دوره معاصر آغاز دوران ضعف
پیش از شروع سخن دربارهی آغاز دوران ضعف و درماندگی وظیفهی خود میدانیم که حجم واقعی موجودیت اسلام را در جهان در مدت ۱۰ قرنی که دوره «پیشرفت اسلام» نامیدهایم بشناسیم تا بتوانیم از میزان موفقیتهای امت اسلامی در رسیدن به هدفی که خداوند او را مأمور تحقق آن ساخته است، آگاه شویم و نیز میزان و حجم خسارت عدم موفقیت در رسیدن به هدف مزبور و نیز زیانهای کل بشریت را از این حیث مورد ارزیابی قرار دهیم.
به یقین چنانکه در ابتدای کتاب گفتیم، وظیفه و رسالت امت اسلامی، به خود مسلمانان محدود نمیشود، بلکه رسالتش این است که پیشگام و نمایندهی همهی انسانها باشد:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾[البقرة: ۱۴۳].
«و بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم تا گواهانی بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد».
امت اسلامی تا زمانی که در صحنه حضور داشته باشد، خیر و منفعت خود و بشریت را با هم تأمین میکند و در صورت عقبنشینی و درماندگی خود و بشریت را به گرداب زیان و خسارت میافکند و هردو حالت در تاریخ اسلام رخ داده است. در دوره پیشروی با قدرت نظامی، سیاسی، علمی، فکری و فرهنگی موجودیت خویش را به اثبات رساند و جهانِ کشفشدهی آن روز در قارههای آسیا، آفریقا و اروپا را تحت تأثیر قرار داد و در دوره واپسروی و انحطاط مورد تهاجم دشمنان قرار گرفت و موقعیت خود را از دست داد و همزمان بشریت از الگوی صحیح و هدایت بخشِ اسلام محروم شد و به مرحلهای از جاهلیت گام نهاد که با سرکشی و خودخواهی سراسر جهان امروز را به زیر سلطهی خود درآورد و در نهایت نیز آن را به سوی بدبختی و بدفرجامی سوق خواهد داد. آگاهی از این حقیقت مهم برای مسلمانی که به مطالعهی تاریخ اسلام مینشیند، همواره لازم و ضروریست. اما دست کم به دو جهت و شاید هم بیشتر، این امر برای مسلمان معاصر، ضرورت بیشتری خواهد داشت:
۱- ضعف و ذلتی که امروزه امت اسلامی در آن به سر میبرد، سبب میشود فرزندان امت قدر و منزلت پدران و گذشتگان و همچنین وظیفه و رسالت الهی و آسمانی خویش را فراموش کنند، زیرا میبینند که مسلمانان نَفَسزنان در پشتِ سرِ قافله در حرکتاند. در نتیجه ارزش و نقش خود را ناچیز میشمارند و اساساً قبول ندارد که اسلام روزگاری نقش رهبری و پیشگامی کاروان پیشرفت و ترقی بشریت را در تاریخ عهدهدار بوده است.
۲- ضعف و ذلت کنونی سبب میشود که مسلمان امروزی هدفی را که باید به خاطر آن زندگی کند از یاد ببرد، زیرا هدف او این نیست که نفسزنان به دنبال کاروان جاهلیت به راه افتد! بلکه هدف او عبارت است از: باز گرداندن دوبارهی جایگاه و موقعیت رهبری جامعهی بشری و هدایت انسانهای گمراه به راه راست. هر اندازه تصور رسیدن به چنین هدفی در حال حاضر به علت عقبماندگی همه جانبهی امت، بعید به نظر برسد، اما مسلمان معاصر هرگز نباید احساس و آگاهی خود را نسبت به رسالت آسمانی از خود دور کند تا جایی که این احساس به مثابهی انگیزهای برای تلاش جدی جهت برون رفت از وضعیت عقبماندگی و پس از آن ادامهی الگو صحیح اسلامی، به شمار آید و از طریق آن معانی و مفاهیمی را که بشریت امروز فاقد آن است و به سبب فقدان آن معانی- به رغم همهی موفقیتها و دستاوردهای مادی و صنعتی- غرق بدبختی و شقاوت شده است، به وضوح تمام بیان کند.
تأکید بر ضرورت این شناخت برای مسلمان معاصر به خاطر آن است که آگاهانه یا ناآگاهانه در زمینهی ارزیابی موقعیت خویش به آرا و نظرات اروپاییان اعتماد و اتکا میکند و روشن است که منابع و مراجع اروپایی تحت تأثیر خصومت و کینهی صلیبی به عمد ارزشهای اسلام و امت اسلامی را خوار میانگارند و تاریخ اسلام را به عنوان جزیی کماهمیت و حاشیهای از تاریخ بشر به شمار میآورند و به سرعت از کنار آن میگذرند! [۱۴۲]
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوۡ كَانَ خَيۡرٗا مَّا سَبَقُونَآ إِلَيۡهِۚ وَإِذۡ لَمۡ يَهۡتَدُواْ بِهِۦ فَسَيَقُولُونَ هَٰذَآ إِفۡكٞ قَدِيمٞ ١١﴾[الأحقاف: ۱۱].
«کافران دربارهی مؤمنان میگویند: اگر چیز خوبی بود، هرگز آنان برای رسیدن به آن از ما پیشی نمیگرفتند. چون خودشان به وسیله آن هدایت و راهیاب نشدهاند، میگویند: این یک دروغ قدیمی است».
منابع اروپایی آنگاه که در مورد تمدن اسلامی سخن میگویند، به هر طریق ممکن از تأکید بر «ارزشهایی» که این تمدن در جهان انتشار داده است، خودداری نمیکنند، بلکه توجه خود را بر زیباییها و زینتها و بناها و آثار مادیِ تمدن، متمرکز میسازند و اینها- با همهی عظمت و شکوه خود- تنها تأثیری گذرا و لحظهای در اذهان بر جای میگذارند؛ اما از کنار «ارزشهایی» که واقعاً اثرات همیشگی و دایمی بر جای میگذارند و ارزش و موقعیت حقیقی به «تمدن اسلامی» میبخشند، به آسانی میگذرند. اینان از یک سو تحت تأثیر غرور اروپایی خود و از دیگر سو به سبب کینهی صلیبی مایل نیستند هیچ نوع ارزش پایداری به تمدنی غیر از تمدن اروپایی و ریشههای دیرینهی یونانی و رومی آن نسبت دهند.
با توجه به همهی علل و عوامل فوق تأکید بر ارزش و اهمیت دستاوردها و پیشرفتهای امت اسلامی در دوره شکوه، عظمت و پیشرفت و آثار پایدار آن بر جامعهی بشری و نیز میزان خسارات مسلمانان و زیانهای وارده بر جامعهی بشری در دوران شکست و پسرفت مسلمانان، امری واجب و لازم است. همانگونه که پیشتر گفتیم، به یقین توحید با همهی مفاهیم ارزشها و امور اخلاقی که در بردارد، بزرگترین چیزیست که امت اسلامی تقدیم «بشریت» کرده است [۱۴۳].
منابع اروپایی بنا به سرشت و ماهیت خود به ارزش و اهمیت توحید در رابطه با «انسان» اشارهای نمیکنند، چرا که توحید در اعتقادات دروغین اروپا- که ساخته و پرداختهی «سنت پول» بوده و آن را وحی آسمانی میپنداشت- جایی ندارد. لذا ممکن نیست ناگهانی و فی البداهه به ارزش چیزی که از همان ابتدا و هنگام رد دعوت اسلام از دست داده است اعتراف کند.
جاهلیت اروپای معاصر که به سبب شرایطی ناشی از ستمگریهای کلیسا بر قصد دین دست به شورش زد. همچنین در فرهنگ خود این فکر را رواج داد که دین در زندگی انسان امری کماهمیت و حاشیهایست و بهتر آن است که به خاطر آزادی، پیشرفت و ترقی خود را از بند آن برهاند و از این رو مسلمان امروزی که در معرض تهاجم فکری اروپا قرار گرفته و با معیارهای اروپایی به سنجش و ارزیابی خود میپردازد، نسبت به ارزش حقیقی توحید به مثابهی بزرگترین هدیهی آسمانی که بشریت را به سوی خیر و سعادت دنیا و آخرت هدایت میکند و افکار، رفتار و احساسات او را تحت قواعد و ضوابط درست درمیآورد و وی را به مقام والای تکریم و شایستگی «خلافت» و مکلف به آبادسازی جهان ارتقا میدهد، احساس و شناختی نخواهد داشت.
به خاطر این امر به ناچار باید در مطالعه و بررسی و شناخت دوره شکوفایی اسلام اهتمام و توجه خویش را بر حقیقت توحید و بیان اثرات واقعی آن در زندگی مسلمانان و ایجاد نهضتهای علمی و فرهنگی که اروپا از آن اقتباس کرد و از تاریکی به روشنایی گام نهاد متمرکز کنیم.
در فصل پیش در مورد نهضتهای علمی و فرهنگی فوق و این که از دین نشأت گرفته و بدون هیچگونه تضادی در سایهی دین و به کمک آن، رشد و توسعه یافتهاند، سخن گفتهایم و در اینجا قصد داریم بر اثرات این دو نهضت بر اروپا و این که توحید اسلامی و نمود و تجلی آنکه بخش اصلی تمدن اسلامی را تشکیل میدهد و نقش مهم آنها را در زمینهی بیداری مردم غفلت زده، عقبمانده، جاهل و زیر ستم فئودالیسم و مظالم کلیسا و رهایی آنان از این نابسامانیها و دستیابی به خیر و خوبیهای زندگی امروزی تأکید کنیم و نیز بر این نکته انگشت بنهیم که رد دعوت توحید توسط اروپاییان و پیامدهای ضد توحیدی تمدن آن قاره، عاملِ اساسیِ همهی بدبختیها، شرارتها و مشکلات زندگی کنونی آنان است.
همهی اینها خواننده را ملزم میسازد که ارزش واقعی توحید را که امروزه عواملی چند همزمان آن را میپوشانند، بشناسد و ما پیشتر به دو عامل، یعنی کوتاهی و بیتوجهی منابع اروپایی نسبت به توحید و بیارزش دانستن دین به صورت عام و ایجاد تنفر نسبت به آن در میان مردم توسط جاهلیت معاصر به مثابهی عواملِ بازدارندهی کار، فعالیت، ترقی و آزادی انسان اشاره کردهایم و اضافه میکنیم که وضعیت کنونی حاکم بر مسلمانان امروزی نیز یکی از عوامل نادیدهگرفتن بر نقش و اهمیت توحید به شمار میآید، زیرا مسلمان معاصر، اعتقاد دارد که به توحید پایبند است و از طرفی خود و ملتش را از لحاظ عقبماندگی علمی، فرهنگی، فکری، اخلاقی، نظامی و سیاسی در پایینترین سطح میبیند و این تصور ذهنش را فرا میگیرد که توحید نقشی در پیشرفت یا عقبماندگی اجتماعی نخواهد داشت. (البته اگر تحت تأثیر القای اروپا به این باور نرسد که توحید از عوامل عقبماندگی انسان به شمار میآید!)
بدین سبب شناخت حقیقت توحید، آن گونه که مسلمانانِ قرون اولیه اسلام عملاً بدان پایبند بودهاند و نیز درک این واقعیت که نسلهای بعدی مسلمانان از مسیر حقیقی توحید منحرف شدهاند، هرچند به گمان خود بر آن استقامت داشتهاند، ضروریست تا در سایهی این شناخت بتوان به درک درستی از دستاوردهای واقعی این امت در دوره برتری و پیشرفت نایل آمد.
همچنین تعمیق ایمان به روز آخرت یکی از اقدامات و برنامههای امت اسلامی و بزرگترین هدیهی او به مردم بوده است و همین امر تمدن اسلام را از لحاظ توازن، شمول و همبستگی به شکلی منحصر بهفرد و بیمانند درآورده است که خواستها و نیازهای دنیا و آخرت و نیازهای جسم و روح را به صورتی هماهنگ و پا به پای هم در برگرفته و آراستهشدن به اخلاق اسلامی را برای مدتی طولانی سهل و آسان کرده است. در نتیجه چنانکه پیشتر گفته شد، جامعهی اسلامی به خاطرِ ترس از عذاب خدا و امید به رضایت و بهشت وی، از شرابخواری، فحشا و سایر جرایم پاک مانده بود و از اینرو انتشارِ اسلامِ حامل مفاهیم و اخلاقیات فوق، در بخشهای گستردهای از کرهی زمین یکی از مهمترین و بزرگترین دستاوردهای این امت در راستای انجام وظیفهی الهی خود و تحقق کرامت «انسانی» است.
مسلمان امروزی آنگاه که چهرهی خود را در آیینهی اروپا مینگرد، طبیعتاً از دستاوردهای عظیم فوق هیچ بازتابی در منابع و نوشتههای اروپایی نخواهد یافت. برعکس آنچه میبیند، تصویری کاملاً وارونه از فتوحاتیست که مسلمانان در اجرای فرمان الهی و به خاطر اعتلای مقام انسان، بدانها اقدام کردهاند و این فتوحات را عملی تجاوزگرانه و فزونخواهانه بر ضد مردم اروپا نشان میدهد که در مقابل کینه خصومت و سعی در زشتنمایی چهرهی اسلام و مسلمانان توسط اروپاییها روبرو خواهد شد.
بدین سبب وظیفهی ما هنگام بازنویسی تاریخ اسلام ایجاب میکند که مسلمان معاصر را کاملاً از این حقایق آگاه سازیم و تصویر راستین اسلام را که مدتهاست در آیینهی جهان غرب نمییابد، به او بنمایانیم و چنانچه تسامح و خوشرفتاری بزرگ منشانهی مسلمانان را نسبت به آن عده از ساکنان ممالک مفتوحه که از پذیرفتن اسلام سر باز زدند، به مطالب فوق بیفزاییم، دستاورد دیگری را به سلسله دستاوردهای ارزشمند مسلمانان افزودهایم که مسلمان معاصر بازتاب آن را در بعضی از کتابهای خاورشناسان نظیر کتاب «الدعوهی الی الاسلام» [۱۴۴]اثر توماس آرنولد خواهد یافت. اما به رغم همهی ستایشی که آرنولد در این کتاب نسبت به مسلمانان به عمل میآورد، تصویری زشت از آنان ترسیم میکند، زیرا هدف او منصرفکردن مسلمانان از فریضهی جهاد در راه نشر دعوت بر پایهی این ادعاست که اسلام نیازی به جهاد ندارد و گفتار و رفتار نیک و توأم با احترام در این زمینه کافی است [۱۴۵].
مسأله هرچند باشد، برخورد بزرگمنشانهی مزبور دستاورد منحصر بهفرد تاریخیِ مسلمانان است و وظیفهی مسلمان امروزی ایجاب میکند که ارزش و اهمیت آن را در مقام مقایسه با رفتار وحشیانهی استعمارگران اروپایی نسبت به ساکنان سرزمینهای اشغال شده و به ویژه کشورهای اسلامی به خوبی بشناسد. (به عنوان نمونه کافی است به سرنوشت بردههایی که توسط اروپاییان اشغالگر از آفریقا ربوده شده و در مزارع آمریکا به کار اجباری گرفته شدند و رفتار وحشیانه و بیرحمانه با این بردهها که منابع اروپایی خود نیز به آن اذعان کرده و کلیسای وقت اروپا نیز از این عمل غیر انسانی ستایش به عمل آورده بود، اشاره کنیم) آری! تفاوت میان آن رفتار بزرگوارانه و این عمل وحشیانه، بیانگر تفاوت روح و ماهیت دو تمدن است: تمدنی با ریشه و منشأ الهی و تمدنی جاهلی.
در نگاه به نهضتهای علمی و فرهنگی مسلمان معاصر به بعضی از نویسندگان منصف اروپایی نظیر بریفولت برمیخورد که در کتاب «بناء الانسانیهی» [۱۴۶]چنین مینویسد:
«علم به تنهایی عامل بازگرداندن زندگی به اروپا نبود، بلکه عوامل و محرکهای دیگری از جانب تمدن اسلامی پرتوهای نورانی خود را بر زندگی اروپاییان افکند» [۱۴۷].
مسلمان معاصر نویسندگان بسیاری را نیز خواهد یافت که گمان میکنند برتری مسلمانان در عرصهی علم و فرهنگ چیزی فراتر از حفظ میراث بر جای مانده از یونانیان- که اروپا در دوره ظلمت قرون وسطی مورد فراموشی یا بیتوجهی قرار داده بود- نیست که پس از بیداری و ضمن احیای نهضت خود، [۱۴۸]میراث مزبور را از مسلمانانی که آن را حفظ کرده بودند، باز پس گرفتند!
پژوهشگر تاریخ اسلام باید بداند که مسأله چنین نبوده است و آنچه اروپا از مسلمانان اقتباس کرد، تنها بازماندهی تمدن یونانی نبود، زیرا آثار آن مدتها قبل از عرصهی زندگی خود اروپا نابوده شده بود، بلکه تمدنی سازنده، پویا، کامل و الهام گرفته از وحی و ساختهی اسلام بود، هرچند بعضی از ادوات و عناصر را از این یا آن تمدن به خدمت گرفته باشد. و به طور یقین مهمترین عنصری که اروپا در نتیجهی ارتباط با مسلمانان اخذ کرد، همان عزم و ارادهی حیات است که استفاده از علم و تمدن اسلام را برای او فراهم ساخت [۱۴۹]. آری! اثرپذیری اروپا از تمدن اسلامی چنان همه جانبه بود که تقریباً هیچ یک از جنبههای زندگی اروپاییان از آن بیتأثیر نمانده است.
بنابراین جنبشهای اصلاحطلبانهی دینی بر ضد سلطهی استبدادی پاپها یکی از اثرات تمدن اسلام بر مردم اروپاست و همچنین قیام و شورش بر ضد قدرت ستمگرانهی زمینداران (فئودالها) که همزمان قوای سه گانهی مقننه، مجریه و قضائیه را در دست مالکان بزرگ اروپا متمرکز ساخته بود، از اثرات اسلام به حساب میآید. علاوه بر این کوشش برای ایجاد «امت» واحد با قانون واحد که مردم سراسر اروپا از آن تبعیت کنند، با اثرپذیری از امت واحدهی اسلامی صورت گرفته است. هرچند تلاشهای اروپا تنها در چارچوب محدود ملیت، به موفقیت دست یافته است [۱۵۰].
ساخت حمام در منازل به پیروی از مسلمانان صورت گرفته است که در همهی منازل آنان برای ادای فریضههای غسل و وضو حمام وجود داشته است. در حالی که اروپاییان تنها در مراکز شهرها دارای حمامهای عمومی بودند که برای شستشوی تن و لباس از آنها استفاده میکردند. زمانی که دادگاههای تفتیش عقاید برای اخراج، کشتار و نابودی وحشیانهی مسلمانان اندلس بر پا شده بود، وجود حمام در منازل نشانهی آن بود که صاحب مسلمان آن در حمام پنهان شده است که فوراً او را دستگیر و به شکنجهگاه منتقل میکردند!
نظام دانشگاهی غرب عیناً از داشنگاههای اسلامی گرفته شده است که به موجب آن استاد لزوماً «دانشجو» را تا پایان تحصیلات تحت مراقبت و اِشراف خود قرار میدهد و ضمن ارجاع به منابع مورد نیاز، پیرامون مباحث درسی با او به بحث و مناقشه کافی میپردازد تا پیش از اعطای اجازه [۱۵۱]فارغ التحصیلی به دانشجو از توان و ظرفیت علمی وی اطمینان حاصل کند. استفاده از «شنل» و کلاه مرسوم در دانشگاههای غربی تقلیدی از عبا و عمامهی استادان مسلمان به شمار میرود [۱۵۲].
همچنین ادبیات و سبک معماری حتی بنای کلیساها تحت تأثیر فرهنگ اسلامی قرار گرفته است که بر در و دیوار بعضی از آنها ناخودآگاه عباراتی برگرفته از مساجد نقش بسته است.
بر همهی موارد فوق باید روش تجربی در زمینهی تحقیق علمی و انقلابی را که در شیوهی تفکر مردم اروپا به وجود آورد افزود.
