لزوم بازنویسی تاریخ اسلام

دوران پیشروی و شکوفایی اسلام

دوران پیشروی و شکوفایی اسلام

این دوره از تاریخ اسلام که از لحاظ زمان از قرن اول تا دهم هجری تقریباً ده قرن به درازا کشیده است و از لحاظ جغرافیایی بخش‌های وسیعی از آفریقا، آسیا و نواحی گسترده‌ای از اروپا را در بر می‌گیرد، بیشتر از دوره‎ی قبل نیازمند تجدید نظر، نقد، بررسی و پاک‎سازی است. بدان سبب که مورخانی که در زمینه این دوره قلم زده‌اند، بیش از پیشینیان خود به آثار خاورشناسان اعتماد کرده‌اند.

با وجود این که استناد بیشتر مورخان دوره‎ی قبل به منابع اصیل اسلامی بوده و بازهم کتاب‌های نوشته‌شده درباره آن دوره، خالی از لغزش نبوده و نیازمند اضافات و تجدیدنظر می‌باشند. جستجو درباره نوشته‌های مربوط به این مقطع برای یافتن لغزش‌های گسترده ضروری‌تر به نظر می‌رسد و نیاز به تجدید نظر همه جانبه‌ای در آن‌ها احساس می‌شود.

در فصل گذشته به مواردی اشاره کردیم که از روی حسنِ نیت یا سوء نیت، به خواننده القا می‌کنند که با سپری‌شدن دوران صدر اسلام، کار اسلام به پایان راه رسیده است و دیگر موجودیتی فعال و سازنده در جهان ندارد و بعد از خلفای راشدین، حکومت براساس شریعت الهی برپا نخواهد شد.

افراد بسیاری را به ویژه از میان تحصیل‌کرده‎ها می‌یابیم که از روی حسن نیت یا اگر تهاجم فکری قلب و روح‌شان را فاسد کرده باشد، از روی تأسف یا تمسخر با تکان‌دادن سر می‌گویند: چه اسلامی؟! اسلام کجاست؟! بعد از عهد خلفای راشدین کار این دین در واقع پایان یافته است!

اما آنانی که با حسن نیت سخن می‌گویند، سراسر وجودشان را ستایش و تحسین دوره طلایی اسلام در بر می‌گیرد؛ یعنی دوره اجرای صحیح همه‎ی مفاهیم آن‎که تمام افراد جامعه در مسیر درست قرار گرفته و زیباترین و با شکوه‌ترین سطور تاریخ را قلم می‌زنند و فرمان‎روایان ملتزم به احکام الهی هستند و همراه با مردم عادی در راستای نوشتن صفحات زیبا و غرورآفرین این بخش از تاریخ بشری به هم‎کاری و هم‎یاری می‌پردازند. ستایش و تمجید این دوره آنان را فرا می‌گیرد و به خاطر انحرافاتی که بعدها رخ داد، دچار صدمه و لطمه‎یروحی می‌شوند و با حسنِ نیتِ همراه با تأسف شدید به خاطر تباه‌شدن چهره‎ی نورانی و درخشانی که آرزوی استمرارش را برای قرن‌های متمادی در سر می‌پروراندند، سخن می‌گویند.

اما آنانی که از روی سوء نیت سخن می‌گویند، از انحرافاتی که به ویژه در عرصه‎ی زمامداری و سیاست رخ داده است، برای نشان‌دادن کینه و خصومت خویش نسبت به اسلام و بازداشتن داعیان از امر دعوت بهره‌برداری نموده و به داشتن تفکر علمی و پرهیز از انگیزه‌های هیجانی و سطحی‌نگری نسبت به امور، تظاهر می‌کنند.

این افراد به تأمل و ژرف‌اندیشی صحیح علمیِ توأم با آرامش و تجدید نظر در مورد دستاوردهای تاریخ اسلام نیازمندند.

همان‎طور که گفتیم این دوره تقریباً ۱۰ قرن به طول انجامید و بخش‌های وسیعی از جهان را در بر گرفت که اسلام تا به امروز در بخش‌هایی از آن‌ها باقی مانده و از بخش‌های دیگر، به ویژه اروپا عقب‌نشینی کرده است و از لحاظ سیاسی سراسر تاریخ خلافت اموی و عباسی و بخشی از خلافت عثمانی را که شکست و عقب‌نشینی اسلام در این دوره آغاز شد، در بر می‌گیرد و با وجود تکان‌ها، فراز و فرودها، انحرافات و کج‎روی‌های روزافزون که سرانجام به فروپاشی حکومت اسلامی انجامید، این دوره گسترده‌ترین و پرماجراترین تاریخ همه‎ی ملت‌های روی زمین را تشکیل می‌دهد.

حوادث و شخصیت‌های متعلق به این دوره‎ی طولانی، فراوان‌تر از آن‌ است که به شمارش درآیند. و این امر همراه با تقسیم‌بندی‌های سیاسی و جغرافیایی تعدد و تداخل عقاید و افکار قرائت‌ها و فرهنگ‌های گوناگون در سراسر این دوران مباحثی را تشکیل می‌دهند که مطالعه و شناخت جزئیاتشان به دشواری صورت می‌گیرد. قبل از ورود به مبحث تصحیح و تجدید نظر درباره روش و برنامه‎ی بررسی و مطالعه‎ی این دوره می‌گوییم:

امکان دارد که دشواری‌های این کار هرچند تا حدودی از راه به کارگیری نقشه‎ی تقسیمات تاریخی به دوره‌های کوتاه، مثلاً دوره‌های ۵۰ ساله و کم‌تر یا بیشتر کاهش یابد؛ در این صورت جمعاً قریب به ۳۰ نقشه درباره تقسیمات تاریخ اسلام در دست خواهیم داشت که در هریک از این نقشه‌ها حدود و دامنه‎ی پیشروی اسلام و وسعت و گستردگی دولت‌های حاکم در هر بخش از سرزمین اسلامی و تاریخ تأسیس و انقراض دولت‌های حاکم در این بخش‌ها به علاوه نقشه اختصاصی قلمرو هر یک از خلفای راشدین، به وضوح مشخص خواهد شد. با ذکر چند مثال نحوه‎ی کار در مورد این نقشه‌ها را توضیح می‌دهیم:

نقشه‎ی اول مربوط به دوران خلافت ابوبکر است و عنوان آن چنین باشد: خلیفه‎ی اول از سال ۱۱- ۱۳ هجری. در این نقشه قلمرو اسلام در آن زمان و سرزمین‌های مجاور پیش از رسیدن اسلام به آن‎جا ترسیم و مناطق اسلامی با رنگ سبز و بقیه‎ی مناطق، بی‌رنگ، مشخص شود، به نحوی که هر بیننده با نگاه اول حدود جغرافیایی جهان اسلام در عهد ابوبکر را تشخیص دهد.

نقشه‌های شماره‎ی ۲، ۳ و ۴ به همین ترتیب هرکدام به یکی از خلفای راشدین بعد از ابوبکر با ذکر تاریخ خلافت آنان اختصاص یابد. افزون بر آن در اطلس مربوط به خلافت امام علیس رنگی افزوده شود که منطقه‎ی نزاع میان او و معاویه را مشخص کند.

در نقشه‎ی پنجم مربوط به ۵۰ سال اول تقریباً از ابتدای خلافت امویان مثل گذشته دنیای اسلام با رنگ خاصی مشخص شده و سرزمین‌های همسایه که هنوز اسلام به آن‌ها نرسیده است، بی‌رنگ ترسیم شود تا از قلمرو اسلام متمایز گردند. عنوان نقشه این باشد: خلافت اموی: ۴۱- ۱۳۲ هجری (یعنی کل دوران خلافت آنان صرف‌نظر از دوره‎یزمانی‌ که نقشه بیان‎گر آن است) پس از آن دوره زمانی مربوط به نقشه چنین معین می‌گردد: جهان اسلام از سال ۴۱ هجری تا سال...

و ششمین نقشه بر همان شیوه و با این عنوان ترسیم می‌شود: خلافت اموی از سال ۴۱- ۱۳۲ هجری و زمان مربوط به نقشه تعیین می‌شود: جهان اسلام از سال... تا ۱۳۲ هجری.

اشکالی ندارد که در اکثر اطلس‌های تخصصی‌تر، برای نزدیک‌کردن فاصله‌های زمانی بین نقشه‌ها و مشخص‌کردن مرزهای جهان اسلام در زمان هریک از حاکمان به طور جداگانه همراه با تعیین مدت فرمان‎روایی آنان در حاشیه مواردی اضافه گردد.

اما هفتمین نقشه و نقشه‌های بعدی به گونه‌ای دیگرند، زیرا هم‎زمان در قلمرو اسلام دو حکومت وجود دارد: خلافت عباسی در شرق و خلافت اموی در شمال آفریقا و اندلس. و در این نقشه باید دو رنگ متمایز به کار برود و سپس رنگ‌های بیشتری برای تعیین قلمرو هر حکومت مورد استفاده قرار می‌گیرد. بعضی از نقشه‌های بعدی پیچیده‌ترند، زیرا در قلمرو هریک از دو حکومت عباسی و اموی، دولت‌های مستقل یا نیمه مستقل، نظیر اخشیدیان و طوطونیان در مصر، دولت سلجوقی در سوریه، عراق و آسیای صغیر و دولت ممالیک در مصر و شام و... دیده می‌شوند که هریک نیازمند رنگ خاصی هستند.

به باور من چنین اطلسی با حدود ۳۰ نقشه، کار مطالعه و بررسی را برای متخصصان آسان می‌کند و آنان را در زمینه‎ی ترسیم اوضاع و احوال سیاسی و جغرافیایی هرکدام از دوره‌های تاریخ اسلام یاری می‌دهد. این کار نیاز به کوشش بسیار دارد، اما فواید آن برای نسل‌های آینده پیوسته باقی خواهد ماند [۸۴].

اما در زمینه‎ی مباحث و موضوعات نیازمند روشن‎گری و توضیحات بسیاری در خصوص بیشتر نشانه‌های تاریخی خواهیم بود، زیرا چنان‎که گفتیم خاورشناسان به علل گوناگون در صدد تحریف و زشت‌نمایی ویژگی‌ها و اشارات و دلالات تاریخ اسلام هستند.

آن‌ها در درجه‎ی نخست نسبت به افتخار مسلمانان به دین اسلام یا آن‎چه می‌توان آن را برتری ایمانی نامید، خشم و کینه‎ی عمیقی در دل دارند. آرنولد توین بی در سخنرانی خود با عنوان (اسلام و جهان غرب) چنین می‌گوید:

«به یقین ترک‌ها مسلمانِ سنتی را که با نگاه‌های تحقیرآمیزشان خشم و کینه ما غربی‌ها را برمی‌انگیختند، دوست نداشتیم و به خاطر آن‎که نژاد ترک، از قدیم خود را دارای سرشت و طینت خاصی می‌شناسد کوشیده‌ایم با ترسیم چهره‌ای مبغوض و منفور از این سرشت او، غرور و خودبزرگ‌بینی آن را بکاهیم» [۸۵].

از این رو طبیعی‎ست که خاورشناسان به مثابه‎ی جناح فرهنگی طرح‌ها و نقشه‌های صلیبی- صهیونی، برای محو و نابودی چنان افتخاراتی در درون مسلمانان مجدانه بکوشند.

از آن‎جا که تاریخ اسلام با شکوه و عظمت دیر پای خویش عامل و مایه‎ی اصلی سربلندی مسلمانان به شمار می‌آید، پناه‌بردن به اقدامات زشت‌نمایانه و تحریف آن از نظر خاورشناسان امری کاملاً طبیعی‎ست، به این امید که بتوانند درخشندگی آن را خاموش سازند و برتری و زیبایی و ارزشمندی تاریخ اسلام را از بین ببرند، به‎گونه‌ای که دیگر نه تنها مایه‎ی افتخار و مباهات نباشد، بلکه در حد امکان به عامل و مایه‎ی تنفر و شرم‎ساری و بیزاری مسلمانان تبدیل شود.

حال که گستره‎ی کوشش‌ها و اقداماتی هم‎چون زشت‌نمایی چهره‎ی تاریخ اسلام به دوره طلایی با همه‎ی قله‌های رفیع و افق‌های گسترده‌اش نیز امتداد یافته و حتی ساحت شخصیت رسول اکرمص یعنی بزرگ‌ترین و برترین انسان تاریخ را به نوعی مورد اسائه‎ی ادب قرار می‌دهند، دیگر نباید اقداماتشان در جهت تحریف و تخریب سیمای تاریخ اسلام بعد از دوران طلایی اسلام تعجب کرد، زیرا می‌توانند با استناد به اشتباهات و انحرافات صورت گرفته و بزرگ‌نمایی هرچه بیشتر آن‌ها در راستای زشت‌نمایی و تحریف حقایق، به آمال و آرزوهای پلید خود دست یابند.

هدف دیگر خاورشناسان از زشت‌نمایی ویژگی‌ها و محتویات تاریخ اسلام، افزون بر کشتن روحیه‎ی «برتری‌جویی» دینی مسلمانان که غیرتشان را برمی‌انگیزد و مبارزه با شخصیت و هویت و تضعیف آن را دشوار می‌سازد، عبارت است از: سعی و کوشش برای نابودی و شکست جنبش عظیم بیداری اسلامی‌ که منادی بازگشت دوباره‎ی اسلام به عرصه‎ی وجود و قدرت است. به نوشته‎ی ولیفرد کنت ول اسمیت در (الاسلام في التاریخ الحدیث) ونشروب در السیف المقدس و چند خاورشناس دیگر [۸۶]، جنبش بیداری اسلامی مهم‌ترین عاملی‎ست که اتحاد صلیبی- صهیونی را به شدت به هراس افکنده است.

از آن‎جا که شکوه و عظمت تاریخ اسلام نیرومندترین ابزاری‎ست که دعوت‎گران مسلمان از طریق یادآوری گذشته‎ی پر افتخار، وجدان‌های مردم را بیدار و آنان را به سعی و کوشش برای احیای افتخارات از دست رفته، تشویق و ترغیب می‌کنند برای پیروان طرح صلیبی- صهیونی و به ویژه بازوی فرهنگی آن سعی در زشت‌نمایی سیمای این تاریخ، امری طبیعی و عادی به شمار می‌آید؛ به این امید که بتوانند به اصطلاح «چاشنی امر دعوت» را خنثی سازند!

آن‌ها چنان‎چه عملیات تخریبی خود را با دقت بیشتری دنبال کنند، دیگر تاریخ منبع حرکت و جنبش نخواهد بود و با ایجاد یأس و بدبینی نسبت به نهضت جدید به مسلمانان می‌گویند: این همان تاریخی‎ست که مرتب از آن دم می‌زنید و ما را به احیا و تجدید آن دعوت می‌کنید؟! در واقع اسلام بعد از خلفای راشدین به انتهای راه رسیده است. دست از تلاش بردارید و بگذارید در قرن بیستم با ابزارها و امکانات این قرن زندگی کنیم و تمدن غرب را با خوبی‌ها و بدی‌هایش فرا گیریم! کار اسلام از ۱۴ قرن پیش تمام شده است و دیگر امیدی به خیزش دوباره‎ی آن نیست!

آری! اهداف و ابزارهای خاورشناسان این‌ها هستند!

سپس «تاریخ‌نگاران عرب» می‌آیند و بدون دقت و ملاحظه سموم فکری خاورشناسان را سر می‌کشند و از این که به گنجینه‌هایی دست یافته‌اند و با کنارزدن پرده‌ها چشمان خود را به روی حقایقِ پنهان تاریخ اسلام گشوده‌اند، سر از پا نمی‌شناسند!

مکتب جدید خاورشناسان به ریاست و سرپرستی افراد سرشناسی نظیر [هامیلتون] گیپ، ولفرد کنت، ول اسمیت و گرونبام با توسل به نیرنگِ آمیختن سم با عسل و فریب مورخان خودی این گمان را در آنان می‌پرورانند که خاورشناسان افرادی مخلص حق و حقیقت‌اند و از نزاهت علمی برخوردارند و لذا بدون ملاحظه و تأمل به نقل مطالب و نوشته‌های آنان می‌پردازند و می‌گویند: آنان نویسندگان منصفی هستند و به محض مشاهده‎ی عمل قابل تحسینی در تاریخ اسلام آن را ستایش می‌کنند و اگر منابع مورد استفاده‌شان حقیقی نبود، از ذکر آن‌ها خودداری می‌کردند و در حقیقت تاکنون به سبب احساسات و عواطف اسلامی بسیاری از حقایق بر ما پوشیده بوده است و لذا «روح علمی» ایجاب می‌کند که به خاطر منافع و ضرورت‌های تحقیقات علمی از احساسات و عواطف خود دست برداریم [۸۷].

آیا این همان چیزی نیست که خداوند درباره‌اش می‌فرماید:

﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامِنُواْ بِٱلَّذِيٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱكۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٧٢[آل عمران: ۷۲].

«جمعی از اهل کتاب گفتند: بدآن‎چه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز کافر شوید، شاید برگردند».

بعد از این گفتارِ هدایتگرِ ربانی، آیا وظیفه نداریم که از گرفتن حقایق دینی خود از دشمنان اسلام دست برداریم؟!

تردیدی نیست که با مراجعه به این بخش طولانی از تاریخ اسلام به انحرافاتی که به تدریج در حقیقت اسلام رخ داده است، پی می‌بریم. اما حجم این انحرافات عمداً بزرگ‌تر و هم‌زمان، نمادها و نشانه‌ها و مفاهیم واقعی و اصیل باقی مانده‎ی اسلامی کوچک‌تر از آن‎چه هست، نشان داده و یا کلاً از انظار پنهان می‌شود، تا در نهایت این پندار مسموم و تکراری به اذهان تزریق شود که: اسلام در پایان دوره خلفای راشدین [یا حتی پیش از آن] به پایان راه رسیده است و کوشش برای احیای مجدد آن سودی در بر نخواهد داشت!

هنگامی که به قصد تصحیح روش و شیوه‎ی نوشتن کتاب‌های تاریخی این دوره را مورد تجدیدنظر قرار می‌دهیم، هدف انکار وجود جریان انحرافی نیست، زیرا این کار برخلاف سنت و روش خداوند است:

﴿وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ[الأنعام: ۱۵۲].

«و هنگامی که سخن گفتید، دادگری کنید، هرچند از [به‎زیان] خویشاوندان باشد».

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ[النساء:۱۳۵].

«ای مؤمنان! دادگری پیشه کنید و در اقامه‎ی عدل و داد بکوشید و به خاطر خدا شهادت دهید، اگرچه که شهادتتان به زیان خودتان باشد»!

پس هرگز به جعل واقعیات تاریخی روی نمی‌آوریم، بلکه نیازمند آن هستیم که خطوط انحرافی را با امانت و دقت و دوراندیشی کامل مورد مطالعه و شناخت قرار دهیم. آن انحرافات خطاهایی هستند که مسلمانان هنگام عبور از دروازه‎ی اسلام مرتکب آن‌ها شده و چنان فزونی گرفته‌اند که راه را مسدود کرده و سرانجام امت را در آستانه‎ی محو و نابودی کامل قرار داده‌اند. ما ضمن کوشش دوباره برای از سرگیری حرکت به شرح و شناخت این اشتباهات و پندآموزی تمام و کمال از این خطاها در خود نیاز شدید و مبرم احساس می‌کنیم، تا در تلاش دوباره، از افتادن در ورطه‎ی آن‌ها مصون باشیم و هم‎چون گذشته به لغزش دچار نشویم و با شناخت عوامل نابودکننده‎ی پیشین، خویشتن را از هلاکت و نابودی نجات دهیم.

پس برای مطالعه و شناخت خط انحراف نیازمند «پرورش و تربیت» هستیم، اما میان دو نوع مطالعه تفاوت روشنی وجود دارد، یکی مطالعه به قصد پندآموزی و دیگری به هدف القای این پندار که احکام اسلام تنها در مدت زمانی کوتاه عملاً اجرا شده و سپس به صورت مجموعه‌ای از نظریات زیبا و غیر قابل اجرا و تطبیق درآمده است!

در این‎جا با دو مسأله روبرو هستیم: یکی بیان حقیقت با انگیزه صادقانه و حقیقی؛ و دیگری بیان حقیقت با هدف فتنه‌انگیزی با ترویج باطل. افزون بر آن ممکن است که روش و شیوه‎ی بیان سخن حق، با تهدید و بزرگ‌نمایی و تحریف نیز همراه گردد.

با شروع مطالعه‎ی دوره خلافت بنی امیه، از همان آغاز با انحراف مهمی در زمینه‎ی نظام سیاسی در مقایسه با الگوی دوره خلفای راشدین مواجه می‌شویم که بارزترین نشانه آن، تبدیل نظامِ سیاسیِ خلافت به سلطنت است که پیامبرصقبلاً پیشگویی کرده بود:

«الخلافة بعدي ثلاثون عاماً ثم يأتي الملك العضوض» [۸۸].

«پس از من خلافت سی سال دوام می‌یابد، سپس سلطنت ستم‎پیشه جای آن را می‌گیرد».

درست است که نظام حکومتی اسلام در هیچ نصی مشخص نشده است، اما دو امرِ بسیار مهم یعنی شورا و حکومت بر مبنای شریعت خدا در نص قرآن آمده است:

﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ[الشوری: ۳۸].

«و کارشان [به شیوه‎ی رایزنی و بر پایه‎ی] مشورت با یک‎دیگر است».

﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡر[آل عمران: ۱۵۹].

«و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن»!

﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤[المائدة: ۴۴].

«و هرکس برابر چیزی که خداوند نازل کرده است، حکم نکند او و امثال او بی‌گمان کافرند».

﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡك[المائدة: ۴۹].

«و در میان آنان براساس چیزی حکم کن که خدا بر تو نازل کرده است و از امیال و خواسته‌هاشان پیروی مکن و از آنان برحذر باش! مبادا تو را از برخی چیزهایی که خداوند بر تو نازل کرده است، به دور و منحرف نکنند».

اما شکل حکومت به صورت خلافت یا سلطنتِ مادام العمر یا برای مدت معین در نص بیان نشده است. به علاوه جزئیات اجراییِ زمانِ تطبیق نیز به اجتهاد مسلمین واگذار شده است. ولی آن‎چه در نص حدیث پیامبر اکرمصآمده است و در زمان حکومت بنی‎امیه اتفاق افتاد، تبدیل خلافت به سلطنت ظالمانه بود که موجب وقوع ظلم بر مردم شد.

وظیفه‎ی ما این است که به شناخت عواملی بپردازیم که اولاً به چنین تحولی انجامید و ثانیاً این وضعیت جدید را در زندگی مسلمانان نسل‌های بعد استقرار بخشید. اما این پندار که اسلام به سبب این تغییرات و انحرافات به پایان راه رسیده، تصوری خلاف حقیقت و واقعیت است و آگاهانه یا ناآگاهانه بسیار مبالغه‌آمیز می‌باشد.

پس باید در نخستین گام، علل و عوامل وقوع و سپس حجم و میزان این انحراف را با دقت مورد توجه و بررسی قرار دهیم. روشن است فتنه‌ای که عبدالله بن سبأ یهودی به وجود آورد و به کشته‌شدن عثمان و جنگ بین امام علی و معاویهبو پیدایش خوارج منجر شد که کج‌اندیشی، آنان را به کوشش برای حذف طرف‌های درگیر- گویی این کار راه‌حل مشکل است، غافل از این که بر پیچیدگی آن خواهد افزود!- واداشت. همه این‌ها عللِ قوام و استقرار نظامی هستند که پیامبر اکرمصپادشاهی ظالمانه‌اش خوانده بود.

آری! فتنه و آشوب، چنان وجدان مسلمانان را تکان داده بود که پایان جنگ و مناقشه و بازگشت آرامش و استقرار به جامعه را هرچند با حذف پاره‌ای از الگوها و چهره‌های والای اسلامی و تحت هر شرایطی جداً آرزو می‌کردند و این امر سبب شده بود که گروهی از بزرگان صحابه از ورود به عرصه‎ی کشمکش به نفع امام علی یا معاویه خودداری کنند، از ترس این که مبادا دخالتشان به جای پایان‌دادن به درگیری و نبرد، بر شدت آن بیفزاید!

از سوی دیگر در پی فتوحات سریع و بی‌سابقه‎ی اسلامی اقوام و گروه‌هایِ بشری فراوانی به اسلام گرویده بودند، بدون آن‎که آگاهی‌های کافی برای شناخت این دین به آنان داده شود یا تربیت اسلامیِ همه جانبه‌ای دریافت کرده باشند که آنان را نسبت به الگوها و ارزش‌های والای اسلامی راستین و بدون کم و کاست، علاقه‌مند سازد. این دو عامل یعنی هراس از گسترش فتنه و بلوا و رغبت شدید به خاموش‌ساختن آن به هر شیوه‎ی ممکن از یک سو و پیوستن جمعیت بسیاری از مردم به اسلام از دیگر سو، موجبات استقرار و افزایشِ قدرتِ حکومتِ ظالمانه‎ی اموی را فراهم آورده بودند وگرنه پس از آرام‌شدن طوفان ناشی از فتنه‌ای که اصحاب را موقتاً به فداکردن پاره‌ای از چهره‌های بلند مرتبه‎ی اسلامی در راه بازگشت آرامشو امنیت به جامعه راضی ساخته بود، لازم می‌آمد که مسلمانان شیوه و سبک زندگی والا و ارزشمندِ اسلامیِ دوران خلفای راشدین را از سر بگیرند.

عمر بن عبدالعزیز پنجمین خلیفه راشد به اصلاح امور پرداخت و آن را به همان شیوه‎ی دوران خلفای راشدین باز گرداند. یعنی از حکومتِ موروثی کناره گرفت و آن را به مردم سپرد تا از طریق بیعت آزادانه و به دور از اکراه و اجبار حکم‎ران خویش را برگزینند. مردم نیز با مشاهده‎ی نشانه‌ها و امتیازات خلفای راشدین در شخص وی، او را به اتفاق آرا به عنوان خلیفه برگزیند. اما بنی‎امیه این عمل خلیفه و رد مظالم به صاحبان آن‌ها و از دست‌دادن قدرت زورمندارانه‎ی خویش را برنتابیدند و به یک‎دیگر گفتند: بفرمایید! این است نتیجه‎ی ازدواج با آل خطاب! زیرا نسبت عمر بن عبدالعزیز از طریق خویشاوندیِ سببی به خاندان عمر بن خطاب می‌رسید!

بدین ترتیب «سلطنت ظالمانه» به مانع‌تراشی‌های خود در راه اصلاح امور و جلوگیری از برخورد شدید و خشونت‎بار با مخالفان و معترضان استمرار بخشید و موجب شد که توده‎ی مردم به اصطلاح به لاک خویش فرو روند و از سیاست کناره‌گیری کنند و به امور دیگری بپردازند.

تا این‎جا از نظر سیاسی دو نوع انحراف در حکومت بنی‎امیه رخ داده بود. این انحرافات صرف‌نظر از عللی که در توجیه آن‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت، عبارت بودند از:

۱- تغییر شیوه و الگوی والای نظام حکومتیِ نشانگرِ روحِ کامل اسلام، یعنی خلافت و تبدیل آن به پادشاهی ظالمانه.

۲- کوشش در جهت ساکت‌کردن مردم و بازداشتن آنان از امر نظارت بر اعمال حکومت و جلوگیری از ادای تکلیف دینی امر به معروف و نهی از منکر، با استفاده از زور و خشونت و ممانعت از توجه به این مسأله به عنوان آموزه‎ی [دینی] زمان خلفای راشدین که براساس آن حکومت مسؤولیت مشترک میان فرمان‎روایان و مردم است و حکام حق ندارند آن را یک جانبه در دست خود قبضه کنند [۸۹].

عظمت و اهمیت آثار ناشی از دو مورد انحراف مزبور، زمانی آشکار می‌شود که در دوره‌های بعدی این کج‎روی‌ها به عنوان اصول مقرر و مورد قبول به حیات سیاسی اسلام راه یافته و از آن‌ها برای استقرار نوعی نظام استبدادی و خودکامه، سوء استفاده می‌شود؛ البته به جز دوره‌هایی که بنا به میل و اراده‎ی شخصِ حاکم- و نه به خواست مردم- عدالت مسیر عادی خود را پیموده و وضعیت مردم صرفاً به لطف، مرحمت و بزرگواری حاکم و نه این که با کوتاه‌کردن دست ستم‎گران یا بنا به فرموده پیامبرص با سوق‌دادن آنان به جانب حق بهبود یافته باشد [۹۰].

