ام ایمن بانویی از عصر پیامبر صلی الله علیه و سلم

ویژگی‌های برجسته برکه

ویژگی‌های برجسته برکه

ام ایمن دارای ویژگی‌ها و حالات برجستۀ بود که بیانگر قوت ایمان و عمق اعتقاد نسبت به خدا و شدت تقوا و صداقت اوست.

اخبار و قصه‌ها و اتفاقاتی‌که برای ام ایمن پیش آمده‌اند، زیاد هستند و نوعی از کرامات شمرده می‌شوند که فقط برای اولیا و صاحبان تقوا اتفاق می‌افتند. از جریر بن حازم روایت شده است که: «عثمان بن قاسم برایمان گفت: زمانی‌که ام ایمن هجرت کرد، شامگاهان به منصرف، نرسیده به روحا، رسید. روزه بود و با خود آب نداشت. این سو و آن سو آب جست، برایش دلوی از آسمان با طنابی سفید آویزان شد. از آن نوشید و سپس در حالی‌که می‌گفت: بعد از آن هرگز به من تشنگی دست نداده است، در اوج گرما روزه می‌گرفت و تشنه نمی‌شد [۵٧].

ام ایمن پیامبر اکرمصرا از کودکی‌اش همراهی کرد. او دایه، مربی، خدمت‌کار و بعد از مادرش، مادر او بود. این خود برتری بزرگی است که هیچ شکی در آن نیست؛ چرا که نزدیک‌ترین فرد نسبت به او بود، او را کمک می‌کرد و به او توجه می‌کرد و همیشه از زمانی‌که متولد شد تا هنگام وفاتش آمادۀ خدمتش بود. در ایام کودکی و جوانی همراهش بود. در او مکارم و کمالات اخلاقی را می‌دید و خصوصیات انبیا را در او می‌شناخت. می‌دید که چگونه یتیمی بزرگ می‌شود و خداوند متعال چگونه او را یاری می‌کند.

بی‌شک در او ارزش‌های انسانی را می‌دید که چگونه او را به سوی آسمان بالا می‌برند. او هنگام زاده شدن و شکل گرفتن رسالت، حضور داشت. او می‌دید که چگونه پیامبر با صبر و ثبات آن را دریافت می‌کرد.

و چگونه ناراحتی‌ها و مصیبت‌ها را با صبر کردن و ادامه دادن دعوت، پاسخ می‌داد. ام ایمن در تمام لحظه‌ها کنار پیامبرصبود، او را یاری می‌کرد، با او همدردی می‌کرد و هر آنچه که می‌توانست برای کمک پیامبر در راه تحمل بار رسالت و ادامه دادن راه دعوت به کار بندد، تقدیم می‌کرد.

ام ایمن به رسالت، ایمانی عمیق، آگاهانه و درونی داشت و ابعاد بر زبان آوردن کلمۀ شهادت و دخول به اسلام را به خوبی درک می‌کرد. از این رو نمادها، ابعاد و مصداق اشیا، پس از مسلمان شدن نزد او تغییر کرد. برایش هر کاری در راه خدا خوب و آسان بود. هر کاری به خاطر دعوت ارزان و شدنی بود. همچنین ام ایمن در تمام میدان‌های جهاد و دعوت همراه رسول اکرم بود. به خاطر خدا و پیامبر فرزندش ایمن و همسرش زید و پسرش اسامه را تقدیم کرد. زندگی نزد او مثل دوران جاهلیت فقط لذت، مادیات، مقام و حکومت نبود، بلکه آن را با آنچه در آسمان‌ها بود می‌سنجید و با دید اسلام به دنیا نگاه می‌کرد و خشنودی خداوند تنها هدف و مقصدش بود و هیچ هدفی جز آن نداشت.

به لطف رسالت و به لطف پیامبر، نشانه‌ها و نعمت‌هایی دید که موجب افزایش ایمان و یقین او شد. صدای خفیف وحی را می‌شنید که با آیات روشن و روش راستینی نازل می‌شد که برای انسانیت شناخت راه هدایت را ترسیم می‌کرد و راه نجات و کامیابی را روشن می‌کرد. پس شگفت نیست که این ایمان و یقین و منزلت بالا را در او ببینیم.

ام ایمن نزد پیامبر اکرمصدارای مقام و منزلت خاصی بود، طوری‌که پیامبر اکرمصمی‌فرمود: «أم أیمن أمي بعد أمي». همچنین می‌فرمود: «یا اُماه» و زمانی‌که به او نگاه می‌کرد، می‌فرمود: «هذه بقیة أهل بیتی»«این بازماندۀ خانوده من است» [۵۸].

