شباهت و همسویی در ادیان توحیدی
دین گرایی، یکی از ابعاد روحی بشر است همچنانکه خردگرایی و ذوق هنری و .. ابعاد دیگری از شخصیّت طبیعی انسان را نشان میدهند. اگر کسی بپرسد چه دلیلی بر وجود این ابعاد طبیعی در آدمی دارید؟ خواهیم گفت: آثار هر کدام بر وجود آنها گواهی میدهند. دانشها و فرآوردههای عقلی، گواه بر آنند که چنین نیرویی در آدمی وجود دارد و نیز کارها و ساختارهای هنری در سراسر دنیا، از هنرمندی ذاتی انسان حکایت میکنند. پس میتوان گفت همانگونه که آثار هنری بر ذوق طبیعی بشر رهنمون میشوند، آثار دینی نیز از وجود چنین غریزهای در آدمی خبر میدهند. شما در پهنۀ جهان میتوانید آثار این غریزۀ شگفت انگیز را بیابید و با عقاید و آداب و سنن و معابد و مساجد و معماریها و مظاهر دینداری روبرو شوید. البته همۀ این نمودارها لزوماً درست نیست چنانکه در محاسبات عقلی و کارهای هنری هم اشتباه و خطا بسیار پیش میآید ولی هیچ گاه آن لغزشها، اساس خردمندی یا ریشۀ هنری را در آدمی نفی نمیکنند.
هر غریزهای در افراد گوناگون، شدّت و ضعف دارد و همۀ افراد بشر بطور یکسان از آن برخوردار نیستند؟ هم کسی که بزرگترین شاهکارها را در نقّاشی یا معماری پدید میآورد، هنرمند است و هم کسی که مثلاً سفرهای را به زیبایی یعنی با رعایت نظم و ترتیب میگسترد از هنر بهرهای دارد. غریزۀ دینی نیز در آدمی دارای درجات گوناگونی است. پیامبران از این غریزۀ خداداد، بهرهای به کمال داشتند و در اوج و قلّۀ آن میزیستند از اینرو مأمور شدند تا گرایشهای دینی را در دیگران هدایت کنند و آنها را از انحراف باز دارند. تفاوت این غریزه با دیگر غرائز انسانی آنست که اکثر غرائز آدمی «طبیعتجو» شمرده میشوند ولی غریرۀ دینی، حقیقت را در وراء طبیعت و نمودها و ظواهر جستجو میکند و به امور ماورائی گرایش دارد از همینرو دینداران برگزیده یعنی پیامبران، از عالم فراتر از حس (یا غیب) پیام میگرفتند. ضمناً بنیاد کار همۀ آنها یکی بود و از یک سرچشمه سیراب میشدند و هر چند به تناسب زمان و مکان و شرایط اجتماعی تفاوتهایی با یکدیگر داشتند ولی در هدف اساسی خود، راه یگانگی را میپیمودند؛ زیرا که پیام دهندۀ اصلی در تمام زمانها یکی است، از اینرو در قرآن کریم میخوانیم:
﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ ١٣﴾[الشوری: ۱۳].
«او همان شریعت دینی را برای شما نهاد که به نوح سفارش کرد و بسوی تو (ای محمد) وحی نمودیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم که دین را برپا دارید و به پراکندگی در آن نروید، چیزی که مشرکان را بسوی آن فرا میخوانی بر ایشان گران میآید (ولی) خدا هر کس را که (شایسته بیند و) بخواهد بسوی خود بر میگزینند و کسی را که بسویش باز گردد، هدایت میکند».
با توجّه بدانچه گذشت، شباهت و همسویی در ادیان الهی از لوازم تعالیم آنها به شمار میآید ولی آقای شفا گمان کرده است که اگر ادیان، یک رنگ و مشابه باشند، این وحدت، نمایانگر اقتباس آنها از یکدیگر است و در نتیجه بر بطلانشان دلالت دارد! و از اینرو میکوشد تا نشانی از داستانهای قرآن را در تورات و تلمود و انجیل بیابد! بیخبر از آنکه خود قرآن مجید به اشتراک و همرنگی و وحدت با ادیان گذشته تصریح نموده است و مثلاً میفرماید:
﴿مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ﴾[یوسف: ۱۱۱].
