«قوانین حقوقی در آئینهای توحیدی»
نویسندۀ «تولّدی دیگر» در آغاز فصلی از کتاب خود که دربارۀ قوانین ادیان سخن میگوید، تأکید میورزد که: «در یک آئین توحیدی، چنین قوانینی میبایست الزاماً از جانب خود خداوند وضع شده باشد و قوانین وضع شدۀ خداوند نمیتوانند تغییر کنند»! [۳۲۳]
این موضوع که قانونگذار اصلی در ادیان توحیدی، خداوند است جای چون و چرا ندارد ولی این که قوانین خداوند نمیتوانند تغییر کنند، سخن درستی نیست؛ زیرا احکام دینی – چنانکه پیش از این گفتیم – برای عالم مجرّدات وضع نشدهاند تا گفته شود که نباید در آنها دگرگونی راه یابد! این احکام برای جامعههای انسانی تشریع شدهاند که در جریان پویایی و گسترش و تحوّل قرار دارند و شرایع دینی نیز پا به پای آنها حرکت میکنند و در تحوّلات روزگار، هدایت آنها را بر عهده دارند و همانگونه که پیش از این به اشارت گذشت حتّی در آخرین شریعت الهی به «ضرورتها» و «تنگناها» و «دگرگونی موضوعات» که مایۀ تغییر احکام میگردند، عنایت شده است چنانکه در قرآن کریم اصول و قواعد این امو را ملاحظه میکنیم و در خلال آیاتی چون:
﴿إِلَّا مَا ٱضۡطُرِرۡتُمۡ إِلَيۡهِ﴾[الأنعام: ۱۱۹].
و:
﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ﴾[الحج: ۷۸].
و:
﴿حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ﴾ [۳۲۴][النساء: ۱۴۰].
و امثال اینها با قواعد مزبور آشنا میشویم و همین است رمز شریعت اسلام یعنی باز بودن باب اجتهاد و رعایت شرائط زمان و مکان در شناخت احکام. [۳۲۵]
پس ادّعای اینکه: «قوانین وضع شدۀ خداوند نمیتوانند تغییر کنند»! مبنای درستی ندارد. قوانین و احکامی که خداوند برای «نظام تکوین» برقرار نموده نیز گاهی دگرگون میشوند تا چه رسد به قوانینی که با زندگیِ متحوّل بشر پیوند دارند! مثلاً سنّت الهی در جهان هستی، اکنون بر این پایه استوار است که: «هر موجود زندهای، از موجود زندۀ دیگر پدید آید» ولی تردیدی نیست که هنگام پیدایش حیات، قانون مذکور جریان نداشت و کسی هم بر آفریدگار جهان نباید اعتراض کند که چرا آفرینش خویش را به صورت نخستین ادامه نداده است؟!
از این بگذریم، آقای شفا در کتابش به خردهگیری میپردازد که چرا شریعت موسی÷ در پارهای از احکام، به قوانین حمورابی [۳۲۶]میماند؟! و مینویسد: «جالب است که در سرآغاز مجموعۀ حمورابی نیز تصریح شده است که منبع این قوانین، فرمان آنو و بعل خدایان بزرگ بابل است»! [۳۲۷]
آقای شفا از آنجا که در فقه و حقوق، کار تخصّصی نکرده در این اعتراض از توجّه به نکاتی چند غفلت نموده است.
نخست آنکه: همانندی پارهای از قوانین شریعت با قانونهای مدنی بدین دلیل است که شریعت، همواره قوانین مفید جامعه را امضاء و تأیید میکند. نه تنها موسی÷ بلکه پیامبر اسلام ج هم با احکام و قوانین سودمند عرب به مخالفت برنخاست و آنها را دگرگون نساخت. این دسته از قوانین دینی را «احکام امضائی» مینامند که در برابر «احکام تأسیسی» قرار گرفتهاند و تصویب آنها از سوی شرع، به هیچوجه اشکال عقلی ندارد بلکه نشانهای از انصاف شریعت شمرده میشود. گویا جناب شفا انتظار دارد که ادیان توحیدی تنها برای ستیزه با همۀ آداب و رسوم انسانها آمده باشند؟!
