دوران پیشروی و شکوفایی اسلام
این دوره از تاریخ اسلام که از لحاظ زمان از قرن اول تا دهم هجری تقریباً ده قرن به درازا کشیده است و از لحاظ جغرافیایی بخشهای وسیعی از آفریقا، آسیا و نواحی گستردهای از اروپا را در بر میگیرد، بیشتر از دورهی قبل نیازمند تجدید نظر، نقد، بررسی و پاکسازی است. بدان سبب که مورخانی که در زمینه این دوره قلم زدهاند، بیش از پیشینیان خود به آثار خاورشناسان اعتماد کردهاند.
با وجود این که استناد بیشتر مورخان دورهی قبل به منابع اصیل اسلامی بوده و بازهم کتابهای نوشتهشده درباره آن دوره، خالی از لغزش نبوده و نیازمند اضافات و تجدیدنظر میباشند. جستجو درباره نوشتههای مربوط به این مقطع برای یافتن لغزشهای گسترده ضروریتر به نظر میرسد و نیاز به تجدید نظر همه جانبهای در آنها احساس میشود.
در فصل گذشته به مواردی اشاره کردیم که از روی حسنِ نیت یا سوء نیت، به خواننده القا میکنند که با سپریشدن دوران صدر اسلام، کار اسلام به پایان راه رسیده است و دیگر موجودیتی فعال و سازنده در جهان ندارد و بعد از خلفای راشدین، حکومت براساس شریعت الهی برپا نخواهد شد.
افراد بسیاری را به ویژه از میان تحصیلکردهها مییابیم که از روی حسن نیت یا اگر تهاجم فکری قلب و روحشان را فاسد کرده باشد، از روی تأسف یا تمسخر با تکاندادن سر میگویند: چه اسلامی؟! اسلام کجاست؟! بعد از عهد خلفای راشدین کار این دین در واقع پایان یافته است!
اما آنانی که با حسن نیت سخن میگویند، سراسر وجودشان را ستایش و تحسین دوره طلایی اسلام در بر میگیرد؛ یعنی دوره اجرای صحیح همهی مفاهیم آنکه تمام افراد جامعه در مسیر درست قرار گرفته و زیباترین و با شکوهترین سطور تاریخ را قلم میزنند و فرمانروایان ملتزم به احکام الهی هستند و همراه با مردم عادی در راستای نوشتن صفحات زیبا و غرورآفرین این بخش از تاریخ بشری به همکاری و همیاری میپردازند. ستایش و تمجید این دوره آنان را فرا میگیرد و به خاطر انحرافاتی که بعدها رخ داد، دچار صدمه و لطمهیروحی میشوند و با حسنِ نیتِ همراه با تأسف شدید به خاطر تباهشدن چهرهی نورانی و درخشانی که آرزوی استمرارش را برای قرنهای متمادی در سر میپروراندند، سخن میگویند.
اما آنانی که از روی سوء نیت سخن میگویند، از انحرافاتی که به ویژه در عرصهی زمامداری و سیاست رخ داده است، برای نشاندادن کینه و خصومت خویش نسبت به اسلام و بازداشتن داعیان از امر دعوت بهرهبرداری نموده و به داشتن تفکر علمی و پرهیز از انگیزههای هیجانی و سطحینگری نسبت به امور، تظاهر میکنند.
این افراد به تأمل و ژرفاندیشی صحیح علمیِ توأم با آرامش و تجدید نظر در مورد دستاوردهای تاریخ اسلام نیازمندند.
همانطور که گفتیم این دوره تقریباً ۱۰ قرن به طول انجامید و بخشهای وسیعی از جهان را در بر گرفت که اسلام تا به امروز در بخشهایی از آنها باقی مانده و از بخشهای دیگر، به ویژه اروپا عقبنشینی کرده است و از لحاظ سیاسی سراسر تاریخ خلافت اموی و عباسی و بخشی از خلافت عثمانی را که شکست و عقبنشینی اسلام در این دوره آغاز شد، در بر میگیرد و با وجود تکانها، فراز و فرودها، انحرافات و کجرویهای روزافزون که سرانجام به فروپاشی حکومت اسلامی انجامید، این دوره گستردهترین و پرماجراترین تاریخ همهی ملتهای روی زمین را تشکیل میدهد.
حوادث و شخصیتهای متعلق به این دورهی طولانی، فراوانتر از آن است که به شمارش درآیند. و این امر همراه با تقسیمبندیهای سیاسی و جغرافیایی تعدد و تداخل عقاید و افکار قرائتها و فرهنگهای گوناگون در سراسر این دوران مباحثی را تشکیل میدهند که مطالعه و شناخت جزئیاتشان به دشواری صورت میگیرد. قبل از ورود به مبحث تصحیح و تجدید نظر درباره روش و برنامهی بررسی و مطالعهی این دوره میگوییم:
امکان دارد که دشواریهای این کار هرچند تا حدودی از راه به کارگیری نقشهی تقسیمات تاریخی به دورههای کوتاه، مثلاً دورههای ۵۰ ساله و کمتر یا بیشتر کاهش یابد؛ در این صورت جمعاً قریب به ۳۰ نقشه درباره تقسیمات تاریخ اسلام در دست خواهیم داشت که در هریک از این نقشهها حدود و دامنهی پیشروی اسلام و وسعت و گستردگی دولتهای حاکم در هر بخش از سرزمین اسلامی و تاریخ تأسیس و انقراض دولتهای حاکم در این بخشها به علاوه نقشه اختصاصی قلمرو هر یک از خلفای راشدین، به وضوح مشخص خواهد شد. با ذکر چند مثال نحوهی کار در مورد این نقشهها را توضیح میدهیم:
نقشهی اول مربوط به دوران خلافت ابوبکر است و عنوان آن چنین باشد: خلیفهی اول از سال ۱۱- ۱۳ هجری. در این نقشه قلمرو اسلام در آن زمان و سرزمینهای مجاور پیش از رسیدن اسلام به آنجا ترسیم و مناطق اسلامی با رنگ سبز و بقیهی مناطق، بیرنگ، مشخص شود، به نحوی که هر بیننده با نگاه اول حدود جغرافیایی جهان اسلام در عهد ابوبکر را تشخیص دهد.
نقشههای شمارهی ۲، ۳ و ۴ به همین ترتیب هرکدام به یکی از خلفای راشدین بعد از ابوبکر با ذکر تاریخ خلافت آنان اختصاص یابد. افزون بر آن در اطلس مربوط به خلافت امام علیس رنگی افزوده شود که منطقهی نزاع میان او و معاویه را مشخص کند.
در نقشهی پنجم مربوط به ۵۰ سال اول تقریباً از ابتدای خلافت امویان مثل گذشته دنیای اسلام با رنگ خاصی مشخص شده و سرزمینهای همسایه که هنوز اسلام به آنها نرسیده است، بیرنگ ترسیم شود تا از قلمرو اسلام متمایز گردند. عنوان نقشه این باشد: خلافت اموی: ۴۱- ۱۳۲ هجری (یعنی کل دوران خلافت آنان صرفنظر از دورهیزمانی که نقشه بیانگر آن است) پس از آن دوره زمانی مربوط به نقشه چنین معین میگردد: جهان اسلام از سال ۴۱ هجری تا سال...
و ششمین نقشه بر همان شیوه و با این عنوان ترسیم میشود: خلافت اموی از سال ۴۱- ۱۳۲ هجری و زمان مربوط به نقشه تعیین میشود: جهان اسلام از سال... تا ۱۳۲ هجری.
اشکالی ندارد که در اکثر اطلسهای تخصصیتر، برای نزدیککردن فاصلههای زمانی بین نقشهها و مشخصکردن مرزهای جهان اسلام در زمان هریک از حاکمان به طور جداگانه همراه با تعیین مدت فرمانروایی آنان در حاشیه مواردی اضافه گردد.
اما هفتمین نقشه و نقشههای بعدی به گونهای دیگرند، زیرا همزمان در قلمرو اسلام دو حکومت وجود دارد: خلافت عباسی در شرق و خلافت اموی در شمال آفریقا و اندلس. و در این نقشه باید دو رنگ متمایز به کار برود و سپس رنگهای بیشتری برای تعیین قلمرو هر حکومت مورد استفاده قرار میگیرد. بعضی از نقشههای بعدی پیچیدهترند، زیرا در قلمرو هریک از دو حکومت عباسی و اموی، دولتهای مستقل یا نیمه مستقل، نظیر اخشیدیان و طوطونیان در مصر، دولت سلجوقی در سوریه، عراق و آسیای صغیر و دولت ممالیک در مصر و شام و... دیده میشوند که هریک نیازمند رنگ خاصی هستند.
به باور من چنین اطلسی با حدود ۳۰ نقشه، کار مطالعه و بررسی را برای متخصصان آسان میکند و آنان را در زمینهی ترسیم اوضاع و احوال سیاسی و جغرافیایی هرکدام از دورههای تاریخ اسلام یاری میدهد. این کار نیاز به کوشش بسیار دارد، اما فواید آن برای نسلهای آینده پیوسته باقی خواهد ماند [۸۴].
اما در زمینهی مباحث و موضوعات نیازمند روشنگری و توضیحات بسیاری در خصوص بیشتر نشانههای تاریخی خواهیم بود، زیرا چنانکه گفتیم خاورشناسان به علل گوناگون در صدد تحریف و زشتنمایی ویژگیها و اشارات و دلالات تاریخ اسلام هستند.
آنها در درجهی نخست نسبت به افتخار مسلمانان به دین اسلام یا آنچه میتوان آن را برتری ایمانی نامید، خشم و کینهی عمیقی در دل دارند. آرنولد توین بی در سخنرانی خود با عنوان (اسلام و جهان غرب) چنین میگوید:
«به یقین ترکها مسلمانِ سنتی را که با نگاههای تحقیرآمیزشان خشم و کینه ما غربیها را برمیانگیختند، دوست نداشتیم و به خاطر آنکه نژاد ترک، از قدیم خود را دارای سرشت و طینت خاصی میشناسد کوشیدهایم با ترسیم چهرهای مبغوض و منفور از این سرشت او، غرور و خودبزرگبینی آن را بکاهیم» [۸۵].
از این رو طبیعیست که خاورشناسان به مثابهی جناح فرهنگی طرحها و نقشههای صلیبی- صهیونی، برای محو و نابودی چنان افتخاراتی در درون مسلمانان مجدانه بکوشند.
از آنجا که تاریخ اسلام با شکوه و عظمت دیر پای خویش عامل و مایهی اصلی سربلندی مسلمانان به شمار میآید، پناهبردن به اقدامات زشتنمایانه و تحریف آن از نظر خاورشناسان امری کاملاً طبیعیست، به این امید که بتوانند درخشندگی آن را خاموش سازند و برتری و زیبایی و ارزشمندی تاریخ اسلام را از بین ببرند، بهگونهای که دیگر نه تنها مایهی افتخار و مباهات نباشد، بلکه در حد امکان به عامل و مایهی تنفر و شرمساری و بیزاری مسلمانان تبدیل شود.
حال که گسترهی کوششها و اقداماتی همچون زشتنمایی چهرهی تاریخ اسلام به دوره طلایی با همهی قلههای رفیع و افقهای گستردهاش نیز امتداد یافته و حتی ساحت شخصیت رسول اکرمص یعنی بزرگترین و برترین انسان تاریخ را به نوعی مورد اسائهی ادب قرار میدهند، دیگر نباید اقداماتشان در جهت تحریف و تخریب سیمای تاریخ اسلام بعد از دوران طلایی اسلام تعجب کرد، زیرا میتوانند با استناد به اشتباهات و انحرافات صورت گرفته و بزرگنمایی هرچه بیشتر آنها در راستای زشتنمایی و تحریف حقایق، به آمال و آرزوهای پلید خود دست یابند.
هدف دیگر خاورشناسان از زشتنمایی ویژگیها و محتویات تاریخ اسلام، افزون بر کشتن روحیهی «برتریجویی» دینی مسلمانان که غیرتشان را برمیانگیزد و مبارزه با شخصیت و هویت و تضعیف آن را دشوار میسازد، عبارت است از: سعی و کوشش برای نابودی و شکست جنبش عظیم بیداری اسلامی که منادی بازگشت دوبارهی اسلام به عرصهی وجود و قدرت است. به نوشتهی ولیفرد کنت ول اسمیت در (الاسلام في التاریخ الحدیث) ونشروب در السیف المقدس و چند خاورشناس دیگر [۸۶]، جنبش بیداری اسلامی مهمترین عاملیست که اتحاد صلیبی- صهیونی را به شدت به هراس افکنده است.
از آنجا که شکوه و عظمت تاریخ اسلام نیرومندترین ابزاریست که دعوتگران مسلمان از طریق یادآوری گذشتهی پر افتخار، وجدانهای مردم را بیدار و آنان را به سعی و کوشش برای احیای افتخارات از دست رفته، تشویق و ترغیب میکنند برای پیروان طرح صلیبی- صهیونی و به ویژه بازوی فرهنگی آن سعی در زشتنمایی سیمای این تاریخ، امری طبیعی و عادی به شمار میآید؛ به این امید که بتوانند به اصطلاح «چاشنی امر دعوت» را خنثی سازند!
آنها چنانچه عملیات تخریبی خود را با دقت بیشتری دنبال کنند، دیگر تاریخ منبع حرکت و جنبش نخواهد بود و با ایجاد یأس و بدبینی نسبت به نهضت جدید به مسلمانان میگویند: این همان تاریخیست که مرتب از آن دم میزنید و ما را به احیا و تجدید آن دعوت میکنید؟! در واقع اسلام بعد از خلفای راشدین به انتهای راه رسیده است. دست از تلاش بردارید و بگذارید در قرن بیستم با ابزارها و امکانات این قرن زندگی کنیم و تمدن غرب را با خوبیها و بدیهایش فرا گیریم! کار اسلام از ۱۴ قرن پیش تمام شده است و دیگر امیدی به خیزش دوبارهی آن نیست!
آری! اهداف و ابزارهای خاورشناسان اینها هستند!
سپس «تاریخنگاران عرب» میآیند و بدون دقت و ملاحظه سموم فکری خاورشناسان را سر میکشند و از این که به گنجینههایی دست یافتهاند و با کنارزدن پردهها چشمان خود را به روی حقایقِ پنهان تاریخ اسلام گشودهاند، سر از پا نمیشناسند!
مکتب جدید خاورشناسان به ریاست و سرپرستی افراد سرشناسی نظیر [هامیلتون] گیپ، ولفرد کنت، ول اسمیت و گرونبام با توسل به نیرنگِ آمیختن سم با عسل و فریب مورخان خودی این گمان را در آنان میپرورانند که خاورشناسان افرادی مخلص حق و حقیقتاند و از نزاهت علمی برخوردارند و لذا بدون ملاحظه و تأمل به نقل مطالب و نوشتههای آنان میپردازند و میگویند: آنان نویسندگان منصفی هستند و به محض مشاهدهی عمل قابل تحسینی در تاریخ اسلام آن را ستایش میکنند و اگر منابع مورد استفادهشان حقیقی نبود، از ذکر آنها خودداری میکردند و در حقیقت تاکنون به سبب احساسات و عواطف اسلامی بسیاری از حقایق بر ما پوشیده بوده است و لذا «روح علمی» ایجاب میکند که به خاطر منافع و ضرورتهای تحقیقات علمی از احساسات و عواطف خود دست برداریم [۸۷].
آیا این همان چیزی نیست که خداوند دربارهاش میفرماید:
﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامِنُواْ بِٱلَّذِيٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱكۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٧٢﴾[آل عمران: ۷۲].
«جمعی از اهل کتاب گفتند: بدآنچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز کافر شوید، شاید برگردند».
بعد از این گفتارِ هدایتگرِ ربانی، آیا وظیفه نداریم که از گرفتن حقایق دینی خود از دشمنان اسلام دست برداریم؟!
تردیدی نیست که با مراجعه به این بخش طولانی از تاریخ اسلام به انحرافاتی که به تدریج در حقیقت اسلام رخ داده است، پی میبریم. اما حجم این انحرافات عمداً بزرگتر و همزمان، نمادها و نشانهها و مفاهیم واقعی و اصیل باقی ماندهی اسلامی کوچکتر از آنچه هست، نشان داده و یا کلاً از انظار پنهان میشود، تا در نهایت این پندار مسموم و تکراری به اذهان تزریق شود که: اسلام در پایان دوره خلفای راشدین [یا حتی پیش از آن] به پایان راه رسیده است و کوشش برای احیای مجدد آن سودی در بر نخواهد داشت!
هنگامی که به قصد تصحیح روش و شیوهی نوشتن کتابهای تاریخی این دوره را مورد تجدیدنظر قرار میدهیم، هدف انکار وجود جریان انحرافی نیست، زیرا این کار برخلاف سنت و روش خداوند است:
﴿وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ﴾[الأنعام: ۱۵۲].
«و هنگامی که سخن گفتید، دادگری کنید، هرچند از [بهزیان] خویشاوندان باشد».
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾[النساء:۱۳۵].
«ای مؤمنان! دادگری پیشه کنید و در اقامهی عدل و داد بکوشید و به خاطر خدا شهادت دهید، اگرچه که شهادتتان به زیان خودتان باشد»!
پس هرگز به جعل واقعیات تاریخی روی نمیآوریم، بلکه نیازمند آن هستیم که خطوط انحرافی را با امانت و دقت و دوراندیشی کامل مورد مطالعه و شناخت قرار دهیم. آن انحرافات خطاهایی هستند که مسلمانان هنگام عبور از دروازهی اسلام مرتکب آنها شده و چنان فزونی گرفتهاند که راه را مسدود کرده و سرانجام امت را در آستانهی محو و نابودی کامل قرار دادهاند. ما ضمن کوشش دوباره برای از سرگیری حرکت به شرح و شناخت این اشتباهات و پندآموزی تمام و کمال از این خطاها در خود نیاز شدید و مبرم احساس میکنیم، تا در تلاش دوباره، از افتادن در ورطهی آنها مصون باشیم و همچون گذشته به لغزش دچار نشویم و با شناخت عوامل نابودکنندهی پیشین، خویشتن را از هلاکت و نابودی نجات دهیم.
پس برای مطالعه و شناخت خط انحراف نیازمند «پرورش و تربیت» هستیم، اما میان دو نوع مطالعه تفاوت روشنی وجود دارد، یکی مطالعه به قصد پندآموزی و دیگری به هدف القای این پندار که احکام اسلام تنها در مدت زمانی کوتاه عملاً اجرا شده و سپس به صورت مجموعهای از نظریات زیبا و غیر قابل اجرا و تطبیق درآمده است!
در اینجا با دو مسأله روبرو هستیم: یکی بیان حقیقت با انگیزه صادقانه و حقیقی؛ و دیگری بیان حقیقت با هدف فتنهانگیزی با ترویج باطل. افزون بر آن ممکن است که روش و شیوهی بیان سخن حق، با تهدید و بزرگنمایی و تحریف نیز همراه گردد.
با شروع مطالعهی دوره خلافت بنی امیه، از همان آغاز با انحراف مهمی در زمینهی نظام سیاسی در مقایسه با الگوی دوره خلفای راشدین مواجه میشویم که بارزترین نشانه آن، تبدیل نظامِ سیاسیِ خلافت به سلطنت است که پیامبرصقبلاً پیشگویی کرده بود:
«الخلافة بعدي ثلاثون عاماً ثم يأتي الملك العضوض» [۸۸].
«پس از من خلافت سی سال دوام مییابد، سپس سلطنت ستمپیشه جای آن را میگیرد».
درست است که نظام حکومتی اسلام در هیچ نصی مشخص نشده است، اما دو امرِ بسیار مهم یعنی شورا و حکومت بر مبنای شریعت خدا در نص قرآن آمده است:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشوری: ۳۸].
«و کارشان [به شیوهی رایزنی و بر پایهی] مشورت با یکدیگر است».
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡر﴾[آل عمران: ۱۵۹].
«و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن»!
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾[المائدة: ۴۴].
«و هرکس برابر چیزی که خداوند نازل کرده است، حکم نکند او و امثال او بیگمان کافرند».
﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡك﴾[المائدة: ۴۹].
«و در میان آنان براساس چیزی حکم کن که خدا بر تو نازل کرده است و از امیال و خواستههاشان پیروی مکن و از آنان برحذر باش! مبادا تو را از برخی چیزهایی که خداوند بر تو نازل کرده است، به دور و منحرف نکنند».
اما شکل حکومت به صورت خلافت یا سلطنتِ مادام العمر یا برای مدت معین در نص بیان نشده است. به علاوه جزئیات اجراییِ زمانِ تطبیق نیز به اجتهاد مسلمین واگذار شده است. ولی آنچه در نص حدیث پیامبر اکرمصآمده است و در زمان حکومت بنیامیه اتفاق افتاد، تبدیل خلافت به سلطنت ظالمانه بود که موجب وقوع ظلم بر مردم شد.
وظیفهی ما این است که به شناخت عواملی بپردازیم که اولاً به چنین تحولی انجامید و ثانیاً این وضعیت جدید را در زندگی مسلمانان نسلهای بعد استقرار بخشید. اما این پندار که اسلام به سبب این تغییرات و انحرافات به پایان راه رسیده، تصوری خلاف حقیقت و واقعیت است و آگاهانه یا ناآگاهانه بسیار مبالغهآمیز میباشد.
پس باید در نخستین گام، علل و عوامل وقوع و سپس حجم و میزان این انحراف را با دقت مورد توجه و بررسی قرار دهیم. روشن است فتنهای که عبدالله بن سبأ یهودی به وجود آورد و به کشتهشدن عثمان و جنگ بین امام علی و معاویهبو پیدایش خوارج منجر شد که کجاندیشی، آنان را به کوشش برای حذف طرفهای درگیر- گویی این کار راهحل مشکل است، غافل از این که بر پیچیدگی آن خواهد افزود!- واداشت. همه اینها عللِ قوام و استقرار نظامی هستند که پیامبر اکرمصپادشاهی ظالمانهاش خوانده بود.
آری! فتنه و آشوب، چنان وجدان مسلمانان را تکان داده بود که پایان جنگ و مناقشه و بازگشت آرامش و استقرار به جامعه را هرچند با حذف پارهای از الگوها و چهرههای والای اسلامی و تحت هر شرایطی جداً آرزو میکردند و این امر سبب شده بود که گروهی از بزرگان صحابه از ورود به عرصهی کشمکش به نفع امام علی یا معاویه خودداری کنند، از ترس این که مبادا دخالتشان به جای پایاندادن به درگیری و نبرد، بر شدت آن بیفزاید!
از سوی دیگر در پی فتوحات سریع و بیسابقهی اسلامی اقوام و گروههایِ بشری فراوانی به اسلام گرویده بودند، بدون آنکه آگاهیهای کافی برای شناخت این دین به آنان داده شود یا تربیت اسلامیِ همه جانبهای دریافت کرده باشند که آنان را نسبت به الگوها و ارزشهای والای اسلامی راستین و بدون کم و کاست، علاقهمند سازد. این دو عامل یعنی هراس از گسترش فتنه و بلوا و رغبت شدید به خاموشساختن آن به هر شیوهی ممکن از یک سو و پیوستن جمعیت بسیاری از مردم به اسلام از دیگر سو، موجبات استقرار و افزایشِ قدرتِ حکومتِ ظالمانهی اموی را فراهم آورده بودند وگرنه پس از آرامشدن طوفان ناشی از فتنهای که اصحاب را موقتاً به فداکردن پارهای از چهرههای بلند مرتبهی اسلامی در راه بازگشت آرامشو امنیت به جامعه راضی ساخته بود، لازم میآمد که مسلمانان شیوه و سبک زندگی والا و ارزشمندِ اسلامیِ دوران خلفای راشدین را از سر بگیرند.
عمر بن عبدالعزیز پنجمین خلیفه راشد به اصلاح امور پرداخت و آن را به همان شیوهی دوران خلفای راشدین باز گرداند. یعنی از حکومتِ موروثی کناره گرفت و آن را به مردم سپرد تا از طریق بیعت آزادانه و به دور از اکراه و اجبار حکمران خویش را برگزینند. مردم نیز با مشاهدهی نشانهها و امتیازات خلفای راشدین در شخص وی، او را به اتفاق آرا به عنوان خلیفه برگزیند. اما بنیامیه این عمل خلیفه و رد مظالم به صاحبان آنها و از دستدادن قدرت زورمندارانهی خویش را برنتابیدند و به یکدیگر گفتند: بفرمایید! این است نتیجهی ازدواج با آل خطاب! زیرا نسبت عمر بن عبدالعزیز از طریق خویشاوندیِ سببی به خاندان عمر بن خطاب میرسید!
بدین ترتیب «سلطنت ظالمانه» به مانعتراشیهای خود در راه اصلاح امور و جلوگیری از برخورد شدید و خشونتبار با مخالفان و معترضان استمرار بخشید و موجب شد که تودهی مردم به اصطلاح به لاک خویش فرو روند و از سیاست کنارهگیری کنند و به امور دیگری بپردازند.
تا اینجا از نظر سیاسی دو نوع انحراف در حکومت بنیامیه رخ داده بود. این انحرافات صرفنظر از عللی که در توجیه آنها مورد استفاده قرار میگرفت، عبارت بودند از:
۱- تغییر شیوه و الگوی والای نظام حکومتیِ نشانگرِ روحِ کامل اسلام، یعنی خلافت و تبدیل آن به پادشاهی ظالمانه.
۲- کوشش در جهت ساکتکردن مردم و بازداشتن آنان از امر نظارت بر اعمال حکومت و جلوگیری از ادای تکلیف دینی امر به معروف و نهی از منکر، با استفاده از زور و خشونت و ممانعت از توجه به این مسأله به عنوان آموزهی [دینی] زمان خلفای راشدین که براساس آن حکومت مسؤولیت مشترک میان فرمانروایان و مردم است و حکام حق ندارند آن را یک جانبه در دست خود قبضه کنند [۸۹].
عظمت و اهمیت آثار ناشی از دو مورد انحراف مزبور، زمانی آشکار میشود که در دورههای بعدی این کجرویها به عنوان اصول مقرر و مورد قبول به حیات سیاسی اسلام راه یافته و از آنها برای استقرار نوعی نظام استبدادی و خودکامه، سوء استفاده میشود؛ البته به جز دورههایی که بنا به میل و ارادهی شخصِ حاکم- و نه به خواست مردم- عدالت مسیر عادی خود را پیموده و وضعیت مردم صرفاً به لطف، مرحمت و بزرگواری حاکم و نه این که با کوتاهکردن دست ستمگران یا بنا به فرموده پیامبرص با سوقدادن آنان به جانب حق بهبود یافته باشد [۹۰].