«(این) سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کتابهایی است که پیش از آن بودهاند»!.
و یا میفرماید:
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ وَيَهۡدِيَكُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَيَتُوبَ عَلَيۡكُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٢٦﴾[النساء: ۲۶].
«خداوند میخواهد برای شما روشنگری نماید و شما را به سنّتهای کسانی که پیش از شما بودند هدایت کند».
بنابراین، در شباهت تعالیم اساسی قرآن با ادیان سلف، جای تردید نیست جز این که امر مزبور، زادۀ تقلید و اقتباس نمیباشد؛ زیرا (همانگونه که پیش از این گفتیم) پیامبر امی اسلام ج به گواهی تاریخ، خوانا و نویسا نبود تا کتابهای پیشین را بررسی کند، بعلاوه آثار دینی گذشته، به زبان عربی برگردانده نشده بود و برای آگاهی از آنها لازم میآمد تا پیامبر ج نزد احبار یهود آموزش ببیند و در آن صورت یهودیان و قریش خاموش نمینشستند و به دستاویز درسخواندگی و شاگردی او، مسلمانان را از پیرامونش پراکنده میساختند. پس خبر دادن پیامبر از کتابهای انبیاء پیشین، خود نشانهای از الهامات روحی آن مردم الهی است و دلیل بر حقّانیّت وی شمرده میشود و شگفتا که آقای شفا بدون توجّه بدین حقیقت مینویسد: «در هر سه کتاب آسمانی، داستانهای متعدّدی آورده شده که تورات و انجیل منبع آنها را گفتگوی چهل روزۀ یهوه با موسی در کوه سینا میدانند و در قرآن همین داستانها، حقایق ناشناختهای دانسته شدهاند که توسّط خدا به محمّد وحی شدهاند. برداشت عهد عتیق و عهد جدید در کتاب مقدّس اینست که همۀ این وقایع در سالهای میان خلقت آدم و پایان عهد عتیق و عهد جدید به وقوع پیوستهاند و پیش از تورات کسی بر آنها آگاهی نداشته است. در قرآن نیز از زبان خداوند گفته شده است همۀ اینها حقایقی هستند که ما بصورت وحی بر تو (محمّد) میفرستیم و پیش از این، خود تو و قوم تو بر آنها آگاهی نداشتید (هود: ۴۹، آل عمران: ۴۴ و یوسف: ۱۰۲) با این همه امروزه مدارک فراوان تاریخی اعم از الواح کشف شدۀ باستانشناسی و آثار ادبی منظوم و منثور تمدّن بابلی و مصری و آشوری و پژوهشهای محقّقان دو قرن اخیر، نشان دادهاند که تقریباً همۀ این داستانها از اسطورهها و افسانههای ما قبل توراتی و طبعاً قبل اسلامی مایه گرفتهاند»! [۳۰۶]
در اینجا آقای شفا راه سفسطه را پیموده و ادّعای قرآن را دگرگون نموده است! در قرآن کریم هیچ گاه نیامده که اقوام بابلی و مصری و آشوری از اساس داستانهایی که قرآن آورده، بیخبرند بلکه میفرماید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩﴾[هود: ۴۹].
«اینها از اخبار غیب است که بسوی تو وحی میکنیم. پیش از این، نه تو آنها را میدانستی و نه قومت، پس صبر پیشه کن، نتیجهی کار به نفع پرهیزگاران است»!
بنابراین، قرآن مجید آشکارا اعلام نموده که پیامبر و قوم او (یعنی قریش) از ماجراهای مزبور بیاطّلاع بودند امّا این که همۀ مردم روی زمین از آنها خبر نداشتند، در هیچ آیهای از قرآن دیده نمیشود. در کدام بخش از قرآن آمده که بابلیان و مصریان و آشوریان مثلاً از طوفان نوح یا هلاکت قوم لوط یا پادشاهی داود و سلیمان و امثال این امور بیخبر بودهاند؟! قرآن که جای خود دارد، در تورات و انجیل هم کمترین اشارهای بدین مطلب نیست. آقای شفا گاهی ادّعاهای دروغینی را از خود میسازد و به کتابهای آسمانی نسبت میدهد و سپس اشکال و ایراد برای آنها به ارمغان میآورد! آیا این کار، نوعی نوآوری در تحقیق است یا نامش را «مغالطه» باید نهاد؟!
