لزوم بازنویسی تاریخ اسلام

بعثت و صدر اسلام

بعثت و صدر اسلام

چه بسا دوران بعثت پیامبرص، یکی از کامل‌ترین دروس در زمینه‎ی روش‌های پژوهش فعلی و در کتب مورخان معاصر که در کارهای پژوهشی خود به این دوره می‌پردازند، به شمار می‌آید. به این دلیل که منابع و مراجع اصلی پژوهش‎گران این دوره را کتاب‌های سیره- و نه کتاب‌های خاورشناسان- تشکیل می‌دهند. [اگرچه بعضی از کارهای انجام گرفته در خصوص این مقطع نیز به طور کامل از تأثیر خاورشناسان مصون نمانده است] [۵۰]. و نیز بدین دلیل که مقام و مرتبه و عظمت شخصیت رسول اکرمصفراتر از آن است که انسان بتواند در برابرش جز تسلیم و اقرار، راه دیگری در پیش بگیرد. [به جز افرادی نظیر گروهی از خاورشناسان که خداوند با پرده‎ی نفرت و کینه، دل‌هایشان را پوشانده است!] با وجود این که نوشته‌های مربوط به این دوره عموماً وافی به مقصودند، باز هم بی‌نیاز از طرح پاره‌ای مطالب نخواهیم بود.

مطالعه‎ی دوره زندگی رسول اکرمصدر مکه چهار موضوع اصلی را در بر می‌گیرد:

۱- شخصیت حضرت محمدصبه عنوان برجسته‌ترین موضوعات، در همه‎ی روش‌ها تحقیق و آثار برگزیده مورخان.

۲- موضع‌گیری اعراب دوره‎ی جاهلیت در برابر دعوت پیامبرصو کسانی که دعوت وی را پذیرفتند.

۳- واکنش مؤمنان در برابر شکنجه، آزار و ظلم مشرکان در شهر مکه.

۴- نقش خانه ارقم در تربیت مسلمانان اولیه در مکه [۵۱].

از موضوعات فوق، سه موضوع آخر به توضیحات بیشتری نیازمندند.

در نخستین نگاه به آثاری که به ویژه به واکنش جاهلیت در برابر دعوت پیامبرصمی‌پردازند، موضوع با عنوان «موضع‌گیری قریش در برابر دعوت رسول اکرمص» به چشم خواهد خورد. حقیقت آن است که این قریش بود که از همان ابتدا در برابر دعوت ایستاد و مؤمنان نخستین را مورد آزار و شکنجه قرار داد. البته این برخورد از این‎جا ناشی می‌شد که پیامبرصمأموریت یافته بود به خویشاوندان نزدیک خود، یعنی قریش [۵۲][درباره عواقب کفر و بت‌پرستی] هشدار لازم را بدهد و بیشتر مؤمنانِ نخستین، نیز قریشی بودند و این قبیله‎ی قریش بود که آنان را مورد شکنجه و سرکوب قرار می‌داد.

البته این توجیه، نباید نگاه‌ها را از حقیقتِ پنهانِ ورایِ این شرایط و نیز از عنوان موضوع مورد تحقیق برگرداند. حقیقت آن است که این جاهلیت بود که با در پیش‌گرفتن این شیوه در برابر حضرت محمدصو مؤمنان موضع گرفت و قبیله‎ی قریش در واقع، تنها عنوان، سردمدار و نماد این جاهلیت به شمار می‌آمد و گرنه ثَقیف و هَوازن و قبایل دیگر به همان دلیل و با همان شیوه به موضع‌گیری پرداختند و منحصر ساختن سخن یا تأکیدِ صِرف بر قبیله‎ی قریش، این معنای اصلی و اساسی را از دید خواننده و پژوهش‎گر، پنهان می‌کند که مسأله اصلی: موضع‌گیری جاهلیت در برابر (لا إله إلا الله) است نه موضع‌گیری قریش در برابر حضرت محمدص!

آری منحصرکردن سخن به قریش و تأکید صِرف بر آن، این اندیشه‎ی نادرست را به خواننده و پژوهش‎گر القا می‌کند که مسأله در واقع، نزاع محلی یا شخصی میان حضرت محمد و قریش بوده است. در حالی که حقیقت امر، به کلی برخلاف این است، زیرا آن حضرت حتی پیش از بعثت، یکی از محترم‌ترین و بزرگوارترین فرد قریش به شمار می‌آمد، تا جایی که لقب (امین) به وی داده بودند و بارها برای حل مشکلات مهم به وی مراجعه می‌کردند؛ زمانی که بر سر نصب «حجر الاسود» میانشان اختلاف افتاد، قرار بر این نهادند که نخستین کسی که وارد شود داوری میانشان را بر آن شخص واگذار کنند، و این شخص حضرت محمد بود که بر آن اساس داوری را به او سپردند و بسیار خوشحال شدند. اما آن‎گاه که همین شخص آنان را به (لا إله إلا الله) فرا خواند، با او به دشمنی برخاستند. پس بنا به تعریف قرآن مسأله، (لا إله إلا الله) بود، نه محمد بن عبداللهص:

﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ ٣٣[الأنعام: ۳۳].

«ما می‌دانیم که آن‎چه می‌گویند تو را غمگین می‌سازد، چرا که آنان تو را تکذیب نمی‌کنند، بلکه ستم‎کاران، آیات خدا را انکار می‌کنند».

به‎علاوه این امر اختصاص به قریش نداشت، بلکه همه‎ی قبایل شبه جزیره عربستان که پیام دعوت به آنان رسیده بود، درگیر این ماجرا شدند، هرچند به حکم شرایط و اوضاع و احوال موجود، به علت این که حضرت محمدصیکی از افراد قبیله‎ی قریش بود، آنان را به شدت در مقابل امر دعوت قرار داده بود.

طرح مسأله به شکل بالا، امری ضروری و حیاتی است، زیرا اولاً: حقیقتی علمی و تاریخی است و ثانیاً: بینشی وسیع‌تر و عمیق‌تر نسبت به مسأله‎ی توحید و اهمیت و ارزش آن در زندگی انسان از یک سو و انزجار و نفرت کل جاهلیت نسبت به این مسأله از دیگر سو، و علل و اسباب این انزجار و شدت و حدّتِ کشمکش درگرفته در تاریخ بشری پیرامون این مسأله و نتایج و پیامدهای این مبارزه در جامعه‎ی انسانی را در اختیار خواننده و پژوهش‎گر قرار می‌دهد؛ روشن است که همه‎ی موارد فوق از دیدگاه پژوهش‎گر و خواننده‎ی مسلمان اهمیتی فوق العاده خواهد داشت.

کسی که به مطالعه‎ی قرآن می‌پردازد بی‌تردید خواهد دید که به مناسبت‌ها و صورت‌های مختلف، بر این معنا تأکید شده است. گاه برای توضیح این مهم، داستان‌های تکذیب‌کنندگان با نظم، ساختار و سیاق واحد در سوره‌های «اعراف آیات ۵۰- ۹۲» و «هود آیات ۲۵- ۱۰۲» و «شعراء آیات ۱۰۵- ۱۹۱» نقل می‌گردد که بر اساس آن‌ها همه‎یپیامبران آمده‌اند تا یک سخن و پیام را به اقوام خویش برسانند: «خدا را پرستش کنید، زیرا جز او خدایی نیست» و این که عموم خویشاوندان این پیامبران، با اصرار بر جاهلیت خویش، با نپذیرفتن ایمان به (لا إله إلا الله) و رد یکتاپرستی، موضع یکسانی در برابر دعوت پیامبرانِ خود در پیش گرفته‌اند و گاه، سخن همه‎ی پیامبران و پاسخ همه‎ی خویشان آنان، در سبک و قالب داستانی واحد در سوره‎ی «ابراهیم» خلاصه می‌شود:

﴿أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ نَبَؤُاْ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ قَوۡمِ نُوحٖ وَعَادٖ وَثَمُودَ وَٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لَا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا ٱللَّهُۚ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَرَدُّوٓاْ أَيۡدِيَهُمۡ فِيٓ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَقَالُوٓاْ إِنَّا كَفَرۡنَا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ وَإِنَّا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَنَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ ٩ ۞قَالَتۡ رُسُلُهُمۡ أَفِي ٱللَّهِ شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ يَدۡعُوكُمۡ لِيَغۡفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمۡ وَيُؤَخِّرَكُمۡ إِلَىٰٓ أَجَلٖمُّسَمّٗىۚ قَالُوٓاْ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا فَأۡتُونَا بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ ١٠قَالَتۡ لَهُمۡ رُسُلُهُمۡ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَمَا كَانَ لَنَآ أَن نَّأۡتِيَكُم بِسُلۡطَٰنٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١١ وَمَا لَنَآ أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَىٰنَا سُبُلَنَاۚ وَلَنَصۡبِرَنَّ عَلَىٰ مَآ ءَاذَيۡتُمُونَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ ١٢ وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّكُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَاۖ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ رَبُّهُمۡ لَنُهۡلِكَنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٣ وَلَنُسۡكِنَنَّكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ ١٤[إبراهیم: ۹ – ۱۴].

«آیا سرگذشت کسانی که پیش از شما بوده‌اند، قوم نوح، عاد و ثمود و کسان دیگری که پس از ایشان آمده‌اند به شما نرسیده است؟ جز خدا کسی از آنان اطلاعی ندارد. پیامبرانشان دلایل روشن و معجزات آشکاری برایشان آوردند ولی آنان دست‌هایشان را بر دهان‌های پیامبران گذاشتند و گفتند: ما ایمان نداریم به چیزی که به همراه آن فرستاده شده‌اید و درباره‎ی چیزی که ما را بدان می‌خوانید، سخت در شک و گمانیم، پیامبرانشان بدیشان گفتند: مگر درباره‎ی وجود خدا که آسمان‌ها و زمین را بدون وجود الگو و نمونه‌ای آفریده است شک و تردیدی وجود دارد؟! او شما را فرا می‌خواند تا گناهانتان را ببخشاید و مدت مشخصی شما را بر جای و محفوظ دارد. آنان گفتند: شما فقط انسان‌هایی هم‎چون ما هستید و می‌خواهید ما را از چیزهایی منصرف و دور سازید که پدرانمان آن‌ها را می‌پرستیده‌اند، برای ما دلیل روشنی بیاورید. پیامبرانشان بدیشان گفتند: ما جز انسان‌هایی هم‎چون شما نیستیم، اما خداوند بر هرکدام از بندگانش که بخواهد، منت می‌نهد و ما را نسزد که دلیلی برایتان بیاوریم، مگر با اجازه‎ی خدا و مؤمنان باید فقط بر خدا توکل کنند! چرا نباید به خدا توکل کنیم، حال آن‎که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ و حتماً بر اذیت و آزارتان شکیبایی می‌ورزیم و توکل‌کنندگان باید فقط به خدا توکل کنند! کافران به پیامبران خود گفتند: یا به آیین ما باز می‌گردید، یا این که شما را از سرزمین خود بیرون می‌کنیم. پس پروردگارشان به آنان پیام فرستاد که حتماً ستم‎کاران را نابود می‌کنیم و من شما را پس از ایشان در سرزمین سکونت می‌بخشم. این از آنِ کسانی‎ست که از جاه و جلال من بترسند و از تهدیدم بهراسند».

در قرآن گاه پیامبرصمستقیماً مورد خطاب قرار می‌گیرد، آن‌گونه که در سوره‎ی «فصلت» آمده است:

﴿مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدۡ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبۡلِك[فصلت: ۴۳].

«فقط سخنانی به تو گفته می‌شود که قبلاً به پیامبران پیش از تو گفته شده است».

در همه حال، قضیه واضح و روشن است: همه‎ی پیامبران با پیام واحد (لا إله إلا الله) آمده‌اند و همه‎یجوامع جاهلی نیز با نپذیرفتن آن پیام، موضعِ واحدی در پیش گرفته‌اند.

با توجه به این تأکید در قرآن، باید درک کنیم که مسأله از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و ما نیز ضمن مطالعه‎ی این مقطع از تاریخ اسلام، باید به سهم خویش اهمیت لازم را برای آن قائل شویم.

آری! تاریخ این قضیه، در حقیقت کل تاریخ بشریت را تشکیل می‌دهد که آیا خدای یکتا را می‌پرستند یا برای او شریک قائل می‌شوند؟ راه و روش الهی را در پیش می‌گیرند یا راه و روش دیگری جز آن را؟ و در نتیجه آیا انسان‌ها در سراسر تاریخ واقعاً آزاد بوده یا شماری توسط شماری دیگر به بردگی کشیده شده‌اند؟ و آیا در سایه‎ی برنامه‎ی خدایی راه عدالت در پیش می‌گیرند یا در راستای برنامه‎ی بشریِ مخالفِ برنامه‎ی الهی به ستم‎گری می‌پردازند؟ [۵۳]این درباره زندگی این جهان است. اما پیامدهای مسأله در جهان دیگر، به مراتب مهم‌تر است؛ ابدیت و جاودانگی در بهشت یا در دوزخ.

جاهلیت معاصر به ما ارائه می‌کند- به عللی که در این‎جا مجال ذکرشان نیست- [۵۴]تقریباً این مسأله را به کلی به فراموشی سپرده است و معیارهای کاملاً متفاوتی برای زندگی انسان در نظر می‌گیرد. اما خواننده و پژوهش‎گر مسلمان، برای بذل توجه و اهمیت لازم به مسأله‎ی فوق و تصحیح معیارهای زندگی، از اهلیت و صلاحیت بیشتری برخوردار است. مطالعه‎ی موضع‌گیری جاهلیت عربی در برابر مسأله‎یلا إله إلا الله برای پرداختن به این دو امر بسیار مناسب است. لذا وظیفه‎ی ما این است که معانی و مفاهیمی را که جاهلیت معاصر عمداً و خاورشناسان به هنگام بحث درباره‎ی اسلام مورد غفلت قرار می‌دهند به نحو بارزی روشن سازیم.

منابع غربی (تاریخ پیامبران) را در بخش کوچکی از تاریخ قدیم، محدود و آن را به شکل حوادث محلی و حاشیه‌ای که گویی تأثیری در سیر تاریخ نداشته، عرضه می‌کنند. آن‎گاه به تفصیل به شرح و بیان تاریخ مسیحیت در اروپا و تاریخ کلیسا می‌پردازند و آن را تحت عنوان (قرون وسطی دوران) [۵۵]معرفی و تأکید می‌کنند که این دوره با همه‎ی خوب و بدی‌هایش سپری شده است و دیگر باز نخواهد گشت! و در ادامه تاریخ اسلام را به عنوان قدرت مخالف با اروپا ذکرمی‌کنند که در مشرق زمین، نشو و نمو پیدا کرده و با اروپا کشمکش‌ها و چالش‌های دراز مدت داشته است و این چالش‌ها، در دوره حاضر با پیروزی اروپا پایان یافته است!

سپس ما هم به عرضه تاریخ خود می‌پردازیم و به حکم ارتباط مستقیم با موضع‌گیری جاهلیت عربی و قریش در برابر دعوت رسول اکرمصبر آن تأکید و تمرکز می‌کنیم. ما نیز به سهم خود، از نقش واقعی این مسأله در (تاریخ انسان) غافل می‌شویم. این در حالی‎ست که علما و مورخان پیشین ما نیز در خلال پرداختن به مسأله‎ی (کفر و ایمان) و تاریخ کافران و تاریخ مؤمنان از بذل اهتمام شایسته بدان، روی‌گردان بوده‌اند. لذا برداشت ما این است که در هنگام انتقال از مطالعه‎ی تاریخ در منابع جدید به مطالعه‎ی علوم شرعی هم‎چون کتب تفسیر، یا انتقال از علوم شرعی به تاریخ، وضعیت تا حدودی تغییر پیدا می‌کند. البته نه تفاوت از نظر تخصص- که امری بدیهی است- بلکه تفاوت (روح علمی) در زمینه‎ی پرداختن به این علم یا آن علوم! چنین تفاوتی در کتب دانشمندان قدیمی اسلامی به چشم نمی‌خورد و این امری‎ست که در بازنویسی تاریخ، باید بدان توجه کافی مبذول داشت و نقطه نظر خود را نسبت به آن تصحیح کرد.

بی‌تردید بزرگ‌ترین کشمکش زندگی انسان، نبرد سیاسی و یا نظامی و اقتصادی و (فرهنگی) به معنای محدود آن نیست، به‎این مفهوم که امروزه روش‌های تاریخی غرب، عرضه می‌کنند و ما نیز در محضرشان به دانش‌اندوزی می‌پردازیم. هرچند همه‎ی این نبردها در عرصه‎ی زندگی جریان دارند. مبارزه‎ی بزرگ و اصلی که نتیجه‌اش چهره‎ی جهان را دگرگون می‌سازد، جنگ حق و باطل و میان عبادت خدای یکتا و خدایان دروغین و ساختگی است. جاهلیت بشری همواره این قضیه را به فراموشی می‌سپارد و برای تحلیل امور براساس آن، تمایلی نشان نمی‌دهد، چرا که دوست ندارد به کفر خود اعتراف کند و با همه‎ی ادعاها و گمان‌زنی‌های تمدن‎گر، جایگاه راستین خود را در بخش جاهلی تاریخ بیابد!

آری! نبرد میان دو قدرت جاهلی، مبارزه‌ای «شخصی» است و هدفش پیروزی یک طرف و شکست کامل یا تسلیم طرف دیگر خواهد بود که زندگی بشر با پیروزی این یا آن طرف نزاع، چندان تغییری نخواهد کرد. اما با در نظرگرفتن نبرد میان نیروی ایمان و نیروی کفر، سرنوشت بشر به پیامدهای نبرد بستگی پیدا می‌کند. یعنی افکار، احساسات، سلوک، ارزش‌ها، اخلاقِ، علایق و عرصه‌های تلاش او در معرض تغییر قرار می‌گیرد. ظهور اسلام در جهان با همه‎ی اشکال آن از آدم تا نوح و تا برپایی قیامت، نمایان‎گر چنین ارزشی خواهد بود و بارزترین نمودش ظهور (امت اسلامی) یعنی امت حضرت محمدصبا همه‎یخیر و برکت‌هایش برای بشریت و تحولات عمیق به وجود آمده در جهان است.

بدین جهت بر مورخ مسلمان واجب است، مسأله‌ای را که در روش‌ها و خط‎مشی‎های غیر مسلمانان مورد غفلت قرار گرفته است، در ابعاد حقیقی، به روشنی و آشکارا شرح و بسط دهد.

چرا میان «جاهلیت» و «لا إله إلا الله» نزاع و کشمکش در می‌گیرد؟ و نتایج بر این نزاع چیست؟

عواملِ انحراف از عبادت خدای یگانه، به عنوان اصل فطرت و روی‌آوردن به پرستش خدایان دروغین، متعدد و گوناگون‌اند. در این میان می‌توان سقوط انسان از حد اعلای خلقت، به علت دستکاری‌شدن فطرت و هبوط از جایگاه ایمان به جهان غیب، به پذیرفتن باور جهان مادی و محسوسِ صِرف و تمایل به پرستش خدایان محسوس مادی، به جای خدای نامرئی را نام برد. خداوند درباره بنی اسرائیل می‌فرماید:

﴿وَجَٰوَزۡنَا بِبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱلۡبَحۡرَ فَأَتَوۡاْ عَلَىٰ قَوۡمٖ يَعۡكُفُونَ عَلَىٰٓ أَصۡنَامٖ لَّهُمۡۚ قَالُواْ يَٰمُوسَى ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ قَالَ إِنَّكُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ ١٣٨[الأعراف: ۱۳۸].

«بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم. به گروهی رسیدند که بت‌هایی داشتند و مشغول پرستش آن‌ها بودند، گفتند: ای موسی! همان‎گونه که آنان دارای معبودهایی هستند. برای ما معبودی بساز! موسی گفت: شما واقعاً گروه نادانی هستید».

یکی دیگر از علل و عوامل انحراف، عبارت است از: بزرگ‎داشت بیش از اندازه‎ی شخصیت‌های نیکوکار، تا جایی که آن بزرگداشت، به تقدیس و پرستش تبدیل می‌شود چنان‎که قوم نوح، ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر را می‌پرستیدند [۵۶].

از دیگر علل این است که عده‌ای با زورگویی و ستم‎گری، اقوام خود را به بردگی کشانده و خود را ارباب می‌شمردند و با بهره‌گیری از قدرت و ترس، مردم را به پرستش خود وادار می‌ساختند. این پرستش یا به صورت انجام شعائر و تشریفات خاص و تقدیم قربانی به حکامی، نظیر فرعون، کسری و قیصر درمی‌آید، یا شکل قانون‎گذاری غیر الهی و تسلیم و فرمان‌برداری بردگان در برابر قوانین ارباب، مانند وضعیت همه‎ی جاهلیت‌های تاریخ در قالب نظام‌های برده‌داری، ارباب رعیتی، سرمایه‌داری، کمونیسم و همه نظام‌های غیر خدایی به خود گرفته است.

آن گاه که شرک به صورت یکی از انواع سه گانه: شرک اعتقادی، شرک عبادی و یا شرک پیروی از قوانین و اوامر غیر خدایی، یا همه‎ی آن‌ها [۵۷]رواج می‌یابد، خداوند فرستادگانی برای هدایت انسان به سوی خودش و ترک همه‎ی انواع شرک و اخلاص در بندگی و پرستش خدای یگانه می‌فرستاد که همه به اقوام خویش چنین می‌گفتند:

﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥ[الأعراف: ۵۹].

«خدا را عبادت کنید! زیرا جز او خدای دیگری وجود ندارد».

در این‎جاجا موضع‌گیری تکراری در مقابله همه‎ی فرستادگان قبل از حضرت محمدصو خود ایشان رخ می‌دهد که عبارت بود از: عدم قبول دعوت و پافشاری بر گناه و روی‌گردانی از حق!

چرا این امر اتفاق می‌افتد؟!

از آن‎جا که امر به صورت رفتار تکراری در همه‎ی انسان‌ها نمود می‌یابد، نمی‌توان هربار آن را به علت خاصی نسبت داد. لذا اگر بگوییم: «قریش به سبب احساس نگرانی از دست‌رفتن قدرت خود، در برابر دعوت رسول خداصچنین موضعی در پیش گرفتند» تا زمانی که ماهیت این قدرت را برای او روشن نکرده و توضیح نداده‌ایم که این موضع‌گیری، مختص قریش نبوده است، بلکه موضع همه‎ی زورگویان و اشراف تاریخ در برابر دعوت (لا إله إلا الله) بوده است. در واقع به دلیلی جانبی و فرعی اشاره کرده‌ایم که پژوهش‎گر و خواننده را از دلیل اصلی منحرف می‌کند. خداوند می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ٥٩ قَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِۦٓ إِنَّا لَنَرَىٰكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٦٠[الأعراف: ۵۹- ۶۰].

«ما نوح را به سوی قوم خودش فرستادیم، او بدیشان گفت: ای قوم من! برای شما جز خدا معبودی نیست. پس تنها او را بپرستید! من می‌ترسم دچار عذاب آن روز بزرگ شوید. اشراف و بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در گمراهی و سرگشتگی آشکاری می‌بینیم».