به سبب جایگاهی که نزد رسول اکرمصداشت او را به ازدواج تربیت یافته و محبوبش، زید بن حارث، در آورد [۵٩]. باز به سبب جایگاهش نزد پیامبر بود که به حضرت احترام می‌گذاشت و به او هدیه می‌داد، به او لبخند می‌زد و او را اکرام می‌کرد و در مورد او می‌فرمود:

«من سره أن یتزوج امرأة من أهل الجنة، فلیتزوج أم أیمن» [۶۰].

پیامبر اکرمصهمیشه به دیدار او می‌رفت و اکرامش می‌کرد و به همین منوال حضرت ابوبکر صدیق و عمر فاروق نیز او را زیارت و تکریم می‌کردند [۶۱].

از انس روایت شده که گفت: «پیامبر اکرم نزد ام ایمن می‌رفت و او برایش شیر می‌آورد. پیامبر خدا یا روزه بود، یا می‌فرمود: نه. پس شروع به خنداندن پیامبر می‌کرد» [۶۲]. ام ایمن نزد پیامبر اکرم آمد و گفت: سلام الّا علیکم. بنابر این پیامبر خداصبه او اجازه داد که فقط السلام بگوید [۶۳]. ام ایمن در جنگ حنین برای مسلمانان دعا می‌کرد. او می‌گفت: «سبت الله أقدامکم».«خداوند پاهای‌تان را شل کند».

بنابر این پیامبر خداصفرمود:

«اسکتی فإنك عسراء اللسان».

«ساکت باش که تو دارای لکنت زبان هستی».

از انس بن مالک روایت شده که گفت: «زمانی‌که مهاجران از مکه به مدینه آمدند، هیچ چیزی نداشتند و انصار زمین کشاورزی داشتند. انصار زمین‌های خود را با مهاجران تقسیم کردند. قرار بر این شد که انصار هر سال نصف محصولات خود را به آنها بدهند و در عوض مهاجران در زمین‌های کشاورزی کار کنند. مادر انس بن مالک که ام سلیم نامیده می‌شد، به پیامبر اکرم درخت نخلی داد: پیامبر آن را به کنیزش ام ایمن مادر اسامه داد».

انس بن مالک می‌گوید: «زمانی‌که رسول اکرمصاز جنگ خیبر فارغ شد و به مدینه بازگشت، مهاجران میوه‌جات و زراعتی را که انصار به آنان بخشیده بودند باز گرداندند. رسول اکرم نیز درخت نخلی را که مادر انس به او داده بود، به وی باز گرداند و به جای آن یک قطعه از باغش را به ام ایمن داد» [۶۴].

در روایتی دیگر آمده است که حضرت انس گفت: «گاه مردی به پیامبر اکرمصنخل‌هایی از زمینش می‌داد. زمانی‌که پیامبر بر بنی‌قریظه و بنی نضیر پیروز شد، نخل‌های آن مرد (و دیگران) را پس داد».

حضرت انس می‌گوید: خانواده‌ام (مادر و برادرم) به من امر کردند که نزد پیامبر اکرمصبروم و آنچه را به او داده بودند پس بگیرم. پیامبر اکرمصهمۀ آنها را به ام ایمن داده بود. نزد پیامبر اکرم آمدم. آنها را به من پس داد. ام ایمن آمد و پارچۀ را به دور گردنم پیچید و گفت: قسم به خدا آنها را نمی‌دهم، زیرا حضرت آن‌ها را به من داده است. پیامبر اکرمصفرمود: «ای ام ایمن، او را رها کن که به تو چنین و چنان می‌دهم». ولی او گفت: قسم به خدایی که جز او الهی نیست، هرگز آنها را نمی‌دهم. پیامبر نیز دوباره تکرار کرد وفرمود: چنین و چنان برای تو است. تا اینکه به او تقریباً ده برابر آن نخل‌ها را داد [۶۵].

این حادثه دلالت بر قرابت و صمیمیت ام ایمن با پیامبرصمی‌کند.

روایت شده که ام ایمن آرد را غربال کرد و برای پیامبر اکرمصقرص نانی پخت. پیامبر اکرم فرمود: این چیست؟ ام ایمن عرض کرد: غذایی است که در سرزمین ما پخته می‌شود، دوست داشتم از آن برای شما قرص نانی بپزم». پیامب ص فرمود: «آن را در آرد برگردان و دوباره خمیر کن» [۶۶].