اگر مدارک باستانشناسی، ماجراهای تورات و انجیل و قرآن را به اثبات رسانده باشند، میتوان گفت که دلیل نوینی بر حقّانیّت این کتابها پیدا شده است و از همینرو میبینیم که پیروان ادیان در بهرهگیری از مدارک باستانشناسان، پیشگام شدهاند و به عنوان نمونه، دکتر جان الدر (کشیش پروتستان) کتابی با عنوان «باستانشناسی کتاب مقدّس» پرداخته است که آن را به زبان پارسی نیز ترجمه کردهاند و «کلیسای انجیلی» در تهران به انتشارش همت گماشته است. [۳۰۷]
آقای شفا مینویسد: «مدارک باستانشناسی موجود، به روشنی حکایت از آن دارند که نه تنها پیش از قرآن، بلکه پیش از تورات نیز این حکایت نوح، در تمدّنهای باستانی بینالنهرین شناخته شده بوده است»! [۳۰۸]
جای تعجّب است که چرا آقای شفا در نیافته این موضوع، خبر قرآن و تورات را تأیید میکند (نه تکذیب)! و شگفت نیست که رویدادی بدان اهمیّت را اقوام غیریهودی نیز گزارش کردهاند و بر ایشان هم پنهان نمانده است (هر چند در جزئیات خبر، میان روایتکنندگان تفاوت دیده میشود).
آری، گاهی میبینیم که آقای شفا میخواهد حادثۀ نامربوطی را به اندک شباهتی با قرآن کریم تطبیق دهد که البته «باستانشناسی» با «خیالپردازی» تفاوت دارد! ولی از این که فلان داستان قرآنی در تورات یا تلمود یا انجیل با آثار باستانی کهن آمده، چه زیانی به قرآن وارد میسازد؟!
سالها پیش از آنکه شفا در صدد نوشتن کتابش بر آید، کشیشی مسیحی به نگارش کتابی بنام «ینابیع الإسلام» دست زد. جناب کشیش در آن کتاب مدّعی شد که قصص قرآن با نوشتههای کتب مقدّس هماهنگی دارد ولی بجای آنکه گزارشهای قرآنی را تصدیق کند، آنها را دستمایۀ طعن و تهمت قرار داد!
آقای کشیش گمان کرده بود که لازم است قرآن از هر گونه سازگاری و شباهت با کتب وحیانی قدیم دور باشد تا بتواند حقّانیّت خود را به اثبات رساند! و این همان گمان بیجایی است که در کار آقای شفا هم دیده میشود.
آقای شفا حتّی به اندازۀ مسیو بلاشر فرانسوی از انصاف برخوردار نیست که دربارۀ داستانهای قرآن مینویسد:
Dan ce livre, chacun de ces recit devien un argument [۳۰۹]
یعنی: «در این کتاب (قرآن) هر یک از داستانها در هر زمینه، به نوعی استدلال تبدیل میشود».
در حقیقت قرآن کریم از یادآوران رویدادهای دیرینه، آهنگ داستانپردازی ندارد بلکه ماجراهای گذشته را مایۀ درس و عبرت قرار میدهد و به هر کدام استدلال میکند چنانکه میفرماید:
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ﴾[یوسف: ۱۱۱].
«براستی که در سر گذشت آنان برای خردمندان عبرتی است».
یا میفرماید:
﴿فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾[الأعراف: ۱۷۶].
«این سرگذشت را بر آنان بخوان شاید که ایشان بیاندیشند».
علاوه بر داستانهای انبیاء÷ آقای شفا ادّعا دارد که پیامبر اسلام ج عقیده به زندگی پس از مرگ و بهشت و دوزخ را نیز از ایرانیان اقتباس نموده است! با آنکه میدانیم «فرهنگ اوستایی» در روزگار پیامبر ج در مکّه نفوذ نداشت و قریش، رستاخیز را انکار میکرد و به بقای روح، باور نشان نمیداد و شعارش این بود که:
﴿إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا﴾[المؤمنون: ۳۷].
