۸- بچه را بر عدم اعتماد به نفس و خود را حقیر شمردن پرورش دادن
متأسفانه بیشتر پدران مرتکب این کار میشوند. در حالیکه اثر بسیار بدی بر آیندۀ بچه و زندگی او میگذارد؛ زیرا بچۀ که بر عدم اعتماد به نفس و خود را خوار و حقیر دانستن تربیت شود ترسو و ضعیف و سست و تنبل بار میآید و قدرت مقابله با مشکلات زندگی و مبارزات را ندارد هر چند که به سنین بزرگسالی برسد. پس لازم است که فرزندان را برای امور دین و دنیا آماده سازیم و آنها را بر اعتماد به نفس تربیت کنیم تا در خود احساس عزت و سربلندی کنند نه غرور و تکبر و خودبینی و بکوشیم آنان را به امور و کارهای عالی عادت دهیم و آنان را از چیزهایی پست و ناچیز دور گردانیم.
به عنوان مثال به این داستان گوش فرادهیم:
در دوران هشام بن عبدالملک قحطی و خشکسالی بود. مردم و قبایل نزد هشام آمدند و به خدمت ایشان رسیدند. در میان این قبایل جوانی بود که ۱۴ سال سن داشت به اسم درواس بن حبیب.
مردم وقتی که نزدیک شدند از اینکه پیش هشام بروند خودداری کردند. در این میان هشام درواس را دید ولی به نظرش کوچک آمد. هشام به دربانش گفت: به همه مردم اجازه بده که وارد شوند حتی بچهها! درواس دانستکه منظورش اوست. گفت: یا امیرالمؤمنین! به من اجازه دادی که داخل شوم آن مردم هم آمدهاند اما جرأت داخل شدن را ندارند و میترسند، نشر کردن و گفتن است و سکوت پنهان کردن و پیچاندن چیزی است. و کلام شناخته نمیشود مگر با انتشار و پخش کردن آن، هشام به درواس گفت: پس بگو.
کلامش او را به تعجب آورد. گفت ای امیرالمؤمنین! سه سال است که ما دچار سختی و مصیبت شدهایم: سال اول پیهها و چربیها ذوب شد و از بین رفت، سال دوم گوشت خورده شد، سال سوم مغز استخوان نیز درآورده شد. و اموال اضافی هم در دست شماست، اگر مال خداست آن را بر بندگان خدا و مستحقان تقسیم کن و اگر مال بندگان خداست پس چرا آن را انبار و احتکار کردی و به آنها نمیدهی؟
و اگر مال و ثروت خود شماست پس بر آنها صدقه و بخشش کن. خداوند به صدقه دهندگان اجر و ثواب میدهد و اجر نیکوکاران را تباه نمیکند.
بدان ای امیرالمؤمنین! والی در مقابل رعیت، مانند روح در مقابل جسد است، جسد بدون روح حیات ندارد.
هشام تعجب کرد و گفت: این پسرک! در این سه چیز، عذری برای ما نگذاشت، دستور داد که صدها هزار درهم را بر مردم و قومش تقسیم کند، و صدهزار درهم را هم به درواس بدهند و هدیه کنند. درواس گفت: یا امیرالمؤمنین! من بهره و نصیب خودم را به قوم و قبایل میبخشم؛ زیرا زشت میدانم آنچه شما بخشیدی به اندازۀ نیازش نباشد و احتیاجاتشان را برطرف نکند.
هشام به او گفت: دیگر چه نیاز و حاجتی برای خودت داری؟ گفت: خودم به چیزی نیاز ندارم به جز نیازمندیهای مسلمانان [۴۰].
به اعتماد به نفس این جوان و جرأتش بنگریم و درس عبرت بگیریم.
[۴۰] تربیة الأولاد فی الاسلام، ج ۱، عبدالله ناصح علوان.