«کتابهای توحیدی»
در فصل «کتابهای توحیدی» آقای شفا به نقد تورات و انجیل و قرآن میپردازد. وی سخن را از تحریف تورات و بیاعتبار بودن آن آغاز مینماید، ولی گویی از همان اوائل بحث، با مسلمانان سر جنگ دارد چرا که مینویسد: «بسیاری از علما و فقهای مسلمان اصولاً تورات را از نزدیک نمیشناختهاند و امروز هم نمیشناسند». [۲۳۲]
کسانی که با فرهنگ اسلامی به درستی آشنایی دارند بخوبی میدانند که قرآن مجید در آیات فراوانی از تورات سخن گفته است و گاهی احکام حقوقی آن را خاطر نشان میسازد و حتّی به علمای یهود میفرماید:
﴿فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٩٣﴾[آل عمران: ۹۳].
«تورات را بیاورید و بخوانید اگر راست گویید»!
مسلمانان هم از آغاز اسلام گاهی از «احبار یهود» پرسشهایی مینمودند و از همان جا «روایات اسرائیلی» در میان جوامع حدیث راه یافت. البتّه دانشمندان مسلمان از تحریف تورات خبر داشتند و دیگران را از اعتماد به «اسرائیلیّات» باز میداشتند چنانکه در «صحیح بخاری» از عبدالله بن عباس (پسر عمّ پیامبر ج) گزارش شده است که به دیگران میگفت: «کيف تسألون أهل الکتاب عن شيء وکتابکم الذي أنزل علی رسول الله ج أحدث تقرؤونه محضا لم يشب، وقد حدّثکم أن أهل الکتاب بدّلوا کتاب الله وغيّروه» .... [۲۳۳]
یعنی: «چگونه از اهل کتاب دربارۀ چیزی سؤال میکنید با آنکه کتاب خودتان که بر رسول خدا نازل شده، تازهتر است و شما آن را که ناب و خالص است و چیزی بر آن افزوده نشده، میخوانید و به شما خبر داده که اهل کتاب، به تبدیل و دگرگون ساختن کتاب خدا دست زدهاند»!
در جریان مناظرات کلامی که میان مسلمانان و دیگر مذاهب پیش میآمد نیز دیده میشد که بزرگان اسلام گاهی سخنانی را از تورات به گواهی میآورند و این خود، نشانی از آگاهی آنان نسبت به تورات شمرده میشد چنانکه امام علیّ بن موسی÷ در مجلس مأمون الرشید (خلیفۀ عبّاسی) با چنین روشی در برابر احبار یهود، حجت میآورد. [۲۳۴]
بعلاوه دانشمندان اسلامی از روزگار گذشته در ردّ و نقض آراء یهود و نصاری کتابهای فراوانی نگاشتهاند و این کار ممکن نبود مگر آنکه از کتابها و آثار ایشان با خبر باشند، چنانکه کتاب «الرّدّ علی ابن النغریلة الیهودیّ» اثر ابن حزم (چاپ قاهره ۱۳۸۰ ه.ق.) مشهور است و ما میبینیم که وی در آنجا به تناقضات و خطاهایی که در تورات کنونی دیده میشود، میپردازد و همچنین کتاب «الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح» اثر ابن تیمیه [۲۳۵](چاپ مطابع المجد) از آگاهی گستردۀ وی نسبت به تورات و انجیل حکایت میکند. در روزگار ما که کتاب مقدّس به عربی و فارسی و انگلیسی و ... بر گردانده شده است کمتر دانشمندی از علمای اسلام را میتوان یافت که از محتوای آن کتاب بیخبر باشد و برخی از علماء به فرا گرفتن زبان عربی همّت گماشتند تا کتاب مزبور را در زبان اصلی بخوانند. بنابراین، ادّعای آنکه بسیاری از علمای مسلمان، تورات یهود را «امروز هم نمیشناسند»! جز اظهار فضل! مفهومی ندارد. آقای شفا هر چند به ترجمۀ تورات نگاه کرده ولی آن را سرسری و بدون دقّت خوانده است چنانکه خطاهای فراوان وی دربارۀ تورات بر این امر گواهی میدهند!
نویسندۀ «تولّدی دیگر» در اثبات بیاعتبار بودن کتاب مقدّس (یا کتب عهد عتیق) از قول فیلسوف هلندی، اسپینوزا (و به تأیید و تصدیق وی) مینویسد: «هیچ یک از کتابهای عهد عتیق توسط موسی و دیگر پیغمبرانی که مؤلّف این کتابها شناخته شدهاند نوشته نشدهاند بلکه بعدها توسّط کاهنان دیگری بنام آنها نوشته شدهاند». [۲۳۶]
ما در اینکه کتابهای عهد عتیق در معرض دستخوردگی قرار گرفتهاند چنانکه گذشت، مخالفتی نداریم. ولی اوّلاً از نقیض گویی جناب شفا در شگفت هستیم که در یک جا تورات و دیگر کتابهای عهد عتیق را به کاهنان یهود نسبت میدهد و در جای دیگر با مسلمانان به ستیزه بر میخیزد و مینویسد: «منطقاً نمیتوان نتیجه گرفت که متن بعدی تورات، توسّط گروهی از کاهنان خود معبد سلیمان بصورتی باز نویسی شده باشد»! [۲۳۷]
ثانیاً از دیدگاه ما، هر چند کتب یهودیان دچار تحریف شده است ولی چون نیست که از آئین موسی÷ و آثار پیامبران بنی اسرائیل هیچ حقیقتی باقی نمانده باشد! بسیار دشوار مینماید که کس یا کسانی بتوانند فرهنگ دینی قومی را بکلّی دگرگون سازند، به گونهای که هیچ چیز از آن بر جای نماند و همۀ مردم را – از خرد و کلان و دانا و نادان – فریب دهند! این پندار کسانی است (همچون آقای شفا) که میخواهند وجود تاریخی موسی÷ و تعالیم او را از اساس و بنیان انکار کنند! ما مسمانان، به پیروی از قرآن مجید، راه میانه را در این باره پیش گرفتهایم و نه داستانها و اسطورههای خرافی یهود را میپذیریم و آنها را وحی خداوندی میشمریم و نه شخصیّت و رسالت تاریخی موسی÷ و آموزشهای توحیدی و قوانینی خردمندانۀ وی را که در تورات آمده، همه را ساخته و پرداختۀ کاهنان یهودی میپنداریم. ما عقیده داریم که به قول امام علی÷: «لاتری الجاهل إلاَّ مفرطا أو مفرطا» [۲۳۸]! «نادان را نمیبینی مگر آنکه یا زیاده روی میکند و یا به کاستی روی میآورد»!
پس از بحث دربارۀ تورات، آقای شفا به انجیل میپردازد و در زمینۀ انجیلهای چهارگانه چنین مینویسد: «با آنکه کلیسای کاتولیک میان همۀ انجیلهای متعدّد و مختلف چهار انجیل متّی، لوقا، مرقس، یوحنّا را به رسمیّت شناخته است، میان خود این انجیلها نیز نه تنها هماهنگی کامل وجود ندارد بلکه حتّی ضدّ و نقیضها و خلافگوییهای چنان آشکاری وجود دارد که غالباً همۀ آنها را در برابر سؤال قرار میدهد». [۲۳۹]
آنگاه نویسندۀ «تولّدی دیگر» میکوشد تا نمونهای از این خلافگوییها را به نمایش گذارد و سرانجام بدین نتیجه میرسد که: «همچنانکه نوح و ابراهیم و یعقوب و یوسف و به احتمال بسیار، موسی شخصیّتهایی اسطورهای بیش نیستند که از جانب کاهنان نویسندۀ تورات با هدفهای معیّن ساخته و پرداخته شدهاند، عیسی نیز شخصیّت اسطورهای دیگری است»! [۲۴۰]
قرنها پیش از آنکه شفا از ناسازگاری متن انجیلها با یکدیگر سخن به میان آورد، دانشمندان اسلامی به ناهماهنگیهای مزبور توجّه کرده بودند و در آثار خود، آنها را نشان دادهاند، چنانکه خودِ آقای شفا بدین امر اذعان دارد و در این باره مینویسد: «تناقضات انجیل از طرف بسیاری از نویسندگان جهان اسلامی نیز مورد تذکّر و بررسی قرار گرفته است که از جملۀ آنها میتوان از رسالۀ تخجیل مَن حرّف الإنجیل ابوالبقاء جعفری، نام برد که متن تلخیص شدهای از آن بنام الرّدّ علی النصاری در لایدن هلند به چاپ رسیده است». [۲۴۱]
با این همه هیچ یک از دانشمندان اسلامی بدین نتیجه نرسیدهاند که عیسی مسیح÷ وجود نداشته و شخصیّتی افسانهای و پنداری شمرده میشود! زیرا در طول تاریخ همچنانکه از مسیح÷ سخنان ناهماهنگی گزارش کردهاند از قول افراد نامدار دیگر نیز بارها نقل قولهای ناهمگونی آوردهاند، امّا هیچ خردمندی به استناد آن اقوال متفاوت، وجود تاریخی ایشان را انکار ننموده است. به عنوان مثال، یکی از مشاهیر تاریخ مسیحیّت پائولوس (پولس مقدّس)! است که آقای شفا در کتابش بارها از او یاد میکند و در شخصیّت تاریخی وی کمترین تردیدی نشان نمیدهد. در صورتی که از این مرد، روایات ناسازگاری رسیده است از همینرو، برخی از پژوهشگران، وی را قدّیسی بزرگ در جهان مسیحی میدانند و بعضی از محقّقان، او را بدعتگذاری ویرانگر در تاریخ مسیحیّت میشمردند (امّا هیچ کس وجود پائولوس را انکار نمیکند) حتّی خود نویسندۀ «تولّدی دیگر» دربارۀ این مرد، تعبیرهای ناسازگاری میآورد! زیرا در یک جا مینویسد: «پائولوس نیز که در رسالههای خود در عهد جدید، فرضیّۀ الوهیّت عیسی را مطرح کرد...» [۲۴۲]
و در جای دیگر میگوید:
«پائولوس نیز در صدد این بر نیامده بود که از مسیح یک خدا بسازد بلکه او را فقط یک فرستادۀ خدا معرّفی میکرد»! [۲۴۳]
باز در جای دیگر از قول پائولوس میآورد:
«اگر چه او (مسیح) از ازل مقام الوهیّت داشت ...»! [۲۴۴]
اینک باید پرسید: چه دلیلی دارد آقای شفا وجود تاریخی پائولوس را میپذیرد ولی با عیسی مسیح÷ مخالفت میورزد؟!