«جز همین زندگی دنیا، چیزی نیست»!
سلمان پارسی نیز چنانکه گذشت، در دوران مدینه به پیامبر ج پیوست یعنی بعد از روزگار مکّه که دهها سورۀ قرآن نازل شده بود و در خلال آنها از رستاخیز و پاداش و کیفر اخروی بارها سخن به میان آمده بود. از این گذشته، «شکل بحثِ» قرآن دربارۀ معاد با آنچه در کتب زرتشتی آمده تفاوت بسیار دارد. قرآنکریم – به قول بلاشر – صورت استدلالی به مسائل ایمانی داده است و در اثبات معاد، برهان میآورد و با انواع تمثیلها پذیرش آن را آسان میسازد و نفی رستاخیز را بر خلاف «هدفدار بودن آفرینش» و «حکمت و عدالت خداوند» میشمرد چنانکه به عنوان نمونه میفرماید:
﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا بَٰطِلٗاۚ ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ﴾[ص: ۲۷].
«آسمان و زمین و موجودات میان آن دو را باطل (و بیهدف) نیافریدیم، این گمان کسانی است که کفر ورزیدهاند».
و نیز میفرماید:
﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ ١١٥﴾[المؤمنون: ۱۱۵].
«آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم و بسوی ما باز گردانده نمیشوید»؟!
و نیز میفرماید:
﴿إِلَيۡهِ مَرۡجِعُكُمۡ جَمِيعٗاۖ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقًّاۚ إِنَّهُۥ يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ لِيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ بِٱلۡقِسۡطِۚ﴾[یونس: ۴].
«بازگشت همگی شما به سوی اوست، وعدۀ راست خداوند است اوست که آفرینش را آغاز میکند سپس باز میگرداند تا کسانی را که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، به عدالت پاداش دهد ...».
اگر در آئین زرتشت از رستاخیز سخن رفته باشد آیا ادیان دیگر نباید دربارۀ معاد بحث کنند مبادا کسی ادّعا نماید که اعتقاد مزبور از زرتشت اقتباس شده است؟!
﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا﴾[النساء: ۷۸].
«پس این قوم را چه شده است که نمیخواهند سخنی را (به درستی) دریابند»؟!
شف مینویسد: «اعتقاد به بقای روح و جهان پس از مرگ ... تنها در دوران آشنایی یهودیان با ایران زرتشتی و حکومت دویست سالۀ هخامنشی بر سرزمین فلسطین در دین یهود راه یافت»! [۳۱۰]
مگر ممکن است دینی همچون آئین یهودی دربارۀ «معاد» خاموشی گزیده باشد یا زندگی را به همین جهان محدود شمارد؟ جای آن داشت که نویسندۀ «تولّدی دیگر» گفتار بیپروای خود را دربارۀ چنین مسئلهای به پژوهش و دقّت تبدیل میکرد تا در دیدگاه اهل تحقیق به سطحی نگری و شتابزدگی در داوری، محکوم نمیشد.