اگر اروپا به انگیزهی غرور اروپایی و خصومت صلیبی میکوشد تا تأثیرات اسلام بر جامعهی غرب را ناچیز و کماهمیت جلوه دهد، مسؤولیت مورخ مسلمان ایجاب میکند حقایق را با ذکر دلایل محکم علمی اظهار و ابراز کند تا گفتارش ادعایی بیدلیل شناخته نشود و مسلمان معاصر از حجم و میزان حقیقی دستاوردها و موفقیتهای ملل مسلمان در دوران پایبندی به اسلام آگاه شود.
اما در ارتباط با دوره ضعف و عقبماندگی مسلمانان مطالعه و بررسی اموری چند بر ایمان حائز اهمیت است:
۱- بررسی علل و عواملی که به عقبماندگی و ضعف مسلمانان منجر شد و بحث و مناقشه دربارهی اوهامی که دشمنان اسلام در این زمینه رواج میدهند.
۲- پیامدها و نتایج ضعف و عقبماندگی از جمله سستشدن بنیانهای امت از درون و تهاجم صلیبی از بیرون.
۳- زیانهایی که به علت ضعف مسلمانان دامنگیر بشریت شده است.
هر یک از امور فوق نیاز به شرح و بسط دارد. در ارتباط با تفسیر و تبیین دوره عقبماندگی و واپس روی دو تصور رواج دارد که به رغم تفاوت در ریشه و جهتگیری هردو به یک نتیجه میانجامند:
اولاً: علت انحطاط افزایش روز افزون قدرت اروپا تا بدان حد بوده است که مسلمانان توان مقابله با آن را از دست دادند؛ ثانیاً: بیتردید اسلام نسبت به زمان خود نهضتی پیشرو و سازنده به شمار میرفته است که در اثر تحولات عمیق کنونی دوره آن به سر آمده است، زیرا بشر به جایی رسیده است که این دین دیگر توان مطابقت و همراهی با آن را ندارد و خود به مانعی عمده در مسیر تحول و ترقی تبدیل شده و لذا بر اساس جبر تاریخ سرنوشتی جز نابودی نداشته است!
توجیه اول بیان واقعیت است. آری! قدرت و پیشرفت اروپا عملاً افزایش یافت، در حالی که قدرت اسلام رو به کاهش نهاد و این روند به پیروزی اروپا و شکست اسلام منتهی شد.
این مسأله درست است. اما در رابطه با اسلام باید گفت علت کاهش قدرت آن علل و عوامل پیرامونی آن بودند نه ذات خود این دین؛ و این سؤال همچنان به انتظار پاسخ روشنی نشسته است که چرا قدرت و توانمندی اسلام رو به کاهش و کاستی نهاد؟
مسلماً کافی نیست بگوییم: اروپا قدرتمند شد و با مسلمانان به نزاع و درگیری پرداخت و کوشید به جای آنان تجارت جهانی را در دست گیرد و در صدد بود با تصرف دریای سرخ راه بازرگانی آنان را قطع کند و جهان اسلام را به محاصره درآورد و به نقاط ضعف آنان دست یابد و...
همهی اینها برای توضیح و توجیه علل و نحول پسرفت و ضعف مسلمانان کافی نیست، زیرا اول بار نیست که با یک قدرت عظیم جهانی مواجه میشوند. آنها با امپراتوری روم جنگیدند و او را شکست دادند، همچنین بر امپراتوری ایران پیروز شدند، بعدها با صلیبیها که چند برابر آنان نیرو در اختیار داشتند، به نبرد پرداختند و برای مدتی از آنان شکست خوردند و بعد قدرت خود را باز یافتند و آنها را نیز به سختی درهم کوبیدند. پس از آن با خیل عظیم مغول جنگیدند و از آنان شکست خوردند و بعد در نبردی قهرمانانه در عین جالوت فلسطین آنان را درهم شکستند و به دنبال آن مغولان به جرگهی مسلمانان پیوستند و در شمار قویترین مدافعان اسلام درآمدند. با این تفاصیل افزایش روزافزون قدرت اروپا به عنوان یک واقعیت نمیتواند عقبنشینی امت اسلامی از صحنه را توجیه و تبیین کند.
اما چنانکه روشن است، تصور دوم تحت تأثیر تحلیل مادی تاریخ صورت میگیرد و اگر گویندگان این سخن لزوماً کمونیست یا مارکسیست نباشند، به هر صورت تحلیل مادی تاریخ از غرب و شرق اروپا نشأت میگیرد، زیرا مبانی زندگی و تفکر در هردو ناحیهی این قاره یکسان است.
مغالطه یا- اگر با حسن نیت بگوییم- اشتباهِ این توضیح و تبیین در این است که واقعیت مسلمانان این دوره را بر خود اسلام شاهد میگیرد و تصور میکند که مسبب این اوضاع و شرایط خود اسلام است و نه آن گونه که حقیقت دارد؛ یعنی دوری مسلمانان از اسلام!
توضیحات و توجیهات فوق به رغم اختلاف میان آن دو از لحاظ منشأ و جهتگیری سرانجام به نتیجهی واحدی میرسند که به موجب آن هرچه در عمل رخ داده است، لزوماً میبایست رخ میداد و مسلمانان جز گردننهادن به جبر تاریخ گزینهی دیگری پیش روی نداشتند.
از این رو ضمن مطالعه و بررسی آن دوره از تاریخ شرح مفصل علل و عوامل درماندگی و انحطاط مسلمانان از اهمیت جدی برخوردار خواهد بود.
در کتاب (واقعنا المعاصر) [۱۵۳]تا حدی به شرح این علل و عوامل پرداختهایم. اما در اینجا لازم است به منظور اصلاح برداشتهای نادرست دربارهی این حادثهی عظیم که موجبات بر همخوردن تعادل قوا را در جهان فراهم آورد، اشاراتی کوتاه و سریع داشته باشیم.
تردیدی نیست که امت اسلامی حکمرانان و مردم، به بیماریهایی دچار شد که در صفحات پیشین به مهمترین آنها اشاره کردهایم؛ همچنین فتنههای تکاندهندهی داخلی و تهاجمات ویرانگر خارجی دامن وی را گرفت که میتوانست هر نوع نظام حکومتی ناوابسته به دین را به کلی نابود سازد، چنانکه امپراتوری عظیم روم، زیر ضربات قبایل وحشی «هون» و «گوت» که ضرباتشان به مراتب سبکتر از تهاجمات مغولها به جهان اسلام بود، درهم فرو ریخت؛ و نظام کمونیستیِ معاصر روسیه از همان آغاز جوانی و با برخورداری از قدرت زیر فشارهای ناشی از گرسنگی مردم از هم پاشید. اما سقوط نظام اسلامیِ مبتنی بر اعتقادات دینی به رغم حملات پی در پی خارجی و انحرافات گوناگون داخلی چندین قرن به تعویق افتاد، اما سرانجام درهم فرو ریخت.
آری! بدن سالم و بانشاط به رغم وجود بیماریهای نهان درونی، از تحرک و تلاش باز نمیایستد و آثاری از این بیماریها بر چهرهاش دیده نمیشود، ولی اگر تدابیر و درمانهای لازم در مورد این بیماریها صورت نگیرد، سرانجام اثرات خود را نشان خواهند داد.
وضعیت جامعهی اسلامی این چنین بود. جامعه از ایمان نشأت گرفته و از نیروی فعال و پرتحرک برخوردار بود. سپس انحرافاتی رخ داد. ولی برای چند قرن تأثیر چندانی بر فعالیت و حرکت جامعه بر جای ننهاد و سرانجام لحظاتی فرا رسید که کنترل و نظم خود را از دست داد، چنانکه در جریان جنگهای صلیبی و تجاوزات مغول اتفاق افتاد. اما بار دیگر چنان به جمعآوری نیرو دست زد که گویی به کلی شفای خود را باز یافته بود و در نهایت، زمانی که به سبب عدم معالجه یا دست کم عدم معالجهی قطعی، بیماریها رو به فزونی نهادند و جسمی که سرشار از انرژی و نیرو بود، ناگهان به زمین افتاد و در بستر بیماری به انتظار مرگ نشست.
پس باید به جستجو و تشخیص بیماریهایی برویم که سرانجام جامعه را به نابودی کشاند.
آری! بشر بنا به سرشت و طبیعت خود دوست دارد از زیر بار تکالیف، شانه خالی کند:
﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥﴾[طه: ۱۱۵].
«در آغاز کار ما به آدم فرمان دادیم، اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و ارادهی استواری مشاهده نکردیم».
و شفای الهی این سهلانگاری تذکر و یادآوری است:
﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٥﴾[الذاریات: ۵۵].
«پند و اندرز بده، زیرا پند و اندرز به مؤمنان سود میرساند»!
معنای استمرار و افزایش میزان غفلت و بیاعتنایی این است که یادآوری و تذکر کافی یا چندان مثمر ثمر نبوده است. لذا تذکر کلامی به تنهایی کفایت نمیکند و باید از طریق نمونه، الگو و اسوه شایسته صورت پذیرد.
زمانی که تذکر و یادآوری در کمترین حد مطلوب قرار داشت، یا به وسیلهی اسوه شایسته لازم تقویت نشد، ناگهان دو جریان فکریِ متضاد دامنگیر مسلمانان شد: تفکر «مرجئه» و «تصوف».
تفکر مرجئه چنین میگوید: ایمان یعنی تصدیق و اقرار و لذا اعمال در حوزه تعریف ایمان قرار نمیگیرند! و میافزاید: معصیت به باور و عقیدهی انسان زیانی نمیرساند! و میگوید: مادامی که ایمان در قلب انسان جای داشته باشد دیگر چیزی برایش اهمیت نخواهد داشت! خلاصه بندهی خدا میتواند حتی بدون انجام یکی از واجبات اسلام! امید ورود به بهشت را داشته باشد
اما تصوف تنها وسیله تقرب بنده به خدا و امید ورود به بهشت را از راه انجام اوراد و اذکار و تسبیح میشناسد، هرچند واقعاً در انجام همهی اعمال و واجبات دینی از جمله آبادانی زمین، عبادت، جهاد و امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی و اهمال نموده باشد.
پس از آن استبداد سیاسی از راه رسید و به تدریج مردم را از اهتمام نسبت به امور سیاسی منصرف و تصورِ پرداختن بدان را به عنوان یکی از واجبات فردِ مسلمان از اذهان آنان خارج ساخت و اسلام را کم کم در چارچوب عبادات؛ یعنی ادای اعمال عبادی محض محدود کرد.
پیامد اینگونه انحرافات و کجرویها این بود که مفاهیم اسلام به تدریج در جان و قلب مسلمانان فاسد و تباه شد [۱۵۴]. مفهوم (لا إله إلا الله) از برنامهی کامل زندگی به کلماتی تکراری و خالی از محتوا تقلیل یافت و مفهوم عبادت حالت و معنای شمول و فراگیریِ تمامیِ اعمال و افکار و مشاعرِ انسان را از دست داد و به اعمال عبادی خاص منحصر گردید و پس از آن رو به قهقرا رفت و در نهایت به شکل حرکاتی بیهدف و ماشینی درآمد.
مفهوم قضا و قدر از نیرویی ایجابی و تحرکآفرین به مفهومی سلبی و به دور از تحرک و اعتمادِ بیجهت و بیمار گونه تغییر یافت.
مفهوم دنیا و آخرت و همبستگی به وجود آمده به وسیله اسلام میان آنها جای خود را به جدایی و از همگسیختگی سپرد و به صورت دو جهانِ جدا و متضاد در برابر همدیگر قرار گرفتند و لذا سعی و تلاش در راه یکی معنایش اهمال و دستبرداشتن از کار در راه دیگر بود.
مفهوم جهاد در چارچوب به اصطلاح جهاد دفاعی و آن هم در صورت مساعد بودن شرایط، [۱۵۵]منحصر و محدود شد.
مفهوم تعلیم و تربیت به رعایت یک سلسله عادات و آداب تکراری محدود شد و هدف اصلی و اساسی یعنی پرورش نسلی مسلمان به معنای حقیقی، مثبت، فعال، بالنده و با تحرک در تمامی جنبهها و در عین حال خداپرست رها گردید.
مفهوم علم به علوم شرعی محض منحصر شد و علوم طبیعی که بزرگترین وجه امتیاز مسلمانان در دوره پیشرفت و شکوفایی شناخته میشد به فراموشی سپرده شد.
با افزودهشدن انواع بدعتها و معاصی به موارد فوق خروج اعمال و اخلاق از مسیر صحیح و مقتضای ایمانی و اخلاقی و سرگرمشدن مردم به امور خارق العاده و کرامات به علت ناتوانی در انجام فریضهی جهاد و امر به معروف و نهی از منکر به راستی عوامل سقوط امت اسلامی به ژرفای دوزخ واپسگرایی تکمیل شد.
آری! علل و عوامل سقوط اینها هستند و نه پیشرفتهای اروپا و پایانیافتن نقش تاریخی اسلام. آری! همهی این بیماریها به عقبماندگی مسلمانان در همهی عرصههای سیاسی، نظامی، علمی، فرهنگی و اخلاقی انجامید و علت این عقبماندگی فاصلهگرفتن تدریجی مسلمانان از اسلام بود. اما ذات اسلام آن نظام الهی هرگز از کاروان پیشرفت عقب نمیماند و این خودِ افراد هستند که در زمینهی تحقق اسلام در زندگی خود عقب میافتند و به عنوان عقبمانده شناخته میشوند و اسلام همچنان ماهیت خود را حفظ میکند.
آگاهی از این امر به ویژه برای مسلمانان امروزی از اهمیت فراوانی برخوردار است، زیرا مسلمان امروزی همچنان از زبان دوست و دشمن میشنود که مشکلِ امت اسلامی عقبماندگی است! اما عقبماندگی در چه زمینههایی؟ اقتصادی، علمی، صنعتی، نظامی، سیاسی و...؟
آنچه در این خصوص گفته میشود، واقعیتیست ناقص که زیان آن بیش از منافعش است، چرا که علت اصلیِ این عقبماندگی را پنهان میدارد و تشخیص نادرستی در مورد بیماری ارائه میدهد و در نتیجه آن نسخهی نادرست تجویز میکند.
آیا عقبماندگی جزو سرشت این امت است؟
آیا عقبماندگی جزو طبیعت اسلام به شمار میآید؟
دشمنان به مسلمانان معاصر این چنین تلقین میکنند، تا آنها را از منبع واقعی قدرت خویش- که موجب هراس آنان میشود و از بازگشت دوبارهی وی به سوی آن منبع میترسند- رویگردان سازند و آنها را به جهتی سوق میدهند که همهی توان و طاقت خویش را هدر دهند، بدون آنکه به شفای لازم دست یابد!
آنها خطاب به مسلمان امروزی میگویند: شما اشخاصی نادان، فقیر، ناتوان و بیمار هستید. لذا به تحصیل علم بپردازید، اقتصاد خود را سرو سامان دهید، سلاحهای پیشرفته بخرید، به وضع سلامت خود سروسامان بخشید و وسایل اطلاعرسانی خود را متحول سازید! برای این که نه سینما دارید، نه تئاتر، نه رادیو و تلویزیون، نه موسیقی، نه هنر و نه «فولکلور» [۱۵۶]و همهی اینها نشانههای تمدن و پیشرفتاند و همزمان در گوش آنها زمزمه میکنند: «دین» را رها کن! چرا که همهی مصیبتها از دین است!
مسلمان امروزی همهی نصایح بالا را چه با صدای بلند و چه با نوای آرام، شنید و به افتتاح مدرسه و دانشگاه پرداخت و برای تحول اقتصاد خود کوشید و سلاحهای پیشرفته و مخرب خرید و بهداشت و سلامت خود را سرو سامان داد. سینما، تئاتر و رادیو و تلویزیون دایر کرد و به خلق آثار هنری فولکوریک و غیر فولکوریک پرداخت و همزمان با آن به طور کلی از دین رویگردان شد و بیش از یک قرن از عمرش را در این تجربهی «فرهنگی» و تمدنآفرین هدر داد. اما نتیجه چه شد؟
آثار و ظواهر تمدن عملاً نزد مسلمان معاصر نمایان گشت. خیابانها از اتومبیلهای رنگارنگ و منازل از وسایل برقی نوارهای موسیقی و فیلمهای ویدیویی انباشته شد و رویدادهای جهانی اعم از حوادث مهم و جدی یا سرگرمکننده و صحنههای زشت و قبیح از طریق کانالهای تلویزیونی به سمع و نظر او رسید و به ظواهر علم و نیز شمار فراوانی از عناوین و مدارج علمی دست یافت.
سرانجام چه شد؟
نتیجه آن بود که از هر لحاظ از نظر فکری، سیاسی، اقتصادی و حتی در خصوص وسایل سرگرمی و لهو و لعب به دنبالهروی و تقلید از غرب پرداخت، اما از صلابت، استواری و جدیت در امور، اخلاقیت، مدیریت، قدرت سازماندهی، دورنگری و نظریات علمی جهان غرب برای حل مشکلات و مسائل خود چیزی به دست نیاورد و در اتخاذ مواضع سیاسیِ مناسب توفیقی کسب نکرد. سراسر اداراتش را رشوهخواری فرا گرفت و بر همهی اینها بیبند و باریهای اخلاقی و جنسی نیز افزوده شد!
فلسطین از دست رفت و دیگر سرزمینهای اسلامی در معرض خطر مشابهی قرار گرفتند و اتحاد صلیبی- صهیونی در مدت یک قرن به مطامع و خواستههایی دست یافت که چندین قرن از دستیافتن به آنها بازمانده بود.
به راستی که عقبماندگی علمی، صنعتی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و... امری واقعیست و ناگزیر باید آنها را برطرف ساخت.
ولی ما مسلمانان اگر همچنان بخواهیم به وسیلهی اعمال جراحی زیبایی به درمان سطحی دمل چرکین بپردازیم و از درمان اساسی و ریشهای خودداری کنیم- که به گمان خود داریم در این زمینه کاری انجام میدهیم- حاصل کارمان همان چیزی خواهد بود که در زمان بیش از یک قرن به دست آوردهایم: پیشرفت بیماری در درون و ادامهی جراحیِ زیبایی در بیرون!
به ناچار باید به علل و عوامل عقبماندگی برگردیم و آنها را شناسایی و برطرف کنیم: شانه خالیکردن از انجام تکالیف و وظایف داشتن تفکرِ مرجئه، تصوف، استبداد سیاسی، کجفهمی، بیتفاوتی، از کار بازماندن، رواج و گسترش بدعتها و خرافات و...
ناگزیر باید برای تصحیح انحرافات عقیدتی اقدام کنیم.
لاجرم باید بدانیم، آنچه را مسلمان امروزی به عنوان عقیدهی درست و ایمان کامل میشناسد، جامهایست پاره سوراخ!
برای درک و فهم معنای (لا إله إلا الله) و مقتضیات واقعی آن در رفتار، تفکر و احساسات و تعیین منبعی برای روش و برنامهی زندگی انسان مسلمان ناگزیر باید به درک و فهم نسلهای پیشین رجوع نمائیم. مسلمان معاصر خواهد گفت: با دستهای خالی و بدون هیچ نوع امکانات و با شهرها و خیابانهای ویران و دیگر گرفتاریها و مشکلات را رها کنیم و به اصلاح باورهای دینی مردم بپردازیم؟!
این سخنی بسیار سادهلوحانه است و در چندین کتاب بدان پاسخ گفتهایم. پیامبرصهنگام تصحیح اعتقادات مردم نمیگوید: دست از طلب روزی بردارید، چیزی نخورید و از جای خود حرکت نکنید، تا اعتقادات و باورهایتان را اصلاح کنم! بلکه از قول خداوند خطاب به آنان میگوید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَيۡهِ ٱلنُّشُورُ١٥﴾[الملک: ۱۵].
«او کسیست که زمین را برای شما رام گردانیده است. در اطراف و جوانب آن راه بروید و از روزی خدا بخورید. زندهشدن دوباره در دست اوست».
﴿وَٱبۡتَغِ فِيمَآ ءَاتَىٰكَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَا﴾[القصص:۷۷].
«به وسیلهیآنچه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بجوی و بهرهی خود را از دنیا فراموش مکن»!
پیامبر در این زمینه رهنمودهای بسیاری را به آنان نشان داد و مردم نیز عقاید و باورهایشان را اصلاح کردند و همزمان در همهی جهات به حرکت فعالیت و تلاش پرداختند و این همان چیزیست که مسلمان معاصر باید از آن آگاهی داشته باشد.