اگر گفته شود: از پائولوس نامههایی در کتاب مقدّس گزارش شده که به سوی اقوام گوناگون فرستاده است و این نامهها میتوانند دلیلی بر وجود تاریخی او به شمار آیند!
پاسخ آن است که: پائولوس در خلال آن نامهها، از وجود مسیح÷ خبر داده و مردم را به کیش وی فرا خوانده است، با توجّه به این که پائولوس خود را هم عصر عیسی÷ میشمرده چگونه میتوان وجود تاریخی او را پذیرفت ولی شخصیّت عیسی مسیح÷ را انکار نمود؟ آیا این رویّه از انصاف در برابر دیانت و تاریخ خبر میدهد یا از لجاجت و دشمنی حکایت میکند؟! آقای شفا دوباره مینویسد: «در مورد عیسی نیز هیچ مدرک تاریخی یا باستانشناسی که حاکی از وجود واقعی چنین کسی باشد، وجود ندارد»! [۲۴۵]
باید گفت: گذشته از شهادت انجیلهای چهارگانه و اناجیلی که خود شفا از آنها نام میبرد [۲۴۶]و صرفنظر از نامههای پائولوس، اسناد تاریخی دیگری از زندگانی مسیح÷ نیز در دست است که «میلر» در کتاب «تاریخ کلیسای قدیم» از آنها یاد میکند [۲۴۷]. یکی از آنها نامهای است که فیلسوفی بنام مارا Mara در حدود سال ۷۴ میلادی به پسرش سراپیان Serapion نگاشته و از عیسی مسیح÷ سخن به میان میآورد و او را «پادشاه خردمند یهودیان» میخواند و دیگر شهادتی است که تاسیتس Tacitus (۵۵-۱۲۰ م) تاریخ نویس رومی میدهد و از مجازات مسیح÷ بوسیلۀ پیلاطس (پیلات) سخن میگوید و دیگر نامۀ تاریخی پلین Pliny یکی از فرمانروایان قدیمی در امپراتوری روم (در حدود ۶۱-۱۳۰ م) است که از سرود مسیحیان دربارۀ عیسی÷ حکایت مینماید. علاوه بر اینها نامۀ تاریخی جالبی وجود دارد که نویسندۀ هلندی، هاندریک وان لون Van Loon Hendrik در کتاب «تاریخ بشر» آن را از افسری به نام گلادیوس انزا Gladius Ensa (سروان دسته هفتم پیاده نظام در ارتش روم) میآورد که در زمان پائولوس از سوی عموی خود مأمور میشود تا چون به ژرزالم (بیت المقدّس) سفر نمود، دربارۀ عیسی÷ تحقیق کند. افسر مزبور با یوسف نامی که از معاصران و پیروان عیسی بوده است ملاقات میکند و شرحی از قیام عیسی÷ و بخشی از تعالیم توحیدی وی را از زبان یوسف برای عمویش مینویسد. مناسب میدانیم متن آن نامۀ تاریخی را از کتاب «تاریخ بشر» در اینجا بیاویم. افسر مزبوربه عموی خود چنین مینویسد [۲۴۸]:
«عموی عزیز من»!
نامۀ شما را دریافت داشتم و دستورهای شما را عمل بستم. دو هفتۀ پیش گروهان ما به بیت المقدّس اعزام گردیده بود. در قرن گذشته انقلابت متعدّدی در این شهر رخ داده و از ابنیۀ آن کمی سالم مانده است ما در آن شهر یک ماه توقّف نموده و فردا راه خودمان را بسوی پترا Petra که در میان بعضی قبائل عرب آن هیجانهایی دیده میشود، ادامه خواهیم داد. من عصر خودم را صرف تحقیقاتی خواهم کرد تا بتوانم به سؤالات شما جواب دهم. ولی در هر صورت خواهشمندم منتظر گزارش مفصّلی نباشید. با چند نفر از مردمان پیر در شهر گفتگو کردهام ولی نتوانستهاند اطّلاعات صریحی به من بدهند. این روزهای اخیر یک نفر طوّاف به اردوی ما آمد، پس از خریدن چند زیتون از او سؤال کردم آیا از مسیح معروفی که در جوانی کشته شده اطلاعی دارد؟ وی در جواب گفت که کاملاً او را بخاطر میآورد زیرا پدرش او را به گولگوتا (تپّۀ نزدیک شهر) برده بود تا در اعدام آن شخص حاضر شده و سرنوشت دشمنان ملت یهود را نشان بدهد. سپس آدرس شخصی بنام یوسف را که دوست به اصطلاح مسیح موعود، بوده به من داد و اضافه نمود که اگر بخواهم اطّلاعات صحیحی داشته باشم بهتر است پیش او رفته و با وی مذاکره کنم.
امروز صبح پیش یوسف که مرد سالمندی است بودم. او در یکی از دریاچههای این ناحیه به صید ماهی میپرداخته، حافظۀ او خیلی قوی است و صحبت مفصّلی از دورۀ اغتشاشات که پیش از تولّد من بوده است کرد. در آن زمان تیبر Tibere امپراتور بزرگ و با اقتدار ما، در رم حکومت میکرد و افسری بنام پونس پیلات Ponc Pilate حاک ژده و ساماری بود. یوسف، پیلات را خوب نمیشناخت. بنظر میآید که وی حاکم درستکاری بوده است. در سال ۷۸۳ یا ۷۸۴ (یوسف، درست بخاطر نمیآورد) پیلات به ژرزالم (بیت المقدّس) فرا خوانده شد تا شورش کوچکی را بخواباند. مرد جوانی فرزند یک نفر نجّار از اهالی نازارت [۲۴۹]Nazareth متّهم بود که عصیانی علیه حکومت بر پا کرده بوده است. عجب اینست که سازمان اطّلاعات ما که معمولاً خوب در جریان امور است حرفی در این باب نشنیده بود و وقتی که مأمورین اطّلاعات ما تحقیقات خود را انجام دادند، گزارش دادند که نجّار مزبور، مرد بسیار خوبی است و هیچ علّتی برای متّهم کردن او وجود ندارد. ولی به گفتۀ یوسف، کشیشان مذهب یهود به مناسبت وجههای که عیسی در میان طبقات بیچیز ملّت یهود بدست آورده بود، علیه او سخت عصبانی بودند.
آنها به پیلات گفته بودند که عیسی در ملأعام اظهار داشته که: یک نفر یونانی، یک نفر رومی، حتّی یک نفر فلسطینی که شرافتمندانه و عادلانه رفتار و زندگی مینماید همانند یک نفر یهودی که شب و روز خود را به مطالعۀ احکام قدیم میپردازد، ارزش و استحقاق دارد! گویا پیلات از گفتهها و دلائل آنها زیاد متأثّر نگردیده ولی وقتی که مردم در اطراف معبد، اجتماع (نمودهاند) و عیسی و طرفداران او را تهدید به قتل کردهاند، پیلات برای نجات جان عیسی اجباراً او را به زندان فرستاده است. پونس پیلات اصولاً از علّت هیجان مردم سر در نمیآورد. هنگامی که از کشیشان یهود درخواست نمود که ایرادات خودشان را شرح بدهند آنها فقط نعره کشیده و میگفتند: مرتد، خائن، مرتد! بالآخره بنا به قول یوسف، پیلات، عیسی را احضار کرده و سؤالاتی از وی نموده است. عیسی جواب داده که مسائل و امور سیاسی، مورد عنایت و علاقۀ او نیست، منظور او نجات حیات معنوی مردم است. او میخواهد که: همۀ مردم، اطرافیان خودشان را مانند برادر خود دوست بدارند و خدای یگانهای که پدر تمام موجودات است پرستش نمایند.
پیلات که گویا از فلسفۀ راقیّون و فلاسفۀ دیگر یونان اطّلاع داشته، چیز گمراهکنندهای در گفتههای عیسی پیدا نمینماید و گویا اعدام او را به تأخیر انداخته ولی ملّت یهود که به دست کشیشها تحریک میشد عصبانی و خشمگین میگردد. کشیشها گزارشهایی به مقامات سزار ارسال داشته و اظهار میدارند که پیلات گمراه تبلیغات عیسی گردیده است و احضار او را به عنوان دشمن امپراتور درخواست مینمایند. البتّه میدانید که حکّام ما دستورهای شدیدی دارند که حتّی الإمکان از ناراضی کردن اتباع خارجی ما خودداری نمایند. بالأخره برای جلوگیری از بروز یک جنگ داخلی، پیلات مجبور شد زندانی خود را فدا نماید. عیسی در حین مرگ متانت فوق العاده از خود نشان داده و تمام دشمنان خود را بخشیده است و در میان هیاهو و خندههای دشنام آمیز مردم، به دار آویخته شده است [۲۵۰]. این است آنچه یوسف به من نقل کرد و در حین نقل، اشک بر گونههای پیرش جاری بود.
این نامه، در عین آنکه بر وجود عیسی÷ گواهی روشن است، گوشههایی از آموزشهای مسیح (یعنی انجیل او) را نیز نشان میدهد و میرساند که مثلاً در میان مسیحیان نخستین، موضوع «تثلیث» یا «خدایی عیسی» مطرح نبوده است و مسیح÷ مردم را به پرستش «خدای یگانه» دعوت میکرده، همان خدایی که عیسی، او را به منزلۀ سرپرست و پدر همۀ موجودات (نه تنها پدر خود!) معرّفی مینمود.
همچنین از نامۀ مزبور بر میآید که عیسی مسیح÷ به «برتری نژاد یهود» بر سایر اقوام عقیده نداشت و همچون پیامبر اسلام ج که کرامت آدمی را در سایۀ «تقوی» میدانست و به «اخوت» سفارش مینمود:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾[الحجرات: ۱۳].