یقیناً این امر اثرات بسیار مهمی- هرچند پنهان و نامحسوس- در دوره‎ی اموی، بلکه در عهد عباسی و سپس در دوره‎ی عثمانی به روشنی بیشتر در زندگی امت اسلامی نشان داده است که در این خصوص به موقع در این کتاب سخن خواهیم گفت [۹۱].

سپس در دوره حکومت بنی‎امیه انحراف سومی به وقوع پیوست و دامنه‌اش در دوره‌های بعدی رو به فزونی نهاد که عبارت بود از دست‌درازی به بیت المال.

خلیفه اول حتی به فکر و خیالش نمی‌رسید که از بیت المال مسلمین درهمی برای خود بردارد تا این که مسلمانان حقوق اندکی برای ایشان مقرر کردند، زیرا در ابتدای به عهده‌گرفتن خلافت او را می‌دیدند که به بازار می‌رفت، پرسیدند: کجا می‌روی؟

گفت: می‌روم برای تأمین معیشت خود کار کنم! گفتند: این کار مناسب مسؤولیت خلافت نیست و خلیفه با صداقت تمام گفت: پس چگونه هزینه‎ی زندگی خود را فراهم کنم؟ بنابراین، مسلمانان با مشورتیک‎دیگر مستمریِ اندکی برایش مقرر ساختند.

عمر از این بابت بر خود و خانواده‌اش بسیار سخت می‌گرفت، یک بار خطاب به همسرش که در پایان هفته از مازاد قُوتِ روزانه‎ی خانواده نانی پخته بود، گفت: این جیره‌ای که پس‌انداز کرده‌ای افزون بر نیاز ماست، آن را به بیت المال برگردان!

اما بنی‎امیه بذل و بخشش از بیت المال را با هدف یارگیری و به دست‌آوردن هواداران و تثبیت پایه‌های حکومت برای خود امری مباح می‌شمردند و عمل خویش را به عنوان (تألیف قلوب) توجیه می‌کردند! در صورتی که خداوند دادن زکات را برای (تألیف قلوب) اختصاص داده است، نه به قصد تثبیت پایه‌های قدرت خاندان حاکم!

موارد فوق خلاصه‌ای‎ست از انحرافات و کج‌روی‌های رخ داده در دوران بنی امیه.

اما هنگام بازنویسی این دوره از تاریخ اسلام لازم است نسبت به پاره‌ای از ملاحظات و هشدارها آگاهی داشته باشیم:

۱- برای پرهیز از روایات جعلی راویان مغرض، باید روش راویان حدیث در کار نقد و پاک‎سازی روایات مبهم، ضعیف و پیچیده برای رسیدن به حقایقِ بی‌غل و غش، تا این که در دسترس مورخ مسلمانِ پای‎بند به رعایت اصل بی‌طرفی علمی قرار داده شود که خود یکی از اصول دین به شمار می‌آید:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٦[الإسراء: ۳۶].

«از چیزی که از آن ناآگاهی دنباله‎روی مکن! بی‌گمان چشم، گوش و دل همه مورد پرس و جوی از او قرار می‌گیرد».

۲- مسأله دوم برعکس عبارت است از: کوشش در جهت دفاع یک جانبه از عملکرد بنی‎امیه از راه نفی و انکار همه‎ی تهمت‌های منسوب به آنان؛ بر این اساس که این تهمت‌ها از سوی دشمنان و مخالفان سیاسی این قوم مطرح شده و از همان ابتدا باطل و فاقد اعتبارند و از این رو باید برای این ادعاها و اثبات موارد عکس آن‌ها کوشید.

علل اجتناب از حرکت در مسیر فوق، عبارتند از:

اولاً، تضاد این کار با برنامه‎ی الهی که پیش‌تر گفته شد:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِين[النساء: ۱۳۵].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! دادگری پیشه سازید و در اقامه‎ی عدل و داد بکوشید و به خاطر خدا شهادت دهید، اگرچه که شهادتتان به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان بوده باشد»!

ثانیاً این امر ما را با اشتباه مهم دیگری مواجه می‌کند که عبارت است از: اتهام و افترای تکراری در این خصوص که الگوی رفیع اسلام در عالم واقعیت غیر قابل اجراست.

حقیقت ایجاب می‌کند از دفاع یک‎جانبه دست برداریم و فرمان‎روایان ستم‎گر نیز به آسانی این ادعای بی‌پایه را مستند زورگویی‌ها و تجاوزگری‌های خود نسبت به مردم و برخورد بی‌رحمانه و سرکوب‎گرانه با آنانی که در برابر استبداد و ستمشان به مقابله برخیزند، قرار خواهند داد. به راستی که پیروی از حقیقت بر هرچیز اولویت دارد.

هر شرح و تفسیری شایستگی توجیه هرآن‎چه را در عمل روی داده است، نخواهد داشت. وظیفه‎ی شرح و تفسیر این است که نحوه و چگونگی وقوع حوادث و علل و عوامل دخیل در جهت‌دادن به این حوادث را اعم از قدرت قهریه یا آرزوهای نفسانی، روشن سازد اما هرنوع توجیه تنها زمانی صحیح خواهد بود که تأویلات فاسد و خواهش‌های نفسانی را از ارزش و اعتبار ساقط گرداند.

برای بیان تفاوت میان تفسیر و توجیه مثال ساده‌ای می‌زنیم:

وقتی می‌گوییم: فلانی از فلان شخص دیگر متنفر است، زیرا در راه رسیدن به هدفی معین با او به رقابت برخاسته یا مانع رسیدن به هدفش شده است و چون قدرت را در دست گرفته، رقیب خود را مورد ستم و آزار قرار داده است. در این‎جا به تفسیر حادثه پرداخته و عوامل مؤثر در جهت‌دادن به آن را تبیین کرده‌ایم. اما از دیدگاه تفسیر اسلامی تاریخ، چنین تفسیری را برای توجیه سختگیری و خشونت اعمال شده به کار نمی‌بریم، چرا که با این توجیه با یکی از ارزش‌های اسلامی مورد نظر آیه‎ی قرآنی زیر به مخالفت برخاسته‌ایم:

﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ[المائدة: ۸].

«و دشمنی با قومی شما را بر آن ندارد که دادگری نکنید! دادگری کنید که این کار به پرهیزگاری نزدیکتر است»!

و در حدیث قدسی آمده است:

«يَا عِبَادِي! إِنِّي حَرَّمْتُ الظُّلْمَ عَلَى نَفْسِيْ، وَجَعَلْتُهُ بَيْنَكُمْ مُحَرَّمًا، فَلَا بَيْنَكُم تَظَالَـمُوا» [۹۲].

«ای بندگان من! من ستم‎گری را بر خود حرام و آن را در میان شما نیز حرام کرده‌ام، پس به یک‎دیگر ستم نکنید».

هم‎چنین یکی دیگر از ارزش‌های اسلامی را نادیده می‌گیریم که همان تمایزی است که خداوند با دادن قدرت کنترل خواسته‌های نفسانی به انسان، وی را از سایر حیوانات متمایز کرده است و قرآن از چنین قدرت کنترلی به «حدود» تعبیر می‌کند:

﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَا[البقرة: ۲۲۹].

«این‌ها حدود و مرزهای الهی است. پس از آن‌ها تجاوز نکنید»!

﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَا[البقرة: ۱۸۷].

«این حدود و مرزهای الهی است. پس بدان‌ها نزدیک نشوید»!

خداوند میزان پای‎بندی انسان به این ضوابط و نیز تزکیه‎ی نفس را معیار انسانیت وی قرار داده است:

﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا١٠[الشمس: ۷- ۱۰].

«و سوگند به نفس آدمی و به آن‎که او را آفریده و تناسب کرده است! سپس به او گناه و پرهیزگاری را الهام کرده است، کسی رستگار و کامیاب می‌گردد که نفس خویشتن را پاکیزه دارد. و کسی ناامید و ناکام می‌گردد که نفس خویشتن را پنهان بدارد و بپوشاند».

پاداش اخروی را به تزکیه یا پنهان‌سازی (خواسته‌های نفسانی) و التزام یا عدم التزام به احکام الهی مرتبط کرده است:

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٣٩ وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١[النازعات: ۳۷- ۴۱].

«اما کسی که طغیان و سرکشی کرده باشد و زندگی دنیا را ترجیح داده باشد، قطعاً دوزخ جایگاهش است. اما آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد و نفس را از هوی و هوس باز داشته باشد، قطعاً بهشت جایگاهش است».

اگر شرح و تفسیر وقایع را برای توجیه آن‌ها مورد بهره‌برداری قرار دهیم، همه‎ی معیارهای اسلامی فوق را نادیده گرفته‌ایم و این کاری‎ست که تفسیر مادی و نیز تفسیر لیبرالیِ جهان غرب از تاریخ بدان مبادرت می‌ورزند و هردو تفسیر ارزش‌های معنوی و اخلاقی را از حوزه عمل خود خارج می‌نمایند. وظیفه‎ی ما ایجاب می‌کند که در ارائه و شرح و تفسیر اسلامی تاریخ چه در خصوص تاریخ اسلام و چه در مورد تاریخ به صورت عام جداً از این کار بپرهیزیم [۹۳].

از سوی دیگر در مقایسه با آن‎چه از ماهیت و حقیقت اسلام که در عالم واقع به جای مانده است، ضرورتاً باید به میزان و حجم حقیقی انحرافات و کج‌روی‌هایی که در دوره حاکمیت بنی‎امیه اتفاق افتاده است اشاره کرد. چنان‎که بارها گفته‌ایم: این گمان وجود دارد و از روی عمد یا غیر عمد نیز به آن دامن زده می‌شود که انحرافات و کج‌روی‌های دوران بنی‎امیه به تنهایی و صرف‌نظر از دوره‌های بعدی، اسلام را نابود کرده است! این در حالی‎ست که واقعیت خلاف این گمان را تأیید می‌کند و به سادگی و روشنی می‌گوید: اسلام به رغم انحرافات دوره اموی تقریباً از ۱۴ قرن پیش تا به امروز به دلیل جنبش بیداری اسلامی هم‎چنان باقی و پابرجا مانده است و واقعیت‌های تاریخی برای گواهی‌دادن در این باره به تنهایی کافی هستند.

اما قصد ما این است که با معیار قرار دادن سیمای سالم تحریف نشده دین بکوشیم حجم و حدود انحرافات مزبور را مشخص کنیم.

تردیدی نیست که در دوره اموی اسلام از نقطه‎ی اوج خود در زمان زندگی رسول‎خداصو خلفای راشدین دچار تنزل شد و همین امر سبب شده است که این گمانه‌زنی‌ها در اذهان شماری ایجاد و تقویت گردد که کار اسلام از آن زمان به بعد تمام شده است!

قبل از هر چیز باید اعتراف کنیم که فرض بر این نبوده است که اسلام پس از پیامبرصمدت زیادی شکوه و عظمت خود را در حد اعلای آن روز حفظ کند، زیرا حضور شخص رسول خداصو خلفای راشدین پس از ایشان دو عامل اساسی و حیاتی برای دوام و بقای اسلام در اوج شکوه‎مندی به شمار می‌آمدند که طبیعتاً هیچ یک نه قابل دوام‌ است و نه تکرار شدنی‎ست [۹۴].

هم‎چنین باید اعتراف کنیم که رسیدن نسل آن زمان به آن نقطه از اوج و عظمت کاری آزادانه و داوطلبانه- و نه از بابا تکلیف و تکلف- به شمار می‌آمده است، زیرا خداوند فتح چنان قله‌های رفیعی را بر افراد بشر واجب نکرده است، هرچند آنان را برای رسیدن به این امر علاقه‌مند کرده باشد.

در واقع موفقیت آن نسل بی‌همتا در رسیدن به نقطه‎ی اوج دین‎داری و پیشرفت بدان سبب صورت گرفته است که اعمال غیر واجب و مستحب دینی را به منزله‎ی واجبات می‌شناختند و خود را داوطلبانه مکلف به انجام آن‌ها می‌دانستند. برای توضیح بیشتر به ذکر چند مثال می‌پردازیم:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَة[الحجرات: ۱۰].

«فقط مومنان برادر یک‎دیگرند».

هم‎چنین انفاق و کمک به نیازمندان توسط ثروتمندان از طریق پرداخت زکات را واجب گردانده و کمک مالی بیشتر را به سخاوت و بخشندگی داوطلبانه‎ی افراد منوط ساخته است. اما افرادی هم بودند که خداوند درباره‎ی ایشان می‌فرماید:

﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَة[الحشر: ۹].

«و ایشان را بر خود ترجیح می‌دهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند».

این چنین سخاوتمندیِ داوطلبانه فراتر از توان مالیشان بود و از روی بی‌نیازی و توان‎گری صورت نمی‌گرفت، بلکه با وجود نیازمندی شدید، دیگران را بر خود ترجیح می‌دادند: این مقام و مرتبه‌ای‎ست که همه‎یمردم بدان دست نخواهند یافت و خداوند نیز آن را بر هیچ کس واجب نکرده است.

پیامبرصفرموده است:

«الحلال بين والحرام بين وبينهما متشابهات فمن اتقى الشبهات فقد استبرأ لدينه، ومن حام حول الحمى أوشك أن يقع فيه» [۹۵].

«حلال معلوم و حرام نیز معلوم است و در بین آن‌ها مشابهاتی وجود دارد: کسی از شبهات بپرهیزد، از گناه بیزاری جسته است و آن کس که در اطراف پرچین پرسه زند، نزدیک است که به درون آن بیفتد».

لذا مسلمانان را به اجتناب از شبهات فراخوانده است. اما کسانی که در مورد خود گفته‌اند: «از ۹۰ درصد چیزهای حلال به سبب ترس از حرام‌بودن صرف‌نظر می‌کردیم» داوطلبانه به انجام اموری که خداوند و پیامبرش واجب نشمرده بودند، می‌پرداختند و این کار را به قصد تقرب به خدا و کسب مغفرت و رضای او انجام می‌دادند.

چنین رفتارهایی بود که ویژگی‌های بی‌نظیر و منحصر به‎فرد مسلمانان آن دوره را تشکیل می‌داد. اما ما احدی را براساس چنان فرمان‌برداری بزرگ‌منشانه‌ای بازخواست نمی‌کنیم و نیز حکام اموی، عباسی، عثمانی و دیگران را با معیار رسیدن به آن قله‌های رفیعی که افراد جامعه‎ی اسلامی و در رأس آنان خلفای راشدین در دوران اوج عظمت و پیشرفت اسلام بدان‌ها دست یافته‌اند، مورد محاسبه قرار نخواهیم داد، بلکه آنان را براساس میزان انجام واجبات الهی مورد بازخواست قرار می‌دهیم و به سبب گناهان مرتکب شده، در روز رستاخیز در پیشگاه خداوند نیز مورد بازپرسی قرار خواهند گرفت و خداوند به اراده‎ی خویش از گناهان شماری چشم‌پوشی و گروه دیگری را مجازات می‌کند.

یعنی ما بنی‎امیه و دیگر فرمان‎روایان را با ترازوی عدالت خلیفه دوم مورد محاسبه قرار نمی‌دهیم، اما به خاطر ستم‌هایی که در دوره «سلطنت ظالمانه» به رغم خواست الهی بر مردم رفته است، آن‌ها را بازخواست می‌کنیم. آنان را با معیار پارسایی و پاک‎دامنی خلیفه‎ی راشدین پنج‌گانه، [۹۶]در تعامل با بیت المال مسلمانان بازخواست نمی‌کنیم. اما به خاطر تأویل نادرستشان درباره مصرف بیت المال برای جلب و جذب مردم به هواداری از حکومت خویش آن‌ها را مورد بازخواست قرار می‌دهیم، در حالی که خداوند تنها بخشی از زکات را برای ایجاد الفت در قلوب مردم نسبت به اسلام اختصاص داده است. آنان را به خاطر برخورد خشن و ظالمانه با همه‎ی مخالفان بازخواست می‌کنیم، به این علت که این مخالفت‌ها جنبه‎یاعتراض داشته و به قصد سرنگونی حکومت بنی‎امیه، انجام نگرفته بوده است و چاره‎ی درست کار، به جای سرکوبی، خودداری از خطاهایی بود که مستمسک اعتراض معارضان قرار می‌گرفت.

اصل کلام این‎که: هبوط و سقوط اسلام از اوج و حد اعلای اولیه به‎تنهایی، انحراف به شمار نمی‌آید، زیرا بعد از وفات رسول اکرمصو کم رنگ‌شدن اثرات تربیتی جدید در دل‌ها و جان‌های مردم، وقوع چنین امری طبیعی بود و این امر به پایان کار اسلام هم نمی‌انجامد و در صورت پای‎بندی مردم نسبت به مقررات اسلام و انجام واجبات دینی- و نه بیشتر- خداوند رستگاری و سعادت همه‎ی انسان‌ها را در این جهان و نیز بهترین و ارزنده‌ترین پاداش اخروی یعنی بهشت را برای مؤمنان مقرر می‌نماید که هیچ کدام از نظام‌هایِ جاهلیِ حاکم قادر به تحقق آن نخواهند بود.

در واقع چنان‎که گفتیم حکام اموی و سایرین به سبب انحراف از این میزان و کوتاهی در انجام حد عادی و معمولی تکالیف مورد بازخواست قرار می‌گیرند و تردیدی نیست که چنین کج‌روی‌ها و انحرافاتی عملاً رخ داده‌ است. اما حجم و اندازه‎ی این کج‌روی‌ها چقدر بوده است؟ و چه آثار و پیامدهایی در خصوص اجرای واقعی اسلام در دوره اموی بر جای گذاشته است؟

به منظور ابطال هرنوع پندار در خصوص به پایان رسیدن راه اسلام بعد از خلفای راشدین تنها کافی‎ست به پیش‎روی و گسترش جغرافیایی اسلام در دوره بنی‎امیه اشاره کنیم. شکی نیست که فتوحات اسلامی توسعه‌طلبی و کشورگشایی صِرف نیستند و نباید به این اعتبار بدان‌ها نگریسته شود. در حقیقت این فتوحات بزرگ‌ترین جنبش تاریخی است که انسان را از تاریکی به روشنایی هدایت کرده است.

در مرحله نخست در ذهن روشن‎فکران میان سخن فوق و ادعای همه‎ی قدرت‌های بزرگ تاریخ مبنی بر این‎که به وجود آورندگان تمدن‌های بزرگ: تمدن‎ساز بوده‌اند و اقدامات فزون‎خواهانه‌شان به خاطر انتشار آن تمدن خاص صورت گرفته است. فقط یک نوع تشابه به وجود می‌آید.

بیایید نگاهی به امپراتوری‌های قدیم و جدید بیندازیم که در تاریخ از خود نام و نشانی بر جای گذاشته‌اند؛ امپراتوری‌های: فرعون، آشور، فینیقیه، روم، ایران، هند، چین، بریتانیا، فرانسه، آمریکا، روسیه و...

حال ببینیم این امپراتوری‌های جاهلی اولاً چگونه بر پا شده و ثانیاً چه چیزی را در جهان انتشار داده‌اند؟

درباره چگونگی شکل‌گیری این امپراتوری‌ها می‌توان بدون هیچ تردیدی چنین گفت: همه‎ی امپراتوری‌های مزبور بر پایه‎ی زور تجاوزگری و قوه‎ی قهریه بر پا شده و کشورها و ملت‌های دیگر به اجبار به اطاعت و تسلیم در برابر دولت مرکزی وادار شده‌اند و به شیوه‌های گوناگون نظیر: تأمین نیروی نظامی و دیگر نیازمندی‌ها به صورت ابزاری در خدمت دولت قوی مرکزی درآمده‌اند. این دولت‌ها از طریق انباشت ثروت و قدرت و برخورداری ستم‎گرانه از همه‎ی امکانات مادی در ازای گرسنگی و محرومیت و ذلت انسان‌های ضعیف موجبات افزایش هر چه بیشتر قدرت و سلطه‎یغاصبانه خویش را فراهم ساخته‌اند.

اما در مورد دوم تردیدی نیست که این امپراتوری‌ها در عین داشتن فساد و شر فراوان مقداری خیر و خوبی را نیز برای جهان به بار آورده‌اند، زیرا زندگی و موجودیت ذاتیشان بر مبنای هدایت الهی شکل نگرفته است و می‌تواند تنها مشتمل بر خیر اندک و فساد بسیار باشد. چرا که «از کوزه همان تراود که در اوست». آن کس که چیزی را ندارد، نمی‌تواند آن را ببخشد!

ظاهراً تمدن معاصر غرب نسبت به حالت کلی فوق وضعیت جداگانه‌ای دارد. لذا می‌خواهیم به فریفتگان و شیفتگان آن زشتی‌ها و پلیدی‌های استعمار را که همراه با تمدن مزبور و بهره‌گیری از دستاوردهای آن؛ سرزمین‌های ملت‌های جهان را با قوه‎ی قهریه اشغال می‌کنند و به چپاول ثروت‌ها و سرکوبی و آزار و اذیت ساکنان این سرزمین‌ها می‌پردازند، خاطر نشان کنیم و به آنان یادآور شویم که آخرین ثمره‎ی تمدن غرب هدیه‌ای‎ست موسوم به «نظم نوین جهانی» که در واقع شکل جدید تعدی و تجاوزگری دولت‌های قوی علیه کشورهای کوچک به شمار می‌آید و از بارزترین محاسن نظم نوین دخالت مستقیم و غیر مستقیم دولت‌های زورگوی غربی در امور داخلی کشورهای تولیدکننده‎ینفت است، تا منافع نامشروع خود را از طریق تولید و استخراج هرچه بیشتر و عرضه‎ی ارزان‌تر این ماده‎ی حیاتی در بازارهای جهانی تأمین کنند. این کار به پایان‌بردن ذخایر نفتی در کوتاه‌ترین زمان افزایش ثروت کشورهای ثروتمند و فقر ذلت و نابودی ملل فقیر را زیر نام «نظم نوین جهانی» در پی دارد. یکی دیگر از اثرات شوم نظم نوین جهانی عبارت است از: تأمین و تهیه‎ی همه وسایل و ابزارهای مورد نیاز اسرائیل برای ادامه‎ی تجاوزگری و محروم‌ساختن کشورهای عربی از هرنوع امکانات و ابزارهای دفع تجاوز [۹۷].

اما پیروان ادیان آسمانی پیشین از جمله: یهودیان و مسیحیان چه چیزی را در دنیا گسترش داده‌اند؟

یهودیان دین خود را به تعصبی کورکورانه نسبت به قوم بنی‎اسرائیل تبدیل کرده و مایل به نشر و گسترش آن در میان مردم جهان نیستند تا کسی را در پرستش معبود با خود شریک نسازند! اما مسیحیان از زمان بولس (سنت پول) برای گسترش مسیحیت در سطحی وسیع در تلاش‌اند. اما چگونه؟ و چه چیزی را توسعه داده‌اند؟ آری! از همان آغاز به جای دین الهی که عیسی بن مریم حامل آن بود، به انتشار گونه‌ای بت‌پرستی مبادرت ورزیده‌اند که به موجب آن عیسی و جبرئیل روح القدس همراه با خدا پرستش می‌شوند:

﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ[المائدة: ۷۲].

«بی‌گمان کسانی کافرند که می‌گویند: خدا همان مسیح پسر مریم است».

﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَة[المائدة: ۷۳].

«بی‌گمان کسانی کافرند که می‌گویند: خداوند یکی از سه خداست».

﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَّهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّٰنِيِّ‍ۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ ٧٩ وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠[آل عمران: ۷۹- ۸۰].

«هیچ کسی را نسزد که خدا به او کتاب، حکمت و نبوت بخشد، آن‎گاه به مردمان بگوید: به جای خدا بندگان من باشید، بلکه [باید به آن‌ها بگوید: براساس] کتابی که آموخته‌اید و یاد داده‌اید و درسی که خوانده‌اید، مردمانی خدایی باشید و به شما فرمان نمی‌دهد که فرشتگان و پیامبران را به عنوان خدای خود قرار دهید. آیا ممکن است او شما را به کفر فرمان دهد، بعد از آن‎که مسلمان شده‌اید»؟

آری، مسیحیان دینی را گسترش دادند که انسان را به رهبانیت ترک زندگی دنیوی و بی‌اعتنایی به نیازهای جسمانی فرا می‌خواند که از یک سو موجب رکود در زندگی، سستی و سهل‌انگاری در عرصه عمران و آبادانی و از سوی دیگر واکنشی به مراتب زشت‌تر، یعنی گرایش افراطی به لذت‌ها محض مادی و جسمی خواهد انجامید:

﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ فَمَا رَعَوۡهَا حَقَّ رِعَايَتِهَاۖ فَ‍َٔاتَيۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۡهُمۡ أَجۡرَهُمۡۖ وَكَثِيرٞ مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ ٢٧[الحدید: ۲۷].

«و رهبانیت سختی پدید آوردند که ما آن را بر آنان واجب نکرده بودیم و خودشان آن را برای به دست آوردن خشنودی خدا پدید آورده بودند، اما آنان چنان‎که باید آن‎را مراعات نکردند. ما به کسانی از ایشان که ایمان آوردند، پاداش در خورشان را دادیم، ولی بیشتر آنان از حدود الهی خارج شدند».

به همراه چنین دینی نظام روحانیِ عریض و طویلی در قالب کلیسا و افراد وابسته، به ریاست پاپ برپا شد که بر ضد همه‎ی جنبه‌های زندگی دست به انواع تجاوزگری‌های زشت و قبیح می‌زد و هم‎زمان با مخالفت با تفکر و تعقل، دانشمندان را مورد آزار و اذیت قرار می‌داد و آنان را از هرنوع بحث و تحقیق در زمینه‎ی علوم تجربی یا نظری باز می‌داشت. در نتیجه جامعه از هر حیث به رکود و عقب‌ماندگی دچار شد. سپس واکنش بدتری رخ داد که به شکل الحاد و تنظیم برنامه‎ی زندگی بر مبنای جدایی کامل از دین و بلکه دشمنی با دین ظهور و نمود یافته است! بدین ترتیب رسالت آسمانی توسط کلیسا به شکلی کاملاً وارونه درآمد و چه در دوران حاکمیت کلیسا بر مردم و چه در دوران پس از شورش بر ضد این حاکمیت و عدم پیروی از دستورات دین به جای اصلاح امور به انتشار فساد پرداخت.

گسترش اسلام در جهان برخلاف مسیحیت رویدادی بی‌نظیر در تاریخ است، زیرا مانند امپراتوری‌های جاهلیِ قدیم و جدید و یا مانند مسیحیت تحریف شده، دست به توسعه‌طلبی و تجاوزگری همراه با انتشار فساد، نزده است. در آن حرکت تاریخی بی‌نظیر، مسلمانان هدایت را به جای گمراهی و نور را به جای تاریکی گسترش می‌دادند و بندگی واقعی خداوند را به جای پرستش جعلی و دروغینِ حاکمان، کاهنان و بت‌های رنگارنگ انتشار می‌دادند و انسان‌های به بردگی کشیده شده را آزاد و با بازگرداندن حقوق انسانی پایمال شده، آنان را به جایگاه والای «انسانی» خود باز می‌گرداندند.

هم‎چنین به گونه‌ای ارزش‌های عدالت، برادری، تسامح و همکاری متقابل را انتشار می‌دادند که در تاریخ بی‌سابقه بوده و در هیچ نظام دیگری به جز اسلام مشاهده نشده است.

مسلمانان در راستای انتشار تمدن راستین و همه جانبه و بلندپایه‎ی اسلام دستاوردهای آن را به خود منحصر نمی‌کنند، بلکه دروازه‌های آن را بر روی همه‎ی مسلمانان جهان می‌گشایند و مسیحیان اندلس و اروپای شرقی و یهودیان ساکن ممالک اسلامی و گاوپرستان هندی و همه آنانی را که هدف علم‌آموزی یا زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشند، در زیر سایه‎ی تمدن اسلام قرار می‌دهند [۹۸].