یقیناً این امر اثرات بسیار مهمی- هرچند پنهان و نامحسوس- در دورهی اموی، بلکه در عهد عباسی و سپس در دورهی عثمانی به روشنی بیشتر در زندگی امت اسلامی نشان داده است که در این خصوص به موقع در این کتاب سخن خواهیم گفت [۹۱].
سپس در دوره حکومت بنیامیه انحراف سومی به وقوع پیوست و دامنهاش در دورههای بعدی رو به فزونی نهاد که عبارت بود از دستدرازی به بیت المال.
خلیفه اول حتی به فکر و خیالش نمیرسید که از بیت المال مسلمین درهمی برای خود بردارد تا این که مسلمانان حقوق اندکی برای ایشان مقرر کردند، زیرا در ابتدای به عهدهگرفتن خلافت او را میدیدند که به بازار میرفت، پرسیدند: کجا میروی؟
گفت: میروم برای تأمین معیشت خود کار کنم! گفتند: این کار مناسب مسؤولیت خلافت نیست و خلیفه با صداقت تمام گفت: پس چگونه هزینهی زندگی خود را فراهم کنم؟ بنابراین، مسلمانان با مشورتیکدیگر مستمریِ اندکی برایش مقرر ساختند.
عمر از این بابت بر خود و خانوادهاش بسیار سخت میگرفت، یک بار خطاب به همسرش که در پایان هفته از مازاد قُوتِ روزانهی خانواده نانی پخته بود، گفت: این جیرهای که پسانداز کردهای افزون بر نیاز ماست، آن را به بیت المال برگردان!
اما بنیامیه بذل و بخشش از بیت المال را با هدف یارگیری و به دستآوردن هواداران و تثبیت پایههای حکومت برای خود امری مباح میشمردند و عمل خویش را به عنوان (تألیف قلوب) توجیه میکردند! در صورتی که خداوند دادن زکات را برای (تألیف قلوب) اختصاص داده است، نه به قصد تثبیت پایههای قدرت خاندان حاکم!
موارد فوق خلاصهایست از انحرافات و کجرویهای رخ داده در دوران بنی امیه.
اما هنگام بازنویسی این دوره از تاریخ اسلام لازم است نسبت به پارهای از ملاحظات و هشدارها آگاهی داشته باشیم:
۱- برای پرهیز از روایات جعلی راویان مغرض، باید روش راویان حدیث در کار نقد و پاکسازی روایات مبهم، ضعیف و پیچیده برای رسیدن به حقایقِ بیغل و غش، تا این که در دسترس مورخ مسلمانِ پایبند به رعایت اصل بیطرفی علمی قرار داده شود که خود یکی از اصول دین به شمار میآید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾[الإسراء: ۳۶].
«از چیزی که از آن ناآگاهی دنبالهروی مکن! بیگمان چشم، گوش و دل همه مورد پرس و جوی از او قرار میگیرد».
۲- مسأله دوم برعکس عبارت است از: کوشش در جهت دفاع یک جانبه از عملکرد بنیامیه از راه نفی و انکار همهی تهمتهای منسوب به آنان؛ بر این اساس که این تهمتها از سوی دشمنان و مخالفان سیاسی این قوم مطرح شده و از همان ابتدا باطل و فاقد اعتبارند و از این رو باید برای این ادعاها و اثبات موارد عکس آنها کوشید.
علل اجتناب از حرکت در مسیر فوق، عبارتند از:
اولاً، تضاد این کار با برنامهی الهی که پیشتر گفته شد:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِين﴾[النساء: ۱۳۵].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! دادگری پیشه سازید و در اقامهی عدل و داد بکوشید و به خاطر خدا شهادت دهید، اگرچه که شهادتتان به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان بوده باشد»!
ثانیاً این امر ما را با اشتباه مهم دیگری مواجه میکند که عبارت است از: اتهام و افترای تکراری در این خصوص که الگوی رفیع اسلام در عالم واقعیت غیر قابل اجراست.
حقیقت ایجاب میکند از دفاع یکجانبه دست برداریم و فرمانروایان ستمگر نیز به آسانی این ادعای بیپایه را مستند زورگوییها و تجاوزگریهای خود نسبت به مردم و برخورد بیرحمانه و سرکوبگرانه با آنانی که در برابر استبداد و ستمشان به مقابله برخیزند، قرار خواهند داد. به راستی که پیروی از حقیقت بر هرچیز اولویت دارد.
هر شرح و تفسیری شایستگی توجیه هرآنچه را در عمل روی داده است، نخواهد داشت. وظیفهی شرح و تفسیر این است که نحوه و چگونگی وقوع حوادث و علل و عوامل دخیل در جهتدادن به این حوادث را اعم از قدرت قهریه یا آرزوهای نفسانی، روشن سازد اما هرنوع توجیه تنها زمانی صحیح خواهد بود که تأویلات فاسد و خواهشهای نفسانی را از ارزش و اعتبار ساقط گرداند.
برای بیان تفاوت میان تفسیر و توجیه مثال سادهای میزنیم:
وقتی میگوییم: فلانی از فلان شخص دیگر متنفر است، زیرا در راه رسیدن به هدفی معین با او به رقابت برخاسته یا مانع رسیدن به هدفش شده است و چون قدرت را در دست گرفته، رقیب خود را مورد ستم و آزار قرار داده است. در اینجا به تفسیر حادثه پرداخته و عوامل مؤثر در جهتدادن به آن را تبیین کردهایم. اما از دیدگاه تفسیر اسلامی تاریخ، چنین تفسیری را برای توجیه سختگیری و خشونت اعمال شده به کار نمیبریم، چرا که با این توجیه با یکی از ارزشهای اسلامی مورد نظر آیهی قرآنی زیر به مخالفت برخاستهایم:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾[المائدة: ۸].
«و دشمنی با قومی شما را بر آن ندارد که دادگری نکنید! دادگری کنید که این کار به پرهیزگاری نزدیکتر است»!
و در حدیث قدسی آمده است:
«يَا عِبَادِي! إِنِّي حَرَّمْتُ الظُّلْمَ عَلَى نَفْسِيْ، وَجَعَلْتُهُ بَيْنَكُمْ مُحَرَّمًا، فَلَا بَيْنَكُم تَظَالَـمُوا» [۹۲].
«ای بندگان من! من ستمگری را بر خود حرام و آن را در میان شما نیز حرام کردهام، پس به یکدیگر ستم نکنید».
همچنین یکی دیگر از ارزشهای اسلامی را نادیده میگیریم که همان تمایزی است که خداوند با دادن قدرت کنترل خواستههای نفسانی به انسان، وی را از سایر حیوانات متمایز کرده است و قرآن از چنین قدرت کنترلی به «حدود» تعبیر میکند:
﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَا﴾[البقرة: ۲۲۹].
«اینها حدود و مرزهای الهی است. پس از آنها تجاوز نکنید»!
﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَا﴾[البقرة: ۱۸۷].
«این حدود و مرزهای الهی است. پس بدانها نزدیک نشوید»!
خداوند میزان پایبندی انسان به این ضوابط و نیز تزکیهی نفس را معیار انسانیت وی قرار داده است:
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا١٠﴾[الشمس: ۷- ۱۰].
«و سوگند به نفس آدمی و به آنکه او را آفریده و تناسب کرده است! سپس به او گناه و پرهیزگاری را الهام کرده است، کسی رستگار و کامیاب میگردد که نفس خویشتن را پاکیزه دارد. و کسی ناامید و ناکام میگردد که نفس خویشتن را پنهان بدارد و بپوشاند».
پاداش اخروی را به تزکیه یا پنهانسازی (خواستههای نفسانی) و التزام یا عدم التزام به احکام الهی مرتبط کرده است:
﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٣٩ وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١﴾[النازعات: ۳۷- ۴۱].
«اما کسی که طغیان و سرکشی کرده باشد و زندگی دنیا را ترجیح داده باشد، قطعاً دوزخ جایگاهش است. اما آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد و نفس را از هوی و هوس باز داشته باشد، قطعاً بهشت جایگاهش است».
اگر شرح و تفسیر وقایع را برای توجیه آنها مورد بهرهبرداری قرار دهیم، همهی معیارهای اسلامی فوق را نادیده گرفتهایم و این کاریست که تفسیر مادی و نیز تفسیر لیبرالیِ جهان غرب از تاریخ بدان مبادرت میورزند و هردو تفسیر ارزشهای معنوی و اخلاقی را از حوزه عمل خود خارج مینمایند. وظیفهی ما ایجاب میکند که در ارائه و شرح و تفسیر اسلامی تاریخ چه در خصوص تاریخ اسلام و چه در مورد تاریخ به صورت عام جداً از این کار بپرهیزیم [۹۳].
از سوی دیگر در مقایسه با آنچه از ماهیت و حقیقت اسلام که در عالم واقع به جای مانده است، ضرورتاً باید به میزان و حجم حقیقی انحرافات و کجرویهایی که در دوره حاکمیت بنیامیه اتفاق افتاده است اشاره کرد. چنانکه بارها گفتهایم: این گمان وجود دارد و از روی عمد یا غیر عمد نیز به آن دامن زده میشود که انحرافات و کجرویهای دوران بنیامیه به تنهایی و صرفنظر از دورههای بعدی، اسلام را نابود کرده است! این در حالیست که واقعیت خلاف این گمان را تأیید میکند و به سادگی و روشنی میگوید: اسلام به رغم انحرافات دوره اموی تقریباً از ۱۴ قرن پیش تا به امروز به دلیل جنبش بیداری اسلامی همچنان باقی و پابرجا مانده است و واقعیتهای تاریخی برای گواهیدادن در این باره به تنهایی کافی هستند.
اما قصد ما این است که با معیار قرار دادن سیمای سالم تحریف نشده دین بکوشیم حجم و حدود انحرافات مزبور را مشخص کنیم.
تردیدی نیست که در دوره اموی اسلام از نقطهی اوج خود در زمان زندگی رسولخداصو خلفای راشدین دچار تنزل شد و همین امر سبب شده است که این گمانهزنیها در اذهان شماری ایجاد و تقویت گردد که کار اسلام از آن زمان به بعد تمام شده است!
قبل از هر چیز باید اعتراف کنیم که فرض بر این نبوده است که اسلام پس از پیامبرصمدت زیادی شکوه و عظمت خود را در حد اعلای آن روز حفظ کند، زیرا حضور شخص رسول خداصو خلفای راشدین پس از ایشان دو عامل اساسی و حیاتی برای دوام و بقای اسلام در اوج شکوهمندی به شمار میآمدند که طبیعتاً هیچ یک نه قابل دوام است و نه تکرار شدنیست [۹۴].
همچنین باید اعتراف کنیم که رسیدن نسل آن زمان به آن نقطه از اوج و عظمت کاری آزادانه و داوطلبانه- و نه از بابا تکلیف و تکلف- به شمار میآمده است، زیرا خداوند فتح چنان قلههای رفیعی را بر افراد بشر واجب نکرده است، هرچند آنان را برای رسیدن به این امر علاقهمند کرده باشد.
در واقع موفقیت آن نسل بیهمتا در رسیدن به نقطهی اوج دینداری و پیشرفت بدان سبب صورت گرفته است که اعمال غیر واجب و مستحب دینی را به منزلهی واجبات میشناختند و خود را داوطلبانه مکلف به انجام آنها میدانستند. برای توضیح بیشتر به ذکر چند مثال میپردازیم:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَة﴾[الحجرات: ۱۰].
«فقط مومنان برادر یکدیگرند».
همچنین انفاق و کمک به نیازمندان توسط ثروتمندان از طریق پرداخت زکات را واجب گردانده و کمک مالی بیشتر را به سخاوت و بخشندگی داوطلبانهی افراد منوط ساخته است. اما افرادی هم بودند که خداوند دربارهی ایشان میفرماید:
﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَة﴾[الحشر: ۹].
«و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند».
این چنین سخاوتمندیِ داوطلبانه فراتر از توان مالیشان بود و از روی بینیازی و توانگری صورت نمیگرفت، بلکه با وجود نیازمندی شدید، دیگران را بر خود ترجیح میدادند: این مقام و مرتبهایست که همهیمردم بدان دست نخواهند یافت و خداوند نیز آن را بر هیچ کس واجب نکرده است.
پیامبرصفرموده است:
«الحلال بين والحرام بين وبينهما متشابهات فمن اتقى الشبهات فقد استبرأ لدينه، ومن حام حول الحمى أوشك أن يقع فيه» [۹۵].
«حلال معلوم و حرام نیز معلوم است و در بین آنها مشابهاتی وجود دارد: کسی از شبهات بپرهیزد، از گناه بیزاری جسته است و آن کس که در اطراف پرچین پرسه زند، نزدیک است که به درون آن بیفتد».
لذا مسلمانان را به اجتناب از شبهات فراخوانده است. اما کسانی که در مورد خود گفتهاند: «از ۹۰ درصد چیزهای حلال به سبب ترس از حرامبودن صرفنظر میکردیم» داوطلبانه به انجام اموری که خداوند و پیامبرش واجب نشمرده بودند، میپرداختند و این کار را به قصد تقرب به خدا و کسب مغفرت و رضای او انجام میدادند.
چنین رفتارهایی بود که ویژگیهای بینظیر و منحصر بهفرد مسلمانان آن دوره را تشکیل میداد. اما ما احدی را براساس چنان فرمانبرداری بزرگمنشانهای بازخواست نمیکنیم و نیز حکام اموی، عباسی، عثمانی و دیگران را با معیار رسیدن به آن قلههای رفیعی که افراد جامعهی اسلامی و در رأس آنان خلفای راشدین در دوران اوج عظمت و پیشرفت اسلام بدانها دست یافتهاند، مورد محاسبه قرار نخواهیم داد، بلکه آنان را براساس میزان انجام واجبات الهی مورد بازخواست قرار میدهیم و به سبب گناهان مرتکب شده، در روز رستاخیز در پیشگاه خداوند نیز مورد بازپرسی قرار خواهند گرفت و خداوند به ارادهی خویش از گناهان شماری چشمپوشی و گروه دیگری را مجازات میکند.
یعنی ما بنیامیه و دیگر فرمانروایان را با ترازوی عدالت خلیفه دوم مورد محاسبه قرار نمیدهیم، اما به خاطر ستمهایی که در دوره «سلطنت ظالمانه» به رغم خواست الهی بر مردم رفته است، آنها را بازخواست میکنیم. آنان را با معیار پارسایی و پاکدامنی خلیفهی راشدین پنجگانه، [۹۶]در تعامل با بیت المال مسلمانان بازخواست نمیکنیم. اما به خاطر تأویل نادرستشان درباره مصرف بیت المال برای جلب و جذب مردم به هواداری از حکومت خویش آنها را مورد بازخواست قرار میدهیم، در حالی که خداوند تنها بخشی از زکات را برای ایجاد الفت در قلوب مردم نسبت به اسلام اختصاص داده است. آنان را به خاطر برخورد خشن و ظالمانه با همهی مخالفان بازخواست میکنیم، به این علت که این مخالفتها جنبهیاعتراض داشته و به قصد سرنگونی حکومت بنیامیه، انجام نگرفته بوده است و چارهی درست کار، به جای سرکوبی، خودداری از خطاهایی بود که مستمسک اعتراض معارضان قرار میگرفت.
اصل کلام اینکه: هبوط و سقوط اسلام از اوج و حد اعلای اولیه بهتنهایی، انحراف به شمار نمیآید، زیرا بعد از وفات رسول اکرمصو کم رنگشدن اثرات تربیتی جدید در دلها و جانهای مردم، وقوع چنین امری طبیعی بود و این امر به پایان کار اسلام هم نمیانجامد و در صورت پایبندی مردم نسبت به مقررات اسلام و انجام واجبات دینی- و نه بیشتر- خداوند رستگاری و سعادت همهی انسانها را در این جهان و نیز بهترین و ارزندهترین پاداش اخروی یعنی بهشت را برای مؤمنان مقرر مینماید که هیچ کدام از نظامهایِ جاهلیِ حاکم قادر به تحقق آن نخواهند بود.
در واقع چنانکه گفتیم حکام اموی و سایرین به سبب انحراف از این میزان و کوتاهی در انجام حد عادی و معمولی تکالیف مورد بازخواست قرار میگیرند و تردیدی نیست که چنین کجرویها و انحرافاتی عملاً رخ داده است. اما حجم و اندازهی این کجرویها چقدر بوده است؟ و چه آثار و پیامدهایی در خصوص اجرای واقعی اسلام در دوره اموی بر جای گذاشته است؟
به منظور ابطال هرنوع پندار در خصوص به پایان رسیدن راه اسلام بعد از خلفای راشدین تنها کافیست به پیشروی و گسترش جغرافیایی اسلام در دوره بنیامیه اشاره کنیم. شکی نیست که فتوحات اسلامی توسعهطلبی و کشورگشایی صِرف نیستند و نباید به این اعتبار بدانها نگریسته شود. در حقیقت این فتوحات بزرگترین جنبش تاریخی است که انسان را از تاریکی به روشنایی هدایت کرده است.
در مرحله نخست در ذهن روشنفکران میان سخن فوق و ادعای همهی قدرتهای بزرگ تاریخ مبنی بر اینکه به وجود آورندگان تمدنهای بزرگ: تمدنساز بودهاند و اقدامات فزونخواهانهشان به خاطر انتشار آن تمدن خاص صورت گرفته است. فقط یک نوع تشابه به وجود میآید.
بیایید نگاهی به امپراتوریهای قدیم و جدید بیندازیم که در تاریخ از خود نام و نشانی بر جای گذاشتهاند؛ امپراتوریهای: فرعون، آشور، فینیقیه، روم، ایران، هند، چین، بریتانیا، فرانسه، آمریکا، روسیه و...
حال ببینیم این امپراتوریهای جاهلی اولاً چگونه بر پا شده و ثانیاً چه چیزی را در جهان انتشار دادهاند؟
درباره چگونگی شکلگیری این امپراتوریها میتوان بدون هیچ تردیدی چنین گفت: همهی امپراتوریهای مزبور بر پایهی زور تجاوزگری و قوهی قهریه بر پا شده و کشورها و ملتهای دیگر به اجبار به اطاعت و تسلیم در برابر دولت مرکزی وادار شدهاند و به شیوههای گوناگون نظیر: تأمین نیروی نظامی و دیگر نیازمندیها به صورت ابزاری در خدمت دولت قوی مرکزی درآمدهاند. این دولتها از طریق انباشت ثروت و قدرت و برخورداری ستمگرانه از همهی امکانات مادی در ازای گرسنگی و محرومیت و ذلت انسانهای ضعیف موجبات افزایش هر چه بیشتر قدرت و سلطهیغاصبانه خویش را فراهم ساختهاند.
اما در مورد دوم تردیدی نیست که این امپراتوریها در عین داشتن فساد و شر فراوان مقداری خیر و خوبی را نیز برای جهان به بار آوردهاند، زیرا زندگی و موجودیت ذاتیشان بر مبنای هدایت الهی شکل نگرفته است و میتواند تنها مشتمل بر خیر اندک و فساد بسیار باشد. چرا که «از کوزه همان تراود که در اوست». آن کس که چیزی را ندارد، نمیتواند آن را ببخشد!
ظاهراً تمدن معاصر غرب نسبت به حالت کلی فوق وضعیت جداگانهای دارد. لذا میخواهیم به فریفتگان و شیفتگان آن زشتیها و پلیدیهای استعمار را که همراه با تمدن مزبور و بهرهگیری از دستاوردهای آن؛ سرزمینهای ملتهای جهان را با قوهی قهریه اشغال میکنند و به چپاول ثروتها و سرکوبی و آزار و اذیت ساکنان این سرزمینها میپردازند، خاطر نشان کنیم و به آنان یادآور شویم که آخرین ثمرهی تمدن غرب هدیهایست موسوم به «نظم نوین جهانی» که در واقع شکل جدید تعدی و تجاوزگری دولتهای قوی علیه کشورهای کوچک به شمار میآید و از بارزترین محاسن نظم نوین دخالت مستقیم و غیر مستقیم دولتهای زورگوی غربی در امور داخلی کشورهای تولیدکنندهینفت است، تا منافع نامشروع خود را از طریق تولید و استخراج هرچه بیشتر و عرضهی ارزانتر این مادهی حیاتی در بازارهای جهانی تأمین کنند. این کار به پایانبردن ذخایر نفتی در کوتاهترین زمان افزایش ثروت کشورهای ثروتمند و فقر ذلت و نابودی ملل فقیر را زیر نام «نظم نوین جهانی» در پی دارد. یکی دیگر از اثرات شوم نظم نوین جهانی عبارت است از: تأمین و تهیهی همه وسایل و ابزارهای مورد نیاز اسرائیل برای ادامهی تجاوزگری و محرومساختن کشورهای عربی از هرنوع امکانات و ابزارهای دفع تجاوز [۹۷].
اما پیروان ادیان آسمانی پیشین از جمله: یهودیان و مسیحیان چه چیزی را در دنیا گسترش دادهاند؟
یهودیان دین خود را به تعصبی کورکورانه نسبت به قوم بنیاسرائیل تبدیل کرده و مایل به نشر و گسترش آن در میان مردم جهان نیستند تا کسی را در پرستش معبود با خود شریک نسازند! اما مسیحیان از زمان بولس (سنت پول) برای گسترش مسیحیت در سطحی وسیع در تلاشاند. اما چگونه؟ و چه چیزی را توسعه دادهاند؟ آری! از همان آغاز به جای دین الهی که عیسی بن مریم حامل آن بود، به انتشار گونهای بتپرستی مبادرت ورزیدهاند که به موجب آن عیسی و جبرئیل روح القدس همراه با خدا پرستش میشوند:
﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ﴾[المائدة: ۷۲].
«بیگمان کسانی کافرند که میگویند: خدا همان مسیح پسر مریم است».
﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَة﴾[المائدة: ۷۳].
«بیگمان کسانی کافرند که میگویند: خداوند یکی از سه خداست».
﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَّهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّٰنِيِّۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ ٧٩ وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾[آل عمران: ۷۹- ۸۰].
«هیچ کسی را نسزد که خدا به او کتاب، حکمت و نبوت بخشد، آنگاه به مردمان بگوید: به جای خدا بندگان من باشید، بلکه [باید به آنها بگوید: براساس] کتابی که آموختهاید و یاد دادهاید و درسی که خواندهاید، مردمانی خدایی باشید و به شما فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیامبران را به عنوان خدای خود قرار دهید. آیا ممکن است او شما را به کفر فرمان دهد، بعد از آنکه مسلمان شدهاید»؟
آری، مسیحیان دینی را گسترش دادند که انسان را به رهبانیت ترک زندگی دنیوی و بیاعتنایی به نیازهای جسمانی فرا میخواند که از یک سو موجب رکود در زندگی، سستی و سهلانگاری در عرصه عمران و آبادانی و از سوی دیگر واکنشی به مراتب زشتتر، یعنی گرایش افراطی به لذتها محض مادی و جسمی خواهد انجامید:
﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ فَمَا رَعَوۡهَا حَقَّ رِعَايَتِهَاۖ فََٔاتَيۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۡهُمۡ أَجۡرَهُمۡۖ وَكَثِيرٞ مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ ٢٧﴾[الحدید: ۲۷].
«و رهبانیت سختی پدید آوردند که ما آن را بر آنان واجب نکرده بودیم و خودشان آن را برای به دست آوردن خشنودی خدا پدید آورده بودند، اما آنان چنانکه باید آنرا مراعات نکردند. ما به کسانی از ایشان که ایمان آوردند، پاداش در خورشان را دادیم، ولی بیشتر آنان از حدود الهی خارج شدند».
به همراه چنین دینی نظام روحانیِ عریض و طویلی در قالب کلیسا و افراد وابسته، به ریاست پاپ برپا شد که بر ضد همهی جنبههای زندگی دست به انواع تجاوزگریهای زشت و قبیح میزد و همزمان با مخالفت با تفکر و تعقل، دانشمندان را مورد آزار و اذیت قرار میداد و آنان را از هرنوع بحث و تحقیق در زمینهی علوم تجربی یا نظری باز میداشت. در نتیجه جامعه از هر حیث به رکود و عقبماندگی دچار شد. سپس واکنش بدتری رخ داد که به شکل الحاد و تنظیم برنامهی زندگی بر مبنای جدایی کامل از دین و بلکه دشمنی با دین ظهور و نمود یافته است! بدین ترتیب رسالت آسمانی توسط کلیسا به شکلی کاملاً وارونه درآمد و چه در دوران حاکمیت کلیسا بر مردم و چه در دوران پس از شورش بر ضد این حاکمیت و عدم پیروی از دستورات دین به جای اصلاح امور به انتشار فساد پرداخت.
گسترش اسلام در جهان برخلاف مسیحیت رویدادی بینظیر در تاریخ است، زیرا مانند امپراتوریهای جاهلیِ قدیم و جدید و یا مانند مسیحیت تحریف شده، دست به توسعهطلبی و تجاوزگری همراه با انتشار فساد، نزده است. در آن حرکت تاریخی بینظیر، مسلمانان هدایت را به جای گمراهی و نور را به جای تاریکی گسترش میدادند و بندگی واقعی خداوند را به جای پرستش جعلی و دروغینِ حاکمان، کاهنان و بتهای رنگارنگ انتشار میدادند و انسانهای به بردگی کشیده شده را آزاد و با بازگرداندن حقوق انسانی پایمال شده، آنان را به جایگاه والای «انسانی» خود باز میگرداندند.
همچنین به گونهای ارزشهای عدالت، برادری، تسامح و همکاری متقابل را انتشار میدادند که در تاریخ بیسابقه بوده و در هیچ نظام دیگری به جز اسلام مشاهده نشده است.
مسلمانان در راستای انتشار تمدن راستین و همه جانبه و بلندپایهی اسلام دستاوردهای آن را به خود منحصر نمیکنند، بلکه دروازههای آن را بر روی همهی مسلمانان جهان میگشایند و مسیحیان اندلس و اروپای شرقی و یهودیان ساکن ممالک اسلامی و گاوپرستان هندی و همه آنانی را که هدف علمآموزی یا زندگی مسالمتآمیز داشته باشند، در زیر سایهی تمدن اسلام قرار میدهند [۹۸].