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾[الحجرات: ۱۰].
مسیح÷ نیز فضیلت را با «رفتار شرافتمندانه و عادلانه» میسنجید و پیروانش را به «برادری» فرا میخواند. آری، انجیل مسیح÷ یعنی همان سخنانی که عیسی÷ به هدایت و الهام خداوند بر زبان جاری میساخته، بر چنین بنیادی استوار بوده است و آقای شفا بیهوده تلاش مینماید که وجود انجیل را همچون شخصیّت تاریخی مسیح، انکار کند. وی ادّعا دارد که انجیلها در گزارش از عیسی÷ ناهماهنگی دارند امّا این ادّعا، کلّی و فراگیر نیست بدین معنی که هر چند در گزارشهای انجیلی اختلافاتی دیده میشود ولی مشترکات فراوانی نیز در میان آنها وجود دارد و قاعدۀ درست آن است که پیام مسیح÷ را در آنچه گزارشگران اتّفاق دارند، جستجو کنیم و به اصطلاح، روایات «اجتماعی» را ملاک دستیابی به پیامهای اصلی قرار دهیم.
قرآن مجید نیز برخی از احوال و آثاری را که به عیسی÷ نسبت داده شده (چون: تثلیث، الوهیّت مسیح، رهبانیّت و ...) نفی مینماید و در عین حال پیام عیسی مسیح یا انجیل او را تصدیق میکند و به بازسازی تعالیم عیسی÷ و بیان کژرویهایی که دربارۀ وی رخ داده، میپردازد. چه خوب بود آقای شفا هم به پیروی از قرآن کریم، راه اصلاح و ارشاد را در پیش میگرفت نه آنکه بر پیامبر ارجمند مسیحیان جهان، بتازد و پیام اخلاقی و الهامی وی را از ریشه انکار کند.
در فصل «کتابهای توحیدی» آقای شفا پس از انجیل، دربارۀ قرآن به کنکاش روی میآورد ولی متأسّفانه همچنان از تعصّب و غرضورزی دست بر نمیدارد!
و نشان میدهد که آگاهی او از کتاب مسلمانان تا چه اندازه ناقص و مغلوط است!
نخستین مسئلهای که در قرآنشناسی اهمیّت دارد، اصالت قرآن کریم و دست نخوردگی آن است که از صدر اسلام به گونهای «متواتر» به ما رسیده یعنی در هر دوران، صدها «حافظ» نگاهبان قرآن بودهاند و مسلمانان، روز و شب آن را تلاوت میکردند و هیچ کتابی در جهان تا این اندازه مورد توجّه نبوده و نیست.
آقای شفا در آغاز بحث از قرآن، به همین موضوع میپردازد و شبهاتی را در این باره به میان میآورد. ما در اینجا تاریخچهای از گردآوری قرآن و انتشار آن را یاد میکنیم تا جایگاه شبهات نویسنده در آن جریان شناخته شود و سپس به پاسخ میپردازیم. تاریخ گواه است که پیامبر بزرگ اسلام ج هیچ گاه بدست خود آیات قرآنی را نمینوشت بلکه برخی از یارانش «وحی» او را ثبت مینمودند که از میان آنها: علی بن ابی طالب÷ و عثمان بن عفّان و ابیّ بن کعب و زید بن ثابت [۲۵۱]را شایسته است نام برد. آن نوشتهها نزد پیامبر اکرم ج نگاهداری میشد. ضمناً مسلمانان نیز در طول بیست و سه سال از روزگار نبوی، هر کدام بخشهایی از قرآن را در حافظه داشتند و در نمازهای شبانهروزی و به هنگام تبلیغ و دعوت، آنها را بازخوانی مینمودند. بنابراین، زمانی که پیامبر خدا ج از جهان مادّی رخت بست، علاوه بر اسناد کتبی، هزاران سند زنده و گویا برای قرآن باقی نهاد. و این حقیقتی است که نویسندۀ «تولّدی دیگر» نیز از اعتراف بدان خودداری نورزیده و مینویسد: «قرآن در زمان وفات محمّد ج، مجموعۀ پراکندهای از آیات بود که توسّط عدهای از صحابۀ محمّد ضبط یا توسّط عدّهای دیگر از آنها از بر شده بود». [۲۵۲]
پس از وفات پیامبر خدا ج، خلیفۀ اوّل مسلمین (ابوبکر صدیقس) از بیم زوال حافظان قرآن، به زید بن ثابت که نویسندۀ وحی و مورد اعتماد پیامبر بود دستور داد تا سورههای قرآن را در مجموعهای گردآورد و او با بهرهگیری از «اسناد نوشتاری» و «حافظۀ مسلمانان» نسخهای کامل ترتیب داد که آن را «مصحف» خواندند. چنانکه زید گفت: «فتتبعت القرآن أجمعه من العسب واللّخاف وصدور الرّجال». [۲۵۳]
یعنی: «قرآن را پیگیری کردم و آن را از شاخههای درخت خرما و سنگهای سپید و سینههای مردان گرد آوردم». در حقیقت زید با این کار، امّت اسلامی را در همیاری بر جمع قرآن شریک ساخت و نسخهای جامع با نظارت مسلمانان فراهم آورد. پس از گذشت چندی، در روزگار خلیفۀ سوّم (عثمان ذی النورینس)، یکی از یاران پیامبر ج بنام حذیفه بن یمان در بازگشت از آذربایجان، خبر آورد که میان مسلمانان در خواندن برخی از آیات قرآن اختلاف افتاده است! و باید این کار را چاره نمود. پس به دستور خلیفه، هیئتی به سرپرستی زید بن ثابت مأمور شدند تا از همان مصحف پیشین نسخهبرداری کنند و آنها را به دیار مسلمانان فرستند. هیئت مزبور در زمانی که هنوز بزرگانی از صحابه حیات داشتند و حافظان قرآن شهر مدینه را پر کرده بودند، بدین مهم پرداختند و یکی از نسخهها را در مدینه نگاه داشتند و بقیّه را به چند شهر از شهرهای مسلمانان ارسال نمودند و به همراه هر نسخه، قاری توانایی را روانه کردند تا مشکل قرائت پیش نیاید چنانکه زید بن ثابت، خود برای مردم مدینه قرائت مینمود و عبدالله بن سائب مأمور قرائت بر مردم مکّه شد و مغیره بن أبی شهاب برای قرائت به شام رفت و أبو عبدالرحمن سلمی عزم کوفه کرد و عامر بن عبدالقیس به همراه مصحف بصری به دستور خلیفه رهسپار آنجا شد... [۲۵۴]
آنگاه چون خبر یافتند که برخی از مسلمانان به حافظۀ خود اعتماد نموده و آیات مغلوط را بر اوراقی نگاشته به دستور خلیفه اوراق مزبور را از دور دست طلبیدند و با آب شستند و به روایتی، در آتش افکندند.
پس از خلیۀ سوّم، هنگامی که علی بن أبی طالب÷ بر مقام خلافت دست یافت، خدمات خلیفۀ پیشین را دربارۀ قرآن تحسین نمود و گفت: «لو کنت الوالي وقت عثمان لفعلت في المصاحف مثل الذي فعل عثمان» [۲۵۵]. یعنی: «اگر من در روزگار عثمان زمامدار بودم، همان کاری را که ایشان کرد، دربارۀ مصحفها مینمودم».
از آن پس، در پهنۀ روزگار بتدریج هزاران نسخه از روی نسخههای اصلی تهیّه شد و هزاران حافظ در هر دوره، قرآن را نگاهبانی کردند تا این باز پسین وحی خداوندی، بیهیچ دست خوردگی به ما رسید، چنان که در خود قرآن هم پیشبینی شده و وعدۀ حفظ آن آمده است و میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹].
«ما خود این یادنامه را فرو فرستادیم و ما نگاهبان آن هستیم».
به قول مولوی:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزت را حافظم
بیش و کم کن را ز قرآن رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن در او
تو، به از من حافظی دیگر مجو
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
[۲۵۶]
امّا نویسندۀ «تولّدی دیگر» پس از آنکه دربارۀ گردآوری قرآن سخنانی به میان میآورد، بدبینانه چنین مینویسد: «تقریباً همۀ محقّقانی که در این باره به بررسی پرداختهاند، بر این عقیدهاند که عثمان و نزدیکان وی یعنی بنی امیّه از این تدوین و تحمیل متن واحدی از قرآن تنها نظر دینی نداشته بلکه بیشتر تابع منظورهای سیاسی بودهاند. ای. پ. پتروشفسکی [۲۵۷]که در کتاب اسلام در ایران، خود همۀ این نظریّات را مورد بررسی قرار داده، تأکید میکند که میتوان با اطمینان گفت در جمعآوری قرآن، تغییراتی به سود بنی امیّه در متن آن، داده شده و زید بن ثابت بخاطر رضایت عثمان و امویان، آیات معیّنی را از متن قرآن حذف کرده است»! [۲۵۸]
این پندار تهمتآمیز چون تار عنکبوت سست و بیاعتبار است؛ زیرا اگر چنان بود که پتروشفسکی ادّعا مینماید. امام علی÷ که پس از عثمان به خلافت رسید و به جنگ با امویان برخاست، آیاتی را که بر ضدّ بنی امیّه نازل شده بود، آشکار میساخت و طرفدارانش آنها را در مصحفها ثبت میکردند و این بهترین شیوه برای رسوا ساختن امویان و به ویژه معاویه در جهان اسلام بود. امّا علی÷ هیچگاه به چنین کاری دست نزد بلکه عمل عثمان را دربارۀ قرآن کریم به صراحت تأیید نمود. بعلاوه آیاتی که به سود بنی امیّه در قرآن آمده است، کدامند؟! و چرا در سراسر قرآن نام و نشانی از امویان یا ستایشی از ایشان دیده نمیشود؟! پتروشفسکی، پیش از آنکه یک پژوهشگر بیطرف باشد، یک کمونیست متعصّب است! او درصدد بر نیامده تا اهمیّت و احترام عظیم قرآن را در میان بزرگان صحابه در یابد و بفهمد که با وجود چنان ارج و حرمتی، ممکن نبود دولت وقت – به فرض آنکه بخواهد – بتواند قرآن را تحریف نماید و به سود گروهی، دگرگون سازد. نیّت پتروشفسکی آن بوده است که قرآن کریم را نزد مسلمانان بیاعتبار جلوه دهد و از این راه، در ناتوان ساختن ایمان آنها گامی بردارد (همان نیّت کینهجویانهای که در شجاعالدین شفا میتوان یافت «تشابهت قلوبهم»)!