﴿۞وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٦٥ قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦٓ إِنَّا لَنَرَىٰكَ فِي سَفَاهَةٖ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٦٦[الأعراف: ۶۵- ۶۶].

«هود را به سوی قوم عاد که خودش از آن بود، روانه کردیم. او به قوم عاد گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید و جز او معبودی ندارید، آیا پرهیزگاری نمی‌ورزید؟ رؤسا و اشراف کفر پیشه‎ی قوم او گفتند: ما تو را ابله می‌دانیم و از زمره‎ی دروغگویان می‌پنداریم».

﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡكُم بَيِّنَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡۖ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَكُمۡ ءَايَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡكُلۡ فِيٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَيَأۡخُذَكُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٧٣ وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَكُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ عَادٖ وَبَوَّأَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُيُوتٗاۖ فَٱذۡكُرُوٓاْ ءَالَآءَ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ ٧٤ قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لِلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِمَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُمۡ أَتَعۡلَمُونَ أَنَّ صَٰلِحٗا مُّرۡسَلٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قَالُوٓاْ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلَ بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ ٧٥ قَالَ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُوٓاْ إِنَّا بِٱلَّذِيٓ ءَامَنتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ٧٦[الأعراف: ۷۳- ۷۶].

«صالح را به سوی قوم ثمود که خودش از آنان بود، فرستادیم. صالح بدیشان گفت: پروردگارتان برای‌تان آمده است و این شتر خداست که به عنوان معجزه‌ای برای شما آمده است، پس آن را به حال خود وا گذارید تا در زمین هرکجا خواست بچرد و بدان آزاری نرسانید که به عذاب دردناکی دچارتان می‌گرداند و به یاد داشته باشید که خداوند شما را جانشینان قوم عاد کرده است و در زمین، استقرار بخشیده است؛ در دشت‌های آن کاخ‌ها برافرازید و در کوه‌های آن خانه بتراشید و بسازید! پس نعمت‌های خدا را به یاد داشته باشید و در زمین، تباه‎کارانه فساد راه میندازید! اشراف و رؤسای متکبر قومش به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا واقعاً می‌دانید که صالح فرستاده‌ای از جانب پروردگارش است؟ و گفتند: ما بدان چه او بدان مأموریت یافته است، ایمان داریم. مستکبران گفتند: ولی ما بدان چه شما بدان ایمان داری، ایمان نداریم».

﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥ[الأعراف:۸۵].

«شعیب را نیز به سوی اهل مدین که خودش از آنان بود، فرستادیم. بدیشان گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید»!

﴿۞قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَنُخۡرِجَنَّكَ يَٰشُعَيۡبُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَكَ مِن قَرۡيَتِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا[الأعراف: ۸۸].

«اشراف و سران متکبر قوم شعیب گفتند: ای شعیب! حتماً تو و کسانی را که به تو ایمان آورده‌اند، از شهر و آبادی خود بیرون می‌کنیم، مگر این که به آیین ما درآیید».

یک عکس العمل و موضع‌گیری و پاسخی یکسان و تکراری در مقابل همه‌ی پیامبران!!

آری! این اشراف سلطه‌گر که انسان‌ها را به زور به بردگی می‌کشند، در واقع قدرتی را که به آنان تعلق ندارد و از آنِ پروردگار آفریننده، نعمت دهنده و بخشاینده است، غصب می‌کنند.

خداوند مخلوقات را آفریده و نعمت و روزی به آنان داده است و به فضل خود، هرآن‎چه خواسته به آنان بخشیده است؛ او خدایی یکتاست و به تنهایی حق پرستش را دارد. با اعتقاد به شعائر و با پیروی از اوامر، مورد پرستش قرار می‌گیرد:

﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡر[الأعراف: ۵۴].

«آگاه باشید که تنها او می‌آفریند و تنها او فرمان می‌دهد»!

اما این گروه از انسان‌های سرکش و مدعی خدایی، با غصب قدرت، خود را خدا می‌خوانند و اقوام‌شان آنان را همتای خدا می‌شمارند و با فرمان‌برداری از آنان، به نافرمانی خداوند می‌پردازند.

در چنین وضعیتی فرستاده‎ی الهی با این کلام بسیار مهم به صحنه می‌آید: (لا إله إلا الله)! خدا را عبادت کنید! جز او خدای دیگری ندارید! معنای کلام این است: معبودی جز خدا وجود ندارد. شعائر عبادی، مخصوص خداست و کسی جز او حق ندارد اقدام به حلال و حرام‌کردن امور بپردازد و تنها او شایسته‎ی اطاعت مطلق است.

این گروه از عاصبانِ قدرتِ خداوند که از جانب خود، برای بشریت امور را مباح، ممنوع، حلال یا حرام، اعلام می‌کنند و انسان‌ها را با زور به بردگی درمی‌آورند، بی‌درنگ پی می‌برند که مخاطبِ پیامِ فرستاده‎ی خدا قبل از همه، خود آنان هستند- هم‎چنان که سارق در وهله‎ی اول، با دیدن پلیس، واقعیت را در می‌یابد- و از همین‎جا، خود به خود و بی‌درنگ، برای مخالفت با فرستاده‎ی حامل پیام (لا إله إلا الله) و منادی بازگرداندن قدرت و سلطنت به خداوند، چه در زمینه‎ی اعمال و شعایر عبادی و چه در زمینه‎ی قانون‎گذاری، آماده می‌شوند و از همان ابتدا از پذیرش سخنش سرباز می‌زنند؛ زیرا می‌دانند که معنای سخن این است که باید به بندگی کامل خدا باز گردند و مانند دیگران به فرمانش گردن نهند و از قدرتی که توسط آن، مردم را به بردگی می‌کشاندند، دست بردارد.

انگیزه‎ی اصلی همه‎ی (اشرف) جاهلی، برای نپذیرفتن (لا إله إلا الله)، از همان آغازدر پیش‌گرفتن عناد و دشمنی با پیامبری که حامل این پیام از جانب خداست، همین است!

در واقع قریش، (اشرافِ) همه‎ی ساکنان جزیره‎ی العرب بودند و براین اساس و به خاطر خویشاوندی با رسول خداصدر صف نخستین و سرسخت‌ترین معاندان و مخالفان برنامه‌اش قرار گرفتند.

اما انگیزه‎ی دیگری که با انگیزه‎ی اول، مرتبط و از مستلزمات و ضرورت‌های آن است، این بود که گروه اشراف، در ناز و نعمت و خوش‎گذرانی و گناه، غرق بودند و بسیار تلاش می‌کردند این وضعیت را که حاصل و نتیجه‎ی غصب حقوق و دست‎رنج بردگان و استمثار ظالمانه‎ی آنان به شمار می‌آمد، حفظ کنند. به همین دلیل علاقه‌ای به آزادی برده‌های تحت ستم خود نداشتند و هیچ تمایلی به شنیدن این سخنِ رسول‎اکرمصاز خود نشان نمی‌داند که: در حقیقت مال و ثروت از آن خداست و باید به مقتضای اوامر وی، در آن دخل و تصرف کرد:

﴿قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ أَصَلَوٰتُكَ تَأۡمُرُكَ أَن نَّتۡرُكَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِيٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْ[هود: ۸۷].

«گفتند: ای شعیب! آیا نمازهایت به تو دستور می‌دهد که ما چیزهایی را ترک کنیم که پدران‌مان آن‌ها را پرستیده‌اند و ما نتوانیم به دلخواه خود در اموال خویش تصرف کنیم؟!»

سپس زنجیره‌ای از حوادث رخ می‌دهد که در همه‎ی اشکال جاهلیت، شبیه یا همانند یک‎دیگرند.

میان گروه اشراف و فرستاده‎ی خدا بحث و مجادله در می‌گیرد و او را دروغگو می‌نامند و می‌کوشند وی را از ادامه‎ی سخنی که موجودیت و قدرت و سلطه‎ی ناروایشان را به خطر می‌افکند، باز دارند و می‌گویند: تو پیام‌آور خدا نیستی. نشانه‌ای دال بر صحت ادعای خود بیاور که ثابت کند تو پیامبر فرستاده شده از سوی خدا هستی. و چون پیامبر بر موضع خود پافشاری کند- هم‎چنان‎که همه‎ی پیامبران این چنین بوده‌اند- دست به زشت‌نمایی و تخریب شخصیت و شهرت وی در میان مردم می‌زنند تا بتوانند مردم را از او روی‌گردان کنند و مانع ایمان‌آوردن مردم به سخن پیامبر و در نتیجه، از دست‌رفتن قدرت و سلطه‎ی خویش شوند! زیرا با پذیرش دعوت از سوی مردم و رهایی بردگان از بندگی اشراف و روی‌آوردنِ آنان به عبودیتِ خدایِ راستین، دیگر قدرت و سلطه‌ای در دست اشراف باقی نخواهد ماند!

راه‌ها و وسایل زشت‌نمایی چهره و تخریب شخصیت پیامبران، متعدد و در همه‎ی اشکال جاهلیت مشابه‌اند. گاهی پیامبران را دیوانه یا ساحر می‌نامیدند:

﴿كَذَٰلِكَ مَآ أَتَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوۡ مَجۡنُونٌ٥٢ أَتَوَاصَوۡاْ بِهِۦۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ طَاغُونَ ٥٣[الذاریات: ۵۲- ۵۳].

«بدین ترتیب هیچ پیامبری به سوی مردمان پیش از ایشان نرفته است، مگر این که گفته‌اند: او جادوگر یا دیوانه است. مگر همدیگر را سفارش کرده‌اند؟! نه! بلکه آنان مردمانی طغیان‌گرند».

از جمله ابزارهای دیگر اشراف برای مقابله با دعوت پیامبران متهم‌ساختن به تغییر دین و فساد در زمین بود:

﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ ذَرُونِيٓ أَقۡتُلۡ مُوسَىٰ وَلۡيَدۡعُ رَبَّهُۥٓۖ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمۡ أَوۡ أَن يُظۡهِرَ فِي ٱلۡأَرۡضِ ٱلۡفَسَادَ ٢٦[غافر: ۲۶].

«فرعون گفت: بگذارید که من موسی را بکشم و او پروردگارش را به فریاد بخواند، من از این می‌ترسم که آیین شما را تغییر دهد یا این که در زمین فساد بگستراند».

چنان‎چه پیامبر علی‌رغم حملات، زشت‌نمایی‌ها و شبهه افکنی‌های معاندان، بر موضع خود پا‎فشاریکرد و مردم شروع به، گرویدن به او کنند، کاسه‎ی صبر زورگویان و سلطه‌گران، لبریز و تهدید به استفاده از زور و یا به کارگیری عملی آن، متوسل می‌شوند:

وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّكُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا[ابراهیم:۱۳].

«کافران به پیامبران خود گفتند: یا به آیین ما باز می‌گردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون می‌کنیم».

﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ ذَرُونِيٓ أَقۡتُلۡ مُوسَىٰ وَلۡيَدۡعُ رَبَّهُۥ[غافر: ۲۶].

«فرعون گفت: بگذارید من موسی را بکشم و او پروردگارش را به فریاد بخواند».

﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ يَٰنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِينَ ١١٦[الشعراء: ۱۱۶].

«گفتند: ای نوح! اگر پایان ندهی، قطعاً جزو سنگسار شدگان خواهی بود».

اشراف سلطه‌جو در همه‎ی دوران‌های جاهلی بدین‌گونه و به همین انگیزه علیه دعوت پیامبران واکنش نشان می‌دهند و موضع‌گیری قریش نسبت به دعوت حضرت محمدصچیزی جز تکرار آن‎چه در جاهلیت‌های پیشین رخ داده است نبوده است:

﴿مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدۡ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبۡلِكَۚ[فصلت: ۴۳].

«چیزی به شما گفته نمی‌شود، مگر همان چیزهایی که قبلاً به پیامبران پیش از تو گفته شده است».

بنابراین، ضمن مطالعه و بررسی موضع‌گیری قریش در برابر دعوت رسول خداصنباید این امر را نادیده گرفت، زیرا در این صورت مسأله در محدوده‌ای ناقص قرار می‌گیرد که آن را از واقعیت و معنا و مفهوم تاریخی خود، دور خواهد کرد. برای درک و فهم کامل این واقعیت و مفهوم تاریخی، خواننده و پژوهش‎گر مسلمان، در الویت است. زیرا مسأله‎ی اصلی زندگی وی همان (لا إله إلا الله) است و جهان‌بینی وی نیز لزوماً از زاویه‎ی دیدگاه توحیدی شکل خواهد گرفت.

بنابراین، واجب است این توضیحات را هم برای جویندگان دانش و هم خواننده عادی، به روش‌ها و برنامه‌های کنونی خود بیفزاییم. هنگامی که به خواننده می‌گوییم: بیم از دست‌دادن قدرت و حاکمیت، علت مخالفت قریش با رسول خداصبود، ضرورتاً باید با دقتی تمام، ماهیت این قدرت و سلطه‌جویی را نیز بکاویم و در غیر این صورت، او را در وادی سردرگمی و سرگردانی رها ساخته‌ایم.

بی‌تردید قدرت سیاسی و نیز اقتصادی، عوامل مخالفت و ضدیت قریش با حضرت محمدصنبودند، زیرا آنان با توجه به تفکر جاهلی خویش، می‌بایست از ظهور پیامبری از میان قبیله‎ی خود، استقبال می‌کردند، زیرا در این صورت امکان داشت که سلطه‎ی سیاسی و در پی آن، سلطه‎ی اقتصادی و بازرگانی‌شان بر همه‎ی قبایل شبه جزیره تحکیم یابد. جایی که قبایل عرب، با افتخار تمام شاعران خود را به رخ سایرین می‌کشیدند، حال و وضع قبیله‌ای که پیامبری از آن ظهور کند، باید چگونه می‌بود؟!

در واقع قدرتی که بیم از دست‌رفتنش را داشتند، این نبود، بلکه قدرت و سلطه‌ای بود که آن را از خدا غصب کرده بودند و تمایلی به باز گرداندن آن به صاحب اصلی آن و فرمان‎برداری از سلطان برتر و بالاتر از خود نداشتند.

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بِغَيۡرِ سُلۡطَٰنٍ أَتَىٰهُمۡ إِن فِي صُدُورِهِمۡ إِلَّا كِبۡرٞ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِۚ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ٥٦[غافر: ۵۶].

«کسانی که بدون این که دلیلی در دست داشته باشند، درباره‎ی آیات الهی به ستیزه‌گیری و کشمکش می‌پردازند، در سینه‌های‌شان جز برتری‌جویی نیست و هرگز هم به برتری نمی‌رسند».

این است حقیقت قضیه‌ای که ضرورتاً باید توضیح دهیم تا خوانندگان از ماهیت و حقیقت سلطه‎ی جاهلی یعنی قدرت و سلطه‌ای که اسلام برای درهم‌شکستن آن نازل شده است آگاهی یابند. و نیز حقیقت نقش و وظیفه‎ی (لا إله إلا الله) در زندگی بشر را، بشناسند که عبارت است از: جلوگیری از بندگی برای انسان و رهایی وی از همه‎ی عبودیت‌های دروغین، ساختگی و خوارکننده، اختصاص‌دادن بندگی،- که انسان از راه آن کرامت و عزت دنیا و آخرت را به دست خواهد آورد- به خدای یگانه‎ی و فرمان‎روای مالک قدرت و سلطنت.

آن‎گاه که علت مخالفت اشراف و از آن جمله اشراف قریش با دعوت اسلام، در ذهن خواننده استقرار یافت، دیگر افزودن موارد و مطالبی درباره موضع‌گیری بقیه‎ی مردم- که توسط گروه اشراف به بردگی کشیده شده بودند- مانعی نخواهد داشت. اینان می‌بایست برای پذیرش دین جدید که به رهایی و رستگاری واقعی آنان از یوغ سلطه‌گران و زورگویان می‌انجامید، با شتاب هرچه بیشتر گام بردارند. اما برخلاف تصور ما، آنان در آغاز، پشت سر اشراف قرار گرفتند و به دین اسلام نگرویدند!

این رویداد عجیب درباره همه‎ی پیامبران و همه‎ی جاهلیت‌های تاریخ، تکرار شده است. پس به عنوانِ پدیده‎ی انسانیِ مخالفِ با مقتضیات عقل سلیم نیاز به توضیح و تفسیر خواهد داشت؛ هرچند از همان ابتدا باید دانست که در عرف جاهلیت عقل سلیم، جایی ندارد!

این گروه مستضعف، همواره پشت سر اربابان خود قرار می‌گیرند و با دین جدید به مخالفت و ضدیت برمی‌خیزند، به جز عده اندکی که به دعوت پیامبر پاسخ مثبت می‌دهند و در معرض شکنجه و آزار و سرکوبی و آوارگی قرار می‌گروند و خداوند دیدگان این گروه اندک را بر روی حق می‌گشاید و با پذیرش آن، بندگی خود را در برابر خدای یکتا اعلام و سایر بندگی‌ها را به کلی از خود دور و بدین ترتیب آگاهانه خود را برای اذیت و آزار و شکنجه آماده می‌کنند. اما بقیه در برابر دعوت و کلام پیامبر رهایی‌بخش‎شان، دقیقاً مانند اشراف به موضع‌گیری می‌پردازند [۵۸].

اگر به حالت بندگی حقیقی که فکر و روح‌شان را فرا گرفته بود و در همه‎ی مسائل، آنان را به دنباله‌روان فرمان‎بردار اشراف تبدیل کرده بود، به دقت بنگریم، در می‌یابیم این مسأله در عین پیچیدگی ظاهری، چندان هم مایه‎ی شگفتی نخواهد بود. چنان‎که در روز قیامت درباره‎ی خود چنین می‌گویند:

﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ جَمِيعٗا فَقَالَ ٱلضُّعَفَٰٓؤُاْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُوٓاْ إِنَّا كُنَّا لَكُمۡ تَبَعٗا فَهَلۡ أَنتُم مُّغۡنُونَ عَنَّا مِنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ مِن شَيۡء[ابراهیم: ۲۱].

«همه در برابر خدا ظاهر و آشکار می‌شوند و ضعیفان به کسانی که خویشتن را بزرگ می‌پنداشتند، می‌گویند: ما پیروان شما بودیم، آیا می‌توانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید»؟

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ مَوۡقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمۡ يَرۡجِعُ بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٍ ٱلۡقَوۡلَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ لَوۡلَآ أَنتُمۡ لَكُنَّا مُؤۡمِنِينَ ٣١قَالَ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ لِلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُوٓاْ أَنَحۡنُ صَدَدۡنَٰكُمۡ عَنِ ٱلۡهُدَىٰ بَعۡدَ إِذۡ جَآءَكُمۖ بَلۡ كُنتُم مُّجۡرِمِينَ ٣٢ وَقَالَ ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ بَلۡ مَكۡرُ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ إِذۡ تَأۡمُرُونَنَآ أَن نَّكۡفُرَ بِٱللَّهِ وَنَجۡعَلَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَۚ وَجَعَلۡنَا ٱلۡأَغۡلَٰلَ فِيٓ أَعۡنَاقِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۖ هَلۡ يُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٣٣[سبأ: ۳۱- ۳۳].

«و ای کاش می‌توانستی [اکنون] ببینی [حال چنین ستم‎گرانی را] در آن زمان که ظالمان در پیش‎گاه پروردگارشان نگاه داشته می‌شوند، همه با یک‎دیگر در گفتگویند و هریک گناه خود را به گردن دیگری می‌اندازد. مستضعفان و زیردستان به مستکبران و بالادستان می‌گویند: اگر شما نبودید، ما ایمان می‌آوردیم. مستکبران نیز به مستضعفان می‌گویند: آیا ما شما را از هدایتی باز داشته‌ایم که برایتان آمده بوده است؟! بلکه خود شما گناه‎کار بوده‌اید! مستضعفان به مستکبران می‌گویند: بلکه توطئه و تبلیغات مکارانه‎یشما در شب و روز سبب شد که ما از هدایت باز بمانیم؛ در آن هنگام که به ما دستور می‌دادید که خدا را به یگانگی نشناسیم و شریکان و همتایانی برای او قرار دهیم. [سرانجام نفس‌های هردو گروه، از شدت وحشت در سینه‌ها حبس می‌شود] و بدان‎گاه که عذاب را مشاهده می‌کنند، پشیمانی خود را پنهان می‌دارند، و ما غُل و زنجیرها را به گردن کافران می‌افکنیم. قطعاً به آنان فقط، جزای کارهایی که می‌کرده‌اند، داده می‌شود».

پس موضوعِ دنباله‌روی و بندگی که افراد زیر دست و ضعیف در آن قرار می‌گیرند، آن‌ها را به پیروی از سران قوم در نپذیرفتن (لا إله إلا الله) وادار می‌کند و اگر سران و بزرگان، دعوت را بپذیرند، زیردستان بردگان نیز بی‌درنگ به آن گردن خواهند نهاد!

افزون برآن‎چهگفته شد، دو عامل دیگر باعث دوری گرفتن بیشتر بردگان [به جز شمار اندکی که خداوند چشم‌شان را به روی حق گشوده بود] از دعوت جدید شده بود.

۱- سران و اربابان به وسیله‎ی آزار، اذیت، شکنجه‎ی مؤمنان، در حقیقت زیردستان خود را مورد تهدید و ارعاب قرار می‌دادند تا مانند آن عده‎ی اندک مؤمن، حتی فکر رهایی از چنگ قدرت آنان را در سر نپرورانند. هدف این گونه اعمال سرکوب‎گرانه در هیچ کدام از اشکال جاهلیت، تنها آن شمار اندک مؤمن نیست، زیرا اینان با توجه به کمی تعدادشان خطری جدی برای قدرت سران قوم به شمار نمی‌آمدند. در واقع هدف، جلوگیری از سرایت بیماری (اگر تعبیر درستی باشد)، متوقف ساختن روند انتشار دعوت جدید و تلاش برای محدودکردن جریان دعوت به آن چند تن و در صورت امکان، تلاش برای بازگرداندن هر یک از مؤمنان به آیین پیشین به منظور زهرچشم گرفتن و جلوگیری از پیوستن دیگران به آیین جدید بود:

﴿فَأَرۡسَلَ فِرۡعَوۡنُ فِي ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِينَ ٥٣ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَشِرۡذِمَةٞ قَلِيلُونَ ٥٤ وَإِنَّهُمۡ لَنَا لَغَآئِظُونَ ٥٥ وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حَٰذِرُونَ ٥٦[الشعراء: ۵۳- ۵۶].

«پس فرعون (چون از ماجرا آگاه گردید) گرد آورندگان (نیرو) را به شهرها فرستاد. (و گفت:) این‌ها(= بنی اسرائیل) گروهی اندک (و ناچیز) هستند،و این‌هاما را به خشم آورده‌اند، و ما همگی آماده (و بیدار) هستیم».

لذا ترس از فشار و آزار سران قوم، یکی از عوامل بازدارنده‎ی افراد زیردست و تحت ستم از پذیرش ایمان به دین جدید به شمار می‌آمد، اگرچه به طور یقین آن دین را، راه درست می‌دانستند:

﴿وَقَالُوٓاْ إِن نَّتَّبِعِ ٱلۡهُدَىٰ مَعَكَ نُتَخَطَّفۡ مِنۡ أَرۡضِنَا[القصص: ۵۷].