مسلمانان ثروتهای کشورهای فتحشده را غارت نمیکردند و مردم را به ذلت نمیکشیدند و سرزمینهای فتحشده را عقبمانده نگه نمیداشتند تا بتوانند ادامهی «سلطهگری» و برتریجویی خود بر آنان را توجیه کنند، بلکه از همان ابتدا مردم را به نیکی، یعنی اسلام دعوت میکردند و در صورت پذیرش برادر دینی آنان به شمار میآمدند و در صورت عدم پذیرش از آنان میخواستند نوعی مالیات موسوم به (جزیه) بپردازند که نشانگر عدم مقاومت آنان در برابر رسیدن پیام حق و خیر و سعادت نازل شده از آسمان به گوش و ذهن مردم بود و در صورت رد هردو پیشنهاد، آنگاه جنگ روی میداد. البته نه به خاطر اجبار کسی به پذیرش اسلام، بلکه برای نابودی «مراکز قدرتی» که از رسیدن پیام حق به گوش و ذهن مردم ممانعت به عمل میآورند [۹۹]. پس از حذف کانونهای ستمگری و محو آثار تبلیغاتی آنها از اذهان، آنگاه مردم در سایهی اسلام برای پذیرش آنچه بخواهند آزاد خواهند بود [۱۰۰].
قطعاً انگیزهها ویژگیها و اثرات واقعی فتوحات اسلامی، یکی از فصول اساسی تاریخ اسلام را تشکیل میدهد و مطالعه و بررسی عمیق آن، برای ابطال ادعاهای خاورشناسان و شاگردانشان از جمله «مورخان ملیگرای عرب» امری ضروریست [۱۰۱]. در اینجا از دیدگاه معینی به مسألهی فتوحات میپردازیم که عبارت است از: دلالت بر نفوذ عمیق اسلام در دلها و جانهای امتی که به حرکت درآمد؛ و اگر درون افراد این امت، از اسلام خالی بود- یا بهتر بگوییم آکنده از روح اسلام نبود- هیچگاه فتوحاتی با چنین گستردگی سرعت و اثرگذاری عمیق صورت نمیگرفت. نخستین ادعای مغرضانهی مطرحشده در این خصوص که به سبب بیپایگی اعتبار خود را از دست میدهد، این است که انگیزههای اقتصادی پشت سر فتوحات اسلامی قرار داشته است! به یقین کسی که با اهداف اقتصادی حرکت کند، در نخستین برخورد مردم را به اسلام دعوت نمیکند که در صورت پذیرشِ دعوت مانند برادر آنان را در آغوش بگیرد و به قصد شریکساختن در منافعی که خداوند از طریق هدایت به وی اعطا کرده است، تحت تعالیم اسلام قرار دهد! وای بر آنانی که این همه دروغ و تهمت را به تاریخ اسلام نسبت میدهند!
بدین ترتیب سایر ادعاهای مربوط به فتوحات اسلامی از اعتبار ساقط میگردند و حقیقتی مهم باقی میماند که چنین حرکتی امکانپذیر نیست، مگر این که از جانب افرادی صورت گیرد که تا اعماق وجود انباشته از ایمان و علاقهمند و خواهان دین و مایل به انتشار آن در اطراف و اکناف جهان بوده باشند و ما در چندین کتاب به این مسأله پرداختهایم که قدرت مادی به تنهایی نخواهد توانست شگفتیهای فتوحات اسلامی را تبیین و تفسیر نماید.
حکومتهای طاغوتیِ فراوانی قدرت خود را برای کشورگشایی به کار گرفتهاند و نتوانستهاند، به اندازهی حرکتهای اسلامی به موفقیت دست یابند!چنانکه بارها گفتهام بیتردید، با توسل به زور میتوان سرزمینها را فتح کرد، اما دلها را نمیتوان گشود! و آنچه در هنگام فتوحات اسلامی به وقوع پیوست، در حقیقت نه فزونخواهی ارضی، بلکه تنها تلاش در جهت تسخیر دلها برای پذیرش اسلام بود و در بیشتر سرزمینهای فتح شده، مردم حتی آنانی که بدون اکراه و اجبار، دین قبلی خود را حفظ کرده بودند افزون بر پذیرش آزادانهی اسلام، زبان مشترک پیروان آن، یعنی عربی را به عنوان زبان ملی پذیرفتند و زبانی را که پیشتر به کار میبرند، کنار گذاشتند!
اگر فاتحان این سرزمینها به معنای واقعی مسلمان نبودند و نیروی عقیده، سلوک، رفتار و حرکت خود را از اسلام کسب نکرده و در عالم واقع آن را به اجرا درنیاورده بودند، فتوحات اسلامی نمیتوانست این همه شگفتی بیافریند. مسألهی دیگر مربوط به قدرت محض، این است که در بیشتر موارد، مسلمانان از نظر نظامی، از فراوانی نیروها و تجهیزات نظامی، آلات جنگی، ابزار، خبرگی و شناخت بسیار کمتری نسبت به دشمنان برخوردار بوده و از این لحاظ برتری با طرف مقابل- که شکست میخورد- بوده است و چنانچه عنصرِ غیر مادیِ دیگری به یاری فاتحان نمیآمد، نمیتوانستند بر دشمنانی که از لحاظ فنون جنگی و تعداد نفرات و تجهیزات نظامی برتر از آنان بودند، پیروز شوند. این عنصر همان عقیده زنده و بالندهایست که دلهای مؤمنان سرشار از آن بود.
اینها همه نشانهها و دلایلی است در پاسخ به ادعاهایی که میگویند: انحرافات و کجرویهای بنی امیه، اسلام را در گهواره نابود کرده است. و این نکتهایست که لزوماً باید زمان درازی را به تثبیت و دوام آن در جان و دلهای خوانندگان و پژوهشگران اختصاص دهیم.
لازم است این تلقین پلید را که اسلام، بعد از خلفای راشدین به پایان راه رسیده است و دیگر وجود خارجی ندارد، از اذهان خوانندگان بزداییم و این مهم از طریق ارائهی سیمای واقعی اسلام با رعایت کامل امانت، دقت و بیان همزمان با ذکر انحرافات و کجرویها التزام به راه صحیح و استواریهای آن، امکانپذیر خواهد بود و با مقایسه مجموع انحرافات آن با استقامتها و پایداریها معلوم میشود آنچه از اسلام به رغم همهی کجرویها باقی میماند، بخش بزرگیست و به دنبال این اقدام، فرصت مناسبی برای اندازهگیری و سنجش عظمت، اصالت و عمق ریشههای دین اسلام دست خواهد داد و به جز آنچه توسط دولت اموی نابود شد، جوانب و عناصر مهمی باقی مانده بود که مسلمانان در زمان خودِ بنیامیه با بهرهگیری از قدرت و سرزندگی آنها با شتاب اصرار و دلاوری هرچه بیشتر برای انتشار اسلام به تلاش و تکاپو افتاده بودند. چه در اثنای خلافت بنیامیه در شرق جهان اسلام و چه پس از سقوط این حکومت در شرق و استمرار آن در شمال آفریقا و پیشروی در بخش بزرگی از جنوب اروپا.
در عین حال، پس از تأکید بر این معنا و طرد آن اسطوره خبیث از اذهان، نباید انحرافات به وجود آمده توسط بنیامیه را بیاهمیت یا کماهمیت بشماریم. شکی نیست انحرافاتی رخ داده است و بایستی به عنوان انحراف در اذهان باقی بماند. هرنوع سهلانگاری در این زمینه، سهلانگاری و بیاعتنایی به ذات ارزشهای اسلامی و تردید در ضرورت بقای آنها به شمار میآید؛ ارزشهایی که در عرصهی اجرای عملی، گواه سیمای واقعی و خالص و نورانی اسلاماست و از نظر ما این درسِ تربیتی مهمی در راستای مطالعات هدفمند خود، به شمار میرود که در عین حال مبتنی بر حقیقت علمی کامل و خالص نیز هست.
با صرفنظر از انحرافات دوران بنیامیه در عرصهی اجرا، نگاهی به جامعهی اسلامی میاندازیم تا معلوم شود این تغییرات تا چه حد بوده است؟
به نشانهها و صفات ویژهی جامعهی اسلامی عهد خلفای راشدین- که در فصل گذشته به آن پرداختیم- باز میگردیم تا حدود و میزان نزدیکی یا دوری این جامعه با مردم و بینظیر آن دوره، برایمان روشن گردد.
گفتیم آن جامعه عموماً پایبند به اسلام بود، با ایمان عمیق به خدا و روز آخرت، منطبق بر تعالیم روشن اسلام و پایبندی جدی بدان و در مقایسه با همهی جوامع انسانی، در کمترین سطح معاصی و نافرمانی بود. در این جامعه، مفهوم حقیقی امت، یعنی امت ایمانی در حد اعلای خود تحقق یافته بود. این جامعه بر پایهی قواعد و آموزههای اخلاقیِ روشن و برگرفته از اوامر و ارشادات دینی استقرار یافته بود و به راستی جامعهای پر از خیر و خوبی بود و مردم به کارهای بزرگ و مهم، مشغول و از امور پست و بیارزش، دست برداشته بودند و جامعهای آماده و مهیا برای انجام کار و وظیفه در تمامی عرصهها و بیتردید جامعهای خداپرست بوده است [۱۰۲].
حال باید دید کدام یک از نشانهها و صفات فوق، در جامعهی اسلامی دوره بنیامیه تغییر یافته است؟ در این تردیدی نیست که برخی افراد جامعه یا بهتر بگوییم بیشتر آنان، به درجات متفاوت، از نقطهی اوج، رو به سراشیبی سقوط نهادند، اما پیشتر توضیح دادیم که این وضع در ذات خود، انحراف محسوب نمیشود، بلکه پس از غیاب شخصیت پیامبرصاز جامعه و محو آثار تربیتی نسل جدید، چنین امری نباید دور از انتظار باشد. در واقع ما در دورهای نیستیم که ناظر و شاهد تحول عظیم و عمیق از جاهلیت به اسلام باشیم، بلکه در دوره بعد از آن به سر میبریم، پس باید نقش تزکیهی پیامبرصبر روی آن نسل را به خوبی به یاد بیاوریم:
«خيركم قرني، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم» [۱۰۳].
«بهترینهای شما در عصر و زمان من هستند، سپس نسل بعد و نسل بعد و نسل بعد».
بنابراین، ما همچنان در قرنهای ممتاز به سر میبریم و گواهی هیچ انسانی برتر از گواهی پیامبرصنخواهد بود.
درست است که در حال حاضر ما مسلمانان در سطح (معمولی) اسلام قرار داریم، ولی توضیح دادیم که همین وضع در ذات خود، سطح بالایی به شمار میآید و از نقطهی اوجی که نسل بیهمتای مزبور به آن دست یافته بود، پایین آمده است و اگر مردم به اسلام پایبند باشند، خیر و سعادتی عایدشان میشود که هیچ نظام دیگری قادر به تحقق آن نخواهد بود و آنچه در دوره اوج عظمت اسلام، مردم بدان دست یافتند، تنها خیر نبود، بلکه خیر و نیکی آرمانی به درجهای رسیده بود که در تاریخ بشر سابقهای نداشته است و به راستی که در جامعهی بنیامیه افرادی در همان سطح والا و نیکو باقی مانده بودند، بلکه میتوان مدعی شد که هیچ کدام از نسلهای مختلف اسلامی، حتی در دوره انحطاط، اگرچه به صورت پراکنده، اما به طور کلی از نمونهها و اسوههای والا، خالی نبودهاند. در واقع نکتهی قابل ملاحظه این است که فراوانی چنین چهرههایی در جامعهی سطح بالای دوران شکوه و عظمت، حالتی منحصر بهفرد و غیر عادی داشته است که به تدریج و با گذشت زمان، همچنان رو به کاهش خواهد بود.
اما از بابا رعایت امانت و حق باید بگوییم: به هر حال، از یک سو به سبب فتنهی به وجود آمده و از دیگر سو در نتیجهی خشونت اِعمال شده توسط امویان برای سرکوبی مخالفان و معترضان در آن جامعه اتفاقی رخ داده است، بدین معنا که: از یک سو از میزان نظارت و مراقبت مردم بر اعمال حاکمان، پند و اندرز دادن و انتقاد از آنان در هنگام مبادرت به خطا و خلاف، برابر امر پیامبرصبه تدریج کاسته شده است و از سوی دیگر، مردم روز به روز، چه در زمینهی امور عبادی و چه مسافرت به گوشه و کنار مملکت در جستجوی رزق و روزی به مسائل خصوصی و شخصی روی میآوردند. چنین وضعی نشانگر آغاز لغزش مهمی به شمار میرود که آشکارا آثارش را در دورههای بعدی مشاهده خواهیم کرد [۱۰۴].
آری؛ اهمیت انحرافات سیاسی شکل گرفته در دوره بنیامیه که به تدریج در جامعهی اسلامی آن دوران بازتاب مییافت، به میزان و عمق این کجرویها بستگی ندارد، زیرا اهمیت انحرافات سیاسی در مقایسه با حوادث آن زمان، کمتر بوده و به نظر بسیاری از مردم، در مقایسه به آن حوادث، قابل تحملتر و توجیهپذیرتر به شمار میآمده و یا دستِکم برای توجیه آن دلایلی وجود داشته است. ولی اهمیت مسأله در این است که به عنوان اصول تخطیناپذیر در سیاست ریشه دوانده و هرکس که حکومت را در دست میگرفت- به جز کسانی که مشمول رحم خداوند واقع میشدند- در مسیر پیشینیان خویش حرکت میکرد و آن را در راستای توجیه عملکرد خود، به کار میگرفت و بر این اساس هیچ مانعی وجود نداشت که او نیز مانند آنان رفتار کند یا حتی چیزی هم بدانها بیفزاید! از این رو پیامبر خداصفرموده است:
«... ومن سنّ في الإسلام سنة سيئة فعمل بها بعده كتب عليه وزر من عمل بها ولا ينقص من أوزارهم شيء» [۱۰۵].
«هرکس راه و شیوه زشتی را در اسلام بنیان نهد و بعد از وی به آن عمل شود [و دیگری در آن راه گام بردارد] گناه آن عمل نیز در پروندهی وی ثبت میگردد، بدون اینکه از گناه آنان چیزی کاسته شود».
تقدیر الهی چنین بود که از همان ابتدا، فتنه و آشوب، دامنگیر جامعهی اسلامی گردد و الگوهای برجسته و والای اسلام، در قالب «سوابق» و تجارب ارزندهیسیاسی، مجال استقرار نیابند تا به عنوان «الگوهای عملی» مورد رعایت همهی فرمانروایان قرار گیرند و از این رو اعمال این الگوها به مثابه عملکردهای شخصی و مرتبط با بزرگواری و فضیلت انجام دهندگانشان یعنی خلفای راشدین شناخته میشدند. این در حالیست که در حقیقت، در قرآن و سنت به عنوان اصول مسلم اسلامی، به آنها اشاره شده است و اگر خلفای راشدین توجه ویژهای به اجرای این اصول داشتهاند- چنانکه گفتیم- به این علت بود که این چهرههای شاخص، سنتها و مستحبات را جزو واجبات قرار داده و نهایت کوشش خود را در زمینهی پایبندی و دستیابی بدانها مبذول داشتهاند. با این وجود نباید انکار کرد که آنها اصول اسلام هستند و انجام بسیاری از امور دیگری که برپایه این اصول بنا شدهاند برای حاکم مسلمان واجب و ضروریست و امری مستحب و داوطلبانه نیست.
فتنهها و مشکلات گوناگون مسلمانان را مجبور کرد به احکام «ضرورت» پناه ببرند که در اسلام نیز نظیر همهی نظامهای حکومتی در وضعیت اضطراری و بنا به ضرورت، به اجرا درمیآیند. اما ضرورت حالتی استثنایی است و با رفع اسباب و علل از میان میرود و مردم به وضعیت عادی باز میگردند. گناه بنیامیه این نبوده است که به حسب نیاز، احکام فقه ضرورت را به اجرا گذاشتهاند، بلکه جرمشان- البته به جز عمر بن عبدالعزیز- این بود که پس از استقرار نِسبیِ نظم و آرامش در جامعه، قانون ضرورت را استمرار بخشیدند و وضعیت استثنا را به صورت اصل کلی بر جامعه تحمیل کردند و در نتیجه مردم اصول سیاسی حکومت اسلامی را فراموش کردند، یا آنها را بخشی از نجابت و بزرگواریِ شخصیِ خلفای راشدین به شمار میآوردند. به هر حال عباسیان به طریقی که میتوان آن را کودتای بنی عباس نامید، قدرت را تصاحب کردند و نه تنها سوابق و راه و روش سیاسی بنیامیه را به عنوان اصول اجرایی به کار گرفتند، بلکه از خود موارد تازهای نیز بدانها افزودند!
تردیدی نیست که خط انحراف، در آغاز از خط مستقیم چندان فاصلهای ندارد، زیرا مردم تندروی را چه در عرصهی فساد و چه در زمینهی اصلاح نمیپذیرند! در واقع زاویهی بین خط انحرافی و خط اصلی، به تدریج و با مرور زمان بازتر میشود. به همین جهت خداوند برتری و فضیلت افراد این امت را به امر به معروف و نهی از منکر به عنوان پایهی ایمان به خداوند وابسته دانسته است:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِوَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّه﴾[آل عمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتی هستید که برای [هدایت] انسانها آفریده شدهاید، امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به خدا ایمان دارید».
زیرا اصل امر به معروف و نهی از منکر ابزار عملی حفظ جامعه از انحراف و اصلاح امور و بازگرداندن آنها به حالت صحیح در- صورتوقوع انحراف، به شمار میآید.
همچنین بدین جهت است که خداوند نفرین خویش را به خاطرِ نپرداختنِ به امر به معروف و نهی از منکر نثار امت نفرین شده کرده است:
﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ٧٨ كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ٧٩﴾[المائدة: ۷۸- ۷۹].
«کافران بنی اسرائیل بر زبان داود عیسی، پسر مریم، لعن و نفرین شدهاند. این بدان خاطر بود که آنان پیوسته نافرمانی و تجاوز میکردند و از حد میگذشتند. آنان از اعمال زشتی که انجام میدادند، دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نمیکردند و پند نمیدادند و چه کار بدی میکردند»!
در صفحات پیشین گفتیم که جامعهی دوره اموی تحت تأثیر دو عامل فتنه و آشوب و به دنبال آن، خشونت و بیرحمی بنیامیه در سرکوبی مخالفان به تدریج خود را از مراقبت و بازداشتن دست حکام از ارتکاب خطا کنار کشید. لذا اگر مشاهده میکنیم در دوره عباسیان به دامنهی کجرویها افزوده شود و مردم بازهم بیش از گذشته از مطالبهی اصلاح امور دست برداشتند جای شگفتی نخواهد بود!
نه تنها انحرافات سهگانهی دوران بنیامیه یعنی سلطنت ظالمانه به جای خلافت عادلانه، دستدرازی به بیت المال و توسل به خشونت در سرکوبی معارضان و مخالفان، ادامه یافت و بر شدت آنها نیز افزوده شد، بلکه انحرافات تازهای هم پا به عرصه نهادند که در دوران امویان سابقه نداشتد. بارزترین آنها خوشگذرانیهایی بود که نخست کاخهای خلفا و سپس امیران، وزرا، تجار، ثروتمندان و سرانجام افراد عادی شهرنشین را نیز در برگرفت.
امویان به رغم تبدیل خلافت به سلطنت، همچنان به انتخاب شایستهترین فرد برای تصدی امر حکومت پایبند بودند، در حالی که عباسیان این امر را به شکل موروثی و نوبتی درآورده بودند و حتی اگر نوبت به طفلی میرسید، خلافت را به وی واگذار میکردند.
اما در رابطه با خشونت و بیان حدود و ماهیت آن شاید اطلاق لقب «سفاح» [۱۰۶]به خاطر کثرت خونریزیِ بنیانگذار این سلسله برایش زیبنده باشد.
اما در خصوص دستدرازی به بیت المال، موارد و نمونهها بسیار فراوان و غیر قابل شمارش است. بارها و بارها شعرای چاپلوس و مداحی که در مجلسشان بیان می کردند که پیامبر اسلامصمردم را به «پاشیدن خاک بر صورتشان» امر فرموده است، و با چند بیت شعر و با مداحی خلیفه آمده و ۱۰۰ هزار دینار انعام گرفتهاند.
آری ۱۰۰ هزار دنیار از بیت المال مسلمانان که محل هزینهی آن، برابر نص قرآن، مشخص شده است. همچنین بارها و بارها زنان خوشآواز، با آهنگ و آواز زیبای خویش [۱۰۷]، خلیفهی مست یا هوشیار را چنان به وجد میانداختند که دستور میداد ۱۰۰ هزار دینار کمی بیشتر یا کمتر به او انعام بدهند! سپس بدعت تازهای، یعنی ایجاد «بیت المال ویژه» به موارد فوق افزوده شد که در آن اموال فراوان خلیفه را که از تسلط بر اموال عمومی، به دست آورده بود و خلیفه میتوانست از این حساب هنگفت، پاداش و انعام مداحان و خوانندگان خوشصدایی که وی را به طرب و وجد میآوردند بپردازد. اما خلیفه هزینهی اینگونه معاصی را نیز از محل بیت المال میپرداخت و «بیت المال ویژه» سال به سال حجیمتر و انبوهتر میشد!
موارد فوق انحرافاتی هستند که امویان بنیان نهادهاند که در زمان خود به سبب کوچکبودن و شرایطی که اعتراضات مردم در ورای آنها مستور میماند، چندان مایهی خطر به شمار نمیآمدند. اما هنگامی که به علت عدم نظارت مردم از طریق امر به معروف و نهی از منکر- که خداوند بر آن تأکید کرده و برگزیده و برتر بودن امت را به انجام این تکلیف منوط کرده است- اقدامی برای اصلاح انحرافات صورت نپذیرفت، بر حجم و دامنهی آنها افزوده شد تا این که در دوره عباسیان به اوج خود رسید.
قطعاً چنانچه انحرافات ناگهانی و بیسابقه و در رأس آنها رفاه زدگیها و خوشگذرانیهای ویرانکنندهای که اندکی قبل بدانها اشاره شد، دامنگیر هر ملتی شود، دیگر نخواهد توانست به وحدت، جدیت و پایبندی خود ادامه دهد و بر همین اساس دین اسلام خوشگذرانی و رفاهزدگی را عملی ناپسند میشمارد و با شدیدترین وجه، انسان را از آن برحذر میدارد:
﴿وَإِذَآ أَرَدۡنَآ أَن نُّهۡلِكَ قَرۡيَةً أَمَرۡنَا مُتۡرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيۡهَا ٱلۡقَوۡلُ فَدَمَّرۡنَٰهَا تَدۡمِيرٗا ١٦﴾[الإسراء: ۱۶].
«هرگاه بخواهیم شهر و دیاری را نابود کنیم، افراد ثروتمند، خوشگذران و شهوتران آنجا را حاکم و چیره میگردانیم و آنان در آن شهر و دیار به فسق و فجور میپردازند. پس حکم خدا بر آنجا واجب و قطعی میگردد و آنگاه آن مکان را سخت در هم میکوبیم».
آری! رفاهزدگی مانند اسیدی است که در اجسام نفوذ میکند و آنها را از درون، پوک و سست میگرداند و مقاومتشان را در برابر هر ضربهای از بین میبرد!
آری! فراوانی ثروت و نعمت نزد مردم به طور طبیعی باب خوشگذرانی را در دوره عباسیان گشود. اما همانطور که پیشتر گفتیم ثروت میتواند خوشگذرانی را تبیین کند، ولی نمیتواند عاملی برای توجیه آن باشد.
در زمان عمر اموال و ثروتهای نسبتاً فراوانی در اختیار حکومت و مردم قرار گرفت. اما تصرف در آن بهگونهای بود که توانست مانع رواج فساد شود، لذا به اصحاب اجازه نداد که به قصد تجارت از مدینه خارج شوند، مبادا طبقهای ثروتمند و صاحب نفوذ تشکیل شود و نوعی برتری و فساد طبقاتی در جامعه به وجود آید. افزون بر آن احتمال میرفت اینان که در عین حال اعضای تیم مشورتی خلیفه را تشکیل میدادند، به فساد مالی و خوشگذرانی دچار شوند که در چنین صورتی صلاحیت و شایستگی خویش را در امر مهم مشاوره از دست میدادند. در چنین شرایطی و قبل از آن خلیفه هوشیارانه و با دوراندیشی بر خود و خانوادهاش سخت گرفت، مبادا به عنوان اُسوه و الگوی بد، مردم را به فساد بکشانند.
اما اگر مال و ثروت بدون تصرف و دخالت ولی امر رها شود و راهکارهایی به منظور تأمین منفعت و پیشگیری از ضرر اندیشیده و به کار گرفته نشود، ناگزیر و براساس سنت الهی به نتایج معینی منجر میگردد. نه بدان سبب که ثروت ذاتاً این چنین باشد، بلکه چون از جانب افراد تلاشی برای اصلاح آفت، صورت نمیگیرد، آفت به تنهایی به عرصهی قدرت وارد میشود و آفت ثروت خوشگذرانی و راحتطلبی است و راه چاره آن نیز در اختیار ولیامر است که با تصرف و دخالت خود، ثروت بیش از اندازه را از دست ثروتمندان خارج سازد و منافع آن را به فقرا و کل جامعه بازگرداند و با الگو و اُسوه قرار دادن خویش، روح سعی و تلاش را در میان مردم بگستراند. اما اگر ثروت بدون قاعده و ضابطه و با وجود گروهی که در راستای فساد اخلاق و روحِ جامعه میکوشند، در دست مردم رها شود، نتیجه همان خواهد شد که سنت الهی مقرر ساخته و در قرآن آمده است:
﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٤١﴾[الروم: ۴۱].
«تباهی و خرابی در دریا و خشکی به خاطر کارهایی که مردمان انجام میدادهاند، به وجود آمده است. بدین وسیله خداوند سزای برخی از کارهایی را که انسانها انجام میدهند، بدیشان میچشاند تا این که آنان برگردند».
فساد مالی همانند تمامی آفتهای اجتماعی، مُسری است و چنانچه درمان و جلوگیری نشود، ناگزیر در جامعه انتشار مییابد و آنگاه که از قصر خلافت آغاز شده باشد، وضعیت بدتر خواهد بود، زیرا فرمانروایان همواره اُسوهی مردم به شمار میآیند.
به راستی امویان به رغم وجود و شیوع فساد مالی در میانشان در مقایسه با عباسیان کمتر به چنین آفتی دچار شده بودند، زیرا از یک سو سخت مشغول تثبیت نظام خویش بودند و از دیگر سو جهاد در راه خدا، آنان را به خود مشغول ساخته بود.