آری این، امام علی÷ بود که در دوران خلافت خود میگفت: «يا معشر الناس! اتقوا الله وإياکم والغلوّ في عثمان وقولکم حرّاق المصاحف! فوالله ما حرقها إلا عن ملأ منّا أصحاب رسول الله ج». [۲۵۹]
یعنی: «ای گروه مردم! از خدا پروا داشته باشید و دربارۀ عثمان گزافهگویی مکنید و از گفتن «سوزانندۀ مصاحف» دربارۀ او بپرهیزید سوگند به خدا که وی اوراق (مغلوط) را نسوزاند مگر در برابر گروهی از ما یاران پیامبر خدا ج».
از سوی دیگر، زید بن ثابت که آماج تهمت و افترای پتروشفسکی و شفا قرار گرفته است، از یاران موثّق پیامبر ج و مورد اعتماد علی÷ به شمار میآمد. از أبو عبدالرحمن سلمی که شاگرد امام علی÷ بود گزارش نمودهاند که گفت: «فمضيت إلی زيد (بن ثابت) فقرأت عليه، فکنت ألقی علي بن أبي طالب÷فأسأله فيخبرني ويقول لي: عليک بزيد بن ثابت. فأقمت علی زيد ثلاث عشرة سنة أقرء عليها فيها القرآن فعرفت بذلک فضيلة زيد في ضبط القرآن». [۲۶۰]
«من به نزد زید بن ثابت میرفتم و قرائت قرآن را از او فرا میگرفتم و با علیّ بن ابی طالب÷ نیز ملاقات میکردم و اموری را از او میپرسیدم و مرا آگاه میساخت و به من میگفت: بر تو باد که به سوی زید بن ثابت روی! (همنشینی با او را بر خود لازم بگیر) من نیز مدّت سیزده سال قرآن را نزد زید قرائت کردم و از این راه فضیلت او را در ضبط قرآن شناختم».
شفا دوباره مینویسد: «عبدالله بن مسعود یکی از نزدیکان محمّد و از حافظان سرشناس متن قرآن که خود متن دیگری از قرآن را تدوین کرده بود آشکارا سورههای ۱۱۳-۱۱۴ قرآن را غیر اصیل میدانست»! [۲۶۱]
باید گفت: آن جناب از دور دستی بر آتش دارند! کسی که مصحف عبدالله بن مسعود را خوانده، گواهی داده است که مصحف وی با مصحف زید بن ثابت هیچ تفاوتی نداشته چنانکه محمّد بن کعب قرظی گفته است: «رأيت مصاحف ثلاثة، مصحفا فيه قراءة ابن مسعود ومصحفا فيه قراءة أبيّ، ومصحفا فيه قراءة زيد، فلم أجد في کلّ منها ما يخالف بعضها بعضا». [۲۶۲]
یعنی: «مصحفهای سه گانه را دیدم. یکی مصحفی بود با قرائت عبدالله بن مسعود و دیگری با قرائت ابیّ بن کعب و سوّمی با قرائت زید بن ثابت، در هیچ یک از این مصاحف چیزی ندیدم که با دیگری مخالف باشد».
اگر در روایتی هم آمده است که در مصحف عبدالله بن مسعود، دو سورۀ کوتاه از آخر قرآن (سورۀ فلق و ناس) نوشته نشده بود، با چه دلیلی میتوان گفت که ابن مسعود آن دو سوره را نپذیرفته است؟ آیا ننوشتن سورهای از قرآن، دلیل بر مخالفت با آن شمرده میشود؟! هنگامی که در آثار آمده است پیامبر خدا ج آن دو سوره را میخواند و دیگر صحابه نیز آن دو را در مصحفها آورده بودند، چگونه میتوان ادّعا نمود که آنها اصیل نیستند؟!
شگفت آن است که شفا بر ستیزه با قرآن مجید، به هر دستاویزی روی میآورد تا آنجا که به کار شخصی که مرتد شده [۲۶۳]توسّل میجوید که خود پشیمان شده و به اسلام بازگشته است! ماجرا بنابر گزارش مورّخ و مفسّر مشهور، محمّد بن جریر طبری چنان است که مینویسد: «عبدالله بن سعد بن أبي سرح أسلم وکان يکتب للنّبيّ ج فکان أذا أملی عليه: سميعا عليما، کتب هو: عليما حکيما. وإذا قال: عليما حکيما، کتب: سميعا عليما فشکّ وکفر وقال: إن کان محمّد يوحی إليه، فقد أوحی إليّ. وإن کان الله ينزله فقد أنزلت مثل ما أنزل الله! قال محمّد: سميعا عليما، فقلت أنا: عليما حکيما. فلحق بالمشرکين ...» [۲۶۴]
یعنی: «عبدالله پسر سعد بن ابی سرح اسلام آورد و آیات قرآن را برای پیامبر ج مینوشت. چون پیامبر بر او: سمیعا علیما را (در پایان برخی از آیات) املاء مینمود، او بجای آن: علیما حکیما را مینوشت و چون: علیما حکیما میگفت، وی سمیعا علیما مینگاشت! آنگاه به شک افتاد [۲۶۵]گفت: اگر بر محمّد وحی میآید، بر من نیز وحی میشود و اگر خدا آیات را فرو میفرستد من نیز مانند آیات خدا نازل کردهام! زیرا محمّد گفت: سمیعا علیما. من نیز گفتم: علیما حکیما! پس به مشرکان (مکّه) پیوست...»!
البتّه این مرد در فتح مکّه به حضور پیامبر ج رسید و از جهالت خود بازگشت و به قول طبری در تاریخش، سرانجام پیامبر اکرم ج از او درگذشت [۲۶۶]. امّا آقای شفا دست به دامان این مرد زده! و مینویسد: «عبدالله بن أبی سرح از نزدیکترین صحابۀ پیامبر و کاتب مخصوص وحیهای او بود که پس از مدّتی اصالت این وحیها و کیفیّت نزول آیات قرآنی را انکار کرد...»! [۲۶۷]
و آقای شفا با توسّل به این برهان آهنین! (بدون آن که از توبه و عفو عبدالله بن ابی سرح سخن به میان آورد)! اصالت وحی و حقیقت قرآن را انکار مینماید!
از بحث «گردآوری مصحف قرآنی» که بگذریم، دیدگاه نقدآمیز شفا را دربارۀ قرآن کریم میتوان به چند بخش تقسیم کرد و برای هر کدام نمونهای آورد.
بخش اوّل، سخنان طعنآمیزی است که از «غرضورزی» او در ترجمۀ آیات مایه میگیرد! مانند این که از قول قرآن مجید مینویسد: «چنانچه (زنان) دلپسندتان نباشند در امر طلاق آنها نگران مباشید (نساء: ۱۹)!!» [۲۶۸]
در اینجا آقای شفا به خواننده تلقین میکند که قرآن به آسانی با «طلاق» موافقت مینماید و از این راه، کانون خانواده را از هم میپاشد! با آنکه اگر به اصل آیۀ شریفه در سورۀ نساء بنگریم، ملاحظه میکنیم که پیام قرآن برخلاف ترجمهای است که شفا آورده و با کمال بیپروایی، مفهوم آیه را واژگونه نموده است! در آیه مزبور چنین میخوانیم:
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾[النساء: ۱۹].
«و با آنان (زنان) خوشرفتاری کنید و اگر دلپسندتان نباشند پس چه بسا چیزی را نمیپسندید و خداوند در آن خیر بسیار مینهد».
همانگونه که میبینیم در این آیه، کمترین اشارهای به امر طلاق نرفته است، بلکه به خوشرفتاری با زنان و تحمّل آنها – در صورتی که ناپسند باشند – سفارش میکند و در حقیقت یکی از آیات افتخار آمیز مسلمانان شمرده میشود که در روزگار خشونت و بیمهری به زنان، قرآن مجید از «خیر بسیار» که در ایشان میتوان یافت سخن میگوید و به شکیبایی با آنها دستور میدهد.
از این نمونه ترجمههای نادرست، در کتاب «تولّدی دیگر» -متأسّفانه- فراوان یافت میشود و دشمنی نویسندۀ آن را با اسلام آشکار نشان میدهد. جای شرمندگی است که کسی (با پیشینۀ مسلمانی) دربارۀ مقدّسترین متون دینی، این اندازه تحریف و جفاکاری روا دارد و هیچ پروا نداشته باشد که روزی پرده از خیانت وی برداشته شود!
بخش دوّم از سخنان طعنآمیز شفا دربارۀ قرآن کریم را میتوان نتیجۀ «خطای وی در فهم آیات قرآنی» دانست. مانند آنکه مینویسد: «در قرآن نیز آمده است که ما خودمان حرام میکنیم بر هر شهری که تصمیم به هلاک مردم آن گرفته باشیم که آن مردمان از کفر خود توبه کنند (انبیاء: ۹۵)». [۲۶۹]
نویسنده، با این ترجمۀ مغلوط به خواننده پیام میدهد که قرآن، خداوند پاک را مانع توبۀ بندگانش معرّفی میکند! در صورتی که اصل آیۀ شریفه، مفهوم دیگری دارد و میفرماید:
﴿وَحَرَٰمٌ عَلَىٰ قَرۡيَةٍ أَهۡلَكۡنَٰهَآ أَنَّهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ٩٥﴾[الأنبیاء: ۹۵].
«و بر (مردم) شهری که آن را هلاک کردیم، حرام است (که بازگردند)، ایشان باز نمیکردند».