«و گفتند: اگر همراه تو هدایت را پذیرا شویم، ما را از روی زمین‌شان می‌ربایند».

۲- این توده‌های بشری، در دوره‎ی جاهلیت اغلب در گرداب شهوت‌ها غرق نبوده‌اند. لذا جاهلیت حاکم به شدت و به طور همیشگی تمایل دارد که وسایل لذت و بهره‌وری حیوانی را به صورت ناقص و نامرتب، برای توده‌های زیر ستمِ خود بدهند تا با آن مشغول شده و به وضعیت پست و خلاف کرامت انسانی خویش، آگاه نشوند. چه بسا در صورت بیداری و کسب آگاهی، به خاطر استیفای حقوق انسانی غصب شده‎ی خود، دست به شورش بزنند! از این‌رو ترس از آگاهی و بیداری این توده‎ی بشری، سبب می‌شود که غرقِ در آلودگی، سرگرمی، بی‌خیالی و بی‌تفاوتی به حال خود رها شوند.

و هرگاه که دین جدید می‌آمد و مردم به پالایش جسمی و روحی و رفتار مبتنی بر قوانین الهی دعوت می‌کرد، به توده‎یبشریِ غرقِ در آلودگی، چنین القا می‌شد که دین جدید نه به خاطر زدودن آلودگی‌ها و ناپاکی‌ها، بلکه به قصد محروم‌ساختن آنان از لذت‎های زندگی آمده است! و دقیقاً مانند کرمی که در لجن فرو رفته باشد، اگر برای بیرون‌آوردن آن بکوشی، به سرعت از دستت می‌گریزد تا هرچه بیشتر در گل و لای و لجن فرو برود!

تا زمانی‎که این توده‎ی بشری، عملاً شیرینی ایمان را نچشد و روحش از همه‎ی بردگی‌ها و از جمله بردگی شهوت‌ها، رهایی نیابد، رسالت دین جدید را برای شستن و زدودن آلودگی‌ها و نه محروم‌سازی او، تصدیق نخواهد کرد. قبل از احساس شیرینی ایمان، شهوت‌ها و امیال پست و نیز دنباله‌روی از سران قوم و ترس از آزار و اذیت، به صورت مانع و حائلی میان او و هدایت به راه راست، قرار می‌گیرند.

هرگاه سخن درباره موضع‌گیری جاهلیت نسبت به مسأله‎ی (لا إله إلا الله) را به پایان بردیم، موضع‌گیری مؤمنان در برابر شکنجه، آزار و اذیت نیز به توضیحات بیشتری نیاز پیدا می‌کند. هرچند در کل، مطالب خوب و بسیار جالبی در این زمینه نوشته شده است، زیرا قهرمانی‌های مؤمنان، همواره تحسین‌برانگیز بوده است و براین اساس ما نیز با اشتیاق و اعجاب از آن سخن خواهیم گفت.

آن‎چه قصد داریم در این‎جا به نوشته‌های موجود بیفزاییم، تنها مقایسه‌ای بین وضعیت این اشخاص در دو دوره‎ی قبل و بعد از پذیرش اسلام است تا بتوانیم اثرات اسلام را در نفوس آنان آشکار سازیم.

چه بسا اشاره به شخصیت عمر بن خطاب به عنوان نمونه‎ی معروف و برجسته و تفاوت بسیار بارز وضعیت ایشان در دوره‎ی جاهلیت و اسلام، در این زمینه کافی باشد. در واقع می‌خواهیم بیان کنیم که اسلام چگونه ویژگی‌های بارز ذاتی این شخصیت عربی را به کلی از درون دگرگون ساخت، در حالی که هنوز در همان محیطی به سر می‌برد که شخصیتش پیش‌تر در آن شکل گرفته بود.

علم جامعه‌شناسی جاهلی می‌گوید: محیط زندگی، عامل شکل‌گیری عادات، اخلاق و طرز رفتار و ارزش‌های انسانی است و با ارایه‎ی تفسیر مادی از تاریخ و قراردادن مسأله در محدوده‌ای باریک‌تر می‌افزاید: وضعیت اقتصادی بسیاری از عادات، افکار، سلوک و سازمان‌های اجتماعی را شکل می‌دهد.

دو نظریه‎ی فوق تا حد بسیار زیادی با تفسیر وضع مردم در جاهلیت‌های تاریخ، هم‎خوانی دارند. نقص آن‌ها در این است که از نقش و اهمیت عقیده و ایمان در شکل‌دهی زندگی انسان، غفلت کرده‌اند. به همین دلیل از تفسیر و تحلیل تاریخ اسلام از زمان آدم و نوح تا حضرت محمدصو پایان تاریخ، عاجز و ناتوان می‌مانند.

ما نمی‌گوییم که اسلام تأثیرات محیطی را، به طور کلی لغو می‌کند. اسلام چنین هدفی را دنبال نمی‌کند، بلکه در واقع با تأکید می‌گوییم: اسلام انحراف و کج‎روی‌های ناشی از محیط را اصلاح می‌کند و انسان را در هر محیطی که قرار گرفته باشد، به صورت (انسان شایسته) با صفات ویژه‎ی ناشی از ایمان به خدا و روز آخرت بار می‌آورد. محیط زندگی فرد، در دشت یا کوه یا بیابان یا زمین کشاورزی یا روستا یا شهر باشد، در نتیجه‎ی پرورش اسلامی، چندان تفاوتی ایجاد نخواهد کرد. این صفات ویژه‎ (ناشی از ایمان) هسته‎ی اصلی شخصیت انسان را تشکیل می‌دهند و نمودهای خارجی دیگر، اهمیت چندانی نخواهند داشت. اما اگر از ایمان به خدا و روز آخرت دست بردارد و این عنصر پاکیزه و نورانی از درون او خارج گردد، آن‎گاه اسیر محیط پیرامون خواهد شد و این محیط، شخصیت او را به دل‎خواه خود، با راستی‌ها و ناراستی‌هایش و بدون قاعده و ضابطه، شکل می‌دهد.

بی‌تردید در محیط اعراب جاهلی، نظیر همه محیط‌های اجتماعی دیگر، فضایلی وجود داشته است، اما تحت تأثیر عوامل محیطی به انحراف کشیده شده بود. مثلاً: جوان‎مردی و بزرگ‌منشی در اصل یک فضیلت است. ولی در عرف جاهلی به صورت چیزی درآمده بود که در پناه آن، سواران قبیله را می‌ستودند یا به توصیف قرآن شکل ریا و تظاهر به خود گرفته بود. شجاعت نیز در اصل، یک فضیلت است ولی در رسوم جاهلی، معنای خود را به غارت و چپاول اموال دیگران، بدون در نظر گرفتن حق یا ناحق‌بودن عمل، سپرده بود یا به توصیف قرآن در قالب تعصب و غیرت جاهلی بروز می‌نمود. معنا و مفهوم هم‎یاری و دفاع از یک‎دیگر نیز این چنین تحریف شده بود: برادرت را یاری ده، چه ظالم باشد چه مظلوم.

در این‌گونه جوامع، با پستی‌ها و رذالت‌های گوناگونی مواجه می‌شویم که شعرای جاهلی، اکثر آن‌ها را توصیف و تشریح کرده‌اند. پاره‌ای از این صفات، از نظر ماهیت در همه‎ی اشکال جاهلیت دیده شده‌اند و برخی دیگر از ویژگی‌های جاهلیت عرب به شمار می‌آیند:

یکی از شعرا چنین می‌گوید:

ومن لم يدد عن حوضه بسلاحه يهدم ومن لا يظلم الناس يظلم! هرکه از مال و ملک خود، با اسلحه دفاع نکند آن را از دست می‌دهد و خودش نابود می‌شود و کسی که ظلم نکند، مورد ظلم واقع می‌شود!

دیگری می‌گوید:

إن أنت لم تنفع فضـر فإنما
يرجي الفتي كيما يضـرو ينفعا

اگر سودی نمی‌رسانی، زیان برسان در واقع تا زمانی که جوان، سود و زیان می‌رساند باید بدو امید داشت!

شاعری دیگر چنین می‌گوید:

هل أنا إلا من غزيه إغَوَت
غويتُ وإن ترشد غزيهٌ أرشد

آیا جز این است که من از طایفه‌ای هستم که اگر گمراه شوند، من نیز گمراه و اگر هدایت شوند، من نیز هدایت خواهم شد.

شاعری دیگر چنین گوید:

ألا أيها الزاجري أحـضر الوغي
وأن أشهد اللذاتِ هل أنت مخلدى

ای بازدارنده‎ی من که مرا از جنگ می‌ترسانی و از لذت باز می‌داری، آیا تو مرا جاویدان خواهی ساخت؟

دیگری می‌گوید:

وما زال تشـرابي الخمور ولذتي
وبذلي وانفاقي طريفي وتالدي
إلى أن تحامتني العشيرة كلها
وأفردتُ إفرادَ البعير المعبدّ

پیوسته پیشه‎ی من شراب‎خواری، بهره‎گیری از لذت‎ها و بخشش و خرج‌کردن موروث و مکتسب بود.

تا آن‎جا که همه‎ی عشیره از من گریخت و من هم‎چون شترِ گیرِبه قطران آمیخته تنها ماندم.

پس از آن اسلام آمد و چیزی از این محیط نه طبیعت مادی و نه اوضاع اقتصادی آن نیز تغییر نکرد! در واقع نفس و درون افراد دگرگون شد. دگرگونی عظیمی که قریش را از درون به لرزه افکند؛ قبیله‌ای که با همه‎ی توان، مؤمنان را تحت شکنجه و آزار و اذیت قرار می‌داد! در این چنین محیطی بیابانی که قبیله، مورد تقدیس و محور و تکیه‌گاه همه‎ی جنبه‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی زندگی به شمار می‌آمد و اخراج از آن مرگ تدریجی و بی‌رحمانه‌ترین مجازات فرد بود، حالا وضعیتی پیش آمده بود که تهدید به اخراج از قبیله، دیگر اهمیتی نداشت و تهدید به شمار نمی‌آمد و فرد، تصمیم سران قبیله مبتنی بر طردش را با تمسخر و بی‌اعتنایی کامل جواب می‌داد که سران و افراد قبیله را به خشم می‌آورد و مانده بودند که با او چکار کنند؟ در حالی که مسأله از نظر افراد طرد شده بسیار ساده بود: در واقع از خدای دوره‎ی جاهلیت دست برداشته و به خدای یکتا و یگانه گرویده بودند.

جوان‎مردی، بزرگ‌منشی و ستم‌ستیزی از جمله ویژگی‌های اعراب جاهلی به شمار می‌آمد که هیچ‎گاه در برابر آزار و اذیت، سکوت نمی‌کردند، بلکه به آسانی، خیلی راحت شمشیر می‌کشید و مرگ برایش اهمیت نداشت و مرگ را بر پذیرش ظلمی که ننگ خود و قبیله‌اش را در پی داشت، ترجیح می‌داد! هم‌اکنون! این اشخاص در همان محیط، مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار می‌گیرند و برای رفع ستم، دست به کاری نمی‌زنند و حمیتو مردانگی‌شان به حرکت درنمی‌آید، زیرا پای‎بند فرمان خدای خویش‌اند که (دست بردارید!) هرچند دست‌برداشتن از نظر آنان بسیار دشوار است، اما آن را با طیب خاطر می‌پذیرند. پس از ایمان به (لا إله إلا الله) دیگر خدایی را که در دوران جاهلیت، براساس عرف و عادت پدرانشان، می‌پرستیدند، سلطه‌ای بر آنان ندارد و تنها احساس ذاتی و فطری در خصوص نفرت از خواری و ذلت، در این افراد باقی مانده است که برای رضای خدا، این احساس را نیز به کنترل در آورده‌اند.

از سویی دیگر، محیط‌های جاهلی بنا به طبیعت خود، فاقد عناصر لازم برای پروراندن انسان، برای تحمل شکنجه و آزار در راه (ارزش) انسانی هستند.

درست است که یکی از عناصر و میراث محیط‌های جاهلی، آماده‌سازی افراد برای مرگ در راه شرافت و کرامت قبیله بود و این امر برای آنان سهل و آسان بوده، اما زندگی همراه با اذیت و آزار، در راه ارزش‌ها یا عقیده، در چنین محیطی، امری کاملاً جدید و بی‌سابقه به شمار می‌آمد و بنابراین، مایه‎ی شگفتی و خشم سران را فراهم ساخته بود و سخن از وضعیت این گروه شورشی که نه به تهدیدات پاسخ می‌داد و نه شکنجه، او را از عزم خود باز می‌داشت، به موضوع بحث غالب جلسات (اشراف) و سران قوم در آمده بود. آری! این از اثرات ایمان به صورت (لا إله إلا الله) در افرادی‎ست که قبل از آن حتی تصور چنین تجربه‌ای مطلقاً به ذهن‌شان نمی‌رسید! پس از آن ارزش تازه‎ی دیگری در این محیط پا به عرصه‎ی وجود نهاد که نسبت به آن غریب بود و نشأت گرفته از طبیعت و واقعیت آن محیط نبود، بلکه در آن محیط، کاملاً بی‌سابقه بود، زیرا موجبات وحشت و سراسیمگی قریش و دیگر قبایل دوران جاهلیت را فراهم ساخته بود. سپس پا به پای جامعه‎ی اسلامیِ تازه متولد به رشد خود ادامه داد، تا جایی‎که همه‎ی دنیا از آن به وحشت افتاد. این ارزش (برادری ایمانی) بود.

در واقع پیوند خونی، یگانه پیوند شناخته شده در این محیط بود و هر قبیله را زنجیره‎ی بسته‌ای از حلقه‌های متکامل و به هم پیوسته تشکیل می‌داد که حامی، یاور و پشتیبان یک‎دیگر بودند، اما نسبت به افراد دیگر قبایل، موضع برتری‌جویی و عداوت در پیش می‌گرفتند، مگر این که پیمان دو جانبه‎ی مدت‌داری پیرامون یاری و کمک در جنگ میان دو قبیله منعقد شده بود [۵۹].

اکنون این مؤمنان افرادی هستند که قبیله، عشیره، جنس، نژاد و زبان، آنان را دور هم جمع نکرده است. لذا در میانشان بلال حبشی، صُهَیب رومی و سلمان فارسی، همراه با اعراب قریش و غیر قریش دیده می‌شد که به نحوی بی‌سابقه، حامی و ضامن یک‎دیگر بودند و گرچه این وضعیت برای هر بیننده و شنونده‌ای مایه‎ی شگفتی بود، از دید خود آنان بسیار بدیهی می‌نمود. چرا که در واقع یکی از ثمرات و ویژگی‌های (لا إله إلا الله) و ایمان به آن به شمار می‌رفت:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَة[الحجرات: ۱۰].

«فقط مؤمنان برادران یک‎دیگرند».

آری! برادری به خاطرِ خدا! اینان هم‎دیگر را چنان دوست داشتند که گویی افرادی دارای پیوند خونی و نَسَبی، در محیط‌هایی هستند که این پیوند را مقدس می‌شمردند.

حالا اینان به حدی رسول خداصرا دوست دارند که خشم و دهشت جاهلیت را برمی‌انگیزد و آن را ابوسفیان، این‌گونه اظهار می‌دارد: «هرگز ندیده‌ام مردم کسی را آن‎گونه که یاران محمد او را دوست دارند، دوست داشته باشند»!

علت آن همه عشق و محبت نسبت به یک‎دیگر چه بود؟!

در واقع مردم دوران جاهلیت، به جز روابط خونی و نسبی، بر پایه‎ی منافع و مصالح، یک‎دیگر را دوست می‌داشتند. اما این دوستی‌ها، هرگز به مرحله‎ی تحمل شکنجه، زیان و ضرر جانی و مالی نمی‌رسید که در این صورت، دشمنی‌های پنهان آشکار می‌شد و دوستی‌ها از هم می‌پاشید!

واقعیت این است که رسول خداصدر مکه، قدرت یا ثروتی نداشت و مؤمنان از بابت علاقه و دلبستگی به ایشان، جز آزار، شکنجه، سرکوب و آوارگی تحمیلی، از جانب مشرکان، چیزی به دست نمی‌آوردند.

با این وجود به گفته‎ی ابوسفیان، به حدی به او دل‌بسته بودند که در میان مردم سابقه و مانندی نداشت و محبت فرستاده‎ی خدا، در نظرشان امری کاملاً ساده و طبیعی تلقی می‌شد، چرا که آنان را به (لا إله إلا الله) هدایت کرده بود.

ده‌ها نوع احساسات و عواطف عالی، افق گسترده و رفتار بی‌نظیر شایسته‎ی آنند که از همین زاویه، مورد توجه و تأمل قرار گیرند: بی‌تردید حوادث تازه‌ای در این سرزمین رخ داده است که از لحاظ اقتصادی و مادی، چیزی در این مدت تغییر نکرده است و تنها عقیده و ایمان، تغییر کرده و قلوب و افکار مردم، بازسازی شده و از این حیث، همه چیز دگرگون شده است.

۱- شرح و بیان تحولات ژرفی که به دنبال پذیرش صادقانه و مخلصانه‎ی دین، در درون انسان به وجود می‌آید. بیان این امور در دوره‌ای که انسان تأثیر ایمان را انکار کرد و از شأن آن می‌کاهد، زیرا بدون ایمان زندگی می‌کند و از چشیدن لذت و حلاوت آن محروم است.

۲- مقابله با تفسیرهای جاهلی تاریخ که همه چیز را بر مبنای شرایط اجتماعی و وضعیت اقتصادی تفسیر می‌کنند. به وجود آمدن تحول عظیم و عمیق در نفوس مردم، بدون وقوع حتی یک مورد دگرگونی اجتماعی یا اقتصادی و تغییرات عقیدتیِ صِرف، روشن‌ترین دلیل نادرستی این نوع تفاسیر است.

۳- پاسخ به ادعاهایی که می‌گویند: اسلام، زاده و حاصل شرایط اجتماعی اعراب آن زمان بود و محمد در نقش یک رهبر عرب تنها ارزش‌های موجود در آن جامعه را یکسان و اعراب را پرچم واحدی گردهم آورد. لذا اعراب تحت شرایط جدید به حرکت درآمدند و شگفتی‌ها آفریدند!

به راستی شبه جزیره‎ی عربستان نه فقط تولد تازه‎ی اعراب بود، بلکه تولد دوباره‎ی همه‎ی انسانیت را شاهد بود. تولدی که نتیجه شرایط اجتماعی پیرامونی نبود و چنین امکانی وجود نداشت و در واقع، چنین تولدی در هر وضعیت زمانی و مکانی و به شرط ایمان به (لا إله إلا الله) از جانب خدا صورت می‌گیرد. با وجود این، شخصیت عرب مسلمان، پاره‌ای عناصر ملی‎گرایی عربی را هم‎چنان در خود نهفته دارد، اما این عناصر قدرت ذاتی چندانی ندارند. آن‎چه در ساخت این شخصیت، غالب و جهت دهنده‎ی حرکت او است، همان عنصر اسلام است که از اعتقاد به (لا إله إلا الله) به عنوان جوهر فعالِ درونیِ هر انسانی اعم از عرب و غیر عرب سرچشمه می‌گیرد؛ آن‌گونه که در درون و روح صهیب رومی، بلال حبشی و سلمان فارسی در عالی‌ترین سطح بشری فعال بود. و هم‎چنین در دوره‌های بعدی تاریخ اسلام، در روح صلاح الدین کُرد، قُطُز مملوک [۶۰]و سلطان محمد فاتح ترک و دیگر بزرگان اسلام، فعالیت و خلاقیت داشته است.

در مکه و در دوران شکنجه و آزار مؤمنان، خانه ارقم مدرسه‎ی پرورش آنان بود و جای بسی تأسف است که از ماجرای تأثیرات این خانه میان رسول اکرمصو یارانش، اخبار چندانی در دست نیست. با این که چنین اخباری می‌توانست روش و برنامه‎ی تربیتی اسلام را به طور کامل در اختیار ما مسلمانان قرار دهد، به گونه‌ای که دیگر نیازی به اجتهاد در این زمینه، در خود احساس نکنیم.

ما باید روش و برنامه‎ی تربیتی را اولاً از قرآن و ثانیاً از سنت مطهر و سپس از آثار علمی به جای مانده از یاران رسول خدا استنباط کنیم، زیرا همه‎ی ویژگی‌ها و صفات آنان، حاصل و بازمانده‎ی تربیتی است که عملاً و بر پایه‎ی هدایت قرآن، از پیامبرصکسب کرده بودند.

قبل از هرچیز می‌گوییم چنان‎چه پیامبرص- آن‌گونه که صاحبان افکار منحرف ادعا می‌کنند- رهبر یک نهضت بشری محض بود، راه‌ها و گزینه‌های دیگری وجود داشت که می‌توانست هم او را به مقام رهبری برساند و هم مقداری خیر و منفعت، عاید امت عربی سازد و هم حرکت او را به جلو براند. می‌توانست به عنوان یک رهبر سیاسی، مردم شبه‎جزیره را تحت فرماندهی خود، متحد و یکپارچه سازد. ولی در حقیقت، رسیدن به این هدف، امری دور از دسترس و مشکل بود، زیرا اختلافات و درگیری‌های نابودکننده‎ی قبیله‌ایِ ناشی از روحیه‎ی انتقام‌گیری، علی‌رغم وجود همه‎ی عواملی که به گفته‎ی علمای جامعه‌شناسی جاهلی، از جمله: وحدت جغرافیایی، وحدت زبانی و قومی، وحدت اعتقادیی، وحدت میراث‌های فرهنگی، وحدت اهداف و... که می‌توانست تشکیل‌دهنده‎ی یک ملت باشند، مانع آن شده بود که این قبایل به شکل ملتی واحد و برای مدتی نامعلوم در کنار هم گرد آیند؛ اما شخصیت حضرت محمدصاز چنان بزرگواری و عظمتی برخوردار بود که دست کم، توانایی برقراری اتحاد میان همه‎ی قبایل اگر نگوییم، حداقل میان برخی از آن‌ها، و ایجاد هسته و زمینه‎ی وادار ساختن سایر قبایل به قبول اتحاد را دارا بود [۶۱].

رهبریِ قومیِ اعراب، برای استرداد سرزمین‌هائی که در اشغال ایران و روم بود، یکی دیگر از گزینه‌هایی بود که در برابر حضرت محمدصقرار داشت. زیرا پس از آزادی این مناطق و برکناری حکام دست نشانده، مردم به دعوت ایشان برای ایجاد ملتی یک‎پارچه، پاسخ مثبت می‌دادند، این حکام دست نشانده از طریق برقراری رابطه با دولت‌های (امپریالیستی) آن زمان و تأمین منافع دو جانبه، وسایل و امکانات لازم برای تصرف و اشغال بخش‌هایی از شبه جزیره توسط دولت‌های نیرومند ایران و روم را فراهم آورده بودند.