اما عباسیان پس از استقرار حکومت به ویژه به کوشش عمدی گروهی از اطرافیان ایرانی آنان فساد و خوشگذرانی در میانشان به سرعت رواج یافت و از کاخ خلفا به کاخهای اُمَرا، وزرا و سپس کاخهای تُجاری که درآمدهای آنان سر به میلیونها دینار میزد، سرایت کرد و کم کم فساد، بغداد، پایتخت خلافت و نیز دیگر پایتختهای اسلامی، نظیر دمشق، قاهره و... را بدانسان که داستانهای هزار و یک شب- و البته با نادیدهگرفتن گزافه گوییها و بزرگنماییهای ناشی از تخیل هنرمندان و نویسندگان- توصیف کردهاند، در خود فرو برد. بیتردید در ارتباط با حوادث روی داده در کاخهای خلفای عباسی به نحو گستردهای، مبالغه صورت گرفته است و این امر به ویژه در مورد شخصیت هارون الرشید نیاز مبرم به تنقیح و پاکسازی خواهد داشت؛ فردی که به عمد در کتب تاریخی شیعه و هم در کتابهای خاورشناسان عمداً و قصداً نسبت به زشتنمایی چهرهاش اهتمام زیادی به کار رفته است؛ خلیفهای که بنا به روایات یک سال به سفر حج میرفته و سال بعد به جنگ کفار، کی و کجا میتوانسته است فرصت و مجال پرداختن به آن همه لهو و لعب و خوشگذرانی را داشته باشد؟! قدرت تخیل نویسندگان، هنرمندانه این مطالب را سر همبندی کرده و سپس تحت عنوان وقایع تاریخی- و نه مجموعه داستانی ساخته و پرداخته و آن هم برای ایجاد آرامش و سرگرمی مردم- در صفحات تاریخ به ثبت رسیده است. با این وجود شکی نیست که فساد و خوشگذرانی هم به عنوان حقیقتی تاریخی و انکارناپذیر، رواج داشته است و سرایت آن از کاخهای خلفا و امرا و وزرا به کاخهای تاجران و ثروتمندان نیز تردیدناپذیر است و گسترش و افزایش مجالس طرب و شرابخواری در کاخهای مزبور نیز حقیقتی تاریخی به شمار میآید.
این تنها یکی از مهمترین انحرافاتی محسوب میشود که بدون سابقهی پیشین، در جامعهی دوره عباسی پدید آمده بود، اما در عین حال منحصر به خود نبوده است.
آری! فتوحات گستردهی اسلامی اسرای بسیاری را به همراه آورد که در میان آنان زنان مو طلایی، زیبا و افسونگر از ایتالیا جزیره سیسیل و دیگر مناطق امپراتوری روم دیده میشد. بسیاری از این زیبارویانِ یهودی و مسیحی بدون این که دین اسلام را بپذیرند، به کاخهای خلفا و امرا راه یافتند و از حضور در کاخهای خلفا و امرا در جهت به کارگیری نیرنگ و مکر درونی خود نسبت به اسلام نهایت بهرهبرداری را به عمل آوردند. سادهترین حیلهی زنان مزبور، سرگرم ساختن خلفا و امرا به خود و بازداشتن آنان از پرداختن به امور مهم حکومت بود، که در نتیجه این امور در اختیار کسانی قرار گرفت که غالباً نه «امین» بودند و نه «مأمون» و مهمترن حیله و نیرنگ آنان برافروختن آتش اختلافات ایجاد تفرقه و خصومت در میان خاندان خلافت و طرح خواستها و مطالباتی بود که سرانجام به جنگ داخلی میان امرا و به کارگیری سپاهیان اسلام در این منازعات انحرافی به جای به کارگیری برای جهاد در راه خدا منتهی گردید.
سپس نوبت به فتنهی کنیزان میرسد؛ کنیزان خوشآوازی که به ابزار شادی و سرور مجالس کاخنشینان خوشگذران تبدیل شده بودند. تعلیم خوانندگی و نوازندگی آنان، در جامعهی دوره عباسی به شغلی سودآور تبدیل شده بود که هزاران و بلکه صدها هزار دینار را به جیب صاحبان این مشاغل سرازیر میکرد و چنانچه عشق یکی از خوانندگان در قلب یکی از بزرگان غرق در ناز و نعمت و سرمست و غافل از همه جا و همه چیز جای میگرفت، اینگونه ولخرجیها سر به میلیونها دینار میکشید.
شماری از شاعران، اُدبا و زنادقهی ایرانی که در عهد بنیامیه چندان مجالی برای فعالیت نداشتند، فضای سراسر فسادآلود، ناپاک و بحرانزده دوره عباسی را برای تلاشهای مفسدانهی خویش کاملاً مناسب یافتند.
ایرانیان از لحاظ علمی، فرهنگی و سیاسی خود را برتر و شریفتر از اعراب میشمردند و بخشهایی از شبه جزیرهی عربستان تحت نفوذ نظامی و سیاسی آنان قرار داشت. با ظهور اسلام و به دنبال فتوحات اسلامی امپراتوری عظیم ساسانی که مایهی افتخار و مباهات آنها بود، به سادگی فرو پاشید و کشور به زیر سلطهی اعراب مسلمان درآمد و این وضع برای آنان- البته به جز افرادی که صادقانه و مخلصانه اسلام را پذیرفته بودند- بسیار گران آمده بود [۱۰۸].
پس از آن، فتنهی ناشی از تهاجم فکری- فرهنگی یونانی از راه میرسد که به صورت منطق و فلسفه و پیامدهای آن یعنی پیدایش فرقههای دینی و علم کلام در جامعهی اسلامی نمود و بروز مییابد. اگر این تعبیر درست باشد میتوان این وضعیت را نوعی فساد و رفاهزدگی عقلی به شمار آورد، زیرا زمانی که مردم از امور اصلی و مهم فارغ شدند و در خود نیرو و وقت اضافی احساس کردند، آنرا در مورد مسائل کم اهمیتتر به هدر دادند تا این که سرانجام، کار به اتلاف و نابودی این انرژی انجامید.
بیماری از آنجا سرایت کرد که مسلمانان برای آشنایی با علوم رایج در امپراتوری بیزانس [روم شرقی] [۱۰۹]به آموختن زبانهای یونانی و لاتین پرداختند و در این راه به فلسفه و منطق یونانی دست یافتند و تصورشان این بود که این دو علم برای خدمت به اسلام ابزارهای سودمندی هستند و براین اساس آموختن منطق و فلسفه به سرعت به صورت «مُدِ» روز درآمد و هیچکس بدون آگاهی از فلسفه و منطق و سخنگفتن به زبان آنها در مجالس «روشنفکر» و تحصیلکرده به شمار نمیآمد! وضعیت آنگاه بدتر شد که خلفا با بدعتگذاری سادهلوحانه از دانشمندان یهودی و مسیحی دعوت میکردند که در مجالس و محافل مباحثه حضور یابند و به دفاع و ستایش از دین خود و تهاجم به اسلام بپردازند و سپس از علمای مسلمان میخواستند که به ادعاهایشان پاسخ دهند و آنان را مجاب و ساکت کنند!
از آنجا که منطق و فلسفه ابزارهایی در خدمت علم عقاید (کلام) یهودی و مسیحی محسوب میشدند، علمای مسلمان به ناچار میبایستی آنها را به خوبی بیاموزند تا بتوانند با استفاده از ابزارهای مخالفان به ابطال دعاوی آنان در خصوص اعتقاداتشان بپردازند.
اما متفکران مسلمان با اثرپذیری از اندیشههای رقبا «الهیات اسلامی» را پی ریختند که از طریق آن عقاید اسلامی را در قالب علم کلام عرضه میکردند! و این لغزشگاه مهمی بود که عرصه را برای پیدایش فرقههای کجاندیش اسلامی هموار ساخت.
ما وظیفه داریم که هنگام مطالعه و شناخت انحرافات آن دوره بر این مهم تأکید کنیم که با وجود بیان واضح، صریح و خالص قرآنی، نیازی در خود احساس نمیکنیم که برای توضیح و عرضهی عقیدهی خود به فلسفهی یونانی یا غیر یونانی متوسل شویم، زیرا با توسل به این فلسفهها عقاید روشن و واضح اسلامی را در چارچوب اصطلاحات و عبارات پیچیده و فلسفی گرفتار و برای خود مشکلات غیر واقعی، خیالی و ذهنی ایجاد و سپس خویشتن را به حل مشکلات خود ساخته مشغول میکنیم.
وضعیت فوق در حقیقت از پیامدهای تهاجم فکری یونانی به حساب میآید که ناخواسته و در جریان مباحثات و تحقیقات علمی صورت گرفته است.
انحراف بعدی به وجود آمدن تصوف بوده است که آخرین انحراف نبوده و نخواهد بود. در واقع تصوف واکنشی همزمان در برابر چندین نوع انحراف بود؛ در ابتدا واکنشی در برابر فساد و خوشگذرانی حاکم بر جامعه بود، زیرا کسانی که میخواستند خود را از آلودگیهای فساد و بیبندوباری جامعه نجات دهند، گوشهنشینی اختیار کردند و برای ارضای عواطف و احساسات دینی خویش و دوریگرفتن از زشتیها و آلودگیها به «ذکر» روی آوردند. همچنین واکنشی بود که در برابر جزماندیشیهای فقهی از یک سو و انعطافناپذیری و مبهمگوییهای ذهنی علمای کلام از دیگر سو ظاهر شد، زیرا «تخصصهای علمی» دین را به شاخههای تخصصی مختلی تقسیم میکرد که تقریباً به کلی از هم جدا شده بودند. به عنوان نمونه فقه که ماهیتاً دانشی عقلانی است، به صورت رشتهای خودکفا وبیاعتنا به جوانب اخلاقیِ نشانگر کمال و جامعیت دین درآمده بود؛ یا کسانی که عقاید اسلامی را به روش علم کلام مطالعه میکردند و برای رد انحرافات کلامی به ادبیات و منطقِ خودِ مخالفان، یعنی مباحثات عقلی و فلسفی متوسل میشدند، در تحقیقات خود شفافیت و طراوت عقیدهی اسلامی و جنبهی دلربا و روحپرور آن را نمییافتند و در نتیجه عطش روحی همچنان باقی میماند و جویندگان را به سوی منبعی برای تأمین آن سوق میداد و هواداران تصوف پناهگاه مورد نظر را به آنان مینمایاندند و آنان هم شیفتهی تصوف شده و بدان پناه میبردند.
به ویژه عامهی مردم زمانی که نزد فقها و علمای دینی پیرو عقلانیت نمیتوانستند وجدان دینی خود را سیراب کنند، به آسانی به تصوف گرایش پیدا میکردند و به خیال خود به گزیر گاهی گرم دست مییافتند تا آنان را از فضای بیروح مطالعاتِ خشکِ عقلانی و سردیِ کسانی که آموزشهای عقیدتی را از لابهلای قضایای علم کلام و مبهمگوییها و مفروضات آن به عهده میگیرند برهاند.
علل رواج و گسترش تصوف هرچه بوده باشد، خود این پدیده یکی از مهمترین کجاندیشیهایی است که در جهان اسلام پدید آمده است. خواه از نظر ترویج افکار الحادی مانند نظریهی حلول و وحدت وجود که از هند و ایران بدان راه یافته است، خواه از ناحیهی گسترش انفعال، منفی بافی، بیتفاوتی، برداشت اشتباه از مفهوم توکل و دستکشیدن فرد از فعالیت در عرصهی زندگی.
زمانی که انحرافات فوق همزمان باهم روی داد و در مدت ۴ یا ۵ قرن به اوج خود رسید، مهاجمان صلیبی و سپس مفعولان آمدند! در اینجا باز هم گمان میرفت که اسلام به پایان راه رسیده و دیگر از بین رفته است؛ اما حقیقت این چنین نبود.
از یک سو در طی این چند قرن در کنار انحرافات مزبور، جنبش زنده و پویایی در تمام جهات شکل گرفته بود که به طور جداگانه و با عنوان نهضتهای علمی و فرهنگی اسلامی به ذکر آنها میپردازیم که در تاریخ بینظیر بودهاند.
از سوی دیگر شکستهای پی در پی که در شرق و غرب بر مسلمانان وارد آمد و به سقوط حکومت اسلامی اندلس و فروپاشی خلافت عباسی در بغداد انجامید، پایان کار اسلام در جهان نبود، بلکه مجموعهای از لغزشهای میان راه بود که حرکت و جنبش تازهای در پی داشت و در قالب دولت نیرومند عثمانی بروز و نمود یافت و اقدامات و تلاشهای عظیمی را در راه پیشرویهای اسلام در سرزمینهای مختلف و به ویژه در اروپا به عمل آورد.
این یکی از ویژگیها و شگفتیهای اسلام است و در ادیان دیگر به چشم نمیخورد. تردیدی نیست که لغزشها ضربات و لطمات وارد شده بر حکومت اسلامی، به راحتی میتوانست هر حکومت دیگری را به کلی نابود کند؛ چنانکه همهی امپراتوریهای قدیم و نیز امپراتوریهای جدید بریتانیا، فرانسه و روسیهی تحت تأثیر عوامل مشابهی با شدت کمتر از بین رفتهاند.
در واقع راز قضیه در این است که اسلام نظام سیاسی مبتنی بر قدرت مادی صرف نیست، بلکه نظامیست که قبل از هرچیز از ایمان و عقیدهی تک تک افراد نشات گرفته است و این تفاوتی بنیادی است که ناگزیر باید در دو زمینه مورد توجه و مطالعه قرار گیرد:
۱- موضعگیری جاهلیت معاصر در برابر دین و اصرار بر ادارهی امور جامعه بدون دخالت دین و به ویژه جدایی دین از سیاست به این گمان که چنین نظامی خیر و مصلحت انسان را بهتر و بیشتر تأمین میکند.
۲- فتنهی ایجاد شده به وسیلهی مسلمانانِ فریفتهی نظامهای سکولار جدید و این ادعا که: این گونه نظامها با منفعت و مصلحتِ جامعه، بیشتر از اسلام، سنخیت خواهند داشت!
هرگز! شکی نیست نظامهایی که مبنی بر دین نیستند و به ویژه نظامهای ضد دین با وجود استحکام ظاهری، لرزان و در معرض فروپاشی سریع قرار دارند. و به محض شیوع بیماریهای اجتماعی و به ویژه فساد مالی از هم خواهند پاشید، زیرا از نظر افکار، اعتقادات، فعالیتها و در مقام اجرای عملی، کاملاً ساخته و پرداخته دست بشرند و فاقد ارزشهای ثابتی هستند که انسان بتواند هنگام گرفتاری در گرداب و سرگردانی و از دستدادن عقل و آگاهی بدانها پناه ببرد.
اما افراد مؤمن چنین نیستند، زیرا آنان هنگام گرفتار شدن در گرداب و سرگردانی همواره تکیهگاه محکمی دارند و مادامی که به این ریسمان محکم چنگ بزنند، از ساحل نجات دور نمیشوند و امواج طوفان آنان را در خود نخواهد بلعید. افزون بر این ایمان امریست که همهی افراد شخصاً و بدون ارتباط با دولت و حکومت بدان ملتزم و پایبندند، چرا که پیمانیست میان فرد و پروردگارش. لذا امکان دارد قدرت حاکم برای مدت طولانی به فساد دچار گردد، بدون این که مردم فاسد شوند و افراد جامعه به قراردادی که براساس اعتقادات دینی با خدای خود بستهاند، وفادار میمانند، هرچند حکومت قدرت کنترل خود را بر مردم از دست داده باشد.
شکی نیست که با مرور زمان جامعه نیز ناگزیر تحت تأثیر فساد حکومت قرار میگیرد، زیرا شانه خالیکردن از زیر تکالیف، یک سرشت انسانی است. خلیفه سوم در این باره گفته است: «خداوند با استفاده از قدرت موانعی از سر راه برمیدارد که با قرآن نمیتوان آنها را برداشت» و هرگاه قدرت دولت برای مدتی طولانی دچار ضعف یا اختلال شود، افراد ضعیف النفسی که تنها تحت تسلط حکومت هستند، کنترلشان را از دست میدهند و به انحراف کشیده میشوند و با گستردهشدن دامنهی انحرافات و در غیاب اصلاحات لازم، سنت الهی در میان مردم به اجرا در خواهد آمد.
اما در تاریخ اسلام آیا این امر مستلزم دقت و توجه است که با وجود انحرافات حکومت عباسی جامعهی اسلامی مدت زمانی طولانی همچنان به پایبندی خود به اسلام ادامه داد و زمانی که حکومت پس از چند قرن غوطهور شدن در انحرافات، سرانجام دچار فروپاشی شد، «امت اسلامی» نابود نشد و در واقع ذخایر و سرمایههای ارزندهای در میان مردم بر جای ماند که توانست بر ویرانههای نظام از هم پاشیده شده، حکومت تازهای بنا نهد که همچنان رسالت اسلام را برای چندین قرن به عهده گیرد [۱۱۰]. از این رو دوران خلافت عباسی به رغم همهی انحرافات و کجرویهای صورت گرفته در ردیف دوران شکوه و پیشروی اسلام قرار داده میشود، نه دوران عقبنشینی، درماندگی و انحطاط.
گفتیم که دوره عباسی، دوره جنبش سریع و همه جانبه بوده است و بارزترین آنها را نهضت علمی و فرهنگی تشکیل میداده است.
به یقین کتابهای فراوانی، چه به قلم نویسندگان عرب و چه خاورشناسان در ارتباط با این دو نهضت دوره عباسی به رشتهی تحریر درآمدهاند. اما تصور ما این است که به یکی از نکات بسیار مهمِ مربوط به نهضتهای فوق دقت و توجه لازم مبذول نشده است، زیرا به ویژه کتابهای خاورشناسان به این مسأله اشاره ننمودهاند و در نتیجه مورخان «عرب» که مطالب را از آنان نقل کردهاند، از آن نکته غفلت ورزیدهاند.
خاورشناسان در بیشتر کتابهای خود به تفصیل به این دو نهضت پرداختهاند و تأکید کردهند که اینها صفحات پر فروع، غنی و پرمحتوا و همه جانبهی تاریخ هستند. اما به هر حال مانند بخشهای دیگر تاریخ دستاوردهای عظیم و درخشان آنها محصول تلاشهای برجسته و همه سویهی افرادی بوده است که در دوره خود، درخشیده و بعد خاموش شدهاند و مانند دیگر ارکان و اجزای تاریخ به موزهی تاریخ پیوستهاند.
آنچه به ویژه در اینجا میخواهیم آشکارا بیان کنیم، فراتر از میزان سودمندی این نهضتها ارتباط آنها با اسلام است و چنین مشخصه بارزی، نهضتهای مزبور را چه در دوران شکوه و درخشش و چه پس از پیوستن به یگانگی تاریخ در نوع خود منحصر بهفرد مینماید.
هنگام سخنگفتن از نهضت علمی مسلمان باید اشاره کنیم که مسلمانان در آغاز علم یونانیان و دیگر ملتها را که یونانیها آن را به ارث برده بودند. سپس فرا گرفتند به سرعت روح علمی لازم را به عنوان اساس کار کسب کردند و به تصحیح اشتباهات علمی یونانیان و به دنبال آن به افزودن مباحث کاملاً جدید و ناشناخته پرداختند که بزرگترین و بارزترین دستاوردهای این روند، ابداع روش تجربی بوده که پیشرفتهای علمی جدید در همهی رشتهها و شاخهها، بر این روش بنا نهاده شده است. با این وجود حق مطلب را دربارهی این نهضت علمی بینظیر به طور کامل ادا نکرده و چیزی از مشخصه بارز آن از دیگر جنبشهای علمی تاریخ انسان را بیان نکردهایم، در واقع آنچه نهضت مزبور را متمایز و منحصر بهفرد مینماید، این است که این جنبش علمی گسترده از ایمان نشأت گرفته و در سایهی عقیده پرورش یافته و هیچگاه تضاد و ستیزی میان آن و عقیده و ایمان رخ نداده است. در حالی که ما جایگاه این ویژگی را هنوز نشناختهایم و بر این اساس ضرورت ابراز و بیان آن را در هنگام بازنویسی تاریخ به روشنی احساس میکنیم.
برای شناخت ارزش این ویژگی خاص یا بهتر بگوییم نعمتی که نهضت علمی اسلامی را از نهضتهای دیگر متمایز میسازد، با هم نگاهی به جنبش علمی معاصر دنیای غرب میافکنیم:
تردیدی نیست که نهضت علمی مزبور از ابتدا بر پایهی خصومت با کلیسا و دین بنا شده است. منابع اروپایی ریشهی این خصومتها را به ترس کلیسا از گسترش علم و عقبنشینی خرافات نسبت میدهند، زیرا پایه و اساس قدرت هولناک کلیسا برای تسلط بر افکار و اذهان مردم خرافات بود. منابع فوق همچنین ریشهی این عداوت را با ضدیت علم با آموزههای تورات درباره تاریخ جهان و مسطحبودن زمین به جای کرویت آن اعتقاد به مرکزیت زمین به جای خورشید، در جهان مرتبط میدانند و متولیان کلیسا، در راستای همین طرز تفکر، مخالفان کتاب «مقدس» را که در رأس آنان کپرنیک، جوردانو برونو و گالیله قرار داشتند، به شکنجه و قتل و سوزاندن تهدید کردند و از آن هنگام جنگ و نزاع میان علم و دین آغاز شد.
آنچه منابع اروپایی در این باره میگویند، صحیح است. اما این منابع عمداً و به دلایلی کاملاً روشن از همان آغاز علت اصلی شورش کلیسا بر ضد نهضت علمی را نادیده گرفتهاند عبارت است از این که جنبشهای علمی اروپا در حقیقت از مدارس اسلامی اندلس، شمال آفریقا و شرق جهان اسلام و از کتابهای علمی مسلمانان که به زبان لاتین، یعنی زبان علمی اروپای آن روز ترجمه میشدند، اقتباس و نقل شده بود و نسبت به اسلام و مسلمانان روح تحسین و ستایش بسیاری با خود به همراه داشت و در پی آن، کلیسا که از گسترش نفوذ اسلام همراه با نهضت علمی به هراس افتاده بود، به شدت برآشفت و برای جلوگیری از چنین نفوذی به اعمال وحشیانه و بیرحمانه مبادرت ورزید [۱۱۱].
علل و عوامل هرچه بوده، رابطهی میان «علم و دین» در اروپا عملاً به دشمنی کشیده شد و هریک راه خود را رفت و در این میان موجودیت و وحدت جامعه از هم گسست و در نتیجه علم خود را ملزم به ترک دین و دین نیز خود را مجبور به کنارگذاشتن علم دانست؛ این در حالیست که علم و دین هردو خطوط مستقیم فطرت بشر هستند. یعنی علاقه و رغبت نسبت به عبادات خالق، خواست فطری انسان و علاقه به شناخت و معرفت هم جزء جداییناپذیر سرشت اوست.
اینها هردو کششهایی هستند که خالقِ علیم و خبیر در سرشت انسان نهاده است تا وظیفهی خلافت در زمین را به انجام رساند:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآ﴾[الأعراف: ۱۷۲].
«[ای پیامبر! برای مردم بیان کن] هنگامی را که پروردگارت پس از فرزندان آدم نسلهای بعدیشان را آفرید و ایشان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان گفتند: آری! گواهی میدهیم».
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّم﴾[الروم:۳۰].
«این سرشتیست که خداوند مردمان را بر آن سرشته است و نباید سرشت خدا را تغییر داد. این است آیین محکم و استوار».
﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٧٨﴾[النحل: ۷۸].
«خداوند شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد، در حالی که چیزی نمیدانستند. و او به شما گوش و چشم و دل داد تا سپاسگزاری کنید».
﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا﴾[البقرة: ۳۱].
«سپس به آدم همه نامها را آموخت».
زمانی که انسان فطرت و سرشت خدادادی طبیعی و زیبای خویش را سالم نگه دارد، انگیزههای فطری دین و دانش در کنار هم و پا به پای هم نقشِ خود را ایفا میکنند و انسان از یک سو کاملاً به عالم غیب معتقد میشود و از دیگر سو در عالم مشهود و زندگی مادی به دور از هرگونه تعارض و تناقض و انفصال به سعی و تلاش میپردازد:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَيۡهِ ٱلنُّشُورُ ١٥﴾[الملک: ۱۵].
«خداوند ذاتیست که زمین را برای شما رام کرده است. پس در اطراف و جوانب آن راه بروید و از روزی خدا بخورید! زندهشدن دوباره در دست اوست».
﴿۞ٱللَّهُ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡبَحۡرَ لِتَجۡرِيَ ٱلۡفُلۡكُ فِيهِ بِأَمۡرِهِۦ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٢ وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ١٣﴾[الجاثية: ۱۲- ۱۳].
«خداوند همان کسیست که دریا را برای شما رام کرده است تا کشتیها برابر فرمان و اجازهی او در دریا روان شوند و شما انسانها بتوانید از فضل خدا بهره گیرید تا شاید سپاسگزار شوید. و آنچه در آسمانها و آنچه که در زمین است، همه را از سوی خود کاملاً در اختیار شما قرار داده است. قطعاً در این نشانههای مهمی است، برای کسانی که میاندیشند»!
اما نادانی کلیسای اروپا میان دو انگیزهی فطری بذر نزاع و جدایی پاشید و با این اقدام بخش عمدهای از هویت و موجودیت انسان را به فساد و تباهی کشاند. اروپاییان در ادامه دست به نادانی دیگری زدند و با آغاز نهضت بیداری، ریشههای فرهنگ جاهلی یونان باستان را احیا کردند که در افسانههای آن منازعهی شدیدی میان خدا (یا خدایان) و انسان در میگرفت و رابطهی میان این دو به شدت خصمانه بود. خدایان قصد داشتند انسان را به سختی مجازات کنند، زیر چشم به مشارکت در قدرت آنان دوخته بود! و انسان هم به سهم خود به منظور اثبات ذات خویش با خدایان به ستیز میپرداخت و براساس میزان نافرمانی نسبت به خدایان موجودیت خود را به اثبات میرسانید، همچنین بر پایهی مفاد اساطیرِ جاهلیِ مزبور، انسان توانسته بود، با وجود نارضایتی خدا «علم» را از او به غنیمت بگیرد، چرا که خداوند علاقهای به این نداشت که انسان را در «معرفت» و علم با خود شریک کند و میخواست آن را در انحصار خود نگهدارد [۱۱۲].
ژولین هکسلی در کتاب «انسان در جهان معاصر» در این باره مینویسد: [۱۱۳]
«در نتیجهی بیداری این احساس در روح، اروپای معاصر همچون پیشینیان خود در یونان قدیم به این احساس رسیدند که ناتوانی و نادانی تنها عوامل تسلیم انسان در برابر خداوند در گذشته بودند و حال که در سایهی علم بر جهان پیرامون خویش تسلط یافته، وقت آن رسیده است که مسؤولیت همهیآنچه را پیشتر در دوره ناتوانی و نادانی به خدا واگذار میکرد، شخصاً به عهده گیرد و خود به مقام الوهیت ارتقا یابد» [۱۱۴].