بیتردید مقصود از «لایرجعون = باز نمیگردند» بر نگشتن به زندگی دنیوی است (همانگونه که عمده مفسّران قرآن بر این رأی اتفاق نظر دارند) نه توبه از کفر و تبهکاری! زیرا در آیه تصریح شده است که آن مردم، به هلاکت رسیدهاند (أهلکناها) و از کسانی که رخت از زندگی بر بستهاند، انتظار توبه و اصلاح عمل نمیرود تا قرآن مجید اعلام کند که خداوند متعال، مانع این کار میشود!
آیۀ مزبور در قرآن کریم همانندی دارد که با توجّه بدان، فهمش آسانتر میگردد چنانکه در سورۀ یس آمده است:
﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا قَبۡلَهُم مِّنَ ٱلۡقُرُونِ أَنَّهُمۡ إِلَيۡهِمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ٣١﴾[یس: ۳۱].
«آیا ندیدهاند چه بسیار نسلهایی را که پیش از آنان هلاک کردهایم و آنها دیگر بسوی ایشان باز نمیگردند؟».
واضح است که مراد از «لایرجعون» باز نگشتن به دنیا است، همچنانکه در توضیح آیۀ پیشین گفته شد و هر دو آیه، یک مفهوم را میرسانند.
بخش سوم، سخنان طعن آمیزی است که شفا دربارۀ قرآن کریم میآورد و بر بیخبری او از «تطبیق کلام الهی» دلالت دارد. به عنوان نمونه در ذیل آیۀ ۱۱۱ از سورۀ توبه که از «وعدۀ بهشت در تورات و انجیل و قرآن به مجاهدان راه خدا» سخن میگوید، شفا ابراز شگفتی مینماید از این که در «انجیل» چنین وعدهای آمده باشد! و مینویسد: «هیچ مفسّری نیز تا به امروز در هیچ جای انجیل نشانی از این وعدۀ قطعی خداوند نیافته است»! [۲۷۰]
البتّه آقای شفا گمان نموده که تفسیر و تطبیق آیات، کار بسیار آسانی است و با یک نگاه سطحی و سرسری به ترجمۀ قرآن و انجیل، همۀ نکتههای این دو کلام و حیانی بدست میآید از اینرو سخت انکار میکند که در انجیل وعده داده شده باشد هر کس جان خود را در راه خدا از دست دهد، به رستکاری یا بهشت موعود میرسد!
امّا اگر از سر تأمّل و تدبّر به انجیل نگاه میکرد و سخنان آن را با یکدیگر میسنجید، وعدۀ قرآنی را در انجیل هم مییافت و میفهمید که درک کلام الهی، با سطحی نگری نمیسازد! در انجیل لوقا آمده است که عیسی مسیح÷ در روزگار واپسین دعوتش، چون احساس خطر میکرد، به حواریّون خود گفت: «الآن هر که کیسه دارد آن را بر دارد و همچنین توشهدان را، و کسی که شمشیر ندارد جامۀ خود را فروخته آن را بخرد»! [۲۷۱]
روشن است که دستور خریدن شمشیر برای بکارگیری از آن و دفاع در برابر دشمن بوده است و اگر کسی در دفاع از مسیح÷ کشته میشد، به رستگاری میپیوست و به بهشت جاودان میرسید، چنانکه در انجیل متّی میخوانیم که عیسی÷ فرمود: «هر که جان خود را بخاطر من هلاک کرد، آن را خواهد دریافت» [۲۷۲]یعنی شهادتش مایۀ رستگاری وی خواهد شد.
پس اگر از راه انصاف به انجیل توجّه کنیم، تصدیق خواهیم کرد که این کتاب، همان وعدهای را به پیروان عیسی÷ میدهد که قرآن کریم به امّت محمّد ج داده است و میان این دو کلام الهی، تفاوت و اختلاف اساسی وجود ندارد.
البتّه اناجیلی که در روزگار نزول قرآن وجود داشتند، به لحاظ تعداد، بیش از انجیلهای کنونی بودهاند (چنانکه آقای شفا هم بدین امر اذعان دارد) [۲۷۳]و اگر اناجیل مزبور را در دست داشتیم و در آنها کاوش میکردیم، شاید عبارات صریحتری در این باره مییافتیم.
بخش چهارم از طعنهایی که شفا بر قرآن مجید میزند از «در نیافتن صورتهای گوناگون وحی» ناشی شده است، چنانکه بارها اعتراض مینماید چرا قرآن، کتاب زبور یا مزامیر داود را به خداوند نسبت میدهد با آنکه مزامیر، نیایشها و سرودهای داود پیامبر است، نه کلام خدا! چنانکه مینویسد: «مزامیر داود مجموعهای از سرودهای صد و پنجاه گانهای است که داود پادشاه و پیغمبر یهود، خطاب به یهوه خداوند یهود، سروده است نظیر آنچه در گاتاها در مورد زرتشت و اهورا مزدا میتوان دید»! [۲۷۴]
آقای شفا نمیتواند این معنا را در یابد که ممکن است بندهای دعا و نیایشی را بر زبان آورد ولی در عین حال، آن نیایش به توفیق و الهام الهی در ذهنش آمده باشد (همچون «سورۀ حمد» در قرآن کریم که هم اثر وحی خداوندی است و هم از زبان بندگان خدا در خلال آن سخن به میان میآید). امّا اهل تحقیق میدانند که الهامات خداوند، شکلهای گوناگون دارد و از همینرو مسلمانان، مزامیر را از یک سو به داود÷ نسبت میدهند و از سوی دیگر عقیده دارند که داود پیامبر÷ نیایشهای مزبور را در حالتی اشراقی و الهامی سروده است و بنابراین، زبور، یک هدیّۀ الهی به داود شمرده میشود چنانکه قرآن میفرماید:
﴿وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا﴾[النساء: ۱۶۳].
«به داود زبور را دادیم»!
شاهدی هم که شفا از گاتاهای زرتشت و اهورا مزدا میآورد، رأی مسلمانان را تأیید مینماید؛ زیرا عموم زرتشتیان، گاتاها را اثری الهامی میدانند و آقای شفا به هیچ وجه ایشان را آماج اعتراض و نقد قرار نمیدهد و تنها با مسلمانان در این زمینه، آهنگ مخالفت و ستیزه دارد!
خلاصه آنکه سخنان طعن آمیز نویسندۀ «تولّدی دیگر» دربارۀ قرآن کریم از دو خصلت «غرض ورزی و جهالت» سر میزند و نویسنده با این روحیّه و معلومات، به نقد قرآن عظیم میپردازد.
در اینجا ما خوانندگان ارجمند را دعوت میکنیم تا نمونههای از تعالیم عالی قرآن شریف را ملاحظه کنند و پس از بررسیِ اشکال تراشیهای شفا منفیبافیهای ایشان، لحظههایی هم به آموزشها و ارزشهای مثبتی که قرآن به نمایش گذارده، بنگرند.
قرآن کریم در پانزده قرن پیش، از شیوههایی اخلاقی در زندگی انسان سخن میگوید که هیچ گاه کهنگی نمیپذیرند و همواره جامعۀ بشری بدانها نیازمندند و ما برخی از آنها را در این بخش بازگو میکنیم:
۱- سفارش به رعایت عدالت حتّی دربارۀ دشمنان! چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ﴾[المائدة: ۸].
«دشمنی گروهی شما را وادار نکند که به عدالت رفتار نکنید».
۲- سفارش به عفو و چشمپوشی از خطاهای دیگران، چنانکه میفرماید:
﴿وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ﴾[النور: ۲۲].
«مؤمنان باید عفو کنند و چشمپوشی نمایند، آیا دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد»؟
۳- سفارش به پیشگام شدن در کارهای خیر. چنانکه میفرماید:
﴿فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ﴾[البقرة: ۱۴۸].
«در کارهای نیک از یکدیگر پیشی بگیرید».
۴- سفارش به گواهی عادلانه با وجود زیان شخصی! چنانکه میفرماید:
﴿كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾[النساء: ۱۳۵].
«پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید هر چند به زیان خودتان باشد».
۵- سفارش به حفظ پیمان حتّی با دشمنان! چنانکه میفرماید:
﴿فَأَتِمُّوٓاْ إِلَيۡهِمۡ عَهۡدَهُمۡ إِلَىٰ مُدَّتِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[التوبة: ۴].
«پس پیمان ایشان (مشرکان) را تا پایان مدّتشان تمام کنید که خدا پرهیزگاران را دوست میدارد».
۶- سفارش به ایثار و فداکاری به سود دیگران. چنانکه میفرماید:
﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ﴾[الحشر: ۹].
«و دیگران را بر خود ترجیح میدهند هر چند نیازمند باشند».
۷- سفارش به راستی در گفتار. چنانکه میفرماید:
﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا﴾[الأحزاب: ۷۰].
«از خدا پروا داید و سخن درست گوید».
۸- دستور به پرهیز از سوء ظنّ بیدلیل. چنانکه میفرماید:
﴿ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ﴾[الحجرات:۱۲].
«از بسیاری گمانها دوری گزینید و فخر فروشی».
چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ﴾[لقمان: ۱۸].
«در زمین متکبّرانه راه مرو که خدا هیچ خود پسند فخر فروش را دوست ندارد».
۹- سفارش به رفتار نیک در برابر رفتار ناپسند چنانکه میفرماید:
﴿ٗوَيَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ﴾[الرعد: ۲۲].
«مؤمنان، بدی را با نیکی میزدایند».
۱۰- سفارش به ترک استهزاء دیگران. چنانکه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ﴾[الحجرات: ۱۱]«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! گروهی (از مردان) گروه دیگر را مسخره نکند، شاید آنان (= مسخره شدگان) از اینها بهتر باشند، و نه زنانی، زنان دیگر را، شاید آنان (= مسخره شدگان) از اینها بهتر باشند».
۱۱- سفارش به عفتگزینی و پاکدامنی. چنانکه میفرماید:
﴿وَلۡيَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغۡنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ﴾[النور: ۳۳].
«آنان که وسیلۀ زناشویی نمییابند باید عفّت گزینند تا خدا آنها را از فضل خویش بینیاز کند».
۱۲- سفارش به جانبداری نکردن از خائنان چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا﴾[النساء: ۱۰۵].