این قصه دلالت بر محبت خاص وی نسبت به پیامبر اکرمصمی‌کند که چگونه بهترین چیز، اعم از غذا و نوشیدنی و لباس را تقدیم پیامبرصمی‌کرد. همچنین این داستان دلالت می‌کند که پیامبر از لذت‌های دنیا و پرداختن به دنیا چقدر دور بود و زندگی ساده و پرهیزکارانه و زاهدانه را چقدر دوست داشت. برای همین به ام ایمن امر کرد، آردی را که غربال کرده با آردهای غربال نشده مخلوط کند و قرص نانی بپزد که از آرد خالص نباشد، تا در خوردن قرص نانی با اصحابش متفاوت نباشد. با این عمل خود به ام ایمن و دیگر نسل‌های بعدی و زمامداران و مربیان و اصولاً تمام مسلمانان که خواهان نایل شدن به خشنودی خداوند و خدمت به دین هستند، درس زهد و تقوا داد.

همچنین در مورد زهد حضرت پیامبر اکرم، حضرت عایشه لمی‌گوید:

«مَا شَبِعَ رَسُولُ اللَّهِ جتِبَاعًا مِنْ خُبْزِ بُرٍّ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ».

«پیامبر هرگز چند روز پی در پی از نان سیر نشد، تا اینکه در گذشت» [۶٧].

همچنین می‌گوید:

«مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ جدِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا وَلَا شَاةً وَلَا بَعِيرًا».

«پیامبر خدا زمانی‌که درگذشت هیچ درهم و دیناری و هیچ گوسفند و شتری از خود به جا نگذاشت» [۶۸].

پس از رسول اکرمصبعید نیست که آرد غربال شده را رد کند و به ام ایمن امر کند که آن را با تفالۀ آرد (آرد ناخالص و غربال نشده) مخلوط کند و خمیر تــــازۀ درست کند.

از امتیازات دیگر ام ایمن این است که رسول اکرمصبا پسرش اسامه محبت خاصی داشت؛ چون دست اسامه بن زید و حضرت حسن را می‌گرفت می‌فرمود:

«اللهم إنی أحبهما فأحبهما» [۶٩].

«پروردگارا، من آنان را دوست دارم. پس تو نیز آنان را دوست بدار».

آیا این نوعی بزرگداشت او و همسرش زید، نیست؟!.

ام ایمن در هر کاری پیامبر خداصرا بر خود ترجیح می‌داد. از هر گزندی در حق او می‌ترسید. در مجالس و رخ‌دادها، بسیار نزد پیامبر اکرم حضور می‌یافت.

طبرانی و ابو نعیم از جهجاه غفاری سروایت کرده‌اند که گفت: به همراه شماری از مردمان قبیله‌ام که می‌خواستند مسلمان شوند، به مدینه آمدم. همه نزد پیامبر حضور یافتند. چون حضرت سلام گفت، سپس افزود: «هر یک دست همنشین خود را بگیرد و او را با خود به خانه‌اش ببرد.» جز من و پیامبر خدا ص کسی دیگر نماند. من آدمی تنومند و قد دراز بودم و کسی جرأت نمی‌کرد مرا با خود ببرد. پیامبر خداص مرا با خود به خانه‌اش برد. بزی برایم دوشید. شیرش را خوردم. دیگی غذا برایم آوردند. همه را خوردم. تا آنکه برایم هفت بز را دوشید و من همه را خوردم. ام ایمن گفت:

«کسی‌که امشب پیامبر خدا را گرسنه گذاشته، خدا گرسنه‌اش کند».

پیامبر خدا ص فرمود: «ام ایمن دست نگه دار. او روزی‌اش را خورد و ما نیز روزی‌مان بر خداست».

چاشت‌گاهان همه با هم جمع شدند و همه همدیگر را خبر دادند که شب چه خـــورده‌اند. من گفتم: «دیشب برایم هفت بز دوشیدند و من همه را خوردم. دیگی غذا هم برایم آوردند که آن را نیز خوردم».

نماز مغرب را همه با پیامبر خدا صخواندند. پس از نماز حضرت فرمود: «هر کس دست همنشین خود را بگیرد و با خود ببرد».