مسلمانان ثروت‌های کشورهای فتح‌شده را غارت نمی‌کردند و مردم را به ذلت نمی‌کشیدند و سرزمین‌های فتح‌شده را عقب‌مانده نگه نمی‌داشتند تا بتوانند ادامه‎ی «سلطه‌گری» و برتری‌جویی خود بر آنان را توجیه کنند، بلکه از همان ابتدا مردم را به نیکی، یعنی اسلام دعوت می‌کردند و در صورت پذیرش برادر دینی آنان به شمار می‌آمدند و در صورت عدم پذیرش از آنان می‌خواستند نوعی مالیات موسوم به (جزیه) بپردازند که نشان‎گر عدم مقاومت آنان در برابر رسیدن پیام حق و خیر و سعادت نازل شده از آسمان به گوش و ذهن مردم بود و در صورت رد هردو پیشنهاد، آن‎گاه جنگ روی می‌داد. البته نه به خاطر اجبار کسی به پذیرش اسلام، بلکه برای نابودی «مراکز قدرتی» که از رسیدن پیام حق به گوش و ذهن مردم ممانعت به عمل می‌آورند [۹۹]. پس از حذف کانون‌های ستم‎گری و محو آثار تبلیغاتی آن‌ها از اذهان، آن‎گاه مردم در سایه‎ی اسلام برای پذیرش آن‎چه بخواهند آزاد خواهند بود [۱۰۰].

قطعاً انگیزه‌ها ویژگی‌ها و اثرات واقعی فتوحات اسلامی، یکی از فصول اساسی تاریخ اسلام را تشکیل می‌دهد و مطالعه و بررسی عمیق آن، برای ابطال ادعاهای خاورشناسان و شاگردانشان از جمله «مورخان ملی‌گرای عرب» امری ضروری‎ست [۱۰۱]. در این‎جا از دیدگاه معینی به مسأله‎ی فتوحات می‌پردازیم که عبارت است از: دلالت بر نفوذ عمیق اسلام در دل‌ها و جان‌های امتی که به حرکت درآمد؛ و اگر درون افراد این امت، از اسلام خالی بود- یا بهتر بگوییم آکنده از روح اسلام نبود- هیچ‎گاه فتوحاتی با چنین گستردگی سرعت و اثرگذاری عمیق صورت نمی‌گرفت. نخستین ادعای مغرضانه‎ی مطرح‌شده در این خصوص که به سبب بی‌پایگی اعتبار خود را از دست می‌دهد، این است که انگیزه‌های اقتصادی پشت سر فتوحات اسلامی قرار داشته است! به یقین کسی که با اهداف اقتصادی حرکت کند، در نخستین برخورد مردم را به اسلام دعوت نمی‌کند که در صورت پذیرشِ دعوت مانند برادر آنان را در آغوش بگیرد و به قصد شریک‌ساختن در منافعی که خداوند از طریق هدایت به وی اعطا کرده است، تحت تعالیم اسلام قرار دهد! وای بر آنانی که این همه دروغ و تهمت را به تاریخ اسلام نسبت می‌دهند!

بدین ترتیب سایر ادعاهای مربوط به فتوحات اسلامی از اعتبار ساقط می‌گردند و حقیقتی مهم باقی می‌ماند که چنین حرکتی امکان‌پذیر نیست، مگر این که از جانب افرادی صورت گیرد که تا اعماق وجود انباشته از ایمان و علاقه‌مند و خواهان دین و مایل به انتشار آن در اطراف و اکناف جهان بوده باشند و ما در چندین کتاب به این مسأله پرداخته‌ایم که قدرت مادی به تنهایی نخواهد توانست شگفتی‌های فتوحات اسلامی را تبیین و تفسیر نماید.

حکومت‌های طاغوتیِ فراوانی قدرت خود را برای کشورگشایی به کار گرفته‌اند و نتوانسته‌اند، به اندازه‎ی حرکت‌های اسلامی به موفقیت دست یابند!چنان‎که بارها گفته‌ام بی‌تردید، با توسل به زور می‌توان سرزمین‌ها را فتح کرد، اما دل‌ها را نمی‌توان گشود! و آن‎چه در هنگام فتوحات اسلامی به وقوع پیوست، در حقیقت نه فزون‌خواهی ارضی، بلکه تنها تلاش در جهت تسخیر دل‌ها برای پذیرش اسلام بود و در بیشتر سرزمین‌های فتح شده، مردم حتی آنانی که بدون اکراه و اجبار، دین قبلی خود را حفظ کرده بودند افزون بر پذیرش آزادانه‎ی اسلام، زبان مشترک پیروان آن، یعنی عربی را به عنوان زبان ملی پذیرفتند و زبانی را که پیش‌تر به کار می‌برند، کنار گذاشتند!

اگر فاتحان این سرزمین‌ها به معنای واقعی مسلمان نبودند و نیروی عقیده، سلوک، رفتار و حرکت خود را از اسلام کسب نکرده و در عالم واقع آن را به اجرا درنیاورده بودند، فتوحات اسلامی نمی‌توانست این همه شگفتی بیافریند. مسأله‎ی دیگر مربوط به قدرت محض، این است که در بیشتر موارد، مسلمانان از نظر نظامی، از فراوانی نیروها و تجهیزات نظامی، آلات جنگی، ابزار، خبرگی و شناخت بسیار کمتری نسبت به دشمنان برخوردار بوده و از این لحاظ برتری با طرف مقابل- که شکست می‌خورد- بوده است و چنان‎چه عنصرِ غیر مادیِ دیگری به یاری فاتحان نمی‌آمد، نمی‌توانستند بر دشمنانی که از لحاظ فنون جنگی و تعداد نفرات و تجهیزات نظامی برتر از آنان بودند، پیروز شوند. این عنصر همان عقیده زنده و بالنده‌ای‎ست که دل‌های مؤمنان سرشار از آن بود.

این‌ها همه نشانه‌ها و دلایلی است در پاسخ به ادعاهایی که می‌گویند: انحرافات و کج‌روی‌های بنی امیه، اسلام را در گهواره نابود کرده است. و این نکته‌ای‎ست که لزوماً باید زمان درازی را به تثبیت و دوام آن در جان و دل‌های خوانندگان و پژوهش‎گران اختصاص دهیم.

لازم است این تلقین پلید را که اسلام، بعد از خلفای راشدین به پایان راه رسیده است و دیگر وجود خارجی ندارد، از اذهان خوانندگان بزداییم و این مهم از طریق ارائه‎ی سیمای واقعی اسلام با رعایت کامل امانت، دقت و بیان هم‎زمان با ذکر انحرافات و کج‌روی‌ها التزام به راه صحیح و استواری‌های آن، امکان‌پذیر خواهد بود و با مقایسه مجموع انحرافات آن با استقامت‌ها و پایداری‌ها معلوم می‌شود آن‎چه از اسلام به رغم همه‎ی کج‌روی‌ها باقی می‌ماند، بخش بزرگی‎ست و به دنبال این اقدام، فرصت مناسبی برای اندازه‌گیری و سنجش عظمت، اصالت و عمق ریشه‌های دین اسلام دست خواهد داد و به جز آن‎چه توسط دولت اموی نابود شد، جوانب و عناصر مهمی باقی مانده بود که مسلمانان در زمان خودِ بنی‎امیه با بهره‌گیری از قدرت و سرزندگی آن‌ها با شتاب اصرار و دلاوری هرچه بیشتر برای انتشار اسلام به تلاش و تکاپو افتاده بودند. چه در اثنای خلافت بنی‎امیه در شرق جهان اسلام و چه پس از سقوط این حکومت در شرق و استمرار آن در شمال آفریقا و پیشروی در بخش بزرگی از جنوب اروپا.

در عین حال، پس از تأکید بر این معنا و طرد آن اسطوره خبیث از اذهان، نباید انحرافات به وجود آمده توسط بنی‎امیه را بی‌اهمیت یا کم‎اهمیت بشماریم. شکی نیست انحرافاتی رخ داده است و بایستی به عنوان انحراف در اذهان باقی بماند. هرنوع سهل‌انگاری در این زمینه، سهل‌انگاری و بی‌اعتنایی به ذات ارزش‌های اسلامی و تردید در ضرورت بقای آن‌ها به شمار می‌آید؛ ارزش‌هایی که در عرصه‎ی اجرای عملی، گواه سیمای واقعی و خالص و نورانی اسلام‌است و از نظر ما این درسِ تربیتی مهمی در راستای مطالعات هدف‌مند خود، به شمار می‌رود که در عین حال مبتنی بر حقیقت علمی کامل و خالص نیز هست.

با صرف‌نظر از انحرافات دوران بنی‎امیه در عرصه‎ی اجرا، نگاهی به جامعه‎ی اسلامی می‌اندازیم تا معلوم شود این تغییرات تا چه حد بوده است؟

به نشانه‌ها و صفات ویژه‎ی جامعه‎ی اسلامی عهد خلفای راشدین- که در فصل گذشته به آن پرداختیم- باز می‌گردیم تا حدود و میزان نزدیکی یا دوری این جامعه با مردم و بی‌نظیر آن دوره، برایمان روشن گردد.

گفتیم آن جامعه عموماً پای‎بند به اسلام بود، با ایمان عمیق به خدا و روز آخرت، منطبق بر تعالیم روشن اسلام و پای‎بندی جدی بدان و در مقایسه با همه‎ی جوامع انسانی، در کم‌ترین سطح معاصی و نافرمانی بود. در این جامعه، مفهوم حقیقی امت، یعنی امت ایمانی در حد اعلای خود تحقق یافته بود. این جامعه بر پایه‎ی قواعد و آموزه‌های اخلاقیِ روشن و برگرفته از اوامر و ارشادات دینی استقرار یافته بود و به راستی جامعه‌ای پر از خیر و خوبی بود و مردم به کارهای بزرگ و مهم، مشغول و از امور پست و بی‌ارزش، دست برداشته بودند و جامعه‌ای آماده و مهیا برای انجام کار و وظیفه در تمامی عرصه‌ها و بی‌تردید جامعه‌ای خداپرست بوده است [۱۰۲].

حال باید دید کدام یک از نشانه‌ها و صفات فوق، در جامعه‎ی اسلامی دوره بنی‎امیه تغییر یافته است؟ در این تردیدی نیست که برخی افراد جامعه یا بهتر بگوییم بیشتر آنان، به درجات متفاوت، از نقطه‎ی اوج، رو به سراشیبی سقوط نهادند، اما پیش‌تر توضیح دادیم که این وضع در ذات خود، انحراف محسوب نمی‌شود، بلکه پس از غیاب شخصیت پیامبرصاز جامعه و محو آثار تربیتی نسل جدید، چنین امری نباید دور از انتظار باشد. در واقع ما در دوره‌ای نیستیم که ناظر و شاهد تحول عظیم و عمیق از جاهلیت به اسلام باشیم، بلکه در دوره بعد از آن به سر می‌بریم، پس باید نقش تزکیه‎ی پیامبرصبر روی آن نسل را به خوبی به یاد بیاوریم:

«خيركم قرني، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم» [۱۰۳].

«بهترین‌های شما در عصر و زمان من هستند، سپس نسل بعد و نسل بعد و نسل بعد».

بنابراین، ما هم‎چنان در قرن‌های ممتاز به سر می‌بریم و گواهی هیچ انسانی برتر از گواهی پیامبرصنخواهد بود.

درست است که در حال حاضر ما مسلمانان در سطح (معمولی) اسلام قرار داریم، ولی توضیح دادیم که همین وضع در ذات خود، سطح بالایی به شمار می‌آید و از نقطه‎ی اوجی که نسل بی‌همتای مزبور به آن دست یافته بود، پایین آمده است و اگر مردم به اسلام پای‎بند باشند، خیر و سعادتی عایدشان می‌شود که هیچ نظام دیگری قادر به تحقق آن نخواهد بود و آن‎چه در دوره اوج عظمت اسلام، مردم بدان دست یافتند، تنها خیر نبود، بلکه خیر و نیکی آرمانی به درجه‌ای رسیده بود که در تاریخ بشر سابقه‌ای نداشته است و به راستی که در جامعه‎ی بنی‎امیه افرادی در همان سطح والا و نیکو باقی مانده بودند، بلکه می‌توان مدعی شد که هیچ کدام از نسل‌های مختلف اسلامی، حتی در دوره انحطاط، اگرچه به صورت پراکنده، اما به طور کلی از نمونه‌ها و اسوه‌های والا، خالی نبوده‌اند. در واقع نکته‎ی قابل ملاحظه این است که فراوانی چنین چهره‌هایی در جامعه‎ی سطح بالای دوران شکوه و عظمت، حالتی منحصر به‎فرد و غیر عادی داشته است که به تدریج و با گذشت زمان، هم‎چنان رو به کاهش خواهد بود.

اما از بابا رعایت امانت و حق باید بگوییم: به هر حال، از یک سو به سبب فتنه‎ی به وجود آمده و از دیگر سو در نتیجه‎ی خشونت اِعمال شده توسط امویان برای سرکوبی مخالفان و معترضان در آن جامعه اتفاقی رخ داده است، بدین معنا که: از یک سو از میزان نظارت و مراقبت مردم بر اعمال حاکمان، پند و اندرز دادن و انتقاد از آنان در هنگام مبادرت به خطا و خلاف، برابر امر پیامبرصبه تدریج کاسته شده است و از سوی دیگر، مردم روز به روز، چه در زمینه‎ی امور عبادی و چه مسافرت به گوشه و کنار مملکت در جستجوی رزق و روزی به مسائل خصوصی و شخصی روی می‌آوردند. چنین وضعی نشان‎گر آغاز لغزش مهمی به شمار می‌رود که آشکارا آثارش را در دوره‌های بعدی مشاهده خواهیم کرد [۱۰۴].

آری؛ اهمیت انحرافات سیاسی شکل گرفته در دوره بنی‎امیه که به تدریج در جامعه‎ی اسلامی آن دوران بازتاب می‌یافت، به میزان و عمق این کج‌روی‌ها بستگی ندارد، زیرا اهمیت انحرافات سیاسی در مقایسه با حوادث آن زمان، کم‌تر بوده و به نظر بسیاری از مردم، در مقایسه به آن حوادث، قابل تحمل‌تر و توجیه‎پذیرتر به شمار می‌آمده و یا دستِ‎کم برای توجیه آن دلایلی وجود داشته است. ولی اهمیت مسأله در این است که به عنوان اصول تخطی‌ناپذیر در سیاست ریشه دوانده و هرکس که حکومت را در دست می‌گرفت- به جز کسانی که مشمول رحم خداوند واقع می‌شدند- در مسیر پیشینیان خویش حرکت می‌کرد و آن را در راستای توجیه عملکرد خود، به کار می‌گرفت و بر این اساس هیچ مانعی وجود نداشت که او نیز مانند آنان رفتار کند یا حتی چیزی هم بدان‌ها بیفزاید! از این رو پیامبر خداصفرموده است:

«... ومن سنّ في الإسلام سنة سيئة فعمل بها بعده كتب عليه وزر من عمل بها ولا ينقص من أوزارهم شيء» [۱۰۵].

«هرکس راه و شیوه زشتی را در اسلام بنیان نهد و بعد از وی به آن عمل شود [و دیگری در آن راه گام بردارد] گناه آن عمل نیز در پرونده‌ی وی ثبت می‌گردد، بدون این‎که از گناه آنان چیزی کاسته شود».

تقدیر الهی چنین بود که از همان ابتدا، فتنه و آشوب، دامن‎گیر جامعه‎ی اسلامی گردد و الگوهای برجسته و والای اسلام، در قالب «سوابق» و تجارب ارزنده‎یسیاسی، مجال استقرار نیابند تا به عنوان «الگوهای عملی» مورد رعایت همه‎ی فرمان‎روایان قرار گیرند و از این رو اعمال این الگوها به مثابه عملکردهای شخصی و مرتبط با بزرگواری و فضیلت انجام دهندگانشان یعنی خلفای راشدین شناخته می‌شدند. این در حالی‎ست که در حقیقت، در قرآن و سنت به عنوان اصول مسلم اسلامی، به آن‌ها اشاره شده است و اگر خلفای راشدین توجه ویژه‌ای به اجرای این اصول داشته‌اند- چنان‎که گفتیم- به این علت بود که این چهره‌های شاخص، سنت‌ها و مستحبات را جزو واجبات قرار داده و نهایت کوشش خود را در زمینه‎ی پای‎بندی و دست‌یابی بدان‌ها مبذول داشته‌اند. با این وجود نباید انکار کرد که آن‌ها اصول اسلام هستند و انجام بسیاری از امور دیگری که برپایه این اصول بنا شده‌اند برای حاکم مسلمان واجب و ضروری‎ست و امری مستحب و داوطلبانه نیست.

فتنه‌ها و مشکلات گوناگون مسلمانان را مجبور کرد به احکام «ضرورت» پناه ببرند که در اسلام نیز نظیر همه‎ی نظام‌های حکومتی در وضعیت اضطراری و بنا به ضرورت، به اجرا درمی‌آیند. اما ضرورت حالتی استثنایی است و با رفع اسباب و علل از میان می‌رود و مردم به وضعیت عادی باز می‌گردند. گناه بنی‎امیه این نبوده است که به حسب نیاز، احکام فقه ضرورت را به اجرا گذاشته‌اند، بلکه جرمشان- البته به جز عمر بن عبدالعزیز- این بود که پس از استقرار نِسبیِ نظم و آرامش در جامعه، قانون ضرورت را استمرار بخشیدند و وضعیت استثنا را به صورت اصل کلی بر جامعه تحمیل کردند و در نتیجه مردم اصول سیاسی حکومت اسلامی را فراموش کردند، یا آن‌ها را بخشی از نجابت و بزرگواریِ شخصیِ خلفای راشدین به شمار می‌آوردند. به هر حال عباسیان به طریقی که می‌توان آن را کودتای بنی عباس نامید، قدرت را تصاحب کردند و نه تنها سوابق و راه و روش سیاسی بنی‎امیه را به عنوان اصول اجرایی به کار گرفتند، بلکه از خود موارد تازه‌ای نیز بدان‌ها افزودند!

تردیدی نیست که خط انحراف، در آغاز از خط مستقیم چندان فاصله‌ای ندارد، زیرا مردم تندروی را چه در عرصه‎ی فساد و چه در زمینه‎ی اصلاح نمی‌پذیرند! در واقع زاویه‎ی بین خط انحرافی و خط اصلی، به تدریج و با مرور زمان بازتر می‌شود. به همین جهت خداوند برتری و فضیلت افراد این امت را به امر به معروف و نهی از منکر به عنوان پایه‎ی ایمان به خداوند وابسته دانسته است:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِوَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّه[آل عمران: ۱۱۰].

«شما بهترین امتی هستید که برای [هدایت] انسان‌ها آفریده شده‌اید، امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید».

زیرا اصل امر به معروف و نهی از منکر ابزار عملی حفظ جامعه از انحراف و اصلاح امور و بازگرداندن آن‌ها به حالت صحیح در- صورتوقوع انحراف، به شمار می‌آید.

هم‎چنین بدین جهت است که خداوند نفرین خویش را به خاطرِ نپرداختنِ به امر به معروف و نهی از منکر نثار امت نفرین شده کرده است:

﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ٧٨ كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ٧٩[المائدة: ۷۸- ۷۹].

«کافران بنی اسرائیل بر زبان داود عیسی، پسر مریم، لعن و نفرین شده‌اند. این بدان خاطر بود که آنان پیوسته نافرمانی و تجاوز می‌کردند و از حد می‌گذشتند. آنان از اعمال زشتی که انجام می‌دادند، دست نمی‌کشیدند و هم‎دیگر را از زشت‌کاری‌ها نهی نمی‌کردند و پند نمی‌دادند و چه کار بدی می‌کردند»!

در صفحات پیشین گفتیم که جامعه‎ی دوره اموی تحت تأثیر دو عامل فتنه و آشوب و به دنبال آن، خشونت و بی‌رحمی بنی‎امیه در سرکوبی مخالفان به تدریج خود را از مراقبت و بازداشتن دست حکام از ارتکاب خطا کنار کشید. لذا اگر مشاهده می‌کنیم در دوره عباسیان به دامنه‎ی کج‎روی‌ها افزوده شود و مردم بازهم بیش از گذشته از مطالبه‎ی اصلاح امور دست برداشتند جای شگفتی نخواهد بود!

نه تنها انحرافات سه‎گانه‎ی دوران بنی‎امیه یعنی سلطنت ظالمانه به جای خلافت عادلانه، دست‌درازی به بیت المال و توسل به خشونت در سرکوبی معارضان و مخالفان، ادامه یافت و بر شدت آن‌ها نیز افزوده شد، بلکه انحرافات تازه‌ای هم پا به عرصه نهادند که در دوران امویان سابقه نداشتد. بارزترین آن‌ها خوش‎گذرانی‌هایی بود که نخست کاخ‌های خلفا و سپس امیران، وزرا، تجار، ثروتمندان و سرانجام افراد عادی شهرنشین را نیز در برگرفت.

امویان به رغم تبدیل خلافت به سلطنت، هم‎چنان به انتخاب شایسته‌ترین فرد برای تصدی امر حکومت پای‎بند بودند، در حالی که عباسیان این امر را به شکل موروثی و نوبتی درآورده بودند و حتی اگر نوبت به طفلی می‌رسید، خلافت را به وی واگذار می‌کردند.

اما در رابطه با خشونت و بیان حدود و ماهیت آن شاید اطلاق لقب «سفاح» [۱۰۶]به خاطر کثرت خون‌ریزیِ بنیان‌گذار این سلسله برایش زیبنده باشد.

اما در خصوص دست‌درازی به بیت المال، موارد و نمونه‌ها بسیار فراوان و غیر قابل شمارش است. بارها و بارها شعرای چاپلوس و مداحی که در مجلسشان بیان می کردند که پیامبر اسلامصمردم را به «پاشیدن خاک بر صورتشان» امر فرموده است، و با چند بیت شعر و با مداحی خلیفه آمده و ۱۰۰ هزار دینار انعام گرفته‌اند.

آری ۱۰۰ هزار دنیار از بیت المال مسلمانان که محل هزینه‎ی آن، برابر نص قرآن، مشخص شده است. هم‎چنین بارها و بارها زنان خوش‌آواز، با آهنگ و آواز زیبای خویش [۱۰۷]، خلیفه‎ی مست یا هوشیار را چنان به وجد می‌انداختند که دستور می‌داد ۱۰۰ هزار دینار کمی بیشتر یا کم‌تر به او انعام بدهند! سپس بدعت تازه‌ای، یعنی ایجاد «بیت المال ویژه» به موارد فوق افزوده شد که در آن اموال فراوان خلیفه را که از تسلط بر اموال عمومی، به دست آورده بود و خلیفه می‌توانست از این حساب هنگفت، پاداش و انعام مداحان و خوانندگان خوش‌صدایی که وی را به طرب و وجد می‌آوردند بپردازد. اما خلیفه هزینه‎ی این‌گونه معاصی را نیز از محل بیت المال می‌پرداخت و «بیت المال ویژه» سال به سال حجیم‌تر و انبوه‌تر می‌شد!

موارد فوق انحرافاتی هستند که امویان بنیان نهاده‌اند که در زمان خود به سبب کوچک‌بودن و شرایطی که اعتراضات مردم در ورای آن‌ها مستور می‌ماند، چندان مایه‎ی خطر به شمار نمی‌آمدند. اما هنگامی که به علت عدم نظارت مردم از طریق امر به معروف و نهی از منکر- که خداوند بر آن تأکید کرده و برگزیده و برتر بودن امت را به انجام این تکلیف منوط کرده است- اقدامی برای اصلاح انحرافات صورت نپذیرفت، بر حجم و دامنه‎ی آن‌ها افزوده شد تا این که در دوره عباسیان به اوج خود رسید.

قطعاً چنان‎چه انحرافات ناگهانی و بی‌سابقه و در رأس آن‌ها رفاه زدگی‌ها و خوش‎گذرانی‌های ویران‌کننده‌ای که اندکی قبل بدان‌ها اشاره شد، دامن‎گیر هر ملتی شود، دیگر نخواهد توانست به وحدت، جدیت و پای‎بندی خود ادامه دهد و بر همین اساس دین اسلام خوش‎گذرانی و رفاه‌زدگی را عملی ناپسند می‌شمارد و با شدیدترین وجه، انسان را از آن برحذر می‌دارد:

﴿وَإِذَآ أَرَدۡنَآ أَن نُّهۡلِكَ قَرۡيَةً أَمَرۡنَا مُتۡرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيۡهَا ٱلۡقَوۡلُ فَدَمَّرۡنَٰهَا تَدۡمِيرٗا ١٦[الإسراء: ۱۶].

«هرگاه بخواهیم شهر و دیاری را نابود کنیم، افراد ثروتمند، خوش‎گذران و شهوت‎ران آن‎جا را حاکم و چیره می‌گردانیم و آنان در آن شهر و دیار به فسق و فجور می‌پردازند. پس حکم خدا بر آن‎جا واجب و قطعی می‌گردد و آن‎گاه آن مکان را سخت در هم می‌کوبیم».

آری! رفاه‌زدگی مانند اسیدی است که در اجسام نفوذ می‌کند و آن‌ها را از درون، پوک و سست می‌گرداند و مقاومتشان را در برابر هر ضربه‌ای از بین می‌برد!

آری! فراوانی ثروت و نعمت نزد مردم به طور طبیعی باب خوش‎گذرانی را در دوره عباسیان گشود. اما همان‎طور که پیش‌تر گفتیم ثروت می‌تواند خوش‎گذرانی را تبیین کند، ولی نمی‌تواند عاملی برای توجیه آن باشد.

در زمان عمر اموال و ثروت‌های نسبتاً فراوانی در اختیار حکومت و مردم قرار گرفت. اما تصرف در آن به‎گونه‌ای بود که توانست مانع رواج فساد شود، لذا به اصحاب اجازه نداد که به قصد تجارت از مدینه خارج شوند، مبادا طبقه‌ای ثروتمند و صاحب نفوذ تشکیل شود و نوعی برتری و فساد طبقاتی در جامعه به وجود آید. افزون بر آن احتمال می‌رفت اینان که در عین حال اعضای تیم مشورتی خلیفه را تشکیل می‌دادند، به فساد مالی و خوش‎گذرانی دچار شوند که در چنین صورتی صلاحیت و شایستگی خویش را در امر مهم مشاوره از دست می‌دادند. در چنین شرایطی و قبل از آن خلیفه هوشیارانه و با دوراندیشی بر خود و خانواده‌اش سخت گرفت، مبادا به عنوان اُسوه و الگوی بد، مردم را به فساد بکشانند.

اما اگر مال و ثروت بدون تصرف و دخالت ولی امر رها شود و راه‌کارهایی به منظور تأمین منفعت و پیش‌گیری از ضرر اندیشیده و به کار گرفته نشود، ناگزیر و براساس سنت الهی به نتایج معینی منجر می‌گردد. نه بدان سبب که ثروت ذاتاً این چنین باشد، بلکه چون از جانب افراد تلاشی برای اصلاح آفت، صورت نمی‌گیرد، آفت به تنهایی به عرصه‎ی قدرت وارد می‌شود و آفت ثروت خوش‎گذرانی و راحت‌طلبی است و راه چاره آن نیز در اختیار ولی‎امر است که با تصرف و دخالت خود، ثروت بیش از اندازه را از دست ثروتمندان خارج سازد و منافع آن را به فقرا و کل جامعه بازگرداند و با الگو و اُسوه قرار دادن خویش، روح سعی و تلاش را در میان مردم بگستراند. اما اگر ثروت بدون قاعده و ضابطه و با وجود گروهی که در راستای فساد اخلاق و روحِ جامعه می‌کوشند، در دست مردم رها شود، نتیجه همان خواهد شد که سنت الهی مقرر ساخته و در قرآن آمده است:

﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٤١[الروم: ۴۱].

«تباهی و خرابی در دریا و خشکی به خاطر کارهایی که مردمان انجام می‌داده‌اند، به وجود آمده است. بدین وسیله خداوند سزای برخی از کارهایی را که انسان‌ها انجام می‌دهند، بدیشان می‌چشاند تا این که آنان برگردند».

فساد مالی همانند تمامی آفت‌های اجتماعی، مُسری است و چنان‎چه درمان و جلوگیری نشود، ناگزیر در جامعه انتشار می‌یابد و آن‎گاه که از قصر خلافت آغاز شده باشد، وضعیت بدتر خواهد بود، زیرا فرمان‎روایان همواره اُسوه‎ی مردم به شمار می‌آیند.

به راستی امویان به رغم وجود و شیوع فساد مالی در میانشان در مقایسه با عباسیان کم‌تر به چنین آفتی دچار شده بودند، زیرا از یک سو سخت مشغول تثبیت نظام خویش بودند و از دیگر سو جهاد در راه خدا، آنان را به خود مشغول ساخته بود.