«مدافع خیانتگران مباش».
۱۳- سفارش به پرهیز از عیبجویی دیگران. چنانکه میفرماید:
﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١﴾[الهمزة: ۱].
«وای به هر طعنه زن عیبجویی».
۱۴- سفارش به رعایت پیمان و ادای امانت. چنانکه میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨﴾[المؤمنون: ۸].
«مؤمنان آنانند که امانتها و پیمانهای خویش را رعایت کنند».
۱۵- سفارش به دوری از سخنان لغو و یاوه. چنانکه میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣﴾[المؤمنون: ۳].
«مؤمنان آنانند که از یاوهگویی روی گردان باشند».
۱۶- سفارش به خوشگویی با مردم. چنانکه میفرماید:
﴿وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ ٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ﴾[الإسراء: ۵۳].
«به بندگانم بگو که به بهترین روش سخن گویند».
۱۷- سفارش به حفظ وحدت و دوری از پراکندگی. چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ﴾[آل عمران: ۱۰۵].
«مانند کسانی نباشید که از یکدیگر پراکنده شدند و اختلاف کردند».
۱۸- سفارش به پرهیز از بخل و حرص. چنانکه میفرماید:
﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾[الحشر: ۹].
«هر کس از بخل و آزِ خود مصون ماند، ایشانند که رستگارند».
۱۹- سفارش به پرهیز از پیروی ناآگاهانه از کسی یا چیزی. چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾[الإسراء: ۳۶].
«از پی چیزی مرو که تو را بدان دانشی نیست».
و دهها سفارش و دستور عالی دیگر که متأسّفانه آقای شفا حتّی به یکی از آنها اشاره ننموده و از راه تعصّب و بدبینی تنها درصدد عیبجویی بر آمده است.
از جملۀ اعتراضات نویسندۀ «تولّدی دیگر» به کتابهای وحیانی اینست که: چرا از دیدگاه قوانین دینی، میان این کتابها اشتراک و همسانی وجود ندارد؟! و در این باره مینویسد: «علیرغم این تصریح قرآن که هر سه کتاب مقدّس ادیان توحیدی (تورات، انجیل، قرآن) از جانب یک خدای واحد فرستاده شدهاند و بنابراین باید منطقاً منعکسکنندۀ حقایقی واحد و مشترک در قالب قوانین ابدی و ثابت و تغییرناپذیر الهی باشند، میان بسیاری از قوانین اعلام شده در این سه کتاب تفاوتها و گاه تناقضهای چنان بنیادی وجود دارد...»! [۲۷۵]
در پاسخ باید گفت اولاً اشتراک و همانندی میان این سه کتاب الهی در بسیاری از قوانین اخلاقی و حقوقی دیده میشود مانند اینکه هر سه کتاب از فحشاء و خیانت و سرقت و قتل و تهمت و دروغ و ... نهی مینمایند و به پاکدامنی و امانتداری و راستی و دادگر و دستگیری از نیازمندان و ... فرا میخوانند. ثانیاً خداوند، قوانین ادیان را برای خود مقرّر نفرموده تا گفته شود که چون خدا تغییر ناپذیر است، پس در قوانین الهی نیز نباید دگرگونی راه یابد! بلکه شرایع دینی، برای جوامع انسانی وضع شدهاند و جامعههای انسانی در تغییر و تحوّلند، بنابراین انتظار میرود که قوانین ادیان علاوه بر همسانی با یکدیگر، تفاوتهایی نیز داشته باشند. آری، ادیان ابتدائی دارای احکام سادهتر و محدودتری بودهاند و بتدریج در روند تحولات تاریخی، قوانین گستردهتری از سوی خداوند به پیامبران الهام شده است بدین معنی که اگر مثلاً در آئین یهود، از هزار حکم فقهی سخن میرود، در فقه اسلامی از دو هزار قانون حقوقی بحث میشود، به گونهای که تغییر شرایط آینده نیز در خلال آنها پیشبینی شده است و از «اضطرار» و «حرج» و «تغییر عرف» و «تغییر موضوع» و دیگر عوارضی که موجب تفاوت احکام حقوقی میگردد، نیز در این فقه سخن به میان میآید. امّا شگفت از نویسندۀ «تولّدیدیگر» است که از یک سو انتظار دارد قوانین ادیان، ثابت و تغییرناپذیر باشند و از سوی دیگر بر مقررّات ثابت و همسان در میان آنها اعتراض میکند! چنانکه با لحن نقد آمیز مینویسد: «انجیل در بسیاری از موارد بازگوکنندۀ مطالب تورات است. قرآن نیز در بسیاری از موارد بازگوکنندۀ مطالب تورات و انجیل است بطوری که حتّی عین جملات یا اصطلاحات آنها در آن بازگو شده است»! [۲۷۶]
آری قرآن کریم هرگز این موضوع را انکار یا پنهان نکرده است بلکه بارها به روشنی اعلام میدارد که این کتاب خدایی، تصدیقکنندۀ کتابهای پیشین و گواه بر آنها شمرده میشود همانگونه که میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾[المائدة: ۴۸].
«ما این کتاب را به سوی تو بحق فرو فرستادیم در حالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود و حاکم بر آنها است ...».
امّا همسانی قرآن مجید با تورات و انجیل در پارهای از مسائل، خود دلیل استواری بر وحیانی بودن آن به شمار میآید. زیرا پیامبر اسلام ج هیچ گاه به کتابهای تورات و انجیل و زبور و جز اینها دسترسی نداشت و با زبان آنها (زبان عبری) و اصطلاحات کتابهای مزبور آشنا نبود و هرگز نزد دانشمندان اهل کتاب برای آموزش کتب آنها نرفت و از اینرو یهودیان و مسیحیان عرب هیچ کدام ادّعا ننمودند که محمّد ج نزد ما درس آموخته و در مدارس ما گام نهاده است بلکه علمای بیغرض و منصف ایشان به حقّانیّت وحی محمّدی در همان روزگار، ایمان آوردند چنانکه وصف ایمان پاکدلانۀ آنان در آیاتی از قرآن کریم آمده است. [۲۷۷]
امّا نویسندۀ «تولّدی دیگر» که از تهمت و افترا به برگزیدگان خدا، هیچ باکی ندارد در این باره بیپروا قلمفرسایی نموده و مینویسد: «تقریباً همۀ محقّقانی که دربارۀ قرآن بررسی کردهاند بر این عقیدهاند که پیامبر اسلام با تورات و نیز با کتابهای تفسیری مربوط بدان (تلمود، میشنه، هلخه، هگده، میدارش) که همۀ آنها در جامعۀ یهودی عربستان آن زمان مورد استفاده و مراجعه بودند از نزدیک آشنا بوده است ولی انجیل و کتب مربوط بدان را تنها از طریق راهبان مسیحی در سفرهای تجارتی خود به شام و فلسطین شناخته و آشنایی مستقیم با آنها نداشته است»! [۲۷۸]
البتّه رأی واژگونهای که از سوی آقای شفا و چند تن خاورشناسان مغرض (نه محقّقان قرآنشناس)! ابراز شده است تنها با پندار بافیها و سوء ظنّ آنها پیوند دارد و هیچ کدام کمترین سندی بدست ندادهاند که نشان دهد پیامبر اسلام ج مدّتها به فرا گرفتن «زبان عبری» سرگرم بوده تا بتواند تورات و کتابهای تفسیری آن را بطور مستقیم مطالعه کند! و نیز هیچ یک دلیلی ندارند که پیامبر نزد «احبار یهود» درس تلمود و میشنه و میدارش و جز اینها را میخوانده است! اگر چنین رویدادی پیش آمده بود، مشرکان مکّه خیلی زودتر از این گروهِ پندارگرا، از آن امر با خبر میشدند و در برابر ادّعای صریح پیامبر ج که میگفت: هرگز کتابی پیش از قرآن نخوانده و خطّی بدست خود ننوشته است [۲۷۹]ایستادگی مینمودند و آموزگاران وی را به همه میشناساندند و مسلمانان را از پیرامون پیامبر پراکنده میساختند.
یهودیان مدینه نیز که حتّی به پیکار با پیامبر ج برخاستند، نتوانستند ادّعا کنند که محمّد ج شاگرد دیرینۀ ما بوده است! معلوم نیست این محقّقان قرآنشناس! از کجا به این همه دانشهای ناشناخته دست یافتهاند که اثری از آنها در قرآن و اسناد تاریخی دیده نمیشود؟!
امّا سفر پیامبر به «فلسطین»! دروغ دیگری است زیرا پیامبر در کودکی به همراه ابوطالب و گروهی از بازرگانان مکّه، بسوی شام حرکت کرد و به قریۀ «بصری» رسید و هرگز به فلسطین نرفت. طبری در تاریخ خود مینویسد: «خرج أبوطالب برسول الله جإلی بصری من أرض الشّام وهو ابن تسع سنين» [۲۸۰]یعنی: «ابوطالب بهمراه پیامبر ج به بصری در سرزمین شام سفر کرد و در آن هنگام پیامبر ۹ سال داشت».
همه میدانند که کودکی ۹ ساله اگر پای به مدرسه ننهاده باشد باید یک سال رنج بکشد و وقت بگذارند تا بتواند خواندن و نوشتنِ واژههای ساده را فرا گیرد، پس آن کودک درس ناخوانده چطور توانست از یک سفر کوتاه، دستمایهای برای رسالت عظیم آیندۀ خود بر گیرد و حکمت قرآن و فقه گستردۀ اسلامی را پدید آورد؟! چرا هیچ یک از کاروانیان، درس آموزی طولانی وی را نزد راهبان مسیحی گزارش ننمودهاند؟! امّا دومین سفر پیامبر – باز هم به شام – هر چند در نوجوانی صورت گرفت ولی با گرفتاریهایی همراه بود که فرصت پژوهش و درس خواندن به او نمیداد زیرا مسئولیّتی که دربارۀ اموال خدیجه و خرید و فروش کالاها بر عهده گرفته بود، وی را از پرداختن به امور دیگر باز میداشت به ویژه که پیشینۀ این کار را نداشت و برای نخستین بار با اموال خدیجه به سفر بازرگانی میرفت و چنان نبود که آن اموالِ گران را بدست این و آن سپارد و خود در پی تحصیل زبان عربی یا درس انجیلها رود!
