لزوم بازنویسی تاریخ اسلام

پیشگفتار مؤلف

پیشگفتار مؤلف

دقیقاً یادم نیست این کتاب نخستین بار کی نوشته شده است! تمامی آن‎چه به یاد دارم، این است که دست کم از ۱۵ سال پیش یا شاید قبل از آن [۷]به رشته‎ی تحریر در آمده باشد، اما در خلال این مدت طولانی توفیق نشر یافت چرا که نیاز به بازنگری نهایی داشت و تنها اندکی قبل، فرصت این کار به آمد [۸].

﴿وَكُلُّ شَيۡءٍ عِندَهُۥ بِمِقۡدَارٍ ٨[الرعد: ۸].

«و هرچیز در نزد او به مقدار و میزان است».

زمانی که پس از گذشت سال‌ها دوباره آن را از نظر گذراندم، متوجه شدم که نظرم نسبت به اغلب مطالب و مباحث اصلی آن، تغییر نیافته است، اما شیوه‎ی پرداختن به برخی موارد، دگرگون شده و نیاز به افزایش مطالب جدید و یا تأکید بیشتر بر جنبه‌هایی که در نوشته‎ی اول به حد کافی و روشن بیان نشده بود، احساس می‌شد. بنابراین، ترجیح دادم به جای ایجاد تغییرات جزیی در آن، به بازنویسی بعضی فصول اقدام کنم.

افزون بر این در فاصله‎ی سال‌های میان نسخه اولیه کتاب با نوشته‎ی دوم، دست‌کم دو جلد کتاب با عناوین «واقعنا المعاصر» و «رویةإسلامية لأحوال العالم المعاصر» منتشر کرده بودم که با موضوع کتاب حاضر ارتباط مستقیم دارند و در هردوی آن‌ها سخن از دوره‌های تاریخ قدیم یا جدید اسلام به میان آمده است و بر این اساس لازم دیدم بر حسب نیاز، در حاشیه‎ی این کتاب اشاراتی به آن‌ها داشته باشم.

در مجموع می‌توانم بگویم که این کتاب در بردارنده‎ی افکار جدیدم در خصوص تدوین تاریخ اسلام است.

در مقدمه‎ی متن اولیه‎ی کتاب آورده‌ام: من مورخ نیستم و توانایی آن را هم ندارم! موهبت‌های مورخ را در خود نمی‌بینم، صبر و توان او در بررسی و تحلیل روایات و رویدادها برای استخراج حقایق تاریخی را ندارم و به جز حوادث بزرگ و مطالب دارای اشارات و ارشادات خاص، چیزی در ذهنم ماندگار نمی‌ماند و بیش از هرچیز این موارد برایم اهمیت دارد. «احوال و تحولات انسان» از جمله پیشرفت و عقب‌افتادگی، باز و بسته‌شدن امور، صعود یا سقوط. و تاریخ از دیدگاه من عبارت است از: چارچوبی که انسان را در برگرفته است، اما صبر چندانی برای نگاه موشکافانه و زیرکانه به جزئیات مندرج در صفحات تاریخ ندارم و دگرگونی کلی آن‎که در حقیقت، سیر تحولات انسان است، برایم کافی است.

از ۱۵ سال قبل تاکنون این چنین بوده‌ام و هم‎چنان نیز این‎گونه هستم! و خدا رحمت کند کسی را که قدر خود را بشناسد! با این وصف، این امر نه در گذشته و نه در حال، مانع بحث و اظهارنظر درباره مباحث این کتاب نخواهد بود. این کتاب، تاریخ اسلام نیست و چنین هدفی را ندارد و در واقع از روش نگارش تاریخ اسلام بحث می‌کند و «روش» چیزی‎ست و تاریخ و حوادث و وقایع و انسان‌هایش، چیزی دیگر.

این هم درست است که سخن‌گفتن از روش و برنامه، دست‌کم بدون اشاره به برخی حوادث تاریخی، ناممکن است، اما در حدود و خطوط کلی و عمومی؛ زیرا روش و برنامه بیش از آن‎که به جزئیات حوادث ارتباط داشته باشد، به اشارات، مفاهیم و نشانه‌های آن‌ها مرتبط است.

به راستی مدتی از عمرم و به ویژه در دوران تحصیلات دانشگاهی و بعد از آن را با علاقه فراوان، در زمینه‎ی شاخه‌های مختلف علوم، گذرانده‌ام و تقریباً هیچ روزی را بدون مطالعه‎ی کتابی کوچک یا بخشی از کتابی بزرگ، نگذرانده‌ام.