رهبریمبارزه‎ی رهایی‎بخش فقرا از دست ستم ثروتمندانی که آنان را خُرد و نابود کرده و دست‎رنجشان را می‌بلعیدند و در حالی که فقرا قادر نبودند از زیر فشار فقر و تنگ‎دستی، کمر راست کنند. ثروتمندان، غرق در ناز و نعمت و گناه شده بودند، گزینه دیگری بود که حضرت محمدصمی‌توانست برگزیند و پس از پیروزی (انقلاب) از میان فقرای آزادشده، ارتشی تشکیل دهد و آن را برای یکپارچه‌سازی شبه جزیره و برقراری نوعی حکومت عادلانه و در عین حال پیشرو، به کار گیرد!

ظهور در نقش رهبری اخلاقی و دعوت مردم برای زدودن ناپاکی‌ها و آلودگی‌های درونی و روحی، یکی دیگر از گزینه‌های حضرت محمدصبود؛ این آلودگی‌ها عبارت بودند از: شراب‎خواری، قماربازی، فحشا، لهو و لعب و اتلاف وقت در کارهای بیهوده که انسان را به فقر، نابودی، بی‌هویتی و بی‌ارزشی تنزل می‌دهد. پس از آن می‌توانست از نیروهای سازنده‎ی کسانی که دعوت ایشان را پذیرفته بودند، در جهت اعتلای (میهن عربی) تا جایگاهی که مورد احترام دولت‌های ایران و روم قرار می‌گرفت، استفاده کند؛ همسایگانی که به دیده‎ی خواری و تحقیر به آنان می‌نگریستند و از برقراری روابط متقابل و مبتنی بر حقوق برابر با آنان، اجتناب می‌ورزیدند. چه بسا راه‌ها و گزینه‌های دیگری نیز وجود داشته است!

اما حضرت محمدصهیچ‎کدام از آن‌ها را در پیش نگرفت و با رهنمود خداوند حکیم و خبیر، خطاب به مردم چنین فرمود: (لا إله إلا الله) خدا را بپرستید! که جز او معبودی بر حقی نیست، تا رستگار شوید.

خداوند حکیم و خبیر می‌دانست که تنها از این نقطه‎ی حرکت، بهترین امت در صحنه‎ی جهان، ظاهر و نمایان خواهد شد و نیز می‌دانست که تنها از این خاستگاه، همه‎ی اهداف دیگری که جنبش‌های مختلف بشری در پی آنند، در سطحی عالی و انسانی به تحقق خواهند پیوست.

علم خدا حق است و بشر ضرورتاً باید در زمینه‎ی علم خویش، فرمان‎بردار کامل او باشد:

﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٤[الملک: ۱۴].

«مگر کسی که می‌آفریند، نمی‌داند و حال این که او دقیق و باریک‎بینِ بس آگاهی است؟»

بی‌تردید (لا إله إلا الله) تولد دوباره انسان است. یقیناً تولد تازه، نظم و استقرار ذرات وجودی انسان را دگرگون می‌سازد مانند (مغناطیسی) که آرایش ذرات آهن را تغییر می‌دهد و در نتیجه چیزی تازه، با جاذبه، ظرفیت و قدرت تحرک جدید و خواصی دیگر، به وجود می‌آورد.

آری! هر دعوتی که یکی از جوانب وجود و زندگی انسان را در بر گیرد و جوانب دیگر، غفلت کند، تغییراتی در ذات انسان و واقعیت‌های اجتماعی به وجود می‌آورد، اما اضطراب و آشفتگی‌های روانی، هم‎چنان پابرجا خواهند ماند؛ چرا که تغییرات و اصلاحات جزیی و ناقص، فساد و انحرافات کلی و اصلی را برطرف نخواهد ساخت. فساد اصلی از آن‎جا ناشی می‌شود که انسان، خدایان دیگری به جای خدای یکتا بپرستد و از ارزش‌ها و برنامه‌های غیر الهی پیروی کند. اصلاح فساد، تنها از طریق عبادت خدای یکتا و پیروی از تنها برنامه‎ی او یعنی (لا إله إلا الله) امکان‌پذیر خواهد بود.

برای این که (لا إله إلا الله) وظیفه‎ی خود را در مورد طبیعت و روان انسان و جامعه‎ی بشری انجام دهد، ضرورتاً بایستی تا ژرفای قلب و درون انسان پیش رود و آن‌ها را تصفیه و همه‎ی آلودگی‌ها، ناپاکی‌ها و ناخالصی‌های‌شان را به طور کامل بزداید. و این همان روشی بود که پیامبرصدر خانه ارقم، برای تربیت افراد به کار برد و حاصل آن، تربیت نسلی بی‌همتا و بی‌نظیر بود که مانندش در تاریخ تکرار نخواهد شد.

به راستی چنین وظیفه‌ای سخت و سنگین و در عین حال زمان‌بر است، چرا که ذات انسان در یک شب از امیال و خواست‌ها و انگیزه‌های درونی، رهایی نمی‌یابد و از سویی دیگر، سرکوبی این خواست‌ها نیز در هر حال امری نامطلوب و غیر قابل قبول و خارج از چارچوب روش‌های تربیتی اسلام است. افزون بر آن سرکوبی، راهی به سوی اعتلای روح و رهایی آن در جهت سازندگی به شمار نخواهد آمد. در واقع پای‎بندی به مقرارت و ضوابط ربانی و بسیج همه‎ی نیروها در مسیر حرکت به سوی خداست که مشاعر و افکار و اعمال را برای خدا خالص خواهد ساخت و آن‎گاه انسان به فرموده‎ی خداوند، به درجه‎ی بندگی کامل خدا نایل خواهد آمد.

رسیدن به این مرحله مستلزم تلاشی‎ست سخت و توان‌فرسا و مربی آن، نیازمند عظمت روح، سعه‎ی صدر، صبر مداوم، عشق و فداکاری کامل است و همه‎ی این‌ها را رسول خداصدر عالی‌ترین سطحی که تاریخ به یاد دارد، خالصانه تقدیم کرد.

از آن‎جا که بحث ما در این‎جا به تاریخ اسلام و نه تربیت اسلامی (با وجود تداخل آن‌ها در یک‎دیگر) اختصاص دارد، قادر به تفصیل بیشتری در زمینه‎ی روشی که بر پایه‎ی آن پیامبرصیارانشرا تربیت کرد نخواهیم بود، بلکه تنها به آن اشاره گذرایی خواهیم کرد [۶۲]کتب سیره به ما می‌گویند که هریک از یاران پیامبر گمان می‌کرد که بیش از سایرین، نزد رسول خدا صمحبوب است و این نقطه‎ی اوج موفقیتی به شمار می‌آید که هر مربی، حتی با تلاش فراوان در کار خود، بدان دست نمی‌یابد. اما چنین موفقیتی نتیجه‎ی فیض و فداکاری بیش از حدی بود که پیامبر، سخاوت‎مندانه نثار یاران و شاگردان خود می‌کرد و اعطای عنوان «اصحاب» از سوی پیامبرصبه اینان، نشان‎گر یک حرکت تربیتی پرشتاب و ایجاد حس اعتماد به نفس و علاقه‎ی درونی برای احراز شایستگی چنین نام و عنوان ارزشمندی به شمار می‌آید، زیرا صاحب، یعنی همتا و همانند و همراه؛ و خوشا به حال آنانی که به درجه و مقام (صاحب) و (رفیق) ارتقا می‌یابند!

از قرآن و کتب سیره درمی‌یابیم که چگونه این اشخاص، رو به سوی خدا دارند و شب و روز به یاد او هستند:

﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ حِينَ تُمۡسُونَ وَحِينَ تُصۡبِحُونَ ١٧ وَلَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَعَشِيّٗا وَحِينَ تُظۡهِرُونَ ١٨[الروم: ۱۷- ۱۸].

«پس الله را تسبیح گویید؛ هنگامی‌که شام می‌کنید و هنگامی‌که صبح می‌کنید. و حمد و ستایش مخصوص اوست، در آسمان‌ها و زمین، و عصرگاهان و هنگامی‌که ظهر می‌کنید»!

پیامبرصدعاهای ویژه‎ی زمان‌های مختلف را به آنان می‌آموخت: صبح‎گاه، شبان‎گاه، طلوع آفتاب، تاریکی شب، خوابیدن، بیدارشدن، رؤیت هلال، رؤیت گیاه تازه روییده، دیدن پرندگان و مشاهده‎ی ابر، زمان نزول باران و آب‎یاری زمین، نوشیدن جرعه آب، خوردن لقمه‎ی غذا، زمان افزایش و کاهش روزی و... و در نتیجه آنان را به مقامی می‌رساند که در قرآن چنین وصف شده‌اند:

﴿يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ[آل عمران: ۱۹۱].

«ایستاده، نشسته و بر پهلوهای‌شان افتاده خدا را یاد می‌کنند».

آنان به یاری خدا و در جوار رسول خداصبه درجه‎ی اخوت ایمانی ویژه‌ای که از ویژگی‌های دین اسلام است دست یافتند. آن حضرت این قضیه را از خود شروع و سپس عنوان برادری را به هرکدام از اصحاب، اعطا می‌فرمود و به آنان یاد می‌داد که هریک، برادر ایمانی خود را آن‎چنان دوست داشته باشد که ایشان تک تک آنان را دوست می‌دارد.

در هنگام گرفتاری و تزکیه‎ی نفس، می‌آموختند که چگونه و تا چه اندازه لذت‎های مادی را در اندازه و حجم واقعی، مورد توجه قرار دهند، نه اندازه‌ای که آشکارا با علت تعلق خاطر انسان به علایق و امیال دنیوی و مادی شود. رهبر و جلودار امر دعوت، شخصاً در نقش الگو، اسوه و مقتدای مؤمنان ظاهر می‌شد و به آنان یاد می‌داد که چگونه در برابر گرسنگی و آزار و رنج و درد و ستم و موانع، صبر و بردباری پیشه کنند و صبورانه رو به سوی خدا داشته باشند و ملتمسانه از وی بخواهند که آنان را از همه بلایا و محنت‌ها نجات دهد.

باید توجه داشت که شخص پیامبرصدر تمامی دوره‎ی مکی تربیت، حتی یک‎بار وعده‎ی دیدن پیروزی و استقرار امر دعوت و دین را در زمان زندگی خود، دریافت نکرد. در واقع خداوند، تنها وعده‎ی پیروزی بر کفار و استقرار دین اسلام را داده بود. اما در ارتباط با شخص رسول اکرمصنظیر آیات زیر بر وی نازل می‌شد:

﴿وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعۡضَ ٱلَّذِي نَعِدُهُمۡ أَوۡ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيۡكَ ٱلۡبَلَٰغ[الرعد: ۴۰].

«و اگر برخی از آن‎چه را که به آن‌ها وعده می‌دهیم به تو نشان دهیم، یا (بیش از فرا رسیدن آن‌ها) تو را بمیرانیم،در هر حال بر (عهده‌ی) تو تنها تبلیغ (رسالت) است، و حساب (آن‌ها) بر ماست».

﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۚ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعۡضَ ٱلَّذِي نَعِدُهُمۡ أَوۡ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيۡنَا يُرۡجَعُونَ٧٧[غافر: ۷۷].

«صبر پیشه کن که وعده‎ی خدا حق است، یا قسمتی از عذابی را که به ایشان وعده داده‌ایم به تو می‌نمایانیم، یا این که تو را می‌میرانیم و به سوی ما برگردانده می‌شوند».

﴿فَإِمَّا نَذۡهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنۡهُم مُّنتَقِمُونَ ٤١ أَوۡ نُرِيَنَّكَ ٱلَّذِي وَعَدۡنَٰهُمۡ فَإِنَّا عَلَيۡهِم مُّقۡتَدِرُونَ٤٢[الزخرف: ۴۱- ۴۲].

«هرگاه تو را بمیرانیم و از میان برداریم، قطعاً از آنان انتقام خواهیم گرفت، یا آن‎چه را از عذاب بدیشان وعده داده‌ایم، به تو نشان خواهیم داد، زیرا که ما بر آنان مسلط و تواناییم».

لذا پیامبرصقلب و درون خود را خالصانه در اختیار خداوند قرار داد و بر این اساس، یارانش را چنان تربیت کرد که درون‌شان از همه‎ی دلبستگی‌ها، خواسته‌ها و امیال شخصی تهی شد، تا این که دین اسلام به دست آنان استقرار و قدرت یافت و همه امور خود را به خدا واگذار کردند و چون خداوند از پاک‌شدن قلوب مؤمنان و سپردن زمام امور خویش به وی آگاه شد و پس از تشکیل کانون و هسته‎ی (بهترین امت)، امکان هجرت‌شان را به مدینه فراهم آورد.

در جریان این کار تحقیقاتی و مطالعاتی نباید فرصت تأکید و تأمل، بر این فرمان الهی را در خصوص لزوم خویشتن‌داری مؤمنان مکه در برابر تجاوزگری‌های قریش از دست بدهیم.

آری! علل و حکمت‌هایی در پس این فرمان نهفته است که فقط از راه اجتهاد و استنباط می‌توان آن‌ها را دریافت، زیرا نه در آیات قرآن و نه در احادیث پیامبرصبه صراحت ذکری از آن‌ها به میان نیامده است:

۱- مسلمانان مکه از لحاظ تعداد نسبت به قریش، اقلیت بسیار کوچکی بودند و ورود به جنگی نابرابر و به دور از هرنوع احتمال پیروزی، شکست و نابودی حتمی مؤمنان را در پی داشت این کار به دور از حکمت و تدبیر بود.

۲- تزکیه و پاکسازی درونی گروه مؤمنان از تفکر (ستم‌ستیزیِ) غالب بر روح عرب جاهلی، به معنای جنگ به خاطر دفاع از کرامت و ارزش‌های فردی و قبیله‌ای صِرف و نه چیزی دیگر. چنین تفکری هرچند با شرایط اجتماعی دوران جاهلیت، مطابقت و مناسبت داشته باشد، با کار دعوت و تربیت اسلامی که مستلزم قطع همه‎ی وابستگی‌های فردی، خانوادگی و قومی و جهت‌دادن تمامی احساسات، توان و تحرک جنگی خویش در راه خداست، هیچ سازگاری و سنخیتی نداشته است.

غیر از موارد فوق علل و حکمت‌های فراوان دیگری، وجود داشته است. افزون بر آن در میان آیاتی که درباره لزوم پرهیز از جنگ و یا پرداختن به جنگ نازل شده‌اند [۶۳]آیه‎ی زیر نظرمان را جلب می‌کند.

﴿وَكَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ وَلِتَسۡتَبِينَ سَبِيلُ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ٥٥[الأنعام: ۵۵].

«این چنین آیات را توضیح می‌دهیم تا راه گناه‎کاران، پیدا و نمودار شود».

دقت در آیه ما را متوجه حکمت مشخصی در خصوص لزوم پرهیز از جنگ در آن دوره می‌کند که عبارت است از: توضیح و بیان راه و روش مجرمان و گناه‎کاران، قبل از پرداختن به جنگ با دشمنان (لا إله إلا الله).

فرض کنیم قبل از روشن‌شدن ماهیت جنگ، یعنی جنگ (لا إله إلا الله) با طاغوت برای نابودی همه‎ی خدایان دروغین و پرستش خدای راستین و رهایی مردم از پرستش غیر خدا، مؤمنان مکه با قریش به جنگ می‌پرداختند، در این صورت برداشت مردم نسبت به این جنگ چه می‌توانست باشد؟

برداشت مردم این بود که جنگ داخلی میان کسانی‎ست که بر ضد نظام، قانون، خانواده و حکم‎رانان خود دست به شورش زده‌اند و حکومت قانونی، به منظور تأدیب و تنبیه شورشیان و آشوب‎گران و باز گرداندن نظم و آرامش و حکومت قانون به دفاع برخاسته است و چنان‎چه ادامه یابد، به نبرد ضارب و مضروب و غالب و مغلوب درخواهد آمد و مردم در مورد آن به زبان انتقاد و سرزنش یا طرفداری و بی‌تفاوتی سخن خواهند گفت.

در این صورت آیا دعوت اسلامی از چنین جنگی بهره‌ای خواهد برد؟

پس از آن‎که مسأله از طریق (بیان جزئیات آیات قرآن) و در فضایی به دور از تیرگی‌های نبرد، روشن گردید و راه گناه‎کاران شناخته شد، مؤمنان تنها به عنوان نشانه‌ها و الگوهای واقعی اعتقادی و برنامه‎ی صحیح، در این نبرد شرکت می‌کنند و آن‎گاه نتایج جنگ در ارتباط با امر دعوت و تحقق سن ربانی، کاملاً دگرگون خواهد شد و دیدیم که شکیبایی شگفت‌آور مؤمنان در برابر آزار، شکنجه، محاصره‎ی اقتصادی و گرسنگی، بدون نشان‌دادن هیچ‎گونه واکنشی، تأثیر فراوانی در زمینه‎ی جلب کمک و یاری تازه برای کار دعوت و تقویت و توسعه‎ی پایه‌های ایمانی بر جای نهاد و انصار مدینه که از پرتوهای ایمانی مؤمنان مکه متأثر شده بودند، به این شهر آمدند و در نتیجه مقدمات هجرت از مکه به مدینه فراهم شد.

بدین ترتیب قدرت و توان لازم برای رویارویی با دشمن به دست آمد. پایداری مؤمنان مکه و صبر توأم با خویشتن‎داری، گروه انصار را قانع ساخت که بردباری و شکیبایی این جمع با ایمان، مسأله‌ای فردی و شخصی نیست، چرا که انسان هرگز تا این اندازه در خصوص مسائل شخصی، صبر و بردباری از خود نشان نمی‌دهد. بی‌تردید این مسأله، به حقیقت ارتباط دارد و مردم این همه صبر را در برابر باطل از خود بروز نخواهند داد و به راستی مسأله در جایی برتر و با ارزش‌تر از خود افراد قرار دارد که اینان به آسانی جان را در راه عقیده فدا می‌کنند.

انصار جمعیتی هوادارِ صِرف قضیه به شمار نمی‌آمدند، بلکه در عین ایمان و اعتقاد درونی، از هر حیث خود را برای خدمت به آن، بسیج و آماده کرده بودند. روشن است که میان هواداری مبتنی بر احساسات و آمادگی کامل برای پذیرش یک عقیده، از تمامی جهات، تفاوت زیادی وجود دارد؛ آن یکی بدون زحمت و از راه دور، آرزوی پیروزی می‌کند و این یکی جان خود را با اخلاص در راه جهاد تقدیم می‌دارد. اینان در پاسخ این سؤال رسول خداصکه چه چیزی را حاضرند به دین جدید تقدیم کنند؟ چنین گفتند: جان خود را! اگر به آب دریا بزنی، ما نیز دنبال شما خواهیم بود و اگر از صحرا عبور کنی، ما نیز پشت سر شما هستیم! و گروه انصار در این گفتار خود کاملاً صادق بودند که امر دعوت به وسیله آنان به عزت و قدرت دست یافت. در صورتی که هواداری مبتنی بر احساسات از یک جریان، این‌گونه نیست. یعنی گاهی ظاهر می‌شود و در زمان ترس یا یأس، از بین می‌رود.

زمانی که راه گناه‎کاران شناخته شود، کشمکش در می‌گیرد و هردو گروه، موضع خویش را از لحاظ دیدگاه، هدف و جهت‌گیری، به دور از ابهام مشخص می‌کند:

﴿لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَة[الأنفال: ۴۲].

«و بدین وسیله آنان که گمراه می‌شوند، با اتمام حجت بوده و آنان که راه حق را می‌پذیرند، با آگاهی و دلیل آشکار باشد».

بدین ترتیب یکی از سنت‌های الهی تحقق می‌پذیرد: یعنی گروه اندک مؤمن، بر گروه کافر، چند برابر پیروز می‌شود و بیشتر تماشاگران موجود در صحنه به صف مؤمنان می‌پیوندند!

پس از فراغت از مطالعه و بررسی فعالیت مسلمانان مکی، به مرحله‎ی مدنی بعثت رسول اکرمص، یعنی مرحله‎ی تشکیل جامعه و دولت اسلامی می‌پردازیم.

اسناد و نوشته‌های موجود در ارتباط با این مرحله، در مجموع کافی‌اند، و مانعی نیز در راه افزودن پاره‌ای توضیحات و مطالب تازه وجود ندارد.

لازم است که رشد و نمو جامعه‎ی اسلامی مدینه را بر این اساس مورد مطالعه قرار دهیم که به طور مستقیم از اسلام و تربیت اسلامی سرچشمه گرفته است؛ یعنی از راه قانون‌گذاری وتنظیمات و توجیهات الهی از یک سو و در سایه‎ی توضیحات، پند و اندرزها و امر و نهی‌های رسول اکرمصاز دیگر سو و نیز عبرت‌آموزی از یک سلسله رویدادهای مختلف شکل گرفته است. این رویدادها عبارتند از: پیروزی بزرگ مؤمنان در جنگ بدر، شکست آنان در غزوه‎ی اُحُد، شکست در اوایل نبرد حُنَین، سختی‌های غزوه‎ی احزاب، مشکلات و گرفتاری‌های داستان اِفک و ناسازگاری‌ها و مخالفت‌های برخی از مؤمنان مانند: عقب‌ماندن سه نفر از اصحاب در جنگ تبوک و توطئه‌های مستمر یهودیان مدینه قبل از اخراج‌شان از این شهر.

همه‎ی حوادث مذکور به مثابه‎ی دروس تربیتی، در عین حال بخش‌هایی از تاریخ را نیز تشکیل می‌دهند و وظیفه‎یما نویسندگان این است که آن‌ها را هم به عنوان جزئی از تاریخ و هم به قصد عبرت و پندآموزی، به ثبت برسانیم، زیرا چنان‎که پیش‌تر گفته شد، هدف تاریخ تربیت و آموزش است و اگر حوادث مزبور را به صورت مجزا و مستقل و تحت عنوان رویدادهای دوران بعثت پیامبرصمورد مطالعه قرار دهیم- که همان شیوه‎ی حاکم بر نگارش کتب درسی است- درس و تجربه‎ی مورد نظر به دست نخواهد آمد. در واقع چنین درس و تجربه‌ای، آن‎گاه به دست خواهد آمد که حوادث فوق را در چارچوب سنت الهی قابل تکرار و در شرایط مناسب، مورد مطالعه قرار دهیم.

خداوند درباره‎ی غزوه‎ی بدر می‌فرماید:

﴿قَدۡ كَانَ لَكُمۡ ءَايَةٞ فِي فِئَتَيۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَأُخۡرَىٰ كَافِرَةٞ يَرَوۡنَهُم مِّثۡلَيۡهِمۡ رَأۡيَ ٱلۡعَيۡنِۚ وَٱللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصۡرِهِۦ مَن يَشَآءُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ ١٣[آل‎عمران: ۱۳].

«در دو دسته‌ای که باهم روبرو شدند، نشانه‌ای برای شماست. دسته‌ای در راه خدا می‌جنگید و دسته‌ای دیگر کافر بود. مؤمنان را با چشم خویش، دو برابر خود می‌دیدند و خداوند هرکس را بخواهد، با یاری خود تأیید می‌کند. بی‌گمان در این امر عبرتی برای صاحب‌نظران است».