در نتیجهی نادانیهای مزبور در جهان غرب میان علم و دین دشمنی آشتیناپذیری درگرفت و نهضتِ علمیِ عظیم و مهارناپذیری در عین ضدیت با دین و تنفر از خدا و ارتقای طبیعت به مقام الوهیت، [۱۱۵]به راه افتاد که به شدت از ذکر نام دین در عرصهی علم بیزار بود و این دو آشتیناپذیر و غیر قابل جمع شناخته میشدند:
﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ٤٥﴾[الزمر: ۴۵].
«هنگامی که خداوند به یگانگی یاد میشود، کسانی که به آخرت ایمان ندارند، دلهایشان میگیرد و بیزار میگردند. اما هنگامی که از معبودهایی جز خدا سخن به میان میآید، به ناگهان شاد و خوشحال میشوند».
از آنجا که علم از لحاظ تئوری و کاربرد و به خاطر تسهیلات و وسایلی که برای ایجاد رفاه و آسایش در خدمت انسان قرار میدهد، از قدرت و توان بسیار بالایی برای نفوذ در جان و دل مردم برخوردار است، ناگزیر کار به جایی رسید که بشر دین را از صحنهی زندگی کنار نهاد و علم را به جای آن نشاند و بر این اساس همهی ارزشهای معنوی و اخلاقی مرتبط به دین یکجا به دور افکنده شد و آنگاه بود که علم ذاتاً به عنوان وسیلهی گسترش فساد و الحاد مورد بهرهبرداری قرار گرفت.
جنبش علمی و همه جانبهای- نمیگوییم به دور از دشمنی با دین، بلکه- در سایهی دین و با کمکگرفتن از آن صورت گیرد، چه نعمتی به شمار میآید؟ و چه احساس آرامش و اطمینان خاطری به انسان دست میدهد، اگر جنبش و پیشرفت علمی مزبور، نیازهای فطری خود را در عرصهی شناخت و همزمان با کششهای فطری، وی را در زمینهی خداپرستی سیراب کند؟
احساس وحدت، هماهنگی عقلی و روحی فراوانی وجود انسان را در برمیگیرد، چنانچه فرد دانشمند، عابد، و فرد عابد، دانشمند باشد؟ چنین انسانی زیرا هنگام ورود به مسجد درحالی که ذهنش سرشار از علم و هنگام ورود به کارخانه یا آزمایشگاه قلبش انباشته از یاد و ذکر خدا باشد هرگز احساس پریشانی و سرگردانی نخواهد کرد. آری! کسی قدر و منزلت نعمت مزبور را میشناسد که وضع و حال آنانی را که در سایهی جاهلیت معاصر به از هم گسیختگی شخصیت و بیهویتی دچار شدهاند، مورد تأمل و بررسی قرار دهد. و حق با عمر بن خطاب بود که با ذهن ناقد و اندیشهی روشن میگفت: «هرکس جاهلیت را نشناسد، اسلام را نیز نخواهد شناخت»!
شکی نیست که برپایی جنبش و پیشرفت علمی اسلامی که در پناه ایمان و برگرفته از اعتقادات دینی و براساس اصل «فریضهی» دانشاندوزی، انسان را به خدا نزدیک میسازد، موجب شده بود که از این پیشرفتهای علمی در راستای به فساد کشاندن اعتقاد و اخلاق جامعه- چنانکه از پیشرفتهای علمیِ امروزیِ جهان غرب، مورد استفاده قرار میگیرد- بهرهبرداری به عمل نیاید. پیشرفتهای علمی جهان غرب به شیوههای گوناگون دین و اخلاق بشر را به فساد و تباهی میکشانند؛ چه از طریق ارائهی نظریات به اصطلاح «علمی» که به موجب آنها صفت خالقبودن از خدا سلب میشود، و چه از راه پخش اخبار و ادعاهای «علمی» در خصوص تولید سلول زنده توسط انسان یا عرضهی فلسفههایی «علمی» که دین و اخلاق و «ثابتبودن» ارزشها را به طور مطلق به ریشخند میگیرند.
همچنین فضایی که در آن انسان از راه عبادت به خداوند تقرب میجوید، مانع از آن شده بود که مسلمانان پیشرفتهای علمی به دست آمده را برای تباهی و نابودی به کار گیرند. چنانکه امروزه دانش هستهایِ اعطاییِ خداوند، در راستای تخریب و نابودی و تهدید و ارعاب و کشتار جمعی، به کار گرفته میشود [۱۱۶]و همچنین قرصهای ضد بارداری با هدف اشاعهی فحشا و فساد اخلاقی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
دریغ که در همهی آثار خاورشناسان و غربزدگان دربارهی نهضت علمی اسلامی، نعمت مذکور مورد ارزیابی و قدرشناسی لازم قرار نگرفته است!
وظیفهی ما این است که در بازنویسی تاریخ اسلام حقایقی چند را مورد تأکید و توجه کافی قرار دهیم:
۱- بیتردید این مسلمانان بودند که براساس رهنمودهای اسلام، روش تجربی را وارد عرضهی تحقیقات علمی کردند.
نه اعراب قبل از اسلام با مباحثهی علمی برای استخراج نتایج علمی سرو کار داشتند و نه علم یونانیان که مسلمانان در پی رهنمودهای اسلام به جستجوی آن پرداخته و بدان دست یافته بودند، هیچ یک مبتنی بر مشاهده، استنباط و انجام تجارب آزمایشگاهی نبودند. یونانیان به جای پرداختن به آزمایشهای عملی و عینی فرضیههای کلی را از مباحث فلسفی و نظری استنباط میکردند.
اما اسلام از همان ابتدا مسلمانان را به کسب دانش تشویق کرد و بعد آنان را به جستجوی نظریات عملی و عینی برای استخراج حقایق واداشت.
رهنمودها و رویکردهای مکرر قرآنی به سوی جهان مشهود و محسوس و مسائل درون آن از جمله: توالی روز و شب، ستارگان، ابر، رعد و برق، گیاهان، حیوانات و خروج موجودات زنده از مرده و بیرونآمدن مرده از زنده با هدف معطوفساختن توجه انسان به عمظت و قدرت خدا و نشأت گرفتن همه چیز از جانب او و اطاعت محض آنها از اراده و عظمت خداوند صورت گرفته است؛ و این که پروردگار به تنهایی خالق و صاحب همهی امور است و لاغیر:
﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡر﴾[الأعراف: ۵۴].
«آگاه باشید که تنها او میآفریند و تنها او فرمان میدهد».
بنابراین، اله و معبودی حق، جز او وجود ندارد.
همچنین هدف از رویکردهای فوق عبارت است از: ترغیب و تشویق انسان به شناخت هستی و بهرهبرداری از همهیآنچه خداوند برای آبادسازی و تزیین جهان در اختیار وی قرار داده است:
﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ ءَايَتَيۡنِۖ فَمَحَوۡنَآ ءَايَةَ ٱلَّيۡلِ وَجَعَلۡنَآ ءَايَةَ ٱلنَّهَارِ مُبۡصِرَةٗ لِّتَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡ وَلِتَعۡلَمُواْ عَدَدَ ٱلسِّنِينَ وَٱلۡحِسَابَۚ وَكُلَّ شَيۡءٖ فَصَّلۡنَٰهُ تَفۡصِيلٗا ١٢﴾[الإسراء:۱۲].
«و (ما) شب و روز را دو نشانه قرار دادیم، پس نشانه شب را محو کردیم، و نشانهی روز را روشنی بخش ساختیم، تا (در پرتو آن) از پروردگارتان فضل (و روزی) بجویید، و تا شمارش سالها و حساب را بدانید، و هرچیز را به تفصیل بیان کردهایم».
﴿۞يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّ﴾[البقرة: ۱۸۹].
«دربارهی هلالهای ماه از تو میپرسند، بگو: آنها نشانههای زمانی برای مردم و حج هستند».
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي مَدَّ ٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۡهَٰرٗاۖ وَمِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ جَعَلَ فِيهَا زَوۡجَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ يُغۡشِي ٱلَّيۡلَ ٱلنَّهَارَۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ٣ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ قِطَعٞ مُّتَجَٰوِرَٰتٞ وَجَنَّٰتٞ مِّنۡ أَعۡنَٰبٖ وَزَرۡعٞ وَنَخِيلٞ صِنۡوَانٞ وَغَيۡرُ صِنۡوَانٖ يُسۡقَىٰ بِمَآءٖوَٰحِدٖ وَنُفَضِّلُ بَعۡضَهَا عَلَىٰ بَعۡضٖفِي ٱلۡأُكُلِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ٤﴾[الرعد: ۳- ۴].
«و او آن کسیست که زمین را گسترانده و در آن کوهها و جویبارها قرار داده است و از هرگونه ثمر و میوهای، جفت نر و مادهای در آن آفریده است. شب را بر روز میپوشاند. بیگمان در این نشانههاییست برای آنان که میاندیشند. در روی زمین قطعه زمینهایی در کنار هم قرار دارد و تاکستانها، کشتزارها و نخلستانهای یک پایه و دو پایه در آن موجود است که اگرچه با یک نوع آب سیراب میشوند، اما برخی را از لحاظ طعم بر برخی دیگر برتری میدهیم. بیگمان در این نشانههایی برای کسانیست که عقل خویش را به کار میگیرند».
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمۡ سَكَنٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ بُيُوتٗا تَسۡتَخِفُّونَهَا يَوۡمَ ظَعۡنِكُمۡ وَيَوۡمَ إِقَامَتِكُمۡ وَمِنۡ أَصۡوَافِهَا وَأَوۡبَارِهَا وَأَشۡعَارِهَآ أَثَٰثٗا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٖ٨٠ وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَٰلٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡجِبَالِ أَكۡنَٰنٗا وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسۡلِمُونَ ٨١﴾[النحل:۸۰- ۸۱].
«خداست که خانههایتان را محل آرامش و آسایشتان تبدیل کرده است و از پوستهای چهارپایان، چادرهایی برایتان ساخته است که در سفر و حذر خود، آنها را سبک مییابید و از پشم، کرک و موی چهارپایان، وسایل منزل و موجبات رفاه و آسایش شما را فراهم کرده است که تا مدتی از آنها استفاده میکنید. خداوند از چیزهایی که آفریده سایهها و از کوهها پناهگاهها برایتان پدید آورده و جامههایی برایتان تدارک دیده است که شما را از گرما و جنگ، حفظ میکند. بدین گونه خدا نعمتهای خود را بر شما اتمام میبخشد تا مطیع و مخلص او شوید».
﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗفَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا كَانَ لَكُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ يَعۡدِلُونَ ٦٠ أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِيَ وَجَعَلَ بَيۡنَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٦١﴾[النمل: ۶۰- ۶۱].
«آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است و برای شما از آسمان، آبی بارانده است که با آن باغهای زیبا و فرحافزا رویاندهایم؛ باغهایی که شما نمیتوانستید درختانشان را برویانید. آیا معبودی با خداست؟! اصلاً ایشان قومی هستند که نافرمانی و سرپیچی میکنند! یا کسی که زمین را به عنوان قرارگاه قرار داده است و در میان آن رودخانهها پدید آورده است و برای زمین کوههای پا برجا و استوار آفریده است و میان دو دریا، مانعی پدیدار کرده است؛ آیا معبودی با خدا است؟! اصلاً بیشتر آنان بیخبر و ناداناند»!
افزون بر آن دهها نمونهی دیگر از این گونه اشارات در قرآن کریم یافت میشود که انسان را به اندیشیدن در ملکوت آسمانها و زمین و شناخت هستی و از طریق آن پیبردن به قدرت خدا و رویآوردن به تسخیر آنچه انسان را رازهای این جهان کشف میکند، در جهت عمران و آبادانی ترغیب میکنند:
﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱسۡتَعۡمَرَكُمۡ فِيهَا﴾[هود: ۶۱].
«اوست که شما را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شما واگذار کرده است».
این رویکردها، رهنمودها و امثال آنها بود که مسلمانان را نخست در پی کسب علم فرستاد و آنها را وادار کرد که تنها به علوم نظری و فلسفی یونان بسنده نکنند و به عرصههای عملی و اجرایی روی آورند و روش تجربی را به حوزهی تحقیقات علمی وارد نمایند و با گامزدن در این راه به پیشرفتهای عظیمی در طب، فیزیولوژی، فیزیک، شیمی، نجوم و ریاضیات دست یابند که تاریخ بر آن گواهی میدهد.
۲- تردیدی نیست که پیشرفتهای علمی جدید اروپا همهی بنیانهای خود را از نهضت علمی اسلامی برگرفته است.
البته نمیتوان منکر این حقیقت شد که اروپا در سایهی تلاش فوق العادهی خود، دامنهی پیشرفتهای علمی را به جایی رسانده است که انسان پیشتر حتی تصورش هم را نمیکرد و بهراستی اروپا در سایه صلابت، پشتکار، مراقبت، خلاقیت و استعداد فطری خویش، کرانههای پیشرفتهای حیرتانگیز را بدین حد رسانده است. اما آنچه باید بر آن انگشت نهاد، این است که مسلمانان در نتیجه چنین کوششهایی دامنهی نهضت علمی را به جایی رساندند که در دوره خود پیروزی بزرگی محسوب میشد، با این تفاوت که اروپا نهضت علمی خود را بر مجموعهی عظیمی از ذخایر و اندوختههایی پایهگذاری کرد که هم از حیث روش تحقیق و هم خود علوم در اختیار داشت. در حالی که مسلمانانِ زمان شروع نهضت، چنین اندوختهای از لحاظ روش تحقیق علمی در اختیار نداشتند و در واقع با بهرهگیری از رهنمودهای دینی خود به آن دست یافتند. علاوه بر این علوم کاملاً جدیدی نظیر: جبر، نقشهکشی و جغرافیا را نیز ابداع کردند (به همهیاینها علوم دینی مختص اسلام مانند علوم قرآنی، حدیث، فقه، اصول و... را نیز باید افزود که طبیعتاً نزد ملل دیگر یافت نمیشد).
۳- پیشتر اشاره کردیم که نهضت علمی اسلام در پناه عقیده و ایمان و به دور از هرگونه ضدیت با آن نشأت گرفت و مسلمانان امتیاز منحصر بهفرد آن، یعنی برنامهی درست علمی را از منهج ربانی برگرفتند و به واسطهی آن سعادت بشریت را برای مدتی طولانی فراهم آوردند و به راستی که انسان معاصر، با از دستدادن این برنامهی صحیح، به بدبختی، پریشانی و آشفتگی روانی، اضطراب عصبی و استرس و به مصداق این ضرب المثل قرآنی تبدیل شده است:
﴿رَّجُلٗا فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَٰكِسُونَ﴾[الزمر: ۲۹].
«انسانی با شریکان و همدستان بداخلاق».
دچار شده است، دستاوردها و موفقیتهای نهضت بزرگ اسلامی همچون فراگیر بودن، تعادل، توازن و به هم پیوستگی، پدیدهای نیست که با سپریشدن نسل مسلمانان فعال و خلاق آن زمان به تاریخ پیوسته باشد و در واقع راه و رویهی همهی انسانها و همهی زمانها به شمار میآید و چنانکه مسلمانان آن دوره در امور فوق و دیگر امور پیشرو بودند ناگزیر حرکت بیداری اسلامی معاصر باید از طریق برنامههای اجرایی و عملی قضیهی فوق را در مقابل جاهلیت معاصری- که همهی موازین و معیارها را مختل و بشریت را به سوی گمراهی و بدبختی سوق داده است- به خوبی روشن سازد. این حرکت همچنین موظف است که از راه نشاندادن نمونههای عینی و عملی بشریت را در امر فوق و دیگر امور به راه راست بازگرداند و یقین داشته باشد که این امر بخشی از رسالت و مسؤولیتی است که در روز آخرت و در پیشگاه خداوند باید پاسخگوی آن باشد:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾[البقرة: ۱۴۳].
«و بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم تا گواهانی بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد».
بنابراین، آنچه گذشت نهضت علمی اسلامی را به عنوان بخشی از تاریخ که سپری شده است و امروز دیگر وجود خارجی ندارد، تلقی نمیکنیم. بلکه به عنوان برنامهای همیشگی بدان مینگریم که در آن دوره آن را به کار بردیم و امروز هم میکوشیم به آن بازگردیم و تمامی بشریت را نیز به سوی آن فرا میخوانیم. در این صورت نهضت مزبور از «موزهی تاریخ» خارج و به صحنهی زندگی امروز بازخواهد گشت و دیگر خاطرهای به شمار نمیآید که با گذشت زمان از یادها برود. بلکه به رسالت و پیامی ارزنده تبدیل خواهد شد که سعادت و پیشرفت حال و آیندهی جامعه بشری را در پی خواهد داشت.
آنچه درباره نهضت علمی اسلامی گفتیم، عیناً برای توصیف نهضت فرهنگی و تمدن اسلامی نیز مناسب است. بیشتر خاورشناسان در زمینهی فرهنگ و تمدن اسلامی دوره عباسی در شرق، اندلس، سیسیل و دیگر ممالک اروپایی که به تصرف مسلمانان درآمده و مدتها بر آنها حکمفرما بودهاند، به تفصیل سخن گفتهاند.
اما موضوع بحث آنان چیست؟ در ادامه جهت وضوح بیشتر مسأله پارهای از نوشتههای آنان را نقل میکنیم.
بیتردید ارزش و اهمیت هر تمدنی تنها به تعداد شهرهایی که صاحبانشان ساختهاند، یا راههایی که احداث کردهاند، و یا کارخانهجات عظیم صنعتی که بنا نهادهاند، بستگی ندارد. هرچند همهی اینها طبیعتاً در بطن مفهوم تمدن جای میگیرند و از این نظر میان ملل گوناگون تفاوت به چشم میخورد.
در حقیقت تمدن به ارزشها وابسته است و بر آنها متکی است و در سایهی آنها به حیات خود ادامه میدهد و باز از دسترفتن ارزشها تمدن نیز به سراشیبی سقوط و زوال خواهد افتاد؛ اما جهان غرب هنگام بحث از تمدن [۱۱۷]بیشتر بر جوانب مادی و محسوس تأکید میکند و بحث از ارزشها را به مقولهی فرهنگ [۱۱۸]و اختلاف آرای گستردهی مورخان و نویسندگان درباره حدود و میزان روابط و تداخل این دو مفهوم وا میگذارد. ولی ضروریست که ما مسلمانان معیارهای ذاتی خود را با استمداد از مفاهیم دینی کسب کنیم.
آری! عمران، آبادانی و پیشرفت صنعتی، امری مطلوب و بخش مهمی از وظایف مربوط به خلافت انسان در جهان به شمار میرود و در قرآن به صراحت بدان اشاره شده است و اگر فرد با داشتن توان لازم در این مورد کوتاهی کند، در حقیقت در زمینهی ادای تکلیف خویش مقصر قلمداد خواهد شد.
اما مسأله به امور عمرانی و صنعتی صِرف محدود نمیشود، زیرا از این نظر کافر و مؤمن باهم برابرند و چه بسا کافر به علت توجه بیشتر به زندگی و زینتها و زیباییهای دنیوی بر مؤمن برتری داشته باشد.
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ١٥﴾[هود: ۱۵].
«کسانی که خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند، اعمالشان را در این جهان بدون هیچگونه کم و کاستی به طور کامل میدهیم».
در واقع مسأله به خود انسان مربوط میشود که آیا هدف از هستی خویش را محقق کرده است؟ و هدف از وجود او چیست؟
آری! در اینجا است که «ارزشها» متفاوت و در نتیجه تمدنها نیز متفاوت خواهند بود.
با معیار قرار دادن این مسأله تفاوت آرای پژوهشگران پیرامون سبک معماری، نحوهی احداث شهرها، نوع لباس و وسایل زندگی، زیورآلات ثانویه و دیگر جلوههای جنبی تمدن با این پرسش بنیادین، آشکار میشود که:
آیا انسان هدف از خلقت خویش را تحقق بخشیده است؟ و هدف از آفرینش او چیست؟ قصد ما هرگز این نیست که در مطالعات و بررسیهای خویش نسبت به جوانب فوق، سهلانگاری به خرج دهیم یا آنها را به حساب نیاوریم. اما تردیدی نیست که برخلاف رویهی معمولِ پژوهشگران دنبالهرو روش و برنامهی کنونی دنیای غرب، تمامی توجه و اهتمام خود را نیز به آن امور معطوف نمیسازیم!
بیتردید هدف از خلقت انسان در اذهان غربیها با هدفی که خداوند و فرستادهاش در اسلام تعیین کردهاند، اختلاف بنیادی دارد، بنابر درک و فهم مردم مغرب زمین، خلقت انسان با دو هدف اصلی و عمده صورت گرفته است: حفظ زندگی خود در روند «تنازع بقا» و برخورداری هرچه بیشتر از لذتهای مادی زندگی.
گاهی اوقات اروپا به گمان نادرست، تمدن خویش را به دین گره میزند و با محک قرار دادن مسیح، تمدن اروپا را «تمدن مسیحی» [۱۱۹]مینامد که در حقیقت دروغی به این بزرگی وجود ندارد! زیرا مسیح÷برای رهایی روح، مردم را به ترک لذات دنیوی فرا میخواند و میگوید:
«اگر کسی به گونهی راستت سیلی زد، گونه چپ را نیز در اختیارش بگذار و اگر خواست پیراهنت را به زور ببرد، ردایت را نیز به وی بده»!
اما واقعیت اروپا فاصلهی زیادی با دعوت مسیح÷دارد، زیرا اروپایی نه تنها گونهی چپ خود را در اختیار کسی که به گونهی راستش سیلی بزند قرار نمیدهد، بلکه این خود او است که میزند، غارت میکند و به انگیزه تجاوزگری محض و بدون آنکه کسی به او صدمهای برساند، به تعدی و تجاوز، دست میزند!
آری! اینها میراث دعوت مسیح نیست، بلکه میراث جاهلیت رومیست که با استفاده از زور و قوهی قهرآمیز میکوشد به خاطر منافع خود ملتهای دیگر را به ذلت، قهقرا، عقبماندگی و بردگی بکشاند و هرچه بیشتر خود را از لذت زندگی دنیویِ پر از زینت، زرق و برق بهرهمند سازد. لذا آنانی که بنیانهای تمدن معاصر غرب را به تمدنهای یونانی، رومی [۱۲۰]مرتبط میسازند، بسیار صریحتر و صادقتر از کسانی هستند که به گمان خود تمدن مزبور را به نوعی با حضرت مسیح÷پیوند میدهند.
بنیانهای یونانی- رومی تمدن غرب، زمینه را برای پذیرش نظریهی [چارلز] داروین در مورد تعبیر حیوانی از رفتار انسان فراهم ساخت. او در نظریهی خود اصل تنازع بقای حاکم بر رفتار حیوانات را به رفتار انسان نیز تعمیم داد و بدین گونه تعبیر و تفسیر حیوانی از رفتار انسان در خصوص برخورداری از لذات جسمی، به شکل بیبند و باری جنسی- که ابزارهای اطلاعرسانی امروزی، عملاً به پخش و نشر آن مشغولاند- نمود مییابد. آری! داروین میگوید: انسان حیوانی تکاملیافته است و این تکامل بر دو مورد متمرکز است:
۱- افزایش حجم مغز:
پس او مدعیست از آنجا که انسان توانست به طور مستقیم روی دو پا بایستد و سرش را به جای معلقبودن در فضا به تنه بچسباند، مغزش بزرگتر شد و قدرت سخنگفتن پیدا کرد و هوشش افزایش یافت.
۲- تکامل انگشت شست دست، به نحوی که به او امکان داد، ابزار و ادوات را با آن در دست بگیرد و بدین وسیله هوش و ذکاوت خود را در کارهای عملی نشان دهد.
اگر انسان غربی این چنین و اهدافش آن چنان باشد، تفسیر دنیای غرب از تاریخ و تمدن بر دو امر اساسی متمرکز میگردد:
۱- ادوات و ابزارهای جنگی.
۲- وسایل لذتبردن.
حیوان تنها با نیروی بدنی میجنگد. اما حیوان تکامل یافته و انسان شده، افزون بر قدرت بدنی، از عقل خود نیز کمک میگیرد و بر این اساس ادوات جنگی را به شکل سیاست، جنگ، علم و تکنولوژی درمیآورد. حیوان، تنها از لذتهای جسمی بهره میبرد. اما حیوان تکامل یافته و انسان شده، در کنار لذتهای بدنیِ صِرف «هنر» را نیز به خدمت میگیرد.
بدین ترتیب دنیای غرب در امر مطالعه و شناخت «تمدن» بر قدرت سیاسی، نیروی نظامی، پیشرفتهای علوم و تکنولوژی، آبادانی، طرز لباس، رفاه، آرامش، زیورآلات، وسایل تزیین و... تأکید میکند.
اما دین اسلام درباره همهی این قضایا نظر دیگری دارد. پیرامون هدف از آفرینش انسان، خداوند در قرآن کریم به روشنی سخن گفته است:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶].
«من پریان و انسانها را جز برای پرستش خود نیافریدهام».
خداوند در قرآن ابعاد و جوانب عبادت را به تفصیل توضیح میدهد و آن را نه مجموعهای از اعمال عبادی صِرف، بلکه امری در برگیرندهیهمه جوانب زندگی به شمار میآورد:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥ﴾[الأنعام:۱۶۲- ۱۶۳].
«بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من، از آن خداست که پروردگار جهانیان است؛ خدا را هیچ شریکی نیست».
خداوند امور بسیاری را در زیر مجموعهی عبادات جای میدهد:
۱- اعتقاد به این که معبودی جز خدا وجود ندارد و محمدصفرستاده اوست.
۲- منحصر ساختن اعمال عبادی به خدای یکتا و بدونِشریک.
۳- اجرای شریعت خداوندی و کنار نهادن سایر قوانین.
۴- در پیشگرفتن اخلاق برگرفته از (لا إله إلا الله).
۵- آبادسازی زمین فقط براساس برنامهی الهی و چشمپوشیدن از هر راه و روش دیگر.
بدین گونه، عبادت تمامی کارهای انسان و همهی امور زندگی را در بر میگیرد.
خداوند همچنین برخورداری از لذتهای زندگی را به مثابهی جزیی از هدف موجودیت انسان، مورد اشاره قرار میدهد:
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ ٣٦﴾[البقرة: ۳۶].
«و برای شما مدتی در زمین، مکان، قرارگاه، فرایند و بهرهمندی است».
ولی برای برخورداری و بهرهمندی مرزهایی تعیین کرده است که آن را از سطح حیوانی پست، به مقام شایستهی انسان و «انسانیت» بالا میبرد.