اما عباسیان پس از استقرار حکومت به ویژه به کوشش عمدی گروهی از اطرافیان ایرانی آنان فساد و خوش‎گذرانی در میانشان به سرعت رواج یافت و از کاخ خلفا به کاخ‌های اُمَرا، وزرا و سپس کاخ‌های تُجاری که درآمدهای آنان سر به میلیون‌ها دینار می‌زد، سرایت کرد و کم کم فساد، بغداد، پایتخت خلافت و نیز دیگر پایتخت‌های اسلامی، نظیر دمشق، قاهره و... را بدان‎سان که داستان‌های هزار و یک شب- و البته با نادیده‌گرفتن گزافه گویی‌ها و بزرگ‌نمایی‌های ناشی از تخیل هنرمندان و نویسندگان- توصیف کرده‌اند، در خود فرو برد. بی‌تردید در ارتباط با حوادث روی داده در کاخ‌های خلفای عباسی به نحو گسترده‌ای، مبالغه صورت گرفته است و این امر به ویژه در مورد شخصیت هارون الرشید نیاز مبرم به تنقیح و پاک‎سازی خواهد داشت؛ فردی که به عمد در کتب تاریخی شیعه و هم در کتاب‌های خاورشناسان عمداً و قصداً نسبت به زشت‌نمایی چهره‌اش اهتمام زیادی به کار رفته است؛ خلیفه‌ای که بنا به روایات یک سال به سفر حج می‌رفته و سال بعد به جنگ کفار، کی و کجا می‌توانسته است فرصت و مجال پرداختن به آن همه لهو و لعب و خوش‎گذرانی را داشته باشد؟! قدرت تخیل نویسندگان، هنرمندانه این مطالب را سر هم‌بندی کرده و سپس تحت عنوان وقایع تاریخی- و نه مجموعه داستانی ساخته و پرداخته و آن هم برای ایجاد آرامش و سرگرمی مردم- در صفحات تاریخ به ثبت رسیده است. با این وجود شکی نیست که فساد و خوش‎گذرانی هم به عنوان حقیقتی تاریخی و انکارناپذیر، رواج داشته است و سرایت آن از کاخ‌های خلفا و امرا و وزرا به کاخ‌های تاجران و ثروتمندان نیز تردیدناپذیر است و گسترش و افزایش مجالس طرب و شراب‎خواری در کاخ‌های مزبور نیز حقیقتی تاریخی به شمار می‌آید.

این تنها یکی از مهم‌ترین انحرافاتی محسوب می‌شود که بدون سابقه‎ی پیشین، در جامعه‎ی دوره عباسی پدید آمده بود، اما در عین حال منحصر به خود نبوده است.

آری! فتوحات گسترده‎ی اسلامی اسرای بسیاری را به همراه آورد که در میان آنان زنان مو طلایی، زیبا و افسون‎گر از ایتالیا جزیره سیسیل و دیگر مناطق امپراتوری روم دیده می‌شد. بسیاری از این زیبارویانِ یهودی و مسیحی بدون این که دین اسلام را بپذیرند، به کاخ‌های خلفا و امرا راه یافتند و از حضور در کاخ‌های خلفا و امرا در جهت به کارگیری نیرنگ و مکر درونی خود نسبت به اسلام نهایت بهره‌برداری را به عمل آوردند. ساده‌ترین حیله‎ی زنان مزبور، سرگرم ساختن خلفا و امرا به خود و بازداشتن آنان از پرداختن به امور مهم حکومت بود، که در نتیجه این امور در اختیار کسانی قرار گرفت که غالباً نه «امین» بودند و نه «مأمون» و مهم‌ترن حیله و نیرنگ آنان برافروختن آتش اختلافات ایجاد تفرقه و خصومت در میان خاندان خلافت و طرح خواست‌ها و مطالباتی بود که سرانجام به جنگ داخلی میان امرا و به کارگیری سپاهیان اسلام در این منازعات انحرافی به جای به کارگیری برای جهاد در راه خدا منتهی گردید.

سپس نوبت به فتنه‎ی کنیزان می‌رسد؛ کنیزان خوش‌آوازی که به ابزار شادی و سرور مجالس کاخ‌نشینان خوش‎گذران تبدیل شده بودند. تعلیم خوانندگی و نوازندگی آنان، در جامعه‎ی دوره عباسی به شغلی سودآور تبدیل شده بود که هزاران و بلکه صدها هزار دینار را به جیب صاحبان این مشاغل سرازیر می‌کرد و چنان‎چه عشق یکی از خوانندگان در قلب یکی از بزرگان غرق در ناز و نعمت و سرمست و غافل از همه جا و همه چیز جای می‌گرفت، این‌گونه ول‎خرجی‌ها سر به میلیون‌ها دینار می‌کشید.

شماری از شاعران، اُدبا و زنادقه‎ی ایرانی که در عهد بنی‎امیه چندان مجالی برای فعالیت نداشتند، فضای سراسر فسادآلود، ناپاک و بحران‌زده دوره عباسی را برای تلاش‌های مفسدانه‎ی خویش کاملاً مناسب یافتند.

ایرانیان از لحاظ علمی، فرهنگی و سیاسی خود را برتر و شریف‌تر از اعراب می‌شمردند و بخش‌هایی از شبه جزیره‎ی عربستان تحت نفوذ نظامی و سیاسی آنان قرار داشت. با ظهور اسلام و به دنبال فتوحات اسلامی امپراتوری عظیم ساسانی که مایه‎ی افتخار و مباهات آن‌ها بود، به سادگی فرو پاشید و کشور به زیر سلطه‎ی اعراب مسلمان درآمد و این وضع برای آنان- البته به جز افرادی که صادقانه و مخلصانه اسلام را پذیرفته بودند- بسیار گران آمده بود [۱۰۸].

پس از آن، فتنه‎ی ناشی از تهاجم فکری- فرهنگی یونانی از راه می‌رسد که به صورت منطق و فلسفه و پیامدهای آن یعنی پیدایش فرقه‌های دینی و علم کلام در جامعه‎ی اسلامی نمود و بروز می‌یابد. اگر این تعبیر درست باشد می‌توان این وضعیت را نوعی فساد و رفاه‌زدگی عقلی به شمار آورد، زیرا زمانی که مردم از امور اصلی و مهم فارغ شدند و در خود نیرو و وقت اضافی احساس کردند، آن‎را در مورد مسائل کم اهمیت‌تر به هدر دادند تا این که سرانجام، کار به اتلاف و نابودی این انرژی انجامید.

بیماری از آن‎جا سرایت کرد که مسلمانان برای آشنایی با علوم رایج در امپراتوری بیزانس [روم شرقی] [۱۰۹]به آموختن زبان‌های یونانی و لاتین پرداختند و در این راه به فلسفه و منطق یونانی دست یافتند و تصورشان این بود که این دو علم برای خدمت به اسلام ابزارهای سودمندی هستند و براین اساس آموختن منطق و فلسفه به سرعت به صورت «مُدِ» روز درآمد و هیچ‎کس بدون آگاهی از فلسفه و منطق و سخن‌گفتن به زبان آن‌ها در مجالس «روشن‎فکر» و تحصیل‎کرده به شمار نمی‌آمد! وضعیت آن‎گاه بدتر شد که خلفا با بدعت‌گذاری ساده‌لوحانه از دانشمندان یهودی و مسیحی دعوت می‌کردند که در مجالس و محافل مباحثه حضور یابند و به دفاع و ستایش از دین خود و تهاجم به اسلام بپردازند و سپس از علمای مسلمان می‌خواستند که به ادعاهایشان پاسخ دهند و آنان را مجاب و ساکت کنند!

از آن‎جا که منطق و فلسفه ابزارهایی در خدمت علم عقاید (کلام) یهودی و مسیحی محسوب می‌شدند، علمای مسلمان به ناچار می‌بایستی آن‌ها را به خوبی بیاموزند تا بتوانند با استفاده از ابزارهای مخالفان به ابطال دعاوی آنان در خصوص اعتقاداتشان بپردازند.

اما متفکران مسلمان با اثرپذیری از اندیشه‌های رقبا «الهیات اسلامی» را پی ریختند که از طریق آن عقاید اسلامی را در قالب علم کلام عرضه می‌کردند! و این لغزشگاه مهمی بود که عرصه را برای پیدایش فرقه‌های کج‌اندیش اسلامی هموار ساخت.

ما وظیفه داریم که هنگام مطالعه و شناخت انحرافات آن دوره بر این مهم تأکید کنیم که با وجود بیان واضح، صریح و خالص قرآنی، نیازی در خود احساس نمی‌کنیم که برای توضیح و عرضه‎ی عقیده‎ی خود به فلسفه‎ی یونانی یا غیر یونانی متوسل شویم، زیرا با توسل به این فلسفه‌ها عقاید روشن و واضح اسلامی را در چارچوب اصطلاحات و عبارات پیچیده و فلسفی گرفتار و برای خود مشکلات غیر واقعی، خیالی و ذهنی ایجاد و سپس خویشتن را به حل مشکلات خود ساخته مشغول می‌کنیم.

وضعیت فوق در حقیقت از پیامدهای تهاجم فکری یونانی به حساب می‌آید که ناخواسته و در جریان مباحثات و تحقیقات علمی صورت گرفته است.

انحراف بعدی به وجود آمدن تصوف بوده است که آخرین انحراف نبوده و نخواهد بود. در واقع تصوف واکنشی هم‎زمان در برابر چندین نوع انحراف بود؛ در ابتدا واکنشی در برابر فساد و خوش‎گذرانی حاکم بر جامعه بود، زیرا کسانی که می‌خواستند خود را از آلودگی‌های فساد و بی‌بندوباری جامعه نجات دهند، گوشه‌نشینی اختیار کردند و برای ارضای عواطف و احساسات دینی خویش و دوری‌گرفتن از زشتی‌ها و آلودگی‌ها به «ذکر» روی آوردند. هم‎چنین واکنشی بود که در برابر جزم‌اندیشی‌های فقهی از یک سو و انعطاف‌ناپذیری و مبهم‌گویی‌های ذهنی علمای کلام از دیگر سو ظاهر شد، زیرا «تخصص‌های علمی» دین را به شاخه‌های تخصصی مختلی تقسیم می‌کرد که تقریباً به کلی از هم جدا شده بودند. به عنوان نمونه فقه که ماهیتاً دانشی عقلانی است، به صورت رشته‌ای خودکفا وبی‌اعتنا به جوانب اخلاقیِ نشان‎گر کمال و جامعیت دین درآمده بود؛ یا کسانی که عقاید اسلامی را به روش علم کلام مطالعه می‌کردند و برای رد انحرافات کلامی به ادبیات و منطقِ خودِ مخالفان، یعنی مباحثات عقلی و فلسفی متوسل می‌شدند، در تحقیقات خود شفافیت و طراوت عقیده‎ی اسلامی و جنبه‎ی دل‎ربا و روح‌پرور آن را نمی‌یافتند و در نتیجه عطش روحی هم‎چنان باقی می‌ماند و جویندگان را به سوی منبعی برای تأمین آن سوق می‌داد و هواداران تصوف پناهگاه مورد نظر را به آنان می‌نمایاندند و آنان هم شیفته‎ی تصوف شده و بدان پناه می‌بردند.

به ویژه عامه‎ی مردم زمانی که نزد فقها و علمای دینی پیرو عقلانیت نمی‌توانستند وجدان دینی خود را سیراب کنند، به آسانی به تصوف گرایش پیدا می‌کردند و به خیال خود به گزیر گاهی گرم دست می‌یافتند تا آنان را از فضای بی‌روح مطالعاتِ خشکِ عقلانی و سردیِ کسانی که آموزش‌های عقیدتی را از لابه‌لای قضایای علم کلام و مبهم‌گویی‌ها و مفروضات آن به عهده می‌گیرند برهاند.

علل رواج و گسترش تصوف هرچه بوده باشد، خود این پدیده یکی از مهم‌ترین کج‌اندیشی‌هایی است که در جهان اسلام پدید آمده است. خواه از نظر ترویج افکار الحادی مانند نظریه‎ی حلول و وحدت وجود که از هند و ایران بدان راه یافته است، خواه از ناحیه‎ی گسترش انفعال، منفی بافی، بی‌تفاوتی، برداشت اشتباه از مفهوم توکل و دست‌کشیدن فرد از فعالیت در عرصه‎ی زندگی.

زمانی که انحرافات فوق هم‎زمان باهم روی داد و در مدت ۴ یا ۵ قرن به اوج خود رسید، مهاجمان صلیبی و سپس مفعولان آمدند! در این‎جا باز هم گمان می‌رفت که اسلام به پایان راه رسیده و دیگر از بین رفته است؛ اما حقیقت این چنین نبود.

از یک سو در طی این چند قرن در کنار انحرافات مزبور، جنبش زنده و پویایی در تمام جهات شکل گرفته بود که به طور جداگانه و با عنوان نهضت‌های علمی و فرهنگی اسلامی به ذکر آن‌ها می‌پردازیم که در تاریخ بی‌نظیر بوده‌اند.

از سوی دیگر شکست‌های پی در پی که در شرق و غرب بر مسلمانان وارد آمد و به سقوط حکومت اسلامی اندلس و فروپاشی خلافت عباسی در بغداد انجامید، پایان کار اسلام در جهان نبود، بلکه مجموعه‌ای از لغزش‌های میان راه بود که حرکت و جنبش تازه‌ای در پی داشت و در قالب دولت نیرومند عثمانی بروز و نمود یافت و اقدامات و تلاش‌های عظیمی را در راه پیشروی‌های اسلام در سرزمین‌های مختلف و به ویژه در اروپا به عمل آورد.

این یکی از ویژگی‌ها و شگفتی‌های اسلام است و در ادیان دیگر به چشم نمی‌خورد. تردیدی نیست که لغزش‌ها ضربات و لطمات وارد شده بر حکومت اسلامی، به راحتی می‌توانست هر حکومت دیگری را به کلی نابود کند؛ چنان‎که همه‎ی امپراتوری‌های قدیم و نیز امپراتوری‌های جدید بریتانیا، فرانسه و روسیه‎ی تحت تأثیر عوامل مشابهی با شدت کم‌تر از بین رفته‌اند.

در واقع راز قضیه در این است که اسلام نظام سیاسی مبتنی بر قدرت مادی صرف نیست، بلکه نظامی‎ست که قبل از هرچیز از ایمان و عقیده‎ی تک تک افراد نشات گرفته است و این تفاوتی بنیادی است که ناگزیر باید در دو زمینه مورد توجه و مطالعه قرار گیرد:

۱- موضع‌گیری جاهلیت معاصر در برابر دین و اصرار بر اداره‎ی امور جامعه بدون دخالت دین و به ویژه جدایی دین از سیاست به این گمان که چنین نظامی خیر و مصلحت انسان را بهتر و بیشتر تأمین می‌کند.

۲- فتنه‎ی ایجاد شده به وسیله‎ی مسلمانانِ فریفته‎ی نظام‌های سکولار جدید و این ادعا که: این گونه نظام‌ها با منفعت و مصلحتِ جامعه، بیشتر از اسلام، سنخیت خواهند داشت!

هرگز! شکی نیست نظام‌هایی که مبنی بر دین نیستند و به ویژه نظام‌های ضد دین با وجود استحکام ظاهری، لرزان و در معرض فروپاشی سریع قرار دارند. و به محض شیوع بیماری‌های اجتماعی و به ویژه فساد مالی از هم خواهند پاشید، زیرا از نظر افکار، اعتقادات، فعالیت‌ها و در مقام اجرای عملی، کاملاً ساخته و پرداخته دست بشرند و فاقد ارزش‌های ثابتی هستند که انسان بتواند هنگام گرفتاری در گرداب و سرگردانی و از دست‌دادن عقل و آگاهی بدان‌ها پناه ببرد.

اما افراد مؤمن چنین نیستند، زیرا آنان هنگام گرفتار شدن در گرداب و سرگردانی همواره تکیه‌گاه محکمی دارند و مادامی که به این ریسمان محکم چنگ بزنند، از ساحل نجات دور نمی‌شوند و امواج طوفان آنان را در خود نخواهد بلعید. افزون بر این ایمان امری‎ست که همه‎ی افراد شخصاً و بدون ارتباط با دولت و حکومت بدان ملتزم و پای‎بندند، چرا که پیمانی‎ست میان فرد و پروردگارش. لذا امکان دارد قدرت حاکم برای مدت طولانی به فساد دچار گردد، بدون این که مردم فاسد شوند و افراد جامعه به قراردادی که براساس اعتقادات دینی با خدای خود بسته‌اند، وفادار می‌مانند، هرچند حکومت قدرت کنترل خود را بر مردم از دست داده باشد.

شکی نیست که با مرور زمان جامعه نیز ناگزیر تحت تأثیر فساد حکومت قرار می‌گیرد، زیرا شانه خالی‌کردن از زیر تکالیف، یک سرشت انسانی است. خلیفه سوم در این باره گفته است: «خداوند با استفاده از قدرت موانعی از سر راه برمی‌دارد که با قرآن نمی‌توان آن‌ها را برداشت» و هرگاه قدرت دولت برای مدتی طولانی دچار ضعف یا اختلال شود، افراد ضعیف النفسی که تنها تحت تسلط حکومت‌ هستند، کنترلشان را از دست می‌دهند و به انحراف کشیده می‌شوند و با گسترده‌شدن دامنه‎ی انحرافات و در غیاب اصلاحات لازم، سنت الهی در میان مردم به اجرا در خواهد آمد.

اما در تاریخ اسلام آیا این امر مستلزم دقت و توجه است که با وجود انحرافات حکومت عباسی جامعه‎ی اسلامی مدت زمانی طولانی هم‎چنان به پای‎بندی خود به اسلام ادامه داد و زمانی که حکومت پس از چند قرن غوطه‌ور شدن در انحرافات، سرانجام دچار فروپاشی شد، «امت اسلامی» نابود نشد و در واقع ذخایر و سرمایه‌های ارزنده‌ای در میان مردم بر جای ماند که توانست بر ویرانه‌های نظام از هم پاشیده شده، حکومت تازه‌ای بنا نهد که هم‎چنان رسالت اسلام را برای چندین قرن به عهده گیرد [۱۱۰]. از این رو دوران خلافت عباسی به رغم همه‎ی انحرافات و کج‌روی‌های صورت گرفته در ردیف دوران شکوه و پیشروی اسلام قرار داده می‌شود، نه دوران عقب‌نشینی، درماندگی و انحطاط.

گفتیم که دوره عباسی، دوره جنبش سریع و همه جانبه بوده است و بارزترین آن‌ها را نهضت علمی و فرهنگی تشکیل می‌داده است.

به یقین کتاب‌های فراوانی، چه به قلم نویسندگان عرب و چه خاورشناسان در ارتباط با این دو نهضت دوره عباسی به رشته‎ی تحریر درآمده‌اند. اما تصور ما این است که به یکی از نکات بسیار مهمِ مربوط به نهضت‌های فوق دقت و توجه لازم مبذول نشده است، زیرا به ویژه کتاب‌های خاورشناسان به این مسأله اشاره ننموده‌اند و در نتیجه مورخان «عرب» که مطالب را از آنان نقل کرده‌اند، از آن نکته غفلت ورزیده‌اند.

خاورشناسان در بیشتر کتاب‌های خود به تفصیل به این دو نهضت پرداخته‌اند و تأکید کرده‌ند که این‌ها صفحات پر فروع، غنی و پرمحتوا و همه جانبه‎ی تاریخ هستند. اما به هر حال مانند بخش‌های دیگر تاریخ دستاوردهای عظیم و درخشان آن‌ها محصول تلاش‌های برجسته و همه سویه‎ی افرادی بوده است که در دوره خود، درخشیده و بعد خاموش شده‌اند و مانند دیگر ارکان و اجزای تاریخ به موزه‎ی تاریخ پیوسته‌اند.

آن‎چه به ویژه در این‎جا می‌خواهیم آشکارا بیان کنیم، فراتر از میزان سودمندی این نهضت‌ها ارتباط آن‌ها با اسلام است و چنین مشخصه بارزی، نهضت‌های مزبور را چه در دوران شکوه و درخشش و چه پس از پیوستن به یگانگی تاریخ در نوع خود منحصر به‎فرد می‌نماید.

هنگام سخن‌گفتن از نهضت علمی مسلمان باید اشاره کنیم که مسلمانان در آغاز علم یونانیان و دیگر ملت‌ها را که یونانی‌ها آن را به ارث برده بودند. سپس فرا گرفتند به سرعت روح علمی لازم را به عنوان اساس کار کسب کردند و به تصحیح اشتباهات علمی یونانیان و به دنبال آن به افزودن مباحث کاملاً جدید و ناشناخته پرداختند که بزرگ‌ترین و بارزترین دستاوردهای این روند، ابداع روش تجربی بوده که پیشرفت‌های علمی جدید در همه‎ی رشته‌ها و شاخه‌ها، بر این روش بنا نهاده شده است. با این وجود حق مطلب را درباره‎ی این نهضت علمی بی‌نظیر به طور کامل ادا نکرده و چیزی از مشخصه بارز آن از دیگر جنبش‌های علمی تاریخ انسان را بیان نکرده‌ایم، در واقع آن‎چه نهضت مزبور را متمایز و منحصر به‎فرد می‌نماید، این است که این جنبش علمی گسترده از ایمان نشأت گرفته و در سایه‎ی عقیده پرورش یافته و هیچ‎گاه تضاد و ستیزی میان آن و عقیده و ایمان رخ نداده است. در حالی که ما جایگاه این ویژگی را هنوز نشناخته‌ایم و بر این اساس ضرورت ابراز و بیان آن را در هنگام بازنویسی تاریخ به روشنی احساس می‌کنیم.

برای شناخت ارزش این ویژگی خاص یا بهتر بگوییم نعمتی که نهضت علمی اسلامی را از نهضت‌های دیگر متمایز می‌سازد، با هم نگاهی به جنبش علمی معاصر دنیای غرب می‌افکنیم:

تردیدی نیست که نهضت علمی مزبور از ابتدا بر پایه‎ی خصومت با کلیسا و دین بنا شده است. منابع اروپایی ریشه‎ی این خصومت‌ها را به ترس کلیسا از گسترش علم و عقب‌نشینی خرافات نسبت می‌دهند، زیرا پایه و اساس قدرت هولناک کلیسا برای تسلط بر افکار و اذهان مردم خرافات بود. منابع فوق هم‎چنین ریشه‎ی این عداوت را با ضدیت علم با آموزه‌های تورات درباره تاریخ جهان و مسطح‌بودن زمین به جای کرویت آن اعتقاد به مرکزیت زمین به جای خورشید، در جهان مرتبط می‌دانند و متولیان کلیسا، در راستای همین طرز تفکر، مخالفان کتاب «مقدس» را که در رأس آنان کپرنیک، جوردانو برونو و گالیله قرار داشتند، به شکنجه و قتل و سوزاندن تهدید کردند و از آن هنگام جنگ و نزاع میان علم و دین آغاز شد.

آن‎چه منابع اروپایی در این باره می‌گویند، صحیح است. اما این منابع عمداً و به دلایلی کاملاً روشن از همان آغاز علت اصلی شورش کلیسا بر ضد نهضت علمی را نادیده گرفته‌اند عبارت است از این که جنبش‌های علمی اروپا در حقیقت از مدارس اسلامی اندلس، شمال آفریقا و شرق جهان اسلام و از کتاب‌های علمی مسلمانان که به زبان لاتین، یعنی زبان علمی اروپای آن روز ترجمه می‌شدند، اقتباس و نقل شده بود و نسبت به اسلام و مسلمانان روح تحسین و ستایش بسیاری با خود به همراه داشت و در پی آن، کلیسا که از گسترش نفوذ اسلام همراه با نهضت علمی به هراس افتاده بود، به شدت برآشفت و برای جلوگیری از چنین نفوذی به اعمال وحشیانه و بی‌رحمانه مبادرت ورزید [۱۱۱].

علل و عوامل هرچه بوده، رابطه‎ی میان «علم و دین» در اروپا عملاً به دشمنی کشیده شد و هریک راه خود را رفت و در این میان موجودیت و وحدت جامعه از هم گسست و در نتیجه علم خود را ملزم به ترک دین و دین نیز خود را مجبور به کنارگذاشتن علم دانست؛ این در حالی‎ست که علم و دین هردو خطوط مستقیم فطرت بشر هستند. یعنی علاقه و رغبت نسبت به عبادات خالق، خواست فطری انسان و علاقه به شناخت و معرفت هم جزء جدایی‌ناپذیر سرشت اوست.

این‌ها هردو کشش‌هایی هستند که خالقِ علیم و خبیر در سرشت انسان نهاده است تا وظیفه‎ی خلافت در زمین را به انجام رساند:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآ[الأعراف: ۱۷۲].

«[ای پیامبر! برای مردم بیان کن] هنگامی را که پروردگارت پس از فرزندان آدم نسل‌های بعدیشان را آفرید و ایشان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان گفتند: آری! گواهی می‌دهیم».

﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّم[الروم:۳۰].

«این سرشتی‎ست که خداوند مردمان را بر آن سرشته است و نباید سرشت خدا را تغییر داد. این است آیین محکم و استوار».

﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡ‍ٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفۡ‍ِٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٧٨[النحل: ۷۸].

«خداوند شما را از شکم‌های مادرانتان بیرون آورد، در حالی که چیزی نمی‌دانستند. و او به شما گوش و چشم و دل داد تا سپاسگزاری کنید».

﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا[البقرة: ۳۱].

«سپس به آدم همه نام‌ها را آموخت».

زمانی که انسان فطرت و سرشت خدادادی طبیعی و زیبای خویش را سالم نگه دارد، انگیزه‌های فطری دین و دانش در کنار هم و پا به پای هم نقشِ خود را ایفا می‌کنند و انسان از یک سو کاملاً به عالم غیب معتقد می‌شود و از دیگر سو در عالم مشهود و زندگی مادی به دور از هرگونه تعارض و تناقض و انفصال به سعی و تلاش می‌پردازد:

﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَيۡهِ ٱلنُّشُورُ ١٥[الملک: ۱۵].

«خداوند ذاتی‎ست که زمین را برای شما رام کرده است. پس در اطراف و جوانب آن راه بروید و از روزی خدا بخورید! زنده‌شدن دوباره در دست اوست».

﴿۞ٱللَّهُ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡبَحۡرَ لِتَجۡرِيَ ٱلۡفُلۡكُ فِيهِ بِأَمۡرِهِۦ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٢ وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ١٣[الجاثية: ۱۲- ۱۳].

«خداوند همان کسی‎ست که دریا را برای شما رام کرده است تا کشتی‌ها برابر فرمان و اجازه‎ی او در دریا روان شوند و شما انسان‌ها بتوانید از فضل خدا بهره گیرید تا شاید سپاس‎گزار شوید. و آن‎چه در آسمان‌ها و آن‎چه که در زمین است، همه را از سوی خود کاملاً در اختیار شما قرار داده است. قطعاً در این نشانه‌های مهمی است، برای کسانی که می‌اندیشند»!

اما نادانی کلیسای اروپا میان دو انگیزه‎ی فطری بذر نزاع و جدایی پاشید و با این اقدام بخش عمده‌ای از هویت و موجودیت انسان را به فساد و تباهی کشاند. اروپاییان در ادامه دست به نادانی دیگری زدند و با آغاز نهضت بیداری، ریشه‌های فرهنگ جاهلی یونان باستان را احیا کردند که در افسانه‌های آن منازعه‎ی شدیدی میان خدا (یا خدایان) و انسان در می‌گرفت و رابطه‎ی میان این دو به شدت خصمانه بود. خدایان قصد داشتند انسان را به سختی مجازات کنند، زیر چشم به مشارکت در قدرت آنان دوخته بود! و انسان هم به سهم خود به منظور اثبات ذات خویش با خدایان به ستیز می‌پرداخت و براساس میزان نافرمانی نسبت به خدایان موجودیت خود را به اثبات می‌رسانید، هم‎چنین بر پایه‎ی مفاد اساطیرِ جاهلیِ مزبور، انسان توانسته بود، با وجود نارضایتی خدا «علم» را از او به غنیمت بگیرد، چرا که خداوند علاقه‌ای به این نداشت که انسان را در «معرفت» و علم با خود شریک کند و می‌خواست آن را در انحصار خود نگهدارد [۱۱۲].

ژولین هکسلی در کتاب «انسان در جهان معاصر» در این باره می‌نویسد: [۱۱۳]

«در نتیجه‎ی بیداری این احساس در روح، اروپای معاصر هم‎چون پیشینیان خود در یونان قدیم به این احساس رسیدند که ناتوانی و نادانی تنها عوامل تسلیم انسان در برابر خداوند در گذشته بودند و حال که در سایه‎ی علم بر جهان پیرامون خویش تسلط یافته، وقت آن رسیده است که مسؤولیت همه‎یآن‎چه را پیش‌تر در دوره ناتوانی و نادانی به خدا واگذار می‌کرد، شخصاً به عهده گیرد و خود به مقام الوهیت ارتقا یابد» [۱۱۴].