چنان‎چه جنگ بدر، حادثه‌ای مستقل و غیر قابل تکرار می‌بود، پند و درسی از آن به دست نمی‌آمد. در واقع پند و عبرت مذکور در آیه، به این عبارت است که: خداوند کسانی نظیر مسلمانان بدر را که خالصانه در راه او می‌جنگند، یاری می‌دهد. لذا گروه اندک مؤمنان را بر گروه چند برابرِ کفار پیروز می‌گرداند و اگر برابر معیارهای الهی، سربازانی شایسته وجود داشته باشند، حق را قدرت و استقرار می‌بخشند:

﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَر[الحج: ۴۱].

«کسانی هستند که اگر در زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز بر پا می‌دارند و زکات می‌پردازند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند».

پس پیروزی مؤمنان در جنگ بدر، نه یک رویداد واحد، بلکه یک سنت بوده است؛ سنتی قابل تکرار و اگرچه ممکن است کمی متفاوت باشد. این دقیقاً همان درسی‎ست که باید از واقعه‎ی تاریخی آموخت. اما تلقی آن به عنوان یک حادثه‎یمنفرد، هر اندازه که در ابراز و بیان قهرمانی‌ها و از خود گذشتگی‌های بی‌نظیر و به تصویر کشیدن هیبت و عظمتِ بیش از حد این نبرد بکوشیم، از اهمیت و تأثیرگذاری آن می‌کاهد و به اصطلاح، چاشنی آن را خنثی می‌کند، زیرا آن حادثه را از شکل سنتی قابل تکرار، به حادثه‌ای بی‌نظیر و تکرارنشدنی تغییر می‌دهد و اندوخته‌ای را که مسلمانان در مراحل آینده‎ی تاریخ خود و نیز نیروی محرکه‌ای را که نسل‌های آینده‎ی این ملت از این بابت می‌توانند کسب کنند، تباه خواهد کرد.

شرح و بیان سنت الهی در جریان شکست در غزوه‌های اُحُد و حُنَین، اهمیتی کم‌تر از اظهار این سنت در مورد پیروزی‌های بدر، احزاب و دیگر نبردها نخواهد داشت. لذا مهم‌ترین دروس ایمانی برگرفته از شکست‌ها و نیز دروس برگرفته از پیروزی‌ها براساس این که تا چه حد انسان مسلمان را با سنن الهی، آشنا و تا چه میزان قلب‌اش را به خدا پیوند دهند، دروس تربیتی به شمار می‌آیند و آن‎گاه که امت مسلمان، نسبت به عوامل پیروزی و علل شکست، شناخت پیدا کند، گام‌های لازم را برداشته است.

هم‎چنین ضروری‎ست که هنگام مطالعه‎ی آن دوره، به جز کتب تاریخی به قرآن و کتاب‌های سیره نیز رجوع کنیم. زمانی که خواننده و پژوهش‎گر همراه با قرآن و سیره‎ینبوی و راه و روش اصحاب حرکت کند، دیگر تاریخ آن دوره، به صورت مجموعه‌ای از حوادث منفرد، مثلاً در فلان سال، فلان حادثه اتفاق افتاد، به ذهن او متبادر نخواهد شد و در واقع به صورت موجودی زنده و پویا در می‌آید که همراه با آن عواطف و آگاهی‌های ایمانی و آشنایی با سنت‌های الهی و نقش آن‌ها در واقعیت انسان و بیداری و آگاهی وی نسبت به فعالیت‌ها و اقدامات مؤمنانی که تاریخ را آفریدند، افزایش می‌یابد؛ چگونه ایمان در قلوب این گروه مؤمن رسوخ یافت؟ و در این صورت، ارزش واقعی ایمان، چه میزان خواهد بود؟

همچنین لازم است که به عنوان یکی از ویژگی‌های آن جامعه، به برقراری پیوند اخوت عمیقی بپردازیم که در راه خدا و پس از سال‌ها جنگ طولانی و بدون وقفه، میان دو قبیله‎ی اَوس و خَزرَج، برقرار شد و خداوند بر فرستاده‌اشصمنت نهاد و این امر را تحقق بخشید که:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٢ وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٣[الأنفال:۶۲-۶۳].

«او همان کسی‎ست که تو را با یاری خود و توسط مؤمنان، تقویت و پشتیبانی کرد. و در میانشان الفت ایجاد کرد، اگر همه‎یآن‎چه در زمین است، خرج می‌کردی، نمی‌توانستی میان دل‌های‌شان انس و الفت برقرار کنی؛ ولی خداوند میانشان انس و الفت انداخت، چرا که او عزیز و حکیم است».

میان گروه‌های مهاجر و انصار، پیوند تاریخی بی‌سابقه و پایدار برقرار می‌سازد که به موجب آن، گروه انصار تمامی دارایی خود را با مهاجرین تقسیم می‌کنند و نقطه‎ی اوج این امر را کتاب خدا، این‌گونه توصیف می‌کند:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩[الحشر: ۹].

«و (نیز برای) کسانی‌که پیش از آنان در دیار خود (مدینه دار الاسلام) جای گرفتند و (نیز) ایمان آورده بودند، کسانی را که به سوی‌شان هجرت کنند دوست می‌دارند، و در دل‌هایخود از آن‎چه (به مهاجران) داده شده احساس حسد (و نیازی) نمی‌کنند، و آن‌ها را بر خود مقدم می‌دارند، هرچند خودشان نیازمند باشند، و کسانی‌که از بخل (و حرص) نفس خویش باز داشته شده‌اند، پس آن‌ها راستگارانند».

پای‎بندی شگفت‌آور مؤمنان به فرمان الهی این چنین است تا جایی که بدون دستور خدا یا اجازه‎یپیامبرصدست به کاری نمی‌زدند. آن چنان‎که آیاتی که با «یسألونک» (از تو می‌پرسند) و «یستفتونک» (از تو فتوا می‌خواهند) شروع می‌شوند و سپس شتاب مؤمنان در زمینه‎ی انجام بی‌درنگ و فوری اوامر خدا و رسولصبیان‎گر صحت این قضیه است. برای نمونه پس از نزول آیه‎ی تحریم شراب چنین وضعی پیش آمد، زمانی که منادی رسول اکرمصدر گذرگاه‌های مدینه اعلام کرد: ای مردم! بدانید که شراب حرام شده است! آنانی که شراب در منزل داشتند و یا در حال نوشیدنش بودند، بی‌درنگ آن را دور ریختند، تا جایی که خیابان‌ها و کوچه‌های مدینه چندین روز شاهد جریان دور ریختن شراب بودند! جای آن است که این ماجرا را با تلاش‌های مستمر جوامع (پیشرفته‎ی) کنونی در زمینه مبارزه با میگساری و افزایش روز افزون آمار شراب‎خواران، مقایسه کرد. برخورد زنان مسلمان با آیه‎ی حجاب نیز چنین بود. ام‎المؤمنین عایشه شتاب آنان را در اجرای امر خدا، این‌گونه توصیف می‌کند: به خدا سوگند! هیچ کس را در امر تصدیق و ایمان به قرآن، و تنزیل، برتر از زنان انصار ندیده‌ام. با نزول آیه‎ی سوره‎ی نور [۶۴].

و پس از آن‎که مردان‌شان آیه را برای همسران خود تلاوت کردند، همگی به سوی چادرهای‌شان شتافتند و با وضعیتی پوشیده و با وقار تمام، نماز صبح را به جای آوردند [۶۵].

شکی نیست که جامعه‎ی مدینه، صورت نمونه و الگوی جامعه‎ی مسلمان و اجرای عملی اسلام است و لذا ضرورت دارد که در اثنای مطالعه‎ی آن، هم‎زمان به دو امر اقدام کنیم که هریک اسلام و اسلام را از راه اجرای عملی در آن جامعه، مورد تحقیق و بررسی قرار دهیم.

البته نباید در زمینه‎ی الگوپذیری از جامعه‎یمدینه تا آن‎جا جلو برویم که به غلط آن را جامعه‌ای مافوق بشری تصور کنیم، زیرا این کار، افزون بر نادیده‌گرفتن یک واقعیت تاریخی، امری زیان‌آور است و حداقل زیان آن، قبل از هر چیز، دست برداشتن از تلاش لازم برای رسیدن به جامعه‌ای مانند یا شبیه آن خواهد بود. بر این اساس که جامعه‎ی مزبور، مافوق جوامع انسانی است ولی ما انسان هستیم! و با این کار با دست خویش، اهداف خود را نابود ساخته‌ایم؛ در حالی که به گمان خود داریم به آن‌ها خدمت می‌کنیم!

آری! جامعه‌ای بی‌نظیر و بی‌مانند است! اما جامعه‌ای انسانی‎ست که در آن همه ویژگی‌ها، کاستی‌ها، خطاها و لغزش‌های دیگر جوامع بشری به چشم می‌خورد به همین دلیل رسول خدا می‌فرماید:

«كل بني آدم خطاء، وخير الخطائين التوابون» [۶۶].

«هر آدمی گناه‎کار است و بهترین گناه‎کاران، توبه‌کنندگان‌اند».

بی‌تردید آن‎چه در جامعه‎یصدر اسلام اتفاق افتاد، خروج از صورت بشری و تبدیل آن به جامعه‎ی فرشته‎گونه نبوده است! هرگز! و اسلام نیز چنان کار دشواری را به عهده‎یآن نمی‌گذارد و براین اساس به پیامبر، وحی شده است که خطاب به عنادگران قریشی بگوید:

﴿سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا ٩٣[الإسراء: ۹۳].

«پروردگار من پاک و بی‌عیب است، مگر من جز انسانِ فرستاده شده‌ای از سوی خدا هستم»؟!

در واقع آن جامعه به چنان نقطه‎ی اوجی رسیده بود که مسلمانان، نوافل و مستحبات اسلام را تکلیف واجب تلقی می‌کردند و به خاطر نزدیکی به خدا و محبت پیامبرش، این اعمال غیر واجب را داوطلبانه انجام می‌دادند و روز آخرت همیشه اذهان‌شان را به خود مشغول داشته بود و یاد آن روز در افکار و تپش قلب و حرکات بدنی‌شان نمود داشت و چنان مدارج طاعت و فرمان‎برداری را پیمودند که خداوند این گونه توصیف‌شان می‌کند:

﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٩١[آل عمران: ۱۹۱].

«کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوی‌شان افتاده، یاد می‌کنند و درباره آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند. [و می‌گویند]: پروردگارا! این را بیهوده و عبث نیافریده‌ای، تو منزه و پاکی، پس ما را از عذاب آتش محفوظ دار»!

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠[فصلت: ۳۰].

«کسانی که می‌گویند: پروردگار ما تنها خداست و سپس پا برجا و ماندگار می‌مانند، فرشتگان به پیش ایشان می‌آیند [و به آن‌ها می‌گویند]: که نترسید و غمگین نباشید و شما را مژده باد به بهشتی که به شما وعده داده می‌شد».

ولی به هر حال آنان انسان‌اند: گاهی دچار ضعف می‌شوند زمانی علایق مادی آن‌ها را به خود مشغول می‌کند، گاهی خواسته‌های انسانی، آنان را به سوی خود می‌کشاند و بلکه بعضی را به ارتکاب گناه وادار می‌نماید. اما به سرعت پشیمان می‌شوند و این است که آنان را از دیگران متمایز می‌گردند:

﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٣٥ أُوْلَٰٓئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَجَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ ١٣٦[آل‎عمران:۱۳۵-۱۳۶].

«و کسانی‌که چون مرتکب کار زشتی شوند یا بر خود ستم کنند، الله را به یاد می‌آورند، پس برای گناهان‌شان آمرزش می‌خواهند، و چه کسی جز الله گناهان را می‌آمرزد؟ و به آنچه کرده‌اند، در حالی‌که می‌دانند (که گناه است) پا فشاری و اصرار نمی‌کنند. آن‌ها پاداش‌شان آمرزشی از (جانب) پروردگارشان و باغ‌هایی‎ست که از زیر (درختان) آن جوی‌ها جاری است، جاودانه در آن می‌مانند، و پاداش (نیکو کاران و) اهل‎عمل چه خوب است»

بی‌تردید از لحاظ تربیتی کاملاً مناسب است که از همان ابتدا، تصویری از نقاط درخشان و برجسته‎ی آن جامعه را در اختیار دانش‌آموز سطوح پایین قرار دهیم، زیرا فطرتاً در مرحله‌ای قرار دارد که نمونه‌ها و الگوهای ممتاز و منحصر به‎فرد و شجاعت‌ها او را به شگفتی و تحسین وا می‌دارد. از این رو آشنایی با نمونه‌های بی‌نظیر و برجسته، فعال‌ترین نقش را در روند پرورش فضایل مطلوب در نوجوانان ایفا خواهد کرد. اما خواننده بزرگسال و با تجربه، به رغم ظهور و بروز همه‎ی کارها و تحرکات بی‌نظیر و قهرمانانه در جامعه‎ی مزبور، ضرورتاً باید نسبت به ماهیت و طبیعت بشری آن جامعه، شناخت کامل داشته باشد.

پس از مطالعه و شناخت جامعه‎ی مسلمان مدینه به این شیوه که نشان‎گر تطابق کامل بین اصول و مفاهیم تئوریک اسلام و صورت عملی و تطبیقی آن است ضمن تأکید هم‎زمان بر واقعیت بشری جامعه‎ی مزبور و وقوع اشتباهات طبیعی انسانی در آن و توضیحات و راهنمایی‌های مکرر قرآن و سنت در راستای تصحیح این خطاها، به یکی دیگر از موضوعات و مسائل آن دوره، یعنی کشمکش میان جامعه‎ی مسلمان و جاهلیت حاکم بر دیگر نواحی شبه جزیره‎ی عربستان می‌پردازیم که معمولاً تحت عنوان کلی (غزوات) مورد مطالعه قرار می‌گیرد. نوشته‌های فراوان و خوبی در این زمینه در دست داریم و دلیل اصلی صحت و سلامت این نوشته‌ها آن است که از کتب سیره و منابع اصیل اسلامی- و نه از آثار خاورشناسان- گرفته شده است و تنها یک مبحث را بدان‌ها می‌افزاییم که راهنمای ما در خصوص این کارِ مطالعاتیِ هدفمند خواهد بود.

پیش‌تر گفتیم که موضع‌گیری جاهلیت در برابر دعوت به (لا إله إلا الله) مسأله‌ای شخصی و فردی نبوده است، بلکه موضع‌گیری خصمانه‎ی جاهلیت در برابر دعوت مزبور، به مثابه‎ی پدیده‌ای تاریخی، در همه جا و همه دوران‌ها تکرارپذیر خواهد بود.

براین اساس نبرد میان دولت مسلمان مدینه از یک سو و قریش و سایر قبایل عرب از دیگر سو، در واقع تحقق این پدیده به شمار می‌آید و به مثابه‎ی یکی از سنن حتمی و قطعیِ الهیِ حاکم بر جنگ بین حق و باطل، امری اجتناب‌ناپذیر بوده است. مادامی که جاهلیت، توان سرکوبی و نابودی دعوت الهی را داشته باشد، اجازه‎ی استقرار و گسترش‌اش را در دنیا نخواهد داد. و در طول تاریخ چنین امری اتفاق نیفتاده و اگر خداوند اراده نکند هرگز روی نخواهد داد:

﴿فَلَوۡلَا كَانَتۡ قَرۡيَةٌ ءَامَنَتۡ فَنَفَعَهَآ إِيمَٰنُهَآ إِلَّا قَوۡمَ يُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ كَشَفۡنَا عَنۡهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ ٩٨[یونس: ۹۸].

«هیچ قوم و ملتی ایمان نیاورده‌اند تا ایمان‌شان برای‌شان سودمند باشد، مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، عذاب خوار کننده را در دنیا از آنان به دور داشتیم و ایشان را تا مدت زمانی [از نعمت‌ها] برخوردار کردیم».

حتی در این‎جا هم سنت نزاع جاهلیت با دعوت (لا إله إلا الله) تغییر نیافته است، بلکه مشیت الهی بر قبول دعوت توسط قوم یونس، جاری شده است و دیگر جاهل به شمار نمی‌آمدند!

﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّكُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا[ابراهیم:۱۳].

«کافران به پیامبران خود گفتند: یا به آیین ما باز می‌گردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون می‌کنیم».

آن‌ها حتی از پذیرش پیشنهاد صلح و ترک مخاصمه از جانب دعوت، خوداری می‌کنند!

﴿وَإِن كَانَ طَآئِفَةٞ مِّنكُمۡ ءَامَنُواْ بِٱلَّذِيٓ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦ وَطَآئِفَةٞ لَّمۡ يُؤۡمِنُواْ فَٱصۡبِرُواْ حَتَّىٰ يَحۡكُمَ ٱللَّهُ بَيۡنَنَاۚ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٨٧ قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَنُخۡرِجَنَّكَ يَٰشُعَيۡبُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَكَ مِن قَرۡيَتِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا

[الأعراف: ۸۷- ۸۸].

«و اگر گروهی از شما بدآن‎چه مأمور به آن هستم ایمان بیاورند و دسته‌ای ایمان نیاورند، منتظر باشید تا خداوند میان ما داوری کند. اشراف و سران متکبر قوم شعیب گفتند: ای شعیب! حتماً تو و کسانی را که با تو ایمان آورده‌اند، از شهر و آبادی خود بیرون می‌کنیم، مگر این که به آیین ما باز گردید».

در واقع اینان یقیناً می‌دانند که دعوت، بر حق و آنان بر باطل‌اند؛ هرچند در ظاهر و از روی خود بزرگ‌بینی حقیقت را انکار کنند:

﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗا[النمل: ۱۴].

«ستم‎گرانه و مستکبرانه، معجزات را انکار کردند، اگرچه که در دل بدان‌ها یقین و اطمینان داشتند».

افزون بر آن می‌دانند که حق هر زمان در قلب گروهی مؤمن رسوخ و استقرار یابد، راه خود را به سوی قلب‌های بیشتری ادامه می‌دهد و در حالی که خودشان در مسیر زیان‎کاری هر چه بیشتر گام بر می‌دارند و بر این اساس هرگز امکان ندارد که در برابر دعوت اسلام، از خود آشتی‌پذیری نشان دهند هرچند یک کلمه با آنان به مخالفت نپردازد و مانند شعیب درخواست صلح و آشتی کند!

سپس در پناه ثبات و پایداری گروه مؤمن، در برابر نیرنگ‌های مستمر و تلاش‌های فتنه‌جویانه و اصرار بر آزار، اذیت، شکنجه و به کارگیری همه‎ی ابزارهای فشار، ارعاب و ترور سنت الهی به مرحله‎ی تکامل و پایانی خود می‌رسد و با تغییر وضعیت، امر دعوت استقرار می‌یابد:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥[النور: ۵۵].

«خداوند به افرادی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جای‎گزیندر زمین خواهد کرد، چنان‎که پیشینیان را جای‎گزین قبل از خود کرده است. هم‎چنینآیین ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً پا برجا و برقرار خواهد کرد و خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش تبدیل می‌نماید، زیرا آنان مرا می‌پرستند و چیزی را به عنوان شریک برای من قرار نمی‌دهند».

تقدیر الهی بر این است که دین اسلام، توسط رسول خاتمصبر همه‎ی ادیان پیروز گردد:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦۚ[الفتح: ۲۸].

«خداست که پیامبر خود را با رهنمون و آیین راستین، روانه کرده است، تا آن را بر همه‎ی آیین‌ها پیروز گرداند».

تقدیر الهی این بود که دین اسلام در دوران زندگی رسول اکرمصهم از جنبه‎ی وحی آسمانی و هم از لحاظ اجرای عملی در جهان، به مرحله‎ی کمال برسد. موسی÷به این علت در زمان زندگی خود، شاهد برپایی حکومت توحیدی در سرزمین مقدس نبود که بنی اسرائیل از ورود به جنگ، خودداری کردند و خطاب به پیامبر خود گفتند:

﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ ٢٤[المائدة: ۲۴].

«پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما در این‎جا نشسته‌ایم»!

اما امت محمدصاز جنگ با کفار قریش، هیچ ابایی نداشتند و تردیدی به خود راه نمی‌دادند و خطاب به پیامبر چنین می‌گفتند: «تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما هم در کنار شما خواهیم جنگید»! و بدین‌گونه دولت اسلامی در زمان زندگی رسول اکرمصبرپا شد و تمامی شبه جزیره، آن را از طریق صلح یا جنگ پذیرفت و به خاستگاه و پایگاه انتشار دعوت در نقاط مختلف جهان تبدیل شد و اگر عیسی÷در زمان زندگی خویش به تأسیس و اداره‎ی دولت توفیق نیافت، علتش را باید در تقدیر الهی جستجو کرد.

در واقع تقدیر الهی بر این جاری شد که خاتم پیامبران شخصاً دولت خود را تأسیس و اداره کند. سپس براساس تقدیر الهی، حکومت بر پایه‎ی دستورات خدا در زمان زندگی رسول اکرمصبه مثابه‎ی نمونه‌ای بی‌سابقه، شکل عملی و عینی به خود گرفت! و اگر داود و سلیمان در دولت‌های‌شان برای مدتی بر مبنای شریعت الهی حکومت کرده‌اند، این دولت‌ها و قوانین‌شان مختص قوم بنی اسرائیل بوده است و صرف‌نظر از تحریفات به وجود آمده در آن‌ها حکومت‌های داود و سلیمان، الگوی تعلیم روند اجرای شریعت الهی در جامعه‎یبشری و وضعیت جهان تحت حکومت برنامه‎ی الهی، به شمار نمی‌آیند. اما زمانی که مسیحیان در قرن چهارم میلادی، دولت خود را بنا نهادند، دین خود را تحریف کردند و آن را از شریعت و عرصه‎ی جامعه، کنار زدند و از حکومت براساس اوامر خدا دست برداشتند. در واقع این پاپ‌ها بودند که به میل خود و بدون توجه به قوانین الهی، به وضع مقررات حلال و حرام پرداختند:

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١[التوبة: ۳۱].

«یهودیان و مسیحیان به جز خداوند، علمای دینی و پارسایان خود را نیز به خدایی پذیرفته‌اند و مسیح، پسر مریم را نیز خدا می‌شمارند. بدیشان فقط دستور داده شده است که تنها خدای یگانه را بپرستند. جز معبود برحق معبودی دیگر نیست و او پاک و منزه از شرک‌ورزی و چیزهایی است که ایشان آن‌ها را شریک او قرار می‌دهند».

اما در تقدیر الهی، وضعیت دین خاتم چیز دیگری بوده است. قبل از هر چیز با رسالت و مأموریت حضرت محمدصدین به مرحله‎ی کمال رسیده است:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائدة: ۳].

«امروز دین شما را برای‌تان کامل و نعمت خود را بر شما تکمیل کردم و اسلام را به عنوان آیین خداپسند برای شما برگزیدم».

پس از آن، این دین برای همه‎ی بشریت و در همه‎ی زمان‌های آینده نازل شده است و دروازه دعوت آن بر روی همه‎ی مردم برای پذیرش اسلام گشوده خواهد بود.