به همین دلیل همسر را مایهی آرامش و دوستی و مهربانی قرار داده است:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً﴾[الروم: ۲۱].
«و یکی از نشانههای خداوند این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفریده است تا در کنار آنان بیارامید و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت».
مال و ثروت را برای مصرف و انفاق در راه خیر، اختصاص داده است نه خوشگذرانی و اسراف و تکبر:
﴿قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَيۡرٖ فَلِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٢١٥﴾[البقرة: ۲۱۵].
«بگو: آنچه از [مال] پسندیده، صدقه و انفاق میکنید، از آن پدر و مادر و خویشاوندان، یتیمان، بیچارگان و در راهماندگان است و هر کار نیکی که میکنید، خداوند از آن آگاه است».
قدرت و نیرو به انسان داده است تا آن را برای جهاد در راه پیروزی دین خدا به کار گیرد، نه این که به ستمگری، زورگویی و سرکشی بپردازد:
﴿۞فَلۡيُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يَشۡرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِۚ وَمَن يُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيُقۡتَلۡ أَوۡ يَغۡلِبۡ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٧٤﴾[النساء: ۷۴].
«کسانی که زندگی دنیا را در مقابل دستیافتن به پاداش آخرت میفروشند باید در راه خدا جنگ کنند و هرکس در راه خدا بجنگد و کشته شود، یا این که پیروز گردد، پاداش بزرگی بدو میدهیم».
این چنین است که عبادت همهی جنبهها و عرصههای زندگی را دربر میگیرد. از همین رو با تأکید بر تفسیر اسلامی تاریخ و تمدن و توجه به مقام عظیم انسانی این پرسش مطرح میشود که آیا انسان هدف از خلقت خود را تحقق بخشیده است؟ و از چه وسایلی در این زمینه استفاده کرده است؟
در این صورت سیاست، جنگ، علم، فناوری و هنر، صرفاً ابزارهای تحقق هدف مزبور به شمار میآیند، نه خود هدف. این ابزارها تحت قواعد و ضوابط ربانی قرار دارند و صحت یا بطلان هر عملی توسط آنها سنجیده میشود و خود ذاتاً هدف و معیار به شمار نمیآیند.
با مقایسهی دو تمدن باهم و برتری یکی از آن دو از همان ابتدا نمیپرسیم که هریک چند شهر ساختهاند؟ چه میزان راه احداث کردهاند؟ چه سلاحهایی تولید کردهاند؟ چند بار در جنگ پیروز شدهاند؟ سبک معماری آنها چگونه بوده است؟ از چه نوع زینتها و زیورآلاتی استفاده کردهاند؟ و مجالس و محافل سرگرمی و خوشگذرانیشان چگونه برگزار میشده است؟
در حقیقت اینها پرسشهایی هستند که بعد از پرسش اصلی و اولیه- در صورت تمایل- مطرح میسازیم:
آیا انسانهای متمدن، چنانکه باید حق عبادت خدا را به جا آوردهاند یا به بیراهه رفته و غیر خدا را پرستیدهاند؟
آیا سؤال پرسشهای دیگری نیز به دنبال میآورد:
آیا احکام آنان مطابق شریعت خداوند بوده است، یا از قوانین دیگری پیروی کردهاند؟ آیا قواعد و ضوابط الهی بر برنامهی فکری و شیوهی سلوک و رفتارشان حاکم بوده است یا این ضوابط را رها کرده و به قوانین غیر الهی پناه بردهاند؟ اخلاق الهی داشتهاند یا خُلق و خوی شیطانی؟
سپس نوبت به طرح پرستش در ارتباط با ادوات جنگی فرا میرسد. اما برخلاف نظر مورخان غربی این پرسش نه یک بخش، بلکه همزمان دارای دو جنبه است. از یک سو درباره خودِ ابزارها، ماهیت، میزان دقت، پیشرفت، برتری و... آنها میپرسیم و از سوی دیگر پرسش به عرصه و زمینه و موارد به کارگیری آنها مربوط میشود: آیا در راه پیروزی دین خدا و خدمت به آن به کار رفته است یا در زمینهی نافرمانی خداوند و ناسپاسی نعمتهای او؟
پس از درک مطلب فوق به مفهوم روشنی از اصطلاح «تمدن» به معنای اسلامی آن دست مییابیم و در چارچوب این اصطلاح پیرامون نهضت «تمدن اسلامی» سخن میگوییم. بیتردید بارزترین ویژگی این تمدن، «اسلامی» بودن آن است؛ این تمدن از ایمان نشأت گرفت و در سایهی آن رشد پیدا کرد و همچنان بیانگر و نمایانگر راستین اسلام بود تا این که از راه مستقیم اسلام، منحرف و به فساد و تباهی دچار شد.
آری! در عرصههای صنعتی و تشکیلات و سازمانهای اجتماعی از جمله بنای شهرها، احداث راهها و کاخهای زیبا، پیشرفتهای صعتی، توزیع امتیازات و نظاممندی و هماهنگی در زمینهی اداره منافع عمومی به دستاوردهای بزرگی دست یافت. اما چنانکه گفتیم اینها در میان میان بیشتر تمدنها یا به عبارت دقیقتر در میان همهی تمدنها [۱۲۱]مشترک هستند، هرچند از لحاظ درجه و میزان پیشرفت و برتری با یکدیگر متفاوت باشند.
اما پس از آنکه به بحث دربارهی آن دستاوردهای شگفتانگیز، روی آوریم- و این کاریست که اکنون تحت تأثیر برنامهی دنیای غرب انجام میدهیم- لازم است به بحث دربارهیآنچه تمدن اسلامی را از دیگر تمدنها متمایز میکند بپردازیم.
برای درک این مسأله همانگونه که در ارتباط با نهضت علمیِ اسلامی عمل کردیم. نخست نگاهی به تمدن معاصر غرب یا بهتر بگوییم «جاهلیت معاصر غرب» میاندازیم [۱۲۲].
تردیدی نیست که جاهلیت معاصر غرب از نظر عمران و آبادانیِ همه جانبهی زمین به جایی رسیده که در تاریخ بیسابقه است و پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی امکان رسیدن به موفقیتهایی را فراهم ساخته است که انسان قبلاً حتی نمیتوانست تصورش را بکند.
اما جایگاه انسان در این جاهلیت در کجا قرار دارد؟
آری! انسان موجودیت خود را به اثبات رساند، و از لذات دنیوی اشباع شد. اما با کدام معیار این موجودیت را محقق ساخت و تا چه اندازه از لذتهای دنیوی بهره جست؟
براساس معیارهای اسطورهای یونان بشر توانسته است؛ یعنی از طریق نافرمانی خدا و ضدیت با اوامر اجتناب هدفمند از هدایتهای الهی و خروج هرچه بیشتر از دایرهی دین و ارزشها و اخلاقیات آن موجودیت خود را محقق سازد!
همچنین با توجه به معیارهای حیوان تکامل یافتهی داروین نیز انسان از راه فرو رفتن در لذتهای دنیوی و به کارگیری همهی کوشش وقت و زندگی خویش در این راه زندگی نهایت بهره و لذت جسمی و مادی برد.
اما براساس مقیاس و معیاری که خداوند برای بزرگداشت انسان مقرر کرده، وضع به گونهی دیگری است:
﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠﴾[الإسراء: ۷۰].
«ما انسانها را گرامی داشتهایم و آنان را در خشکی و دریا حمل کردهایم و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزی بخشیده و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتری دادهایم».
از دلایل محترمشمردن انسان این است که خداوند از روح خود در انسان دمید و نفخهی آسمانیِ لطیف و شفافِ روحانی به وی بخشید تا تیرگی گِلی را که انسان از آن ساخته شده بود روشن سازد:
﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾[ص: ۷۱- ۷۲].
«وقتی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی از گِل میآفرینم، هنگامی که آن را سرو سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم و از جان متعلق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده ببرید».
لذا انسان از لحظهی آفرینش به صورت موجودی مادی و در عین حال روحانی درآمد که نفخهی روحش از مشتی خاک جدا نمیشود و خدای خود را آگاهانه میشناسد و با بصیرت به عالم غیب اعتقاد پیدا میکند و با جسم خود روی زمین راه میرود، و روحش وابسته به آسمان است.
آری! انسان زیبای خوشقد و قامت همین است.
پس این کجا و انسانِ اسطورهای یونانیِ نافرمانِ خداوند و نیز حیوان تکاملیافتهی داروینیسم کجا؟ [۱۲۳]
اکنون به انسان معمولی و عادی در تمدن اسلامی نگاهی میاندازیم:
انسانی را میبینیم که در عالم مشهود و محسوس با قدرت تمام کار میکند، شهرها را آباد میکند، راه میسازد، به دنبال کشف مجهولات به سرزمینهای دور دست میرود، زمین را شخم میزند، مواد خام را به محصولات صنعتی تبدیل میکند، در پی تأمین منافع عمومی است، به اندازهی زمان و فرصت موجود به یادگیری میپردازد و برای گشودن دروازههای تازه به روی علم میکوشد و... در همهی حالات و شرایط به خدا و روز آخرت ایمان و اعتقاد کامل دارد و در تلاشهای گستردهی خود به دستورات خدا پایبند است و به رضایت او چشم طمع و امید میدوزد. واقعاً چه نعمت بزرگیست که شخصیت انسان را یکپارچه و منسجم میسازد و مانع پراکندگی و سرگشتگی و تباهی میشود.
خداوند چنین موجودی را آفریده و توان تحرک تلاش و نشاط را فطرتاً به او بخشیده و با هدف آبادسازی جهان او را «جانشین» خود کرده است:
﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِينَ وَٱلۡقَنَٰطِيرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَيۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِكَ مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾[آل عمران: ۱۴].
«برای انسان محبت شهوات جلوه داده شده است؛ از قبیل: عشق به زنان و فرزندان و ثروت هنگفت، مقادیر فراوان طلا و نقره، اسبهای نشاندار و چهارپایان، کشت و زرع، اینها کالای دنیای پست فعلی است».
همچنین توجه به آفریدگار و عبادت برای او فطری انسان است:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآ﴾[الأعراف: ۱۷۲].
«هنگامی را [به یاد آور] که پروردگارت فرزندان آدم را از نسل آدمیزادگان پدیدار کرد و ایشان را بر خود گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان گفتند: آری! گواهی میدهیم»!
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّم﴾[الروم:۳۰].
«این سرشتیست که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد! این است دین و آیین محکم و استوار. اما بیشتر مردم نمیدانند».
چنین موجودی در سایه استعدادهای ذاتی و فطری خویش از توازن، تعادل و همبستگی درونی برخوردار است؛ یعنی نه کاملاً به جنبهی جسمی صرف (قبضهی گِل) متمایل میگردد و نه به جوانب روحی (نفخهی روح). با جسم خود (البته نه گلی سخت، سفت و تیره) حرکت میکند و راه میرود و روشنایی و درخشندگی روح را نیز با خود دارد و در سایهی چنین حرکت و جنبش درست و متوازنی تمدن بینظیر اسلامی را پی افکند و آن را از دیگر تمدنهای بشری متمایز ساخت.
براین اساس لازم است که سخن خود را بر این جنبهی تمدن اسلامی متمرکز سازیم و روشها و برنامههای دنیای غرب ما را فریفته و مجذوب نقش و نگار و زیبایی ظاهری، سبک معماری، مدل لباس، زیورآلات و... نسازد. این به معنای نادیده انگاشتن دستاوردهای مذکور نیست، بلکه هشدار از تأکید و پافشاریِ بیش از اندازه بر آنهاست. چرا که در حقیقت مهمترین، و ارزشمندترین جلوههای تمدن به شمار نمیآیند
به یقین ایجاد ارتباط بین زندگی دنیوی و زندگی اخروی زندگی برای دنیا و زندگی برای آخرت و ایجاد ارتباط میان جسم و روح و مادیات و معنویات و بین فعالیت عملی و فضایل اخلاقی و... والاترین چیزیست که آدمی در دنیا به آن دست مییابد و فقط در این صورت است که به معنای واقعی کلمه «متمدن» شناخته خواهد شد!
از این رو موارد فوق شایستهی آن هستند که مورد توجه و تأکید کامل قرار گیرند و پرداختن به جنبههای دیگر به منزلهی تکمیل نقاشی چهره و افزودن جزئیات پیکر موجود زنده به شمار میآیند.
نخستین مکانی که در مرکز «شهرهای اسلامی» از ابنیه، سبک معماری، خیابانها، حجم، وسعت و نظم اماکن عمومی، نظر هر بینندهای را به خود جلب میکند، «مسجد جامع» آن شهرهاست. حال به شهرهای امروزی نگاه کنید تا تفاوت موجود را ببینید! مرکز شهر امروزی را بازار یا تفریحگاه تشکیل میدهد و این روشنترین گواه شیوهی توجه و علایق مردم یا جهتدهی به اهتمامات و نظرات آنان است.
در این میان ساکنان شهرهای اسلامی روز خود را با روی آوردن به خدا آغاز میکنند و سپس همراه با یاد و ذکر خدا در پی منافع و نیازهای خود میروند. اینان شبانهروز پنج بار به نماز میایستند و در فاصلهی میان نمازها نیز خدا را فراموش نمینمایند.
حال به خانهی یک مسلمان نگاه کنید: آنچه در نگاه اول و قبل از شیوهی معماری و مصالحِ به کار رفته در آن از قبیل سنگ، ملاط، تزیینات، دکوارسیون و انواع لوازم منزل، جلب توجه میکند، شیوهی معماری و نقشهی داخلی آن است که به گونهای طراحی شده است که به زنان خانواده امکان میدهد آزادانه و به دور از نگاه نامحرمی که شرعاً نباید بر «حریم داخلی» منزل چشم بیاندازد، امور منزل را اداره کنند؛ این آموزهای دینی واخلاقیست که خانههای امروزی به کلی فاقد آناند و آنها اتاق خواب و نیز زنان منزل بیش از آنچه باید و لازم است، در معرض دید همگان قرار دارند!
پس از آن به «مؤسسات» و نهادهای تمدن اسلامی و مفاهیم و نشانههای آنها بنگرید: «دیوان قضا» دستاورد اسلامی اصیلی است که مهمترین ویژگی آن را استقلال قاضی و مصونیت کامل وی در برابر خطر برکناری به خاطر صدور احکام خلاف طبع قدرتمندان تشکیل میدهد!
«دیوان حسبه یا احتساب» نیز دستاورد اسلامی اصیلی است که وظیفهاش اجرای فرمان الهی امر به معروف و نهی از منکر، به عنوان معیارشناسایی بهترین است و حصول امینان نسبت به پایبندی مردم به حلال و حرام بوده است:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِوَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّه﴾[آل عمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتی هستید که برای [هدایت] انسانها آفریده شدهاید، امر به معروف و نهی از منکرمیکنید و به خدا ایمان دارید».
همچنین «دیوان اوقاف» نیز گواه علاقهی درونی مردم به انجام کارهای نیک و انفاق در راه خدا بوده است. تحصیلات رایگان مسابقهای بود که مسلمانان از این نظر بسیاری از ملل روی زمین را پشت سر نهادند و همچنین معالجهی رایگان بیماران در بیمارستانهای دولتی، از مظاهر و جلوههای بارز تمدنی است که از روح اسلام نشأت گرفته بود.
پاکبودن جامعهی اسلامی از جرم نه به معنای عدم وقوع آن- که چنین چیزی در طول تاریخ در هیچیک از جوامع انسانی مشاهده نشده است- بلکه به معنای کاهش شدید جرم- که موجب میشود، مردم نسبت به جان و مال و ناموس خود احساس اطمینان و آرامش کنند- از دیگر ویژگیهای چنین جامعهای بود [۱۲۴].
پاکیزگی جامعه از انحرافاتی مانند شرابخواری و فحشا [۱۲۵]نیز چنان وضعیتی را داشته است.
علاوه بر این روحِ دوستی و مهربانی تا بدان حد بوده است که ساکنان یک محله در یک شهر از نظر مشارکت در شادی و غم یکدیگر، خود را اعضای یک خانواده به شمار میآوردند.
آنچه گفته شد، لب و روح تمدن اسلامی را تشکیل میدهد که آن را از تمدنهای دیگر متمایز میکند و وظیفهی خواننده و پژوهشگر این است که بر آن تأکید و اصرار کند، نه بدان سبب که تنها بخشی از تاریخ این ملت است، بلکه به خاطر رسالت و مسؤولیتی که این تمدن روزگاری انجام داده است و اجرا و عملیشدن دوبارهی آن را وظیفهی خود میداند و به منظور بالا بردن مقام «انسان» همهی افراد بشر را از طریق ارائهی الگوی عملی و اجرایی به انجام آن فرا میخواند.
هیچکس در این تردید ندارد که آرمانگرایی این تمدن به واسطهی استبداد سیاسی فرمانروایان عباسی- البته به جز شماری که فطرتاً عادل و با ستمگری مخالف بودند به شدت- به لرزه افتاد، اما باید به حقیقتی که پیشتر بیان گردید، بازگشت و آن این است که: در طول تاریخ اسلام، فساد حکمرانان، همواره همان نتایجی را در پی نداشته است که نظامهای بشری بیارتباط با اعتقادات دینی و بیاعتقاد به خدا در صورت فساد حکامشان بدانها دچار شدهاند، زیرا در نظام دینی پایبندیهای مردم به انگیزهی تقرب به خداوند صورت میگیرد، نه خوف از حاکم. آری! امت اسلامی فعالیتهای تمدنساز خود را به معنای کامِل اسلامی آغاز کرد که روح، ماده، آخرت، عمل و اخلاق را باهم و در کنار هم در بر میگیرد و بنا به انگیزهی درونی و نه فراخوان حکام و نه تحت تأثیر بیگانگان، بلکه در راستای اجرای عملی مفاهیم دینی و در حقیقت به عنوان روش و برنامهی کامل و دربرگیرندهی جوانب زندگی به تلاش میپردازد.
اگر بالندگی تمدنی مسلمانان نسبت به زمان خود مدتی به تأخیر افتاد، امری کاملاً طبیعی بود؛ زیرا در سالهای نخستین ظهور اسلام مسلمانان سخت مشغول تحکیم پایهها و بنیانهای عقیدتی در درون و در زندگی واقعی خود بودند و پس از کسب آمادگی درونی، حرکت سازندگی را آغاز کردند. اما آنچه میخواهیم بیان کنیم، این است که اقدامات و فعالیتهای تمدنساز، از ابتدا در هستهی اولیهی اسلام نهفته بود، همانگونه که جوانهی درخت در شاخهاش نهفته است و به محض حصول شرایط مناسب رشد و نمو خود را شروع میکند. همچنین باید اضافه کنیم که جنبههای «ارزشی» مرتبط به تمدن اسلامی از همان ابتدا همراه با اعتقادِ به (لا إله إلا الله) و (محمد رسول الله) پا به عرصه وجود نهادهاند. به آیات نخستین سوره قرآن کریم نگاه کنید. در این آیات از پارهای از عادات و اخلاق جاهلی به شدت انتقاد و تلویحاً به ترک و جایگزینی آنها با آراستهشدن به اخلاق جدید. یعنی اخلاقیات الهی و توحیدی سفارش میشود:
﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ ٨﴾[العلق:۶-۸].
«قطعاً انسانها اگر خود را دارا و بینیاز ببینند. سرکشی و تمرد میکنند بیتردید بازگشت به سوی پروردگار تو خواهد بود».
طغیان و نافرمانی از احساس توهم بینیازی ناشی میشود و از ویژگیهای تمدنهای جاهلی است و به اشکال مختلف نمود و ظهور مییابد؛ از جمله به صورت طغیان و ستمگریهای نظام سرمایهداری که فقرا را بیرحمانه میبلعد؛ یا به صورت نظام کمونیستی که به سبب ستمگریها و زورگوییهای خود به سرنوشت محتوم فروپاشی دچار شد و سرانجام به شکل زورگویی «دولتهای بزرگ» [۱۲۶]که با استفاده از نهادهای مرسوم به «شورای امنیت»! حق و اجازهی قانونی هرنوع تجاوزگری را از طریق تصویب قطعنامههای پیشنهادی تنها به وسیلهی بالا بردن دست به معنای تصویب در جلسات شورای مزبور به خود اختصاص میدهند و سایرین را در برابر متوقفساختن روند اجرای عدالت توسط خود وادار به سکوت اجباری میسازند.
آری! مخالفت با هرنوع طغیان و ستمگری از یک سو و یاد و نام خدا و روز آخرت از سوی دیگر، خشت اول بنای تمدن غیر جاهلی یعنی تمدن اسلامیست که در آن مردم به عبادت خدای یکتا میپردازند و در پناه اعتقاد به روز آخرت و حساب و جزا، آرزوهای نفسانی خود را مهار میکنند و جایگاه و منزلت انسان را ارتقا میدهند.
با بهرهگیری از پیام اسلام و الهام از اوامر و نواهی و در سایهی توجیهات رهنمودها و هشدارهای آن بود که چنان تمدن عظیم و با شکوهای به صورت کاملاً مستقل پا به عرصه وجود نهاد و اگر از ابزارها و عناصر برگرفته از تمدنهای ایران و روم شرقی [بیزانس] بهره گرفت، به خاطر نیازی بود که به سبب فقدان این عناصر و ادوات در تاریخ اعراب قبل از اسلام در خود احساس میکرد. باید خاطر نشان ساخت که میان به وجودآمدن خود به خودی یک پدیده و ایجاد آن از طریق استفاده از ادوات و وسایل دیگران تفاوت بارزی وجود دارد. به وضوح مشاهده میشود که «نهضت علمی اروپا» خود به خود و بدون وجود زمینه پیشین یا بدون بهرهگیری از تجارب ملل دیگر به وجود نیامده است، بلکه در نتیجهی تماس صلحآمیز با مسلمانان در اندلس و تماس و برخورد با آنان در جنگهای صلیبی و... بود که اروپا از تاریکی قرون وسطی بیرون آمد و سپس با استمداد از «عزم زندگی» موجود نزد مسلمانان، نهضت را آغاز و در پی آن هم مولود جدید و هم اسباب و عوامل رشد و نمو آن را از مسلمانان گرفت [۱۲۷].
اما تمدن اسلامی با آن عظمت و شکوه پس از چند قرن، به علت رواج و افزایش انواع انحرافات در میان دولتمردان و نیز دیگر افراد جامعه از اوج عظمت و برتری، روی در سراشیبی سقوط نهاد و سنت خدا بر آن جاری شد:
﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٤١﴾[الروم: ۴۱].
«تباهی و خرابی در دریا و خشکی به خاطر کارهایی به وجود آمده است که مردمان انجام میدادهاند. بدین وسیله خدا سزای برخی از کارهایی را که انسانها انجام میدهند، بدیشان میچشاند تا این که آنان برگردند».
بیتردید فسادی که دامنگیر دولتمردان و افراد جامعه شده بود، علاوه بر بدعتها، مصیبتها، صوفیگری، بیتفاوتی و کنار گذاشتن جدیت در امور، مهمترین عوامل فروپاشی به شمار میآیند. مایهی شگفتیست که خاورشناسان و شاگردان و پیروانشان در میان تاریخنگاران عرب به هنگام بحث و بررسی و تحقیق پیرامون «تمدن اسلامی» از دورههایی که این تمدن به انحراف کشیده شد؛ یعنی دورههای شیوع فساد و خوشگذرانی و انصراف از امور جدی و با ارزش به نیکی یاد میکنند! گویی به نظر آنان تمدن یعنی همین فساد و خوشگذرانیهای مهلک و سقوط ارزشهای والای انسانی!
آن انحرافات به عنوان میراث جاهلیت یونان و روم، عبارت بود از: مادیگری و آراستن زندگی دنیوی با هدف کسب لذت و بهرهمندی هرچه بیشتر از لذتهای مادی، در جهان غرب کاملاً مفهوم و مقبول شناخته میشود [۱۲۸]. اما چه شده است که ما مسلمانان در زمینهی انحرافات مزبور، در پی آنان افتادهایم، حال آنکه دربارهی تمدن، تعریف خاص خود را داریم که از روح، مفاهیم، اوامر و نواهی دین اسلام برگرفته شده است.
به یقین لازم است که در مطالعه و تحقیق پیرامون تمدن اسلامی مفاهیم و ذهنیات خود را به گونهای تعدیل کنیم که با باورهای اسلامی، هماهنگ و همساز باشند.
کوتاهی امت در انجام وظایف دینی و غفلت از امر مراقبت، مواظبت و هوشیاری همیشگی در برابر دشمنان و همچنین کوتاهی در زمینه تهیهی وسایل لازم برای اعلای کلمهی توحید و ترک امر به معروف و نهی از منکر و کوتاهی در مورد ایمان به خدا، سبب شدند که کیفر و عِقاب الهی، به صورت تهاجم نیروهای صلیبی و حملهی وحشیانهی مغول نازل شود. لازم است خواننده بیاد بیاورد که مهاجمان صلیبی، تجاوزات خود را خیلی زودتر و در زمان پیامبرصآغاز کردند. دولت روم به محض آگاهی از شگلگیری نیروی جدیدی در شبه جزیرهی عربستان به طور جدی خود را برای سرکوبی آن آماده کرد. هِرقل [۱۲۹]از پذیرش دعوت صلحجویانهی پیامبرصسرباز زد و به دنبال آن تحرکات صلیبی به منظور نابودی اسلام، سرانجام به جنگهای خونینی انجامید که مسلمانان، پیروزمندانه به شام، آسیای صغیر و سپس مصر و نوبه (سودان) و شمال آفریقا گام نهادند و رومیان را از این مناطق بیرون راندند. کینهها و تلخیهای این شکست مفتضحانه در دلهای صلیبیون انباشته شد و پیوسته در پی فرصت مناسبی برای حمله به مسلمانان و بیرونراندن اسلام از مناطق فتحشده و از دلهای مردم این مناطق بودند. اما در دوران قدرت امویان و شکوه و اقتدار عباسیان، جرأت چنین کاری را به خود نمیدادند.
با رواج فساد، سستی، راحتطلبی و دستکشیدن مردم از ریسمان محکمی که به امر خداوند بدان چنگ زده بودند، تبدیلشدنِ اختلافات و جنگهای تجزیهطلبانه و استقلالخواهانهی حکام ایالات در دستگاه خلافت به هدف اصلی آنان، به راه انداختن نبردهای داخلی بر سر گسترش قلمرو تحت امر خود و به خدمتگرفتن سپاهیان اسلام در این راه به جای جهاد در راه خدا سنت محتوم الهی در مورد مسلمانان به اجرا درآمد:
﴿وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡ﴾[الأنفال: ۴۶].
«کشمکش مکنید که درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبتتان از بین میرود»!