مسلمان معاصر وظیفه دارد به تحصیل علم بپردازد، اقتصادش را در مسیر رشد قرار دهد، سلاحهای مورد نیاز را بخرد، [۱۵۷]راه مواصلاتی بسازد، وضع بهداشت و سلامت خود را بهبود بخشد و ابزارهای خود را پیشرفته و متحول سازد و در عین حال ایمانش را تقویت و بیماریهایش را درمان کند.
اما تفسیر مادی تاریخ به این گمان دامن میزند که اسلام در زمان خود نهضتی پویا و پیشرو محسوب میشد، اما تحول تاریخ آن را در خود بلعید و هضم کرد و بر آن پیشی گرفت و امروز به عنوان نهضتی ارتجاعی و عقبمانده و سد راه پیشرفت و ترقیِ جامعهی بشری شناخته میشود و چنانچه مسلمان امروزی در خصوص این گمان تحت تأثیر این همه تبلیغات و سمپاشیهای فکری قرار نگرفته بود، شایستهی آن نبود که مورد بحث و مناقشه قرار گیرد.
میپرسیم: اسلام در چه عرصههایی از زمان عقب افتاده است؟
آیا مانند قدرتهای «بزرگ» در طغیان و تجاوزگری سیاسی عقب مانده است به طوری که پیشتر به آن اشاره کردیم که جلوگیری از اجرای عدالت و رسیدن حق به صاحب حق را سر لوحهی برنامهها و سیاستگذاریهای خود قرار میدهند و تنها با اشارهی انگشت (در جلسات شورای مرسوم به امنیت) بدان لباس قانون هم میپوشانند؟!
آیا در جنگی که اتحاد صلیبی- صهیونی به قصد نابودی مسلمانان در سراسر جهان به راه میاندازد عقب افتاده است؟!
یا در بتپرستیهای نوع جدید تحت عناوین مختلف: وطنپرستی، منافع ملی، آرا و افکار عمومی در سطوح ملی و بین المللی «مدپرستی»، آزادی، علم، هنر و...؟
آیا در زمینه بلعیدهشدن کامل انسان توسط ارزشهای مادی و بازداشتن او از همه ارزشهای والای معنوی؟ بیبند و باری اخلاقی و آزادی جنسی؟!
یا در شرابخواری و اعتیاد به مواد مخدر و افزایش جرایم اجتماعی دچار عقبماندگی شده است؟!
یا در از همپاشیدگی خانواده و فرار جوانان؟!
آیا اسلام در این زمینهها و زمینههای مشابه از زمان عقب افتاده است؟
به یقین آنچه اسلام در آن از زمان عقب افتاده، پیشرفتهای مادی و صنعتیِ مسلمانان در مقطعی از دوران زندگیشان است. آری؛ شکی نیست که زمان نسبت به این موفقیتها و دستاوردها پیشی گرفت، نه بدان سبب که مسلمانان به آخرین نقطهی پیشرفت رسیده و برای همیشه در آن توقف کرده باشند، بلکه نادیدهگرفتن و رها کردن رهنمودهای اسلام سبب شده است که محصولات صنعتی، فرهنگی و عملی آنان متوقف گردد و اگر پایبندیهای گذشتهی خویش نسبت به دستورات و رهنمودهای اسلام را حفظ میکردند، از آنجا که ابزارهای لازم را نیز خود قبل از ملتهای دیگر تهیه کرده و در اختیار داشتند، میتوانستند موفقیتها و پیشرفتهای صنعتی، علمی و فرهنگی را ادامه دهند، همانگونه که بعدها اروپا در این مسیر و باشتابی بیشتر نهضت خود را آغاز کرد و ادامه داد.
بنابراین، توقف مسلمانان در این نقطه برخلاف تحلیلگرانِ مادیِ تاریخ بدان علت صورت نگرفته است که به آخرین حدی که اسلام توانسته بود امکانرسیدنِ بدان را فراهم سازد، دست یافته باشند، بلکه بدان سبب صورت گرفت که در نتیجهی شیوع و بروز بیماریها و انحرافات درونی انگیزهی اصلی و اساسی پیشرفت روز به روز ضعیف و ضعیفتر شده بود.
بیتردید مسلمانان به سبب کوتاهی در زمینهی پیروی از برنامهی الهی مسؤولیت همهی جریانات و حوادث پیش آمده را به عهده خواهند داشت، زیرا پایبندی به سنت الهی امکانات رسیدن به قدرت و برتری را برای آنان فراهم آورده بود [۱۵۸]. اما در همینجا قصد داریم بر این نکته اصرار و تأکید کنیم که: نه اسلام نسبت به زمان عقبمانده است و نه التزام و پایبندی به این دین مسلمانان را دچار عقبماندگی میکند. در واقع عامل اصلی و اساسیِ عقبماندگی مسلمانان همان عقبماندگی آنان در عرصهی تحقق اسلام است.
اما چگونه ممکن است اسلام از کاروان بشریت عقب بیفتد؟!
آیا پرستش خدای یگانه و دستبرداشتن از بتپرستی، عقبماندگی از کاروان بشریت محسوب میشود؟!
آیا برقراری تعادل و توازنِ میان نیازهای جسمی، روحی، دنیایی و اُخروی، ایمان به عالم غیب و کار و کوشش در دنیا عقبماندگی است؟!
آیا رهاکردن انسان از دست ستمگران از طریق کنار نهادن پرستش آنان و جهتدادن همهی عبادتها به سوی خدا عقبماندگی است؟!
آیا پیشرفت در عرصهی تحقیقات علمی همراه با داشتن ایمان به خدا عقبماندگی است؟!
آیا پرداختن به کارهای همهجانبهی فرهنگی همراه با ایمان به خدا و روز آخرت عقبماندگی است؟!
آیا رفتار بزرگمنشانه با صاحبان ادیان مخالف عقبماندگی است؟!
آیا جلوگیری از پرستش انسان توسط انسان دیگر از طریق ممانعت از حلال و حرامدانستنِ خودسرانه امور عقبماندگی است؟!
آیا حفظ و استحکام روابط خانوادگی توسط اسلام عقبماندگی است؟!
آیا پاکسازی جامعه از مشروبات، مخدرات و جرایم عقبماندگی است؟!
آیا احساس آرامش درونی و امنیت مردم نسبت به جان و مال و ناموسِ خود عقبماندگی است؟!
شکی نیست غربیها که از دین به عنوان پدیدهای ارتجاعی و عقبمانده و مانع پیشرفت و تمدن صحبت میکنند، در حقیقت از تجربیات خاص خود دربارهی دین تحریفشدهی کلیسا سخن میگویند و سپس آن را تعمیم میدهند. همانگونه که کودکان تنها تجربهی خاص خویش را درست میپندارند و تجریباتی را که به نتایجی غیر از تجریبات آنان بینجامد، تصدیق نمیکنند. اروپا به حقیقتِ دینِ خدا دست نیافته است، بلکه دیانت و «سنت پولس» را که به گمان خود همان مسیحیت است، شناخته است. اروپا آزاد است هرچه را بخواهد به دین خودش نسبت دهد و بیشتر آنچه میگوید، درباره مسیحیت کلیسا صحت دارد. اما اطلاق حکم کلی بر همهی ادیان از جمله دین آسمانیِ حق، آن هم در دورهای که با افتخار از تحقیقات بیطرفانهی علمی نام برده میشود، نوعی ظلم و عیبجویی غرضورزانه است. سادهترین دلیل بر اشتباهبودن صدور حکم کلی، آن است که اروپا در زمان التزام و پایبندی نسبت به دین بنا به اعتراف خود در جهل و عقبماندگی به سر میبُرد تا جایی که دوران مزبور را «قرون وسطی» مینامد. در صورتی که مسلمانان در هنگام التزام به دین بنا به اعتراف خودِ اروپاییان، صاحبان علم و تمدن به شمار آمدهاند و این امر برای بیان تفاوت میان اسلام و مسیحیت کلیسا و نادرستی این تعمیم کافی خواهد بود.
در ارتباط با علل واپسروی و انحطاط، تصور سومی نیز وجود دارد که مستلزم بحث و مناقشه است. نه بدان سبب که مانند دو تصور پیشین به کلی نادرست باشد، چرا که متضمن بخشی از حقیقت است؛ بلکه از آن جهت که همهی عوامل را به آن نسبت دهیم و بزرگترین علت بشناسیم. یعنی این که همهی علل و عوامل انحطاط را به حساب دولت عثمانی بگذاریم!
به طور یقین چنین تصوری را اتحاد صلیبی- صهیونی به اعراب تلقین و تقویت کرده است تا بتواند آتش خصومت و کینهورزی آنان نسبت به ترکان را هرچه بیشتر برافروزد و از این راه تجزیهی جهان اسلام را بر خود آسان کند و سپس بخشهای جدا شده و پاره پارهی آن را به راحتی فرو بلعد.
آری؛ عقبماندگی و شکست عملاً در دورهی حکومت عثمانی اتفاق افتاده است و به سهم خود، مسؤولیت آن را نیز بر عهده خواهد داشت؛ اما همهی مسؤولیت را تنها به گردن این دولت انداختن نیز نوعی بیانصافی و ستم ناشی از کینهایست که شاعر دربارهاش چنین میگوید:
چشم رضایت از دیدن هر عیبی ناتوان است ولی چشم کینه همهی عیوب را آشکار میسازد.
وعين الرضا عن كل عيب كليه
ولكن عين البغض تبدي المساويا
در حالی که فرمان خداوند چیز دیگری است:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾[المائدة: ۸].
«و دشمنی با قومی شما را بر آن ندارد که دادگری نکنید، دادگری کنید که به پرهیزگاری نزدیکتر است».
نخست باید بپذیریم که غرورِ ناشی از حرکتهای موفقیتآمیز فاتحان بزرگِ دولت عثمانی در زمینهی گسترش دامنهی فتوحات و برقراری آرامش و امنیت در مرزها و سرکوبی دشمنان و استقرار پایههای حکومت سبب شده بود که عثمانیان دولت خود را بزرگترین قدرت جهانی به شمار آورند. لذا به تدریج عزم و ارادهیدولتمردان رو به سستی نهاد و فساد نظام را در برگرفت. حالا دیگر دولت عثمانی مانند گذشته در جهت حفظ استقرار و استحکام ارکان نظام، تلاش چندانی به کار نمیگرفت و در زمینههای مختلف از جمله توسعهی علم در جامعه، تشویق و حمایت از دانشمندان و صنعتگران ماهر، توجه لازم به ارتش و بهسازی آموزش و تسلیحات آن و عنایت به امور و منافع مردم اهتمام چندانی به خرج نمیداد و همهی موارد فوق به صورت رواج نوعی بیتفاوتی و بیمبالاتی و خودداری از کار و کوشش و عقبماندگی در بیشتر عرصههای زندگی به روشنی بازتاب یافت.
همچنین باید بپذیریم که غرور یا غفلت فوق الذکر موجب شده بود که دولت عثمانی قدرت فزایندهی اروپا را کمتر از آنچه بود، ارزیابی کند و با این اطمینانِ دروغین که اروپا هر اندازه نیرومند شود، نخواهد توانست بر حکومت سلاطین عثمانی غلبه کند، جدیت چندانی در راستای کسب آمادگی و تدارک ساز و برگ نظامیِ لازم برای رویارویی با اروپا به کار نبرد.
همچنین باید بپذیریم که سوء مدیریت در سرزمینهای اسلامی سبب شده بود که فرمانروایان محلی به جای منافع و مصالح مردم به امور خصوصی و شخصی بپردازند و در این راستا مالیاتهای سنگینی بر مردم تحمیل کنند و رقم قابل ملاحظهای به امور عامالمنفعه اختصاص ندهند. این امر سبب شده بود که «خدمات عمومی» باکندی و کاستی ارائه شود و فقر در میان مردم گسترش یابد و پرواضح است که فقر عامل اصلی عقبماندگی است!
دولت عثمانی به عنوان ولی امر مسلمین از جانب خدا باید در همهی موارد فوق پاسخگو باشد. اما آیا عوامل عقبماندگی فقط اینها هستند؟
آیا دولت عثمانی تفکر «مرجئه» را به وجود آورد و در میان مردم رواج داد و سبب شد که مردم با اطمینان از کافیبودن اقرار و ایمان حتی بدون انجام هیچ کدام از واجبات با خیال آسوده دست از کار بردارند؟ یا این بیماری در زمان به قدرترسیدن دولت عثمانی در جامعه شیوع یافته بود؟
آیا دولت عثمانی تصوف را به وجود آورد؟
بلکه باید گفت: شکی نیست که دولت عثمانی تصوف را تقویت کرد و پایهها آن را در مناطق مختلف جهان اسلام استحکام بخشید. چرا که فرمانروایان و عالمانِ این سلسله در شمار پیروان این طریقت درآمده بودند؛ اما اگر بگوییم: عثمانیها از همان ابتدا تفکر صوفیگری را به وجود آوردهاند، سخن گزافی گفتهایم، زیرا چنین تفکری در سایهی حکومت عباسیان شکل گرفت و گسترش یافت، بلکه بهتر است بگوییم: ترکان خود زمان پذیرش اسلام به آن دچار شدند، چون در آن زمان تصوف سیمایِ مردمی و مقبولِ اسلام شناخته میشد! هرچند عثمانیان در راستای استحکام و ترویج این تفکر تا آنجا پیش رفتند که این سخن شایع شده بود: «هرکس شیخ ندارد، شیطان شیخ اوست»! در واقع معتقد بودند که از این راه دارند به اسلام خدمت میکنند!
آیا دولت عثمانی استبداد سیاسی را بنا نهاد که به موجب آن مردم از امر نظارت بر اعمال حاکمان و امر به معروف و نهی از منکر باز داشته میشدند و به اصطلاح در لاک خود فرو رفته بودند و برخی اعمال عبادی در زندگی دنیوی را به عنوان دین مورد تأکید قرار میدادند؟
تردیدی نیست که دولت عثمانی در این قضایا سهیم بوده است. ولی آیا باید سنگینی گناه فرمانروایان اموی عباسی و ممالیک را نیز افزون بر گناه خویش بر دوش بکشد؟! یا این که بیشترین سنگینی بر دوش کسی خواهد بود که از ابتدا این روشهای ناپسند غلط را بنیان نهاده است؟
فرض کنیم حکومت عثمانی در زمینهی توسعه و تقویت آموزش و پرورش مرتکب کوتاهی شده باشد، [۱۵۹]آیا این امر بقیهی مردم حکومتهای پیشین را از بابت کوتاهی در این خصوص معاف میدارد؟ دانشگاه الازهر دارای موقوفات خاصی بود که آن را از هرنوع مساعدت مالی دولت بینیاز میکرد. آیا دولت عثمانی آن را به کوتاهی در زمینهی آموزش علوم طبیعی به این بهانه که آموزش این علوم مخالف اوامر دینی است و باید تنها به علوم دینی بسنده کرد، فرا خوانده بود؟ در صورتی که امام محمد غزالی قرنها پیش آموختن علوم طبیعی را فرض کفایه شناخته است. یعنی اگر آنانی که توان این کار را دارند به آن نپردازند، همهی مردم از این لحاظ گناهکار دانسته میشوند!
زمانی که دین نزد بیشتر مردم به مجموعهای از عادات و اعمالِ بیمحتوا و بیروح درآمده، آیا این وضعیت در کشورهای مختلف اسلامی با هم متفاوت بوده است؟
حقیقت آن است دولت عثمانی در سالهای اخیر و پس از سپریشدن عهدِ فاتحان بزرگ همانند بخشی از جامعهی اسلامی از انواع مختلف امراض و انحرافات رنج میبرد! و مسؤولیت دولت عثمانی به عنوان ولی امر مسلمین ایجاب میکرد که به درمان این بیماریها و سر و ساماندادن به اوضاع جامعه بپردازد. اما این مسؤولیت را یا اصلاً انجام نداد یا انجام آن چندان رضایتبخش نبود. با این وصف بیان حقیقت ایجاب میکند تذکر دهیم که این بیماریها از قبل در جامعهی اسلامی شیوع پیدا کرده و همچنان رو به فزونی میرفته است تا سرانجام آن را به هلاکت کشاند. آری! همهی جامعهی اسلامی در پیشگاه خداوند مسؤول عدم معالجهی بیماریهای خود است و نمیتواند همهی مسؤولیت را متوجه دولت عثمانی سازد و خود از زیر آن شانه خالی کند، زیرا همهی مسلمانان، دولتمردان، علما و عامهی مردم به درجات مختلف مسؤول حفظ دین اسلام هستند:
﴿بَلِ ٱلۡإِنسَٰنُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ بَصِيرَةٞ ١٤ وَلَوۡ أَلۡقَىٰ مَعَاذِيرَهُۥ ١٥﴾[القیامة: ۱۴- ۱۵].
«بلکه انسان از وضعیت خودش آگاه است، حتی اگر عذرهایی برای خود بیاورد و بهانهتراشی کند».
به راستی که همهی جامعه را چُرت فرا گرفت و سپس به خواب عمیق فرو رفت!
اما پیامدهای عقبماندگیِ مزبور یعنی فاصلهگرفتن از حقیقت اسلام بیش از اندازه زشت و زیانآور بوده است و نیازی به گفتن نیست که دورهی که امروزه امت اسلامی در آن به سر میبرد، بدترین دورهی همه تاریخ وی به شمار میآید.
بیتردید امت اسلامی تاکنون بحرانها شکستها و ناکامیهای بسیاری را پشتِسر گذاشته است، اما به دلیل استحکام بنیان و ساختارِ خود همهی صدمات و آسیبها را تحمل کرده و توانسته است دوباره قدرت و توان از دست رفته را برای مقاومت و پایداری و حتی آغاز حرکت جدید به شیوهای که گویی اتفاقی نیفتاده است، بازیابد؛ به عنوان مثال: بحران ارتداد اعراب بادیهنشین پس از وفات پیامبرصجنگهای صلیبی حملهی ویرانگر مغول و بحران سقوط اندلس به دست مسیحیان صلیبی و نابودی اسلام در آن سرزمین قابل ذکرند.
به یقین میبینیم که اینها بحرانهای شدیدی هستند، ولی دیده میشود که امت اسلامی چگونه بعد از هریک از آنها نهضت و حرکت خود را دوباره از سر میگیرد، گویی از این بابت آسیبی ندیده است!
به راستی مصیبت اندلس در نظر همهی مسلمانان شرق و غرب بسیار شدید و بزرگ بوده است. چرا که برای نخستین بار اسلام از سرزمینی که قرنها در آنجا میزیسته و حکمرانی داشته بیرون رانده میشود. ولی حادثهی تلخ و اندوهبارِ از دسترفتن اندلس در سال ۱۴۹۲ م با همهی شدت چند زمانی در نفوس و درون مسلمانان باقی نمانده و ارادهی آنان را سست نکرد، زیرا دولت جوان و تازهنفس عثمانی کوته زمانی پیش از آن (۱۴۵۳م) قسطنطنیه را تصرف کرده و دروازههای اروپا را از جانب شرق به لرزه درآورده بود که در نتیجه دروازههای مزبور گشوده میشود و امواج پیشرویهای اسلامی با شتاب به درون اروپا به پیش میتازد.
اما واپسین بحران زمانی رخ داد که پیکرِ امت به سبب ابتلا به بیماریهای فراوان ناتوان و رنجور شده بود و توان مقاومت چندانی را در خود نمیدید. بنابراین، در برابر واقعیت موجود چارهای جز تسلیم و ترک مقاومت نداشت. پس از آن راه برای حملهی نهایی دشمنان به باز ماندهی آثار حیات وی هموار شد و کار امت اسلام به جایی رسید که در سراسر تاریخ نظیرش قابل مشاهده نیست و جهانیان مورد ریشخندش قرار میدهند. چنانکه شاعر قدیم در هجو قبیلهی تَیم میگوید:
در غیاب قبیلهی تیم هر چیز سیر عادی خود را طی میکند و در حال حضور هم از آنان اجازه گرفته نمیشود
يقضـَى الأمر حين تغيب تيم
ولا يستأذنون وهم شهود
شکی نیست تلخترین دوران تاریخ مسلمانان- البته نه همگی آنان- دوران قتل عامشان توسط مغولان بوده است. زمانی که سرباز مغول در یکی از خیابانهای بغداد مسلمانانی میگفت: همین جا باش تا شمشیرم بیاورم و تو را بکشم! و او نیز همانجا میماند تا سرباز مغول با شمشیر برگردد و او را به قتل برساند!