علاوه بر این، پیامبر در این سفر نیز تنها نبود و کاروانی وی را همراهی میکرد چنانکه ابن سعد در کتاب «طبقات کبری» مینویسد: «فخرج مع غلامها ميسرة وجعل عمومته يوصون به أهل العير» [۲۸۱]. یعنی: «پیامبر (در نوجوانی) با میسره (غلام خدیجه) راهی سفر شد و عموهایش دربارۀ او به کاروانیان سفارش مینمودند».
باید از آقای شفا و خاورشناسان خیالپرداز و همفکر ایشان پرسید: اگر محمّد ج در این سفر کوتاه به تحصیل معارف دینی سرگرم شده بود پس:
چرا این خبر را کاروانیان گزارش نکردهاند و در تاریخ منعکس نشده است؟
چرا در فاصلۀ نوجوانی تا چهل سالگی (پیش از نبوّت) اهل مکّه سخنی از محمّد ج دربارۀ تعالیم پیامبران گذشته و ادیان پیشین و کتب وحیانی نشنیدند؟
چرا پیامبر پیش از رسالتش، از مسیح÷ و آموزشهای او (که به گمان شفا آنها را از راهبان فرا گرفته بود)! برای دیگران هیچ سخنی نگفت؟!
چرا در قرآن مجید که معمولاً خردهگیریِ منکران محمد ج نقل و نقد میشود، از این اتّهام خبری نیست؟!
آیا با خیالپردازی و فرضیهسازی میتوان سیرهنویسی کرد و هر سخن بیمدرکی را به میان آورد؟! [۲۸۲]
تهمت دیگری که شفا – به پیروی از گلدزیهر [۲۸۳]و امثال او – میآورد اینست که پیامبر اسلام ج تحت تأثیر «حنفاء» بوده که میگفتند از پیروان ابراهیم÷ هستند! با آنکه در آن روزگار از ابراهیم خلیل÷ هیچ کتاب و نوشته و قانوننامهای در میان نبود و شریعت گستردۀ اسلامی با آداب شخصی و انفرادی چند تن عرب (که برخی از ایشان مسلمان هم شدند) در خور سنجش نیست و دعوت پیامبر ج و کتاب او در میان عربها تازگی داشت از همینرو در قرآن مجید میخوانیم که از سخنان پیامبر در شگفتی رفته بودند چنانکه میفرماید:
﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤ أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧﴾[ص: ۴- ۷].
«از این که هشداردهندهای از میان خودشان به سوی آنان آمده، شگفت زده شدهاند! کافران گفتند: این جادوگری بس دروغگو است. آیا خدایان را خدای واحدی نموده؟ همانا این چیز بسیار شگفتی است! ما چنین سخنی در آخرین دین هم نشنیدهایم، این جز دروغپردازی نیست»!
اگر «حنفاء» آراء تازه و پیامهایی توحیدی در میان مردم عرب آورده بودند، آیا چنین حیرتی در بتپرستان پدید میآمد؟!
پژوهشگر نامدارِ عرب در زمان ما یعنی دکتر جواد علی (نویسندۀ کتاب معروف المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام) ضمن یکی از آثار خود دربارۀ حنفاء مینویسد: «وقد عاشوا في عزلة في تأمل وتفکر في حالات انفرادية إذ لم يکن هؤلاء شيعة وفرقة ولا کان لهم دين له قواعد معينة ثابتة». [۲۸۴]
یعنی: «آنان (حنفاء) در گوشهگیری روزگار میگذراندند، در تأمل و اندیشه بودند و حالتهای انفرادی داشتند و هیچ گاه بصورت گروهی متشکّل و فرقه و دستهای نبودند و دین و آئینی نداشتند و احکام ثابت و معینی داشته باشد».
عجب آنکه برخی از این افراد پراکنده و انگشت شمار، به اسلام روی آوردند و مسلمان شدند و هیچگاه هم ادّعا نکردند که استادان و آموزگاران پیامبر اسلام ج بودهاند، همان ادّعایی که آقای شفا و خیالبافانی امثال او به میان آوردهاند! [۲۸۵]
نویسندۀ «تولّدی دیگر» مینویسد: «حتّی در زمان خود محمّد، کسانی در مدینه و مکّه مدّعی آن بودند که بسیاری از مطالب قرآن از سلمان پارسی گرفته شده است و این شایعه در حدّی شیوع یافته بود که لازم آمد آیهای در تکذیب آن نازل شود: میدانیم که اینان میگویند بشری است که همۀ اینها را به تو میآموزد، امّا زبان آن کس که مورد اشارۀ ایشان است عجمی است در صورتی که قرآن، زبان فصیح عربی است! (نحل: ۱۰۳)». [۲۸۶]
این قصّه نیز خطای دیگری به شمار میآید که از شفا در کتابش سر زده است! زیرا سورۀ «نحل» در مکّه آمده و سلمان پارسی مدّتها پس از آن در «قبا» به حضور پیامبر اسلام ج رسید (و آئین وی را پذیرفت و از مسلمانان ثابت قدم گردید). چنانکه ابن هشام در کتاب «سیره» و ابن سعد در کتاب «طبقات» آوردهاند که خودِ سلمان دربارۀ نخستین دیدارش با پیامبر ج گفت: «جئت إلی رسول الله جوهو بقباء فدخلت عليه ومعه نفر من أصحابه» [۲۸۷]. «من، هنگامی به سوی پیامبر ج آمدم که او با گروهی از یارانش در قباء بود».
و این ملاقات در زمانی رخ داد که پیامبر خدا ج سیزده سال از رسالت خود را در مکّه سپری کرده بود و نزدیک هشتاد سوره از قرآن مجید بر پیامبر ج نازل شده بود، پس چگونه سلمان پارسی آنها را به وی آموخت؟
امّا آیۀ ۱۰۳ سورۀ نحل ماجرای دیگری دارد و همانگونه که مفسّران آوردهاند دربارۀ مردی رومی بنام «جبر» آمده است که در مکّه آهنگری میکرد (شمشیر میساخت) و چون پیامبر خدا ج بر او میگذشت چندی درنگ مینمود. برخی از مشرکان مکّه این حادثه را دستاویز قرار دادند و گفتند که: محمدّ ج به نزد جبر میرود تا از او سخن آموزد! قرآن کریم در پاسخ آنان فرمود:
﴿لِّسَانُ ٱلَّذِي يُلۡحِدُونَ إِلَيۡهِ أَعۡجَمِيّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ﴾[النحل: ۱۰۳].
«زبان آن کس که این نسبت را بدو میدهند، غیر عربی است و این (قرآن) عربی روشن است»!
مقصود از «اعجمی» که در آیۀ شریفه آمده «پارسی زبان» نیست بلکه مراد کسی است که از نژاد عرب نبوده و به زبان فصیح تازی آشنا نباشد. همین ماجرا نشان میدهد که اگر مخالفان پیامبر ج کمترین مدرکی برای اثبات آموزش وی از دیگران داشتند آن را در میان مینهادند و غوغا به راه میافکندند! ولی از این کار ناتوان ماندند.
شنیدنی است! که شفا در بحث از قرآن کریم، به کشف بزرگی دست یافته! و مینویسد: «آیات متعدّدی از قرآن گواه بر ایناند که بت ممتازی بنام الله پیش از اسلام در عربستان شناخته شده بوده است و مقامی مافوق بتهای دیگر داشته است: اگر از آنها بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را در جای خود قرار داد؟ پاسخ خواهند گفت: الله. و اگر بپرسی چه کسی باران میفرستد و زمین مرده را زنده میکند؟ جواب خواهند داد: الله. پس چرا امروز، روی از حقیقت میگردانند؟ (عنکبوت: ۶۳-۶۳)» و «از آنها بپرس زمین و آنچه در آن است از چه کسی است و مالک همه چیز جهان و پناه همه در این دنیا کیست؟ به تو جواب خواهند داد: الله. پس چگونه با چنین اعتقادی باز هم پند نمیگیرند و خود را فریب میدهند»؟! (مؤمنون ۹۲-۹۸)»! [۲۸۸]
هر کس اندکی اهل تأمّل باشد از همین شواهد قرآنی که شفا آورده، به روشنی در مییابد که نام «الله» نزد عرب بر آفرینندۀ آسمانها و زمین و خداوندگار خورشید و ماه و مالک همه چیزِ جهان اطلاق میشده است نه بر بت ممتازی که آن را در عربستان میشناختند!
جای حیرت است که تعصّب ضدّ دینی چگونه روان نویسنده را تسخیر نموده بصورتی که این موضوع ساده را درک نمیکند! هیچ گاه عرب جاهلی باور نداشت که یک بت سنگی یا چوبی، آسمانهای بیکران را با خورشید و ماهش آفریده و زمین پهناور را با همۀ موجوداتش پدید آورده است! این خیال در ذهن پندارگرای آقای شفا جای دارد نه در قرآن کریم و تایخ عرب! بتی که عرب در دوران جاهلیّت آن را میشناخت و نامش را از نام مقدّس «الله» گرفته بود «لات» نامیده میشد چنانکه نام بت «عزی» را از «عزیز» اقتباس کرده بودند و آیۀ شریفه قرآن از کار ایشان به «انحراف در نامهای خدا» تعبیر نموده و میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠﴾[الأعراف: ۱۸۰].
«نیکوترین نامها از آنِ خداست پس خدا را با آن نامها بخوانید و کسانی را که در نامهای او کجروی میکنند واگذارید که سزای آنچه را میکردند خواهند دید».
مفسران قرآن از طبری و زمخشری و بیضاوی و رازی و طوسی و طبرسی و ... همگی از آنکه عرب جاهلی، نام بتها را از نامهای خدا میگرفته است، سخن گفتهاند ولی شفا چون از تفسیر قرآن آگاهی ندارد (و حتّی از عهدۀ ترجمۀ درست آن بر نمیآید) ره به بیراهه برده و سخنی به گزاف آورده است.