فرصتطلبانی که کینههای سیاه به مدت بیش از ۴ قرن در دلهایشان انباشته شده بود، به رهبری کلیسا و فرماندهی پاپ، مردم را به جنگ با مسلمانان فرا خواندند.
خوانندگان و پژوهشگران برای مقابله با ادعاهای دروغینی که قصد دارند ماهیت حقیقی جنگهای صلیبی را تحریف و آنها را جنگهای اقتصادی زیر لوای دین بشناسانند، ناگزیر باید این را به خوبی درک کنند که جنگهای مزبور صد در صد ماهیت صلیبی داشتند. مصلحت صلیبیها معاصر ایجاب میکند که دروغهای مزبور را هرچه بیشتر رواج دهند تا بتوانند بر اهداف تهاجم جدید صلیبی که از زمان استیلا بر اندلس آغاز شده است و باهم پیمانی کامل همهی دشمنان اسلام، از جمله صهیونیستها، بتپرستان و گروههای گمراهِ مدعیِ اسلام، تا به امروز ادامه دارد، پرده بپوشانند.
سادهلوحانه و ابلهانه خواهد بود، اگر ما آن ادعاهای دروغین را باور کنیم، چه رسد به این که در نوشتار، گفتار، سخنرانی، و جلسات درس و بحث خود به ترویجشان بپردازیم و با دست خویش جام زهری را که سر راهمان نهادهاند، سرکشیم و به دیگران هم بنوشانیم!
در جواب این مدعیان که سؤال میکنند: آیا استیلا و تسلط بر گنجها، منابع و ثروتهای مشرق زمین، هدف صلیبیون نبوده و آیا ممالک غیر اسلامی را نیز به قصد بهرهکشی اقتصادی مورد تجاوز قرار ندادهاند میگوییم: آری! اما عامل اقتصادی، تنها انگیزهی اصلی جنگ بر ضد اسلام و نیز سفرهای «اکتشافی» اروپاییان، پیش از تهاجم مسلحانه به سرزمینهای اسلامی نبوده است.
واسکودوگاما [دریانورد پرتغالی] و کاشف دماغهی امید نیک [۱۳۰]، [۱۳۱]در پایان مسافرت و رسیدن به جزایر «هند شرقی» [۱۳۲]و البته به فرماندهی ابن ماجد [۱۳۳]دریانورد مسلمان عرب، به جای آنکه بگوید: اکنون به ثروتی که در مشرق زمین به دنبال آن بودیم، دست یافتیم، با عبارتی که آشکارا نشان از تفکر صلیبی داشت، چنین گفت: «اکنون طناب را به گردن اسلام افکندهایم، تنها مانده است که با کشیدنش آن را خفه کنیم»!
ماژلان پرتغالی نیز در مسافرت اکتشافی خویش و رسیدن به فیلپین- که سرزمینی اسلامی به شمار میرفت- چهار بار از پاپ تقاضا کرد که به او اجازه دهد تا با حملهی نظامی این کشور را به قلمرو «ممالک صلیبی» ضمیمه کند، ولی پاپ چون به قدرت او برای انجام این کار اعتماد نداشت، سه بار درخواستش را نپذیرفت، اما پس از احراز شایستگی وی برای انجام این مهم با تقاضایش موافقت کرد! اما هنگام نصب صلیب بر فراز یکی از جزایر اسلامی به دست مسلمانان به قتل رسید.
با تمامی این اوصاف ما مسلمانان با آب و تاب فراوان به فرزندان خود درس میدهیم که مردم وحشی جزیرهی مزبور، چون قدر سفرهای اکتشافی او را نمیشناختند، او را به قتل رساندند!
آری! استعمار سرزمینهای اسلامی و غیر اسلامیِ دور دستی را در آسیا و آفریقا به اشغال خود درآورد و بهرهکشی کامل منابع اقتصادی این سرزمینها را آغاز کرد. اما به جز در ممالک اسلامی یا دارای ساکنان کم و بیش مسلمان، جنگهای مذهبی را به راه نینداخت!
آری! این جنگها صد در صد صلیبی بودند و این مسأله با چشمدوختن آنان به تاراج ثروتها و منابع کشورهای شرقی به مثابهی انگیزهی دوم و نه اصلی، هیچ تعارضی ندارد. چرا که با تحقق هدف اصلی صلیبیها یعنی تسلط بر سرزمینهای اسلامی و کوشش برای نابودی اسلام، اهداف اقتصادی نیز خود به خود، به تحقق خواهد پیوست.
بر این اساس، ضروریست که نکتهی فوق برای خوانندگان و پژوهشگران کاملاً روشن شود تا بتوانند به درک درستی از جریان طرحها و برنامههای صلیبی- صهیونی، در تاریخ معاصر عموماً و قرنهای نوزدهم و بیستم [۱۳۴]دست یابند.
جنگهای صلیبی زمانی اتفاق افتاد که مسلمانان به علت اختلاف، نزاع، سستی و سرگرمی به لذتهای دنیوی و به واسطهی به فراموشیسپردن فریضهی الهیِ امر به معروف و نهی از منکر، شکستشان امری کاملاً طبیعی بود. یا بیاعتنایی سلبی، در غفلت کامل باقی میگذاشت بهگونهای که نه تنها به اصلاح انحرافات نمیانجامد، بلکه آنها را تشدید و تقویب هم میکند.
اما درس و پندی که باید از این مقطع به طور کامل گرفته شود، این است که با وجود وقوع همهی انحرافات، کار اسلام به پایان نرسید! درست است که مسلمانان به خواب سنگینی فرو رفته بودند، ولی ذخایر و اندوختههای زنده، همچنان در جان و دل آنان باقی بود و میتوانست منشأ عمل و زندگی دوباره واقع شود؛ لذا به محض کنار رفتن پردهها و احساس نزدیکی خطر، مسلمانان به جنبش درآمدند و روحیهی سلحشوری و جهادی را که خداوند از قرنهای گذشته بدانان بخشیده بود، دوباره به دست آوردند و جنگهای دلیرانهای را آغاز کردند و سپس پیروزی به دست فرماندهی که حقیقت کامل را دریافته و به اطلاع مردم نیز رسانده بود به اوج خود رسید. بیتردید مسلمانان به علت دوری از راه و روش الهی شکست خوردهاند به همین دلیل تنها راه پیروزی، پایبندی به اوامر خداوند و بازگشت به همان راهیست که از آن منحرف شدهاند.
از این رو صلاح الدین ایوبی پیش از آنکه فرمانده نظامی و طراح عملیات جنگی باشد، رهبر و پیشوای راستین امت و یک دعوتگر بزرگ اسلامی بود که توانست پیروزی را در آغوش بکشد و با این پیروزی، سرنوشت جنگهای صلیبی بعد از خود را نیز رقم زد که در حقیقت تنها مراحل تکمیلی این پیروزی قطعی به شمار میآید.
آری مسألهی جنگهای صلیبی این گونه بود. اما مسألهی تجاوز مغول نیز در همان مسیر حرکت میکند و به همان نتایج منتهی میشود. سپاهیان مغول با تهاجمی ویرانگر و بیوقفه از مرزهای غربی چین، به راه افتادند و بر سر راه خود هرچه از تمدن، ثروت و سپاه یافتند، به نابودی کشاندند و هیچ چیز نتوانست سد راه تهاجم آنان شود و در ادامهی مسیر، بقای حکومت عباسیان در بغداد را که جز پیکری خراب و ناتوان و غیر قابل زندگی و بقا، چیزی از آن باقی نمانده بود و دسیسهها، توطئهها، طمع حکام، کشمکشهای داخلی و همدستی با دشمنان، سراپای آن را در خود فرو برده بود درهم کوبیدند. سپاهیان مهاجم در بغداد به کشتار فجیعی دست زدند که در جریان آن صدها هزار نفر از مسلمانان به قتل رسیدند و به سبب این کشتار بیرحمانه آب رودخانهی دجله به مدت چهل روز، به سرخی گرایید و کتابخانهی معروف بغداد، با همهی ذخایر علمی خویش نابود و به جولانگاه اسبان و سوارانی تبدیل شد که ارزش علم، دین، فرهنگ و تمدن را نمیشناختند!
آری! ملک مظفر قُطُز [۱۳۵]در نقش صلاح الدین ایوبی ظاهر شد و حقیقت مسأله را شناخت و خطاب به مردم گفت: مسلمانان به طور یقین، به علت سستی و سهلانگاری نسبت به دین خود، از مغول شکست خوردند. لذا باید به اسلام روی آورند تا خداوند نیز وعدهاش را به اجرا درآورد:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗا﴾[النور: ۵۵].
«خداوند به افرادی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، وعده میدهد که آنان را قطعاً در زمین جایگزین خواهد کرد، چنانکه پیشینیان را جایگزیننسلهای قبل از خود کرده است. همچنین آیین ایشان را که برای آنان میپسندد، حتماً پابرجا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش تبدیل مینماید بهگونهای که مرا میپرستند و چیزی را به عنوان شریک برای من قرار نمیدهند».
﴿وَعۡدَ ٱللَّهِۖ لَا يُخۡلِفُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٦﴾[الروم: ۶].
«این وعدهایست که خدا داده است و او هرگز در وعدهاش خلاف نخواهد کرد، اما بیشتر مردم نمیدانند».
آری! فریادی از روی صدق و اخلاق بود که در برابر مصیبتی بس بزرگ در روزی مهم و تاریخی، وضعیت را به کلی دگرگون ساخت و پیروزی و یاری خدا آشکار شد و عزت و شوکت از دست رفته به مسلمانان بازگشت. ذلت مسلمانان به جایی رسیده بود که سرباز مغولی بدون سلاح به فردی مسلمان برخورد میکرد و به او میگفت: از جایت تکان نخور تا شمشیر بیاورم و تو را بکشم! و آن فرد، سرجایش میخکوب میشد تا مغولی برگردد و او را بکشد!
مسلمانان عزت از دسترفته را باز یافتند و حادثهی بزرگتر از آن نیز اتفاق افتاد؛ مغولانی که در برابر تهاجم ویرانگر خویش از مرزهای غربی چین تا روستای عین جالوت در فلسطین با مقاومت چندانی مواجه نشده بودند، به دنبال نخستین شکست، به هراس افتادند و ضمن فرار مفتضحانه و در جستجوی راز و رمز شکست خود و پیروزی غیر منتظرهی مسلمانان سرانجام پاسخ خود را در کلمهی اسلام یافتند و از آن روز، شروع به گرویدن به دین جدید کردند و پس از تثبیت اسلام در قلبهایشان دشمنیهای گذشته را با تمام ویرانیها و خرابیها کنار نهادند و به جرگهی مجاهدان حامی اسلام درآمدند.
اکنون وظیفهی ماست که اندوخته و بازماندهی نهایی دوران امویان را از نظر گذراندیم؛ درباره دوره عباسیان نیز همین روال را در پیش بگیریم:
مشاهده کردیم که انحراف از زمان حکومت بنیامیه آغاز شد و رو به فزونی نهاد و موارد تازهای بدان افزوده شد و هم حکومت و هم جامعه با درجات متفاوت، از اسلام فاصله گرفتند و همهی اینها از یک سو و سنت الهی از دیگر سو موجب شدند که سرنوشت حتمی و قطعی نظام و مردم رقم بخورد. لذا حکومت عباسیان از صفحهی روزگار محو و زخمهای عمیقی بر پیکر جامعه، ایجاد شد، با این اوصاف موجودیت و ذات اسلام بر جای ماند.
در واقع دولت عباسیان در بغداد (و دولت اسلامی اندلس) به عنوان شاخههای یک درخت، خشک شدند و به زمین افتادند. اما ریشههای همان درخت همچنان زنده ماند و توانست شاخههای تازهای را جایگزین شاخههای از دست رفته نماید و این گونه بود که دولت جوان عثمانی پا به عرصهی وجود نهاد و به مدت چند قرن به حیات خود ادامه داد و بخشهای گستردهای از جهان را به تصرف درآورد و بارها و بارها پنجه در پنجهی دشمنان اسلام افکند.
از آنجا که به عمد و از روی قصد اتهامات فراوانی به حکومت عثمانی وارد آمده و تحریفات و زشتنماییهای زیادی، نسبت به حقیقت آن صورت گرفته است، بررسی و شناخت واقعیتهای مربوط به آن حکومت، مستلزم توجه و عنایت ویژهای است.
شکی نیست که دوره عثمانی دورهای پر از شگفتیها و تناقضات فراوان بود که همزمان پیشرفت، عظمت، ضعف و درماندگی را در بر میگیرد، به نحوی که نظیر و مانند آن را در تاریخ نمییابیم.
• پیشرویهای سریع و برقآسای نظامی و همزمان، ضعف و درماندگی فکری و فرهنگی!
• توان نظامی و سیاسی که جهان را به وحشت انداخته بود، در کنار فقر علمی و ضعف معرفت دینی!
• حماسهی دینی فروزان و اخلاص و فداکاری در راه خدمت به اسلام، بدون آگاهی و شناخت کافی در مورد حقایق و مقاصد دین!
• ضعف سیاسی، نظامی و فقر فرهنگی و علمی!
همهی اینها نظام عثمانی را فرا گرفت و جهان اسلام تاکنون آثار و پیامدهای آن را با تمام وجود احساس میکند.
هرچند این دوره انحرافات و عیوب و ستمگریهای بسیاری به خود دید. در مجموع، سیمای زشتی که مغرضانه و هدفمندانه ترسیم میشود، نبوده است.
وظیفهی ما در این کار تحقیقاتی ایجاب میکند که به ارزیابی مجدد حوادث و وقایع آن دوره بپردازیم تا بتوانیم به دور از هرگونه جانبداری و هواداری- خواه بدگویی و عیبجویی ناحق، خواه دفاع و تمجید نابهجا- حقایق تاریخی را استخراج کنیم.
در اینجا حقایقی وجود دارد که لازم است خواننده پیش از ورود به جزئیات از آنها آگاه شود و سپس جزئیات مربوط به آنها را به یاد بسپارد:
۱- اگرچه اروپای صلیبی از همه اسلام و مسلمانان متنفر است اما شکی نیست که عثمانیها از نظر اروپای صلیبی، منفورترین مسلمانان بودند، زیرا این عثمانیها بودند که از راه تهاجم نظامی، به مراتب بیش از فاتحان عرب در داخل اروپا پیشروی کردند و سراسر منطقهی بالکان را به تصرف درآوردند. و «وین» پایتخت اتریش را محاصره و چیزی نمانده بود آن را تصرف کنند (همچنینلنینگراد فعلی، پایتخت امپراتوری روسیه را محاصره کردند و نزدیک بود آن را به تصرف درآورند).
اروپاییان، فتح قسطنطنیه پایتخت امپراتوری روم شرقی را در سال ۱۴۵۳ م که قرنها مایهی افتخار و مباهات آنان بود، هیچگاه فراموش نخواهند کرد [۱۳۶].
ویلفرد کنت ول اسمیت، خاورشناس معاصر کانادایی در کتاب (اسلام در دنیای معاصر) مینویسد:
«تا زمان کارل مارکس و برپایی کمونیسم، محمدص- یعنی اسلام- تنها دشمن راستین تمدن غرب، در سراسر تاریخ به شمار میآمد و تردیدی نیست که بیان میزان این خصومت و تقابل و همچنین میزان تهدیدی که در آینده آشکار میشود، وظیفه بسیار مهمی است.
در دو عرصهی نظامی و دینی تهاجمی مستقیم صورت گرفت. مسیحیت یکباره «زیباترین سرزمینهای امپراتوری روم» را به دولت جدید تسلیم کرد و همه امپراتوری در معرض خطر نابودی قرار گرفت. آری! سقوط کشور چکسلواکی به دست کمونیسم در سال ۱۹۴۸ م هرگز چنان هول و هراس و جنجالی در جهان غرب معاصر به راه نینداخت که پیشرویها و پیروزیهای مستمر و مداومِ دولت عظیم و با ابهت و مهار نشدنی عثمانی، برای چند قرن اروپا را بدان دچار ساخته بود.
خطر اسلام نیز همچون کمونیسم، متوجه عرصهی فکری نیز هست و باورهای این دین جدید قویاً بر انکار و نقضِ اصل بنیادین عقیدهی مسیحیت- به عنوان اعتقاد متعالی و محور تمدن اروپا- اصرار میورزد. تهدیدات اسلام با قدرت و شدت در حال افزایش است و تقریباً نصف جهان مسیحیت را در نوردیده و تنها نیروی جذابی به شمار میآید که دهها میلیون نفر از مسیحیان را از آیین خود جدا و به آغوش خویش کشیده است» [۱۳۷].
از آنجا که عثمانیها بیشترین تهاجمات را به اروپا انجام داده و قسطنطنیه را تصرف کرده بودند، اروپاییان کینهی صلیبی شدیدتر و عمیقتری نسبت به آنان- در مقایسه با سایر مسلمانان- در دل میپروراندند.
۲- قطعاً خشم و بغض اروپای صلیبی نسبت به عثمانیها علت دیگری نیز داشته است، زیرا با فرو نشستن امواج پیشروی اعراب مسلمان در اروپا به سبب سقوط دولت کوچک اسلامی اندلس در ۱۴۹۲ م، صلیبیها خود را برای حمله و تصرف بقیهی جهان اسلام (چنانکه در فصل بعدی خواهد آمد) از هر لحاظ، آماده کرده و به شدت آرزوی شکست و نابودی اسلام را در سر میپروراندند. اما قدرت نظامی دولت عثمانی آنان را به هراس انداخت. و لذا نتوانستند از سوی شرق به سرزمینهای اسلامی نفوذ کنند و مانند جنگهای اول صلیبی، بیت المقدس را به تصرف درآورند و به حرکتی کُند از ناحیهی غرب نیاز پیدا کردند. اروپاییان، پس از آن به جای جامهی عمل پوشاندن به آرزوی راه انداختن جنگ تمام عیار صلیبی، سپاهیان مسلمان عثمانی را در برابر خود یافتند که سرزمینهایشان را در خود اروپا مورد هجوم قرار میدادند و در واقع به مدت چند قرن پایان تهاجمات صلیبی را به تعویق انداختند، تا این که خلافت عثمانی ضعیف شد و توانستند آن را نابود کنند. با توجه به آنچه گذشت، آتش کینهشان بر ضد حکومت عثمانی هر روز بیشتر زبانه میکشید.
۳- صهیونیسم جهانی دشمنی خاصی نسبت به دولت عثمانی در دل میپروراند. به این دلیل که سلطان عبدالحمید با وجود وعدههای فریبندهی «تئودور هرتصل» و دیگر رهبران صهونیسم، هرگز حاضر نشد سرزمین فلسطین را برای اقامت به قوم یهود واگذار کند. لذا در صدد برآمدند تا با همکاری صلیبیها (چنانکه در فصل بعد خواهد آمد) حکومت عثمانی را برای همیشه از میان بردارند.
خشم و خصومت نسبت به خلافت عثمانی همچنان سراسر نوشتههای آنان را فرا گرفته است و از این رو کار زشتنمایی هرچه بیشتر سیمای آن، به صورت خواست و آرزوی مشترک اتحاد صلیبی- صهیونی جهانی در آمده است و در منابع و کتابهای تاریخی خود، دوران حکومت عثمانی را به عنوان زشتترین و بدترین بخش تاریخ جهان میشناسانند! بسی جای تأسف است که اینها همان منابعی هستند که بیشتر تاریخنگارانِ عرب (جز آنانی که مورد رحمت خدا قرار گرفتهاند) مطالبشان را در آثار و نوشتههای خود نقل میکنند!
۴- طرح تجزیهی حکومت عثمانی و جهان اسلام منافع اصلی اتحاد صلیبی- صهیونی را به خوبی تأمین میکرد. تا جایی که توانستند بخشهای مختلف آن را یکی پس از دیگری فرو بلعند. حال آنکه تا زمان یکپارچگی و اتحاد حکومت عثمانی از رویارویی با آن و درهم شکستنش ناتوان مانده بودند. بر همین اساس با همهی وسایل و امکانات موجود، برای برانگیختن خصومت و تنفر شدید و عمیق به ویژه در کشورهای نسبت به دولت عثمانی و با هدف جدا ساختن این منطقه سعی و تلاش به عمل آوردند و با بهرهجویی از زشتگوییها و عیبجوییهایِ به حق یا ناحق در مورد حکومت عثمانی تا توانستند به عمق و دامنهی این خصومت افزودند. سپس خصومت و تنفری را که خود ایجاد کرده بودند (ابتدا توسط مسیحیان لبنان و سوریه و بعد لورنس [عربستان] [۱۳۸]به صورت بخشی از تاریخ درآوردند؛ گویی خود به خود و به دور از تحریک و ترغیب به وجود آمده است! سپس از این کینه و نفرت خودساخته برای بدگویی و عیبجویی نسبت به دولت عثمانی و سلب اعتبار از آن بهرهبرداری کردند.
۵- چنانکه خواهیم گفت، اتحاد صلیبی- صهیونی عزم خود را برای محو و نابودی حکومت اسلامی از روی زمین جزم کرده بود. چرا که وجود آن را مانع بزرگی برای استواری و استقرار قدمهای خویش در جهان اسلام میشناختند. از این رو زشتنمایی هرچه بیشتر چهرهی اسلام و ایجاد تنفر نسبت به آن در درون مسلمانان برای تسهیل پروژهی ریشهکنی اسلام، به یکی از وظایف آنان درآمده بود: بدین جهت در امر زشتنمایی و تحریف همه تاریخ اسلام کوشیدند، اما توجه و تأکید ویژهی خود را بر دولت عثمانی حتی پس از ساقطکردن آن متمرکز ساختند و زشتیها و خطاهای آن را آن گونه بزرگ نشان دادند که گویی همه چیز را فرا گرفته بود تا مردم را نسبت به حکومت اسلامی به صورت عام بدبین کنند. به طوری که هرگاه و هرجا که مسلمانان ندای حکومت اسلامی سر میدهند، مبلغان و کارگزاران صلیبی- صهیونی بیدرنگ فریاد برمیآورند: آیا حکومت عثمانی و ستمگریهایش را از یاد بردهاید؟ اگر خواهان حکومت اسلامی هستید، بفرمایید!
اینها مجموعه علل و عواملیست که اتحاد صلیبی- صهیونی را بر آن داشت تا با بهرهجویی از ستمگریها، خطاها و کجرویهای این حکومت و بزرگنمایی این ویژگیها و معرفی دولت عثمانی به عنوان قدرتی مخوف و سراسر کینه و خصومت تلاشهای خود را در راستای زشتنمایاندن و تحریف هرچه بیشتر واقعیتهای این حکومت به کار گیرند و تا زمانی که چهرهی حکومت اسلامی، در برگیرندهی این همه نفرت و دشمنی است، هرگونه ندای مسلمانان در خصوص بازگشت دوباره به حکومت اسلامی را برای همیشه خاموش سازند.
شایسته است که خواننده پیش از ورود به جزئیات مربوط به حکومت عثمانی، حقایق فوق را بشناسد تا پیشاپیش از این امر آگاه شود که خود را با تهاجمی برنامهریزی شده و هدفمند بر ضد این حکومت روبرو خواهد یافت.
ما مطلقاً علاقهای نسبت به دفاع از ستمگریها، خطاها و کجرویهای دوران حکومت عثمانی در خود نمیبینیم، بلکه وظیفهی خود میدانیم به همان شیوهای که پرده از انحرافات امویان و عباسیان برکشیدیم، به مطالعه و شناخت دوران حکمرانی سلاطین عثمانی نیز بپردازیم و در عین حال نیز وظیفهی خود میدانیم که به صورت عینی و واقعبینانه، به حقایق پایبند باشیم و به پیروی از منابع صلیبی- صهیونی اروپایی، یا تحت تأثیر نفرت ناشی از تحریکات این دشمنان، به بدگویی و زشتنمایی مغرضانهی دولت عثمانی مبادرت نورزیم.
در صورت پایبندی به نکات فوق به روشنی از حقایق زیر در خصوص مزایا و معایب حکومت عثمانی آگاه خواهیم شد:
۱- با توجه به واقعیتهای ناشی از ضعف، سستی، تجزیه و درهم ریختگی جامعهی اسلامی اواخر دورهی عباسیان عثمانیها به عنوان خون تازهای در پیکر اسلام به حساب میآمدند که قدرت آن را احیا کردند و روح جدیت در کارها را باز گرداندند و ناتوانیها و نا امیدیها را به قدرتی بیپروا و کوبنده تبدیل کردند و عظمتها آفریدند و افتخار و عزت مسلمانان را برانگیختند و مسلمانان تا پایان خلافت عثمانی آن را همچنان مایهی افتخار و سربلندی خود میدانستند.
۲- آنان در عرصههای نظامی و سیاسی از خلاقیت و برتری بینظیری برخوردار بودند و توانستند اروپای صلیبی را چندین قرن در نبردها و رویاروییها و مانورهای خود به شکست، ذلت و سرافکندگی بکشانند.
۳- دولت عثمانی با اتکا به توان برتر نظامی اروپا را برای مدتی طولانی به هراس و وحشت انداخت و دست کم به مدت چهار قرن، سد راه تهاجماتِ اروپاییها برای اشغال دوبارهی سرزمینهای اسلامی شد و این امر بهتنهایی نزد خدا و مردم، برای آنان کافی است. همگان- حتی کسانی که از حکومت عثمانی دلِ خوشی نداشتند- مشاهده کردند که پس از فروپاشی خلافت اسلامی، جهان اسلام، به چه خواری، ذلت، تباهی و ضعفی دچار شد و به ویژه جدا شدن سرزمین مقدس فلسطین از پیکر اسلام و واگذاری آن به یهود را با چشمان خود مشاهده کردند!
۴- بیتردید عثمانیها هواداران مخلص و بیریای اسلام بودند و صادقانه تمام تلاش و توان خویش را در راه گسترش، انتشار، افزایش، قدرت، عزت و پیروزی آن به کار گرفتند.
۵- آنان برای چندین قرن وحدت و یکپارچگی دنیای اسلام را حفظ کردند و با زوال و نابودیشان جهان اسلام به گونهای بیسابقه از هم پاشید و به خوان یغمایی تبدیل شد که جریانات فکری، سیاسی و قومی گوناگون از داخل و خارج هریک بخشی از آن را ربودند.
موارد فوق امتیازانیاند که «مورخان عرب» تحت تأثیر منابع صلیبی- صهیونی یا نفرتی که آنان در میان اعراب علیه دولت عثمان به راه انداختند، غافلانه از کنارشان میگذرند. بدتر از آنکه به جایی میرسد که مورخان مزبور با دست خود چیزی مینویسند و یا بر زبان جاری میسازند که آسمان و زمین از آن منزجر و متنفر میشوند و حکومت عثمانی را استعمار ترکی مینامند! و هیچ درک و شناختی از نتایج تکرار این شبهه که سرسپردگی به اتحاد صلیبی- صهیونی به بار میآورد به طوری که ناآگاهانه علیه دین، هستی و تاریخ خود سخن میگوییم نداریم.
