب پنجم نیز همین ماجرا را گزارش نموده و در پایان آن آورده است: «پس دست دختر را گرفته به وی گفت طلیتا قومی که معنی آن این است که ای دختر تو را میگویم برخیز! در ساعت دختر برخاسته خرامید؛ زیرا که دوازده ساله بود. ایشان بینهایت متعجّب شدند». [۲۲۹]
انجیل لوقا در باب هشتم نیز همین رویداد را گزارش نموده و در پایان آن، مینویسد: «پس او (عیسی) همه را بیرون کرد و دست دختر را گرفته صدا زد و گفت: ای دختر برخیز! و روح او برگشت و فوراً برخاست». [۲۳۰]
همچنین در انجیل لوقا باب هفتم از ماجرای دیگری سخن رفته که همین مقصود را میرساند، چنانکه مینویسد: «چون (عیسی) نزدیک به دروازۀ شهر رسید ناگاه میّتی را که پسر یگانۀ بیوه زنی بود میبردند و انبوهی کثیر از اهل شهر با وی میآمدند چون عیسی او (بیوه زن) را دید دلش براو سوخت و به وی گفت گریان مباش و نزدیک آمده تابوت را لمس نمود و حاملان آن بایستادند، پس گفت: ای جوان! تو را میگویم برخیز! در ساعت، آن مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد پس خوف همه را فرا گرفته تمجیدکنان میگفتند که پیغمبر بزرگی در میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است». [۲۳۱]
آیا جای ملامت نیست که نویسندهای بدن پژوهش کافی دربارۀ ادیان رسمی، کتابی بنگارد و ادّعاهایی را به میان آورد که بیپایه و واهی باشد؟!
آیا مایۀ شرمندگی نیست که نسبتهای دروغین به کتابهایی داده شود که میلیونها تن شب و روز آنها را میخوانند و از آن دروغها آگاه میشوند؟!
و بالآخره آیا جای تأسّف نیست که نسل سازندۀ فردا، بخواهند ناشناختههای مذهبی خود را از خلال چنین نوشتههایی بدست آورند؟ هر چند که ما اطمینان داریم به قول حافظ شیراز:
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آنکس که از هنر خالی است!
[۱۷۲] تولّدی دیگر، ص ۴۵۹. [۱۷۳] تولّدی دیگر، ص ۴۷۳. [۱۷۴] تولدی دیگر، ص ۴۷۴. [۱۷۵] تولّدی دیگر، ص ۴۶۲. [۱۷۶] تولّدی دیگر، ص ۱۸۸. [۱۷۷] تولّدی دیگر، ص ۲۱۲. [۱۷۸] تولّدی دیگر، ص ۱۹۶. [۱۷۹] تولّدی دیگر، پاورقی ۱۱۵. (برخی از آیاتی که شفا درباره تحریف تورات نقل کرده، با این موضوع پیوند ندارد). [۱۸۰] تولّدی دیگر، ص ۱۹۵. [۱۸۱] تولّدی دیگر، ص ۱۱۳. [۱۸۲] کتاب اوّل پادشاهان، باب دهم، شماره: ۱-۹. [۱۸۳] انجیل متّی، باب دوازدهم، شماره: ۴۲. [۱۸۴] تولّدی دیگر، ص ۱۱۴. [۱۸۵] به تورات، سفر پیدایش، باب دوازدهم نگاه کنید (ملاک ما در پذیرش سخنان تورات، سازگاری آنها با آیات قرآن است). [۱۸۶] تولّدی دیگر، پاورقی ص ۱۴۳. [۱۸۷] تولّدی دیگر، ص ۳۷۳. [۱۸۸] تولّدی دیگر، ص ۱۵۶. [۱۸۹] تولّدی دیگر، ص ۱۹۲. [۱۹۰] ارنست رنان (Ernest Renan) فیلسوف فرانسوی، او در ۱۸ فوریه ۱۸۲۳م به دنیا آمده و در ۱۲ اکتبر ۱۸۹۲ درگذشت. رنان علم را در کمک به پیشرفت بشر برتر از دین میداند. در سال ۱۸۶۳ کتاب زندگانی مسیح را منتشر کرد