شرکِ گرانِ عرب در روزگار جاهلیّت «شرک در عبادت» بود، نه «شرک در خالقیّت»! بدین معنی که مشرکان عرب، آفریدگار آسمان و زمین را باور داشتند ولی بتها را نیز عبادت مینمودند به امید آنکه نزد خدای جهان از آنان «شفاعت» کنند! چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ﴾[یونس: ۱۸].
«غیر از خدا چیزهایی را عبادت میکنند که نه زیانی بر آنان میرسانند و نه سودشان میدهند و گویند که: اینان، شفیعان ما نزد خدا هستند»!
از کتاب «الأصنام» اثر محمد بن سائب کلبی نیز همین معنا بر میآید که بت پرستان عرب، برای اصنام خود رسم عبادت بجای میآوردند (یعنی به سجده و طواف و قربانی و نذر .... برای آنان میپرداختند) شاید که پذیرا شوند و نزد آفریدگار گیتی میانجیگری کنند. از اینرو شعار اصلی اسلام: «لا اله الا الله» آمده یعنی: «جز الله هیچ معبودی در خور عبادت نیست» نه «لا خالق الا الله»! زیرا که عرب، شرک در خالقیّت نداشت و آفریدگار یگانه را میشناخت چنانکه آیات روشن سورههای مؤمنون و عنکبوت (که شفا آنها را به گواهی آورده) بر این امر دلالت دارند.
توحید قرآنی به ما میآموزد که جز بر درگاه «الله» سر بر آستان کسی ننهیم و اظهار بندگی و چاکری نزد این و آن نکنیم، به قول اقبال لاهوری:
آدم از بیبصری بندگیِ آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی ازخویغلامی زسگانپستتر است
منندیدمکهسگی پیشسگی سر خم کرد!
[۲۳۲] تولّدی دیگر، ص ۱۸۸. [۲۳۳] صحیح البخاری، الجزء التاسع، کتاب الاعتصام بالکتاب و السّنّة، ص ۱۳۶، چاپ مصر. [۲۳۴] در این باره به کتاب «عیون أخبار الرّضا» اثر محمّد بن علیّ بن بابویه قمّی نگاه کنید. [۲۳۵] شیخ الإسلام احمدبن عبدالحلیم بن تیمیه حرانی دمشقی، در سال: ۶۶۱ هجری تولد یافته و در ۲۶ ذوالقعده سال: ۷۲۸ هجری در زندان وفات نمود. ایشان یکی از بزرگترین رجال فکر اسلامی است که در میدانهای مختلف مبارزه نموده و کتابها و شاگردان زیادی به امت اسلامی تقدیم نموده است. [مصحح]. [۲۳۶] تولّدی دیگر، ص ۱۸۹. [۲۳۷] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۱۱۵. [۲۳۸] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره: ۷۰ (چاپ لبنان). [۲۳۹] تولّدی دیگر، ص ۱۹۹. [۲۴۰] تولّدی دیگر، ص ۲۰۵. [۲۴۱] تولّدی دیگر، ص ۲۷۳. [۲۴۲] تولّدی دیگر، ص ۲۰۳. [۲۴۳] تولّدی دیگر، ص ۲۰۵. [۲۴۴] تولّدی دیگر، ص ۲۷۰. [۲۴۵] تولّدی دیگر، ص ۲۰۶. [۲۴۶] چنانکه مینویسد: «انجیلهای تألیف شده در سالهای بعد از مرگ عیسی منحصر به همین چهار انجیل نامبرده نیستند بلکه انجیلهای متعدد دیگری نیز بنام انجیل ناصریان، انجیل عبریان، انجیل بردیصان، انجیل مرقیون، انجیل برنابه (برنابا) و انجیل توماس نوشته شدهاند» (تولّدی دیگر، ص ۱۹۸-۱۹۹). [۲۴۷] به تاریخ کلیسای قدیم، اثر میلر، ترجمه علی نخستین و عباس آرینپور، ص ۳۴-۳۵ نگاه کنید. [۲۴۸] به کتاب «تاریخ بشر» اثر هاندریک وان لون، ترجمه عی اکبر بامداد، ص ۸۰ نگاه کنید. [۲۴۹] همان شهر «ناصره» که مسیح÷ بدان منسوب است و او را عیسای ناصری میگفتند. [۲۵۰] درباره به دار آویخته شدن عیسی÷ البتّه یوسف، آنچه را که ظاهراً دیده گزارش نموده و دروغ هم نگفته است، ولی به روایت قرآن مجید و به اعتقاد برخی از فرق مسیحی، در این کار اشتباهی پیش آمده است: ﴿وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡ﴾ [النساء: ۱۵۷]. [۲۵۱] حافظ ابن کثیر/اسامی بیست و سه شخص از صحابهی جاننثار آن حضرت را در ضمن کاتبین ذکر میکند، و از آنجمله نام: ابوبکر صدیق، عمر فاروق، زبیر بن عوام، خالد بن ولید و امیر معاویه بن ابوسفیان ش را نیز میآورد. [مصحح]. [۲۵۲] تولّدی دیگر، ص ۲۰۸. [۲۵۳] صحیح البخاری، ج ۶، ص ۲۲۶، چاپ مصر. [۲۵۴] در این باره مدارک فراوانی موجود است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم: صحیح بخاری، ج ۶، ص ۲۲۶، چاپ مصر و نیز: تفسیر طبری، ج ۱، ص ۲۶ چاپ مصر و نیز تاریخ ابن خلدون، ج ۱۰، ص ۱۰۲۰ چاپ لبنان و نیز: الفهرست، اثر محمّد بن اسحق ندیم، ص ۴۲ -۴۳ چاپ قاهره و نیز: الإتقان فی علوم القرآن، اثر سیوطی، ج ۱، ص ۵۷ به بعد، چاپ قاهره و ... . [۲۵۵] المقدّمتان فی علوم القرآن، به اهتمام آرتور جفری (خاورشناس انگلیسی)، ص ۴۶، چاپ قاهره. [۲۵۶] دفتر سوّم مثنوی مولوی. [۲۵۷] متولد ۲۲ ژوئن سال: ۱۸۹۸ در شهر کیف (جمهوری اکراین) و هلاک شدهی سال: ۱۹۷۷. [مصحح]. [۲۵۸] ُتولّدی دیگر، ص ۲۰۹. [۲۵۹] مناهل العرفان فی علوم القرآن، اثر زرقانی، ج ۱، ص ۲۵۵، چاپ مصر و نیز: المقدّمتان فی علوم القرآن، ص ۴۶. [۲۶۰] المقدّمتان فی علوم القرآن، ص ۲۵. [۲۶۱] تولّدی دیگر، ص ۲۰۹-۲۱۰. [۲۶۲] المقدّمتان، ص ۴۷. [۲۶۳] قابل یادآوری است که اگرچه عبدالله بن سعدبن أبی سرح یکبار مرتد شد، اما او در فتح مکه دوباره مسلمان شده و با پیامبر ج بیعت کرد و پس از آن اسلامش را نیکو ساخت و خدمات شایستهای برای مسلمانان انجام داده و مناطق بسیاری را در قارهی افریقا جزء قلمرو خلافت اسلامی نمود، و در زمان خلافت راشده والی مصر بوده است. [مصحح]. [۲۶۴] جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، اثر ابن جریر طبری، ذیل آیه ۹۳ سوره انعام. [۲۶۵] در اینجا عبارت داخل ممیزها جا افتاده است. و به کفر گرایید. [۲۶۶] تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۹، چاپ مصر. [۲۶۷] تولّدی دیگر، ص ۲۱۰. [۲۶۸] تولّدی دیگر، ص ۲۱۳. [۲۶۹] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۷۴. [۲۷۰] تولّدی دیگر، ص ۲۱۱. [۲۷۱] انجیل لوقا، باب ۲۲، شماره: ۳۶. [۲۷۲] انجیل متّی، باب دهم، شماره: ۳۹. [۲۷۳] به تولّدی دیگر، ص ۱۹۸ نگاه کنید. [۲۷۴] تولّدی دیگر، ص ۲۱۲. [۲۷۵] تولّدی دیگر، ص ۲۱۲. [۲۷۶] تولّدی دیگر، ص ۲۱۷. [۲۷۷] به سورة الشّعراء، آیه ۱۹۷ و سورة القصص، آیه ۵۲-۵۵ و سورة الأحقاف آیه ۱۰ و سورة البقرة آیه ۱۴۶ و سورة المائدة آیه ۸۲-۸۵ و ... نگاه کنید. [۲۷۸] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۲۲۱. [۲۷۹] چنانکه در سورهی مکی عنکبوت آمده است: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٤٨﴾[العنكبوت: ۴۸] «تو پیش از قرآن هیچ کتابی نخوانده بودی و خطّی بدست خویش ننوشته بودی که در آن هنگام، باطل اندیشان (در وحی تو) تردید میکردند (امّا اینک عذری ندارند)». [۲۸۰] تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۷۸. [۲۸۱] الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۸۳، چاپ لایدن. [۲۸۲] در این باره به کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» اثر همین قلم، ج ۱، ص ۹۸-۱۰۵ نیز نگاه کنید. [۲۸۳] ایگناس گلدزیهر (۲۳ ژوئن ۱۸۵۰-۱۳ نوامبر ۱۹۲۱) خاورشناس مشهور مجارستانی. [مصحح]. [۲۸۴] تاریخ العرب فی الإسلام، اثر دکتر جواد علی، ص ۴۸، چاپ بغداد. [۲۸۵] درباره «حنفاء» به کتاب «خیانت در گزارش تاریخ»، ج ۱، ص ۱۲۲ به بعد نگاه کنید. [۲۸۶] تولّدی دیگر، ص ۲۸۸-۲۸۹. [۲۸۷] السّیرة النبویّة، اثر ابن هشام، ج ۱، ص ۲۱۹، چاپ مصر و الطبقات الکبری اثر محمّد بن سعد، ج ۴، ص ۵۶ [عبارت متن از طبقات نقل شده است]. [۲۸۸] تولّدی دیگر، ص ۲۳۳.