تقدیر خداوند نعمت‌دهنده، بخشاینده و پاک بر این جاری شده است که برنامه‎ی الهی در زمان خود حضرت محمدصو تحت نظارت و اشراف ایشان به شیوه‌ای کامل به مرحله‎ی اجرا در آید و یارانش چنان آموزش ببینند که پس از وی بتوانند حکومتی کاملاً اسلامی در راستای حکومت ایشان بر پا کنند و هم‎چنین مقرر می‌دارد که دین اسلام، تا روز قیامت به عنوان تجربه‎ی واقعی و کامل به صورت اندوخته و ذخیره برای حکومت اسلامی، باقی بماند و مسلمانان نیز هر زمان که اراده کنند با مراجعه به آن، حکومت خداوند را در زمین بر پا دارند.

ویژگی‌های این دعوت و این امت به طور خلاصه در این فرموده خداوند آمده است:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاس[آل عمران: ۱۱۰].

«شما بهترین امتی هستید که برای [هدایت] انسان‌ها آفریده شده‌اید».

خواننده‌ای که تاریخ این دوره را به قصد آمادگی برای روی‌آوردن به تاریخ امتی بی‌نظیر مطالعه می‌کند، باید ویژگی‌های امتی را که برنامه‎ی الهی را برای طولانی‌ترین دوره‎ی زمانی تاریخ، به مرحله‎ی اجرا در آورده است، بشناسد.

دوران صدر اسلام استمرار عملی دوران بعثت نبوی و ادامه‎ی تطبیق اسلام به عنوان یک الگوی واقعی در جامعه‎ی بشری است. هم‎چنین مدل حقیقی اسلام و واقعیت عملی آن در دوره پیشرفت و شکوفایی، ویژگی‌های این دین و امتی به شمار می‌آید که آن را به مرحله‎ی اجرا در آورده است.

ویلفرد کنت ول اسمیت [۶۷]، خاورشناس کانادایی در کتاب (الإسلام في التاریخ الحدیث) [۶۸]، هنگام مقایسه‎ی میان اسلام و مسیحیت، به شرح این ویژگی پرداخته است و می‌گوید: «مسیحیت به اعتبار این که تحقق حکومت الهی در این جهان ناممکن است، آن را به جهان دیگر موکول کرده است، چرا که خطاکاری و کوتاهی در انجام وظیفه و کج‎روی، ریشه در سرشت انسان دارند. بنابراین، موجودی اصلاح‌ناپذیر است. اما اسلام بر این مسأله تأکید کرده است که تحقق حکومت الهی در این دنیا- و نه دنیای دیگر- وظیفه‎ی انسان است. از این رو مسلمانان برای برپایی چنان حکومتی و نیز هدایت حرکت تاریخ و تصحیح مسیرهای انحرافی آن- هرچند به قیمت جان خود- پیوسته در تلاش‌اند. لذا فداکاری در راه اسلام [۶۹]به مثابه‎ی یک واقعیت، دستاوردی مثبت در پی دارد و آن تلاشی‎ست تا انحرافات به وجود آمده را تصحیح و اصلاح کند. در حالی که فداکاری در فرهنگ مسیحیت، معنایی سلبی دارد و از انسان مسیحی می‌خواهد به جای اصلاح مسیر انحرافی چرخ تاریخ، در برابر آن بایستد تا لگدکوب و نابودش سازد! پس انسان مسیحی بر پایه‎ی آموزه‌های دینی، مرگ و نابودی خویش را در زیر چرخ‌های تاریخ بر سعی و کوشش در راه اصلاح مسیر منحرف شده و بازگرداندن آن به راه راست ترجیح می‌دهد» [۷۰].

صرف‌نظر از خباثت این خاورشناس چنین اظهار نظری، دقیق و جای تأمل است [۷۱].

آری! اسلام و همه‎ی نظام‌ها و الگوهای آن در مجموع نظامی‎ست که در زندگی انسان از قابلیت اجرایی برخوردار است و خداوند حکیم و آگاه به تشریح و توضیح آن پرداخته است تا انسان واقعیت زندگی خود را با آن همگام و هماهنگ و اسلام را از حالت نظری محض خارج نماید.

امت اسلامی به ویژه در قرن‌های درخشان اولیه، به اجرای عملی دین خود در جهان واقعیت پرداخته و با وجود انسان- و نه فرشته- بودن خود را به مدارج بالاتر ارتقا داده است و در همان حال ماهیت و قابلیت اجرای عملی احکام اسلام در جهان واقع را به اثبات رسانده است. ارزش و اهمیت حقیقی این دوره از تاریخ اسلام در همین است.

بی‌تردید نسل‌های نخستین- و به ویژه نسل منحصر به‎فرد اول اسلام- بار دیگر در صحنه‎ی وجود پدیدار نخواهد شد [۷۲]. با این وصف عملکردش به عنوان اندوخته‎ی واقعی و ارزشمند، برای همه‎ی نسل‌های امت اسلامی بر جای می‌ماند و آنان را برای بازگشت به دوران اجرای عملی اسلام، تشویق و ترغیب می‌کند و این تلاش، ذاتاً کاری مثبت و مثمرثمر است، هرچند به تمامی نتایج مورد نظر نیز دست نیابد.

شخصی را در نظر بگیرید که در دامنه‎ی کوهی نشسته و می‌داند که فردی تا قله‎ی کوه بالا رفته است و او نیز برای صعود دست به کار می‌شود و تا نصف و بیشترراه بالا می‌رود و گاهی پس از طی مسافتی، به علت خستگی شدید دست از تلاش برمی‌دارد.

شخص دیگری را در نظر بگیرید که در دامنه‎ی کوه ایستاده و به قله نگاه می‌کند و با خود چنین می‌گوید: صعود به قله‎ی کوه، امری محال است! حتی بالا رفتن از چنین کوه بلندی ناممکن است. بنابراین، از بالا رفتن به کوه دست برمی‌دارم و در پایین کوه می‌مانم.

کدام یک از این دو شخص برای انسانیت مفیدند و کدام یک ذاتاً برتر هستند؟

پس کسی که نخستین بار تا قله‎ی کوه بالا رفته است، چه وظیفه‌ای در زندگی همه‎ی آنانی به عهده دارد که پس از وی می‌آیند و می‌کوشند تا مانند او به قله صعود کنند هرچند تا نیمه یا سه چهارم مسیر را بالا روند و یا پس از طی مسافت کوتاه دیگری، تلاش‌شان با ناکامی مواجه شود؟ در واقع آنان نقش بزرگی را عهده‌دار بوده‌اند و بسیار قابل تقدیرند.

بنابراین، برای آن نسل بی‌همتا و نیز ممتاز و افتخارآفرین، ارزش و احترام بسیاری قائل هستیم، زیرا به عنوان نیرویی فعال همه‎ی نسل‌ها را به جای توقف در نقاط پایین و نشستن در پای کوه، به کوشش برای صعود به نقطه‎ی اوج تشویق می‌کند. چه بسا همین مسائل سبب شده است تا خاورشناسان، بسیار تلاش کنند هرچه بیشتر به تحریف و زشت‌نمایی آن دوره از تاریخ بپردازند، به این امید که درخشندگی آن را خاموش کنند و روشنایی آن را از دید نسل‌های بعدی پوشیده نگه دارند، تا حتی تصور صعود و پیشروی دوباره را نیز به ذهن خود راه ندهند:

﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨[الصف: ۸].

«می‌خواهند نور خدا را با دهان‌هایشان خاموش کنند، ولی خداوند نورش را کامل خواهد کرد، اگرچه کافران دوست نداشته باشند».

اما احترام و افتخار نسبت به دوره‎ی تاریخی مزبور و عنایت به ابراز و اظهار شکوه و عظمت آن، به خاطر مطلبی‎ست که اندکی پیش بدان اشاره شد؛ یعنی دستمایه و اندوخته‌ای فعال و زنده برای همه‎ی انسان‌هایی که برای صعود و نه سقوط، از آن بهره می‌گیرند. در عین حال باید از اشتباهی که اکثراً مرتکب می‌شویم، برحذر باشیم و نباید آن دوره را دوران فرشتگان و انسان‌های آن را فرشتگانی پاک و معصوم تصور کنیم که هیچ نوع خطا و انحرافی در کارشان راه ندارد؛ فرشتگانی که خداوند در توصیف آن‌ها می‌فرماید:

﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦[التحریم: ۶].

«در آن‎چه بدیشان دستور داده است، از خدا نافرمانی نمی‌کنند و همان چیزی را انجام می‌دهند که بدان مأمور شده‌اند».

چنان‎چه از روی حسن نیت، در برشمردن امتیازات و محاسن جامعه‎ی اسلامی آن دوره مبالغه کنیم، ناآگاهانه فرصت واکنش‌های مضر را برای بهره‌برداری حیله‌گرانه در اختیار دشمنان دین قرار می‌دهیم تا مردم را از بازگشت جدی به اسلام باز دارند. دشمنان از یک سو این تصور را به ذهن مردم القا می‌کنند که هر اندازه بکوشند، نخواهند توانست اسلام راستین را به مرحله‎ی اجرا درآورند، زیرا این امر مستلزم وجود انسان‌های نمونه‌ای است که پس از سپری‌شدن دوره شکوه و عظمت، دیگر وجود خارجی ندارند. از سوی دیگر، به مردم تلقین می‌کنند که اسلام حداکثر ۳۰ سال و حتی کم‌تر در عرصه‎ی زندگی بشر تحقق یافته و سپس کارش به پایان رسیده است! مسلمانان به انسان‌هایی عادی تبدیل شده‌اند که گویی پیامبری از عالم وحی بر آنان نازل نشده است و به گمان آنان از آن‎جا که اسلام، دیگر در عالم واقعیت قابل اجرا نیست، هرگونه تلاش در راستای احیای دوباره آن، بی‌معنا و بیهوده خواهد بود.

در فصول آتی کتاب با تفصیل بیشتری به این تلقینات مسموم کننده خواهیم پرداخت. اما مانعی ندارد که در این‎جا به پاره‌ای از حقایق اشاره کنیم:

.امور غیر قابل انکار مربوط به دوره شکوفایی و عظمت اسلام، [۷۳]عبارت است از: انجام داوطلبانه‎ی مستحبات (عبادات غیر واجب] و تلقی آن‌ها به عنوان عبادات واجب، به خاطر نزدیکی به خدا و دوستی رسول اکرمصتوسط مسلمانان. اما دست کم، عباداتی که خداوند در این دین آن‌ها را واجب اعلام کرده، تکلیف همیشگی همه‎ی مسلمانان و همه‎ی نسل‌هاست و خودداری از انجام آن‌ها بازخواست دنیوی و اخروی یا هردو را (براساس مشیت الهی) در پی خواهد داشت و چنین تکالیفی مافوق توان و طاقت انسان نیستند:

﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡ[البقرة:۲۸۶].

«خداوند به هیچ‎کس جز به اندازه‎ی توانایی وی تکلیف نمی‌کند. هر کاری انجام دهد، برای خود انجام داده است و هر کار [بدی که] بکند، به زیان خود کرده است».

به عبارت دیگر انجام تکالیف دینی، از ویژگی‌های دوران عظمت و شکوفایی اسلام نیست، زیرا این امر به خودی خود، نه امتیاز، بلکه وظیفه‌ای‎ست که کوتاهی در انجام آن موجب بازخواست خواهد شد. در واقع صورت منحصر به‎فرد انجام داوطلبانه‎ی این تکالیف و حتی مافوق واجبات‌شمردن آن‌ها است که امتیاز به شمار می‌آید که نه حالت تکلیف دارد و نه شرط قیام و برپایی اسلام در جهان است. در واقع اسلام در حالت عادی از راه انجام حداقل تکالیف که در حد توان و طاقت همه انسان‌ها و همه‎ی نسل‌هاست، برپا می‌شود و با تحقق اسلام منافع و دستاوردهای فراوانی برای همه بشریت به دست می‌آید که هیچ نظام دیگری قادر به تحقق‌شان نخواهد بود.

۱- واقعیت آن است که صورت عادی اسلام که از طریق اجرای آن منافع بسیاری عاید جامعه‎ی انسانی می‌شود و نظام‌های دیگر قادر به تأمین آن‌ها نیستند، به مدت چند قرن- با وجود وقوع انحرافات و کج‎روی‌های مسلمانان- در جهان تحقق عملی یافته است.

۲- عبادت‌های کم‌نظیری که با طیب خاطر و فراتر از حد تکلیف و فرایض انجام می‌گرفتند، پس از قرن‌های ممتاز اولیه، به هیچ‎وجه از میان نرفته، بلکه شمارشان کاهش یافته است و از حالت جمعی، به انفرادی تقلیل پیدا کرده‌اند. این نمونه‌ها در حقیقت نقطه‌های درخشانی هستند که در همه‎ی دوره‌های تاریخ اسلام به چشم می‌خورند و دانشمندان، رهبران سیاسی، فرماندهان نظامی، دعوت‎گران و مربیان را در بر می‌گیرند.

با ژرف‌نگری در این حقایق جا دارد به طور گذرا و مختصر به توضیح دوره‎ی صدر اسلام باز گردیم:

در آغاز این دوره، با شورش مرتدان روبرو می‌شویم. از همان لحظات نخست باید برای خوانندگان و پژوهش‎گران روشن شود که اینان به راستی اسلام را نپذیرفته و بلکه در برابر قدرت غالب اسلام به ظاهر تسلیم شده بودند. لذا برگشتن‌شان از دین جای شگفتی نیست، زیرا تصورشان این بود که با وفات رسول اکرمصطومار دولت اسلامی در هم پیچیده می‌شود، زیرا اینانی که هم‎چنان به باورهای جاهلی یا بقایای آن در دوران خود دل‌بسته بودند، چشم از دیدن حقایق دینیِ گرفته شده از کتاب و سنت، فرو بسته و از درک این مسأله ناتوان بودند که خداوند اسلام را به این منظور نازل فرموده که باقی بماند و در جهان استقرار یابد و بر همه‎ی ادیان غالب شود و به یقین این امر ارتباطی با زندگی شخصی پیامبرصنخواهد داشت. خطاب قرآن در این زمینه چنین است:

﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠[الزمر: ۳۰].

«تو هم می‌میری و همه‎ی آنان نیز می‌میرند».

﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡد[الأنبیاء: ۳۴].

«ما برای هیچ انسانی پیش از تو، زندگی جاودان قرار ندادیم».

در جای دیگر چنین آمده است:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٩[الصف: ۹].

«خداست که پیامبر خود را همراه با هدایت، رهنمود و آیین راستین فرستاده است تا این آیین را بر همه‎ی آیین‌های دیگر چیره گرداند، هرچند مشرکان دوست نداشته باشند».

هم‎چنین چشمان بی‌بصیرت آنان قادر به دیدن این نکته‎ی بسیار مهم نبوده است که امکان ندارد خداوند امور دینی را که از حمایت مؤمنانی با چنان ایمان عالی و راسخی برخوردار است، به افراد اندکی بسپارد که با سست‌شدن ایمان‌شان و با خروج از دین، بنیان‌های آن دچار تزلزل شود!

با این وجود مسأله‎ی ارتداد در جای خود، یک بحران به شمار می‌آمد و ابوبکر به خوبی از پس آن برآمد! هرچند دوران زندگی او برای حل این بحران، مهم و در مقایسه با عظمت شخصیتش بسیار کوتاه بود، به‎ویژه وقتی که گروهی از مردم می‌خواهد او را با عمر مقایسه کنند و عمر را بر وی ترجیح دهند! [۷۴]

پس از پیامبرصابوبکر به راستی از نظر روحی برترین شخصیت به شمار می‌آید و موضع‌گیری‌های مشهورش درباره سه مسأله به تنهایی برای اثبات این امر کفایت می‌کند:

۱- موضع‌گیری ایمانی او که به خاطر آن لقب (صدیق) گرفت.

۲- موضع‌گیری وی هنگام وفات پیامبرصکه عمر از شدت اندوه به شدت برآشفت تا جایی که شمشیر خود را به قصد کشتن کسی که «تصور کند» پیامبرصوفات کرده است، از غلاف بیرون کشید. اما زمانی که ابوبکر خطاب به مردم گفت: «ای مردم! هرکس که محمد را می‌پرستید، باید بداند که او از دنیا رفته است! و هرکس که خدا را می‌پرستید، بداند یقیناً خدا زنده است و هرگز نخواهد مرد!» و این آیه را تلاوت کرد:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ[آل عمران: ۱۴۴].

«محمد فقط یک پیامبر است و پیش از او پیامبرانی بوده و [از دنیا] رفته‌اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، دور می‌زنید و به عقب بر می‌گردید؟!»

این بود که عمر به ایمان خود بازگشت و خداوند آرامش قلبی به او بخشید.

۱- موضع‌گیری او در برابر مرتدان که اصحاب بزرگ رسول خداصرا به شدت مضطرب و نگران ساخت و از او خواستند که جنگ با از دین برگشتگان را تا زمان بازگشت سپاهی که در اجرای اوامر رسول اکرمصبه جنگ با رومیان فرستاده بود به تعویق اندازد. اما قاطعیت ابوبکر به این گفت‌وگوها و مناقشات پایان داد. خلیفه دوم عنوان یکی از سرسخت‌ترین مخالفان جنگ با مرتدین در آن مقطع در این‎باره می‌گوید: «به خدا سوگند! وقتی دیدم که خداوند ابوبکر را [که صلح طلب‌ترین فرد اصحاب بود] تا این اندازه به جنگ علاقه‌مند ساخته است، اطمینان یافتم که حق با او است»!

موضع‌گیری‌های سه گانه‎ی فوق در کنار دیگر اقدامات و کارهای ابوبکر در زمان کوتاه خلافت، تکیه گاه اسلام به شمار می‌آیند و خداوند از طریق آن‌ها دین خود را عزت و قدرت و استقرار بخشید و به راستی این تصمیم‌گیری‌ها شایسته‎ی قدردانی و ستایش هستند.

این پند بسیار بزرگی‎ست، نه فقط در ارتباط با شخص عمر و سلمان اگرچه هردوی آنان در این زمینه در جایگاه والای انسانی قرار داشتند، بلکه یکی از آموزش‌های بزرگ اسلامی به شمار می‌آید و اجرای عملی اسلام در عرصه‎ی سیاست این چنین است!

پس سخت‎گیری عمر در زمینه‎ی اجرای شریعت الهی در جامعه، در عین حال با پای‎بندی جدی او به احکام خدا همراه بود. و هر اندازه‎ی حاکم در خصوص اجرای قوانین الهی در جامعه شدت عمل نشان دهد، متقابلاً مردم نیز برای ملزم‌ساختن وی به اجرای کامل شریعت خداوند، شدت عمل نشان خواهند داد و این همان اسلامی‎ست که باید مسلمانان در همه جا و هر دورانی در عملی‌کردن آن بکوشند.

درست است که در جامعه‎ی اسلامی آن دوره، مراکز و نهادهای لازم برای ملزم‌ساختن مردم به پای‎بندی به چنان خط مشی و سیاستی، وجود نداشت و بدین جهت مردم این‎گونه سیاست‌گذاری‌ها را اقدامات و تدابیر شخصیِ برخی افرادِ شاخصِ امت می‌پندارند که قابلیت الگوپذیری ندارد و بر این اساس برای بعضی از خوانندگان و پژوهش‎گران متأثر از جریانات فکری جدید، این تصور ایجاد شده است که اسلام، از نظام حکومتی مشخص و تعریف شده‌ای برخوردار نیست! و این از هر حیث، پندار باطلبی بیش نیست، زیرا اصول تعریف شده‎ی حکومتی براساس آن‎چه در «قوانین اساسی» کشورها و در قالب اصطلاحات سیاسی معاصر آمده است، در کتاب و سنت موجود است [۷۵]و اجرای عملیِ روشن و کامل آن نیز در حکومت خلفای راشدین و گفتار و کردار آنان به زبان آن دوره وجود دارد و در هنگام اجرا از آن‌ها به عنوان سوابق قانونی استفاده می‌شود و اهل شورا یا اهل حل و عقد، نهادی‎ست که به نمایندگی از مردم، نظارت بر اعمال حاکمان را بر عهده دارد و گفته‌های‌شان برای حاکم، قابل قبول است و چنین نظامی از هر لحاظ کامل و بی‌نقص به نظر می‌رسد. اما مسأله این است که همه‎ی این موارد در قالب بندهای قانونی نوشته و تدوین نشده‌اند، زیرا قلب‌های مسلمانان از نور اسلام انباشته شده بود و این دین را چنان در درون خویش و در جامعه، به شکلی زنده و پویا تحقق بخشیده بودند که با در دست‌داشتن کتاب و سنتِ پیامبرصدیگر نیازی به تدوین قوانین در قالب اصطلاحات معین و تعریف شده در خود احساس نمی‌کردند.

زمانی که آشوب‌ها و فتنه‌ها یکی پس از دیگری- از جمله کشته‌شدن خلیفه سوم و سپس مصیبت اختلاف علی و معاویه$ و... –بروز کرد و نظام سیاسی را به لرزه افکند، چنان‎که طرفدارانِ کنونیِ دموکراسی گمان می‌کنند، این لرزه از فقدان قوانین مدون و مؤسسات حامی آن ناشی نشده بود که اگر قانون و مؤسسات قانونی وجود داشت، جلوی آن‎چه را اتفاق افتاد، می‌گرفت!

واقعیت آن است که لرزش ویرانگیری رخ داده، اساساً معلول و پیامد وضعیت خاص و منحصر به‎فرد و بی‌نظیر تاریخ اسلام در آن مقطع زمانی بوده است. این وضعیت عبارت بوده است از: انتشار سریع دعوت اسلامی و پیوستن ملل گوناگون به جمع مسلمانان در مدتی بسیار کوتاه و فقدان فرصت کافی برای این تازه‎مسلمانان، در کسب آموزش‌های دینی لازم هم‎چون مهاجرین و انصار بوده و اساساً رساندن تازه‎مسلمانان به سطح آموزشی و تربیتی لازم برای پیوستن به جامعه‎ی اسلامی در آن سال‌های اندک از توان همه‎ی مربیان اسلامی خارج بوده است. اگر توطئه‌هایِ داخلی و خارجیِ صورت گرفته از جانب یهودیان، زرتشتیان و... بر ضد اسلام و نفوذ آنان به درون برخی «توده‌های» تازه‎مسلمانِ فاقد تربیت و شناخت کافی اسلامی را به مسأله‎ی فوق بیفزاییم، آن‎گاه درک و فهم چگونگی و نوع لرزه‌های سیاسی آن مقطع تاریخی امری بسیار ساده خواهد بود.

حال باید پرسید آیا وجود (قانون) مدون و نهادهای مربوطه، به تنهایی می‌توانست از وقوع لرزهای ویران‎گر رخ داده، جلوگیری کند؟!

از سوی دیگر آیا قانون اساسی تدوین‌شده و مؤسسات و نهادهای مستقر در کشورهای دموکراتیک، حامی نظام دموکراسی‌اند یا آموزش و آگاهی مردم برای حفظ حقوق خود و مقاومت و ایستادگی در برابر هر نوع تجاوز و پایمال‌شدن این حقوق مانع از به وجود آمدن آشوب می‌شود؟!