اما ذلت و زبونیِ امروز مسلمانان به مراتب دردناکتر و مهلکتر است! اتحاد صلیبی- صهیونی به دنیای اسلام میگوید: منتظر باش تا اعضای بدنت را قطع کنم! و او نیز منتظر میماند و دشمن میآید و اعضای وی را از هم جدا میسازد و او نیز از جای خود تکان نمیخورد! میگوید: فلسطین را از دستت میگیرم و او نیز ساکت و بیحرکت در انتظار مینشیند و فلسطین را از دست میدهد! میگوید: در سرزمینهای اسلامی حکومتهای غیر اسلامی بر پا میکنم و او همچنان منتظر میماند تا در ممالک اسلامی رژیمهای غیر اسلامی استقرار یابد و مسلمانان را قتل عام کند و با ذلت و زبونی آواره سازد! و امت هم تکانی به خود نمیدهد! مصیبتبارتر این که بیشتر این بلاها و خواریها به دست افرادی صورت میگیرد که با داشتن نامهای اسلامی به نمایندگی از اتحاد صلیبی- صهیونی به کشتار، آوارهکردن و دور کردن مسلمانان از دین دست میزنند و بینی آنان را به خاک میمالند. آری! برای نخستین باری است که در تاریخ اسلام چنین اتفاقی رخ میدهد.
بیایید باهم این مسأله را از آغاز مورد بحث و پیگیری قرار دهیم تا بتوانیم اموری را که منتهی به ایجاد چنین وضعیتی شده است بشناسیم!
پس از سقوط آخرین دولت کوچک اسلامیِ اندلس در سال ۱۴۹۲ م، پاپ فرمان تقسیم سرزمین کفار- یعنی مسلمانان- و تأسیس دولتهای اسپانیا و پرتغال را صادر کرد و به این دو دولت دستور داد به تعقیب و کشتار مسلمانان در خارج از اندلس بپردازند. پرتغال نخستین دولتی بود که در اجرای این فرمان سفرهای «اکتشافی» را آغاز کرد. هدف این سفرها شناخت سرزمینهای اسلامی نفوذ به اعماق آنها و یافتن گذرگاههای بیدفاعی بود که نیروهای صلیبی بتوانند از طریق آنها به اعماق این سرزمینها دست یابند نخستین فردی که در سال ۱۵۱۷ م یعنی یک ربع قرن پس از سقوط غرناطه، [۱۶۰]سفرهای اکتشافی خود را آغاز کرد، واسکودوگاما بود. یادآوری میشود پیروزی کامل بر مسلمانان در خود اندلس و تعقیب افرادی که به خاطر رهایی از شکنجههای وحشیانهی دادگاههای تفتیش عقاید [۱۶۱]، به مسیحیت تظاهر میکردند، دو قرن تمام طول کشید و با شکست کامل اسلام و محو همهی اصول و بنیانهای آن همه چیز پایان یافت [۱۶۲].
اروپاییان با استفاده از نقشههای جغرافیاییِ مسلمانان به شناخت جهان اسلام دست یافتند! زیرا اروپا تا آن زمان در لاک خود فرو رفته بود و از جهان خارج چندان اطلاعی نداشت. اما پاپ با صدور فرمان، مسیحیان را از هر لحاظ برای حرکت سریع و دستیابی به اهداف صلیبی خویش آماده ساخت و پرتغالیان اولین اروپاییانی بودند که به سرزمینهای اسلامی قدم نهادند و سپس دیگر اروپاییان از آنان پیروی کردند و بر این اساس بر سر تصرف ممالک اسلامی رقابت شدیدی میان اروپاییان درگرفت. تا جایی که در قرن نوزدهم همهی کشورهای اروپایی به حرکت درآمدند و مستعمراتی در دنیای اسلام به دست آورند و به جز خود ترکیه و بخشهایی از شبه جزیرهی عربستان همهی سرزمینهای اسلامی به قدمهای صلیبیهای آلوده شد. در واقع همهی ممالک اسلامی در برابر تجاوزگران مقاومت کردند. اما نتیجهی جنگ از قبل معلوم بود، زیرا مسلمانان برای دفاع از خویش در برابر تهاجم مرگبار دشمن چیزی در دست نداشتند.
همینجا میپرسیم: مسؤولیت این شکست بر عهدهی چه کسی است؟
هیچکس نخواهد توانست از زیر بار این مسؤولیت شانه خالی کند! نه فرمانروایان، نه علما و نه عامهی مردم! تردیدی نیست که یهودیان و مسیحیان و عموم مشرکان دشمنان طبیعی این امتاند و از آنان انتظار نمیرود با مشاهدهی ضعف و بیخبری مسلمانان نسبت به موقعیت خویش از روی مهربانی دست بر شانههای آنان بگذارند و بگویند: بیایید! از خواب غفلت برخیزید و قدرت از دست رفته را باز یابید! بلکه تنها کاری که از دشمنان انتظار میرود، این است که فرصت طلاییِ پیش آمده را غنیمت شمارند و بر «مرد بیمار» [۱۶۳]بتازند و پیش از آنکه بیدار شود کارش را تمام کنند!
خداوند در ارتباط با دشمنی و کوشش همیشگی آنان در راستای رویگردان ساختن مسلمانان از دین خویش به ما هشدار میدهد:
﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم﴾[البقرة: ۱۲۰].
«یهودیان و مسیحیان هرگز از تو راضی نخواهند شد، مگر این که از آیین ایشان پیروی کنی».
﴿وَلَا يَزَالُونَيُقَٰتِلُونَكُمۡ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمۡ عَن دِينِكُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْ﴾[البقرة: ۲۱۷].
«پیوسته با شمار خواهند جنگید، تا اگر بتوانند شما را از آیینتان برگردانند».
وقتی که ما از دین خود و اوامر خدای خود غفلت میورزیم، آیا باز هم میتوانیم بگوییم: صلیبیها و صهیونیستها چنین و چنان کردند؟!
میگوییم: شکی در جنایتکار بودن آنها نیست.
روشن است که ضعف یک ملت نمیتواند و نباید مجوز و مستمسک تهاجم ملت قوی به ملت ضعیف قرار گیرد، زیرا چنین وضعی فقط در دنیای حیوانات وحشی رخ میدهد نه در عالَم بشری که خداوند او را محترم و برتر از دیگر آفریدگان دانسته است. امت اسلامی آن امت بیمانند تاریخ به موجب تعلیم و تربیت الهی از هرنوع حمله به ملتهای ضعیف خودداری کرده و تنها با دولتهای بزرگ و قدرتمند به نبرد پرداخته است و هیچ سرزمینی را به هدف خوار کردن ساکنانش و غارت ثروتهایش مورد حمله قرار نداده است. این امت به فرمان خداوند تنها با کفارِ مُحارب که قوانین الهی را زیر پا نهاده باشند، میجنگد؛ آن هم نه به هدف این که آنان را در برابر خود به تسلیم مجبور سازد، بلکه اسلام را به ایشان پیشنهاد میکرد و اگر با پذیرش اسلام از گمراهی دست برمیداشتند، دشمنیها به کلی پایان مییافت و برادر دینی همدیگر میشدند. چرا که دشمنیها جنبهی شخصی و فردی نداشت و به قصد فزونخواهی یا علیه شخص خاصی صورت نمیگرفت، بلکه فقط برای خدا و در راه خدا بود. لذا اگر از پذیرش اسلام سرباز میزد، میبایست دستم کم با پرداخت جزیه [مالیات سرانه] به دولت اسلامی از نافرمانی خود در برابر خداوند دست بردارند و در صورت نپذیرفتن دین اسلام و نپرداختن جزیه آنگاه جنگ آن هم با رعایت شرایط و اوامر خدا و رسول در میگرفت.
اما یهودیان، مسیحیان و مشرکان چنین راه و رفتاری در پیش نمیگیرند، زیرا تربیت ربانی را نیاموخته و روح و معانیِ رفیعِ مختص به بندگی خدا را نشناختهاند.
از این رو میگوییم: آنان (صلیبیها و صهیونیستها) واقعاً مجرم پیمانشکن و بیوجداناند! آری! فرومایگی سراسرِ وجودشان را در برگرفته و همچون حیوانات وحشی، درندهخو هستند. اما هیچکدام از اینها امت اسلامی را از انجام مسؤولیت معاف و مبرا نمیسازد، زیرا خداوند تمام این موارد را به آنان گوشزد کرده است:
﴿لَا يَرۡقُبُونَ فِي مُؤۡمِنٍ إِلّٗا وَلَا ذِمَّةٗۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُعۡتَدُونَ ١٠﴾[التوبة: ۱۰].
«آنان دربارهی هیچ فرد با ایمانی خویشاوندی و پیمان را رعایت نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند».
یعنی تجاوزگری و پیمانشکنی و گناهکاری جزو ویژگیهای اصلی خصلت آنان است.
به جز هشدار درباره دشمنان خداوند به مؤمنان وعده میدهد که چنانچه بر راه او پایدار باشند و صبر و تقوا پیشه سازند، نیرنگ دشمنان به آنان آسیبی نمیرساند:
﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ ١٢٠﴾[آلعمران: ۱۲۰].
«و اگر بردباری کنید و بپرهیزید، حیلهگری آنان به شما هیچ زیانی نمیرساند شکی نیست که خداوند بدآنچه انجام میدهند احاطه دارد».
اما معنای مطلوبِ صبر و تقوا چیست؟
اینها نیروهای فعال و مثبت بزرگی هستند که خداوند به مثابهی مانعی بلند، در برابر نیرنگ دشمنان قرار میدهد و نیرنگ را به خودشان برمیگرداند.
خداوند به مسلمانان یادآور میشود که دشمنان اگر بتوانند، آنان را از دینشان برمیگردانند. لذا صبرِ مورد نظر یعنی بردباری در برابر تکالیف و سختیهای اسلام و از آن جمله فراهمآوردن قدرت و ساز و برگی که دشمنان خدا و مسلمانان را بترساند:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّكُمۡ وَءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ يَعۡلَمُهُمۡ﴾[الأنفال: ۶۰].
«برای آنان تا آنجا که میتوانید، نیرو و اسبهای ورزیده آماده کنید تا بدان وسیله دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید و کسان دیگری جز آنان را به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید در حالی که خدا آنان را میشناسد».
تقوایِ مطلوب به معنای پرهیز و دوریگزیدن از خشم و غضب خداوند است و این امر جز با پیروی از اوامر و دوری از نواهی او ممکن نیست، از جمله اوامر خداوند برپایی حقیقت دین و عبادت خالصانهی وی، و همچنین برقراری عدالت میان مردم و وحدت و پرهیز از تفرقه میباشد:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّم﴾[الروم: ۳۰].
«روی خود را خالصانه متوجه آیین [حق] کن! این سرشتیست که خداوند مردمان را بر آن آفریده است. نباید شریعت خدا را تغییر داد. این است دین و آیین محکم و استوار».
﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗا﴾[النساء: ۳۶].
«تنها خدا را عبادت کنید و هیچ چیزی را شریک او مکنید»!
﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡل﴾[النساء: ۵۸].
«و هنگامی که در میان مردم به داوری نشستید، دادگرانه داوری کنید»!
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْ﴾[آل عمران: ۱۰۳].
«و همگی به ریسمان محکم الهی چنگ زنید و از تفرقه بپرهیزید»!
علاوه بر آیات فوق خداوند امور دیگری را هم به مسلمانان گوشزد و به آنها دستوراتی داده است.
در صورتی که صبر و تقوای مورد نظر خداوند در میان مؤمنان حکمفرما شود، دشمن چگونه میتواند به اسلام آسیب برساند؟!
نسلهای اولیه این چنین به فهم اوامر و رهنمودهای خداوند دست یافته بودند.
این دین چنانکه خداوند و پیامبرش خبر دادهاند، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت را برای فرد به ارمغان خواهد آورد. اما این خیر و خوبی برخلاف آنچه پیروان اندیشهی «مرجئه» به مسلمانانِ قرن اخیر القا میکنند، با تصدیق و اقرار محض تحقق نمییابد و ناگزیر باید در این راه کوشش کرد و بدون تلاش و کوشش هیچ دستاوردی به دست نخواهد آمد.
قطعاً در دین اسلام دکمههای جادویی وجود ندارد تا با فشاردادن آنها بتوان گره از همهی مشکلات بشری گشود، بلکه حل مشکلات و برپایی زندگی سالم به تلاش و کوشش همیشگی خود انسان وابسته است.
حال اگر این سؤال مطرح شود: چنانچه هیچ چیز بدون تلاش به دست نمیآید، پس برگزیدن دین خدا به عنوان برنامهی زندگی چه فایدهای دارد؟ و چنانچه رسیدن به هر نتیجهای در گرو رنج و زحمتِ خود انسان باشد، چه تفاوتی میان دین خدا و ادیان جاهلی وجود دارد؟ پاسخ این است که: تفاوت در نوع ثمره و دستاورد و نه در شیوهی سعی و کوششِ به کار رفته برای تولید محصول نهفته است؛ زیرا ثمرهی طیبه و ثمرهی خبیثه هردو به آمادهسازی زمین، بذرپاشی، آبیاری، نگهداری و مراقبت نیازمندند. اما تفاوت عمده میان این دو میوه آشکار است؛ یکی از آنها بعد از کوششِ به کار رفته بهرغم شیرینی ظاهری سمی و دیگری خوشبو، خوشمزه و سالم است.
منهج ربانی همچون بذریست که در زمین پاشیده میشود و به همان کوششهای هر نظام دیگری در زمینهی آموزش مفاهیم آن به مردم و تعهد آنان به عدم انحراف از اصول نظام و ایجاد مقاومت در برابر آسیبهای روانی که به انحراف میانجامد، نیازمند خواهد بود و در پایان کار و بعد از سعی و کوشش لازم آنگاه به نظامی دست مییابیم که از هر لحاظ بینظیر و تنها نظامیست که ورود به بهشت را برای مردم در آخرت تضمین میکند و عادلانهترین و فراگیرتین سیستمی خواهد بود که انسان میتواند در زندگی دنیوی خویش بر پا سازد و در پرتو آن به آزادی، کرامت راستین، امنیت، آرامش، برکت و استقرار دست یابد.
آری مسلمانانِ نسلهای نخستین این امر را به خوبی از کلام خدا و رهنمودهای پیامبرصدریافته بودند:
﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ﴾[التوبة: ۱۰۵].
«بگو: انجام دهید».
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ طُوبَىٰ لَهُمۡ وَحُسۡنُ مََٔابٖ ٢٩﴾[الرعد: ۲۹].
«خوشا به حال آن کسانی که ایمان میآورند و کارهای شایسته میکنند و چه جایگاه زیبایی دارند!»
﴿وَلِكُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْ﴾[الأنعام: ۱۳۲].
«و هرکدام براساس اعمال خود دارای درجاتی هستند».
همچنین دانسته بودند که به مجرد ایمان قلبی به (لا إله إلا الله) و (محمد رسول الله) و بیان لفظی شهادتین دین اسلام به بار نخواهد نشست. در واقع با عمل به مقتضیات (لا إله إلا الله) و تبدیل آن به واقعیت حقیقتیست که میتوان انتظار دستیابی به نتایج مطلوب را داشت و مقتضیات آن یعنی کلیاتِ دینِ نازل شده بر بندگان و جایگاه و منزلت آنان در دنیا و آخرت به میزان عملکرد به مقتضیاتِ یاد شده، بستگی دارد و به نسبت کوتاهی در این زمینه جایگاه بندگان در دنیا و آخرت متزلزل خواهد شد و اینجاست که کوشش و جهاد مؤمنان حالت نوافل و عبادت غیر واجب را ندارد، بلکه به عنوان واقعیتی زنده سراسر زندگیشان را در بر میگیرد تا دین اسلام را عیناً در عالَم واقع محقق گردانند:
﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ١٧٧﴾[البقرة: ۱۷۷].
«نیکی این نیست که چهرههایتان را به جانب مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی [کردارِ] کسیست که به خدا، روز واپسین، فرشتگان، کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده باشد و اموالش را با وجود علاقهای که بدان دارد، به خویشاوندان، یتیمان، درماندگان، در راهماندگان و گدایان دهد و آن در راه آزادسازی بردگان صرف کند، نماز را بر پا دارد، زکات را بپردازد و او وفاکنندگان به پیمان خود بوده است، همان کسانی که هنگامی که پیمان ببندند و در برابر فقر، بیماری و به هنگام نبرد شکیبا هستند. اینان کسانیاند که راست میگویند و پرهیزگاران واقعاً اینانند».
دغدغهی همیشگی آنان دستیابی به نیکی طاعت و بندگی بود، نه این که فقط نظارهگر اعمال دیگران باشند و بدون انجام عمل امید و آرزوی سعادت و رستگاری در سر بپرورانند، زیرا خداوند خطاب به آنان میفرماید:
﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣ وَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ نَقِيرٗا ١٢٤﴾[النساء: ۱۲۳- ۱۲۴].
«[پاداش و مجازات در قیامت] نه به آرزوهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است؛ هرکس که کار بدی انجام دهد، در برابر آن کیفر داده میشود و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت. کسی که اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، خواه مرد و خواه زن، داخل بهشت میشود و کمترین ستمی به او نمیشود».
آن گاه که همهی این مفاهیم والا را فراموش کردند و در حالی که درندگان وحشی به کمینشان نشسته بودند، غیر از رسوایی و خواری و تباهی چه چیزی میتوانست در انتظارشان باشد؟
«يوشك أن تداعى عليكم الأمم كما تداعى الأكلة إلى قصعتها».
رسول خدا میفرماید: «زمانی فرا میرسد که ملل [جهان] بر شما هجوم میآورند، آن گونه که گرسنگان به ظرفِ غذا حملهور میشوند! یارانش گفتند: ای رسول خدا! به خاطر اینکه در آن روز تعدادمان کم خواهد بود؟!» پیامبر فرمود:
«إنكم يومئذ كثير ولكنكم غثاء كغثاء السيل ولينزعن الله مهابتكم من صدور أعدائكم، وليقذفن في قلوبكم الوهن».
«آن زمان تعداد شما فراوان است، اما مانند کف روی آب هستید و خداوند هیبتتان را از قلب دشمنانتان خارج میسازد و ضعف و سستی وجودتان را در بر میگیرد». گفتند: ای رسول خدا! ضعف و سستی چیست؟ فرمود:
«حب الدنيا وكراهية الموت».
«دلسپردن به دنیا و ناپسند شمردن مرگ» [۱۶۴].
واقعاً هم این چنین شد!
هجوم به جهان اسلام بیش از سه قرن به درازا کشید تا سرانجام در برابر قدرت اتحاد صلیبی- صهیونی سر تسلیم فرود آورد. اما تهاجم اتحاد صلیبی- صهیونی این بار با ابزارهای مدرن صورت پذیرفت تا بتواند شرایط استقرارِ خود را برای بیشترین زمانِ ممکن فراهم سازد و آخرین ضربه را بر پیکر اسلام وارد کند. برخلاف جنگهای صلیبیِ اولیه این بار دشمن تنها با سلاح وارد کارزار شده است. لویی نهم که در جنگهای صلیبی اول به اسارت مسلمانان درآمده بود، قبل از آزادی از طریق پرداخت فدیه در دوران اسارت در زندان منصورهی مصر به صلیبیها سفارش کرده بود که در جنگ با مسلمانان تنها بر سلاح تکیه نکنند، بلکه بکوشند به خاستگاهِ قدرت آنان یعنی ایمان و عقدهشان یورش برند که در این صورت بر آنان دست خواهند یافت!
آری! صلیبیهای جدید نصیحت و سفارش مزبور را به خوبی شنیدند و به طور کامل اجرا کردند. بیتردید مشاهدهی آثار خلل و نقاط ضعف مسلمانان آنان را در این زمینه تشویق و ترغیب میکرد، زیرا صلیبیها از روزی که به دستور پاپ مسلمانان را از اندلس بیرون رانده بودند، به دقت وضعیت آنان را تحت مراقبت داشتند و مشاهدهی عینی عقبماندگی مسلمانان از حقیقت اسلام آنان را به تجاوز ترغیب کرد و اینان بودند که مردم را از این مسأله آگاه کردند:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡ﴾[البقرة: ۱۴۶].