دوم آنکه: قوانین سودمندی که ساختۀ آدمیانند بخاطر انتساب به بتها یا خدایانِ موهوم، نباید متروک و تعطیل شوند مانند این که کاهنان قدیم، پارهای از احکام صحیح نجومی را به خدایان نسبت میدادند ولی این کار، مایۀ انکار احکام مزبور نزد دانشمندان نجوم نگشت.
سوم آنکه: شریعت توحیدی موسی÷ و احکام تورات با قوانین شرکآمیز حمورابی، تفاوتهای گوناگونی دارند و در مقایسۀ میان دو مکتب قانونی، علاوه بر همسانیها، اختلافات آن دو را نیز باید در نظر داشت.
متأسفانه کتاب «تولّدی دیگر» در رویارویی با ادیان الهی – چنانکه بارها گفتیم – راه نفی مطلق و لجاجت را در پیش گرفته است و این روش، با «نقد علمی» سازگاری ندارد و غرضورزیِ نویسنده را نشان میدهد. آقای شفا به انگیزۀ «ردّیّه نویسی» با ادیان توحیدی روبرو شده است و از اینرو هر مسئلهای را با بدبینی تمام! نگاه میکند. مثلاً ما میدانیم که قرآن کریم دعوت خود را در روزگاری آغاز نمود که عرب برای «زن» ارزش و اعتباری قائل نبود. تازیان، دخترانشان را «زنده به گور» میکردند و زنان را – ناخواسته – به «میراث» میبردند [۳۲۸]. مردان عرب، همسران خویش را با یکدیگر معاوضه مینمودند و نام این کار را «نکاح استبدال»! مینهادند [۳۲۹]. بطور کلّی زن نزد عرب جاهلی، ارزش «اشیاء» را داشت و در شمار «اشخاص» نبود! در چنین روزگاری، خورشید اسلام طلوع کرد و قرآن کریم از افق حجاز سر زد و برای زنان، حقوق فردی و خانوادگی و اجتماعی مقرّر داشت. آقای شفا خدمات اسلام را به زن مطلقاً نادیده میگیرد و تنها در پی آنست که دستاویزی بیابد تا نشان دهد که زن در اسلام تحقیر شده است! آیا اینست درس انصاف برای پژوهشگران حقیقت؟!
برعکس آنچه آقای شفا القاء مینماید، قرآن کریم هنگامی که از «دینداری» زن سخن میگوید، زنانی چون مریم÷ و مادر موسی÷ را نام میبرد که به مقام وحی و الهام خداوندی نائل شدند و قرآن چنین شایستگی و لیاقتی را دربارۀ زن تصدیق مینماید و هنگامی که از «پادشاهی» زن سخن میگوید، با شکوهمندی بسیار از ملکۀ سبأ یاد میکند و نیک اندیشی و حسن تدبیر و انصاف وی را میستاید. و هنگامی که روی سخن با «زنان پیامبر» دارد، با احترام و لطف ویژهای ایشان را مخاطب قرار میدهد که:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ﴾[الأحزاب: ۳۲].
«ای زنان پیامبر! شما اگر پرهیزگار باشید، همانند هیچ یک از زنان نیستند...».
و هنگامی که از «عموم زنان» یاد مینماید از سفارش به نیک رفتاری دربارۀ آنان دریغ نمیورزد و از
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾[النساء: ۱۹].
«با زنان به شایستگی رفتار کنید».
سخن به میان میآورد.
پیامبر ارجمند اسلام ج نیز در بازپسین سخنرانی بزرگ خود، در «حجة الوداع» زنان را به فراموشی نمیسپرد و خطاب به مردان ندا در میدهد: «استوصوا بالنساء خيرا» [۳۳۰]« دربارۀ زنان به نیکی سفارش کنید». همین پیامبر گرانقدر است که دربارۀ زنان میفرماید: «ما أکرم النساء إلا کريم ولا أهانهن إلا لئيم» [۳۳۱]! یعنی: «جز کریمان کسی زنان را گرامی ندارد و جز فرومایگان کسی آنان را خوار نشمرد»!
آقای شفا گاهی آیات قرآن را تحریف میکند تا از ارجمندی زنان در اسلام بکاهد مثلاً از قول قرآن مینویسد: «زنانی را به نکاح خود در آورید که مورد پسندتان باشند، دو یا سه یا چهار (نساء: ۳) و چنانچه دلپسندتان نبودند در امر طلاق آنها دغدغهای به خود راه ندهید (نساء: ۱۹)» [۳۳۲]!!