در تورات و کتابهای پیامبران بنی اسرائیل که پیش از آشنایی با ایران میزیستند، بارها از حیات پس از مرگ سخن رفته است. به عنوان نمونه در سفر تثنیه از تورات میخوانیم که یهوه فرمود: «با من خدای دیگری نیست، من میمیرانم و زنده میکنم». [۳۱۱]
و در کتاب اوّل سموئیل (که از پیامبران قدیم بنیاسرائیل شمرده میشود و همان کسی است که شاول را به پادشاهی اسرائیل برگزید) [۳۱۲]آمده است:
«خداوند میمیراند و زنده میکند، به قبر فرو میآورد و بر میخیزاند». [۳۱۳]
و در کتاب أشعیا (که پیامبر بنی اسرائیل در دورۀ حزقیا پادشاه یهود بود) میخوانیم [۳۱۴]:
«مردگان تو زنده خواهند شد و جسدهای من خواهند برخاست». [۳۱۵]
و باز در همان کتاب آمده است:
«خداوند میگوید چنانکه آسمانهای جدید و زمین جدیدی که من آنها را خواهم ساخت، در حضور من پایدار خواهند ماند...». [۳۱۶]
در کتاب دانیال (پیامبری که در روزگار بلشصر [۳۱۷]میزیست و سپس به شوش آمد) نیز میخوانیم:
«بسیاری از آنانی که در خاک زمین خوابیدهاند، بیدار خواهند شد امّا اینان، به جهت حیات جاودانی و آنان (دیگران) به جهت خجالت و حقارت جاودانی»! [۳۱۸]
بنابراین، در سخن پیامبران یهود – پیش از آشنایی با ایران و پس از آن – تفاوتی دیده نمیشود و همگی بر معاد انسان و حیات پس از مرگ وی گواهی دادهاند همانگونه که در انجیل نیز از زندگی پس از مرگ (و بهشت و دوزخ) بارها سخن رفته است. به عنوان نمونه در انجیل متّی آمده که عیسی÷ در برابر فرقۀ صدّوقی که منکر معاد بودند گفت: «امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا نخواندهاید کلامی را که خدا به شما گفته است؟ من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحق و خدای یعقوب. خدا، خدای مردگان (نابود شدگان) نیست بلکه خدای زندگان است». [۳۱۹]
در اینجا چنانکه ملاحظه میشود عیسی÷ برای فرقهای از یهود که معاد را انکار مینمودند از تورات گواه میآورد و به زندگی پس از مرگ اشاره میکند. از بهشت و دوزخ نیز چند بار در انجیل یاد شده است، مانند این که در انجیل مرقس میخوانیم: «هر که به روح القدس کفر گوید تا به ابد آمرزیده نشود بلکه مستحقّ عذاب جاودانی بود». [۳۲۰]
و در انجیل متّی آمده است:
«ایشان در عذاب جاودانی خواهند رفت امّا عادلان در حیات جاودانی». [۳۲۱]
و نیز در همان انجیل میخوانیم:
«تو را بهتر است با یک چشم وارد حیات شوی از این که با دو چشم در جهنّم افکنده شوی». [۳۲۲]
خلاصه آنکه ایمان به زندگی پس از مرگ و پاداش و کیفر اعمال، تعلیم مشترک همۀ ادیان الهی است و تنها با آئین زرتشت پیوند ندارد و ادّعای نویسندۀ «تولّدی دیگر» پذیرفتۀ اهل تحقیق نیست. علاوه بر آنکه ایمان به حیات دیگر، از لوازم اعتقاد به «حکمت و عدالت خداوند» شمرده میشود که همۀ ادیان آن را آموزش دادهاند.
[۳۰۶] تولّدی دیگر، ص ۲۸۰. [۳۰۷] به: «باستانشناسی کتاب مقدّس» اثر دکتر جان الدر، ترجمه سهیل آذری، از انتشارات «نور جهان» سال ۱۳۳۵ نگاه کنید. [۳۰۸] تولّدی دیگر، ص ۲۸۳. [۳۰۹] nteroduction au coran p :۱۸۱ [۳۱۰] تولّدی دیگر، ص ۳۳۱. [۳۱۱] سفر تثنیه، باب سی و دوم، شماره ۳۹. [۳۱۲] به کتاب «تاریخ یهود ایران» اثر دکتر حبیب لوی ، ج ۱، ص ۶۱ نگاه کنید. [۳۱۳] کتاب اوّل سموئیل، باب دوّم شماره ۶-۷. [۳۱۴] به کتاب «تاریخ یهود ایران» ج ۱، ص ۱۵۴ بنگرید. [۳۱۵] کتاب اشعیا، باب بیست و ششم، شماره ۱۹. [۳۱۶] کتاب اشعیا، باب شصت و ششم، شماره ۲۲. [۳۱۷] به معنی بعل شاه را حمایت کند. پسر نبونید آخرین پادشاه بابل. ذکر او در کتاب دانیال تورات آمده است.[مصحح]. [۳۱۸] کتاب دانیال، باب دوازدهم، شماره: ۲. [۳۱۹] انجیل متّی، باب بیست و دوم، شماره: ۳۱-۳۲. [۳۲۰] انجیل مرقس، باب سوّم، شماره: ۲۹. [۳۲۱] انجیل متّی، باب بیست و پنجم، شماره: ۴۶. [۳۲۲] انجیل متّی، باب هیجدهم شماره: ۹.