«آنان که بدیشان کتاب دادهایم، او [پیامبر] را میشناسند، بدانگونه که پسران خود را میشناسند».
آری صلیبیها به خوبی از اوضاع و احوال مسلمین آگاهند که چگونه امپراتوری روم شرقی را نابود کردند و در کمتر از نیم قرن سرزمینهای اسلامی را از اقیانوس اطلس در غرب تا هند در شرق و سپس فراتر از آن گسترش دادند و به خوبی میدانند که مسلمانان چگونه آنان را در جنگهای صلیبی، تارو مار کردند و صلاح الدین ایوبی و لشکریان مسلمان تحت فرمانش چه کسانی بودند و سرانجام میدانند که جهل و ضعف و بیتفاوتی و خرافات چگونه جای علم و قدرت و اراده و خلاقیت را گرفت.
آنها آمدند و آنچه را اصطلاحاً «تهاجم فرهنگی» [۱۶۵]نامیده میشود و هدفش خارجساختن اسلام از قلبهای مسلمانان یا به گفتهی پدر زویمر [۱۶۶]بازداشتن مسلمانان از پایبندی به اسلام است، با خود به همراه آوردند و برای رسیدن به این هدف ابزارهای متعددی را به خدمت گرفتند. و از همان ابتدا و به دلایل روشن نگاه خود را بر دو نقطهی بسیار مهم جهان اسلام متمرکز کردند: استانبول و قاهره.
استانبول مرکز خلافت و قدرت سیاسی، نظامی و قاهره، محل دانشگاه الازهر و مرکز علم، فرهنگ و معنویت جهان اسلام به شمار میآمد. لذا فشار خود را بر این دو نقطه تشدید کردند، زیرا میدانستند تا زمانی که مسلمانان از حمایت و پشتیبانیِ سیاسیِ نهادی به نام حکومت اسلامی برخوردار باشند و همچنین بتوانند در زمینهی مسائل فقهی و دینی به مراکز و کانونهای فرهنگی و معنوی خود مراجعه کنند، هیچ کدام از طرحها و برنامههای دشمن تأثیرگذار نخواهد بود.
مطالعه و بررسی این دوره البته با دید اسلامی صحیح، یکی از وظایف مسلمان معاصر است؛ چرا که بیشتر آثار و نوشتههایی که در این زمینه در دسترس اوست، در حقیقت بخشی از پروسه و برنامه تهاجم فرهنگی به شمار میآید که هدفش بازداشتن وی از راه اسلام و منصرفساختنش از نگرش و مراقبت اسلاممدارانه نسبت به مسائل گوناگون است تا هرآنچه را در زمینهی دوری از تفکر جهانبینی و سلوک اسلامی از وی خواسته میشود گردن بنهد و به صورت بردهی جهان غرب درآید و هرچه را غرب بگوید و دستور دهد، بپذیرد و انجام دهد. عیناً مانند چهارپایی که با چشمان بسته به خیال این که در راه مستقیم حرکت میکند در خرمن به دور خود بچرخد و برای صاحب خویش خرمن بکوبد! و به مقدار علفی که صاحب در اختیارش میگذارد، قناعت کند!
دولت فرانسه تحرکات صلیبی خود را در ترکیه چنین آغاز کرد و با نیرنگ [سلطان] سلیمان قانونی [۱۶۷]را مجبور ساخت که فرانسویان مقیم کشور عثمانی را از شمول قوانین شریعت اسلامی معاف و با آنان بر طبق قوانین فرانسه موسوم به «امتیازات بیگانگان» [۱۶۸]رفتار کند و کشورهای دیگر اروپایی نیز یکی پس از دیگری چنین درخواستی را مطرح کردند که مورد اجابت دولت عثمانی قرار گرفت. به این ترتیب اتباع هر دولت تحت حمایت قوانین و کنسولگری کشور خود قرار گرفتند و با احساس آرامش و امنیت کامل در قلمرو عثمانی به لهو و لهب و خوشگذرانی و فساد مشغول شدند تا جایی که به مثابهی «دولت در دولت» در راستای منافع کشورهای متبوع خود در جریان امور کشور میزبان آشکارا و پنهان اعمال نفوذ میکردند و یهودیان و مسیحیان نیز در داخل کشور به پایگاهی برای پرتاب تیرهای زهرآگین خویش بر ضد اسلام تبدیل شدند.
اتحاد صلیبی- صهیونی از دیگر سو دولت عثمانی را به عمد به درگیریها و کشمکشهای مداوم دچار کرد تا مجالی برای استقرار و آرامش نداشته باشد. هرگاه دولت شورشی را سرکوب میکرد، بیدرنگ با شورش تازهای مواجه میشد و دولتهای روسیه، فرانسه و بریتانیا به ترتیب عهدهدار تحریک اقلیتهای دینیِ ارتدوکس، کاتولک و پروتستان و نیز برانگیختن کشورهای منطقهی بالکان و «اعراب» بر ضد حکومت اسلامی «ترکها» شده بودند.
هدف همهی این طرحها و توطئهها روشن بود: تجزیهی کشور و تضعیف و تحلیل نیروهای آن تا بتوانند بر حکومت عثمانی غلبه کنند و بخشهای آن را از هم جدا سازند و هدفی را که در دوره قدرت و شوکت دولت مزبور برای چند قرن نتوانسته بودند بدان دست یابند، عملی کنند!
سرانجام توانستند تمامی نقشهها و برنامههای خود را اجرا کنند و بیتردید قطع مراحل پایانی این طرحها، خبیثتر، جسورانهتر و شدیدتر بودند. چون درگیریهای همیشگی دولت عثمانی را فرسوده و ناتوان کرده بود و بر این اساس گروههای یهودی و مسیحی جرأت یافتند آشکارا دست به کار شوند. و در این راستا گروههای یهودیِ به ظاهر مسلمان (یهود دونم) به احیای شعار ملیگرایی ترکی مربوط به دوران پیش از اسلام کوشیدند احساسات و گرایشات نژاد ترک را بر همهی شئون حکومت مسلط گردانند [۱۶۹]. هدف این کار برانگیختن احساسات ناسیونالیستیِ اعراب و هدایت آن- البته با تأیید انگلیس و فرانسه- توسط مسیحیان سوریه و لبنان بود. اینان توانستند ضدیت و دشمنی خود با اسلام را تحت پوشش شعارها و فریادهای ملیگرایی عربی پنهان کنند و به تدریج و با اغفالِ شماری از مسلمانان این فکر را رواج و گسترش دهند که عرببودن همزاد مسلمانبودن است و این اعراب بودند که در طول تاریخ پرچم اسلام را بر دوش کشیدند و از این رو تضادی میان ملیگرایی عربی و مسلمانبودن وجود ندارد.
زمانی که شمار این فریبخوردگان و در رأس آنان شریف حسین [۱۷۰]افزایش یافت، در حقیقت با مقدمهچینی و تحریک لورنس [۱۷۱]و به رهبری ظاهری شریف حسین و فرماندهی لُرد «آلن بی» [۱۷۲]انقلاب بزرگ عربی [جنگ اعراب بر ضدی] اعلان و آغاز گردید.
آلن بی، هنگام ورود به بیت المقدس در سال ۱۹۱۷ م گفت: «جنگهای صلیبی امروز پایان یافت» [۱۷۳]نامبرده در یادداشتهای خود اعتراف میکنند: «اگر یاری ارتش «اعراب» نبود، نمیتوانستیم عثمانیها را شکست دهیم»! از شگفتیهای جنگ صلیبی این که: آلمان در جنگ اول جهانی متحد ترکیه بر ضد متفقین غربی بود. اما به محض تصرف بیتالمقدس توسط صلیبیها به خاطر این پیروزی(!) در آلمان مراسم جشن و شادمانی برگزار شد تا آنجا که دولت ترکیه ناگزیر شد به متحد خود تذکر دهد که چنین مراسمی با روح پیمان دو کشور در تضاد است و بعد از آن دولت آلمان به منظور مراعات احساسات مسلمین دستور داد از افراط در اظهار سرور و شادمانی خودداری به عمل آید! [۱۷۴]
بزرگترین گستاخی غربیها در سلسله برنامههای جدید بر کناری سلطان عبدالحمید بود، زیرا همهی امیدها و انتظارات آنان در خصوص وعدهی واگذاری سرزمین فلسطین تحت عنوان وطن ملی یهودیان، را بر باد داده بود. این فرمانروای مسلمان با وجود تمام «رشوههایی» که به شخص او و دولت عثمانی پیشنهاد شده بود- که میتوانست طمع مالی هر حاکم دنیاطلبی را برانگیزد و ارضا کند و به تصور غربیان سلطان نیز یکی از این حکام به شمار میآمد- حاضر نشد دست خویش را به خیانت آلوده سازد [۱۷۵].
اقدامات بعدی حکومتهای غربی عبارت بود از: سپردن زمامداری ترکیه به آتاترک، براندازی رسمی خلافت اسلامی، کشتار دهها هزار مسلمان، منع اذان به زبان عربی و حذف الفبای عربی [۱۷۶]در نگارش ترکی. تا از این راه بتوانند پیوند نسلهای آیندهی ترکیه را از همهی میراثهای اسلامی خود دور کنند.
زمینهسازی و فراهمآوردن تمهیداتِ لازم و کسب پشتیبانی کامل صلیبیها برای تأسیس دولت یهود در فلسطین از راه غصب بخشی از میهن اسلامی و واگذاری آن به یهودیان از دیگر اقدامات دولتهای غربی به شمار میآید [۱۷۷].
در ارتباط با مصر باید گفت فرانسه از همان ابتدا حرکت صلیبی خود را در قالب تهاجم نظامی به این کشور در سال ۱۷۹۸ م با هدف جداکردن این کشور از اسلام و جهان عرب و به راهانداختن نعرههای فرعونی در این سرزمین آغاز کرد تا بتواند آثار اسلامیِ دانشگاه الازهر را- که دانشجویان سراسر جهان اسلام برای آموختن زبان عربی و علوم دینی بدان روی میآوردند- به کلی از بین ببرد.
فرانسویان پس از آنکه به سبب شورشهای پی در پی و مقاومت مسلحانهی مردم و درگیری با انگلیسیها نتوانستند در مصر باقی بمانند، با آغوش باز زمامداری محمد علی پاشا [۱۷۸]را پذیرفتند و به وسیله او تمامی برنامههای خود را به اجرا درآوردند [۱۷۹].
سپس انگلیسیها آمدند و با اشغال مصر در ۱۸۸۲ م تمامی طرحهای صلیبی- صهیونی را گام به گام و با دقت و بهرهگیری از سبکِ خاصِ انگلیسیِ «آهسته ولی با اطمینان» [۱۸۰]به اجرا درآوردند و بر این اساس برای حذف آموزههای دینی از برنامههای آموزشیِ مرسوم در جامعه به افتتاح مدارس سکولار [۱۸۱]یا شبه سکولار دست زدند و زمینه را برای اشتغال دانشآموختگان این نوع مدارس و کسب موقعیتهای ممتاز اجتماعی و تغییر سیمای اسلامی جامعه فراهم ساختند. در عین حال راه را بر فارغ التحصیلان دانشگاه الازهر برای رسیدن به مقامات و مسؤولیتهای اجرایی سد کردند. به گونهای که اینان مطلقاً نمیتوانستند شغلی برای خود دست و پا کنند و به صورت طبقهای بیکار، منزوی و فاقِد هر نوع تأثیر بر مسیر حوادث اجتماعی درآمدند. پس از آن روزنامه نگاران مارونی [مسیحی] لبنانی را وارد صحنه نمودند و شبکهی گستردهی مطبوعاتی دایره کردند که در آغاز خط مشی سکولار خود را پنهان میکرد. ولی بعداً آشکارا و به خوبی وظیفهی هدایت افکار و اندیشههای مردم را به سوی اروپا و «تمدن اروپایی» انجام داد. هنر «تئاتر» را تقویت کردند تا آنچه را مخالف عقاید و سننِ اسلامیِ مردم بود، به نمایش بگذارند و اذهان را برای پذیرش عقاید غریب و ناشناخته فراهم سازند و بتوانند به تدریج آنان را از جرگهی مسلمانان خارج سازند.
سپس زن مسلمان را به نام آموزش و آزادی از منزل بیرون کشیدند و اخلاق او و به تبع آن اخلاق جوانان را به فساد کشیدند. شریعت الهی را کنار نهادند و به جای آن قوانین بشری را در جامعه حاکم و اجرا کردند. شرابخواری و فحشا را مباح دانسته و داد و ستدِ ربوی را رواج دادند و در همهی عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری «رهبران» و کارشناسان مورد نظر خود را آموزش دادند و همهی این طرحها را به زیور ترقی و پیشرفت آراسته و به مردم عرضه داشتند و خلاصه همهیآنچه میتوانست پیوند انسانِ مسلمان را با اسلام قطع کند و او را به صورت بردهی رام و مطیعِ جهان غرب درآورد انجام دادند [۱۸۲].
به مسلمانان امروزی چنین گفته میشود که همه اقدامات و برنامههای به اجرا در آمده برای «رهاندن» جهان اسلام از عقبماندگی و پیوستن به کاروان تمدن لازم و واجب بوده است و جهان اسلام در برابر خود دو گزینه بیشتر در اختیار نخواهد داشت: یا در سایهی حکومت اسلامیِ عثمانی، همچنان به عقبماندگی ادامه دهد، یا عقبماندگی و حکومت اسلامی عثمانی را با هم کنار بگذارد و برای دستیابی به تمدن پیشرفت و رهایی از نابودی حرکت کند!
در این راستا افزون بر چند برابر سخنِ باطل و بیهوده حقایقی چند مورد بهرهبرداری قرار گرفته است:
به مردم گفته میشود که ملت عرب در سایهی حکومت عثمانی مورد ستم قرار گرفته و ناگزیر باید او را از ستم رهانید. آری! ستمگری ترکان نسبت به اعراب یک واقعیت است. اما چاره آن رها شدن از دست اسلام نخواهد بود!
گفته میشود به زنان ظلم شده است و ناگزیر باید آنان را از ستم رهانید. آری! مظلومیت زنان حقیقت دارد. ولی چارهی این کار خارجساختن زنان از دایرهی دین اسلام نیست!
گفته میشود در سایهی حکومت عثمانی عقبماندگی دامنگیر جهان اسلام شده است و ناگزیر باید آن را از این حالت رهانید. آری! عقبماندگی در سالهای آخرِ حکومت عثمانی صرفنظر از این که سلاطین عثمانی به تنهایی مسؤولیت آنان را به عهده داشتند یا همهی مسلمانان در این امر مسؤولیت مشترک داشتهاند، یک حقیقت است. اما راه برون رفت از آن بردگی عبودیت جهان غرب و خروج از دین اسلام نیست.
بدین ترتیب «حقایق» فراوانی در مقابل مسلمانان امروزی مطرح میشود تا او را به دست برداشتن از اسلام قانع کنند.
واقعیت این است که گزینهی سوم یعنی اصلاح انسان به وسیلهی اسلام به عنوان تنها راه رهایی، از دید مسلمان معاصر پنهان شده است. به یقین همهی بیماریهای جوامع اسلامی ناشی از دوری از حقیقت اسلام و رواج ترکیبی از خرافات و اوهام به نام این دین بوده و راه علاج تمامی این بیماریها را نیز باید در بازگشت به حقیقتِ فراموششدهی اسلام جستجو کرد! ولی چنین راهِ درمانی به شدت اتحاد صلیبی- صهیونی جهانی را به هراس انداخته و کوشیده است تا تصور آن را به طور کامل از اذهان مسلمانان دور یا آنان را از چنین راه علاجی متنفر سازد و مسلمانان را در برابر این گزینهی دشوار قرار دهد: یا همچنان مسلمان و عقبمانده باشند، یا دست از اسلام بردارند و با دنبالهروی از اروپا به کاروان تمدن و ترقی بپیوندند!
چنین گزینههایی برای مسلمانان بسیار مشکل بود. اما به تدریج در درون جامعهی اسلامی گروهی موسوم به «طبقهی روشنفکر» شکل گرفت و طبق اهداف و برنامههای غرب پرورش یافت و بنا به خواست و ارادهی اتحاد صلیبی- صهیونی فریاد رهایی از اسلام و پیروی از خط مشیِ جهان غرب سر داد و از آنجا که این فریاد به زبان خود مردم و توسط گروهی مسلمان برمیآمد، به راحتی توانست امت اسلامی را به درون امواج «غربزدگی» [۱۸۳]بلغزاند. منادیانِ پیروی از غرب عموماً عناوین دهن پرکنی را نظیر: مبارز، مصلح، انقلابی و... یدک میکشیدند [۱۸۴].
به دنبال گسترش امواج غربزدگی مورد نظر به اصطلاح مصلحان جامعه ملت کم کم از دین، اخلاق، عادات و آداب خود هرچه بیشتر فاصله گرفت و شخصیت و هویتش از هم پاشید و به فرموده پیامبرصبه «کف روی آب» تبدیل شد. اما با این وجود نیز نتوانست جنبههای ایجابی و مفید تمدن غرب را که پیشتر برشمردیم، به دست آورد، زیرا این امر مستلزم سعی و کوشش است و برده بدون اجازهی ارباب نمیتواند به سعی و تلاش دست بزند و اگر به حال خود نیز رها شود، سستی، تنپروری و عقبماندگی، سراسر وجودش را در برمیگیرد. ارباب طبیعتاً هرگز به این فکر نیست که بردهی خود را به سعی و کوشش حقیقی و سازنده و رفع حالت عقبماندگی وادار سازد، زیرا عقبماندگی بردگان به نفع ارباب است تا بتواند به سلطهگریِ خویش ادامه دهد و برده را به راهی بکشاند که خود میخواهد نه او! درست است که ارباب مسبب عقبماندگی نبوده است، بلکه کوتاهی در امر دین، امت مسلمان را به چنین حال و روزی انداخته است، اما ارباب به نفع خود از آن بهره میبرد و مایل به ابقا و تشدید این وضعیت است. برده همزمان ترغیب میشود که مانند ارباب لباس بپوشد و دست و پا شکسته به زبان او سخن بگوید، مثل او بهعمد شراب بخورد و به گناه و معصیت دست بزند تا به گمان خود از هر لحاظ شبیه ارباب شود و در نتیجه در سراشیبی سقوط قرار بگیرد.
آری! اسرائیل در چنین فضایی پا به عرصهی وجود نهاد!
فراموش نکنیم در اینجا نکتهی بسیار مهمی در تاریخ معاصر اسلام وجود دارد و از دید بیشتر مسلمانانی که تاریخ را از نقطه نظر مصلحان جامعه مطالعه میکنند، پنهان نگه داشته میشود که باید در هنگام بازنویسی تاریخ بر آن تأکید کنیم؛ زیرا این دورهی تاریخ اسلام به سبب آنکه در اثر امواج ناشی از تهاجم فکری و نوشتههای خاورشناسان و شاگردان غربزده آنان هرچه بیشتر تحریف و زشتنمایی شده است، نیاز مبرمتری به بازنویسی خواهد داشت.
آری! مسلمانان به واسطهیآنچه از اسلام در درونشان باقی مانده بود بر ضد اشغالگران بیگانه شوریدند و این همان چیزی بود که لُرد کامیل هنگام سخن دربارهی ملت مسلمانِ عرب وحشت و هراس خود را چنین آشکار میسازد: «هم اکنون غول در چنگ قدرت ما قرار دارد. اما گاه و بیگاه تکانی به خود میدهد. اگر از خواب بیدار شود، وضعیت فردای ما چگونه خواهد بود؟!»
آری! ملت الجزایر بیدار شد و در برابر فرانسه اشغالگر ایستاد و انقلاب معروف به «انقلاب یک میلیون شهید» را به راه انداخت.
همهی ملتهای شمال آفریقا بر ضد اشغالگران دست به انقلاب زدند: مراکش و تونس بر ضد فرانسه و لیبی بر ضد ایتالیا.
مصر، سودان و عراق بر ضد اشغالگری انگلیس و سوریه در برابر فرانسه اشغالگر قهرمانانه برخاستند و همچنین در همهی سرزمینهای اشغالشدهی جهان اسلام انقلابهایی به قصد رهایی از چنگ کفار و بازگرداندن آنها به دامن اسلام برپا شد که در صورت پیروزی و بازگرداندنِ سرزمینهای اشغالشده به آغوش اسلام برای اتحاد صلیبی- صهیونی مصیب بزرگی به شمار میآمد.