خوانندگان ارجمندی که با قرآن مجید آشنایی دارند بخوبی میدانند که در سورۀ نساء پس از اجازۀ چند همسری [۳۳۳]بلافاصله آمده است: ﴿ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً﴾یعنی: «پس اگر بیم داشتید که به عدالت رفتار نکنید، به یک زن بسنده کنید». و آقای شفا این بخش حسّاس از آیه را عمداً حذف نموده و در پی آن، ترجمۀ نادرستی از آیۀ دیگری را جایگزین کرده است! در آیۀ اخیر میخوانیم:
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾[النساء: ۱۹].
«و با زنان خوش رفتاری کنید و اگر دلپسندتان نباشند پس چه بسا چیزی را نمیپسندید و خداوند در آن خیر بسیار مینهد».
اینک ملاحظه کنید که ترجمۀ نادرست شفا تا چه اندازه از مفهوم این آیه فاصله دارد و چگونه نویسنده، آیۀ قرآن را واژگونه جلوه داده است؟!
آقای شفا از این که: «ارث پسران دو برابر دختران است» سخن میگوید تا بیاعتباری زن را در اسلام نشان دهد! و احکام «زن ناشزه» [۳۳۴]را بجای «زنان شایسته» میآورد تا اذهان را نسبت به اسلام بدبین سازد! در صورتی که همه میدانند اسلام از آنجا که مرد را در پرداخت هزینۀ خانواده مکلّف میشمارد، سهم وی را از میراث نیز دو برابر زن قرار داده است که اگر آهنگ تحقیر زن را داشت هرگز سهم الإرث پدر و مادر را یکسان قرار نمیداد! چنانکه در قرآن کریم میفرماید:
﴿وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ﴾[النساء: ۱۱].
«اگر (میّت) فرزندی داشته باشد هر یک از پدر و مادرش یک ششم از آنچه بجای نهاده، سهم دارند».
ما در این رساله بر آن نیستیم تا از «حقوق زن در اسلام» به تفصیل سخن گوییم بلکه خطاها و غرضورزیهای نویسندۀ «تولدی دیگر» را بر میشمریم و گرنه، در این زمینهها بیش از این سخن باید گفت.
آقای شفا از «برتری مرد بر زن در اسلام» سخن میگوید! و هیچ توجّه ندارد که در اسلام فضیلت و برتری، تنها در سایۀ «تقوی» پدید میآید چنانکه قرآن کریم میفرماید:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾[الحجرات: ۱۳].
«گرامیترین شما نزد خدا کسی است که پرهیزگارتر باشد».
پس اگر در جایی از برتری مرد بر زن سخن رفته است، نیروی جسمانی و توان بالاتر او در نظر گرفته شده، نه شخصیّت اخلاقی و ارزش انسانی وی که باید از راه تقوی بدست آید (و با مرد و زن بودن پیوندی ندارد).! مگر نمیبینیم که قرآن کریم، همسر فرعونِ مصر را میستاید در حالی که خود فرعون را به سختی محکوم مینماید؟!
متأسفانه آقای شفا روح دیانت را نمیشناسد و از هدفهای نهایی اسلام آگاه نیست.