در نتیجه‎ی نادانی‌های مزبور در جهان غرب میان علم و دین دشمنی آشتی‌ناپذیری درگرفت و نهضتِ علمیِ عظیم و مهارناپذیری در عین ضدیت با دین و تنفر از خدا و ارتقای طبیعت به مقام الوهیت، [۱۱۵]به راه افتاد که به شدت از ذکر نام دین در عرصه‎ی علم بیزار بود و این دو آشتی‌ناپذیر و غیر قابل جمع شناخته می‌شدند:

﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ٤٥[الزمر: ۴۵].

«هنگامی که خداوند به یگانگی یاد می‌شود، کسانی که به آخرت ایمان ندارند، دل‌هایشان می‌گیرد و بیزار می‌گردند. اما هنگامی که از معبودهایی جز خدا سخن به میان می‌آید، به ناگهان شاد و خوشحال می‌شوند».

از آن‎جا که علم از لحاظ تئوری و کاربرد و به خاطر تسهیلات و وسایلی که برای ایجاد رفاه و آسایش در خدمت انسان قرار می‌دهد، از قدرت و توان بسیار بالایی برای نفوذ در جان و دل مردم برخوردار است، ناگزیر کار به جایی رسید که بشر دین را از صحنه‎ی زندگی کنار نهاد و علم را به جای آن نشاند و بر این اساس همه‎ی ارزش‌های معنوی و اخلاقی مرتبط به دین یک‌جا به دور افکنده شد و آن‎گاه بود که علم ذاتاً به عنوان وسیله‎ی گسترش فساد و الحاد مورد بهره‌برداری قرار گرفت.

جنبش علمی و همه جانبه‌ای- نمی‌گوییم به دور از دشمنی با دین، بلکه- در سایه‎ی دین و با کمک‌گرفتن از آن صورت گیرد، چه نعمتی به شمار می‌آید؟ و چه احساس آرامش و اطمینان خاطری به انسان دست می‌دهد، اگر جنبش و پیشرفت علمی مزبور، نیازهای فطری خود را در عرصه‎ی شناخت و هم‎زمان با کشش‌های فطری، وی را در زمینه‎ی خداپرستی سیراب کند؟

احساس وحدت، هماهنگی عقلی و روحی فراوانی وجود انسان را در برمی‌گیرد، چنان‎چه فرد دانشمند، عابد، و فرد عابد، دانشمند باشد؟ چنین انسانی زیرا هنگام ورود به مسجد درحالی که ذهنش سرشار از علم و هنگام ورود به کارخانه یا آزمایشگاه قلبش انباشته از یاد و ذکر خدا باشد هرگز احساس پریشانی و سرگردانی نخواهد کرد. آری! کسی قدر و منزلت نعمت مزبور را می‌شناسد که وضع و حال آنانی را که در سایه‎ی جاهلیت معاصر به از هم گسیختگی شخصیت و بی‌هویتی دچار شده‌اند، مورد تأمل و بررسی قرار دهد. و حق با عمر بن خطاب بود که با ذهن ناقد و اندیشه‎ی روشن می‌گفت: «هرکس جاهلیت را نشناسد، اسلام را نیز نخواهد شناخت»!

شکی نیست که برپایی جنبش و پیشرفت علمی اسلامی که در پناه ایمان و برگرفته از اعتقادات دینی و براساس اصل «فریضه‎ی» دانش‌اندوزی، انسان را به خدا نزدیک می‌سازد، موجب شده بود که از این پیشرفت‌های علمی در راستای به فساد کشاندن اعتقاد و اخلاق جامعه- چنان‎که از پیشرفت‌های علمیِ امروزیِ جهان غرب، مورد استفاده قرار می‌گیرد- بهره‌برداری به عمل نیاید. پیشرفت‌های علمی جهان غرب به شیوه‌های گوناگون دین و اخلاق بشر را به فساد و تباهی می‌کشانند؛ چه از طریق ارائه‎ی نظریات به اصطلاح «علمی» که به موجب آن‌ها صفت خالق‌بودن از خدا سلب می‌شود، و چه از راه پخش اخبار و ادعاهای «علمی» در خصوص تولید سلول زنده توسط انسان یا عرضه‎ی فلسفه‌هایی «علمی» که دین و اخلاق و «ثابت‌بودن» ارزش‌ها را به طور مطلق به ریش‎خند می‌گیرند.

هم‎چنین فضایی که در آن انسان از راه عبادت به خداوند تقرب می‌جوید، مانع از آن شده بود که مسلمانان پیشرفت‌های علمی به دست آمده را برای تباهی و نابودی به کار گیرند. چنان‎که امروزه دانش هسته‌ایِ اعطاییِ خداوند، در راستای تخریب و نابودی و تهدید و ارعاب و کشتار جمعی، به کار گرفته می‌شود [۱۱۶]و هم‎چنین قرص‌های ضد بارداری با هدف اشاعه‎ی فحشا و فساد اخلاقی مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرند.

دریغ که در همه‎ی آثار خاورشناسان و غرب‌زدگان درباره‎ی نهضت علمی اسلامی، نعمت مذکور مورد ارزیابی و قدرشناسی لازم قرار نگرفته است!

وظیفه‎ی ما این است که در بازنویسی تاریخ اسلام حقایقی چند را مورد تأکید و توجه کافی قرار دهیم:

۱- بی‌تردید این مسلمانان بودند که براساس رهنمودهای اسلام، روش تجربی را وارد عرضه‎ی تحقیقات علمی کردند.

نه اعراب قبل از اسلام با مباحثه‎ی علمی برای استخراج نتایج علمی سرو کار داشتند و نه علم یونانیان که مسلمانان در پی رهنمودهای اسلام به جستجوی آن پرداخته و بدان دست یافته بودند، هیچ یک مبتنی بر مشاهده، استنباط و انجام تجارب آزمایشگاهی نبودند. یونانیان به جای پرداختن به آزمایش‌های عملی و عینی فرضیه‌های کلی را از مباحث فلسفی و نظری استنباط می‌کردند.

اما اسلام از همان ابتدا مسلمانان را به کسب دانش تشویق کرد و بعد آنان را به جستجوی نظریات عملی و عینی برای استخراج حقایق واداشت.

رهنمودها و رویکردهای مکرر قرآنی به سوی جهان مشهود و محسوس و مسائل درون آن از جمله: توالی روز و شب، ستارگان، ابر، رعد و برق، گیاهان، حیوانات و خروج موجودات زنده از مرده و بیرون‌آمدن مرده از زنده با هدف معطوف‌ساختن توجه انسان به عمظت و قدرت خدا و نشأت گرفتن همه چیز از جانب او و اطاعت محض آن‌ها از اراده و عظمت خداوند صورت گرفته است؛ و این که پروردگار به تنهایی خالق و صاحب همه‎ی امور است و لاغیر:

﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡر[الأعراف: ۵۴].

«آگاه باشید که تنها او می‌آفریند و تنها او فرمان می‌دهد».

بنابراین، اله و معبودی حق، جز او وجود ندارد.

هم‎چنین هدف از رویکردهای فوق عبارت است از: ترغیب و تشویق انسان به شناخت هستی و بهره‌برداری از همه‎یآن‎چه خداوند برای آبادسازی و تزیین جهان در اختیار وی قرار داده است:

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ ءَايَتَيۡنِۖ فَمَحَوۡنَآ ءَايَةَ ٱلَّيۡلِ وَجَعَلۡنَآ ءَايَةَ ٱلنَّهَارِ مُبۡصِرَةٗ لِّتَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡ وَلِتَعۡلَمُواْ عَدَدَ ٱلسِّنِينَ وَٱلۡحِسَابَۚ وَكُلَّ شَيۡءٖ فَصَّلۡنَٰهُ تَفۡصِيلٗا ١٢[الإسراء:۱۲].

«و (ما) شب و روز را دو نشانه قرار دادیم، پس نشانه شب را محو کردیم، و نشانه‌ی روز را روشنی بخش ساختیم، تا (در پرتو آن) از پروردگار‌تان فضل (و روزی) بجویید، و تا شمارش سال‌ها و حساب را بدانید، و هرچیز را به تفصیل بیان کرده‌ایم».

﴿۞يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّ[البقرة: ۱۸۹].

«درباره‎ی هلال‌های ماه از تو می‌پرسند، بگو: آن‌ها نشانه‌های زمانی برای مردم و حج هستند».

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي مَدَّ ٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۡهَٰرٗاۖ وَمِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ جَعَلَ فِيهَا زَوۡجَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ يُغۡشِي ٱلَّيۡلَ ٱلنَّهَارَۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ٣ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ قِطَعٞ مُّتَجَٰوِرَٰتٞ وَجَنَّٰتٞ مِّنۡ أَعۡنَٰبٖ وَزَرۡعٞ وَنَخِيلٞ صِنۡوَانٞ وَغَيۡرُ صِنۡوَانٖ يُسۡقَىٰ بِمَآءٖوَٰحِدٖ وَنُفَضِّلُ بَعۡضَهَا عَلَىٰ بَعۡضٖفِي ٱلۡأُكُلِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ٤[الرعد: ۳- ۴].

«و او آن کسی‎ست که زمین را گسترانده و در آن کوه‌ها و جویبارها قرار داده است و از هرگونه ثمر و میوه‌ای، جفت نر و ماده‌ای در آن آفریده است. شب را بر روز می‌پوشاند. بی‌گمان در این نشانه‌هایی‎ست برای آنان که می‌اندیشند. در روی زمین قطعه زمین‌هایی در کنار هم قرار دارد و تاکستان‌ها، کشتزارها و نخلستان‌های یک پایه و دو پایه در آن موجود است که اگرچه با یک نوع آب سیراب می‌شوند، اما برخی را از لحاظ طعم بر برخی دیگر برتری می‌دهیم. بی‌گمان در این نشانه‌هایی برای کسانی‎ست که عقل خویش را به کار می‌گیرند».

﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمۡ سَكَنٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ بُيُوتٗا تَسۡتَخِفُّونَهَا يَوۡمَ ظَعۡنِكُمۡ وَيَوۡمَ إِقَامَتِكُمۡ وَمِنۡ أَصۡوَافِهَا وَأَوۡبَارِهَا وَأَشۡعَارِهَآ أَثَٰثٗا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٖ٨٠ وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَٰلٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡجِبَالِ أَكۡنَٰنٗا وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسۡلِمُونَ ٨١[النحل:۸۰- ۸۱].

«خداست که خانه‌هایتان را محل آرامش و آسایشتان تبدیل کرده است و از پوست‌های چهارپایان، چادرهایی برایتان ساخته است که در سفر و حذر خود، آن‌ها را سبک می‌یابید و از پشم، کرک و موی چهارپایان، وسایل منزل و موجبات رفاه و آسایش شما را فراهم کرده است که تا مدتی از آن‌ها استفاده می‌کنید. خداوند از چیزهایی که آفریده سایه‌ها و از کوه‌ها پناهگاه‌ها برایتان پدید آورده و جامه‌هایی برایتان تدارک دیده است که شما را از گرما و جنگ، حفظ می‌کند. بدین گونه خدا نعمت‌های خود را بر شما اتمام می‌بخشد تا مطیع و مخلص او شوید».

﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗفَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا كَانَ لَكُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ يَعۡدِلُونَ ٦٠ أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِيَ وَجَعَلَ بَيۡنَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٦١[النمل: ۶۰- ۶۱].

«آیا کسی که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و برای شما از آسمان، آبی بارانده است که با آن باغ‌های زیبا و فرح‎افزا رویانده‌ایم؛ باغ‌هایی که شما نمی‌توانستید درختانشان را برویانید. آیا معبودی با خداست؟! اصلاً ایشان قومی هستند که نافرمانی و سرپیچی می‌کنند! یا کسی که زمین را به عنوان قرارگاه قرار داده است و در میان آن رودخانه‌ها پدید آورده است و برای زمین کوه‌های پا برجا و استوار آفریده است و میان دو دریا، مانعی پدیدار کرده است؛ آیا معبودی با خدا است؟! اصلاً بیشتر آنان بی‌خبر و نادان‌اند»!

افزون بر آن ده‌ها نمونه‎ی دیگر از این گونه اشارات در قرآن کریم یافت می‌شود که انسان را به اندیشیدن در ملکوت آسمان‌ها و زمین و شناخت هستی و از طریق آن پی‎بردن به قدرت خدا و روی‌آوردن به تسخیر آن‎چه انسان را رازهای این جهان کشف می‌کند، در جهت عمران و آبادانی ترغیب می‌کنند:

﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱسۡتَعۡمَرَكُمۡ فِيهَا[هود: ۶۱].

«اوست که شما را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شما واگذار کرده است».

این رویکردها، رهنمودها و امثال آن‌ها بود که مسلمانان را نخست در پی کسب علم فرستاد و آن‌ها را وادار کرد که تنها به علوم نظری و فلسفی یونان بسنده نکنند و به عرصه‌های عملی و اجرایی روی آورند و روش تجربی را به حوزه‎ی تحقیقات علمی وارد نمایند و با گام‌زدن در این راه به پیشرفت‌های عظیمی در طب، فیزیولوژی، فیزیک، شیمی، نجوم و ریاضیات دست یابند که تاریخ بر آن گواهی می‌دهد.

۲- تردیدی نیست که پیشرفت‌های علمی جدید اروپا همه‎ی بنیان‌های خود را از نهضت علمی اسلامی برگرفته است.

البته نمی‌توان منکر این حقیقت شد که اروپا در سایه‎ی تلاش فوق العاده‎ی خود، دامنه‎ی پیشرفت‌های علمی را به جایی رسانده است که انسان پیش‌تر حتی تصورش هم را نمی‌کرد و به‎راستی اروپا در سایه صلابت، پشت‎کار، مراقبت، خلاقیت و استعداد فطری خویش، کرانه‌های پیشرفت‌های حیرت‌انگیز را بدین حد رسانده است. اما آن‎چه باید بر آن انگشت نهاد، این است که مسلمانان در نتیجه چنین کوشش‌هایی دامنه‎ی نهضت علمی را به جایی رساندند که در دوره خود پیروزی بزرگی محسوب می‌شد، با این تفاوت که اروپا نهضت علمی خود را بر مجموعه‎ی عظیمی از ذخایر و اندوخته‌هایی پایه‌گذاری کرد که هم از حیث روش تحقیق و هم خود علوم در اختیار داشت. در حالی که مسلمانانِ زمان شروع نهضت، چنین اندوخته‌ای از لحاظ روش تحقیق علمی در اختیار نداشتند و در واقع با بهره‌گیری از رهنمودهای دینی خود به آن دست یافتند. علاوه بر این علوم کاملاً جدیدی نظیر: جبر، نقشه‌کشی و جغرافیا را نیز ابداع کردند (به همه‎یاین‌ها علوم دینی مختص اسلام مانند علوم قرآنی، حدیث، فقه، اصول و... را نیز باید افزود که طبیعتاً نزد ملل دیگر یافت نمی‌شد).

۳- پیش‌تر اشاره کردیم که نهضت علمی اسلام در پناه عقیده و ایمان و به دور از هرگونه ضدیت با آن نشأت گرفت و مسلمانان امتیاز منحصر به‎فرد آن، یعنی برنامه‎ی درست علمی را از منهج ربانی برگرفتند و به واسطه‎ی آن سعادت بشریت را برای مدتی طولانی فراهم آوردند و به راستی که انسان معاصر، با از دست‌دادن این برنامه‎ی صحیح، به بدبختی، پریشانی و آشفتگی روانی، اضطراب عصبی و استرس و به مصداق این ضرب المثل قرآنی تبدیل شده است:

﴿رَّجُلٗا فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَٰكِسُونَ[الزمر: ۲۹].

«انسانی با شریکان و همدستان بداخلاق».

دچار شده است، دستاوردها و موفقیت‌های نهضت بزرگ اسلامی هم‎چون فراگیر بودن، تعادل، توازن و به هم پیوستگی، پدیده‌ای نیست که با سپری‌شدن نسل مسلمانان فعال و خلاق آن زمان به تاریخ پیوسته باشد و در واقع راه و رویه‎ی همه‎ی انسان‌ها و همه‎ی زمان‌ها به شمار می‌آید و چنان‎که مسلمانان آن دوره در امور فوق و دیگر امور پیشرو بودند ناگزیر حرکت بیداری اسلامی معاصر باید از طریق برنامه‌های اجرایی و عملی قضیه‎ی فوق را در مقابل جاهلیت معاصری- که همه‎ی موازین و معیارها را مختل و بشریت را به سوی گمراهی و بدبختی سوق داده است- به خوبی روشن سازد. این حرکت هم‎چنین موظف است که از راه نشان‌دادن نمونه‌های عینی و عملی بشریت را در امر فوق و دیگر امور به راه راست بازگرداند و یقین داشته باشد که این امر بخشی از رسالت و مسؤولیتی است که در روز آخرت و در پیشگاه خداوند باید پاسخگوی آن باشد:

﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا[البقرة: ۱۴۳].

«و بی‌گمان شما را ملت میانه‌روی کرده‌ایم تا گواهانی بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد».

بنابراین، آن‎چه گذشت نهضت علمی اسلامی را به عنوان بخشی از تاریخ که سپری شده است و امروز دیگر وجود خارجی ندارد، تلقی نمی‌کنیم. بلکه به عنوان برنامه‌ای همیشگی بدان می‌نگریم که در آن دوره آن را به کار بردیم و امروز هم می‌کوشیم به آن بازگردیم و تمامی بشریت را نیز به سوی آن فرا می‌خوانیم. در این صورت نهضت مزبور از «موزه‎ی تاریخ» خارج و به صحنه‎ی زندگی امروز بازخواهد گشت و دیگر خاطره‌ای به شمار نمی‌آید که با گذشت زمان از یادها برود. بلکه به رسالت و پیامی ارزنده تبدیل خواهد شد که سعادت و پیشرفت حال و آینده‎ی جامعه بشری را در پی خواهد داشت.

آن‎چه درباره نهضت علمی اسلامی گفتیم، عیناً برای توصیف نهضت فرهنگی و تمدن اسلامی نیز مناسب است. بیشتر خاورشناسان در زمینه‎ی فرهنگ و تمدن اسلامی دوره عباسی در شرق، اندلس، سیسیل و دیگر ممالک اروپایی که به تصرف مسلمانان درآمده و مدت‌ها بر آن‌ها حکم‎فرما بوده‌اند، به تفصیل سخن گفته‌اند.

اما موضوع بحث آنان چیست؟ در ادامه جهت وضوح بیشتر مسأله پاره‌ای از نوشته‌های آنان را نقل می‌کنیم.

بی‌تردید ارزش و اهمیت هر تمدنی تنها به تعداد شهرهایی که صاحبانشان ساخته‌اند، یا راه‌هایی که احداث کرده‌اند، و یا کارخانه‎جات عظیم صنعتی‌ که بنا نهاده‌اند، بستگی ندارد. هرچند همه‎ی این‌ها طبیعتاً در بطن مفهوم تمدن جای می‌گیرند و از این نظر میان ملل گوناگون تفاوت به چشم می‌خورد.

در حقیقت تمدن به ارزش‌ها وابسته است و بر آن‌ها متکی است و در سایه‎ی آن‌ها به حیات خود ادامه می‌دهد و باز از دست‌رفتن ارزش‌ها تمدن نیز به سراشیبی سقوط و زوال خواهد افتاد؛ اما جهان غرب هنگام بحث از تمدن [۱۱۷]بیشتر بر جوانب مادی و محسوس تأکید می‌کند و بحث از ارزش‌ها را به مقوله‎ی فرهنگ [۱۱۸]و اختلاف آرای گسترده‎ی مورخان و نویسندگان درباره حدود و میزان روابط و تداخل این دو مفهوم وا می‌گذارد. ولی ضروری‎ست که ما مسلمانان معیارهای ذاتی خود را با استمداد از مفاهیم دینی کسب کنیم.

آری! عمران، آبادانی و پیشرفت صنعتی، امری مطلوب و بخش مهمی از وظایف مربوط به خلافت انسان در جهان به شمار می‌رود و در قرآن به صراحت بدان اشاره شده است و اگر فرد با داشتن توان لازم در این مورد کوتاهی کند، در حقیقت در زمینه‎ی ادای تکلیف خویش مقصر قلمداد خواهد شد.

اما مسأله به امور عمرانی و صنعتی صِرف محدود نمی‌شود، زیرا از این نظر کافر و مؤمن باهم برابرند و چه بسا کافر به علت توجه بیشتر به زندگی و زینت‌ها و زیبایی‌های دنیوی بر مؤمن برتری داشته باشد.

﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ١٥[هود: ۱۵].

«کسانی که خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند، اعمالشان را در این جهان بدون هیچ‌گونه کم و کاستی به طور کامل می‌دهیم».

در واقع مسأله به خود انسان مربوط می‌شود که آیا هدف از هستی خویش را محقق کرده است؟ و هدف از وجود او چیست؟

آری! در این‎جا است که «ارزش‌ها» متفاوت و در نتیجه تمدن‌ها نیز متفاوت خواهند بود.

با معیار قرار دادن این مسأله تفاوت آرای پژوهش‎گران پیرامون سبک معماری، نحوه‎ی احداث شهرها، نوع لباس و وسایل زندگی، زیورآلات ثانویه و دیگر جلوه‌های جنبی تمدن با این پرسش بنیادین، آشکار می‌شود که:

آیا انسان هدف از خلقت خویش را تحقق بخشیده است؟ و هدف از آفرینش او چیست؟ قصد ما هرگز این نیست که در مطالعات و بررسی‌های خویش نسبت به جوانب فوق، سهل‌انگاری به خرج دهیم یا آن‌ها را به حساب نیاوریم. اما تردیدی نیست که برخلاف رویه‎ی معمولِ پژوهش‎گران دنباله‌رو روش و برنامه‎ی کنونی دنیای غرب، تمامی توجه و اهتمام خود را نیز به آن امور معطوف نمی‌سازیم!

بی‌تردید هدف از خلقت انسان در اذهان غربی‌ها با هدفی که خداوند و فرستاده‌اش در اسلام تعیین کرده‌اند، اختلاف بنیادی دارد، بنابر درک و فهم مردم مغرب زمین، خلقت انسان با دو هدف اصلی و عمده صورت گرفته است: حفظ زندگی خود در روند «تنازع بقا» و برخورداری هرچه بیشتر از لذت‌های مادی زندگی.

گاهی اوقات اروپا به گمان نادرست، تمدن خویش را به دین گره می‌زند و با محک قرار دادن مسیح، تمدن اروپا را «تمدن مسیحی» [۱۱۹]می‌نامد که در حقیقت دروغی به این بزرگی وجود ندارد! زیرا مسیح÷برای رهایی روح، مردم را به ترک لذات دنیوی فرا می‌خواند و می‌گوید:

«اگر کسی به گونه‎ی راستت سیلی زد، گونه چپ را نیز در اختیارش بگذار و اگر خواست پیراهنت را به زور ببرد، ردایت را نیز به وی بده»!

اما واقعیت اروپا فاصله‎ی زیادی با دعوت مسیح÷دارد، زیرا اروپایی نه تنها گونه‎ی چپ خود را در اختیار کسی که به گونه‎ی راستش سیلی بزند قرار نمی‌دهد، بلکه این خود او است که می‌زند، غارت می‌کند و به انگیزه تجاوزگری محض و بدون آن‎که کسی به او صدمه‌ای برساند، به تعدی و تجاوز، دست می‌زند!

آری! این‌ها میراث دعوت مسیح نیست، بلکه میراث جاهلیت رومی‎ست که با استفاده از زور و قوه‎ی قهرآمیز می‌کوشد به خاطر منافع خود ملت‌های دیگر را به ذلت، قهقرا، عقب‌ماندگی و بردگی بکشاند و هرچه بیشتر خود را از لذت زندگی دنیویِ پر از زینت، زرق و برق بهره‌مند سازد. لذا آنانی که بنیان‌های تمدن معاصر غرب را به تمدن‌های یونانی، رومی [۱۲۰]مرتبط می‌سازند، بسیار صریح‌تر و صادق‌تر از کسانی‌ هستند که به گمان خود تمدن مزبور را به نوعی با حضرت مسیح÷پیوند می‌دهند.

بنیان‌های یونانی- رومی تمدن غرب، زمینه را برای پذیرش نظریه‎ی [چارلز] داروین در مورد تعبیر حیوانی از رفتار انسان فراهم ساخت. او در نظریه‎ی خود اصل تنازع بقای حاکم بر رفتار حیوانات را به رفتار انسان نیز تعمیم داد و بدین گونه تعبیر و تفسیر حیوانی از رفتار انسان در خصوص برخورداری از لذات جسمی، به شکل بی‌بند و باری جنسی- که ابزارهای اطلاع‌رسانی امروزی، عملاً به پخش و نشر آن مشغول‌اند- نمود می‌یابد. آری! داروین می‌گوید: انسان حیوانی تکامل‌یافته است و این تکامل بر دو مورد متمرکز است:

۱- افزایش حجم مغز:

پس او مدعی‎ست از آن‎جا که انسان توانست به طور مستقیم روی دو پا بایستد و سرش را به جای معلق‌بودن در فضا به تنه بچسباند، مغزش بزرگ‌تر شد و قدرت سخن‌گفتن پیدا کرد و هوشش افزایش یافت.

۲- تکامل انگشت شست دست، به نحوی که به او امکان داد، ابزار و ادوات را با آن در دست بگیرد و بدین وسیله هوش و ذکاوت خود را در کارهای عملی نشان دهد.

اگر انسان غربی این چنین و اهدافش آن چنان باشد، تفسیر دنیای غرب از تاریخ و تمدن بر دو امر اساسی متمرکز می‌گردد:

۱- ادوات و ابزارهای جنگی.

۲- وسایل لذت‌بردن.

حیوان تنها با نیروی بدنی می‌جنگد. اما حیوان تکامل یافته و انسان شده، افزون بر قدرت بدنی، از عقل خود نیز کمک می‌گیرد و بر این اساس ادوات جنگی را به شکل سیاست، جنگ، علم و تکنولوژی درمی‌آورد. حیوان، تنها از لذت‌های جسمی بهره می‌برد. اما حیوان تکامل یافته و انسان شده، در کنار لذت‌های بدنیِ صِرف «هنر» را نیز به خدمت می‌گیرد.

بدین ترتیب دنیای غرب در امر مطالعه و شناخت «تمدن» بر قدرت سیاسی، نیروی نظامی، پیشرفت‌های علوم و تکنولوژی، آبادانی، طرز لباس، رفاه، آرامش، زیورآلات، وسایل تزیین و... تأکید می‌کند.

اما دین اسلام درباره همه‎ی این قضایا نظر دیگری دارد. پیرامون هدف از آفرینش انسان، خداوند در قرآن کریم به روشنی سخن گفته است:

﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦[الذاریات: ۵۶].

«من پریان و انسان‌ها را جز برای پرستش خود نیافریده‌ام».

خداوند در قرآن ابعاد و جوانب عبادت را به تفصیل توضیح می‌دهد و آن را نه مجموعه‌ای از اعمال عبادی صِرف، بلکه امری در برگیرنده‎یهمه جوانب زندگی به شمار می‌آورد:

﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥ[الأنعام:۱۶۲- ۱۶۳].

«بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من، از آن خداست که پروردگار جهانیان است؛ خدا را هیچ شریکی نیست».

خداوند امور بسیاری را در زیر مجموعه‎ی عبادات جای می‌دهد:

۱- اعتقاد به این که معبودی جز خدا وجود ندارد و محمدصفرستاده اوست.

۲- منحصر ساختن اعمال عبادی به خدای یکتا و بدونِ‎شریک.

۳- اجرای شریعت خداوندی و کنار نهادن سایر قوانین.

۴- در پیش‌گرفتن اخلاق برگرفته از (لا إله إلا الله).

۵- آبادسازی زمین فقط براساس برنامه‎ی الهی و چشم‌پوشیدن از هر راه و روش دیگر.

بدین گونه، عبادت تمامی کارهای انسان و همه‎ی امور زندگی را در بر می‌گیرد.

خداوند هم‎چنین برخورداری از لذت‌های زندگی را به مثابه‎ی جزیی از هدف موجودیت انسان، مورد اشاره قرار می‌دهد:

﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ ٣٦[البقرة: ۳۶].