«جز من و پیامبر خدا کسی در مسجد نماند. من آدمی تنومند و بالا بلند بودم. کسی جرأت نمی‌کرد که مرا با خود ببرد. پیامبر خدا مرا با خود برد. برایم بزی دوشید. خوردم و سیر شدم. ام ایمن گفت:

«ای رسول خدا، این مگر همان نیست؟»

فرمود: «آری».

و افزود: «او امشب با رودۀ یک مومن غذا می‌خورد و دیشب با روده یک کافر غذا می‌خورد. کافر در هفت روده غذا می‌خورد و مؤمن در یک روده» [٧۰].

پیامبر خداصهمواره با ام ایمن صحبت و شوخی می‌کرد. از محمد بن قیس روایت شده که گفت: ام ایمن آمد و گفت: یا رسول الله، مرا سوار کن. رسول اکرمصفرمود: تو را سوار بچه شتری می‌کنم. ام ایمن گفت: بچه شتر نمی‌تواند مرا حمل کند، آن را نمی‌خواهم. پیامبر فرمود: تو را سوار نمی‌کنم مگر بر بچه شتر [٧۱]، حضرتصبا ام ایمن شوخی می‌کرد؛ چرا که هر شتری بچه شتر است.

[۵٧] سیر أعلام النبلاء، ج ۲، ص/۲۳۴؛ابن سعد، ج۸، ص۲۲۴؛ الإصابة ج۸، ص۱٧۰. محقق سیر اعلام النبلاء گفته: رجال سند آن ثقه اند، اما روایت منقطع است، دلائل النبوة؛ ج ۶، ص۸۲۵. [۵۸] الإصابة، ج٧، ص۱٧۰؛ الطبقات، ج۸، ص۲۲۳؛ سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۲۲۴. [۵٩] منبع پیشین. [۶۰] الإصابة فی تمییز الصحابة، ج ۸، ص۱٧۱؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص ۲۲۴؛ سیر أعلام النبلاء، ج ۲، ص۴. محقق این کتاب گفته است: رجال سند حدیث فوق همه ثقه‌اند، اما سند آن منقطع است. [۶۱] بهجة الـمحافل، ج۲، ص۱۵۳؛ البدایة والنهایة، ج۶، ص۳۳۴؛ الشفا بتعریف حقوق الـمصطفی، ج ۲، ص۱۱۴. [۶۲] الإصابة، ج۸، ص۱٧۲. [۶۳] سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۲۵؛ الطبقات، ج۸، ص۲۲۴. ام ایمن لکنت زبان داشت و هنگامی‌که می‌خواست سلام علیکم بگوید، لا علیکم می‌گفت. پیامبر خدصبه او اجازه داد که فقط لفظ سلام را تکرار کند وعلیکم را نگوید. [۶۴] روایت مسلم، ج٧، ص۱٧٧؛ دلائل النبوة، ج ۴، صص۲۸۸-۲۸۱. [۶۵] روایت مسلم، شماره ۱٧٧۱؛ بخاری، ج٧، ص۳۱۶در مغازی؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۲٩؛ الطبقات، ج۸، ص۲۲۵؛ الإصابة، ج۸، ص۱٧۱. [۶۶] روایت ابن ماجه، ابواب الأطعمة، ص۴۶؛ الترغیب والترهیب، ج۶، ص۳۰؛ ابن ابی الدنیا، کتاب الجوع. [۶٧] روایت مسلم و بخاری. رک: الشفا بتعریف حقوق الـمصطفی، ج۱، ص۲٧۸. [۶۸] روایت مسلم. [۶٩] روایت بخاری. [٧۰] حیاة الصحابة، ج۳، ص۱٩۸-۱٩٧. نویسنده دربارۀ روایت گفته: این حدیث در کنز العمال، ج ۱، ص٩۳؛ ابن ابی شیبة؛ الإصابة، ج ۱، ص۲۵۳؛ البزاز، ابو یعلی؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۳۱ آمده است. صاحب مجمع الزوائد گفته است: در سند آن موسی بن عبیده ربذی وجود دارد که در روایت ضعیف است. [٧۱] سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۲۵. محقق کتاب گفته: سند آن ضعیف است، چون راویش ابو معشر، ضعیف است. همچنین در طبقات ابن سعد، ج ۸، ص۲۲۴ نیز روایت شده است. در ادامۀ روایت آمده: حضرت شوخی می‌کرد و جز سخن حق نمی‌گفت. می‌دانیم که هر شتری در اصل بچه شتر است؛ چون از شتری دیگر زاده شده است.