تاریخ عمومی و به ویژه تاریخ اسلام، از موضوعاتی بود که به مطالعه‎ی آن‌ها می‌پرداختم. پس از پایان تحصیلات، بلافاصله به مدت ۴ سال در مدارس ابتدایی و راهنمایی به تدریس پرداختم، سپس به عرصه فعالیت‌های دیگر گام نهادم. با وجود این‎که رشته تخصصی‌ام زبان انگلیسی بود، به تدریس تاریخ در دوره‌های ابتدایی و راهنمایی نیز ملزم شدم و بر این اساس ۴ سال به تدریس آن پرداختم و ضمن تحصیل و تدریس پی بردم که تاریخ اسلام، با روش صحیح به دانش‌آموزان و دانشجویان و دیگر خوانندگان ارائه نمی‌شود و بیش‎تر آن‎چه را جدیداً مورد مطالعه قرار می‌دهیم، مطالبی‎ست که خاورشناسان در اختیارمان قرار داده‌اند؛ این امر به دو صورت انجام می‌پذیرد: یا مستقیماً توسط آثار آنان، یا به صورت غیر مستقیم به وسیله‎ی تاریخ‌نگاران مسلمانی که شاگردان آن مستشرقان بوده و گفته‌های استادان‌شان را به عنوان قول قطعی و غیر قابل بحث(!) تلقی می‌کنند! و نیازی به توضیح نیست که خاورشناسان، فعال‌ترین نقش تخریبی را در عرصه تاریخ اسلام عهده‌دار بوده‌اند! [۹]

از آن زمان احساس می‌کردم که بازنویسی تاریخ اسلام به روشی غیر از روش خاروشناسان و شاگردان‌شان، ضروری است.

با گذشت زمان و به دنبال افزایش آگاهی‌ام نسبت به نوشته‌های این به اصطلاح «مورخان» جدید درباره‎ی تاریخ اسلام، احساسم نسبت به این قضیه روند صعودی می‌پیمود و هم‎چنین هرگاه فریادهای مشکوکی، ندای ضرورت بازنویسی تاریخ اسلام را سر می‌دهند. اما از زوایای دیگر نقش تخریبی آن‌ها از آن‎چه خاورشناسان پیش‌تر نوشته‌اند، کم‌تر نیست. گاهی از زاویه ملی‎گرایی عربی که یکی از جنبه‌های خنده‌آور آن، معرفی صلاح الدین کُرد، به عنوان قهرمان و مدافع ملی‎گرایی عربی است و زمانی به شیوه‌ای خنده‌آور از دیدگاه سوسیالیستی، پیامبر اسلامصرا رهبر قیام فقرا بر ضد ثروتمندان معرفی می‌کنند! و گاهی از نقطه نظر تفسیر مادی یا اقتصادی تاریخ بازهم به شکلی خنده‌دار ادعا می‌کنند که انگیزه‎ی فتوحات اسلامی و نیز جنگ‌های صلیبی، مسائل اقتصادی بوده است و در هردو مورد، دین را پوششی برای استثمارگری به حساب می‌آورند!

با مشاهده و بررسی این موارد نسبت به این ضرورت بازنویسی تاریخ اسلام از دیدگاه اسلام و با روح اسلامی، یقین بیشتری حاصل می‌کردم؛ روحی اسلامی که تحت تأثیر جریانات منحرف و فریادهای مشکوکی که قصدشان محو آثار و نشانه‌های نورانی این تاریخ و عوامل و عناصر نشأت گرفته از تاریخ «امت اسلامی» است، قرار نمی‌گیرد. هرچند این جریانات شعارهای دهان‎پرکنی نظیر: «روح علمی» و «بی‌طرفی» و «روش‌مند» بودن را مطرح سازند.

به خوبی به عظمت و اهمیت این کار و میزان کوشش لازم برای تحقق آن واقفم. به‎راستی این کار سترگ، فراتر از تلاش افراد متفرق یک نسل است، بلکه به کوشش جمعی و سازمان‎یافته‎ی مؤسسات تخصصی و پی‌گیری چندین نسل نیاز دارد، زیرا تاریخی به درازای بیش از چهارده قرن، مملو از حوادث و شخصیت‌ها و عظمت‌ها و قهرمانی‌های بی‌نظیر و در عین حال شکست‌های اسفناک، مصیبت‌های طولانی و چهره‌های منحرف است که در متنی واحد و متداخل تنیده شده‌اند؛ لذا مطالعه، بررسی، نقد و بازنویسی این چنین متنی، کاری بس دشوار و خسته‌کننده خواهد بود، هرچند برای انجام آن نیز چندین نسل باهم کار کنند.

با این وصف، پرداختن به چنین کار بس بزرگی به رغم دشواری‌های فراوان، ضروری است؛ هیچ امتی نمی‌تواند بدون تاریخ به زندگی خود ادامه دهد. تاریخی که مورد نقد و بررسی و تحقیق قرار گرفته و به آسانی قابل استفاده و در دسترس همگان باشد؛ از طفلی که در آغاز راه است تا پژوهش‎گر متخصصی که به پایان راه رسیده است.

در این مجال کوتاه فروتنانه در پی یافتن روشی هستم که بتوان بر پایه‎ی آن تاریخ اسلام را بازنویسی کرد و چنان‎چه در این عرصه به موفقیتی دست یابم، از فضل خدای بزرگوار خواهد بود و از ذات پروردگار سپاسگزارم و در غیر این صورت، فقط قصدم کسب رضای خداست و از او التماس توفیق دارم!

محمد قطب

[۷] اکنون اوایل سال ۱۴۱۲ هـ ۱۹۹۱ م است. [۸] کتاب دیگری به نام «المستشرقون والإسلام» که در رمضان ۱۳۸۴ هـ ژانویه ۱۹۶۵م نوشته شده است. در انتظار تجدید نظر اخیر بوده و هنوز منتظر فرصت مناسب است، امید است خداوند آن را میسر سازد! [۹] این مسأله را در کتاب «المستشرقون والإسلام» مورد بحث قرار داده‌ام.