«و برای شما مدتی در زمین، مکان، قرارگاه، فرایند و بهره‌مندی است».

ولی برای برخورداری و بهره‌مندی مرزهایی تعیین کرده است که آن را از سطح حیوانی پست، به مقام شایسته‎ی انسان و «انسانیت» بالا می‌برد.

به همین دلیل همسر را مایه‎ی آرامش و دوستی و مهربانی قرار داده است:

﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً[الروم: ۲۱].

«و یکی از نشانه‌های خداوند این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفریده است تا در کنار آنان بیارامید و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت».

مال و ثروت را برای مصرف و انفاق در راه خیر، اختصاص داده است نه خوش‎گذرانی و اسراف و تکبر:

﴿قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَيۡرٖ فَلِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٢١٥[البقرة: ۲۱۵].

«بگو: آن‎چه از [مال] پسندیده، صدقه و انفاق می‌کنید، از آن پدر و مادر و خویشاوندان، یتیمان، بیچارگان و در راه‌ماندگان است و هر کار نیکی که می‌کنید، خداوند از آن آگاه است».

قدرت و نیرو به انسان داده است تا آن را برای جهاد در راه پیروزی دین خدا به کار گیرد، نه این که به ستم‎گری، زورگویی و سرکشی بپردازد:

﴿۞فَلۡيُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يَشۡرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِۚ وَمَن يُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيُقۡتَلۡ أَوۡ يَغۡلِبۡ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٧٤[النساء: ۷۴].

«کسانی که زندگی دنیا را در مقابل دست‌یافتن به پاداش آخرت می‌فروشند باید در راه خدا جنگ کنند و هرکس در راه خدا بجنگد و کشته شود، یا این که پیروز گردد، پاداش بزرگی بدو می‌دهیم».

این چنین است که عبادت همه‎ی جنبه‌ها و عرصه‌های زندگی را دربر می‌گیرد. از همین رو با تأکید بر تفسیر اسلامی تاریخ و تمدن و توجه به مقام عظیم انسانی این پرسش مطرح می‌شود که آیا انسان هدف از خلقت خود را تحقق بخشیده است؟ و از چه وسایلی در این زمینه استفاده کرده است؟

در این صورت سیاست، جنگ، علم، فناوری و هنر، صرفاً ابزارهای تحقق هدف مزبور به شمار می‌آیند، نه خود هدف. این ابزارها تحت قواعد و ضوابط ربانی قرار دارند و صحت یا بطلان هر عملی توسط آن‌ها سنجیده می‌شود و خود ذاتاً هدف و معیار به شمار نمی‌آیند.

با مقایسه‎ی دو تمدن باهم و برتری یکی از آن دو از همان ابتدا نمی‌پرسیم که هریک چند شهر ساخته‌اند؟ چه میزان راه احداث کرده‌اند؟ چه سلاح‌هایی تولید کرده‌اند؟ چند بار در جنگ پیروز شده‌اند؟ سبک معماری‎ آن‎ها چگونه بوده است؟ از چه نوع زینت‌ها و زیورآلاتی استفاده کرده‌اند؟ و مجالس و محافل سرگرمی و خوش‎گذرانیشان چگونه برگزار می‌شده است؟

در حقیقت این‌ها پرسش‌هایی هستند که بعد از پرسش اصلی و اولیه- در صورت تمایل- مطرح می‌سازیم:

آیا انسان‌های متمدن، چنان‎که باید حق عبادت خدا را به جا آورده‌اند یا به بیراهه رفته و غیر خدا را پرستیده‌اند؟

آیا سؤال پرسش‌های دیگری نیز به دنبال می‌آورد:

آیا احکام آنان مطابق شریعت خداوند بوده است، یا از قوانین دیگری پیروی کرده‌اند؟ آیا قواعد و ضوابط الهی بر برنامه‎ی فکری و شیوه‎ی سلوک و رفتارشان حاکم بوده است یا این ضوابط را رها کرده و به قوانین غیر الهی پناه برده‌اند؟ اخلاق الهی داشته‌اند یا خُلق و خوی شیطانی؟

سپس نوبت به طرح پرستش در ارتباط با ادوات جنگی فرا می‌رسد. اما برخلاف نظر مورخان غربی این پرسش نه یک بخش، بلکه هم‎زمان دارای دو جنبه است. از یک سو درباره خودِ ابزارها، ماهیت، میزان دقت، پیشرفت، برتری و... آن‌ها می‌پرسیم و از سوی دیگر پرسش به عرصه و زمینه و موارد به کارگیری آن‌ها مربوط می‌شود: آیا در راه پیروزی دین خدا و خدمت به آن به کار رفته است یا در زمینه‎ی نافرمانی خداوند و ناسپاسی نعمت‌های او؟

پس از درک مطلب فوق به مفهوم روشنی از اصطلاح «تمدن» به معنای اسلامی آن دست می‌یابیم و در چارچوب این اصطلاح پیرامون نهضت «تمدن اسلامی» سخن می‌گوییم. بی‌تردید بارزترین ویژگی این تمدن، «اسلامی» بودن آن است؛ این تمدن از ایمان نشأت گرفت و در سایه‎ی آن رشد پیدا کرد و هم‎چنان بیانگر و نمایان‎گر راستین اسلام بود تا این که از راه مستقیم اسلام، منحرف و به فساد و تباهی دچار شد.

آری! در عرصه‌های صنعتی و تشکیلات و سازمان‌های اجتماعی از جمله بنای شهرها، احداث راه‌ها و کاخ‌های زیبا، پیشرفت‌های صعتی، توزیع امتیازات و نظام‌مندی و هماهنگی در زمینه‎ی اداره منافع عمومی به دستاوردهای بزرگی دست یافت. اما چنان‎که گفتیم این‌ها در میان میان بیشتر تمدن‌ها یا به عبارت دقیق‌تر در میان همه‎ی تمدن‌ها [۱۲۱]مشترک هستند، هرچند از لحاظ درجه و میزان پیشرفت و برتری با یک‎دیگر متفاوت باشند.

اما پس از آن‎که به بحث درباره‎ی آن دستاوردهای شگفت‌انگیز، روی آوریم- و این کاری‎ست که اکنون تحت تأثیر برنامه‎ی دنیای غرب انجام می‌دهیم- لازم است به بحث درباره‎یآن‎چه تمدن اسلامی را از دیگر تمدن‌ها متمایز می‌کند بپردازیم.

برای درک این مسأله همان‎گونه که در ارتباط با نهضت علمیِ اسلامی عمل کردیم. نخست نگاهی به تمدن معاصر غرب یا بهتر بگوییم «جاهلیت معاصر غرب» می‌اندازیم [۱۲۲].

تردیدی نیست که جاهلیت معاصر غرب از نظر عمران و آبادانیِ همه جانبه‎ی زمین به جایی رسیده که در تاریخ بی‌سابقه است و پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیکی امکان رسیدن به موفقیت‌هایی را فراهم ساخته است که انسان قبلاً حتی نمی‌توانست تصورش را بکند.

اما جایگاه انسان در این جاهلیت در کجا قرار دارد؟

آری! انسان موجودیت خود را به اثبات رساند، و از لذات دنیوی اشباع شد. اما با کدام معیار این موجودیت را محقق ساخت و تا چه اندازه از لذت‌های دنیوی بهره جست؟

براساس معیارهای اسطوره‌ای یونان بشر توانسته است؛ یعنی از طریق نافرمانی خدا و ضدیت با اوامر اجتناب هدف‎مند از هدایت‌های الهی و خروج هرچه بیشتر از دایره‎ی دین و ارزش‌ها و اخلاقیات آن موجودیت خود را محقق سازد!

هم‎چنین با توجه به معیارهای حیوان تکامل یافته‎ی داروین نیز انسان از راه فرو رفتن در لذت‌های دنیوی و به کارگیری همه‎ی کوشش وقت و زندگی خویش در این راه زندگی نهایت بهره و لذت جسمی و مادی برد.

اما براساس مقیاس و معیاری که خداوند برای بزرگ‎داشت انسان مقرر کرده، وضع به گونه‎ی دیگری است:

﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠[الإسراء: ۷۰].

«ما انسان‌ها را گرامی داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا حمل کرده‌ایم و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزی بخشیده و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتری داده‌ایم».

از دلایل محترم‌شمردن انسان این است که خداوند از روح خود در انسان دمید و نفخه‎ی آسمانیِ لطیف و شفافِ روحانی به وی بخشید تا تیرگی گِلی را که انسان از آن ساخته شده بود روشن سازد:

﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢[ص: ۷۱- ۷۲].

«وقتی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی از گِل می‌آفرینم، هنگامی که آن را سرو سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم و از جان متعلق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده ببرید».

لذا انسان از لحظه‎ی آفرینش به صورت موجودی مادی و در عین حال روحانی درآمد که نفخه‎ی روحش از مشتی خاک جدا نمی‌شود و خدای خود را آگاهانه می‌شناسد و با بصیرت به عالم غیب اعتقاد پیدا می‌کند و با جسم خود روی زمین راه می‌رود، و روحش وابسته به آسمان است.

آری! انسان زیبای خوش‌قد و قامت همین است.

پس این کجا و انسانِ اسطوره‌ای یونانیِ نافرمانِ خداوند و نیز حیوان تکامل‌یافته‎ی داروینیسم کجا؟ [۱۲۳]

اکنون به انسان معمولی و عادی در تمدن اسلامی نگاهی می‌اندازیم:

انسانی را می‌بینیم که در عالم مشهود و محسوس با قدرت تمام کار می‌کند، شهرها را آباد می‌کند، راه می‌سازد، به دنبال کشف مجهولات به سرزمین‌های دور دست می‌رود، زمین را شخم می‌زند، مواد خام را به محصولات صنعتی تبدیل می‌کند، در پی تأمین منافع عمومی است، به اندازه‎ی زمان و فرصت موجود به یادگیری می‌پردازد و برای گشودن دروازه‌های تازه به روی علم می‌کوشد و... در همه‎ی حالات و شرایط به خدا و روز آخرت ایمان و اعتقاد کامل دارد و در تلاش‌های گسترده‎ی خود به دستورات خدا پای‎بند است و به رضایت او چشم طمع و امید می‌دوزد. واقعاً چه نعمت بزرگی‎ست که شخصیت انسان را یک‎پارچه و منسجم می‌سازد و مانع پراکندگی و سرگشتگی و تباهی می‌شود.

خداوند چنین موجودی را آفریده و توان تحرک تلاش و نشاط را فطرتاً به او بخشیده و با هدف آبادسازی جهان او را «جانشین» خود کرده است:

﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِينَ وَٱلۡقَنَٰطِيرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَيۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِكَ مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا[آل عمران: ۱۴].

«برای انسان محبت شهوات جلوه داده شده است؛ از قبیل: عشق به زنان و فرزندان و ثروت هنگفت، مقادیر فراوان طلا و نقره، اسب‌های نشان‌دار و چهارپایان، کشت و زرع، این‌ها کالای دنیای پست فعلی است».

هم‎چنین توجه به آفریدگار و عبادت برای او فطری انسان است:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآ[الأعراف: ۱۷۲].

«هنگامی را [به یاد آور] که پروردگارت فرزندان آدم را از نسل آدمی‎زادگان پدیدار کرد و ایشان را بر خود گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان گفتند: آری! گواهی می‌دهیم»!

﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّم[الروم:۳۰].

«این سرشتی‎ست که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد! این است دین و آیین محکم و استوار. اما بیشتر مردم نمی‌دانند».

چنین موجودی در سایه استعدادهای ذاتی و فطری‌ خویش از توازن، تعادل و همبستگی درونی برخوردار است؛ یعنی نه کاملاً به جنبه‎ی جسمی صرف (قبضه‎ی گِل) متمایل می‌گردد و نه به جوانب روحی (نفخه‎ی روح). با جسم خود (البته نه گلی سخت، سفت و تیره) حرکت می‌کند و راه می‌رود و روشنایی و درخشندگی روح را نیز با خود دارد و در سایه‎ی چنین حرکت و جنبش درست و متوازنی تمدن بی‌نظیر اسلامی را پی افکند و آن را از دیگر تمدن‌های بشری متمایز ساخت.

براین اساس لازم است که سخن خود را بر این جنبه‎ی تمدن اسلامی متمرکز سازیم و روش‌ها و برنامه‌های دنیای غرب ما را فریفته و مجذوب نقش و نگار و زیبایی ظاهری، سبک معماری، مدل لباس، زیورآلات و... نسازد. این به معنای نادیده انگاشتن دستاوردهای مذکور نیست، بلکه هشدار از تأکید و پافشاریِ بیش از اندازه بر آن‌هاست. چرا که در حقیقت مهم‌ترین، و ارزشمندترین جلوه‌های تمدن به شمار نمی‌آیند

به یقین ایجاد ارتباط بین زندگی دنیوی و زندگی اخروی زندگی برای دنیا و زندگی برای آخرت و ایجاد ارتباط میان جسم و روح و مادیات و معنویات و بین فعالیت عملی و فضایل اخلاقی و... والاترین چیزی‎ست که آدمی در دنیا به آن دست می‌یابد و فقط در این صورت است که به معنای واقعی کلمه «متمدن» شناخته خواهد شد!

از این رو موارد فوق شایسته‎ی آن‌ هستند که مورد توجه و تأکید کامل قرار گیرند و پرداختن به جنبه‌های دیگر به منزله‎ی تکمیل نقاشی چهره و افزودن جزئیات پیکر موجود زنده به شمار می‌آیند.

نخستین مکانی که در مرکز «شهرهای اسلامی» از ابنیه، سبک معماری، خیابان‌ها، حجم، وسعت و نظم اماکن عمومی، نظر هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کند، «مسجد جامع» آن شهرهاست. حال به شهرهای امروزی نگاه کنید تا تفاوت موجود را ببینید! مرکز شهر امروزی را بازار یا تفریح‎گاه تشکیل می‌دهد و این روشن‌ترین گواه شیوه‎ی توجه و علایق مردم یا جهت‌دهی به اهتمامات و نظرات آنان است.

در این میان ساکنان شهرهای اسلامی روز خود را با روی آوردن به خدا آغاز می‌کنند و سپس همراه با یاد و ذکر خدا در پی منافع و نیازهای خود می‌روند. اینان شبانه‌روز پنج بار به نماز می‌ایستند و در فاصله‎ی میان نمازها نیز خدا را فراموش نمی‌نمایند.

حال به خانه‎ی یک مسلمان نگاه کنید: آن‎چه در نگاه اول و قبل از شیوه‎ی معماری و مصالحِ به کار رفته در آن از قبیل سنگ، ملاط، تزیینات، دکوارسیون و انواع لوازم منزل، جلب توجه می‌کند، شیوه‎ی معماری و نقشه‎ی داخلی آن است که به گونه‌ای طراحی شده است که به زنان خانواده امکان می‌دهد آزادانه و به دور از نگاه نامحرمی که شرعاً نباید بر «حریم داخلی» منزل چشم بیاندازد، امور منزل را اداره کنند؛ این آموزه‌ای دینی واخلاقی‎ست که خانه‌های امروزی به کلی فاقد آن‌اند و آن‌ها اتاق خواب و نیز زنان منزل بیش از آن‎چه باید و لازم است، در معرض دید همگان قرار دارند!

پس از آن به «مؤسسات» و نهادهای تمدن اسلامی و مفاهیم و نشانه‌های آن‌ها بنگرید: «دیوان قضا» دستاورد اسلامی اصیلی است که مهم‌ترین ویژگی آن را استقلال قاضی و مصونیت کامل وی در برابر خطر برکناری به خاطر صدور احکام خلاف طبع قدرتمندان تشکیل می‌دهد!

«دیوان حسبه یا احتساب» نیز دستاورد اسلامی اصیلی است که وظیفه‌اش اجرای فرمان الهی امر به معروف و نهی از منکر، به عنوان معیارشناسایی بهترین است و حصول امینان نسبت به پای‎بندی مردم به حلال و حرام بوده است:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِوَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّه[آل عمران: ۱۱۰].

«شما بهترین امتی هستید که برای [هدایت] انسان‌ها آفریده شده‌اید، امر به معروف و نهی از منکرمی‌کنید و به خدا ایمان دارید».

هم‎چنین «دیوان اوقاف» نیز گواه علاقه‎ی درونی مردم به انجام کارهای نیک و انفاق در راه خدا بوده است. تحصیلات رایگان مسابقه‌ای بود که مسلمانان از این نظر بسیاری از ملل روی زمین را پشت سر نهادند و هم‎چنین معالجه‎ی رایگان بیماران در بیمارستان‌های دولتی، از مظاهر و جلوه‌های بارز تمدنی است که از روح اسلام نشأت گرفته بود.

پاک‌بودن جامعه‎ی اسلامی از جرم نه به معنای عدم وقوع آن- که چنین چیزی در طول تاریخ در هیچ‎یک از جوامع انسانی مشاهده نشده است- بلکه به معنای کاهش شدید جرم- که موجب می‌شود، مردم نسبت به جان و مال و ناموس خود احساس اطمینان و آرامش کنند- از دیگر ویژگی‌های چنین جامعه‌ای بود [۱۲۴].

پاکیزگی جامعه از انحرافاتی مانند شراب‌خواری و فحشا [۱۲۵]نیز چنان وضعیتی را داشته است.

علاوه بر این روحِ دوستی و مهربانی تا بدان حد بوده است که ساکنان یک محله در یک شهر از نظر مشارکت در شادی و غم یک‎دیگر، خود را اعضای یک خانواده به شمار می‌آوردند.

آن‎چه گفته شد، لب و روح تمدن اسلامی را تشکیل می‌دهد که آن را از تمدن‌های دیگر متمایز می‌کند و وظیفه‎ی خواننده و پژوهش‎گر این است که بر آن تأکید و اصرار کند، نه بدان سبب که تنها بخشی از تاریخ این ملت است، بلکه به خاطر رسالت و مسؤولیتی که این تمدن روزگاری انجام داده است و اجرا و عملی‌شدن دوباره‎ی آن را وظیفه‎ی خود می‌داند و به منظور بالا بردن مقام «انسان» همه‎ی افراد بشر را از طریق ارائه‎ی الگوی عملی و اجرایی به انجام آن فرا می‌خواند.

هیچ‎کس در این تردید ندارد که آرمان‌گرایی این تمدن به واسطه‎ی استبداد سیاسی فرمان‎روایان عباسی- البته به جز شماری که فطرتاً عادل و با ستم‎گری مخالف بودند به شدت- به لرزه افتاد، اما باید به حقیقتی که پیش‌تر بیان گردید، بازگشت و آن این است که: در طول تاریخ اسلام، فساد حکم‎رانان، همواره همان نتایجی را در پی نداشته است که نظام‌های بشری بی‌ارتباط با اعتقادات دینی و بی‌اعتقاد به خدا در صورت فساد حکامشان بدان‌ها دچار شده‌اند، زیرا در نظام دینی پای‎بندی‌های مردم به انگیزه‎ی تقرب به خداوند صورت می‌گیرد، نه خوف از حاکم. آری! امت اسلامی فعالیت‌های تمدن‌ساز خود را به معنای کامِل اسلامی آغاز کرد که روح، ماده، آخرت، عمل و اخلاق را باهم و در کنار هم در بر می‌گیرد و بنا به انگیزه‎ی درونی و نه فراخوان حکام و نه تحت تأثیر بیگانگان، بلکه در راستای اجرای عملی مفاهیم دینی و در حقیقت به عنوان روش و برنامه‎ی کامل و دربرگیرنده‎ی جوانب زندگی به تلاش می‌پردازد.

اگر بالندگی تمدنی مسلمانان نسبت به زمان خود مدتی به تأخیر افتاد، امری کاملاً طبیعی بود؛ زیرا در سال‌های نخستین ظهور اسلام مسلمانان سخت مشغول تحکیم پایه‌ها و بنیان‌های عقیدتی در درون و در زندگی واقعی خود بودند و پس از کسب آمادگی درونی، حرکت سازندگی را آغاز کردند. اما آن‎چه می‌خواهیم بیان کنیم، این است که اقدامات و فعالیت‌های تمدن‌ساز، از ابتدا در هسته‎ی اولیه‎ی اسلام نهفته بود، همان‎گونه که جوانه‎ی درخت در شاخه‌اش نهفته است و به محض حصول شرایط مناسب رشد و نمو خود را شروع می‌کند. هم‎چنین باید اضافه کنیم که جنبه‌های «ارزشی» مرتبط به تمدن اسلامی از همان ابتدا همراه با اعتقادِ به (لا إله إلا الله) و (محمد رسول الله) پا به عرصه وجود نهاده‌اند. به آیات نخستین سوره قرآن کریم نگاه کنید. در این آیات از پاره‌ای از عادات و اخلاق جاهلی به شدت انتقاد و تلویحاً به ترک و جای‎گزینی آن‌ها با آراسته‌شدن به اخلاق جدید. یعنی اخلاقیات الهی و توحیدی سفارش می‌شود:

﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ ٨[العلق:۶-۸].

«قطعاً انسان‌ها اگر خود را دارا و بی‌نیاز ببینند. سرکشی و تمرد می‌کنند بی‌تردید بازگشت به سوی پروردگار تو خواهد بود».

طغیان و نافرمانی از احساس توهم بی‌نیازی ناشی می‌شود و از ویژگی‌های تمدن‌های جاهلی است و به اشکال مختلف نمود و ظهور می‌یابد؛ از جمله به صورت طغیان و ستم‎گری‌های نظام سرمایه‌داری که فقرا را بی‌رحمانه می‌بلعد؛ یا به صورت نظام کمونیستی که به سبب ستم‎گری‌ها و زورگویی‌های خود به سرنوشت محتوم فروپاشی دچار شد و سرانجام به شکل زورگویی «دولت‌های بزرگ» [۱۲۶]که با استفاده از نهادهای مرسوم به «شورای امنیت»! حق و اجازه‎ی قانونی هرنوع تجاوزگری را از طریق تصویب قطعنامه‌های پیشنهادی تنها به وسیله‎ی بالا بردن دست به معنای تصویب در جلسات شورای مزبور به خود اختصاص می‌دهند و سایرین را در برابر متوقف‌ساختن روند اجرای عدالت توسط خود وادار به سکوت اجباری می‌سازند.

آری! مخالفت با هرنوع طغیان و ستم‎گری از یک سو و یاد و نام خدا و روز آخرت از سوی دیگر، خشت اول بنای تمدن غیر جاهلی یعنی تمدن اسلامی‎ست که در آن مردم به عبادت خدای یکتا می‌پردازند و در پناه اعتقاد به روز آخرت و حساب و جزا، آرزوهای نفسانی خود را مهار می‌کنند و جایگاه و منزلت انسان را ارتقا می‌دهند.

با بهره‌گیری از پیام اسلام و الهام از اوامر و نواهی و در سایه‎ی توجیهات رهنمودها و هشدارهای آن بود که چنان تمدن عظیم و با شکوهای به صورت کاملاً مستقل پا به عرصه وجود نهاد و اگر از ابزارها و عناصر برگرفته از تمدن‌های ایران و روم شرقی [بیزانس] بهره گرفت، به خاطر نیازی بود که به سبب فقدان این عناصر و ادوات در تاریخ اعراب قبل از اسلام در خود احساس می‌کرد. باید خاطر نشان ساخت که میان به وجودآمدن خود به خودی یک پدیده و ایجاد آن از طریق استفاده از ادوات و وسایل دیگران تفاوت بارزی وجود دارد. به وضوح مشاهده می‌شود که «نهضت علمی اروپا» خود به خود و بدون وجود زمینه پیشین یا بدون بهره‌گیری از تجارب ملل دیگر به وجود نیامده است، بلکه در نتیجه‎ی تماس صلح‌آمیز با مسلمانان در اندلس و تماس و برخورد با آنان در جنگ‌های صلیبی و... بود که اروپا از تاریکی قرون وسطی بیرون آمد و سپس با استمداد از «عزم زندگی» موجود نزد مسلمانان، نهضت را آغاز و در پی آن هم مولود جدید و هم اسباب و عوامل رشد و نمو آن را از مسلمانان گرفت [۱۲۷].

اما تمدن اسلامی با آن عظمت و شکوه پس از چند قرن، به علت رواج و افزایش انواع انحرافات در میان دولت‎مردان و نیز دیگر افراد جامعه از اوج عظمت و برتری، روی در سراشیبی سقوط نهاد و سنت خدا بر آن جاری شد:

﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٤١[الروم: ۴۱].

«تباهی و خرابی در دریا و خشکی به خاطر کارهایی به وجود آمده است که مردمان انجام می‌داده‌اند. بدین وسیله خدا سزای برخی از کارهایی را که انسان‌ها انجام می‌دهند، بدیشان می‌چشاند تا این که آنان برگردند».

بی‌تردید فسادی که دامن‎گیر دولت‎مردان و افراد جامعه شده بود، علاوه بر بدعت‌ها، مصیبت‌ها، صوفی‌گری، بی‌تفاوتی و کنار گذاشتن جدیت در امور، مهم‌ترین عوامل فروپاشی به شمار می‌آیند. مایه‎ی شگفتی‎ست که خاورشناسان و شاگردان و پیروانشان در میان تاریخ‌نگاران عرب به هنگام بحث و بررسی و تحقیق پیرامون «تمدن اسلامی» از دوره‌هایی که این تمدن به انحراف کشیده شد؛ یعنی دوره‌های شیوع فساد و خوش‎گذرانی و انصراف از امور جدی و با ارزش به نیکی یاد می‌کنند! گویی به نظر آنان تمدن یعنی همین فساد و خوش‎گذرانی‌های مهلک و سقوط ارزش‌های والای انسانی!

آن انحرافات به عنوان میراث جاهلیت یونان و روم، عبارت بود از: مادی‌گری و آراستن زندگی دنیوی با هدف کسب لذت و بهره‌مندی هرچه بیشتر از لذت‌های مادی، در جهان غرب کاملاً مفهوم و مقبول شناخته می‌شود [۱۲۸]. اما چه شده است که ما مسلمانان در زمینه‎ی انحرافات مزبور، در پی آنان افتاده‌ایم، حال آن‎که درباره‎ی تمدن، تعریف خاص خود را داریم که از روح، مفاهیم، اوامر و نواهی دین اسلام برگرفته شده است.

به یقین لازم است که در مطالعه و تحقیق پیرامون تمدن اسلامی مفاهیم و ذهنیات خود را به گونه‌ای تعدیل کنیم که با باورهای اسلامی، هماهنگ و همساز باشند.

کوتاهی امت در انجام وظایف دینی و غفلت از امر مراقبت، مواظبت و هوشیاری همیشگی در برابر دشمنان و هم‎چنین کوتاهی در زمینه تهیه‎ی وسایل لازم برای اعلای کلمه‎ی توحید و ترک امر به معروف و نهی از منکر و کوتاهی در مورد ایمان به خدا، سبب شدند که کیفر و عِقاب الهی، به صورت تهاجم نیروهای صلیبی و حمله‎ی وحشیانه‎ی مغول نازل شود. لازم است خواننده بیاد بیاورد که مهاجمان صلیبی، تجاوزات خود را خیلی زودتر و در زمان پیامبرصآغاز کردند. دولت روم به محض آگاهی از شگل‌گیری نیروی جدیدی در شبه جزیره‎ی عربستان به طور جدی خود را برای سرکوبی آن آماده کرد. هِرقل [۱۲۹]از پذیرش دعوت صلح‌جویانه‌ی پیامبرصسرباز زد و به دنبال آن تحرکات صلیبی به منظور نابودی اسلام، سرانجام به جنگ‌های خونینی انجامید که مسلمانان، پیروزمندانه به شام، آسیای صغیر و سپس مصر و نوبه (سودان) و شمال آفریقا گام نهادند و رومیان را از این مناطق بیرون راندند. کینه‌ها و تلخی‌های این شکست مفتضحانه در دل‌های صلیبیون انباشته شد و پیوسته در پی فرصت مناسبی برای حمله به مسلمانان و بیرون‌راندن اسلام از مناطق فتح‌شده و از دل‌های مردم این مناطق بودند. اما در دوران قدرت امویان و شکوه و اقتدار عباسیان، جرأت چنین کاری را به خود نمی‌دادند.