با وجود قانون اساسی و مؤسسات و نهادهای حامی آن در برابر راه‌ها و نقشه‌های پیچیده‎ی نفوذ شبکه‌های گسترده‎ی یهود و کشتن رئیس جمهور یک کشور [۷۶]و خریدن آرای نمایندگان پارلمان با تطمیع، تهدید و ارعاب به منظور افزایش هر چه بیشتر منافع و مصالح در هم‎تنیده شده‎ی یهودیان [۷۷]، مردم این کشورها دست به چه کاری می‌توانند بزنند؟

این بدان معنا نیست که بر کج‌روی‌های پیش آمده پس از حکومت شیخین مهر تأیید بزنیم یا برای ایجاد (مؤسسات) و نهادهایی که به مفاهیم سیاسیِ اسلامی، صورت اجرای عملی ببخشند، دست از کوشش برداریم، بلکه می‌خواهیم خاطر نشان سازیم که از دیدگاه ما (تربیت) نسبت به برپایی مؤسسات، به مراتب از اهمیت بیشتری برخوردار است. چرا که در غیاب تلاش مستمر برای پاسداری از اجرای درست اسلام، نهادهای قانونی به راحتی می‌توانند از روح و محتوای حقیقی تهی گردند و به ابزار دست حاکمان سرکش و مستبد تبدیل شوند!

به همین مناسبت می‌گوییم: حکومت خلیفه دوم در عرصه‎ی اجرای واقعی اسلام، در این حد اعلا قرار داشت. چرا که جامعه‎ی اسلامی و نه تنها شخص عمر، به مدارج والای تربیت لازم برای اجرای عملی اسلام دست یافته بود، زیرا برخلاف تصور بیشتر مردم، این کار به تنهایی وظیفه‎ی شخص حاکم، نیست. بلکه مسؤولیت حاکم و مردم در این زمینه، یکسان است و اجرای تطبیق واقعی آن، همواره نتیجه‎ی همکاری و تعامل هم‎زمان زمام‎دار و مردم خواهد بود.

فردی خطاب به علی بن ابی طالب سگفت: عمر در کارها قاطعیت نشان می‌داد ولی شما قاطعیت ندارید! امام علی سفرمود: ما سربازان عمر، بودیم ولی سربازان من شما هستید!

صرف‌نظر از فتنه‎ی مرتدان که از جانب گروهی رخ داد که اسلام هنوز در دل‌های‌شان مستقر نشده و به موقع و بدون بر جای نهادن شکافی در میان امت اسلامی، سرکوب گردید و آنان نیز اسلام را پذیرفتند و بر آن پای‎بند ماندند، در دوران خلافت عثمان با نخستین فتنه‎ی حقیقی تاریخ اسلام روبرو می‌شویم. آری! در زمان خلافت او لغزش‌ها و اشتباهاتی در اداره‎ی امور جامعه پدید آمد، اما لازم است که درون و ضمیر عثمان، فراتر از شبهات قرار داده شود، زیرا هیچ نوع کم بی‌اعتنایی نسبت به منافع مسلمین و یا کوتاهی در زمینه‎ی امور ضروری اسلام یا علاقه‌ای به منافع شخصی، در درون وی راه نداشت و روزی که کشته شد، چیزی که علاقه‎ی دنیاپرستان و منحرفان را جلب کند، نزدش یافت نشد.

در واقع مسأله عبارت بود: از بلندنظری و گذشت و اعتماد بیش از حد عثمان به پاره‌ای از خویشاوندانی که از اعتمادش سوء استفاده کردند و از راه مستقیمی که ابوبکر و عمر، خود و والیان منصوب شده‌شان را قاطعانه به آن ملزم و پای‎بند ساخته بودند، منحرف شدند.

در این‎جا ضرورتاً باید به روشنی به افشای نقش یهودیان در ایجاد اختلاف و آشوب و بلوا در بین مسلمانان، از طریق فریب، نیرنگ، دروغ، بدگویی و در نهایت برافروختن آتش جنگ داخلی، پرداخت. کسی که بزرگ‌ترین سهم را در افروزش آتش فتنه بر عهده داشت، عبدالله بن سبأ یهودیِ در ظاهر مسلمان بود تا بتواند در درون جامعه به حیله‌گری و فتنه‌انگیزی بپردازد، چرا که یهودیان به رغم همه‎ی تلاش‌های شیطنت‌آمیزشان از در هم‌شکستنِ اسلامِ نوپا در مدینه نومید شدند و بنا به دستور خداوند، ابتدا از شهر مدینه و بعد از همه‎ی شبه جزیره اخراج شدند و لذا به چنین شیوه‎ی پلیدی متوسل گشتند و شماری از آنان به اسلام تظاهر کردند تا بتوانند از درون، توطئه‌های‌شان را اجرا کنند، از این رو عبدالله بن سبأ به شهرهای مختلف، مسافرت کرد و نسبت به عثمان به بدگویی پرداخت و به حدی افکار عمومی را بر ضد خلیفه شوراند که آتش فتنه‎ی طراحی شده‌اش را برافروخت. زشت‌ترین کار او و پیروانش، جعل نامه‌ای با مهر خلیفه مبنی بر دستور قتل محمد بن ابی بکر از سوی عثمان بود. این نامه مهم‌ترین عاملی بود که وجدان مسلمانان را به شدت به هیجان در آورد.

سرانجام آن حوادث اسف‌بار به کشته‌شدن عثمان و برپایی جنگ میان علی و معاویه منجر شد که پیامد آن، ایجاد شکاف‌ها و زخم‌هایی در پیکر امت اسلامی بود که هنوز هم التیام نیافته است؛ هرچند حیله‎ی شیطان و یارانش خنثی شد و برخلاف میل آنان اسلام با این فتنه‌ها به پایان راه خود نرسید و به خواست خدا به زندگی خویش ادامه داد و در راستای گسترش در نقاط مختلف جهان گام‌های لازم را برداشت.

در ارتباط با دوران خلافت عثمان نکاتی چند را مورد تأمل و توجه قرار می‌دهیم:

۱- لغزش‌ها و خطاهایی که با همه‎ی حسن نیت در عهد خلافت عثمان اتفاق افتاد، از نظر ما بسیار مهم‌اند، زیرا در دوره تحقق عینی و عملی اسلام، یعنی از پایان خلافت شیخین روی داده‌اند، و گرنه چند برابر این گونه لغزش‌ها را مسلمانان در دوره‌های بعدی مرتکب شده‌اند و با این وجود خود ما از کسانی هستیم که حوادث زمان عثمان را بسیار با اهمیت می‌شماریم و به آسانی از کنار لغزش‌های بعدی می‌گذریم و چندان تحت تأثیرشان قرار نمی‌گیریم!

۲- بی‌تردید تصحیح این خطاها و تلاش برای بازگرداندن امور به حالت طبیعی، وظیفه‎ی امت مسلمان بود، شکی نیست که امام علی و دیگر اصحاب رسول خداصدر این راه کوشیدند و اگر کوتاه می‌آمدند، این امر کوتاهی نسبت به یکی از حقوق خدا و حقوق امت محسوب می‌شد [۷۸]. اما خشونتی که روی داد و به کشته‌شدن خلیفه‎ی بی‌گناه، پاک‌دل و خوش‌نیت انجامید انحراف و تندروی شدیدی بود که شرایط و اوضاع و احوال، اقتضای آن را نداشت و اسلام هرگز آن را نخواهد پذیرفت.

۳- ضرورت اظهار نقش حقیقی عبدالله بن سبأ در ایجاد فتنه.

۴- بیان این امر که بالندگی و پیشروی اسلام در اثر این عارضه‎ی ناگوار دچار وقفه و درماندگی نشد، زیرا پویایی و بالندگی این دین قوی‌تر از آن بود که هرنوع مانعی بتواند آن را به کلی متوقف سازد.

اما درباره نزاع میان امام علی و معاویهبکتاب‌های فراوانی به قلم مورخان قدیم، چه هواداران حضرت علی و چه هواداران حضرت معاویه نوشته شده است و در آن‌ها هر گروه، به تفصیل در عرصه دفاع از شخصیت مورد علاقه‎ی خود و محکومیت طرف مقابل به قلم‌فرسایی پرداخته‌اند. هم‎چنین مورخان بی‌طرف نیز کوشیده‌اند در آثار خود از لابه‌لای توده‎ی عظیم روایات «متناقض» به نتیجه‎ی مورد اطمینان دست یابند.

به گمان من بهترین راه رسیدن به نتیجه‎ی مورد اعتماد و اطمینان در خصوص این نزاع، عبارت است از: پیروی از روش و خط مشی محدثین در امر جرح و تعدیل راویان و در پیش‌گرفتن راه و رسم آنان در کار بررسی متون موجود براساس مقتضیات فن روایت و درایت.

باید خاطر نشان ساخت که در این زمینه با شماری از صاحب‌نظران و کارشناسان تاریخ اسلام به بحث و گفتگو پرداخته‌ام و به نظر آنان: چنان‎چه در مطالعات تاریخی از این روش پیروی کنیم، دیگر چیز قابل توجیه برایمان باقی نمی‌ماند! چنین نظری شتاب‎زده- و با احتیاط می‌گویم- مأیوس‌کننده و راحت‌طلبانه است که سختی کار را بهانه قرار می‌دهد تا از کوشش و تلاش بکاهد و از همان آغاز آن را بی‌فایده قلمداد کند، با این وجود واقعیت آن است که تحقیقات دانشگاهی از خط مشی و روش مهم فوق را، آشکارا تأیید می‌کند که به موجب آن، برای استخراج نتایجِ معقول در خصوص برخی حوادث تاریخی، تا قلب و بطن روایات متناقض و متضاد نفوذ می‌کنند که در جای خود مژده‌ای خوب و مسرت‌بخش و مشوق تلاش‌های بیشتر است [۷۹].

به نظر ما آن‎چه اهمیت دارد، این است که در حد امکان به تصور درستی از حوادث و وقایع آن نزاع دست یابیم. هدف ما بدگویی و اسائه‎یادب نسبت به هیچ کدام از یاران پیامبر نیست، زیرا از این امر منع شده‌ایم. به علاوه در صدد جانب‎داری از گروه مشخص یا منحرف‌ساختن مسیر حوادث در جهتی هماهنگ و همسو با خواست درونی خود یا برافروختن آتش منازعات جدیدی که اسلام طرفی از آن نخواهد بست، نیستیم.

در واقع قصد آن داریم وقایع را همان‎گونه که اتفاق افتاده‌اند، بشناسیم تا به شناخت پیامدهای بعدی آن‌ها دست یابیم. نزاع مزبور به راستی و براساس همه‎ی معیارها زلزله‎ی شدیدی بود که جامعه‎ی اسلامی را به لرزه در آورد و آثار و خرابه‌های آن نیز تا به امروز باقی است و فجایع و مصیبت‌هایی در آن رخ داد که نباید اتفاق می‌افتاد. ولی از سوی دیگر مصلحت این نیست که مدتی طولانی در کنار زلزله بایستیم و بر وقایع آن حسرت بخوریم.

آری! به هر حال این‌ها رویدادهای انسانی هستند که وقوع‌شان در جامعه‎ی بشری، دور از احتمال نیست؛ به ویژه هنگامی که شیاطین، آنان را وسوسه کند، زیرا شیاطین برای برافروختن آتش فتنه همواره آماده‌اند و با تمام توان دست به کار می‌شوند و عبدالله بن سبأ در رأس شیاطین، به توطئه‌چینی، برنامه‌ریزی و جمع‌آوری نیرو مشغول بوده است.

اما آن‎چه لازم است در کنار این زلزله مورد توجه قرار گیرد، این نکته مهم است که زلزله، پایان یافت و پیشروی خیره‌کننده‎ی اسلام به‎گونه‌ای سرزمین‌های مختلف را در نور دید که گویی اتفاقی نیفتاده است و گرداب همه‎ی حوادث و اشخاص را در خود بلیعد و سپس طوفان آرام گرفت و جریان حوادث به مسیر عادی خود بازگشت. طبعاً تغییراتی رخ داد و مسیر حوادث، دچار پیچ و خم گردید. اما آن‎چه دیدگان را به خود جلب می‌کند این است که چنین حوادثی اگر در جای دیگر و در نظام دیگری رخ می‌داد، چه بسا آن را به کلی نابود می‌کرد یا بستر حرکت آن را کاملاً از بین می‌برد یا مسیر حرکتش را اساساً تغییر می‌داد و به شکل دیگری در می‌آود؛ اما ضمن بررسی دقیق درمی‌یابیم که ویژگی‌هایی که در جامعه‎ی اسلامی تغییر یافتند، در مقایسه با مواردی که ثابت و پا برجا ماندند، بسیار اندک‌اند.

پس از آن شاهد حرکت و پیشروی عظیم و خیره‌کننده‎ی اسلام در سرزمین‌های مختلف از شرق به غرب، از هند تا اقیانوس اطلس و از آن‎جا با عبور از دریای مدیترانه در جهت شمال و تسخیر اندلس [اسپانیا] و استقرار و حاکمیت اسلام در این سرزمین به مدت هشت قرن خواهیم بود.

در فصل بعدی در مورد پیشروی‌های اسلام سخن خواهیم گفت. اما در این‎جا به واقعیتی بی‌نظیر یعنی پویایی و نیروی محرکه‎ی عظیمی که اسلام در افراد امت به وجود آورد و آنان را بدان حد رساند که نه زلزله، نه طوفان و نه گرداب‌های ویرانگر نتوانستند آنان را از حرکت باز دارند و مسیر خود را به گونه‌ای طی کردند که گویی به جای حرکت بر روی زمین، در هوا به پرواز در می‌آیند اشاره خواهیم کرد:

آری! حال و جایگاه ایمان و عقیده و حرکت نشأت گرفته از عقیده این چنین است. و آن‎گاه که اعتقاد به «لا إله إلا الله» باشد و در دل‌های باورمندانش رسوخ یابد، توان و تحرک نشأت گرفته از آن، عظیم و مافوق تصور و فراتر از معیارهای بشری خواهد بود.

آری! آسیب‎ها و مصیبت‌های وارده بر جامعه‎ی اسلامی در پی جنگ میان امام علی و معاویهبو پیش از آن کشته‌شدن عثمان، شماری از مردم را مرعوب کرده و گمان می‌کنند که اسلام در این نقطه متوقف گشته یا پایان یافته است. اما واقعیت فراتر از حدس و گمان است.

آری! مسلمانان دچار بلا و مصیبت شدند و پیشروی‌های درخشان اسلام پس از بلایا و مصیبت‌های وارده نیز یک حقیقت است. بنابراین، چه دلیلی دارد در کنار مصیبت‌ها درنگ کنیم و به پیشروی‌های به دست‌آمده بی‌توجه بمانیم؟ در واقع معجزه‎ی اسلام این است که دچار صدمات مهلک می‌شود و پس از آن سالم و تندرست برمی‌خیزد و تلاش و فعالیت خود را دوباره از سر می‌گیرد، گویی هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است! چنین وضعیتی درباره کسانی که قدرت و توان محدودی داشته باشند، به وجود نمی‌آید. در واقع این حالت در شرایطی رخ می‌دهد که انرژی‌های پنهان در همه‎ی ذرات یک موجود با تمام ظرفیت آزاد شوند، در این صورت چنان‎چه بعضی از ذرات [اتم‌ها] به عللی انرژی خود را از دست بدهند، بی‌درنگ انرژی ذخیره شده در دیگر ذرات آن را جبران می‌کند و گویی چیزی از دست نرفته است! این همان مسأله‌ای‎ست که هر پژوهش‎گری باید در مطالعه و بررسی این مقطع از تاریخ اسلام به دقت به آن توجه کند و بداند که این‌ها همه نشانه‌های قدرت ایمان در دل‌های مردم است.

اما آنانی که مرعوب بلایا و مصیت‌های وارد شده‌اند، می‌پرسند: پس اثرات ایمان کجاست؟! و چرا از وقوع حوادث جلوگیری نمی‌کند؟!

پیش‌تر گفته شد و اکنون نیز می‌گوییم: ایمان طبیعت و سرشت انسانی افراد را تغییر نمی‌دهد و این دو همواره در معرض انحراف و سقوط هستند:

﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵].

«در آغاز کار ما به آدم فرمان دادیم، اما او دچار فراموشی شد [و ترک فرمان کرد] و از او تصمیم درست و اراده‎ی استواری مشاهده نکردیم».

﴿وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا ٢٨[النساء: ۲۸].

«و انسان ضعیف آفریده شده است».

«كل بني آدم خطاء...».

«هر انسانی مرتکب اشتباه می‌شود...» [۸۰].

اما مؤمنان از خواب غفلت و خواری بیدار می‌شوند و از لغزش‌هایشان دست می‌کشند و به راه راست باز می‌گردند. تفاوت میان مؤمن و غیر مؤمن همین است و پیشروی بزرگ و چشم‎گیر اسلام در پایان زلزله و فاجعه‎ی رخ داده، این چنین تفسیر و تبیین می‌گردد.

پیش از به پایان‌بردن مطالعه‎ی دوران صدر اسلام به بارزترین جنبه‌هایی که هنگام آموختن این مرحله از تاریخ ضرورتاً بر آن‌ها تأکید می‌کنیم، به اختصار اشاره خواهیم کرد.

در واقع به علل گوناگون، در ارتباط با بررسی و شناخت شخصیت ابوبکر، عمر و عثمان یا بررسی و شناخت کلیت جامعه‎ی اسلامی، گاهی با هم تشابه و گاهی تفاوتِ‎نظر داریم. شماری از ما اینان را به عنوان نمونه و نشانه‎ی کامل جامعه می‌شناسیم و به مطالعه‎ی احوالشان بسنده می‌کنیم و عده‌ای به حکم ماهیت طولانی امر تحقیق و مطالعه، تنها تاریخ سیاسی اسلام، یعنی تاریخ فرمان‎روایان را مورد توجه قرار می‌دهند و بعضی هم به جای گروه‌های ناشناخته‎ی تشکیل‌دهنده‎یجامعه به افراد شاخص و ممتاز اهمیت می‌دهند. در نظر شماری دیگر علل دیگری غیر از موارد فوق دارای اهمیت‌اند.

اما علت‌ها هرچه باشند، لازم است که برای خواننده روشن شود که اجرای احکام اسلامی، تنها وظیفه‎ی فرمان‎روایان نیست، بلکه وظیفه‎ی همه‎ی مسلمانان است و هر فرد، موظف و مکلف است که اسلام را در درون خود بر پا دارد و دیگران را نیز به این امر دعوت کند.

نظام‌های حکومتی در مقام تئوری همه این چنین‌اند؛ اما در مقام اجرا وضعیت این‎گونه نیست و اسلام به عنوان عقیده و نظام مبتنی بر عقیده، برتری ویژه‎ی خود را دارند و بر این اساس، در عرصه‎ی اجرا و تطبیق جنبه‌های شخصی و فردی در مقایسه با نظام‌های دیگر از اهمیت بیشتری برخوردارند. اما به لحاظ انگیزه میان فردی که در برابر انجام وظیفه، به خیر منفعت و رضایت دست می‌یابد و در صورت ترک وظیفه سرزنش و بازخواست نمی‌شود و فردی که تکالیف دینی خود را انجام می‌دهد و در صورت ترک وظیفه، در روز آخرت و در پیشگاه خداوند مورد بازخواست و حساب‎رسی قرار خواهد گرفت، تفاوت بسیاری وجود دارد.

هر فرد مسلمانی مکلف به برپایی اسلام در درون خودش است. یعنی باید با مراجعه به شریعت خداوند، حلال و حرام را بشناسد و از آن پیروی کند، و گرنه از دین خارج می‌شود [۸۱].هم‎چنین وظیفه دارد که برای تغییر منکرات در حد توان و پایگاه اجتماعی خود مطابق درجات سه‌گانه معروف، ادام کند وگرنه از دین خارج می‌شود [۸۲]. لذا هیچ کدام از نظام‌های دنیوی غیر عقیدتی و غیر دینی، این‌گونه نیستند و حقیقت اسلام همین است یعنی اجرای عملی اسلام وظیفه‎یانحصاری فرمان‎روایان نیست، بلکه همه‎ی افراد مسلمان در این زمینه موظف و مکلف‌اند و براساس تقدیر الهی و با وجود فساد روز‎افزون فرمان‎روایان، راز و رمز بقا و پای‎داری اسلام، در قرن‌های متمادی در این قضیه نهفته است که در فصل بعدی به آن خواهیم پرداخت؛ از این رو لازم‎ست که تاریخ اسلام را همیشه در جامعه‎ی اسلامی و هم‎زمان با حکومت اسلامی و با تأکید و تمرکز بیشتر بر جامعه نسبت به حکومت، مورد مطالعه قرار دهیم. زیرا ممکن است که حکومت فاسد شود و جامعه سالم بماند. اما با فساد جامعه، دیگر اسلامی باقی نخواهد ماند.

بدین جهت نباید توجه به شخصیت‌های برجسته و بی‌نظیری به ویژه ابوبکر و عمر- و به ویژه عمر- ما را از اهتمام به بررسی اجرای عملی اسلام در جامعه‎ی اسلامی، منحرف سازد و همین است که معرف چهره‎ی این جامعه است و حکومت اسلامی، تنها جزیی از جوانب صورت و سیمای اسلام است، نه همه‎ی آن.

هنگام مطالعه و شناخت جامعه‎ی اسلامیِ صدر اسلام مجموعه‌ای از صفات و ویژگی‌ها برای ما آشکار می‌گردد:

۱- جامعه‎ی اسلامی در مجموع و به تمام معنا جامعه‌ای‎ست: با خصلت‌های اسلامی، با ایمان عمیق به خدا و روز آخرت و مجری آموزه‌های دینی با جدیت و التزام کامل و با کم‌ترین میزان معصیت و نافرمانی در مقایسه با سایر جوامع بشری. در این جامعه، دین همه‎ی زندگی افراد را تشکیل می‌داد و امری حاشیه‌ای نبود که مردم گاه و بی‌گاه بدان روی آورده باشند. در واقع دین، حیات و روح مردم را تشکیل می‌داده است، نه مجموعه‌ای از اعمال عبادی که مردم نسبت به ادای درست آن‌ها رغبت نشان داده باشند و دین در حقیقت در اخلاق، افکار، اندیشه‌ها، رفتار، ارزش‌ها، روابط خانوادگی، اجتماعی، همسایگی، تعامل، مسافرت، تلاش برای تأمین معاش، رعایت امانت، کفالت ناتوانان و بینوایان، امر به معروف و نهی از منکر و نظارت بر اعمال حکام و فرمان‎روایان نمود و تجلی یافته است.

طبیعتاً این بدان معنا نیست که افراد جامعه‎ی مزبور همگی چنین صفاتی را داشته‌اند، زیرا این امر در زندگی دنیوی و در هیچ جامعه‌ای تحقق نخواهد یافت. می‌دانیم که به گفته‎ی قرآن، در جامعه‎ی نبوی منافقاتی بودند که به اسلام تظاهر می‌کردند، ولی در باطن دشمن این دین بودند. افزون بر این افرادی سست ایمان، وامانده، تنبل و خائن هم وجود داشته‌اند. اما همه‎ی این گروه‌ها روی هم چندان وزنه‌ای به شمار نمی‌آمد و نمی‌توانستند مسیر عادی جامعه را تغییر دهند، زیرا موج قوی و غالب را مؤمنان راستین و مجاهدانِ با مال و جان در راه خدا و پای‎بندان به آموزه‌های دینی تشکیل می‌داده است.