نویسندۀ کتاب تولّدی دیگر «مسئلۀ بردگی» را نیز به میان میآورد و بدین دستاویز، بر ادیان توحیدی و از جمله اسلام میتازد! وی در این زمینه مینویسد: «رسم ظالمانۀ بردگی و بردهداری که در سراسر جهان امروز محکوم شناخته شده و کلیّۀ کشورهای عضو سازمان ملل متحد بر الغای آن صحّه گذاشتهاند، همچنان در هر سه آئین توحیدی از آن قوانین ثابت و لا یتغیّر الهی است»! [۳۳۵]
آقای شفا خبر ندارد که به اعتراف اروپائیان، کشور مسلمان تونس پیش از همۀ دولتها، آزادی عمومی بردگان را اعلام کرد و البتّه در این توفیق، از همراهی و تأیید علمای دین برخوردار بود. خاورشناس اروپائی برونشویگ در این باره مینویسد: «برای تونس این افتخار حاصل است که فرمان عام آزادی را پیش از همۀ دولتها به سود بردگان سیاهپوست و مسلمان (البته در آن زمان دیگر عملاً بردۀ سفید پوست در قلمرو نایب السلطنه در تونس وجود نداشت) منتشر ساخت. بیک احمد با فرمان ۱۲ شعبان ۱۲۸۰ (۲۳ ژانویه ۱۸۴۶) ... دستور داد که به هر بردۀ متقاضی، خطّ آزادی داده شود .... دو تن از بلندترین مقامات از رؤسای محلّی مذاهب حنفی و مالکی، آن را تصدیق و تأیید کردند». [۳۳۶]
چرا علمای حنفی و مالکی با آزادی بردگان موافقت نمودند؟ زیرا دستور صریح قرآن کریم است که چون در میدان کارزار کسانی را به اسارت گرفتید:
﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً﴾[محمد: ۴].
«یا بر اسیران منّت نهید (آزادشان سازید) و یا تاوان بگیرید».
بنابراین مسلمانان اجازه داشته و دارند تا بردگان را (که همان اسیران جنگی هستند) آزاد سازند و یا آنها را با اسرای خود مبادله نمایند و از این راه مشکل بردگی را حل کنند، چنانکه پیامبر بزرگوار اسلام ج نیز در پیکار با «هوازن» به ۶۰۰۰ تن اسیر دست یافت و با تدبیر ویژهای همگی را آزاد فرمود. [۳۳۷]
در اینجا لازم است بر این نکته تأکید شود که بردگی به مفهومی که در غرب رواج داشته اساساً در اسلام تشریع نشده است! در آیین اسلام، بردگی از صحنۀ جنگ آغاز میشود و در غیر این صورت، کس حق ندارد به شیوۀ «آدمربایی» یا از راههای دیگر، شخصی را به بردگی گیرد.
قاسم بن سلام [۳۳۸](از فقهای قدیم اهل سنّت) در کتاب «الأموال» مینویسد: «سنة رسول الله - ج- والمسلمين أن لا سباء علی أهل الصلح ولا رق وأنهم أحرار» [۳۳۹]. یعنی: «سنّت پیامبر خدا ج و روش مسلمانان بر این بنیاد استوار است که هیچگاه از کسانی که با مسلمانان در صلحاند اسیر و برده نباید گرفت و همه آزادند».
و نیز فقیه معروف شیعی، محقّق حلّی [۳۴۰]در کتاب «شرائع الإسلام» آورده است: «يختص الرّق بأهل الحرب». [۳۴۱]
یعنی: «بردگی ویژۀ کسانی است که با مسلمانان پیکار میکنند». این شکل از بردگی، هیچگاه در جهان الغاء نشده است و هر گاه جنگی میان کشورها پیش آید ناگزیر، اسیرانی هم در میان خواهند آمد. روشن است که اسیران جنگ، جز از راه آزاد سازی یا مبادلۀ اسراء (فداء) نمیتوانند رهایی یابند و این همان راه حکیمانهای است که اسلام در سدههای پیشین به روی اسیران باز کرده است. البتّه مسلمانان گذشته اجازه داشتند پیش از مبادلۀ اسیران، آنها را در اختیار گیرند ولی با توجّه به نصّ قرآن: ﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً﴾[محمد: ۴].
و شرایط جدید دنیا، حکم اسیران جنگی بر ما مسلمانان روشن است و همان راهی را باید سپرد که فقهای هوشمند تونس رفتند.