با رواج فساد، سستی، راحت‌طلبی و دست‌کشیدن مردم از ریسمان محکمی که به امر خداوند بدان چنگ زده بودند، تبدیل‌شدنِ اختلافات و جنگ‌های تجزیه‌طلبانه و استقلال‌خواهانه‎ی حکام ایالات در دستگاه خلافت به هدف اصلی آنان، به راه انداختن نبردهای داخلی بر سر گسترش قلمرو تحت امر خود و به خدمت‌گرفتن سپاهیان اسلام در این راه به جای جهاد در راه خدا سنت محتوم الهی در مورد مسلمانان به اجرا درآمد:

﴿وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡ[الأنفال: ۴۶].

«کشمکش مکنید که درمانده و ناتوان می‌شوید و شکوه و هیبتتان از بین می‌رود»!

فرصت‌طلبانی که کینه‌های سیاه به مدت بیش از ۴ قرن در دل‌هایشان انباشته شده بود، به رهبری کلیسا و فرماندهی پاپ، مردم را به جنگ با مسلمانان فرا خواندند.

خوانندگان و پژوهش‎گران برای مقابله با ادعاهای دروغینی که قصد دارند ماهیت حقیقی جنگ‌های صلیبی را تحریف و آن‌ها را جنگ‌های اقتصادی زیر لوای دین بشناسانند، ناگزیر باید این را به خوبی درک کنند که جنگ‌های مزبور صد در صد ماهیت صلیبی داشتند. مصلحت صلیبی‌ها معاصر ایجاب می‌کند که دروغ‌های مزبور را هرچه بیشتر رواج دهند تا بتوانند بر اهداف تهاجم جدید صلیبی که از زمان استیلا بر اندلس آغاز شده است و باهم پیمانی کامل همه‎ی دشمنان اسلام، از جمله صهیونیست‌ها، بت‌پرستان و گروه‌های گمراهِ مدعیِ اسلام، تا به امروز ادامه دارد، پرده بپوشانند.

ساده‎لوحانه و ابلهانه خواهد بود، اگر ما آن ادعاهای دروغین را باور کنیم، چه رسد به این که در نوشتار، گفتار، سخنرانی، و جلسات درس و بحث خود به ترویجشان بپردازیم و با دست خویش جام زهری را که سر راه‎مان نهاده‌اند، سرکشیم و به دیگران هم بنوشانیم!

در جواب این مدعیان که سؤال می‌کنند: آیا استیلا و تسلط بر گنج‌ها، منابع و ثروت‌های مشرق زمین، هدف صلیبیون نبوده و آیا ممالک غیر اسلامی را نیز به قصد بهره‌کشی اقتصادی مورد تجاوز قرار نداده‌اند می‌گوییم: آری! اما عامل اقتصادی، تنها انگیزه‎ی اصلی جنگ بر ضد اسلام و نیز سفرهای «اکتشافی» اروپاییان، پیش از تهاجم مسلحانه به سرزمین‌های اسلامی نبوده است.

واسکودوگاما [دریانورد پرتغالی] و کاشف دماغه‎ی امید نیک [۱۳۰]، [۱۳۱]در پایان مسافرت و رسیدن به جزایر «هند شرقی» [۱۳۲]و البته به فرماندهی ابن ماجد [۱۳۳]دریانورد مسلمان عرب، به جای آن‎که بگوید: اکنون به ثروتی که در مشرق زمین به دنبال آن بودیم، دست یافتیم، با عبارتی که آشکارا نشان از تفکر صلیبی داشت، چنین گفت: «اکنون طناب را به گردن اسلام افکنده‌ایم، تنها مانده است که با کشیدنش آن را خفه کنیم»!

ماژلان پرتغالی نیز در مسافرت اکتشافی خویش و رسیدن به فیلپین- که سرزمینی اسلامی به شمار می‌رفت- چهار بار از پاپ تقاضا کرد که به او اجازه دهد تا با حمله‎ی نظامی این کشور را به قلمرو «ممالک صلیبی» ضمیمه کند، ولی پاپ چون به قدرت او برای انجام این کار اعتماد نداشت، سه بار درخواستش را نپذیرفت، اما پس از احراز شایستگی وی برای انجام این مهم با تقاضایش موافقت کرد! اما هنگام نصب صلیب بر فراز یکی از جزایر اسلامی به دست مسلمانان به قتل رسید.

با تمامی این اوصاف ما مسلمانان با آب و تاب فراوان به فرزندان خود درس می‌دهیم که مردم وحشی جزیره‎ی مزبور، چون قدر سفرهای اکتشافی او را نمی‌شناختند، او را به قتل رساندند!

آری! استعمار سرزمین‌های اسلامی و غیر اسلامیِ دور دستی را در آسیا و آفریقا به اشغال خود درآورد و بهره‌کشی کامل منابع اقتصادی این سرزمین‌ها را آغاز کرد. اما به جز در ممالک اسلامی یا دارای ساکنان کم‎ و بیش مسلمان، جنگ‌های مذهبی را به راه نینداخت!

آری! این جنگ‌ها صد در صد صلیبی بودند و این مسأله با چشم‌دوختن آنان به تاراج ثروت‌ها و منابع کشورهای شرقی به مثابه‎ی انگیزه‎ی دوم و نه اصلی، هیچ تعارضی ندارد. چرا که با تحقق هدف اصلی صلیبی‌ها یعنی تسلط بر سرزمین‌های اسلامی و کوشش برای نابودی اسلام، اهداف اقتصادی نیز خود به خود، به تحقق خواهد پیوست.

بر این اساس، ضروری‎ست که نکته‎ی فوق برای خوانندگان و پژوهش‎گران کاملاً روشن شود تا بتوانند به درک درستی از جریان طرح‌ها و برنامه‌های صلیبی- صهیونی، در تاریخ معاصر عموماً و قرن‌های نوزدهم و بیستم [۱۳۴]دست یابند.

جنگ‌های صلیبی زمانی اتفاق افتاد که مسلمانان به علت اختلاف، نزاع، سستی و سرگرمی به لذت‌های دنیوی و به واسطه‎ی به فراموشی‌سپردن فریضه‎ی الهیِ امر به معروف و نهی از منکر، شکستشان امری کاملاً طبیعی بود. یا بی‌اعتنایی سلبی، در غفلت کامل باقی می‌گذاشت به‎گونه‌ای که نه تنها به اصلاح انحرافات نمی‌انجامد، بلکه آن‌ها را تشدید و تقویب هم می‌کند.

اما درس و پندی که باید از این مقطع به طور کامل گرفته شود، این است که با وجود وقوع همه‎ی انحرافات، کار اسلام به پایان نرسید! درست است که مسلمانان به خواب سنگینی فرو رفته بودند، ولی ذخایر و اندوخته‌های زنده، هم‎چنان در جان و دل آنان باقی بود و می‌توانست منشأ عمل و زندگی دوباره واقع شود؛ لذا به محض کنار رفتن پرده‌ها و احساس نزدیکی خطر، مسلمانان به جنبش درآمدند و روحیه‎ی سلحشوری و جهادی را که خداوند از قرن‌های گذشته بدانان بخشیده بود، دوباره به دست آوردند و جنگ‌های دلیرانه‌ای را آغاز کردند و سپس پیروزی به دست فرماندهی که حقیقت کامل را دریافته و به اطلاع مردم نیز رسانده بود به اوج خود رسید. بی‌تردید مسلمانان به علت دوری از راه و روش الهی شکست خورده‌اند به همین دلیل تنها راه پیروزی، پای‎بندی به اوامر خداوند و بازگشت به همان راهی‎ست که از آن منحرف شده‌اند.

از این رو صلاح الدین ایوبی پیش از آن‎که فرمانده نظامی و طراح عملیات جنگی باشد، رهبر و پیشوای راستین امت و یک دعوت‎گر بزرگ اسلامی بود که توانست پیروزی را در آغوش بکشد و با این پیروزی، سرنوشت جنگ‌های صلیبی بعد از خود را نیز رقم زد که در حقیقت تنها مراحل تکمیلی این پیروزی قطعی به شمار می‌آید.

آری مسأله‎ی جنگ‌های صلیبی این گونه بود. اما مسأله‎ی تجاوز مغول نیز در همان مسیر حرکت می‌کند و به همان نتایج منتهی می‌شود. سپاهیان مغول با تهاجمی ویران‎گر و بی‌وقفه از مرزهای غربی چین، به راه افتادند و بر سر راه خود هرچه از تمدن، ثروت و سپاه یافتند، به نابودی کشاندند و هیچ چیز نتوانست سد راه تهاجم آنان شود و در ادامه‎ی مسیر، بقای حکومت عباسیان در بغداد را که جز پیکری خراب و ناتوان و غیر قابل زندگی و بقا، چیزی از آن باقی نمانده بود و دسیسه‌ها، توطئه‌ها، طمع حکام، کشمکش‌های داخلی و همدستی با دشمنان، سراپای آن را در خود فرو برده بود درهم کوبیدند. سپاهیان مهاجم در بغداد به کشتار فجیعی دست زدند که در جریان آن صدها هزار نفر از مسلمانان به قتل رسیدند و به سبب این کشتار بی‌رحمانه آب رودخانه‎ی دجله به مدت چهل روز، به سرخی گرایید و کتابخانه‎ی معروف بغداد، با همه‎ی ذخایر علمی خویش نابود و به جولانگاه اسبان و سوارانی تبدیل شد که ارزش علم، دین، فرهنگ و تمدن را نمی‌شناختند!

آری! ملک مظفر قُطُز [۱۳۵]در نقش صلاح الدین ایوبی ظاهر شد و حقیقت مسأله را شناخت و خطاب به مردم گفت: مسلمانان به طور یقین، به علت سستی و سهل‌انگاری نسبت به دین خود، از مغول شکست خوردند. لذا باید به اسلام روی آورند تا خداوند نیز وعده‌اش را به اجرا درآورد:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗا[النور: ۵۵].

«خداوند به افرادی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً در زمین جای‎گزین خواهد کرد، چنان‎که پیشینیان را جای‎گزیننسل‌های قبل از خود کرده است. هم‎چنین آیین ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً پابرجا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش تبدیل می‌نماید به‎گونه‌ای که مرا می‌پرستند و چیزی را به عنوان شریک برای من قرار نمی‌دهند».

﴿وَعۡدَ ٱللَّهِۖ لَا يُخۡلِفُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٦[الروم: ۶].

«این وعده‌ای‎ست که خدا داده است و او هرگز در وعده‌اش خلاف نخواهد کرد، اما بیشتر مردم نمی‌دانند».

آری! فریادی از روی صدق و اخلاق بود که در برابر مصیبتی بس بزرگ در روزی مهم و تاریخی، وضعیت را به کلی دگرگون ساخت و پیروزی و یاری خدا آشکار شد و عزت و شوکت از دست رفته به مسلمانان بازگشت. ذلت مسلمانان به جایی رسیده بود که سرباز مغولی بدون سلاح به فردی مسلمان برخورد می‌کرد و به او می‌گفت: از جایت تکان نخور تا شمشیر بیاورم و تو را بکشم! و آن فرد، سرجایش میخکوب می‌شد تا مغولی برگردد و او را بکشد!

مسلمانان عزت از دست‌رفته را باز یافتند و حادثه‎ی بزرگ‌تر از آن نیز اتفاق افتاد؛ مغولانی که در برابر تهاجم ویران‎گر خویش از مرزهای غربی چین تا روستای عین جالوت در فلسطین با مقاومت چندانی مواجه نشده بودند، به دنبال نخستین شکست، به هراس افتادند و ضمن فرار مفتضحانه و در جستجوی راز و رمز شکست خود و پیروزی غیر منتظره‎ی مسلمانان سرانجام پاسخ خود را در کلمه‎ی اسلام یافتند و از آن روز، شروع به گرویدن به دین جدید کردند و پس از تثبیت اسلام در قلب‌هایشان دشمنی‌های گذشته را با تمام ویرانی‌ها و خرابی‌ها کنار نهادند و به جرگه‎ی مجاهدان حامی اسلام درآمدند.

اکنون وظیفه‎ی ماست که اندوخته و بازمانده‎ی نهایی دوران امویان را از نظر گذراندیم؛ درباره دوره عباسیان نیز همین روال را در پیش بگیریم:

مشاهده کردیم که انحراف از زمان حکومت بنی‎امیه آغاز شد و رو به فزونی نهاد و موارد تازه‌ای بدان افزوده شد و هم حکومت و هم جامعه با درجات متفاوت، از اسلام فاصله گرفتند و همه‎ی این‌ها از یک سو و سنت الهی از دیگر سو موجب شدند که سرنوشت حتمی و قطعی نظام و مردم رقم بخورد. لذا حکومت عباسیان از صفحه‎ی روزگار محو و زخم‌های عمیقی بر پیکر جامعه، ایجاد شد، با این اوصاف موجودیت و ذات اسلام بر جای ماند.

در واقع دولت عباسیان در بغداد (و دولت اسلامی اندلس) به عنوان شاخه‌های یک درخت، خشک شدند و به زمین افتادند. اما ریشه‌های همان درخت هم‎چنان زنده ماند و توانست شاخه‌های تازه‌ای را جای‎گزین شاخه‌های از دست رفته نماید و این گونه بود که دولت جوان عثمانی پا به عرصه‎ی وجود نهاد و به مدت چند قرن به حیات خود ادامه داد و بخش‌های گسترده‌ای از جهان را به تصرف درآورد و بارها و بارها پنجه در پنجه‎ی دشمنان اسلام افکند.

از آن‎جا که به عمد و از روی قصد اتهامات فراوانی به حکومت عثمانی وارد آمده و تحریفات و زشت‌نمایی‌های زیادی، نسبت به حقیقت آن صورت گرفته است، بررسی و شناخت واقعیت‌های مربوط به آن حکومت، مستلزم توجه و عنایت ویژه‌ای است.

شکی نیست که دوره عثمانی دوره‌ای پر از شگفتی‌ها و تناقضات فراوان بود که هم‎زمان پیشرفت، عظمت، ضعف و درماندگی را در بر می‌گیرد، به نحوی که نظیر و مانند آن را در تاریخ نمی‌یابیم.

• پیشروی‌های سریع و برق‌آسای نظامی و هم‌زمان، ضعف و درماندگی فکری و فرهنگی!

• توان نظامی و سیاسی که جهان را به وحشت انداخته بود، در کنار فقر علمی و ضعف معرفت دینی!

• حماسه‎ی دینی فروزان و اخلاص و فداکاری در راه خدمت به اسلام، بدون آگاهی و شناخت کافی در مورد حقایق و مقاصد دین!

• ضعف سیاسی، نظامی و فقر فرهنگی و علمی!

همه‎ی این‌ها نظام عثمانی را فرا گرفت و جهان اسلام تاکنون آثار و پیامدهای آن را با تمام وجود احساس می‌کند.

هرچند این دوره انحرافات و عیوب و ستم‎گری‌های بسیاری به خود دید. در مجموع، سیمای زشتی که مغرضانه و هدف‌مندانه ترسیم می‌شود، نبوده است.

وظیفه‎ی ما در این کار تحقیقاتی ایجاب می‌کند که به ارزیابی مجدد حوادث و وقایع آن دوره بپردازیم تا بتوانیم به دور از هرگونه جانبداری و هواداری- خواه بدگویی و عیب‌جویی ناحق، خواه دفاع و تمجید نابه‎جا- حقایق تاریخی را استخراج کنیم.

در این‎جا حقایقی وجود دارد که لازم است خواننده پیش از ورود به جزئیات از آن‌ها آگاه شود و سپس جزئیات مربوط به آن‌ها را به یاد بسپارد:

۱- اگرچه اروپای صلیبی از همه اسلام و مسلمانان متنفر است اما شکی نیست که عثمانی‌ها از نظر اروپای صلیبی، منفورترین مسلمانان بودند، زیرا این عثمانی‌ها بودند که از راه تهاجم نظامی، به مراتب بیش از فاتحان عرب در داخل اروپا پیشروی کردند و سراسر منطقه‎ی بالکان را به تصرف درآوردند. و «وین» پایتخت اتریش را محاصره و چیزی نمانده بود آن را تصرف کنند (هم‎چنینلنینگراد فعلی، پایتخت امپراتوری روسیه را محاصره کردند و نزدیک بود آن را به تصرف درآورند).

اروپاییان، فتح قسطنطنیه پایتخت امپراتوری روم شرقی را در سال ۱۴۵۳ م که قرن‌ها مایه‎ی افتخار و مباهات آنان بود، هیچ‎گاه فراموش نخواهند کرد [۱۳۶].

ویلفرد کنت ول اسمیت، خاورشناس معاصر کانادایی در کتاب (اسلام در دنیای معاصر) می‌نویسد:

«تا زمان کارل مارکس و برپایی کمونیسم، محمدص- یعنی اسلام- تنها دشمن راستین تمدن غرب، در سراسر تاریخ به شمار می‌آمد و تردیدی نیست که بیان میزان این خصومت و تقابل و هم‎چنین میزان تهدیدی که در آینده آشکار می‌شود، وظیفه بسیار مهمی است.

در دو عرصه‎ی نظامی و دینی تهاجمی مستقیم صورت گرفت. مسیحیت یک‎باره «زیباترین سرزمین‌های امپراتوری روم» را به دولت جدید تسلیم کرد و همه امپراتوری در معرض خطر نابودی قرار گرفت. آری! سقوط کشور چکسلواکی به دست کمونیسم در سال ۱۹۴۸ م هرگز چنان هول و هراس و جنجالی در جهان غرب معاصر به راه نینداخت که پیشروی‌ها و پیروزی‌های مستمر و مداومِ دولت عظیم و با ابهت و مهار نشدنی عثمانی، برای چند قرن اروپا را بدان دچار ساخته بود.

خطر اسلام نیز هم‎چون کمونیسم، متوجه عرصه‎ی فکری نیز هست و باورهای این دین جدید قویاً بر انکار و نقضِ اصل بنیادین عقیده‎ی مسیحیت- به عنوان اعتقاد متعالی و محور تمدن اروپا- اصرار می‌ورزد. تهدیدات اسلام با قدرت و شدت در حال افزایش است و تقریباً نصف جهان مسیحیت را در نوردیده و تنها نیروی جذابی به شمار می‌آید که ده‌ها میلیون نفر از مسیحیان را از آیین خود جدا و به آغوش خویش کشیده است» [۱۳۷].

از آن‎جا که عثمانی‌ها بیشترین تهاجمات را به اروپا انجام داده و قسطنطنیه را تصرف کرده بودند، اروپاییان کینه‎ی صلیبی شدیدتر و عمیق‌تری نسبت به آنان- در مقایسه با سایر مسلمانان- در دل می‌پروراندند.

۲- قطعاً خشم و بغض اروپای صلیبی نسبت به عثمانی‌ها علت دیگری نیز داشته است، زیرا با فرو نشستن امواج پیشروی اعراب مسلمان در اروپا به سبب سقوط دولت کوچک اسلامی اندلس در ۱۴۹۲ م، صلیبی‌ها خود را برای حمله و تصرف بقیه‎ی جهان اسلام (چنان‎که در فصل بعدی خواهد آمد) از هر لحاظ، آماده کرده و به شدت آرزوی شکست و نابودی اسلام را در سر می‌پروراندند. اما قدرت نظامی دولت عثمانی آنان را به هراس انداخت. و لذا نتوانستند از سوی شرق به سرزمین‌های اسلامی نفوذ کنند و مانند جنگ‌های اول صلیبی، بیت المقدس را به تصرف درآورند و به حرکتی کُند از ناحیه‎ی غرب نیاز پیدا کردند. اروپاییان، پس از آن به جای جامه‎ی عمل پوشاندن به آرزوی راه انداختن جنگ تمام عیار صلیبی، سپاهیان مسلمان عثمانی را در برابر خود یافتند که سرزمین‌هایشان را در خود اروپا مورد هجوم قرار می‌دادند و در واقع به مدت چند قرن پایان تهاجمات صلیبی را به تعویق انداختند، تا این که خلافت عثمانی ضعیف شد و توانستند آن را نابود کنند. با توجه به آن‎چه گذشت، آتش کینه‌شان بر ضد حکومت عثمانی هر روز بیشتر زبانه می‌کشید.

۳- صهیونیسم جهانی دشمنی خاصی نسبت به دولت عثمانی در دل می‌پروراند. به این دلیل که سلطان عبدالحمید با وجود وعده‌های فریبنده‎ی «تئودور هرتصل» و دیگر رهبران صهونیسم، هرگز حاضر نشد سرزمین فلسطین را برای اقامت به قوم یهود واگذار کند. لذا در صدد برآمدند تا با همکاری صلیبی‌ها (چنان‎که در فصل بعد خواهد آمد) حکومت عثمانی را برای همیشه از میان بردارند.

خشم و خصومت نسبت به خلافت عثمانی هم‎چنان سراسر نوشته‌های آنان را فرا گرفته است و از این رو کار زشت‌نمایی هرچه بیشتر سیمای آن، به صورت خواست و آرزوی مشترک اتحاد صلیبی- صهیونی جهانی در آمده است و در منابع و کتاب‌های تاریخی خود، دوران حکومت عثمانی را به عنوان زشت‌ترین و بدترین بخش تاریخ جهان می‌شناسانند! بسی جای تأسف است که این‌ها همان منابعی هستند که بیشتر تاریخ‌نگارانِ عرب (جز آنانی که مورد رحمت خدا قرار گرفته‌اند) مطالبشان را در آثار و نوشته‌های خود نقل می‌کنند!

۴- طرح تجزیه‎ی حکومت عثمانی و جهان اسلام منافع اصلی اتحاد صلیبی- صهیونی را به خوبی تأمین می‌کرد. تا جایی که توانستند بخش‌های مختلف آن را یکی پس از دیگری فرو بلعند. حال آن‎که تا زمان یکپارچگی و اتحاد حکومت عثمانی از رویارویی با آن و درهم شکستنش ناتوان مانده بودند. بر همین اساس با همه‎ی وسایل و امکانات موجود، برای برانگیختن خصومت و تنفر شدید و عمیق به ویژه در کشورهای نسبت به دولت عثمانی و با هدف جدا ساختن این منطقه سعی و تلاش به عمل آوردند و با بهره‌جویی از زشت‌گویی‌ها و عیب‌جویی‌هایِ به حق یا ناحق در مورد حکومت عثمانی تا توانستند به عمق و دامنه‎ی این خصومت افزودند. سپس خصومت و تنفری را که خود ایجاد کرده بودند (ابتدا توسط مسیحیان لبنان و سوریه و بعد لورنس [عربستان] [۱۳۸]به صورت بخشی از تاریخ درآوردند؛ گویی خود به خود و به دور از تحریک و ترغیب به وجود آمده است! سپس از این کینه و نفرت خودساخته برای بدگویی و عیب‌جویی نسبت به دولت عثمانی و سلب اعتبار از آن بهره‌برداری کردند.

۵- چنان‎که خواهیم گفت، اتحاد صلیبی- صهیونی عزم خود را برای محو و نابودی حکومت اسلامی از روی زمین جزم کرده بود. چرا که وجود آن را مانع بزرگی برای استواری و استقرار قدم‌های خویش در جهان اسلام می‌شناختند. از این رو زشت‌نمایی هرچه بیشتر چهره‎ی اسلام و ایجاد تنفر نسبت به آن در درون مسلمانان برای تسهیل پروژه‎ی ریشه‌کنی اسلام، به یکی از وظایف آنان درآمده بود: بدین جهت در امر زشت‌نمایی و تحریف همه تاریخ اسلام کوشیدند، اما توجه و تأکید ویژه‎ی خود را بر دولت عثمانی حتی پس از ساقط‌کردن آن متمرکز ساختند و زشتی‌ها و خطاهای آن را آن گونه بزرگ نشان دادند که گویی همه چیز را فرا گرفته بود تا مردم را نسبت به حکومت اسلامی به صورت عام بدبین کنند. به طوری که هرگاه و هرجا که مسلمانان ندای حکومت اسلامی سر می‌دهند، مبلغان و کارگزاران صلیبی- صهیونی بی‌درنگ فریاد برمی‌آورند: آیا حکومت عثمانی و ستمگری‌هایش را از یاد برده‌اید؟ اگر خواهان حکومت اسلامی هستید، بفرمایید!

این‌ها مجموعه علل و عواملی‎ست که اتحاد صلیبی- صهیونی را بر آن داشت تا با بهره‌جویی از ستم‎گری‌ها، خطاها و کج‌روی‌های این حکومت و بزرگ‌نمایی این ویژگی‌ها و معرفی دولت عثمانی به عنوان قدرتی مخوف و سراسر کینه و خصومت تلاش‌های خود را در راستای زشت‌نمایاندن و تحریف هرچه بیشتر واقعیت‌های این حکومت به کار گیرند و تا زمانی که چهره‎ی حکومت اسلامی، در برگیرنده‎ی این همه نفرت و دشمنی است، هرگونه ندای مسلمانان در خصوص بازگشت دوباره به حکومت اسلامی را برای همیشه خاموش سازند.

شایسته است که خواننده پیش از ورود به جزئیات مربوط به حکومت عثمانی، حقایق فوق را بشناسد تا پیشاپیش از این امر آگاه شود که خود را با تهاجمی برنامه‌ریزی شده و هدف‎مند بر ضد این حکومت روبرو خواهد یافت.

ما مطلقاً علاقه‌ای نسبت به دفاع از ستمگری‌ها، خطاها و کج‌روی‌های دوران حکومت عثمانی در خود نمی‌بینیم، بلکه وظیفه‎ی خود می‌دانیم به همان شیوه‌ای که پرده از انحرافات امویان و عباسیان برکشیدیم، به مطالعه و شناخت دوران حکم‎رانی سلاطین عثمانی نیز بپردازیم و در عین حال نیز وظیفه‎ی خود می‌دانیم که به صورت عینی و واقع‌بینانه، به حقایق پایبند باشیم و به پیروی از منابع صلیبی- صهیونی اروپایی، یا تحت تأثیر نفرت ناشی از تحریکات این دشمنان، به بدگویی و زشت‌نمایی مغرضانه‎ی دولت عثمانی مبادرت نورزیم.

در صورت پای‎بندی به نکات فوق به روشنی از حقایق زیر در خصوص مزایا و معایب حکومت عثمانی آگاه خواهیم شد:

۱- با توجه به واقعیت‌های ناشی از ضعف، سستی، تجزیه و درهم ریختگی جامعه‎ی اسلامی اواخر دوره‎ی عباسیان عثمانی‌ها به عنوان خون تازه‌ای در پیکر اسلام به حساب می‌آمدند که قدرت آن را احیا کردند و روح جدیت در کارها را باز گرداندند و ناتوانی‌ها و نا امیدی‌ها را به قدرتی بی‌پروا و کوبنده تبدیل کردند و عظمت‌ها آفریدند و افتخار و عزت مسلمانان را برانگیختند و مسلمانان تا پایان خلافت عثمانی آن را هم‎چنان مایه‎ی افتخار و سربلندی خود می‌دانستند.

۲- آنان در عرصه‌های نظامی و سیاسی از خلاقیت و برتری بی‌نظیری برخوردار بودند و توانستند اروپای صلیبی را چندین قرن در نبردها و رویارویی‌ها و مانورهای خود به شکست، ذلت و سرافکندگی بکشانند.

۳- دولت عثمانی با اتکا به توان برتر نظامی اروپا را برای مدتی طولانی به هراس و وحشت انداخت و دست کم به مدت چهار قرن، سد راه تهاجماتِ اروپایی‌ها برای اشغال دوباره‎ی سرزمین‌های اسلامی شد و این امر به‎تنهایی نزد خدا و مردم، برای آنان کافی است. همگان- حتی کسانی که از حکومت عثمانی دلِ خوشی نداشتند- مشاهده کردند که پس از فروپاشی خلافت اسلامی، جهان اسلام، به چه خواری، ذلت، تباهی و ضعفی دچار شد و به ویژه جدا شدن سرزمین مقدس فلسطین از پیکر اسلام و واگذاری آن به یهود را با چشمان خود مشاهده کردند!

۴- بی‌تردید عثمانی‌ها هواداران مخلص و بی‌ریای اسلام بودند و صادقانه تمام تلاش و توان خویش را در راه گسترش، انتشار، افزایش، قدرت، عزت و پیروزی آن به کار گرفتند.

۵- آنان برای چندین قرن وحدت و یکپارچگی دنیای اسلام را حفظ کردند و با زوال و نابودیشان جهان اسلام به گونه‌ای بی‌سابقه از هم پاشید و به خوان یغمایی تبدیل شد که جریانات فکری، سیاسی و قومی گوناگون از داخل و خارج هریک بخشی از آن را ربودند.