ولی حیلهگری و دوراندیشی اتحاد صلیبی- صهیونی و غفلت مسلمانان از طرحها و برنامههای دشمنان به رغم بقای وجدان دینی در عین فقدان شناختِ کافی نسبت به حقیقت اسلام سبب شدند که مسلمانان فریب بخورند و فرصتطلبان به سادگی انقلاب را دچار انحراف کنند.
قطعاً اتحاد صلیبی- صهیونی به تعبیر لرد کامبل «تکانهای غول» را از همان آغاز زیر نظر گرفت و خود را از هر حیث برای رویارویی با آن آماده کرد و به آرامی و به تدریج برای این امرِ بسیار مهم و به عهدهگرفتنِ به موقعِ رهبری شورش و منحرفکردن آن از خط اسلام به مسیر ملیگرایی یا میهنپرستیِ غیر اسلامی گروهی را به نام رهبر پرورش داد، زیرا حال که استعمار سرانجام باید برود، بهتر آن است که کشور را به جای رزمندگانِ مجاهدِ زیر پرچمِ اسلام- که ممکن نیست راه حلهای نیمهکاره را بپذیرند و یا در نیمهی راه با دشمن کافر رو در رو شوند- به دست گروهی راحتطلب و سستاراده بسپارد! بلکه بهتر آن است به جای سپردن کشور به لشکریان خود- که دیدنشان احساسات مردم را برمیانگیزد و بر ضد نیروهای اشغالگر به شورش وادار میسازد- به کسانی که خود شخصاً پرورششان داده است، واگذار نماید. این در حالیست که رهبران وطنیِ دست پرورده، تا جایی که بتوانند به اجرای اوامر و تأمین منافع استعمارگران میپردازند و به پاداش این خوش خدمتیها شهوتِ ریاست و قدرتطلبی خود را اشباع میکنند و هم او و هم آنان از خطر اسلام در امان میمانند!
در پرتو این حقیقت بود که میبینیم «سعد زغلول» چه بر سر انقلاب مصر آورد؛ انقلابی که ریشه در «الازهر» داشت و به انقلاب ملی تغییر یافت و شعارش این شد: «دین برای خدا و وطن برای همه»! [۱۸۵]
همچنین «بن بلا» [۱۸۶]چه بر سر انقلاب یک میلیون شهید آورد و آن را به انقلاب سوسیالیستی غیر دینی تغییر داد. همچنین «سوکارنو» [۱۸۷]در اندونزی و «بورقیبه» [۱۸۸]در تونس و دیگر «قهرمانان ملی» چه بلاییهایی بر سر انقلاب مردم آوردند. به طوری که گفته شد: این دوره از سختترین دورانها در تاریخ اسلام است و آنچه در کتابها و اسناد جدید در این خصوص نوشته شده است، بیشترین تأثیر را بر روند گمراهسازیِ مسلمانانِ امروزی داشته است و خود جزیی از تهاجم فکری را تشکیل میدهد که هدفش بازداشتن مسلمانان از پایبندی به اسلام است.
بدین جهت باید در بازنویسی تاریخ به تفصیل تاریخ این دوره و شرح کامل توطئهها و دسیسههای اتحاد صلیبی- صهیونی بر علیه اسلام و دامنهی دخالت آنان در شئون زندگی مسلمانان و نیز نقش آگاهانهی یا ناآگاهانه «رهبرانِ» دستآموز و دروغین وطنی در به اجرا در آوردن این طرحها پرداخته شود. همزمان این اصل مورد تأکید قرار گیرد که همهی این نقشهها و دسیسهها و در رأس آنها تهاجم فکری، بدون غفلت مسلمانان و عقبماندگی آنان از حقیقت اسلام نمیتوانست به موفقیت دست یابد و به راستی امت اسلامی به سبب کوتاهی در نگهداری امانتی که خداوند از اول به وی سپرده است، مسؤول اصلی تمامی مصیبتهاییست که از جانب دشمنان بر او وارد شده است و به جز بازگشت صادقانه و مخلصانه به سوی دین هیچ راهی برای رهایی از این بلاها و آسیبها نخواهد داشت.
سومین مسألهی مربوط به دوران معاصر زیانهاییست که به خاطر عقبماندگی امت اسلامی از اسلام حقیقی به جامعهی بشری وارد آمده است.
بیتردید مسلمان امروزی تحت تأثیر تهاجم فکری و پیش از آن به سبب ضعف روحیه به عقدهی حقارت و عدم اعتماد به نفس و کوچکبینی نقشِ تاریخی خویش دچار شده است و از درک میزان اثرگذاری امت اسلامی بر وضعیت جامعه بشری، چه در دوره شکوفایی و چه در دورهی انحطاط ناتوان است.
مسلمان امروزی اگر علیرغم زشتنماییهای موجود در منابع و نوشتههای غربی و یا مطالب نقلشده از آنان توسط تاریخنگاران عرب در خصوص چهرهی اسلام توانسته باشد به درک برخی از تأثیرات اسلام بر جامعهی بشری در دوره شکوفایی دست یابد، به یقین توانایی شناخت چنین اثراتی را در دوران معاصر نخواهد داشت، زیرا دنیای پیرامون خود را در حال جنب و جوش، تکاپو، تلاش و سازندگی میبیند و همزمان مسلمانان را مشاهده میکند که خسته، کوفته و بیحال برای رسیدن به کاروان بشریت نَفَسزنان به راه افتاده، ولی به آن نمیرسند!
مسلمان چگونه میتواند در جهان نقشی داشته باشد، در حالی که عاجز و ناتوان است و اختیار امور خود را ندارد، چه رسد به این که اختیار امور دیگران را داشته باشد!
نقش مورد نظر ما در اینجا ناشی از آن نیست که مسلمان معاصر در وضعیت کنونی عواملی را در اختیار دارد تا بتواند به وسیلهی آنها بر دیگران تأثیر بگذارد. برعکس به سبب اثرات سلبی ناشی از این حقیقت است که عوامل و عناصر لازم برای تأثیرگذاری بر دیگران را در دست ندارد.
به یقین چنانکه بارها گفتهایم رسالت امت اسلامی تنها به خود مسلمانان، محدود و منحصر نمیشود؛ بلکه مأموریت وی این است که پس از پیامبرصحامل پیام و رسالت او باشد و نقش رهبری و هدایت همه انسانها به صراط مستقیم را بر دوش گیرد:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾[الأعراف: ۱۵۸].
«بگو: ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾[سبأ: ۲۸].
«ما تو را برای همه انسانها فرستادهایم تا مژدهرسان و بیمدهنده باشی».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥﴾[الأحزاب: ۴۵].
«ای پیامبر! ما تو را به عنوان گواه، مژدهرسان و بیمدهنده فرستادیم».
همچنان که پیامبرصگواه و مژدهرسان و بیمدهنده بوده است، امتی نیز که حامل رسالت اوست، گواه، مژدهرسان و بیمدهنده خواهد بود:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾[البقرة: ۱۴۳].
«و بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم تا گواهانی بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد».
﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَر﴾[آلعمران:۱۰۴].
«باید از میان شما گروهی باشند که دعوت به نیکی و امر به معروف و نهی از منکر کنند».
چنانچه امت اسلامی بر دین خدا استقامت کند و در زمینهی گتسرش دعوت به اسلام بکوشد، عملاً به الگویی برای بشریت تبدیل خواهد شد، زیرا خود به صورت الگو و اسوهی راستین درآمده و پیام و هشدار لازم را ابلاغ کرده است. بعد از آن اگر فردی کوتاهی کند و از راه و برنامهی خداوند منحرف شود، مسؤولیت به عهدهی خودش خواهد بود و نمیتواند روز قیامت عذر و بهانهای بیاورد که پیام حق به او نرسیده و در عالَم واقعیت شاهد اجرای آن نبوده است تا آن را دریابد!
اما زمانی که امت اسلامی از راه مستقیم روی برگرداند، چه کسی گواهیدهنده و الگوی جهانیان خواهد بود و چه کسی مژده و هشدار دهد؟ چه کسی بشریت را به راه خیر و سعادت رهنمون شود؟ چه کسی مدل و اسوهی راستین را به وی عرضه کند تا هدایت یابد یا حجت و دلیل خود را در پیشگاه خدا از دست بدهد؟
پس از آنکه امت اسلامی از راه راست، روی برتافت، آنچه در عمل رخ داد، این بود که الگوی نیک و سالم از دیدگان پنهان گردید و مدل فاسد، نمایان شد و عرصه را به کلی فرا گرفت و در سراسر جهان استقرار یافت و خودِ امت را نیز به قصد محو و نابودی کامل مورد تهاجم و تجاوز قرار داد.
نمیگوییم که وجود الگوی خوب در صحنه و جهاد امت اسلامی در راه گسترش دعوت، بشریت را به کلی به راه راست هدایت میکند و فساد را در سراسر جهان ریشهکن میسازد، زیرا این امر با خواست و مشیت ربانی سازگار نیست:
﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ﴾[هود: ۱۱۸- ۱۱۹].
«اگر پروردگارت میخواست، مردمان را ملت واحدی میکرد. ولی آنان همیشه متفاوت خواهند ماند. مگر کسانی که خدا بدیشان رحم کرده باشد و خداوند برای همین ایشان را آفریده است».
اما وجود اسوه و الگوی درست و جهاد در راه گسترش اسلام دو نتیجه دربر خواهد داشت: حجت مردم در پیشگاه خداوند در روز قیامت ساقط میشود و براساس تقدیر الهی دامنهی فساد فروکش میکند و بر جهان حکمفرا نخواهد شد:
﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٥١﴾[البقرة: ۲۵۱].
«و اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلهی برخی دیگر رفع نکند، فساد زمین را فرا میگیرد. ولی خداوند نسبت به جهانیان لطف دارد».
زمانی که امت اسلامی دچار ضعف شد و از اسلام راستین عقب افتاد، اروپای جاهلی در صحنه ظاهر شد و همین جا احساس میشود که باید دو نکته را برای مسلمان معاصر روشن کرد:
بیتردید براساس اصطلاحات قرآنی، اروپا هر اندازه هم به پیشرفت علمی و قدرت مادی و صنعتی دست یافته باشد، باز هم جامعهای جاهلی به شمار میآید، زیرا چنان که باید به عبادت خدا نمیپردازد و در عرصهی زندگی از روش و منهج ربانی پیروی نمیکند [۱۸۹].
همچنین قدرت و پیشرفت اروپا با قدرت امت اسلامی رابطهی معکوس دارد.
همینجاست که در رابطه با قدرت و پیشرفت کنونی اروپا این تصور بر اذهان غالب میشود و مفاد آن چنانکه در کتاب «رویة إسلامیةلأحوال العالم المعاصر) گفتهایم، عبارت است از این که: اروپاییان ذاتاً مردمانی متمدن، برتر، خلاق و موفق به شمار میآیند و سزاوار آناند که در سایهی برتری ذاتی و فطری خود و صرفنظر از قدرت و ضعف امت اسلامی بر سراسر دنیا تسلط یابند! ریشههای این پندار در مورد اروپاییان به غرور معروف آنان برمیگردد. اما وجود آن نزد مسلمانان ضعیف و خودباخته ریشه در احساس شکست و ناتوانی درونی آنان در برابر غرب و سرگشتگی و سراسیمگیِ ناشی از این احساس دارد، این در حالیست که با مراجعه به حوادث تاریخی بیپایه بودن این تصور آشکار میگردد.
اروپاییان پیش از آشنایی و برخورد با مسلمانان چه وضعیتی داشتهاند؟ همچنین قبل از آنکه قدرت مسلمانان به ضعف کاهش باید و جهان اسلام و ثروتهای آن مورد تاخت و تاز و چپاول قرار گیرد، در چه وضعیتی به سر میبردهاند؟
تردیدی نیست که قدرت و پیشرفت کنونی اروپا همزمان از این دو امر نشأت گرفته است:
اولاً: در اثر تماس آشنایی و ارتباطِ با مسلمانان و پس از قرنها غفلت و بیخبریِ ناشی از سلطهی کلیسا علاقه به زندگی و تحرک و کسب علم در اروپا به وجود آمد و شکوفا شد. اروپاییها اگر ذاتاً پیشرو، متمدن، خلاق و شکستناپذیر بودند، از همان ابتدا دین تحریفشده و ساختگی «سنت پول» را به سادگی و آسانی نمیپذیرفتند و برای مدت ۱۰ قرن به ستم نظام فئودالیسم و طغیان کلیسا تن درنمیداد!
ثانیاً: به خاطر ضعف مسلمانان اروپا بعد از آنکه با بهرهگیری از دانش و تمدن مسلمانان قدرتمند شد، بیدرنگ اقدام به استعمار جهان اسلام کرد و از راه غارت و تاراج ثروتها و منابع آن هرچه بیشتر بر ثروت و قدرت خویش افزود و با استفاده از این ثروتهای چپاولشده، جایگاه خویش را استحکام بخشید و توانست در عرصهی پژوهشهای علمی به پیشرفتهای بینظیری دست یابد و در پناه آن قدرت و سلطهی خود را بر جهان بگستراند.
زدودن توهم مزبور برای مسلمان معاصر حایز اهمیت فراوان است تا احساس ضعف و شکست درونیِ خود در برابر اروپا را کاهش دهد و با آگاهی از این مسأله که شرایط تاریخیِ معینی موجبات قدرت و پیشرفت اروپا را فراهم آورده است، و علت توانمندی و برتری ذاتی فطریِ اروپاییها نبوده است. در این صورت تصور این که امکان دارد شرایط تاریخیِ دیگری موجبات افول یا زوال قدرت و سلطه آنها را فراهم سازد و نیز ادامهی سلطهگری این قوم بر جهان تا ابد، امری قطعی و حتمی نخواهد بود، امری ساده به شمار خواهد آمد.
از سوی دیگر پی بردن به این امر که پیشرفتهای اروپا در نتیجهی ضعف و ناتوانی امت اسلامی بوده مسلمان معاصر را نسبت به مسؤولیت خویش در این مورد آگاه میسازد و او را به کار و کوشش در جهت بر طرف ساختن این ضعفِ ناگهانی و غیر عادی از طریق برطرفکردن علت اصلی، یعنی دوری از حقیقت اسلام، تشویق و ترغیب کرده و یقین حاصل میکند که اگر از طریق بازگشت به راه و روش اسلام راستین قدرت خویش را باز یابد، گردنکشی و طغیان فعلی اروپا میتواند به شکل گستردهای رو به زوال و نابودی بنهد. در این زمینه به عنوان مثال نفت، یعنی شاهرگ حیاتی اروپا را در نظر بگیریم: چنانچه مسلمانان دارای این ثروت طبیعی خدادادی از جایگاه نیرومندی برخوردار میبودند، به راحتی میتوانستند با استفاده از آن سرکشی اروپا را مهار کنند و جلوی طغیانش را بگیرند و کرامت پایمالشده و اموال غصبشدهی خود را بازستانند و دنیای غرب را از اعطای کمک به اسرائیل برای نابودی موجودیت اسلام باز دارند.
اینها حقایقی هستند که مسلمان امروزی از درک و شناخت آنها ناتوان است، زیرا منابع و مراجع و اسنادِ در دسترس، تاریخ او و به ویژه دورهی معاصرش را وارونه نشان میدهد. از این رو مسائل فراوان و بسیار مهمی دربارهی اسلام از زاویه دید و درک وی پنهان میماند و بر این اساس شرح و بیان کامل این مسائل به هنگام بازنویسی تاریخ بسیار ضروری به شمار میآید.
حال به مسألهای که در این مرحلهی بحث و بررسی در پی آن هستیم، یعنی شرح و بیان [۱۹۰]«حدود و میزان خسارت جهان و اثر انحطاط مسلمین» باز میگردیم که نام یکی از آثار استاد ابوالحسن ندوی است.
آری! الگوی درست از صحنه خارج و الگوی فاسد در عرصه ظاهر شد و به تنهایی بر آن سیطره یافت.
در اینجا فقط به ذکر بارزترین و آشکارترین شرارتها، زشتیها و بدیهایی که نتیجهیجایگزینی الگوی ناسالم سراسر جهان را فرا گرفته است، میپردازیم:
۱- حاکمیت استعمار با همه فساد، شرارت، بلاها و وحشیگریهایش؛
۲- ظهور و رواج ارزشهای مادی به جای ارزشهای معنویِ زیبندهی مقام والای انسانی.
۳- گسترش سلطهی جهانی یهود و دستیابی به همهی امکاناتِ لازم جهت به اجرا درآوردن تمامی نقشههای شوم و ضد بشریشان؛
۴- رواج و انتشار بیدینی و فساد اخلاقی در سراسر جهان.
۵- مدیریت اقتصاد جهانی بر پایهی ربا و به تبع آن رواج فساد در جهان.
هرکدام از نکات فوق در بازنویسی تاریخ به شرح و بسط کامل نیازمندند. اما در این مرحلهی کار تحقیقی فرصتی بیش از اشارهای گذرا به هرکدام و ارتباط آنها با مسألهی عدم حضور امت اسلامی در صحنهی جهانی نخواهیم داشت.
اما در مورد استعمار روشن است که بیشترین سرزمینهای مستعمره را ممالک اسلامی تشکیل میدادند و ما انگیزههای صلیبی این پدیدهی شوم را در صفحات قبل شرح دادیم. اما این انگیزهها هرچه بود چنانچه امت اسلامی قدرت خویش را حفظ میکرد، چنین پدیدهای قطعاً روی نمیداد، زیرا با وجود نیروی بازدارندهی مسلمانان برای اروپا- با تمامیِخواستههای سیریناپذیرش- در نوردیدن و تصرف جهان اسلام فوق العاده دشوار مینمود و در آن صورت اروپا همچنان در چنبرهی کشمکشهای توسعهطلبانهی داخلی گرفتار میشد. چنانکه این امر در جنگهای داخلی ایتالیا بین سالهای ۱۴۹۴ و ۱۵۵۹ م و سایر جنگهای مشابه، در این قاره اتفاق افتاد و قطعاً برای تضعیف و از پای درآوردن مردم اروپا کفایت میکرد تا دیگر مجال و فرصتی در جهت افزایش قدرت و لشکرکشی به جهان اسلام و غارت ثروتهای آن نداشته باشد.
اما رواج و تسلط ارزشهای مادی به جای ارزشهای معنوی، یکی از نشانهها و ویژگیهای جاهلیت معاصر به شمار میآید. از آنجا که اروپا بر حذف معنویات پای میفشُرد و تمایل چندانی به خروج از این وضع و دستیابی به مقام والای انسانی نداشت، میبایست این وضعیت در مرزهای قارهی اروپا محدود و محصور گردد و این پدیده مانند امروز عالمگیر نشود، زیرا وجود اُسوه و الگوی درست که بتواند میان ارزشهای مادی و معنوی و خواستههای جسمی و روحی و عمل برای دنیا و کردار برای آخرت، تعادل و توازن برقرار سازد، رواج الگوهای فاسد را محدود میکند. حال این که آنچه به سبب عدم حضور امت اسلامی در صحنه عملاً به وقوع پیوست، سقوط و نابودی ارزشهای معنوی و انسانی و تبدیل آنها به خوبی و خصلت انسانِ امروزیِ متأثر از «تمدن غربی» بود و حتی در خود جهان اسلام نیز رواج و گسترش یافت. چرا که در غیاب مصونیتی که ایمان صحیح در انسان به وجود میآوَرَد، دنیای اسلام در معرض بیماری قرار گرفت و تلفاتِ بیماریِ آمده از غرب، در جهان اسلام بیش از خود دنیای غرب میباشد، زیرا تمدن غرب همراه با بیماری جوانب مثبت و مفیدی را نیز در اختیار انسان غربی قرار میدهد؛ در صورتی که جهان اسلام به بیماریهای تمدن غرب مبتلا شد، در حالی که چیزی از جنبههای مثبت و سازندهی تمدن غرب را به دست نیاورد.