مسلم است که مسلمانان هرگز همدیگر را به استعمار خود درنمیآورند.
اما غیر مسلمان از روی تعصب دینی خویش ممکن است اسلام را استعمار به شمار آورد و این گفتهایست که آشکارا رنگ و بوی تعصب دارد، زیرا اسلام هرگز در سرزمینهای مفتوحه- هرچند ساکنان آنها بر دین خود نیز پای فشرده باشند- به استعمارگری دست نزده است، زیرا هرگز به ستمگری، غارت، اموال، توهین به کرامت و تجاوز به ناموس و آبروی مردمان ممالک مفتوحه نمیپردازد. در صورتی که استعمار پلید، هرجا گام مینهد، به همهی اقدامات غیر انسانی فوق مبادرت میورزد!
اما اینکه مسلمانی چنین سخن زشت و ناپسندی درباره حاکم مسلمانِ مجری و پیرو شریعت الهی بر زبان آورد، گناهی بزرگ است که آسمانها و زمین را به لرزه میافکند و رسول اکرمصدر این باره میفرماید:
«اِسمعوا وأطيعوا وإن استعمل عليكم عبد حبشي كأن رأسه زبيبة، ما أقام فيكم كتاب الله تبارك وتعالى» [۱۳۹].
«اگر حتی غلامی حبشی که سرش مانند مویز [سیاه و پر از چین و چروک] باشد، به فرمانرواییتان منصوب شد، مادامی که احکام خداوند را بر پا میدارد، از او اطاعت کنید»!
شاید بتوان گفت: او فرماندهی ستمگر است یا دست به منکرات و کارهای زشت و ناسپند میزند. اما نمیتوان او را استعمارگر خواند، مگر این که مسلمانان به سبب دست برداشتن از مفاهیم دینی به تباهی و نابودی کشانده شوند [۱۴۰].
در کنار همهیخوبیها و مزایای فوق معایب و نقصهای بسیاری نیز قابل ذکرند:
۱- سلاطین عثمانی نخستین خلفای غیر عرب بودند و زبان عربی نیز نیاموختند و این زبان، رکن رکین فهم و درک قرآن و شریعت است و بیتردید نیاموختن آن با وجود شجاعت ظاهری، مانعی اساسی در راه فهم اسلام به شمار میرود.
ترکان به رغم دلاوری و روح حماسی جوشانشان به طور کامل از روح اسلام سیراب نشده بودند و این به معنای نفی وجود افرادی که با خلوص تمام از روح این دین سیراب گشته بودند نخواهد بود. لذا با وجود پذیرفتن اسلام بعضی از مؤسسات نهادها و عادات دوران جاهلیت خویش، از جمله نظام زمینداری انقطاع یا فئودالیسم را همچنان حفظ کردند؛ نظامی که وارد اسلام شد، بدون آنکه از قابلیت پذیرش برخوردار باشد [۱۴۱]. اما عثمانیها با همهی بیعدالتیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود در آن به نشر و گسترش آن در قلمرو حکمرانی خود پرداختند که برای توضیح شاید بتوان عنوان «نظام پاشایی» بر آن اطلاق کرد.
۲- عثمانیها در راستای حفظ یکپارچگی قلمرو خود و جلوگیری از تجزیهی آن توسط حکام طماع محلی نظیر آنچه در عهد عباسیان اتفاق افتاد، سیستم ادارهی خاصی را به کار گرفتند که معایب آن بیش از محاسنش بود. به این منظور کارگزاران ایالات را برای زمانی کوتاه به کار میگماشتند تا نتوانند به جمعآوری هوادارن بیشتر و ایجاد «مراکز قدرتی» بپردازند که شرایط و امکانات رسیدن به استقلال و جدایی از دولت مرکزی را برایشان فراهم آورد. از دیگر سو نیز این فرمانروایان اهتمام کمتری به امور مردم داشتند و در دوران کوتاه مسؤولیت خود به مالاندوزی دست میزدند و بدین گونه بر معایب و خطاهای «نظام پاشایی» فزوده میشد.
در رفتار عثمانیها نظیر همهی ملتهای دارای تمایلات نظامیگری، نوعی خشونت و شدت عمل نسبت به مردمِ بلاد مفتوحه وجود داشت و این چنین رفتاری با روح اسلام، فاصلهی بسیاری دارد؛ روحی که تفاوتی میان نظامی و غیر نظامی قائل نیست و فرماندهانِ خودخواهِ نظامی را تنها در میدان جنگ یعنی در برابر دشمنان به کار میگیرد، نه این که آنان را رویاروی مردم قرار دهد.
هر چند حکام عثمانی خوی نظامیگری را برای مقابله با خود ترکان نیز به کار بردند. اما ترکان این رفتارها را تحمل میکردند، زیرا از لحاظ داشتن خوی سلحشوری، با فرمانروایان خود دارای وجه اشتراک بودند. اما مردم سرزمینهای مفتوحه در این رفتار ترکان، نوعی بیرحمی و سنگدلیِ غیر قابل تحمل میدیدند که دشمنان اسلام، از این رفتار برای برانگیختن تعصبات قومی و تحریکات تجزیهطلبانه، به خوبی بهرهبرداری کردند.
۳- عثمانیها به سبب عدم درک درست مسائل دینی از بازشدن باب اجتهادی که در پایان حکومت عباسیان بسته شده بود، جلوگیری کردند. به گمان آنان هرچه در عرصهی فقه گفتنی بود، گفته شده است و دیگر کسی حق ندارد مطالب تازهای بدان بیفزاید. افزون بر آن به نظر آنان مُحدثان، شایستگی و صلاحیت اجتهاد را نداشتند.
در حقیقت این تفکر یکی از علل مهم جمود و رکود فقه در روزگاری بود که مسائل تازهای در جامعه پدیدار شده بود که گشودن باب اجتهاد را برای در برگرفتن و درآوردن مسائل جدید تحت ضوابط شرعی لازم و ضروری مینمود. لذا مادامی که مسائل تازهای در زندگی مردم پدید میآید، فقه اسلامی نباید به رکود و توقف دچار شود. در نتیجه حوادث و جریان امور بدون پوشش و نظارت شریعت به گسستی انجامید و خلا به وجود آورد که یهودیان و مسیحیانِ فرصتطلب فریبکارانه «قوانین و سازمانهای» اروپایی را با ادعای عدم مخالفت و تناقض با اهداف و مقاصد شریعت اسلامی به «سلاطین» القا کردند و در نهایت این لغزش به این توهم بزرگ منجر شد که شریعت تنها عهدهدار امور مربوط به گذشته است و راه حل مسائل تازه را باید در نظام غرب جستجو کرد! بر این اساس وظیفهی بازیگران و فعالانی که قصدشان حذف تدریجی شریعت اسلامی و احکام الهی از عرصهی مسائل و قوانین عمومی و اجتماعی و محدودکردن آن به «قوانین احوال شخصیه» بود آسانتر شد.
آنچه گذشت مهمترین محاسن و معایب حکومت عثمانی به شمار میآیند و ما نیز به هیچ عنوان رغبتی به کاستن از معایب مزبور در خود نمیبینیم، بلکه چنانکه گفتیم، اشتیاق وافر داریم تا به بیان و بررسی و مطالعهی دقیق و ریشهیابی و چگونگی ابتلای مسلمانان امروز به این عیوب بپردازیم.
اما نادیده گرفتن همهی آن محاسن به بهانهی این عیوب و یا بزرگ نمایی معایب و اشتباهات حکومت عثمانی به راستی چیزی نیست به جز پایمالکردن حقی که بنا به دستور خداوند موظف به پیروی از آن هستیم، همنوا شدن با اتحاد صلیبی- صهیونی بر ضد دولت عثمانی و بر زبان راندن منویات درونی آنان. تا بدین وسیله گناه و جنایتشان در برچیدن حکومت عثمانی را به بوتهی فراموشی سپرده و از هر تلاشی برای برپایی دوبارهی حکومت اسلامی صرفنظر کنیم. لذا باید آگاهانه و هدفمندانه به مطالعه و بررسی این امر بپردازیم و برای ابراز و اظهار حق به دور از تأثیرات آمال و آرزوهای مختلف مجدانه بکوشیم.
اما تردیدی نیست که جامعهی اسلامیِ دوران عثمانی به انواع انحرافات دچار شد و به ویژه پس از گرفتار شدن به بیماریهای مزمن دوره عباسی بیش از گذشته استعداد و آمادگی آن را داشت که به انحرافات و بیماریهای اجتماعی مبتلا شود؛ چون به راستی بیشتر توان خود برای انتخاب عناصرِ مقاومِ (پادزهر) مصونیت ساز خود در برابر انحرافات و امراض (اجتماعی) را از دست داده بود.
شدیدترین و رایجترین حالات انحرافی جامعهی اسلامی عبارت بود از: تحول تدریجی دین به مجموعهای از عادتها و آدابِ تهی از حقیقت و روح دین که پایبندی به آنها به درجهی تقدیس رسیده بود! لذا ساختن مسجد در نظر مردم چک سفید ورود به بهشت شناخته میشد، هرچند صاحب مسجد، هزینهی آن را از راه کسب حرام به دست آورده باشد. همچنین دستبوسی پدر و مادر نشانهی ادب و صلاح فرزند به شمار میرفت، گرچه بعد این فرزند به هر گناهی دست میزد؛ حجاب نشان از شرم و حیای زن داشت؛ هرچند در زیر لوای آن جریاناتی در درون و برون کاخهای بزرگان اتفاق میافتاد!
همچنین تبدیل دین به طریقتهای مختلف صوفیه به نحوی قابل ملاحظه، سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و با وجود انگیزهی اخلاص دست کم در بعضی از افراد و برقراری نوعی ارتباط میان مسلمانان از راه انتشار تصوف در بیشتر کشورهای اسلامی اما به خاطر روحیهی بیتفاوتی مانعی عمده در راه تحرکات فعال و سازنده در عالم واقعیت به شمار میرفت و افزون بر آن نوعی کجروی اعتقادی بود که مورد قبول عامهی مسلمانان قرار نمیگرفت. سرانجام دین به صورت مجموعهای از خرافات از جانب مشایخ اولیا و صاحبان مقامات و کرامات درآمد و مردم را از توجه به حقیقت دین به مثابهی نظامی بیدار و پویا و مبتنی بر واقعیت و مشتمل بر همهی جوانب زندگی باز داشت و به جای اهتمام به تهیهی اسباب و وسایل مردم را به روی آوردن به سوی امور خارق العاده و کرامات سوق داد.
این جریان تحول مهمی در زمینهی درک و فهم مردم از اسلام و طریقهی پرداختن به امور دین به شمار میآید و با وجود پیشرویهای عظیم و خیرهکنندهی نظامیِ دوران عثمانی در اروپا و آسیا و... اثرات بسیار مهمی در زمینهی تغییر مسیر تاریخ اسلام از خود بر جای نهاد و در حقیقت عصر ضعف و انحطاط آغاز شد.
[۸۴] دکتر حسین مونس اطلس تاریخی خوب و مفیدی در اختیار متخصصان تاریخ اسلام قرار داده است. با این وصف ما خواستار تهیهی اطلسهای مفصلتری برای استفادهی خوانندگان مبتدی و معمولی کتابهای تاریخی هستیم. [۸۵] ترجمهی عربی سخنرانی فوق با عنوان «الإسلام والغرب والمستقبل» چاپ بیروت، توسط دکتر نبیل صبحی. [۸۶] نک: (المستشرقون والإسلام). [۸۷] در کتاب المستشرقون والإسلام ویژگیهای مکتب فوق شرح داده شده است. [۸۸] روایت احمد و از ترمذی. [۸۹] این امر مستلزم مطالعهی کارشناسانه در زمینهی تبیین حقیقت «نظریهی سیاسی اسلام» است، زیرا نظام حکومتی به وجود آمده پس از زمان خلفای راشدین باعث پنهانماندن بخشهای فراوانی از آن شده است. لذا اصول نظری باید از کتاب خدا و سنت پیامبرصاخذ و جنبههای صحیح اجرایی نیز از دورهی خلفای راشدین گرفته شود. [۹۰] پیامبرصمیفرماید: «والذي نفسي بيده لتأطرنهم على الحق أطراً ولتقصرنهم عليه قصراً»روایت از ابوداود و ترمذی «سوگند به کسی که زندگیام در دست اوست! آنها را به راه حق باز میگردانید و دستشان را از ستمگری کوتاه میکنید». [۹۱] در مورد پارهای از این آثار در کتاب «واقعنا المعاصر» سخن گفتهام. سخنگفتن در اینباره در این کتاب نیز لازم و ضروری است. [۹۲] روایت از مسلم. [۹۳] در نگا: (حول التفسیر الإسلامی للتاریخ) از همین مؤلف. [۹۴] در صورت تمایل نگا: فصل «نظرةإلى جیل الفرید» از کتاب: (واقعنا المعاصر) از همین مؤلف. [۹۵] روایت از بخاری و مسلم. [۹۶] عمر بن عبدالعزیز پنجمین خلیفهی راشد نسبت به بیت المال حساسیت جدی نشان میداد. معمولاً شبها برای انجام امور مسلمانان بیدار میماند و از نور شمع بیت المال استفاده میکرد. یک بار پسرش آمد و دربارهی موضوعی شخصی با او شروع به گفتگو کرد و چون خلیفه متوجه این امر شد، بلافاصله شمع را خاموش کرد! [۹۷] وسایل و ابزارهای لازم برای دفع تجاوز پیشکش خودشان؛ ملت فلسطین به عنوان قربانی اصلی تجاوز، حتی از طبیعیترین حق، یعنی حق حیات محروم است و فلسطینیها روزانه در خانهها، خیمهها، مزارع خود و حین مسافرت با اتومبیل به اتهام تروریسم و به نام مبارزه با آن توسط بمبها و موشکهای دشمن غاصب شکار میشوند و منادیان و مدافعان حقوق بشر و دموکراسی و ایضاً نظم نوین [با همان ظلم نوین] جهانی! بزرگوارانه(!) دم برنمیآورند و با وقاحت هرچه بیشتر این تجاوزگریها را دفاع از خود مینامند! (مترجم) [۹۸] در صورت تمایل نک: (رویةإسلامیة لأحوال العالم المعاصر، فصل: «أمة التوحید بین الماضی والحاضر»). [۹۹] الف- هدف اصلی و اساسی جهاد در اسلام در واقع همین است و دشمنان اسلام به درستی به اهمیت آن پی بردهاند و تصادفی نیست که سردمداران دولت آمریکا گاه و بیگاه با اشاره یا کنایه بر لزوم اصلاح و حذف برخی آیات قرآن (به ویژه آیات جهاد) از برنامهی آموزش و پرورش کشورهای اسلامی و به ویژه کشورهای عربی، تأکید و اصرار میورزند. ب- فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ» ادعا کرده است که بالاترین دستاوردی که انسان معاصر کسب کرده، اندیشهی «لیبرال دموکراسی» است و این اندیشه باید جهانی شود و تأکید کرده است که اگر لازم شود با موشک کروز (cruise) این اندیشه در جهان حاکم شود، من از آن حمایت میکنم! در این دهکدهی جهانی فرهنگ باید لیبرال دموکراسی آمریکایی باشد و.. (برگرفته از: روزنامهی رسالت، ۲۸/ ۲/ ۸۳). ج- در دوره تسلط کامل ابزارهای اطلاعرسانی و تبدیلشدن کرهی زمین به دهکدهی جهانی دولت آمریکا بنا به توصیهی ایدئولوگ معروف لیبرال دموکراسی برای رساندن پیام و استقرارِ حاکمیت این اندیشه، بدون هیچ نوع مجوز بین المللی اجازهی لشکرکشی و اشغال کشورها و خرابی و نابودی و کشتار مردم و تغییر رژیمهای حاکم از جمله در افغانستان و عراق را آن هم در فاصلهی هزاران کیلومتری مرزهای آمریکا به خود میدهد. د- باید حضرت عیسی بیاید و مسلمانان چهارده قرن پیش و پس از آن را زنده کند و به آمریکا تحویل دهد تا آنان را به همراه مسلمانان امروزی، به جرم جهانگشایی، تجاوزگری و نیز تروریسم (و صد البته بدون هیچ گونه محاکمهای حتی در دادگاههای خود آمریکا) به جهنم «گوانتانامو» و سایر زندانهای آشکار و نهان، در کشورهای متحد آمریکا (به نوشته روزنامهی واشینگتن پست و به نقل از رادیو BBC ۱۲/ ۸/ ۸۴) روانه کند و به هیچ یک از سازمانها و نهادهای رنگارنگ و حتی خودساخته مدافع حقوق بشر، اجازهی کوچکترین رسیدگی به وضعیت این انسانهای پرتشده از گردونهی انسانیت را، آن هم در دوره حاکمیت اومانیسم (humanism) ندهد. این در حالیست که مسلمانان چهارده قرن پیش برای ابلاغ پیام اسلام از یک روستا به منطقه یا روستای مجاور وسایل چندانی در اختیار نداشتند! (مترجم). [۱۰۰] به «رؤیة إسلامیة لأحوال العالم المعاصر» صفحات ۱۵۳- ۱۶۳ از فصل «أمة التوحید بین الماضی والمعاصر» رجوع کنید. [۱۰۱] جای تأسف است که مورخان مسلمان از دشمنان اسلام کسب دانش میکنند و با تعصب از آنان مطالب را نقل میکنند، غافل از این که آثارشان به سم آغشته است! [۱۰۲] رک: صفحات پایانی فصل پیشین. [۱۰۳] روایت از شیخین. [۱۰۴] جهت امانتداری تاریخی اعتراف میکنیم که پرداختن به امر جهاد، همچنان بر اذهان حکمفرما و حکومت بنیامیه، پیوسته در حال احیا و تقویت آن بوده است. [۱۰۵] روایت از مسلم. [۱۰۶] بسیار خونریز. [۱۰۷] در مورد کنیزان خوشصدا از صفحات بعد توضیح میدهیم. [۱۰۸] نویسنده در اینجا به مطالب دیگری در کتاب اشاره کرده است که چون در مجموع با واقعیات تاریخی مرتبط با ایرانیان، همخوانی و هماهنگی کامل ندارد و حذف آنها چندان لطمهای نیز به روح مبحث وارد نمیآورد، از ترجمهی آنها خودداری به عمل آمد. هیچکس نمیتواند توطئهها و مشکلآفرینیهای بازماندگان امپراتوری ساسانی را به عنوان یکی از دو ابرقدرت دنیای باستان که در برابر فاتحان عرب مسلمان به یکباره از هم پاشید، انکار کند. اما حساب این گروه با موضعگیری توده مردم ایران که خالصانه به آغوش گرم اسلام پیوستند و خود را از دست نظام مستبد ساسانی رهانیدند، متفاوت بوده است. این نیز واقعیت دارد که خدمات عظیم و همه جانبهی ایرانیان در تمامی عرصهها و به ویژه عرصهی فرهنگی به اسلام بر صفحات تاریخ میدرخشد و چشم بیننده را خیره میسازد. [۱۰۹] کمی بعد راجع به جنبش علمی سخن خواهیم گفت. [۱۱۰] منظور مؤلف حکومت عثمانی است. (مترجم) [۱۱۱] وظیفهی ما مسلمانان این است که ضمن بازنویسی تاریخ، این حقیقت را به همان اندازه که منابع اروپایی پنهان ساختهاند، به روشنی بیان کنیم، زیرا در واقع بخشی از تاریخ اسلام را تشکیل میدهد. [۱۱۲] رک: (اسطورهی پرومته، (Prometeus) [سارق آتش مقدس] در اساطیر یونان). [۱۱۳] Man in the modern world [۱۱۴] نک: (ژولین هکسلی[انسان در جهان معاصر] انتشارات وزارت علوم مصر، قاهره، ۱۹۵۷. [۱۱۵] داروین میگوید: «طبیعت، خالق همه چیز است و در این زمینه هیچ محدودیتی نمیشناسد»! [۱۱۶] الف- در فضای غوغا سالارانهی کنونی پیرامون فعالیتهای هستهای ایران به حق باید پرسید: چرا هزاران بمب هستهای انبار شده در زرادخانههای آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه، چین و نیز رژیم صهیونیستی اسرائیل، به نام بمب هستهای مسیحی یا مارکسی یا یهودی شناخته نمیشوند، در حالی که به تعدادی اندک از این بمبها که پاکستان در اختیار دارد، موذیانه و مغرضانه نام وحشتانگیز بمب هستهای اسلامی داده میشود؟ (مترجم) [۱۱۷] civilization [۱۱۸] culture [۱۱۹] Chrishiun civilizution [۱۲۰] Greeco- Roman [۱۲۱] منظور ما در اینجا از «تمدن» به معنای لغوی محض آن یعنی عملکرد شهرنشینان در مقایسه با بادیهنشینان است، نه مفهوم اصطلاحی و ارزشی آن. [۱۲۲] منظور ما در جاهلیت مفهوم قرآنی آن است در صورت تمایل نک: («تمهید فی معنی الجاهلیه»از کتاب: رؤية اسلامیه احوال العالم المعاصر). [۱۲۳] Darwinsim [۱۲۴] و این چیزیست که جاهلیت معاصر به شدت از فقدان آن رنج میبرد. [۱۲۵] پاکبودن- در اینجا نیز چنانکه در مورد جرم گفتیم- به معنای کامل نیست، چون چنین چیزی در عالم بشری غیر ممکن است، بلکه بدان معناست که این امور شایع و کثیرالوقوع نبودهاند. [۱۲۶] دولتهای دارای حق ناعادلانهی وتو لازم به توضیح است که بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ م و پایان جنگ سرد و تک قطبیشدن جهان و به ویژه پس از حادثهی مشکوک انفجار برجهای دو قلوی سازمان تجارت جهانی نیویورک در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۱۱ م. اصطلاح قدرتهای بزرگ، دیگر محلی از اعراب ندارد! درست است که پنج عضو دائم شورای موسوم به امنیت، ظاهراً از حق وتو برخوردارند، ولی این تنها دولت آمریکا است که با یکه تازی، منافع فزون خواهانه و ستمگرانهی خود را با استفاده از قدرت نظامی و مصوبات شورای امنیت و دیگر مجامع بین المللی، بر جهانیان تحمیل میکند و هر دولتی را که با خواستهای نامشروع و قلدرهای او و نیز تجاوزگریهای اسرائیل مخالفت کند با وارد کردن اتهام کلیشهای «هواداری از تروریسم» مرعوب و وادار به سکوت میکند. (مترجم) [۱۲۷] مسألهی فوق جداً شایان توجه و تفصیل است. غربیها بارها در نوشتههای خود کوشیدهاند این تفکر را به مسلمانان القا کنند که: مسلمانان تمدن خود را در اثر تماس با تمدن سرزمینهای مفتوحه به دست آوردهاند و این مغالطه از خلط میان ارادهی تمدنجویی و ابزارهای به کار رفته در روند تمدنآفرینی ناشی میشود؛ مورد اول، تمدن آفرین است، ولی دومی نه! [۱۲۸] در صورت تمایل، نک: («الجاهلية المعاصرة»در: رؤیة إسلامیة لأحوال العالم المعاصر). [۱۲۹] هراکلیتوس امپراتور روم شرقی (بیزانس) (مترجم). [۱۳۰] مسلمانان قرنهای پیش این مسیر را میشناختند، از زمانی که روابط بازرگانی آنان میان چنین شرق و بریتانیا در غرب از این راه صورت میگرفت؛ مسلمانان نقشههای دریایی دقیقی برای هدایت کشتیها در آن سواحل دور دست، در اختیار داشتند. [۱۳۱] این دماغه در منتهی الیه جنوبی قارهی آفریقا است. (مترجم). [۱۳۲] اندونزی فعلی. [۱۳۳] نمیدانیم ابن ماجد چگونه به خدمت این صلیبی مکار در آمده بود؟! [۱۳۴] و آغاز قرن بیست و یک. (مترجم) [۱۳۵] مظفر قطز، پادشاه و فرمانده سپاهیان مصر که در رمضان ۶۵۸ ق/ ۱۲۶۰ م لشکریان مغول را در عین جالوت فلسطین به سختی درهم شکست و در نتیجه، پیشرویهای مغول، برای همیشه متوقف شد. (مترجم) [۱۳۶] امپراتوری عظیم روم باستان، سرانجام تحت تأثیر عوامل مختلف در سال ۳۹۵ م رسماً به دو بخش تقسیم شد: روم غربی به پایتختی رم (پایتخت ایتالیا) و روم شرقی، به پایتختی قسطنطنیه. روم شرقی را به خاطر شهر کوچک بیزانتیوم که قسطنطنیه در آنجا بنا شد، بیزانس نیز مینامند. با تصرف قسطنطنیه (استانبول) در سال ۱۴۵۳ م به دست سلطان محمد دوم (فاتح) عثمانی، امپراتوری روم شرقی سقوط کرد و متصرفات آن به تصرف دولت عثمانی درآمد. تاریخنگاران اروپایی به جهت اهمیت این رویداد، آن را پایان دوره قرون وسطی و آغاز قرون جدید نام نهادهاند (مترجم). [۱۳۷] ویلفرد کانت ول اسمیت، الإسلام فی التاریخ الحدیث، (Islam in Modern History) ص ۱۰۵- ۱۰۶ «متن انگلیسی». چاپ آکسفورد، ۱۹۶۶. [۱۳۸] به فصل بعد نگاه کنید. [۱۳۹] روایت از بخاری. [۱۴۰] روشن است که این کلمه تنها در سایهی «قومیت عربیِ» ساختهی مسیحیان لبنان و سوریه به کار رفته است و سپس تحت تأثیر دسیسههای صلیبی- صهیونی به قصد تجزیهی جهان اسلام و غصب فلسطین عربهای مسلمان نیز آن را به کار بردهاند. [۱۴۱] بیشتر مردم نظام اقطاعی اروپا، یعنی فئودالیسم و اقطاع اسلامی را که در تاریخ ذکر میشود، درهم میآمیزند. اقطاع اسلامی به قطعه زمینی گفته میشود که سلطان وقت برای تعمیر و نگهداری به بعضی از اشخاص واگذار میکرد و این تنها تشابه لفظی است. اما از لحاظ محتوا، این دو نظام تفاوت فراوانی با یکدیگر دارند و اقطاع موجود در میان ترکان عثمانی با فئودالیسم اروپایی شباهت بیشتری داشت.