آقای شفا از فروعی چند مانند: «نماز»، «روزه»، «حج»، «قربانی» و ... در کتاب خود سخن به میان آورده است و متأسفانه در همه موارد دچار لغزشهای آشکار شده که بحث از آنها سخن را به درازا میکشد و ما بیشتر این مباحث را ضمن کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» پاسخ گفتهایم، همانگونه که دربارۀ «بردگی از دیدگاه اسلام» رسالۀ گستردهای نگاشتهایم که به چاپ رسیده است. [۳۴۲]
[۳۲۳] تولّدی دیگر، ص ۳۳۷. [۳۲۴] این سه آیه، مبنای قانونهای «اضطرار» و «حرج» و «تغییر موضوع» قرار گرفتهاند که موجب تغییر حکم میشوند. [۳۲۵] برای آشنایی بیشتر به رساله «نوگرایی در اجتهاد» اثر همین قلم نگاه کنید. [۳۲۶] حمورابی(به اکدی (برگرفته از اموری (Ammurapi) پادشاه بابل و فرمانروای اموریها از ۱۷۹۵ تا ۱۷۵۰ پیش از میلاد بود. حمورابی ششمین پادشاه اولین سلسله سلاطین مملکت قدیم بابل است. ستونی که قوانین حمورابی بر روی آن حک گردیده در حدود ۲.۵ متر ارتفاع دارد. متن قوانین گرداگرد این ستون در ۳۴ ردیف به خط میخی نوشته شدهاست که شامل ۲۸۲ ماده در باب حقوق جزا و حقوق مدنی و حقوق تجارت است. [مصحح]. [۳۲۷] تولّدی دیگر، ص ۳۳۸. [۳۲۸] به آیه: ۱۹ از سوره نساء نگاه کنید. [۳۲۹] در این باره به کتاب «خیانت در گزارش تاریخ»، ج ۱، ص ۱۱۵ نگاه کنید. [۳۳۰] السیرة النبویّة، اثر ابن هشام، ج ۲، ص ۶۰۴ چاپ مصر و تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۵۱، چاپ مصر و تاریخ ابن خلدون، ج ۹، ص ۸۴۱، چاپ لبنان. [۳۳۱] الجامع الصغیر فی الأحادیث البشیر النذیر، اثر سیوطی، ج ۲، ص ۱۱. [۳۳۲] تولّدی دیگر، ص ۳۴۲. [۳۳۳] آیه سوم از سوره نساء که درباره چند همسری آمده هنگامی نازل شده است که مسلمانان جنگ احد را پشت سر نهادند و مردان بسیاری از ایشان به شهادت رسیدند و خانوادههای بیسرپرستی بر جای ماندند. در چنین شرایطی لازم بود که علاوه بر جوانان بیهمسر، مردان همسردار نیز در صورت رعایت عدالت با زنان برخی از خانوادهها ازدواج کنند و از بار زندگی آنان بکاهند. [۳۳۴] نشوز یک اصطلاح (قرآنی – فقهی) است و زن ناشزه زنی است که با ناسازگاریهای بیدلیل، کانون خانواده را به خطر جدّی افکنده است. [۳۳۵] تولّدی دیگر، ص ۳۴۴. [۳۳۶] دایرة المعارف اسلام، ج ۱، چاپ لایدن، ذیل واژه عبد (ABD) مقاله برونشویگ. [۳۳۷] به السیرة النبویة، اثر ابن هشام، ج ۴، ص ۱۳۲ و تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۸۷ و مغازی واقدی، ج ۲، ص ۹۵۱ نگاه کنید. [۳۳۸] أبو عبید قاسم بن سلام هروی، به سال: ۱۵۴/۷۷۰ م هـ در شهر هرات تولد شد و در سال:۲۲۴ هـ/ ۸۳۸ م به عمر ۶۷ سالگی وفات نمود، تألیفات مفیدی از جمله: الأموال، غریب الحدیث، الناسخ والمنسوخ فی الکتاب والسنة، کتاب الإیمان و لغات القبائل الواردة فی القرآن الکریم از تألیفات او است. [مصحح] [۳۳۹] لأموال، تألیف قاسم بن سلاّم، ص ۲۳۸، چاپ بیروت. [۳۴۰] جعفر بن حسن حلّی معروف به محقّق اول و محقق حلّی از علمای قرن ۷ شیعه و مؤلف کتاب شرایع الإسلام. در سال ۶۰۲ هجری در حله واقع در عراق بدنیا آمده و در سال ۶۷۶ ق، به عمر هفتاد و چهار سالگی رحلت نمود. ریاض العلماء ۱/ ۱۰۴ با اختصار. [مصحح] [۳۴۱] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام اثر محقّق حلّی، ج ۳، ص ۱۰۵، چاپ نجف. [۳۴۲] «بردگی از دیدگاه اسلام» از انتشارات «دائرة المعارف اسلامی»، چاپ تهران، سال ۱۳۷۲.