گسترش سلطهی جهانی یهود نیز خود داستاندرازی دارد [۱۹۱]. اما راههای آن بسیار گستردهاند. آنان تحت تأثیر عقیدهی برتریجویی و ریشهی آن یعنی خود را قوم برگزیدهی الهی پنداشتن و نیز عقدهی ستم تاریخیِ ناشی از سوء رفتار خود آنان که به نوبهی خود معلول و نتیجهی برتریجویی خیالیِ داشتنِ حقِ مسلمِ فرمانروایی جهانی است و بر این اساس قلبهایشان مالامال از کینه و دشمنی نسبت به بشریت یا به گفتهی خودشان «الأمیین» یا غیر یهود شده است و به انگیزهی همین دشمنیِ کهن و قدیمی، تلاش همیشگی خود را برای به فسادکشاندن و نابودی اخلاق جامعه بشری به کار میگیرند و بنا به تعبیر «تلمود» به فسادکشاندن ایمان و اخلاق مردم ابزار اصلی آنان برای «استحمار» غیر یهود است: «امیون (غیر یهود) الاغهایی هستند که خداوند برای سواریدادن به قوم برگزیدهی خود آفریده است و هرگاه یکی از آنها از پای درمیآید، بر دیگری سوار میشویم»!
آری! یهود قرنهای زیادی برای استحمار ملتهای دیگر میکوشیدهاند. اما نیرنگ آنان در دامنهی محدودی صورت میگرفت تا این که طی سه قرن اخیر فرصت تاریخی بینظیر و بیسابقهای برای آنان فراهم شد تا بتوانند به گونهای دامنهدار به اجرای برنامهها و مقاصد شوم خود بپردازند.
آنچه در این جا اهمیت دارد، ارتباط این مسأله با عدم حضور مسلمانان در صحنه است، از این رو میگوییم: این فرصت آنگاه برای یهود فراهم شد که نشانههای سرپیچی مردم اروپا بر ضد دین را با چشم خود مشاهده کرد، زیرا حماقتها و ستمگریهای کلیسا موجب شده بود که مردم نسبت به دین بیزار شوند و به توصیف خداوند: «همچون گورخرانِ از شیر رم کرده» از ورود به حوزهی فضل و رحمت خدا فرار کنند! در چنین اوضاع و احوالی یهودیان بر الاغهای آماده سوار شدند و به فساد در زمین پرداختند. پس از آن با افزایش روزافزون ضعف و ناتوانی امت اسلامی، صلیبیها نیز از راه رسیدند و به اتفاق یکدیگر ایمان، اعتقاد و اخلاق مسلمانان را به فساد و تباهی کشاندند.
حال فرض کنیم امت اسلامی از دین خود عقب نمانده و دچار ضعف و ناتوانی نشده بود، در چنین صورتی موفقیت یهود و تسلط این قوم بر جهان چه سمت و سویی پیدا میکرد؟
دو حالت ممکن بود اتفاق افتد: یا وجود الگو و مدل درست، اروپا را پس از پشت سر نهادن مانعی که صلیبیها در برابر اسلام نهاده بودند، به پذیرش دین اسلام ترغیب میکرد و در آن صورت همهی فرصتها از دست یهود خارج میشد.
یا بهرغم وجود الگوی صحیح و راستین در مجاورت مرزهای شرقی و غربیِ اروپا، مردم این قاره همچنان بر گمراهی اصرار میورزیدند و در آن صورت یهود تنها میتوانست به اجرای طرحهای شرورانهی خویش فقط در درون مرزهای جغرافیایی اروپا بپردازد. چرا که اروپا با وجود امت اسلامیِ توانمند و مسلط نمیتوانست چندان نفوذی بر سایر ممالک داشته باشد.
برای توضیح بیشتر به ذکر چند مثال میپردازیم:
یهودیان با بهرهگیری از انقلاب ضد کلیسایی و ضد فئودالیتهی فرانسه، شبکههای فراماسونری خود را به قصد برافروختن آتش انقلاب و تغییر ماهیت ضد کلیسایی آن به ضدیت با خود دین و برپایی نخستین دولت سکولار اروپا «در فرانسهی پس از انقلاب» گسترش دادند.
این یک رویداد اروپاییِ محض بود و اگر امت اسلامی با عقیده، نظام، قدرت، تمدن و پیشرفتهای علمی خود پابرجا بود، این امکان وجود داشت که آثار انقلاب مزبور را در مرزهای جغرافیایی اروپا محدود کند و در این صورت آفتهای سکولاریسم و بیدینی به اروپا منحصر میشد و به نقاط دیگر جهان سرایت پیدا نمیکرد. سپس انقلاب صنعتی روی داد و بازهم یهود در دو زمینهی مهم از آن بهرهبرداری کرد:
۱- تأمین مالی صنایع با استفاده از ربا به شیوهای که توانستند از این راه ثروتهای هنگفتی را گرد هم آورند و به جیب بزنند و در نتیجه اقتصاد، سیاست، ابزارهای اطلاعرسانی و... را در سطح جهان را در دست گیرند.
۲- ایجاد جامعهی عاری از اخلاق از راه اشتغال و به فساد کشاندن زنان و گسستن روابط خانوادگی به بهانهی «استقلال اقتصادی زنان» و ترویج فحشا به عنوان پایه و اساس روابط جنسی، به جای ازدواج و پیوند خانوادگی.
بدین ترتیب شر و تباهی امروزی در سراسر دنیا گسترش یافت و البته اگر امت اسلامی ناتوان نشده و از ادای رسالت خود نسبت به مسلمانان و همهی بشریت رویگردان نشده بود آن شر از بین میرفت یا دامنهی آن بسیار محدود میگردید.
به فرض این که با وجود پیشرفتهای علمی در جهان اسلام ابزارها و بنیانهای انقلاب صنعتی به جای اروپا در ممالک اسلامی ایجاد میشد. در این صورت پیشرفتهای صنعتی بر پایهی ربا قرار نمیگرفت. چرا که ربا در اسلام حرام است. لذا راههای ثروت اندوزیِ یهود که از طریق آن بر جهان تسلط یافت، بسته میشد و زن نیز به کار کردن نیازی پیدا نمیکرد، زیرا به موجب دستورات اسلام همیشه فرد دیگری ضامن تأمین معیشت اوست، و برای سیر کردن شکم خود مجبور به کارکردن نخواهد بود.
آری! مشکلات اروپا از آنجا سرچشمه گرفت که کشاورزان روستاها را در جستجوی کار ترک کردند و به شهرها روی آوردند و خانوادههای خود را بدون سرپرست و نانآور رها ساختند و به دنبال آن زنان نیز به پیروی از مردان ناگزیر از رفتن به شهرها و کارکردن برای تأمین نیازهای خود شدند و به این ترتیب بذر به فساد کشاندن کل جامعه افشانده شد.
بیتردید چنانچه صنایع ماشینی در ممالک اسلامی برپا میشد، هیچ توجیهی برای اشتغال زنان در خارج از منزل و در نتیجه از همپاشیدگی بنیانهای خانواده و نابودی ارزشهای اخلاقی وجود نداشت.
اگر فرض کنیم پیشرفتهای صنعتیِ جهان اسلام مانع پیشرفتهای صنعتی اروپا نمیشد و مجال و میدان به فسادکشاندن همچنان در دست یهود باقی میماند، روند فساد در جامعهی اروپا محصور و محدود میشد و به صورت ویژگی عمومیِ کل «جهان متمدن» درنمیآمد! پس اگر زن اروپایی به فساد کشیده شد و از همهی قید و بندهای دینی و اخلاقی رها میگردید، لزوماً به معنای آن نیست که باید همهی زنان جهان و از جمله زنان مسلمان به یک باره و به سبک اروپایی- یهودی در فساد و بیبندوباری غرق شوند.
سپس چارلز داروین با نظریهی تکاملی خویش از راه رسید. یهود از تئوری او برای نابودی بقایای ارزشهای پایدارِ جامعهی اروپا و بنای «فرضیهی تکامل» که دین، اخلاق، ازدواج و خانواده را اموری در حال تحول و دگرگونی میپندارد و معتقد است که این مفاهیم در «جامعهی پیشرفتهی صنعتی» جای خود را به مفاهیم ضد خود داده است، به خوبی بهرهبرداری به عمل آورد.
پس از آن سه نفر یهودی یعنی کارل مارکس، زیگموند فروید و امیل دورکیم، با اندیشههای معروف خود در زمینهی ضدیت با دین، اخلاق و عادات انسانی به صحنه گام نهادند و با انتشار آرا و تئوریهای آنان بقایای ارزشهای پایدار زندگی انسان در سراسر جهان نابود شد. باز هم البته میشد فساد و تباهی را جبران یا در چارچوبی محدود کرد؛ مشروط به آنکه امت اسلامی را ضعف و ناتوانی فرا نگرفته بود و از ادای رسالت خود نسبت به مسلمانان و کل بشریت کوتاه نیامده بود!
آنچه تئوری داروین را در چارچوب الحاد و بیدینی قرار داد، صرفاً تحقیق علمی نبود، در واقع دشمنی کلیسا با علم و دانشمندان و اعمال احمقانه و بیخردانهی متولیان آن از جمله: سوزاندن دانشمندان و به کار بردن شکنجههای منجر به مرگ به بهانهی اظهارات ضد دینی آنان، اساس نظریهی داروین را تشکیل میداد! از این رو دانشمندان نیز متقابلاً با دین و مقررات و قواعد دینی به ستیز برخاستند تا بتوانند سلطهگری کلیسا را به کلی از بین ببرند و گرنه تئوری تکاملی داروین- در عین حال که به درستی آن معترف نیستیم [۱۹۲]به خودی خود مستلزم آن نیست که حقِ آفرینش را از خدا سلب کند و به جای خداوند به «طبیعت» نسبت دهد! نظریهی مزبور همچنین مستلزم ادعای خلقت ذاتی و نفی هدف و هدفمندی مسألهی آفرینش و تصور آفرینندهی جدیدی برای آن یعنی طبیعت نیست؛ چرا که طبیعت بیهدف و کورکورانه عمل میکند! [۱۹۳]
چنانچه داروین در فضایی پرورش مییافت که الگوی علمیِ اسلامی حاکم میبود، که به موجب آن تضاد و تعارضی میان علم و دین وجود ندارد، بلکه به عکس در چنین فضایی علم در پناه دین و نشأت گرفته از ایمان رشد میکند، نامبرده چه بسا از همان ابتدا از چارچوب الحادی نظریهی خود یا به عبارت بهتر فرضیهی علمی خویش عدول میکرد و آن را در قالبی ارائه میداد که تضاد و تعارضی با دین نداشته باشد و در نتیجه فرصت و مجال انتشار بیدینی در لباس پیشرفت علمی را در اختیار یهود قرار نمیداد! و اگر الگوی اسلامی برای انصراف داروین از گمراهی کافی نبود، به یقین سموم تراوش شده از جنبههای الحادی فرضیهی او محدود به مرزهای اروپا محصور میشد و به شکل فعلی سراسر جهان را فرا نمیگرفت. همچنین افکار سه نفر یهودی نامبرده که از داروینیسم اقتباس شده بود، در کشورهای اروپایی محصور و محدود میگردید و به علت مبتنیبودن بر پایه تفسیر حیوانی از انسان در سایر نقاط جهان مقبولیت چندانی نمییافت.
بدین ترتیب سلطهی جهانی یهود با تمام شرارتها و زشتیهایی که به سبب غیاب امت اسلامی از صحنه جهانی به وجود آورده بود، ادامه یافت و حضور توانمندانه اسلام کافی بود تا اساساً جلوی چنان سلطهای را بگیرد یا حداقل از میزان شرارت آن بکاهد.
اما درباره گسترش بیدینی و فساد اخلاقی در جهان باید گفت: با توجه به بحث پیشین دربارهی یهود روشن میشود که عدمِ حضورِ امت اسلامی در صحنه، عنصر اساسی شکلگیری وضعیت کنونی است. نمیگوییم یهود منشأ بیدینی در اروپا بوده است، بلکه مردم اروپا در برابر ستمگریهای کلیسا و حکومتِ به نام دین به کفر و بیدینی روی آوردهاند. اما تردیدی نیست که یهود به این روند دامن زد، زیرا طرحهای آنان را در خصوص استحمار ملتهای دیگر تحقق میبخشد و اینان نیز به سبب دینگریزی شایستهی آناند که مورد استحمار قرار گیرند:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩﴾[الأعراف: ۱۷۹].
«اینان مانند چهارپایان و بلکه سرگشتهترند؛ اینان واقعاً بیخبرند»!
همچنین فساد اخلاقی یکی از پیامدهای طبیعی خروج از منزل و «آزادی» زن به شمار میآید. با این وصف یهود نقش مهمی در زمینهی ترویج فساد در سطحی گسترده از راه اجرای طرحهای گوناگون برای بالابردن هزینهی زندگی کاهش قدرت خرید پول، ایجاد تورم اقتصادی و ناتوانی جوانان فارغ التحصیل و جدید الاشتغال نسبت به ازدواج و تشکیل خانواده داشته است.
یهود همزمان برای این نوع جوانان همهی ابزارهای فساد را فراهم میآورد، از سویی دیگر دختران جوانی که توفیق ازدواج پیدا نمیکنند، در دام جاذبههای جنسی گرفتار میشوند و به این ترتیب به گفتهی «ویل دورانت» در کتاب «لذات فلسفه» از هردو طرف فساد رخ میدهد! تازه اگر همهی اینها به یهود نسبت داده شود تمامی آنچه ذکر شد، میتوانست در محیط اجتماعی اروپا محدود و محصور شود و به صورت «عرف» جهانی درنیاید به شرط آنکه الگوی اسلامی جامعهی بشری را به صعود و پیشرفت تشویق و ترغیب میکرد، برخلاف یهود که نسل بشر را به سقوط و نابودی سوق میدهد.
اما در مورد ربا میتوان گفت: واقعاً بزرگترین فاجعهی اقتصادی جامعهی معاصر است.
﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾[البقرة: ۲۷۵].
«کسانی که ربا میخورند، برنمیخیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت دچار دیوانگی کرده باشد».
بنا به گزارش یک کارشناس آلمانی نتیجهی حتمی و قطعی ربا عبارت است از: افزایش و تجمع ثروت در دست عدهای که پیوسته از تعداد آنان کاسته میشود و افزایش فقر در میان گروهی که پیوسته بر تعدادشان افزوده میشود! و این عمل حرام، به تنهایی برای بدبختی جامعهی بشری کافی است.
اگر الگوی اسلامی رشدِ اقتصادیِ بدون ربا ادامه مییافت، رباخواری تا بدان حد انتشار نمییافت که مردم گمان کنند فعالیت اقتصادی بدون ربا امکانپذیر نیست و در چنان شرایطی سود و زیان عادلانه میان مردم توزیع میشد، بدون آنکه که از بابت استمرار رباخواری ستمی بر آنان وارد آید:
﴿وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٩﴾[البقرة: ۲۷۹].
«و اگر توبه کردید، اصل سرمایههایتان از آن شما است؛ نه ستم میکنید و نه به شما ستم میشود».
همهی موارد بالا را باید به قدرت هولناکی که یهود از طریق فعالیتهای ربوی به دست آوردهاند افزود. اینان در طول تاریخ با سوء استفاده از نیازهای مردم و از راههای حرام و نامشروع هرچه بیشتر به ثروتاندوزی دست زدهاند.
آنچه گفته شد مهمترین مصیبتها و بدبختیهایی هستند که به علت عدم حضور امت اسلامی در صحنهی جهانی دامنگیر جامعهی بشری شده است و اگر مسلمانان در عرصههای جهانی حضور یابند و واقعاً به انجام رسالت و تکالیف اسلامی بپردازند و الگوی درست و راستین آن را به مردم عرضه نمایند چه تغییر آشکاری در وضعیت جامعهی بشری به وجود خواهد آمد! شکی نیست وضعیت کنونی که انسان و انسانیت در سراشیبی زوال و سقوط قرار گرفتهاند، به این شدت نبود. پیشرفتهای شگفتآور فعلی لازمهاش آن بود- و میتوانست- به جای شقاوت و بدبختیهایی که امروزه سراسر جهان را در برگرفته است و آن را به زوال و نابودی تهدید میکند، موجبات سعادت و آرامش و استقرار بشریت را فراهم آوَرَد.
«بررسی خسارتهای وارده به جهان بشریت در اثر انحطاط مسلمانان» شایستهی آن است که در نوشتن تاریخِ دوره انحطاطِ امت اسلامی بیش از پیش مورد بررسی قرار گیرد تا مسلمان معاصر نسبت به مسؤولیت خود در زمینهی هدایت جامعهی بشری و معنای کلام خداوند به شناخت لازم دست یابد:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾[البقرة: ۱۴۳].
«و بیگمان شما را ملت میانهروقرار دادیم تا گواهانی بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد».
پیش از به پایانبردن سخن دربارهی این دوره میخواهیم به نکاتی که در بازنویسی تاریخ تأکیدِ بر آنها را واجب و لازم میشماریم و همچنین درسهایی را که از این نکات گرفته میشوند و هدف حقیقیِ مطالعه و بررسی تاریخ به شمار میآیند، مورد اشاره قرار دهیم:
۱- لازم است بر مسؤولیت ناشی از کوتاهی مسلمانان در امور دین خدا تأکید شود که مسؤولیت مشترک حاکمان، دانشمندان و عموم مردم است و هیچ کس جز به اندازهی به کارگیری کوششی که خداوند توانش را به وی داده است از آن رهایی نمییابد؛ همین کوتاهیها و کمکاریها بود که به ضعف، عقبماندگی و انحطاط مسلمانان انجامید، و افزایش قدرت اروپاییان و «جبر تاریخِ» مدعیِ پایانیافتن نقش و وظایف و اهداف تاریخی دین و تبدیل آن به عامل بازدارندهی تحرک، تمدن و پیشرفت، موجب و علت وضعیت کنونی نیست. همچنین اسلام، دین راستین خداوند تا برپایی قیامت اهدافش هرگز به پایان نخواهد رسید و نه از تاریخ و نه از هیچ تمدن و برنامهی انسانی باز نخواهد ماند. و بهترین حالت آن است که اسلام را در عرصهی زندگی تحقق بخشد تا بتوانند به اوج توان و برتری انسانی دست یابند.
۲- ضروریست بر این نکته تأکید شود که آنچه در نتیجهی کوتاهی در امور دین، دامنگیر امت اسلامی شده سنت الهی است و با کسی تعارف و رو در بایستی ندارد و این که خداوند در زمینهدادن قدرت دنیوی به کافران و مسلمانان با دو نوع سنت متفاوت رفتار میکند، هرچند دو گروه از لحاظ ضرورتِ به کارگیری تلاش و کوشش برای کسب قدرت باهم مشترکند.
اما تفاوت دو نوع سنت، در این نهفته است که خداوند به اندازهی سعی و تلاش به کار برده شده توسط کفار به آنان پاداش میدهد. چرا که اجر و مزد آنان را در این جهان میدهد و چیزی برای آخرت آنان ذخیره نمیکند:
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦﴾[هود: ۱۵- ۱۶].
«کسانی که خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند اعمالشان را در این جهان بدون هیچ گونه کم و کاستی به طور کامل میدهیم و حقی از آنان ضایع نمیگردد. آنان کسانیاند که در آخرت جز آتش دوزخ، بهره و سهمی ندارند و آنچه در دنیا انجام میدهند، ضایع و هدر میرود و کارهایشان پوچ و بیسود میگردد».
اما به مسلمانان حتی در صورت به کارگیری تلاش و کوشش چیزی نخواهد داد، مگر این که بر امر خداوند استقامت ورزند:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗا﴾[النور: ۵۵].
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، وعده میدهد که آنان را قطعاً جایگزین در زمین خواهد کرد. همچنانکه پیشینیان آنها را جایگزین قبل از خود کرده است. همچنین آیین ایشان را که برای آنان میپسندد، حتماً پابرجا و برقرار خواهد کرد و خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدل میکند بهطوری که خواهند پرستید و چیزی را به عنوان شریک برایم قرار نخواهد داد».
سبب این امر آن است که اجر و ثواب را برای آخرت آنان ذخیره میکند و به این جهت مادامی که دست به نافرمانی زنند و بر آن پای بفشارند، چیزی به آنان نخواهد داد. در واقع مسلمانان را از یاری و قدرتی که به کفار میدهد، محروم میسازد تا به سوی او باز گردند و آنگاه پاداش دنیا و ثواب نیک آخرت را به آنان اعطا خواهد کرد.