موارد فوق امتیازانی‌اند که «مورخان عرب» تحت تأثیر منابع صلیبی- صهیونی یا نفرتی که آنان در میان اعراب علیه دولت عثمان به راه انداختند، غافلانه از کنارشان می‌گذرند. بدتر از آن‎که به جایی می‌رسد که مورخان مزبور با دست خود چیزی می‌نویسند و یا بر زبان جاری می‌سازند که آسمان و زمین از آن منزجر و متنفر می‌شوند و حکومت عثمانی را استعمار ترکی می‌نامند! و هیچ درک و شناختی از نتایج تکرار این شبهه که سرسپردگی به اتحاد صلیبی- صهیونی به بار می‌آورد به طوری که ناآگاهانه علیه دین، هستی و تاریخ خود سخن می‌گوییم نداریم.

مسلم است که مسلمانان هرگز هم‎دیگر را به استعمار خود درنمی‌آورند.

اما غیر مسلمان از روی تعصب دینی خویش ممکن است اسلام را استعمار به شمار آورد و این گفته‌ای‎ست که آشکارا رنگ و بوی تعصب دارد، زیرا اسلام هرگز در سرزمین‌های مفتوحه- هرچند ساکنان آن‌ها بر دین خود نیز پای فشرده باشند- به استعمارگری دست نزده است، زیرا هرگز به ستم‎گری، غارت، اموال، توهین به کرامت و تجاوز به ناموس و آبروی مردمان ممالک مفتوحه نمی‌پردازد. در صورتی که استعمار پلید، هرجا گام می‌نهد، به همه‎ی اقدامات غیر انسانی فوق مبادرت می‌ورزد!

اما این‎که مسلمانی چنین سخن زشت و ناپسندی درباره حاکم مسلمانِ مجری و پیرو شریعت الهی بر زبان آورد، گناهی بزرگ است که آسمان‌ها و زمین را به لرزه می‌افکند و رسول اکرمصدر این باره می‌فرماید:

«اِسمعوا وأطيعوا وإن استعمل عليكم عبد حبشي كأن رأسه زبيبة، ما أقام فيكم كتاب الله تبارك وتعالى» [۱۳۹].

«اگر حتی غلامی حبشی که سرش مانند مویز [سیاه و پر از چین و چروک] باشد، به فرمانروایی‎تان منصوب شد، مادامی که احکام خداوند را بر پا می‌دارد، از او اطاعت کنید»!

شاید بتوان گفت: او فرماندهی ستم‎گر است یا دست به منکرات و کارهای زشت و ناسپند می‌زند. اما نمی‌توان او را استعمارگر خواند، مگر این که مسلمانان به سبب دست برداشتن از مفاهیم دینی به تباهی و نابودی کشانده شوند [۱۴۰].

در کنار همه‎یخوبی‎ها و مزایای فوق معایب و نقص‌های بسیاری نیز قابل ذکرند:

۱- سلاطین عثمانی نخستین خلفای غیر عرب بودند و زبان عربی نیز نیاموختند و این زبان، رکن رکین فهم و درک قرآن و شریعت است و بی‌تردید نیاموختن آن با وجود شجاعت ظاهری، مانعی اساسی در راه فهم اسلام به شمار می‌رود.

ترکان به رغم دلاوری و روح حماسی جوشانشان به طور کامل از روح اسلام سیراب نشده بودند و این به معنای نفی وجود افرادی که با خلوص تمام از روح این دین سیراب گشته بودند نخواهد بود. لذا با وجود پذیرفتن اسلام بعضی از مؤسسات نهادها و عادات دوران جاهلیت خویش، از جمله نظام زمین‌داری انقطاع یا فئودالیسم را هم‎چنان حفظ کردند؛ نظامی که وارد اسلام شد، بدون آن‎که از قابلیت پذیرش برخوردار باشد [۱۴۱]. اما عثمانی‎ها با همه‎ی بی‌عدالتی‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود در آن به نشر و گسترش آن در قلمرو حکمرانی خود پرداختند که برای توضیح شاید بتوان عنوان «نظام پاشایی» بر آن اطلاق کرد.

۲- عثمانی‌ها در راستای حفظ یک‎پارچگی قلمرو خود و جلوگیری از تجزیه‎ی آن توسط حکام طماع محلی نظیر آن‎چه در عهد عباسیان اتفاق افتاد، سیستم اداره‎ی خاصی را به کار گرفتند که معایب آن بیش از محاسنش بود. به این منظور کارگزاران ایالات را برای زمانی کوتاه به کار می‌گماشتند تا نتوانند به جمع‌آوری هوادارن بیشتر و ایجاد «مراکز قدرتی» بپردازند که شرایط و امکانات رسیدن به استقلال و جدایی از دولت مرکزی را برایشان فراهم آورد. از دیگر سو نیز این فرمان‎روایان اهتمام کم‌تری به امور مردم داشتند و در دوران کوتاه مسؤولیت خود به مال‌اندوزی دست می‌زدند و بدین گونه بر معایب و خطاهای «نظام پاشایی» فزوده می‌شد.

در رفتار عثمانی‌ها نظیر همه‎ی ملت‌های دارای تمایلات نظامی‌گری، نوعی خشونت و شدت عمل نسبت به مردمِ بلاد مفتوحه وجود داشت و این چنین رفتاری با روح اسلام، فاصله‎ی بسیاری دارد؛ روحی که تفاوتی میان نظامی و غیر نظامی قائل نیست و فرماندهانِ خودخواهِ نظامی را تنها در میدان جنگ یعنی در برابر دشمنان به کار می‌گیرد، نه این که آنان را رویاروی مردم قرار دهد.

هر چند حکام عثمانی خوی نظامی‌گری را برای مقابله با خود ترکان نیز به کار بردند. اما ترکان این رفتارها را تحمل می‌کردند، زیرا از لحاظ داشتن خوی سلحشوری، با فرمان‎روایان خود دارای وجه اشتراک بودند. اما مردم سرزمین‌های مفتوحه در این رفتار ترکان، نوعی بی‌رحمی و سنگدلیِ غیر قابل تحمل می‌دیدند که دشمنان اسلام، از این رفتار برای برانگیختن تعصبات قومی و تحریکات تجزیه‌طلبانه، به خوبی بهره‌برداری کردند.

۳- عثمانی‌ها به سبب عدم درک درست مسائل دینی از بازشدن باب اجتهادی که در پایان حکومت عباسیان بسته شده بود، جلوگیری کردند. به گمان آنان هرچه در عرصه‎ی فقه گفتنی بود، گفته شده است و دیگر کسی حق ندارد مطالب تازه‌ای بدان بیفزاید. افزون بر آن به نظر آنان مُحدثان، شایستگی و صلاحیت اجتهاد را نداشتند.

در حقیقت این تفکر یکی از علل مهم جمود و رکود فقه در روزگاری بود که مسائل تازه‌ای در جامعه پدیدار شده بود که گشودن باب اجتهاد را برای در برگرفتن و درآوردن مسائل جدید تحت ضوابط شرعی لازم و ضروری می‌نمود. لذا مادامی که مسائل تازه‌ای در زندگی مردم پدید می‌آید، فقه اسلامی نباید به رکود و توقف دچار شود. در نتیجه حوادث و جریان امور بدون پوشش و نظارت شریعت به گسستی انجامید و خلا به وجود آورد که یهودیان و مسیحیانِ فرصت‌طلب فریبکارانه «قوانین و سازمان‌های» اروپایی را با ادعای عدم مخالفت و تناقض با اهداف و مقاصد شریعت اسلامی به «سلاطین» القا کردند و در نهایت این لغزش به این توهم بزرگ منجر شد که شریعت تنها عهده‌دار امور مربوط به گذشته است و راه حل مسائل تازه را باید در نظام غرب جستجو کرد! بر این اساس وظیفه‎ی بازیگران و فعالانی که قصدشان حذف تدریجی شریعت اسلامی و احکام الهی از عرصه‎ی مسائل و قوانین عمومی و اجتماعی و محدودکردن آن به «قوانین احوال شخصیه» بود آسان‌تر شد.

آن‎چه گذشت مهم‌ترین محاسن و معایب حکومت عثمانی به شمار می‌آیند و ما نیز به هیچ عنوان رغبتی به کاستن از معایب مزبور در خود نمی‌بینیم، بلکه چنان‎که گفتیم، اشتیاق وافر داریم تا به بیان و بررسی و مطالعه‎ی دقیق و ریشه‌یابی و چگونگی ابتلای مسلمانان امروز به این عیوب بپردازیم.

اما نادیده گرفتن همه‎ی آن محاسن به بهانه‎ی این عیوب و یا بزرگ نمایی معایب و اشتباهات حکومت عثمانی به راستی چیزی نیست به جز پایمال‌کردن حقی که بنا به دستور خداوند موظف به پیروی از آن هستیم، هم‌نوا شدن با اتحاد صلیبی- صهیونی بر ضد دولت عثمانی و بر زبان راندن منویات درونی آنان. تا بدین وسیله گناه و جنایتشان در برچیدن حکومت عثمانی را به بوته‎ی فراموشی سپرده و از هر تلاشی برای برپایی دوباره‎ی حکومت اسلامی صرف‌نظر کنیم. لذا باید آگاهانه و هدف‌مندانه به مطالعه و بررسی این امر بپردازیم و برای ابراز و اظهار حق به دور از تأثیرات آمال و آرزوهای مختلف مجدانه بکوشیم.

اما تردیدی نیست که جامعه‎ی اسلامیِ دوران عثمانی به انواع انحرافات دچار شد و به ویژه پس از گرفتار شدن به بیماری‌های مزمن دوره عباسی بیش از گذشته استعداد و آمادگی آن را داشت که به انحرافات و بیماری‌های اجتماعی مبتلا شود؛ چون به راستی بیشتر توان خود برای انتخاب عناصرِ مقاومِ (پادزهر) مصونیت ساز خود در برابر انحرافات و امراض (اجتماعی) را از دست داده بود.

شدیدترین و رایج‌ترین حالات انحرافی جامعه‎ی اسلامی عبارت بود از: تحول تدریجی دین به مجموعه‌ای از عادت‌ها و آدابِ تهی از حقیقت و روح دین که پای‎بندی به آن‌ها به درجه‎ی تقدیس رسیده بود! لذا ساختن مسجد در نظر مردم چک سفید ورود به بهشت شناخته می‌شد، هرچند صاحب مسجد، هزینه‎ی آن را از راه کسب حرام به دست آورده باشد. هم‎چنین دست‌بوسی پدر و مادر نشانه‎ی ادب و صلاح فرزند به شمار می‌رفت، گرچه بعد این فرزند به هر گناهی دست می‌زد؛ حجاب نشان از شرم و حیای زن داشت؛ هرچند در زیر لوای آن جریاناتی در درون و برون کاخ‌های بزرگان اتفاق می‌افتاد!

هم‎چنین تبدیل دین به طریقت‌های مختلف صوفیه به نحوی قابل ملاحظه، سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و با وجود انگیزه‎ی اخلاص دست کم در بعضی از افراد و برقراری نوعی ارتباط میان مسلمانان از راه انتشار تصوف در بیشتر کشورهای اسلامی اما به خاطر روحیه‎ی بی‌تفاوتی مانعی عمده در راه تحرکات فعال و سازنده در عالم واقعیت به شمار می‌رفت و افزون بر آن نوعی کج‌روی اعتقادی بود که مورد قبول عامه‎ی مسلمانان قرار نمی‌گرفت. سرانجام دین به صورت مجموعه‌ای از خرافات از جانب مشایخ اولیا و صاحبان مقامات و کرامات درآمد و مردم را از توجه به حقیقت دین به مثابه‎ی نظامی بیدار و پویا و مبتنی بر واقعیت و مشتمل بر همه‎ی جوانب زندگی باز داشت و به جای اهتمام به تهیه‎ی اسباب و وسایل مردم را به روی آوردن به سوی امور خارق العاده و کرامات سوق داد.

این جریان تحول مهمی در زمینه‎ی درک و فهم مردم از اسلام و طریقه‎ی پرداختن به امور دین به شمار می‌آید و با وجود پیشروی‌های عظیم و خیره‌کننده‎ی نظامیِ دوران عثمانی در اروپا و آسیا و... اثرات بسیار مهمی در زمینه‎ی تغییر مسیر تاریخ اسلام از خود بر جای نهاد و در حقیقت عصر ضعف و انحطاط آغاز شد.

[۸۴] دکتر حسین مونس اطلس تاریخی خوب و مفیدی در اختیار متخصصان تاریخ اسلام قرار داده است. با این وصف ما خواستار تهیه‎ی اطلس‌های مفصل‌تری برای استفاده‎ی خوانندگان مبتدی و معمولی کتاب‌های تاریخی هستیم. [۸۵] ترجمه‎ی عربی سخنرانی فوق با عنوان «الإسلام والغرب والمستقبل» چاپ بیروت، توسط دکتر نبیل صبحی. [۸۶] نک: (المستشرقون والإسلام). [۸۷] در کتاب المستشرقون والإسلام ویژگی‌های مکتب فوق شرح داده شده است. [۸۸] روایت احمد و از ترمذی. [۸۹] این امر مستلزم مطالعه‎ی کارشناسانه در زمینه‎ی تبیین حقیقت «نظریه‎ی سیاسی اسلام» است، زیرا نظام حکومتی به وجود آمده پس از زمان خلفای راشدین باعث پنهان‌ماندن بخش‌های فراوانی از آن شده است. لذا اصول نظری باید از کتاب خدا و سنت پیامبرصاخذ و جنبه‌های صحیح اجرایی نیز از دوره‎ی خلفای راشدین گرفته شود. [۹۰] پیامبرصمی‌فرماید: «والذي نفسي بيده لتأطرنهم على الحق أطراً ولتقصرنهم عليه قصراً»روایت از ابوداود و ترمذی «سوگند به کسی که زندگی‌ام در دست اوست! آن‌ها را به راه حق باز می‌گردانید و دستشان را از ستم‎گری کوتاه می‌کنید». [۹۱] در مورد پاره‌ای از این آثار در کتاب «واقعنا المعاصر» سخن گفته‌ام. سخن‌گفتن در این‎باره در این کتاب نیز لازم و ضروری است. [۹۲] روایت از مسلم. [۹۳] در نگا: (حول التفسیر الإسلامی للتاریخ) از همین مؤلف. [۹۴] در صورت تمایل نگا: فصل «نظرةإلى جیل الفرید» از کتاب: (واقعنا المعاصر) از همین مؤلف. [۹۵] روایت از بخاری و مسلم. [۹۶] عمر بن عبدالعزیز پنجمین خلیفه‎ی راشد نسبت به بیت المال حساسیت جدی نشان می‌داد. معمولاً شب‌ها برای انجام امور مسلمانان بیدار می‌ماند و از نور شمع بیت المال استفاده می‌کرد. یک بار پسرش آمد و در‎باره‎ی موضوعی شخصی با او شروع به گفتگو کرد و چون خلیفه متوجه این امر شد، بلافاصله شمع را خاموش کرد! [۹۷] وسایل و ابزارهای لازم برای دفع تجاوز پیشکش خودشان؛ ملت فلسطین به عنوان قربانی اصلی تجاوز، حتی از طبیعی‌ترین حق، یعنی حق حیات محروم است و فلسطینی‌ها روزانه در خانه‌ها، خیمه‌ها، مزارع خود و حین مسافرت با اتومبیل به اتهام تروریسم و به نام مبارزه با آن توسط بمب‌ها و موشک‌های دشمن غاصب شکار می‌شوند و منادیان و مدافعان حقوق بشر و دموکراسی و ایضاً نظم نوین [با همان ظلم نوین] جهانی! بزرگوارانه(!) دم برنمی‌آورند و با وقاحت هرچه بیشتر این تجاوزگری‌ها را دفاع از خود می‌نامند! (مترجم) [۹۸] در صورت تمایل نک: (رویةإسلامیة لأحوال العالم المعاصر، فصل: «أمة التوحید بین الماضی والحاضر»). [۹۹] الف- هدف اصلی و اساسی جهاد در اسلام در واقع همین است و دشمنان اسلام به درستی به اهمیت آن پی برده‌اند و تصادفی نیست که سردمداران دولت آمریکا گاه و بی‌گاه با اشاره یا کنایه بر لزوم اصلاح و حذف برخی آیات قرآن (به ویژه آیات جهاد) از برنامه‎ی آموزش و پرورش کشورهای اسلامی و به ویژه کشورهای عربی، تأکید و اصرار می‌ورزند. ب- فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ» ادعا کرده است که بالاترین دستاوردی که انسان معاصر کسب کرده، اندیشه‎ی «لیبرال دموکراسی» است و این اندیشه باید جهانی شود و تأکید کرده است که اگر لازم شود با موشک کروز (cruise) این اندیشه در جهان حاکم شود، من از آن حمایت می‌کنم! در این دهکده‎ی جهانی فرهنگ باید لیبرال دموکراسی آمریکایی باشد و.. (برگرفته از: روزنامه‎ی رسالت، ۲۸/ ۲/ ۸۳). ج- در دوره تسلط کامل ابزارهای اطلاع‌رسانی و تبدیل‌شدن کره‎ی زمین به دهکده‎ی جهانی دولت آمریکا بنا به توصیه‎ی ایدئولوگ معروف لیبرال دموکراسی برای رساندن پیام و استقرارِ حاکمیت این اندیشه، بدون هیچ نوع مجوز بین المللی اجازه‎ی لشکرکشی و اشغال کشورها و خرابی و نابودی و کشتار مردم و تغییر رژیم‌های حاکم از جمله در افغانستان و عراق را آن هم در فاصله‎ی هزاران کیلومتری مرزهای آمریکا به خود می‌دهد. د- باید حضرت عیسی بیاید و مسلمانان چهارده قرن پیش و پس از آن را زنده کند و به آمریکا تحویل دهد تا آنان را به همراه مسلمانان امروزی، به جرم جهان‌گشایی، تجاوزگری و نیز تروریسم (و صد البته بدون هیچ گونه محاکمه‌ای حتی در دادگاه‌های خود آمریکا) به جهنم «گوانتانامو» و سایر زندان‌های آشکار و نهان، در کشورهای متحد آمریکا (به نوشته روزنامه‎ی واشینگتن پست و به نقل از رادیو BBC ۱۲/ ۸/ ۸۴) روانه کند و به هیچ یک از سازمان‌ها و نهادهای رنگارنگ و حتی خودساخته مدافع حقوق بشر، اجازه‎ی کوچک‎ترین رسیدگی به وضعیت این انسان‌های پرت‌شده از گردونه‎ی انسانیت را، آن هم در دوره حاکمیت اومانیسم (humanism) ندهد. این در حالی‎ست که مسلمانان چهارده قرن پیش برای ابلاغ پیام اسلام از یک روستا به منطقه یا روستای مجاور وسایل چندانی در اختیار نداشتند! (مترجم). [۱۰۰] به «رؤیة إسلامیة لأحوال العالم المعاصر» صفحات ۱۵۳- ۱۶۳ از فصل «أمة التوحید بین الماضی والمعاصر» رجوع کنید. [۱۰۱] جای تأسف است که مورخان مسلمان از دشمنان اسلام کسب دانش می‌کنند و با تعصب از آنان مطالب را نقل می‌کنند، غافل از این که آثارشان به سم آغشته است! [۱۰۲] رک: صفحات پایانی فصل پیشین. [۱۰۳] روایت از شیخین. [۱۰۴] جهت امانت‌داری تاریخی اعتراف می‌کنیم که پرداختن به امر جهاد، هم‎چنان بر اذهان حکم‎فرما و حکومت بنی‎امیه، پیوسته در حال احیا و تقویت آن بوده است. [۱۰۵] روایت از مسلم. [۱۰۶] بسیار خون‌ریز. [۱۰۷] در مورد کنیزان خوش‌صدا از صفحات بعد توضیح می‌دهیم. [۱۰۸] نویسنده در این‎جا به مطالب دیگری در کتاب اشاره کرده است که چون در مجموع با واقعیات تاریخی مرتبط با ایرانیان، هم‎خوانی و هماهنگی کامل ندارد و حذف آن‌ها چندان لطمه‌ای نیز به روح مبحث وارد نمی‌آورد، از ترجمه‎ی آن‌ها خودداری به عمل آمد. هیچ‎کس نمی‌تواند توطئه‌ها و مشکل‌آفرینی‌های بازماندگان امپراتوری ساسانی را به عنوان یکی از دو ابرقدرت دنیای باستان که در برابر فاتحان عرب مسلمان به یک‎باره از هم پاشید، انکار کند. اما حساب این گروه با موضع‌گیری توده مردم ایران که خالصانه به آغوش گرم اسلام پیوستند و خود را از دست نظام مستبد ساسانی رهانیدند، متفاوت بوده است. این نیز واقعیت دارد که خدمات عظیم و همه جانبه‎ی ایرانیان در تمامی عرصه‌ها و به ویژه عرصه‎ی فرهنگی به اسلام بر صفحات تاریخ می‌درخشد و چشم بیننده را خیره می‌سازد. [۱۰۹] کمی بعد راجع به جنبش علمی سخن خواهیم گفت. [۱۱۰] منظور مؤلف حکومت عثمانی است. (مترجم) [۱۱۱] وظیفه‎ی ما مسلمانان این است که ضمن بازنویسی تاریخ، این حقیقت را به همان اندازه که منابع اروپایی پنهان ساخته‌اند، به روشنی بیان کنیم، زیرا در واقع بخشی از تاریخ اسلام را تشکیل می‌دهد. [۱۱۲] رک: (اسطوره‎ی پرومته، (Prometeus) [سارق آتش مقدس] در اساطیر یونان). [۱۱۳] Man in the modern world [۱۱۴] نک: (ژولین هکسلی[انسان در جهان معاصر] انتشارات وزارت علوم مصر، قاهره، ۱۹۵۷. [۱۱۵] داروین می‌گوید: «طبیعت، خالق همه چیز است و در این زمینه هیچ محدودیتی نمی‌شناسد»! [۱۱۶] الف- در فضای غوغا سالارانه‎ی کنونی پیرامون فعالیت‌های هسته‌ای ایران به حق باید پرسید: چرا هزاران بمب هسته‌ای انبار شده در زرادخانه‌های آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه، چین و نیز رژیم صهیونیستی اسرائیل، به نام بمب هسته‌ای مسیحی یا مارکسی یا یهودی شناخته نمی‌شوند، در حالی که به تعدادی اندک از این بمب‌ها که پاکستان در اختیار دارد، موذیانه و مغرضانه نام وحشت‌انگیز بمب هسته‌ای اسلامی داده می‌شود؟ (مترجم) [۱۱۷] civilization [۱۱۸] culture [۱۱۹] Chrishiun civilizution [۱۲۰] Greeco- Roman [۱۲۱] منظور ما در این‎جا از «تمدن» به معنای لغوی محض آن یعنی عملکرد شهرنشینان در مقایسه با بادیه‌نشینان است، نه مفهوم اصطلاحی و ارزشی آن. [۱۲۲] منظور ما در جاهلیت مفهوم قرآنی آن است در صورت تمایل نک: («تمهید فی معنی الجاهلیه»از کتاب: رؤية اسلامیه احوال العالم المعاصر). [۱۲۳] Darwinsim [۱۲۴] و این چیزی‎ست که جاهلیت معاصر به شدت از فقدان آن رنج می‌برد. [۱۲۵] پاک‌بودن- در این‎جا نیز چنان‎که در مورد جرم گفتیم- به معنای کامل نیست، چون چنین چیزی در عالم بشری غیر ممکن است، بلکه بدان معناست که این امور شایع و کثیرالوقوع نبوده‌اند. [۱۲۶] دولت‌های دارای حق ناعادلانه‎ی وتو لازم به توضیح است که بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ م و پایان جنگ سرد و تک قطبی‌شدن جهان و به ویژه پس از حادثه‎ی مشکوک انفجار برج‌های دو قلوی سازمان تجارت جهانی نیویورک در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۱۱ م. اصطلاح قدرت‌های بزرگ، دیگر محلی از اعراب ندارد! درست است که پنج عضو دائم شورای موسوم به امنیت، ظاهراً از حق وتو برخوردارند، ولی این تنها دولت آمریکا است که با یکه تازی، منافع فزون خواهانه و ستم‎گرانه‎ی خود را با استفاده از قدرت نظامی و مصوبات شورای امنیت و دیگر مجامع بین المللی، بر جهانیان تحمیل می‌کند و هر دولتی را که با خواست‌های نامشروع و قلدرهای او و نیز تجاوزگری‌های اسرائیل مخالفت کند با وارد کردن اتهام کلیشه‌ای «هواداری از تروریسم» مرعوب و وادار به سکوت می‌کند. (مترجم) [۱۲۷] مسأله‎ی فوق جداً شایان توجه و تفصیل است. غربی‌ها بارها در نوشته‌های خود کوشیده‌اند این تفکر را به مسلمانان القا کنند که: مسلمانان تمدن خود را در اثر تماس با تمدن سرزمین‌های مفتوحه به دست آورده‌اند و این مغالطه از خلط میان اراده‎ی تمدن‌جویی و ابزارهای به کار رفته در روند تمدن‌آفرینی ناشی می‌شود؛ مورد اول، تمدن آفرین است، ولی دومی نه! [۱۲۸] در صورت تمایل، نک: («الجاهلية المعاصرة»در: رؤیة إسلامیة لأحوال العالم المعاصر). [۱۲۹] هراکلیتوس امپراتور روم شرقی (بیزانس) (مترجم). [۱۳۰] مسلمانان قرن‌های پیش این مسیر را می‌شناختند، از زمانی که روابط بازرگانی آنان میان چنین شرق و بریتانیا در غرب از این راه صورت می‌گرفت؛ مسلمانان نقشه‌های دریایی دقیقی برای هدایت کشتی‌ها در آن سواحل دور دست، در اختیار داشتند. [۱۳۱] این دماغه در منتهی الیه جنوبی قاره‎ی آفریقا است. (مترجم). [۱۳۲] اندونزی فعلی. [۱۳۳] نمی‌دانیم ابن ماجد چگونه به خدمت این صلیبی مکار در آمده بود؟! [۱۳۴] و آغاز قرن بیست و یک. (مترجم) [۱۳۵] مظفر قطز، پادشاه و فرمانده سپاهیان مصر که در رمضان ۶۵۸ ق/ ۱۲۶۰ م لشکریان مغول را در عین جالوت فلسطین به سختی درهم شکست و در نتیجه، پیشروی‌های مغول، برای همیشه متوقف شد. (مترجم) [۱۳۶] امپراتوری عظیم روم باستان، سرانجام تحت تأثیر عوامل مختلف در سال ۳۹۵ م رسماً به دو بخش تقسیم شد: روم غربی به پایتختی رم (پایتخت ایتالیا) و روم شرقی، به پایتختی قسطنطنیه. روم شرقی را به خاطر شهر کوچک بیزانتیوم که قسطنطنیه در آن‎جا بنا شد، بیزانس نیز می‌نامند. با تصرف قسطنطنیه (استانبول) در سال ۱۴۵۳ م به دست سلطان محمد دوم (فاتح) عثمانی، امپراتوری روم شرقی سقوط کرد و متصرفات آن به تصرف دولت عثمانی درآمد. تاریخ‌نگاران اروپایی به جهت اهمیت این رویداد، آن را پایان دوره قرون وسطی و آغاز قرون جدید نام نهاده‌اند (مترجم). [۱۳۷] ویلفرد کانت ول اسمیت، الإسلام فی التاریخ الحدیث، (Islam in Modern History) ص ۱۰۵- ۱۰۶ «متن انگلیسی». چاپ آکسفورد، ۱۹۶۶. [۱۳۸] به فصل بعد نگاه کنید. [۱۳۹] روایت از بخاری. [۱۴۰] روشن است که این کلمه تنها در سایه‎ی «قومیت عربیِ» ساخته‎ی مسیحیان لبنان و سوریه به کار رفته است و سپس تحت تأثیر دسیسه‌های صلیبی- صهیونی به قصد تجزیه‎ی جهان اسلام و غصب فلسطین عرب‎های مسلمان نیز آن را به کار برده‌اند. [۱۴۱] بیشتر مردم نظام اقطاعی اروپا، یعنی فئودالیسم و اقطاع اسلامی را که در تاریخ ذکر می‌شود، درهم می‌آمیزند. اقطاع اسلامی به قطعه زمینی گفته می‌شود که سلطان وقت برای تعمیر و نگهداری به بعضی از اشخاص واگذار می‌کرد و این تنها تشابه لفظی است. اما از لحاظ محتوا، این دو نظام تفاوت فراوانی با یکدیگر دارند و اقطاع موجود در میان ترکان عثمانی با فئودالیسم اروپایی شباهت بیشتری داشت.