که موجب جنجال مجامع دینی شد [مصحح]. [۱۹۱] تولّدی دیگر، ص ۱۵۱. [۱۹۲] صحیفه یوشع، باب بیست و سوم، شماره: ۶. [۱۹۳] صحیفه یوشع، باب هفدهم، شماره: ۴-۵. [۱۹۴. ) قینی در زبان عربی بمعنای حدّاد یا آهنگر، میآید و نام قومی بوده که در «مدین» سکونت داشتند و یترون کاهن – پدر زن موسی÷- از جمله ایشان بود (به قاموس کتاب مقدّس، اثر هاکس، ص ۷۰۸، چاپ مطبعه آمریکایی بیروت نگاه کنید). [۱۹۵] سفر داوران، باب اوّل، شماره ۱۶. [۱۹۶] کتاب اوّل سموئیل، باب دوازدهم، شماره ۶. [۱۹۷] کتاب اوّل سموئیل، باب دوازدهم، شماره ۸. [۱۹۸] کتاب دوّم پادشاهان، باب هیجدهم، شماره ۶-۷. [۱۹۹] کتاب ارمیاء نبی،باب پانزدهم، شماره ۱. [۲۰۰] کتاب هوشع نبی، باب دوازدهم، شماره ۱۴. [۲۰۱] کتاب مقدّس، مزامیر داود، مزمور نودم. [۲۰۲] زیگموند شلومو فروید (۶ مه ۱۸۵۶ - ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹) روانپزشک اتریشی و پایهگذار رشته روانکاوی است. [مصحح]. [۲۰۳] سارگن اکدی یا سارگن بزرگ به اکدی: Šarukinu به معنای پادشاه راستین پادشاه اکد از ۲۳۳۴ تا ۲۲۷۹ (پیش از میلاد) بود. او بنیادگذار خاندان پادشاهی اکد بود. گاه او را سارگون یکم نیز میخوانند. در تاریخ نگاشته شده جهان او سومین کسی است که توانست یک پادشاهی پدید بیاورد. [مصحح]. [۲۰۴] تولّدی دیگر، ص ۲۰۱. [۲۰۵] انجیل متّی، باب اوّل، شماره: ۱. [۲۰۶] انجیل متّی، باب اول، شماره: ۱۸. [۲۰۷] انجیل متّی، باب بیست و دوّم، شماره ۴۱-۴۲. [۲۰۸] انجیل متّی، باب بیست و سوّم، شماره ۸. [۲۰۹] انجیل مرقس، باب اوّل، شماره ۱. [۲۱۰] انجیل مرقس، باب هشتم، شماره ۳۰. [۲۱۱] پیلاطس: حاکم قدس از جانب رومیان در زمان مسیح÷. و او شخصی بود که در سال ۲۹ م از جانب رومیان حاکم یا نایب الحکومهء یهودیه بود و چند سال قبل و بعد از صعود عیسی÷ حکومت مینمود. با تصرف از لغتنامه دهخدا [مصحح]. [۲۱۲] انجیل لوقا،باب بیست و سوّم، شماره ۱-۳. [۲۱۳] انجیل یوحّنا، باب اوّل، شماره ۱۷. [۲۱۴] انجیل یوحّنا، باب یازدهم، شماره: ۲۵-۲۷. [۲۱۵] انجیل یوحنا، باب چهارم، شماره: ۲۵-۲۶. [۲۱۶] تولّدی دیگر، ص ۲۰۲. [۲۱۷] کتاب حزقیال نبی، باب سی و سوّم، شماره: ۲. [۲۱۸] کتاب حزقیال نبی، باب سی و سوّم شماره: ۱۴. [۲۱۹] انجیل متّی، باب بیستم، شماره: ۲۸. [۲۲۰] انجیل متّی، باب بیست و چهارم، شماره: ۴۴. [۲۲۱] انجیل متّی، باب بیست و ششم، شماره: ۲۴. [۲۲۲] انجیل لوقا، باب ششم، شماره: ۲۲. [۲۲۳] انجیل لوقا، باب دوازدهم، شماره: ۱۰. [۲۲۴] انجیل لوقا، باب بیست و یکم، شماره: ۳۶. [۲۲۵] انجیل یوحنّا، باب هشتم، شماره: ۲۸. [۲۲۶] انجیل یوحنّا، باب سیزدهم، شماره: ۳۱. [۲۲۷] تولّدی دیگر، ص ۲۰۲. [۲۲۸] انجیل متّی، باب نهم، شماره: ۱۸-۲۵. [۲۲۹] انجیل مرقس، باب پنجم، ۴۱-۴۲. [۲۳۰] انجیل لوقا، باب هشتم، شماره: ۵۴-۵۵. [۲۳۱] انجیل لوقا، باب هفتم، شماره: ۱۲-۱۶.