آنچه در این درس اهمیت دارد، این است که مسلمانان دریابند که سعی و کوشش آنان برای به دستآوردن ابزارهای توانمندی اروپا بدون بازگشت به سوی خدا چیزی عایدشان نخواهد کرد و این امر را به مدت بیش از یک قرن آزمودهاند و به جز نتایج جزیی و سطحی دستاورد دیگری نداشتهاند و حال و وضع آنان روز به روز بدتر شده است و مانند کف روی آب از دیگران پیروی میکنند! در حقیقت راه درست در ابتدا بازگشت به خدا و سپس اتخاذ اسباب و ادوات است. آنگاه خداوند توان از دسترفته را به آنان باز میگرداند و آنها را مشمول فضل و رحمت خویش قرار میدهد در نتیجه به سعادت دنیا و آخرت نایل خواهند شد.
۳- باید بر این نکته تأکید شود که شکست نظامی مسلمانان از جهان غرب طی دو قرن گذشته، عامل قطعی خواری، زبونی و خودباختگی آنان در برابر خیر و شر دنیای غرب نیست، بلکه عامل تعیینکننده همانا شکستِ درونیِ ناشی از خلأ عقیدتی و روحی از اسلام حقیقی است، زیرا زمانی که مسلمانان با قلبهای سرشار از ایمان از نظر نظامی در برابر دشمنان شکست میخورند، این شکست آنان را منزوی و درمانده نمیکرد، چرا که خداوند به آنان فرمود:
﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٣٩﴾[آل عمران: ۱۳۹].
«و سست نشوید و اندوهگین نگردید، و شما برتر هستید؛ اگر مؤمن باشید».
لذا برتریجویی ایمانی موجب میشود که درماندگی و ذلت درونی و روحی از آنان دور شود و تحرک سریعی را برای تبدیل شکست به پیروزی از سر بگیرند و هرگز احساس نکنند که داشتههای دشمنان بهتر از چیزیست که نزد آنان یافت میشود. چرا که اینان از پشتوانه دین خدا و برنامهی ربانی برخوردارند و دشمنان، متکی به دین و برنامهی جاهلیاند و میان جاهلیت و اسلام تفاوت از زمین تا آسمان است!
اما در جریان شکست اخیر بود که نقص و خلل بسیاری در بنیانهای اعتقادی پدیدار شد و بدین سبب یأس و درماندگیِ روحی دامنگیر مسلمانان گردید و برای نخستین بار شیفتهی داشتههای دشمنان شدند و پنداشتند که هر آنچه در دست دشمنان است، بهتر از چیزهاییست که اینان در دست دارند. این شیفتگی تنها به برتری از نظر داشتن ابزار و دانشها محدود نمیشود؛ چرا که این حقیقتیست آشکار، که برتری در زمینهی عقاید، افکار، اخلاق، مؤسسات، نهادهای اجتماعی و نوع رفتار، احساس میشود و به راستی که این مصیبت و فاجعهی بزرگی بود که راه تهاجم فکری را هموار ساخت و سبب شد که در یک یا نیم قرن مردم از اسلام روی بر تافته و به اروپا متمایل شوند.
یکی از نشانههای بارز این وضعیت این است که مسلمانان از همان اوایل دریافتند که به بعضی از ابزارهای تمدنسازِ پیرامون خود یعنی ایران و روم نیازمندند و آنها را به راحتی پذیرفتند. اما در زمینهی افکار، عقاید، رفتار، تشکیلاتِ موجود پیرامون خود، چیزی را نیاموختند. چرا که به باور آنان همهی اینها بخشی از جاهلیت به شمار میآمد و وجود اسلام و برنامهی ربانی کافی بود که مسلمانان را از این بابت بینیاز سازد و بر همین اساس زبان یونانی [و لاتینی] را آموختند تا بتوانند علوم را فرا گیرند. اما از اخذ اساطیر و خرافههای یونانی خودداری کردند، زیرا آنها را اسطورههای جاهلی و خالی از حقیقت ربانیِ شناخته شده به شمار میآوردند. اما در مرحله دوم یعنی دورهی عقبماندگی و انحطاط بدون استثنا همه چیز را فرا گرفتند! یکی از «اساتید ادبیات» در این خصوص میگوید: «کسی که اسطورههای یونانی را نخوانده باشد نه ادیب است و نه میتواند ادیب به شمار آید»! و این امر دلیلی بر عمق دامنهی حقارتیست که مسلمانان نسبت به غرب در خود احساس میکردند!
۴- لازم است به همهی چهرههایی که در دوره انحطاط در جامعه، درخششی داشتهاند، نگاه تازهای انداخته شود تا بتوان بر حسب معیارهای اسلامی به ارزیابی شهرت و اعتبار آنان پرداخت. به یقین استعمار و تهاجم فکری به بزرگنمایی مجموعهای از این اشخاص پرداخته است؛ البته نه به سبب ارزش و اعتبار ذاتی آنان، بلکه به اندازهی خدماتی که برای به اجرا درآوردن نقشههای دشمنان انجام دادهاند. خواه این خدمتگزاری از روی غفلت و بیخبری صورت گرفته باشد خواه آگاهانه و به انگیزهی نوکری و مزدوری بیگانه باشد.
واقعیت نشان میدهد کسی که از روی ناآگاهی خود را در خدمت دشمن قرار میدهد، مانند فردیست که آگاهانه در برابر دستمزد به چنین کاری میپردازد، ولی از لحاظ نیت درونی باهم متفاوتند: اولی به گمان خود به اسلام و مسلمانان خدمت میکند و دیگری به خوبی نسبت به وظیفهی خود آشناست و ارباب را میشناسد در ازای خدمت از او دستمزد و پاداش میگیرد و ضرورتی هم ندارد که پاداش فقط جنبهی مالی داشته باشد، بلکه ممکن است از بابت خدمتگزاری خود به مقام ریاست، شهرت، ارضای خواستهها و امیال پست نفسانی دست یابد.
با مرورِ اسامیِ چهرههایی که در دورهی فوق بهگونهای وسیع در جهان اسلام درخششی داشتهاند، تنها شمار اندکی را سزاوار مقام منزلت و شهرت مییابیم و بیشتر آنان دست پروردهی اتحاد صلیبی- صهیونی بودهاند تا بتوانند با انجام وظایف معینی به خدمتِ اهداف پلید آنان درآیند. همچنین درمییابیم که استعمارگران صلیبی- صهیونی به خاطر امتیازات خاص این چهرهها از لحاظ هوش، ذکاوت، قدرت سخنوری و همچنین خباثت، حلیهگری و فرومایگی، آنان را برگزیده و پس از آنکه آنها را با شستشوی مغزی، ترسیم خطوط و ارائهی راهکارهای لازم برای خدمت به اجرای نقشههای خود مهیا ساختند، با کمک دستگاههای تبلیغاتی به ویژه روزنامهها هالهای از عظمت را در اطرافشان به وجود آوردند تا انظار و اذهان تودهی مردم را متوجه آنان سازند. در میان این چهرهها، سیاستمداران، متفکران، ادبا، شعرا و همچنین «هنرمندانی» به چشم میخورند که تودهها را سرگرم و از توجه به مسائل جدی و با اهمیت باز میدارند.
با چنین معیاری به سنجش این شخصیتها میپردازیم: رفاعه طهطاوی، محمد عبده، جمال الدین افغانی، سعد زغلول، قاسم امین، لطفی سید، طه حسین و دهها چهرهی دیگر. و به رغم تفاوت جایگاه اینان از ناآگاهی و غفلت تا مزدوری و ضعف شخصیت به عنوان صفت مشترک در همهی اینان دیده میشود. چهرههایی به مراتب ضعیفتر و زبونتر از آنچه دستگاههای تبلیغاتی گمراهکننده به بزرگنمایی آنها پرداختهاند. آری! اینان ذاتاً در مقابل غرب، احساس حقارت، کمبود و خواری میکردند و به راستی اگر شخصیت آنان دارای چنان عظمتی بود که دستگاههای تبلیغاتیِ ترسیم میکردند، در برابر روند [غربزدگی] موضع دیگری در پیش میگرفتند و جهتگیریشان به سوی اسلام ناب میبود و کوششی برای سازش میان اسلام و «تمدن غرب» که هدف نهایی آن تثبیت ارزشهای غربی و اطاعت مسلمانان از جهان غرب است. به عمل نمیآوردند!
اما در ارتباط با قهرمانیهای دروغین [۱۹۴]فرماندهان نظامی جهان معاصرِ اسلام هرچه گویی پروایی نیست!
بالاخره لازم است بر این حقیقت مهم تأکید شود که علاج آنچه در دوره انحطاط دامنگیر امت اسلامی شده است، دریوزگی و گدایی از سفرههای رنگین دنیای غرب و تدوین قوانین و ترویج افکار وارداتی نیست. آری! علم و تکنولوژی را میتوان وارد نمود و مانعی هم ندارد- البته با دوری از روح بیدینی که همراه با علم و فناوری در غرب تبلیغ و اعمال میشود- اما افکار و مؤسسات اجتماعی و قوانین جزایی از عقیده و شریعت گرفته میشود؛ و انسان حق ندارد آنها را از غیر خدا دریافت کند:
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾[المائدة:۵۰].
«آیا حکم [قوانین و داوری دوران] جاهلیت را میخواهند؟ برای افراد پرهیزگار چه کسی بهتر از خدا حکم میکند»؟
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾[الأحزاب: ۳۶].
«هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیامبرش داوری کرده باشند، اختیاری از خود ندارند».
به راستی قضیه بسیار مهم است و برخلاف تصور شکستخوردگان و خودباختگان در برابر غرب مسألهی «تبادل فرهنگی(!)» نیست، بلکه مسأله، مسألهی کفر و ایمان است؛ یا مسلمان هستیم و قوانین و برنامههای خود را از کتاب خدا و سنت پیامبرصمیگیریم و یا در غیر این صورت از دین خدا خارج شدهایم!
اگر بر این معانی و نکات تأکید کنیم، بیتردید از دوره انحطاط و واپسروی پند گرفتهایم و چنین درسی توشهی راهمان خواهد بود.
[۱۴۲] برای مثال نک: (دائرة المعارف تاریخی، تحت اشراف هامرتن با عنوان «تاریخ العالم» و (معالم تاریخ الإنسانیة، و اثر ویلز؛ قصة الحضارة، ویل دورانت و...) [۱۴۳] به فصل اول «الإسلام» همین کتاب رجوع کنید. [۱۴۴] The Preaching of Islam [۱۴۵] برای آگاهی بیشتر نک: (المستشرقون والإسلام). [۱۴۶] making of humanity [۱۴۷] برگرفته از: تجدید الفکر الدینی، محمد اقبال، ترجمهی عباس محمود از متن عربی. [۱۴۸] در دوره رنسانس (مترجم) [۱۴۹] در صورت تمایل رک: (رؤية إسلامیة لأحوال العالم المعاصر، فصل «الجاهلية المعاصر»). [۱۵۰] بیشتر ملتهای اروپای امروز تحت عنوان «اتحادیهی اروپا» با هم متحد شدهاند، برخلاف ملتهای مسلمان که عکس این مسیر را میپیمایند. (مترجم) [۱۵۱] لیسانس (Licence). [۱۵۲] دکتر علی شریعتی نیز در مقدمه کتابچه «یک جلوش تا بینهایت صفرها» به این امر اشاره کرده است. (مترجم) [۱۵۳] در صورت تمایل نک: (فصل «خط الانحراف» در: واقعنا المعاصر). [۱۵۴] در صورت تمایل رک: (مفاهیم ینبغیأن تصحح). [۱۵۵] به زبان امروزی: در صورتی که با منافع اسرائیل و آمریکا در تضاد نباشد. (مترجم) [۱۵۶] فولکور یعنی هنرهای بومی و محلی از قبیل: رقص و آواز و مجالس و... [۱۵۷] اصل این است که خود سلاحهای مورد نیازش را تولید کند. ولی ما از واقعیت امروزی مسلمانان سخن میگوییم. [۱۵۸] در ادامه در این خصوص سخن خواهیم گفت. [۱۵۹] حقیقت آن است که سلاطین اوایل عثمانی در زمینهی گسترش آموزش و پرورش گامهای بزرگ برداشته و اعتبارات سخاوتمندانهای به آن اختصاص میدادند؛ اما پس از آن که از قدرت دولت و استقرار ارکان آن اطمینان یافتند، عزمشان در این زمینه نیز رو به سستی نهاد. [۱۶۰] غرناطه: آخرین پایگاه اسلام در اندلس (مترجم). [۱۶۱] Inquisition (مترجم). [۱۶۲] امروزه در اسپانیا نهضتی شکل گرفته است که میکوشد ریشههای اسلام فراموش شدهی خود را باز شناسد و دوباره به دامن اسلام باز گردد. [۱۶۳] اروپاییان در قرن نوزدهم به حکومت عثمانی لقب «مرد بیمار اروپا» داده بودند. (مترجم) [۱۶۴] روایت از: احمد و ابوداود. [۱۶۵] الغزو الفکری. [۱۶۶] کشیش مسیحیِ پروتستان که زماندرازی را در ممالک عربی، به سر برده و یکی از سرسختترین دشمنان اسلام بود. [۱۶۷] همانان بودند که به قصد ترغیب وی به ضدیت بیشتر با احکام شریعت لقب «قانونی» به او دادند. [۱۶۸] capitulation (مترجم). [۱۶۹] تتریک. [۱۷۰] شریف حسین [حسین بن علی هاشمی] در پایان جنگ و ضمن بازگشت با دست خالی گفته بود: انگلیسیها مرا فریب دادند! زیرا قول داده بودند که در مقابله کمکهای اعراب در جنگ بر ضد عثمانی او را به عنوان خلیفهی مسلمانان و فرمانروای همه اعراب منصوب کنند! [توضیح مترجم: باید یادآور شد که نه تنها رؤیای ایشان تعبیر نشد، بلکه تنها ۳۱ سال بعد از شکست عثمانی و صد البته در نتیجهی «خیانت بزرگ عربی» سرزمین اعراب، تجزیه و با مرزبندیهای مصنوعی به حسب ظاهر به سرسپردگان استعمار انگلیس و فرانسه واگذار شد و از همه اسفناکتر سرزمین فلسطین به مثابهی قلب تپنده اعراب و مسلمانان از دست رفت]. [۱۷۱] Tomas Lawrrence، نویسنده افسر و جاسوس زبردست انگلیسی در خاورمیانهی عربی، ملقب به پادشاه بیتاج و تخت عرب که وظیفهاش تحریک و آمادهسازی اعراب برای قیام و شورش بر ضد دولت عثمانی بود و به نحو احسن نیز وظیفهاش را به پایان برد. (مترجم) [۱۷۲] ژنرال Edmund Allenby، فرمانده انگلیسی نیروهای متفقین در جنگ اول جهانی در خاورمیانه که یکی از سرزمینهایی که آن را اشغال کرد فلسطین بود. صهیونیستها به پاس خدماتش به آنها نامش را بر یکی از بزرگترین خیابانهای بیت المقدس گذاشتند. (مترجم) [۱۷۳] دقیقاً پنجاه سال بعد ژنرال دیگری از همین طایفه یعنی «موشه دایان» وزیر جنگ اسرائیل در پایان شکست مفتضحانهی اعراب در جنگ ژوئن ۱۹۶۷ و زمان ورود به بخش شرقی بیت المقدس همین گفته را تکرار کرد. (مترجم). [۱۷۴] نک: (رساله دکترا تحت عنوان «محمد عاکف وجهوده فی الدعوة الإسلامیة» عیسی یوجاآر دانشگاه ام القری، ۱۴۱۱ ق. [۱۷۵] شخصیت و آوازه هیچ کدام از حاکمان مانند سلطان عبدالحمید تخریب نشده است و علت حقیقیِ به راه انداختن جار و جنجال بر ضد او خودداری وی از واگذاری وطن ملی به یهودیان در فلسطین است. [۱۷۶] و جایگزین الفبای لاتین با همهی مشکلات فنی و فونتیکی آن! (مترجم) [۱۷۷] واقعیت آن است که تأسیس اسرائیل یک اقدام صهیونیستیِ محض- آن گونه که انسان در ابتدا تصور میکند- نبوده است و اگر حمایت صلیبیها نبود، دولت اسرائیل تأسیس نمیشد و نمیتوانست به زندگی ادامه دهد، چه رسد به این که با فزون خواهیهای خود گاه و بیگاه بخشهای تازهای از میهن اسلامی را به اشغال درآورد. برای درک این حقیقت که تأسیس دولت مزبور در سرزمین اسلامیِ فلسطین به مثابهی موجودیتی صیونیستی، پیامد و نتیجهی توطئهی نیروهای صلیبی بوده، باید به گزارش سال ۱۹۰۷ م لُرد کامیل رجوع شود که در آن میخوانیم: «آری؛ در اینجا ملتی متحد و یکپارچه در سرزمینی به هم پیوسته و ممتد از اقیانوس تا خلیج فارس (یعنی منطقهی عربی جهان اسلام) با دین واحد و گذشتهی تاریخی مشترک و آرمان مشترک در چنگ قدرت ما قرار دارد، اما گاه تکانی به خود میدهد. تصور کنید اگر غولِ خفته بیدار شود، وضعیت فردای ما چگونه خواهد بود؟ سپس راه حل ارائه میدهد: ناگزیر باید دولتی بیگانه و دولت متحد غرب و دشمن مردم منطقه در قلب این سرزمین تأسیس کنیم تا بتواند حلقهی ارتباطی این مردم را قطع کند و هر زمان که غول بخواهد برخیزد، به مثابهی نیشی گزنده از آن استفاده کنیم! آری! این دولت اسرائیل است! (گزارش لرد کامیل، انتشارات اتحادیهی عرب قاهره). [۱۷۸] محمد علی پاشا یکی از فرماندهان ترک نژاد از اهالی آلبانی که در جریان رقابتهای انگلیس و فرانسه در مصر، وارد صحنهی نظامی شد و با شکستدادن انگلیسیها در سال ۱۸۰۷ م آنان را از مصر اخراج و در نهایت حکومت این کشور را در دست گرفت و سلسلهی خدیوها مصر را بنا نهاد. (مترجم). [۱۷۹] در صورت تمایل نک: (به فصل «آثار الانحراف» از کتاب «واقعنا المعاصر»). [۱۸۰] Slow but sure [۱۸۱] علمانیت (secularism): جدایی دین از سیاست. (مترجم) [۱۸۲] در کتاب «واقعنا المعاصر» شرح اقدامات انگلیسیها در مصر آمده است. همچنین در همهی نقاط عالم اسلامی برنامههای مشابه وجود دارد. [۱۸۳] غربزدگی در برابر «تغریب» به کار رفته است، اگرچه ترجمهی دقیق آن نیست. (مترجم) [۱۸۴] یکی از آثار احمد امین کتابی با عنوان «زعماء الاصلاح» است که در آن به ذکر افرادی که به نام رهبران اصلاحات در جهان اسلام به فساد دست زدهاند، پرداخته شده است. [۱۸۵] در صورت تمایل در مورد داستان سعد زغلول و نحوهی پرورش وی توسط انگلیس، نک: (واقعنا المعاصر). [۱۸۶] احمد بن بلا، احمد سوکارنو و حبیب بورقیبه، نخستین رؤسای جمهوری الجزایر واندونزی و تونس پس از کسب استقلال (مترجم). [۱۸۷] منبع قبلی. [۱۸۸] همان منبع قبلی. [۱۸۹] در صورت تمایل نک: («الجاهلیة المعاصرة» در: رؤیة إسلامیة لأحوال العالم المعاصر). [۱۹۰] «حدود و خسارت جهان و انحطاط مسلمین» اثر علامه ابوالحسن علی ندوی. [۱۹۱] در صورت تمایل، داستان را به تفصیل در فصل «دور الیهود فی إفساد أروبا» از کتاب «مذاهب فکریة معاصرة» یا فصل «السیطرة العالیة للیهود» در کتاب «رؤیة إسلامیة» مطالعه کنید. [۱۹۲] امروزه در نتیجهی پیشرفتهای علمیِ پس از دوره داروین، فرضیههای مخالف با تئوری داروین ارائه شده است و انسان را از دیدگاه نظریهی داروین نمینگرند. [۱۹۳] داروین میگوید: Nature Works haphazardly (طبیعت کورکورانه عمل میکند). [۱۹۴] پهلوان پنبههای وطنی! (مترجم)