۲- در جامعه‎ی اسلامی مزبور، مفهوم حقیقی (امت) در بالاترین سطح، تحقق یافته بود. باید گفت که امت به تنهایی از مجموعه‌ای افراد با وحدت زبان، سرزمین و منافع مشترکِ، تشکیل نمی‌شود، زیرا این‌ها همه پیوندهای دوران جاهلیت‌اند و چنین جامعه‌ای در هرجا تشکیل شده باشد، جاهلی به شمار می‌آید.

اما امت- به معنای ربانی آن- امتی‎ست که قطع نظر از زبان، نژاد، رنگ، ملیت و منافع کوتاه مدت دنیوی، افرادش را پیوندهای عقیدتی و ایمانی گردهم آورده باشد و چنین تشکلی به جز امت اسلامی، در تاریخ سابقه ندارد.

اما امت یهود بر مبنای نژاد تشکیل یافته است، هرچند پیوند دینی و عقیدتی هم به عنوان عامل وحدت در آن به چشم می‌خورد که به رنگ تعصبات و جانب‎داری‌های نژادپرستانه درآمده است و تعالیم ربانی را در راستای تأمین انحصارگرانه و تنگ‌نظرانه‎ی منافع نژادی، مورد سوء استفاده قرار می‌دهد. در نص تورات می‌خوانیم: «با برادرت معامله‎ی ربوی انجام مده»! که یهودیان معنایش را به تعامل درونی یهودیان با یک‎دیگر منحصر و محدود ساخته‌اند و این در حالی‎ست که به فرموده‎ی قرآن مکیدن خون غیر یهود را از راه معاملات ربوی، امری مباح و مجاز شمرده می‌شود:

﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَيۡسَ عَلَيۡنَا فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ سَبِيل[آل عمران: ۷۵].

«این بدان خاطر است که ایشان می‌گویند: ما در برابر امی‌ها [غیر یهود] مسؤول نبوده، و بازخواستی نداریم».

هم‎چنین در تلمود آنان می‌خوانیم: غیر یهود [امی‌ها]، الاغ‌هایی هستند که خداوند برای سواری‌دادن به قوم برگزیده خویش [یهود]! آفریده است. هم‎چنیندرباره منفع فساد در زمین، اوامر بسیاری در آن دیده می‌شود. اما به فرموده‎ی خداوند: این قوم در راستای تأمین معاش و وسیله‎ی زندگی اقدام به گسترش فساد در زمین می‌کنند:

﴿وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٦٤[المائدة: ۶۴].

«آنان با هدف ایجاد فساد در زمین می‌کوشند، در حالی که خداوند مفسدان و تباهکاران را دوست نمی‌دارد».

اینان عمل خویش را در زمینه‎ی به فسادکشاندن کسانی که «امی» می‌خوانند، به این دستور تلمود که «ما در برابر امی‌ها مسوول نیستیم» مستند می‌کنند و به استناد آن امت نژادپرست خود را قوم برگزیده‎ی خداوند می‌انگارند.

لیکن امت مسیحی را پیوندهای عقیدتی برای مدتی کوتاه در کنار هم قرار داد. اما به فرموده‎ی خداوند اختلافات مذهبی، آنان را به صورت گروه‌های مخالف و متخاصم، از هم جدا ساخت:

﴿وَمِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَة[المائدة: ۱۴].

«و از کسانی که خود را مسیحی می‌نامند پیمان گرفتیم، اما آنان بخش قابل ملاحظه‌ای از آن‎چه را بدانان تذکر داده شده بود به دست فراموشی سپردند، لذا به پاداش آن تا قیامت میان ایشان کینه و دشمنی افکندیم».

زمانی که «کنستانتین» امپراتور روم، به دین مسیح گروید، ظاهراً توانست دست کم پیروان مذهب خویش را برای مدتی در چارچوب پیوندهای عقیدتی، گرد هم آوَرَد، اما ساختار سیاسی امپراتوری روم، معنای امت ربانی را تحقق نبخشید، زیرا در این سیستم، دولت مرکزی وجود داشت و سایر دولت‌ها به عنوان مستعمره در خدمت دولت قدرتمند مرکزی بودند و چنین حکومتی نخواهد توانست «برادری» را بر پایه‎ی پیوند اعتقادی و ایمانی محقق گرداند. پس از آن امپراتوری خود به صورت قومیت‌های مختلف تجزیه شد و همه‌ی پیوندهای امت مسیحی به جز پیوند مبتنی بر خصومت صلیبی‌ها با اسلام، از هم گسیخت و تنها و تنها در این زمینه، اتحاد، اتفاق، همکاری، تفاهم و تعامل کامل میان آنان وجود دارد. ولا غیر!

تنها مسلمانان توانسته‌اند امت را- و آن هم برای طولانی‌ترین زمان در تاریخ- معنای واقعیت و عینیت بخشند؛ امتی که نه بر مبنای وابستگی میهنی، نژادی، ربانی، قومی و مصالح دنیوی، بلکه بر پایه‎ی پیوندهای ایمانی و عقیدتی، عرب، حبشی، رومی و ایرانی را باهم متحد ساخت و میان مردم کشورهای فتح‌شده و قوم فاتح، براساس برادری کاملِ دینی، اتحاد برقرار کرد؛ و اگر معنای امت برای درازترین مدت در طول تاریخ تحقق یافته باشد، به راستی دوره درخشان و افتخارآفرین صدر اسلام، دورانی‎ست که این دین با همه‌ی معانی خود، از جمله معنای امت به شکلی بی‌سابقه صورت واقعیت و عینیت یافته است.

۱- آری! این جامعه‎ی اخلاقی بر پایه‎ی قاعده‎ی اخلاقیِ روشن و برگرفته از آموزه‌ها و راهنمایی‌های دینی تشکیل شده است. چنین قاعده‌ای تنها روابط زن و مرد را در بر نمی‌گیرد؛ اگرچه یکی از صفات بارز این جامعه به شمار می‌آید که در آن جایی برای خودآرایی زن برای مرد بیگانه، و نیز جایی برای اختلاط زن و مرد نامحروم و مجالی برای هر سخن یا کرداری به گونه‌ای که حیا را خدشه‌دار سازد، وجود ندارد. در این جامعه فقط موارد بسیار اندکی فحشا وجود دارد که جامعه نمی‌تواند مطلقاً از آن خالی باشد.

اما قواعد اخلاقی به مراتب از روابط زن و مرد فراترند و مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و شیوه تفکر و اظهارنظر و بیان افکار و آرا را در بر می‌گیرد و در واقع حکومت بر اخلاقیات اسلام، استوار است و مناسبات اقتصادی، از جمله: خرید و فروش، استفاده از ثروت و نیز روابط بین افراد، بر پایه‎ی صداقت، امانت، اخلاص، تعاون و دوستی شکل می‌گیرد و بدگویی، عیب‌جویی، سخن‌چینی و تهمت ناموسی در جامعه رواج ندارد.

۲- جامعه‎ی اسلامی جامعه‌ای کوشا و جدی‎ست که با قاطعیت به امور مهم و ارزشمند، همت می‌گمارد و برای امور بی‌ارزش، اهمیت چندانی قائل نمی‌شود. معنای جدیت ضرورتاً داشتن چهره‎ی عبوس و خشن نیست، بلکه برانگیختن روح تلاش و تشویق و ترغیب نسبت به کار و حرکت در انسان است. هم‎چنین در این جامعه علایق مردم، معطوف به مسائل برتر و فراتر از لذات جسمیِ زودرس است و نشانی از گروه‌های بیکار و ول‎گردانی که از فرط بیکاری در خانه‌ها و گذرگاه‌ها و اماکن، به دنبال وقت‌گذرانی هستند، به چشم نمی‌خورد.

۳- جامعه‎ی اسلامی آماده‎ی هرنوع فعالیت در تمامی عرصه‌ها و زمینه‌هاست و روحیه‎ی آمادگی برای خدمت بسان یک سرباز در تمام زمینه‌ها و نه فقط در زمینه‎ی جنگ در راه خدا، آشکارا در آن به چشم می‌خورد؛ اگرچه جهاد در راه خداوند بخش عظیمی از زندگی این جامعه را تشکیل می‌دهد، اما نه در همه‎ی زمینه‌ها بر این اساس همه‎ی افراد برای انجام وظیفه در زمان نیاز در آمادگی به سر می‌برند. لذا نیازی به اعلام آماده‌باش نظامی و غیر نظامی وجود ندارد و هرکس به انگیزه‎ی دینی و متأثر از ظرفیت و پتانسیل اعتقادی خویش، به صورت خود‎جوش آماده‎ی بذل کوشش در همه‎ی زمینه‌ها و عرصه‌ها خواهد بود.

۴- جامعه‎یاسلامی در حقیقت جامعه‌ای‎ست خداپرست که روح عبادت آشکارا در همه‎ی امور و اعمال آن احساس می‌شود، نه فقط در زمینه ادای واجبات و به‎جای آوردن داوطلبانه‎ی مستحبات در راه کسب رضای خدا، بلکه در همه‎ی اعمال و افعال افراد این جامعه چنین امری مشهود است. از این رو در چنین جامعه‌ای کار عبادت به شمار می‌آید و حاکم، امور مردم را به عنوان روح عبادت اداره می‌کند، سرباز با روح عبادت در راه خدا می‌جنگد، معلم وظیفه‎ی آموزشی خود را با روح عبادت انجام می‌دهد؛ بازرگان نیز امور داد و ستد را بر پایه‎ی روح عبادت به انجام می‌رساند و نگاه زن و شوهربه مدیریت و مسؤولیت خانواده، به عنوان یک عبادت است. هم‎چنان که رسول اکرمصفرموده است:

«كلكم راع وكلكم مسئول عن رعيته» [۸۳].

«همه‎ی شما مسؤول هستید و درباره‎ی مسؤولیتتان [و کاری که انجام آن به عهده‌تان واگذار شده] بازخواست می‌شوید».

ویژگی‌های برجسته‎ی جامعه‎ی مزبور را نمی‌توان به موارد ذکر شده منحصر کرد و همین ویژگی‌ها آن را به نهایت اسلامی‌بودن رسانده و دوره‎ی صدر اسلام را به عنوان الگوی تاریخ اسلام شناسانده است و افزون بر این موجب شده است که این دین با چنان سرعت شگفت‌انگیزی منتشر شود و بر این اساس فتوحات اسلامی یکی از پرشتاب‌ترین فتوحات سراسر تاریخ به شمار می‌آیند که در مدت کم‌تر از ۵۰ سال از هند در شرق تا اقیانوس [اطلس] در غرب را درنوردیدند و همین پدیده و هم‎چنینپیوستن آزادانه‎ی مردم سرزمین‌های فتح شده به جرگه‎ی مسلمانان بدون وجود هرنوع قهر و اعمال زوری، شایسته‎ی آن است که به شیوه‌ای روشن و آشکار در تاریخ ثبت و ضبط گردد.

همین ویژگی‌ها بود که در مقام اجرای زیبا و شگفت‌انگیز آن به عنوان سرمایه و اندوخته‎ی حقیقی جامعه‎ی اسلامی، مردم را به اسلام علاقه‌مند کرد و سبب شد که با آغوش باز بدان بِگرَوَند.

هم‎چنین لازم است که نظر خواننده را به موضع‌گیری اهل کتاب از همان ابتدا درباره اسلام جلب کنیم:

قوم یهود انواع و اقسام تلاش‌ها و ترفندها را برای خفه‌کردن کودک نوپای اسلام از همان دوران کودکی در مدینه، به کار گرفت که شرح و بیان آن‌ها صفحات بسیاری از کتب سیره و تاریخ را به خود اختصاص داده است.

مسیحیان نیز از آغاز ظهور اسلام و پیش از آن‎که این دین به خارج از شبه جزیره عربستان گسترش یابد، تجاوزات خود را آغاز کردند و فرستاده‎یپیامبرصرا به قتل رساندند. از این رو پیامبرصسپاهی به فرماندهی اُسامه‎ی بن زید- فرزند همان سفیری که رومیان او را کشته بودند- تجهیز کرد، اما قبل از آن‎که سپاه مدینه را ترک گوید، پیامبر از دنیا رفت و اجرای فرمان آن حضرت و اعزام سپاه به عهده‎ی ابوبکر قرار گرفت.

چنان‎چه نیرنگ یهود و نقش آنان در فتنه‎ی منجر به کشته‌شدن عثمان و جنگ امام علی و معاویه و نیز نیرنگ مسیحیان و تعرض و تجاوزگری آنان بر ضد مسلمانان- حتی پیش از آن‎که از جانب مسلمانان تحرکی بر ضد آنان صورت گیرد- برای خواننده گرامی روشن شود، ریشه‌های اصلی و قدیمی طرح‌ها و توطئه‌های مشترک صلیبی- صهیونی در به راه انداختن جنگ‌های طولانی قرن‌های اخیر برای شکست و نابودی اسلام، به وضوح بر وی آشکار خواهد شد و با پی‌بردن به موقع به جزئیات امر اجرای این نقشه‌ها و توطئه‌ها برایش غیر منتظره نخواهد بود!

در پایان خاطر نشان می‌سازیم که مطالعه و بررسی این دوره از تاریخ باید این تصور فراموش‌نشدنی را در ذهن خواننده بر جای گذارد که اسلام با همه‎ی نمودها و جنبه‌ها و جوانب خود از قابلیت تطبیق عملی در عالم واقعیت و نه در عالم اوهام، آمال و آرزوها برخوردار است و چنان‎چه مردم تلاش و کوشش و جدیت لازم را به کار گیرند، می‌توان به سمبل‌ها و الگوهای اجرای عملی اسلام دست یافت.

در ادامه باید این اندیشه در اذهان جای گیرد که آن‎چهیک بار اتفاق افتاده است، می‌توان یک بار دیگر نیز اتفاق بیفتد؛ چرا که انسان امروزی همان انسان دیروزی است. انسان دیروزی توانست به چنان قله‌های رفیع و کرانه‌های وسیع دست یابد، پس انسان امروزی باید که دوباره و پیوسته در این زمینه بکوشد و بی‌تردید در پناه عزم و اراده، پله‌های ترقی را خواهد پیمود و به پیروزی، قدرت و تمکن خواهد رسید:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗا[النور: ۵۵].

«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً در زمین جای‎گزین خواهد کرد، همان‎گونه که پیشینیان را جای‎گزین اقوام قبل از خود کرده است. هم‎چنین آیین ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً پا برجا و برقرار خواهد نمود؛ و خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش تبدیل خواهد کرد. به گونه‌ای که روزی فرا می‌رسد که خدا را می‌پرستند و چیزی را به عنوان شریک برای او قرار نمی‌دهند».

[۵۰] به عنوان مثال به کتاب «حیاة محمد» نوشته‎ی هیکل و یادداشت‌های انتقادی ملاحظات دکتر ابراهیم شعوط در این باره، مراجعه شود. [۵۱] اَرقَم نام یکی از یاران رسول خدا بود که مسلمانان در آغاز بعثت در خانه‌اش گرد هم می‌آمدند و عبادت می‌کردند. [۵۲] خداوند به پیامبرصامر فرمود: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴] «خویشاوندان نزدیک خود را [از عذاب الهی] بیم ده»! [۵۳] هرگاه مسلمانان با برنامه‎ی الهی مخالفت کنند در زندگی آن‌ها نیز ظلم رخ می‌دهد. [۵۴] برای آگاهی بیشتر، نک: (حول التفسیر الاسلامی للتاریخ). [۵۵] بی‌تردید اروپا حق دارد که دوره کلیسا را دوره ظلمت بنامد و در واقع این طور هم بوده است؛ اما نه به دلیل حاکمیت دین؛ آن‌گونه که دشمنان دین- چه مورخ و چه غیر مورخ- گمان می‌کنند، بلکه به علت انحرافات کلیسا از دین الهی و ابداع دین جاهلی؛ و سپس مخالفت قبیح کلیسا به وسیله دین جاهلیِ اختراعی خود و ضدیت آن دین با علم و فرهنگ و عمران! [۵۶] ابن‎عباسبمی‌گوید: «.. أَسْمَاءُ رِجَالٍ صَالِحِينَ مِنْ قَوْمِ نُوحٍ، فَلَمَّا هَلَكُوا أَوْحَى الشَّيْطَانُ إِلَى قَوْمِهِمْ، أَنِ انْصِبُوا إِلَى مَجَالِسِهِمُ الَّتِي كَانُوا يَجْلِسُونَ أَنْصَابًا وَسَمُّوهَا بِأَسْمَائِهِمْ، فَفَعَلُوا، فَلَمْ تُعْبَدْ، حَتَّى إِذَا هَلَكَ أُولَئِكَ وَتَنَسَّخَ العِلْمُ عُبِدَتْ». «... این‌ها نام افراد نیکوکار قوم نوح بودند که پس از مرگ آن افراد، شیطان قومشان وسوسه کرد که مجسمه‌هایی به نام‌شان قرار دهند و این کار را انجام دادند؛ ولی کسی این مجسمه‌ها را مورد پرستش قرار نداد تا این که آنان مردند و علم اندک و تباه شده، آن گاه آنان را پرستیدند». به نقل از صحیح بخاری. [۵۷] اغلب، همه‎ی انواع شرک با هم رخ می‌دهد. [۵۸] در تاریخ نمونه‌های اندکی از اشراف دیده شده‌اند که در کنار مستضعفین، دعوت حق را پذیرفته‌اند. نظیر مؤمن آل فرعون؛ اما دعوت اسلامی که خداوند قدرت فرمان‎روایی طولانی برای آن رقم زده است، از همان ابتدا با ایمان‌آوردن شمار نسبتاً زیادی از بزرگان و افراد دارای نفوذ و قدرت‎مند قریش، نظیر ابوبکر، عثمان و غیره، از دیگر دعوت‌ها متمایز بوده است. [۵۹] حِلْفُ الفُصول، یکی از موارد استثنایی محیط‌های جاهلی است. با این وجود مؤمنان مکه یا افراد بنی هاشم را که در کنار حضرت محمدصقرار داشتند، پوشش نمی‌داد. این مسأله ما را به یاد کمیته‌های (حقوق بشر) سازمان ملل می‌اندازد که هر تجاوزی را بر ضد افراد بشر محکوم می‌کند مگر این که افراد مورد تجاوز قرار گرفته، مسلمان باشند! [۶۰] سیف الدین مظفر قُطُز، از سلاطین ممالیک مصر در سال ۶۵۸ هـ ۱۲۶۰ م سپاهیان مغول را در عین جالوت (فلسطین) به سختی شکست داد. در نتیجۀ این شکست، پیشروی مغولان در جهان اسلام برای همیشه متوقف شد. (مترجم) [۶۱] این مطلب را فقط از باب بحث و مناقشه مطرح می‌کنیم، وگرنه خدای متعال، قاطعانه می‌فرماید: ﴿لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ[الأنفال: ۶۳]. «اگر همه‎ی آنچه را در زمین است، صرف می‌کردی، نمی‌توانستی میان دل‌هایشان انس و الفت برقرار کنی، ولی خداوند میان‌شان انس و الفت انداخت». [۶۲] در صورت تمایل برای اطلاع از جزئیات، نک: (منهج التربیة الإسلامیة). [۶۳] خداوند می‌فرماید: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ٣٩[الحج: ۳۹]. «به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل می‌شود، اجازه دفاع از خود داده می‌شود. چرا که بدیشان ستم شده است و خداوند، توانا است بر این که ایشان را پیروز کند». [۶۴] ﴿وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِن«و باید با روسری‌های خود گریبان‌هایشان را بپوشانند». [۶۵] آن را حافظ ابن ابی حاتم روایت کرده است. [۶۶] روایت از: احمد، ابوداود، ابن ماجه و ترمذی. [۶۷] Wilfred Cantwell Smith [۶۸] Isiam in Modern Histery [۶۹] منظورش جهاد است، اگرچه نامی از آن نبرده است! [۷۰] تک: فصل مقدماتی کتاب خاورشناس کانادایی به زبان انگلیسی چاپ اکسفورد، ص ۹. [۷۱] نامبرده یکی از خبیث‌ترین خاورشناسان معاصر و شاگرد مکتب [هامیلتون] گیب (یکی از برجسته‌ترین استادان خباثت) است. یکی از نشانه‌های خباثت وی این است که به پاره‌ای از عظمت‌ها و امتیازات اسلام اعتراف می‌کند تا جایی که خواننده مسلمان را فریب می‌دهد که از او ستایش کند! با این که افکارش به وسیله سموم فکری خاورشناس مزبور، مسموم شده است! (نک: المستشرقون والإسلام). [۷۲] می‌گوییم تکرار نخواهد شد، اما نه به طور یقین، زیرا فقط خدا از عالم غیب خبر دارد! [۷۳] در پاورقی‌های قبل به این معنا اشاره شده است. [۷۴] این امر را به روشنی در کتاب: «عبقریة عمر» اثر عباس محمود عقاد ملاحظه می‌کنیم. [۷۵] در دوران خلیفه اول اجتهاد در امور مهم از طریق استنباط از احکام شرعی ثابت، به منابع فوق افزوده شد و استمرار یافت. [۷۶] مانند کشته‌شدن ان اف کندی، رئیس جمهور آمریکا، در سال ۱۹۶۳. [۷۷] نظیر آن‎چه که در همه‎ی پارلمان‌های اروپایی و آمریکایی اتفاق می‌افتد. [۷۸] یکی از غرب‌گرایان، به من گفت: اگر مسلمانان در آن روز دارای نهادهای قانونی بودند، آیا عثمان را بر کنار نمی‌کردند؟ به او گفتم: نهاد «اهل حل و عقد» موجود بود و اگر لازم می‌دید، قطعاً این کار را انجام می‌داد و از چنین حقی هم برخوردار بود، اما اتخاذ چنین تصمیم شدیدی را ضروری نمی‌دانست. [۷۹] به عنوان مثال، نک: (مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری) رساله فوق لیسانس یحیی بن ابراهیم الیحیی، دانشگاه اسلامی مدینه منوره. [۸۰] پیش‌تر سند و ترجمه این حدیث بیان شد. [۸۱] مطابق آیه‎ی: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤[المائدة: ۴۴] «و هرکس براساس بر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است، او و امثال او بی‌گمان کافرند». و این برخلاف معصیت است که ارتباطی به تشریع ندارد و در واقع مربوط به مخالفت در اجرای چیزی در عین اقرار به اصل رجوع به شریعت خداست و چنین رفتاری، انسان را از دین خارج نمی‌سازد. [۸۲] بنا به فرموده پیامبرص: «فمن جاهدهم بيده فهو مؤمن ومن جاهدهم بلسانه فهو مؤمن، ومن جاهدهم بقلبه فهو مؤمن، وليس وراء ذلك من الإيمان حبة خردل»(روایت مسلم): «کسی که با دست و قدرت با منکرات برخورد کند، مؤمن است و آن که با زبان برخورد کند، مؤمن است و آن‎گاه در قلب واکنش نشان دهد مؤمن است و جز این به اندازه‎ی دانه خردل، ایمان وجود ندارد». [۸۳] متفق علیه.